دلم در کوچههاى مدینه به دنبال یاس کبودى است که با تازیانه نفاق و قدرتطلبى پرپر شد. گل بستان محمدى(صلىاللهعلیهوآله ) که خزان پیشگان، فرصت بهار را از او گرفتند.
اى مادر پدر! بریده باد دستهایى که حریم حرمتت را شکستند و شکسته باد پاهایى که پاى از گلیم خویش فراتر نهادند تا چند صباحى بر گلیم پوسیده قدرت بنشینند و بر مسند غرور تکیه زنند و دیوار سیاه جهالت را بلندتر سازند.
آنان که به جاى نوشیدن از چشمه زلال ولایت، از مرداب طغیان و سرکشى، مردار ضلالت را به دندان کشیدند، و ستمگرى و تباهى انسان را قى کردند، و انسانها را از حق راستینشان ـ برخوردارى از حکومت ناب محمدى و عدالت علوى ـ محروم ساختند.
آن تازیانه عناد که بر بازوانت فرود آمد، شلاقى بود که بر فرق انسانیت فرود آمد و آنان که پهلویت را شکستند، کمر عدالت را شکستند و انسانیت را لگدمال مطامع غیر انسانى خود ساختند.
اى تنها همدم تنهاترین مرد! آنگاه که شمشیر على (علیهالسلام) به مصلحت اسلام در غلاف ماند، فریاد رساى تو بود که بر سر ستمگران فرود آمد، تا مظلومیت حق و عدل را به گوش جهانیان برسانى، و قدرتزدگان را از خواب غفلت، بیدار و غفلتزدگان را به جهالتشان، هوشیار سازى.