یا صدیقه طاهره...
بر ساحل شكافته پهلو گرفته بود
ماهی كه از ادامة شب رو گرفته بود
آرامشی عجیب در اندام سرو بود
گویا تنش به زخم تبر خو گرفته بود
دستی به دستگیرة دروازة بهشت
دستی دگر بر آتش پهلو گرفته بود
برخاست تا رسد به بهاری كه رفته بود
آهوی عجیب بوی پرستو گرفته بود
آن شب چگونه مرگ به بانو جواز داد؟
او كه همیشه اذن ز بانو گرفته بود
*
پشت زمین شكست؛ خدا گریه اش گرفت
وقتی علی دو دست به زانو گرفته بود.
امید مهدی نژاد