</span>شهادت حضرت فاطمه زهراء ( س ) واقعیتى است که منابع حدیثى و تاریخ شیعه و سنّى بر آن گواه است . برخى به علت عدم آشنائى با حدیث و تاریخ ، در این واقعیت تردید نمودهاند . از اینرو گوشهاى از شواهد این مصیبت بزرگ را تنها از منابع معتبر اهلسنّت تقدیم پویندگان حق و حقیقت مىنمائیم .
قال رسول اللَّه ( ص ) : « . . . فتکون اوّل من یلحقنى من اهل بیتى فتقدم علىّ محزونه مکروبه مغمومه مقتوله » .
( فاطمه ) اولین کسى از اهلبیتم مىباشد که به من ملحق مىگردد ، پس بر من وارد مىشود ، محزون ، مکروب ، مغموم ، مقتول . . .
فرائد السمطین ج ۲ ، ص ۳۴
قال موسى بن جعفر ( ع ) : انَّ فاطمه ( س ) صدّیقه شهیده .
اصول کافى ج ۱ ، ص ۳۸۱
قال ابن عباس : إنّ الرّزیّه کُلَّ الرّزیه ، ما حال بین رسولاللَّه ( ص ) و بین کتابه .
مصیبت تمام مصیبت آنگاه رخ داد که بین پیامبر ( ص ) و نوشتارش حائل گردیدند .
صحیح بخارى ج ۱ ، ۱۲۰
شهادت حضرت زهرا ( س ) واقعیتى انکارناپذیر
تاریخ و حدیث اهل سنت و شیعه گواه شهادت جانکاهى است که قافیه بزرگترین مرثیه تاریخ بشریت را مىسازد . کوشش پىگیر هواداران بانیان این مصیبت نتوانسته است آن را از آخر این مرثیه جانگداز پاک کند . و هیهات ، هیهات . از نوک قلم پوزش مىطلبم و او را به بردبارى و شکیبایى فرا مىخوانم تا شاید بتوانم فریاد تاریخ را بر این فاجعه جانگداز به رشته تحریر درآوردم . شهادت تنها یادگار پیامبر ، « ام ابیها » صحیح بخارى ، ج ۳ ، ص ۸۳ ، کتاب فضائل أصحاب النّبى ( ص ) ، ب ۴۲ ، ح ۲۳۲ و ب ۶۱ ، مناقب فاطمه ، ح ۲۷۸ ، « بضعه الرّسول » همان ب ۴۲ . و سیراعلام النبلاء ، ج ۲ ، ص ۱۲۳ و .
. . « سیده نساء العالمین » ، «س یده نساء اهل الجنّه » و . . . پس از رحلت آن حضرت آن هم با فجیعترین وضع ، آن هم بوسیله . . . یعنى چه ؟ آیا ممکن است ؟ این خبر گوش هر انسان آزادهاى را مىخراشد ، هر عقلى را متحیّر مىسازد ، بر هر عاطفهاى سنگین مىآید . گویا این همان امانتى است که بر کوهها و دریاها عرضه شد و آنها بر آن طاقت نیاوردند . شاید همین امر موجب گردید تا توجیهگران تاریخ و افسانه پردازان الفت این واقعیت مسلم تاریخى را انکار کنند . امّا چه مىشود کرد ، اى کاش زبان لال مىشد ، قلم مىشکست این خبر دهشت بار را نمىشنیدیم . و اى کاش آسمانها فرو مىریخت ، کوهها متلاشى مىشد ، جهان بپایان مىآمد و این فاجعه رخ نمىداد . چگونه بگویم ؟ به که بگویم ؟ چگونه ناله سرکنم ؟ چگونه فریاد کشم ؟ که این واقعیت تلخى است که تاریخ و حدیث معتبر گواه آن است . این آواى شوم نه تنها از مسلّمات منابع معتبر شیعه است ، بلکه معتبرترین کتابهاى اهل سنت بر این مصیبت شاهدند . صحیح بخارى - معتبرترین کتاب ، پس از قرآن در نزد اهل سنت - طلیعه این مصیبت را از قول ابن عباس در ضمن حدیثى چنین توصیف مىکند « الرزیّه کلّ الزریّه » مصیبت آن مصیبتى که بر هر مصیبتى برترى دارد ، بلکه آن مصیبتى که همه مصائب را در بر مىگیرد ، زمینه سازى براى این مصیبت عظمى بود . نسبت هذیان و . . . به پیامبر اکرم ( ص ) « غلبه الوجع » براى جلوگیرى تأکید بیشتر بر سفارشات آن حضرت درباره شهید این مصیبت و . . . بود . و با جمله « عندنا کتاب اللَّه حسبنا » کتاب را از عترت جدا کرده و زمینه « الرّزیّه کلّ الرّزیّه » را فراهم کردند . اینک متن حدیث ( ابن عباس گفت : چون بیمارى رسول خدا ( ص ) شدید گردید ، فرمود : چیزى بیاورید تا بر آن براى شما نوشتهاى بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید . عمر گفت : بر پیامبر ( ص ) بیمارى چیره گردیده ، کتاب خدا در دست ماست ما را بس است ، پس اختلاف کردند وجنجال بالا گرفت . پیامبر ( ص ) فرمود : از نزد من بر خیزید درگیرى در حضور من سزاوار نیست .
پس ابن عباس بیرون رفت ومى گفت : مصیبت ، تمام مصیبت آنگاه رخ داد که بین پیامبر (ص ) ونوشتارش حائل گردیدند . « عن ابن عباس قال : لمّا اشتدّ بالنّبیّ ( صلى الله علیه و سلم ) وجعه ، قال : ائتونى بکتاب اکتب لکم کتاباً لاتضلّوا بعده ، قال عمر : انّ النّبیّ ( صلى الله علیه و سلم ) غلبه الوجع وعندنا کتاب اللَّه حسبنا ، فاختلفوا وکثر الغلط ، قال : قوموا عنّی ولاینبغی عندی التنازع ، فخرج ابن عباس یقول : انّ الرزیّه کلّ الرزیّه ماحال بین رسول اللَّه ( صلى الله علیه و سلم ) وبین کتابه. » صحیح بخارى ، ج ۱ ، ص ۱۲۰ ، کتاب العلم ، باب ۸۲ کتابه العلم ، حدیث ۱۱۲. و ج ۳ ، ص ۳۱۸ ، کتاب المغازى ، باب ۱۹۹ مرض النّبیّ ( ص ) و وفاته ، حدیث ۸۷۲. و ج ۴ ، ص ۲۲۵ ، کتاب المرض و الطب ، باب ۳۵۷ قول المریض قوموا عنّى ، حدیث ۵۷۴. و ص۷۷۴ ، کتاب الاعتصام ، باب ۱۱۹۱ کراهیه الخلاف ، حدیث ۲۱۶۹. شاید آنانکه کلام ابن عباس را مىشنیدند که مىگوید : « الرّزیّه کلّ الرّزیّه » واى مصیبت جامع ، حیران و آشفته خاطر بودند که یعنى چه ؟ ! ابن عباس چه مىگوید ؟ ! امّا پس از چند روز انگشت شمار نسبت دهنده هذیان و یاوهگویى به پیامبر ( ص ) کلام دیگرى گفت : به خدا قسم خانه را با شما آتش مىزنم . این ماجرا در منابع فراوانى از اهل سنت آمده که فقط به چند نمونه آن اشاره مىشود.
الف : ابو بکر عبداللَّه بن محمد بن ابى شیبه ، شیخ و استاد بخارى ، در کتاب المصف ، مىگوید : « آنگاه که بعد از رسولخدا ( ص ) براى ابوبکر بیعت مىگرفتند . على ( ع ) وزبیر براى مشورت در این امر نزد فاطمه ( س ) دختر پیامبر ( ص ) رفت وشد مىکردند . عمر بن خطاب با خبر گردید وبنزد فاطمه ( س ) آمد وگفت : اى دختر رسول خدا ( ص ) ! به خدا در نزد ما کسى از پدرت محبوبتر نیست وپس از او محبوبترین تویى ! ! وبه خدا قسم این امر مرا مانع نمىشود که اگر آنان نزد تو جمع شوند ، دستور دهم که خانه را با آنها به آتش کشند . اسلم گفت : چون عمر از نزد فاطمه ( س ) بیرون شد ، على ( ع ) و . .به خانه بر گشتند . پس فاطمه ( س ) گفت : مىدانید که عمر نزد من آمد ، وبه خدا قسم یاد کرده اگر شما ( بدون اینکه با ابوبکر بیعت کنید ) به خانه برگردید خانه را با شما آتش مىزند ؟ وبه خدا قسم که او به سوگندش عمل خواهد کرد » « حین بویع لأبى بکر بعد رسول اللَّه ( ص ) کان علیّ والزبیر یدخلان على فاطمه بنت رسول اللَّه ( ص ) فیشاورونها ویرجعون فی أمرهم ، فلمّا بلغ ذلک عمر بن خطاب ، خرج حتّى دخل على فاطمه فقال : یا بنت رسول اللَّه ( ص ) واللَّه ما أحد أحب إلینا من أبیک وما أحد أحب إلینا بعد أبیک منک ، وأیم اللَّه ما ذلک بمانعی أن اجتمع هؤلاء النفر عندک أن أمرتهم أن یحرق علیهم البیت . قال : فلمّا خرج عمر جاؤوها فقالت : تعلمون انّ عمر قد جائنی وقد حلف باللَّه لإن عدتم لیحرقنّ علیکم البیت ، وأیم اللَّه لیمضینّ لما حلف علیه . » کتاب المصنف ، ج ۷ ، ص ۴۳۲ ، حدیث ۳۷۰۴۵ ، کتاب الفتن . ب : همین مضمون را سیوطى در مسند فاطمه ، آورده است.
سیوطى ، مسند فاطمه ، ص ۳۶. ج : ابن عبدالبر ، در الاستیعاب ، نیز این داستان را نقل کرده است . ابن عبدالبر ، الاستیعاب ، ج ۳ ، ص ۹۷۵. و . . . و سپس با مشعلى بر در خانه فاطمه آمد و در جواب فاطمه که فرمود : آیا من نظارهگر باشم و تو خانه مرا آتش بزنى ؟ گفت : بلى . چنانکه بلاذرى مىگوید : « ابوبکر به على ( ع ) پیام فرستاد تا با وى بیعت کند امّا على نپذیرفت . پس عمر با مشعلى آمد ، فاطمه ( س ) نا گاه عمر را با مشعل در خانهاش یافت ، پس فرمود : یابن الخطّاب ! آیا من نظاره گر باشم وحال آنکه تو در خانهام را بر من به آتش مىکشى ؟ ! عمر گفت : بلى . » « انّ ابابکر ارسل الى علىٍّ یرید البیعه ، فلم یبایع فجاء عمر ومعه فتیله فتلقته فاطمه على الباب ، فقالت فاطمه : یابن خطاب ! أتراک محرقاً علىَّ بأبی ؟ ! قال : نعم . » بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۱ ، ص ۵۸۶ . وابوالفداء نیز مىگوید : « سپس ابوبکر عمر بن خطاب را به سوى على وآنانکه با او بودند فرستاد تا آنان را از خانه فاطمه ( س ) بیرون کند . وگفت : اگر از دستور تو سر باز زدند با آنان بجنگ .
پس عمر مقدارى آتش آورد تا خانه را آتش زند .
پس فاطمه ( س ) بر سر راهش آمد وفرمود : کجا ؟ اى پسر خطاب ! آمدهاى تا کاشانه ما را به آتش کشى ؟ ! گفت : بلى . یا در آنچه امت وارد شدهاند وارد شوند . » « ثمّ انّ ابابکر بعث عمر بن خطاب الى علیٍ ومن معه لیخرجهم من بیت فاطمه ( رضیاللَّه عنها ) وقال : ان ابى علیک فقاتلهم ، فاقبل عمر بشىء من نار على ان یضرم الدار ، فلقیته فاطمه ( رضیاللَّه عنها ) وقالت : الى این یابن الخطّاب ؟ ! أجئت لتحرق دارنا ؟ ! قال : نعم ، او یدخلوا فیمادخل فیه الامّه . » ابوالفداء ، تاریخ ابى الفداء ج ۱ ص ۱۵۶ . دار المعرفه ، بیروت . این سخن و این رفتار تفسیرى بر کلام ابن عباس « الرزیّه کلّ الزریّه » گردید . نه ، سخن ابن عباس تفسیرى به گستردگى تاریخ ، بلکه به وسعت . . . دارد ، که در این رزیّه و ماتم ، تاریخ قصیدهاى سروده است ، که این گفته و کرده عمر جزء اوّلین مصرعهاى آن قصیده بود . شاید ابن عباس هم از آن غزلى که عمر سرائید « غلبه الوجع » در ابتدا « الرزیّه کلّ الزریّه » را درک نمىکرد . و تنها پیامبر اکرم ( ص ) در بستر بیمارى این غزل غم را تا به پایان خواندند ، که درد و تلخى آن ، سختى بیمارى را تحت الشعاع قرار داد. از اینرو عالم بزرگ سنى شافعی جوینی - استاد جمعى از علماى اهل سنت ، که یکى از شاگردانش - ذهبى - که به شاگردیش افتخار مىکند و مىگوید : سمعت من الإمام المحدّث الأوحد الأکمل فخرالإسلام صدرالدّین . . . و کان دیّناً صالحاً تذکره الحفاظ ، ج ۴ ، ص ۱۵۰۵ ، رقم ۲۴ . - . از پیامبر اکرم ( ص ) نقل مىکند که فرمود : « چون به دخترم فاطمه مىنگرم بیاد مىآورم آنچه را که بعد از من بر سر او خواهد آمد و حال آنکه در خانهاش ذلّت وارد گردیده ، از وى هتک حرمت شده ، حقش غضب ، و ارثش منع شده ، پهلویش شکسته و جنینش سقط گردیده و او فریاد برمىآورد « یا محمداه » . . . . پس او اولین کسى از اهلبیتم مىباشد که به من ملحق مىگردد ، پس بر من وارد مىشود ، محزون ، مکروب ، مغموم ، مقتول . . . » . « ..وانّی لمّا رأیتها ذکرت ما یصنع بعدی ، کانّی بها وقد دخل الذّل بیتها وانتهکت حرمتها وغصبت حقّها ومنعت ارثها وکسرت جنبها واسقطت جنینها وهی تنادى : یإ؛ محمداه...فتکون اوّل من یلحقنی من أهل بیتی فتقدم علیَّ محزونه مکروبه مغمومه مغصوبه مقتوله. » فرائد السمطین ، ج ۲ ، ص۳۴ ، ۳۵ طبع بیروت.
هنگامى با مشعل آتش براى تسلیت دختر پیامبر اکرم ( ص ) آمدند که وى « به محسن » باردار بود و تهاجم به خانه و . . . موجب قتل محسن طفلى که هنوز پابه دنیا ننهاده بود گردید . چنانکه ابن ابى دارم - آنکه ذهبى وى را الامام الحافظ الفاضل . . . کان موصوفاً بالحفظ و المعرفه خوانده - جمله « إنّ عمر رفس فاطمه حتّى اسقطت بمحسن » . عمر لگدى بر حضرت زهرا ( س ) زد تا محسن سقط گردید » . را مورد تقریر و تأیید قرار داده ، تا مورد نکوهش گروهى قرار گرفت . « کان ابن ابى دارم مستقیم الامر عامه دهره ثم فى آخر ایامه کان اکثر ما یقرء علیه المثالب حضرته و رجل یقرء علیه ان عمر رفس فاطمه حتى اسقطت بمحسن. » سیر اعلام النبلاء ، ج ۱۵ ، ص ۵۷۸. روشن است زنى که در اثر تهدید به احراق بیت و آتش زدن خانهاش و سقط جنینش و . . . مریض گردد و مرض او در زمان کوتاهى منجر به فوت وى شود ، این فوت شرعاً و عرفاً و عقلاً قتل و شهادت محسوب مىگردد ، و به عامل جنایت مستند مىباشد ، و نیازى به دلیل دیگرى ندارد . از اینرو است که ائمه معصومین : واهلبیت رسولخدا ( ص ) مادر خود را شهید مىخواندند . چنانکه حضرت موسى بن جعفر ( ع ) فرمود : « إنّ فاطمه ( س ) صدیقه شهیده » اصول کافی ، ج ۱ ، ص ۳۸۱ ، ح ۲ . با آنچه گفته شد جاى تردیدى باقى نمىماند ، و شهادت دختر پیامبر ( ص ) براى هیچ شیعه و سنى منصف و غیرمتعصبى قابل انکار نیست . در عین حال باز هم این قصّه بر باورهاى بسیارى سنگین مىآید و جا دارد که فریاد برآورند که : آه چه مىگوئى ؟ چه مىنویسى ؟ ساکت باش ؟ مگر ممکن است راست باشد ؟ اگر راست است ؟ پس چرا افلاک مىگردند ؟ خورشید مىتابد ؟ و . . . . مگر خدا به پیامبرش نفرمود : « لولاک لما خلقت الأفلاک » و پیامبر اکرم ( ص ) درباره دخترش نفرمود : « فاطمه بضعه منّى » فاطمه پارهتن من است ؟ شاید بخارى به دروغ طلیعه این غزل را سروده است « غلبه الوجع » ، « عندنا کتاب اللَّه حسبنا » ، « الرزیّه کلّ الزریّه » ؟ مگر صحیح بخارى معتبرترین کتاب اهل سنت نیست ؟ چرا این جملات را آن قدر تکرار کرده ؟ چرا وى مراسم غریبانه به خاک سپارى فاطمه را در نیمه شب دور از انظار خلیفه و . . . ذکر کرده ؟ ومى گوید : چون فاطمه وفات کرد شوهرش علی ( ع ) وى را شبانه به خاک سپرد وابوبکر را خبر نکرد وخود بر او نماز گزارد . فلمّا توفّیت دفنها زوجها علیّ لیلاً و لم یؤذن بها ابابکر و صلّى علیها... صحیح بخارى ، ج ۳ ، ص ۲۵۳ ، کتاب المغازى ، باب ۱۵۵ غزوه خیبر ، حدیث ۷۰۴. چرا کراهیت على ( ع ) ملاقات با عمر را ذکر کرده ؟ . . . أن ائتناو لا یأتنا احد معک کراهیّه لمحضر عمر . همان مدرک اگر بخارى مىبود شاید مىگفت : من تنها نبودم ، مسلم هم همین جریان را نقل کرده وگفته است : که ابن عباس بر این رزیّه چنان گریست که از اشکاهایش ریگها تر شدند « قال ابن عباس : یوم الخمیس وما یوم الخمیس ، ثمّ بکى حتّى بلّ دمعه الحصى ، فقلت یا بن عباس وما یوم الخمیس ؟ قال : اشتدّ برسولاللَّه ( صلى الله علیه و سلم ) وجعه فقال ائتونی اکتب لکم کتاباً لاتضلّوا بعدی فتنازعوا وما ینبغی عند نبىّ تنازع ، وقالوا ما شأنه أهجر استفهموه ، قال : دعونی . . . » ( ابن عباس گفت : روز پنجشنبه ، چه روز پنجشنبهاى سپس گریست تا آب دیدگانش ریگها را تر کرد . پس گفتم : روز پنجشنبه چیست ؟ گفت : بیمارى رسول خدا ( ص ) شدید گشت ، پس فرمود : بیاورید تا براى شما نوشتارى بنویسم که بعد از من گمراه نشوید . پس نزاع کردند ، ونزاع در نزد پیامبر سزاوار نیست ، و گفتند او را چه شده است ، هزیان مىگوید ، از او جویاشویم ، فرمود ، رها کنید مرا . . . ) صحیح مسلم ، ج ۳ ، ص ۴۵۵ ، کتاب الوصیّه باب ۵ الوقف ح ۲۲ . ابن ابى شیبه استادم قبل از من فاجعه را روشنتر بیان کرده که تهدید بآتش کشیدن خانه را ذکر کرده . مطلب روشنتر از آن است که بتوان آن را مخفى کرد ، چه اینکه این مطلب در منابع معتبر ما اهلسنت فراوان آمده . شاید کسى تصّور کند : آنچه به سند صحیح ومعتبر ثابت وغیر قابل انکار است ، تهدید به آتش کشیدن خانه فاطمه ( س ) است ، امّا اصل آتش زدن ثابت نیست . بلى ، کلام ابن ابى شیبه به تنهایى آتش زدن بیت وحى را ثابت نمىکند ، امّا بخارى با نقل بیعت نکردن على ( ع ) با ابوبکر از به آتش کشیدن بیت نبوّت خبر مىدهد . زیرا در نقل ابن ابى شیبه خواندیم که عمر قسم یاد کرد اگر بیعت نکنند دستور مىدهم تا خانه را با اهلش آتش زنند . آنچنان سوگند عمر جدّى بود که فاطمه ( س ) سوگند مىخورد که عمر به قسمش وفا خواهد کرد . وبخارى آورده است : « فاطمه ( س ) بر ابوبکر غضب نمود پس با وى قهر کرد پس با او سخنى نگفت تا وفات نمود وبعد از پیغمبر ( ص ) شش ماه زندگى کرد . . . ( و على ( ع ) ) در این ماههابیعت نکرد . « فوجدت فاطمه على ابى بکر فی ذلک فهجرته فلم تکلمه حتّى توفیّت وعاشت بعد النّبیّ ( صلى الله علیه و سلم ) ستّه اشهر... ولم یکن یبایع تلک الاشهر. » صحیح بخارى ، ج ۳ ، ص ۲۵۳ ، کتاب المغازى ، باب ۱۵۵ غزوه خیبر ، حدیث ۷۰۴. پس بنا بر این چنانکه بلاذرى در انساب الاشراف مىگوید : « فلم یبایع فجاء عمر ومعه فتیله » . عمر به مقتضاى قسمش عمل کرد وبیت اهل البیت را به آتش کشید .
وآنچه برخى نقل کردهاند که على ( ع ) پس از تهدید ناگزیر از بیعت شد ونوبت به احراق نرسید ، مخالف نقل بخارى است ، که در نزد اهل سنت از اعتبار بیشترى برخوردار است ، ونیز شواهد حدیثى وتاریخى ، آن رامردود مىداند . بلى قافیه این مرثیه و نوحه با سرودن طلیعه آن به زبان هر سرایندهاى جارى مىشود ، چون با قسم به آتش زدن خانه ، وسپس براى وفاء به قسم با مشعل به در خانه آمدن ، و سقط جنین و . . . از دنیا رفتن پس از مدت کوتاهى ، قتل و شهادت و مستند به این مقدمات خواهد بود . هر چند بعضى از ناقلین این مرثیه و مصیبت به نتیجه آن تصریح نکرده باشند . امّا همانطور که گذشت این مرثیه به وسیله پدر فاطمه ( س ) پیامبر اکرم ( ص ) و فرزندانش ائمه اطهار : تا پایان سرائیده شد . تا اینجا به گوشهاى از شواهد تاریخى حدیثى بر شهادت فاطمه زهرا ( س ) از منابع معتبر اهل سنت اشاره شد . مطلب آنقدر واضح و روشن است که نیازى به تکثیر منابع نیست .
امّا از طرف دیگر فاجعه آن قدر بزرگ و سنگین است که هر چند نتوان در ادلّه و مستندهاى تاریخى و حدیثى آن خدشه نمود ، امّا باز هم عواطف و احساسات به سختى مىتواند آن را باور کند . مگر على ( ع ) نبود ؟ چگونه جرأت کردند ؟
على ( ع ) مىدید ؟ مىدید فاطمه ( س ) را مىزدند ؟ مىدید آتش شعله مىکشد ؟ مىدید مصیبتهایى که روزگاران را همچون شب تار و سیاه کرده است بر فاطمه ( س ) مىبارد ؟ ! چگونه جرأت کردند ؟
مگر ندیده بودند على ( ع ) در خیبر را چگونه از جا کند ؟ مگر ندیده بودند على ( ع ) مرحب را چگونه دو نیم کرد ؟ مگر ندیده بودند على ( ع ) عمرو بن عبدود را . . . ؟ مگر ندیده بودند ؟ ؟ ؟ مگر نداى جبرئیل را نشنیده بودند « لا سیف الاّ ذوالفقار و لا فتى الاّ على » چگونه جرأت کردند ؟ بلى على ( ع ) را دیده بودند .
اى کاش على ( ع ) را فقط در این صحنهها دیده بودند تا جرأت نمىکردند . حلم على را هم که از کوهها سختتر بود دیده بودند
یافته بودند که على ( ع ) نفس پیغمبر ( ص ) است ، و پیغمبر را نیز سالها آزموده بودند ، اکنون شروع ماجرا نبود . قبل از آن بر پیامبر ( ص ) جرأت مىکردند .
و او را مىآزردند ! آن هم نه آزارى همچون آزار مشرکان مکّه ، که بر آن حضرت سنگ و خاک و خاکستر و زباله مىریختند ! از آن زشتتر ! و نه آزارى همچون آزار مشرکان و یهود و نصارى در جنگها با تیر و نیزه و شمشیر ، بلکه از آن سختتر ! آزار در مورد همسران پیامبر ( ص ) : آه چه دشوار است بر غیرت اللَّه . باید سر بر دیوار نهاد و تا ابد بر مظلومیت محمد ( ص ) خون گریست « که او فرمود : ما اوذى نبىّ بمثل ما اوذیت » بجاى اینکه با پیروزىها اذیّت و آزارها کم شود افزون مىگردید ! و با رحلتش به اوج رسید . یافته بودند که سماحت و عظمت پیامبر ( ص ) بر شجاعت و قدرتش فزونى دارد. دیده بودند در مقابل اذیّتهاى مشرکین قریش نفرین نمىکرد و مىفرمود « انّ قومى لا یعلمون » و در مقابل آنانکه بر آن حضرت شمشیر کشیده بودند فرمود : « اذهبوا انتم الطّلقاء » لذا بر آن حضرت جرأت مىکردند . اوحیا مىکرد که خود در مقابل آزارهایى که بر وى وارد مىشد اعتراض کند ، او دین خدا را پاس مىداشت ، و خدا به دفاع از او مىپرداخت . از آیات سوره احزاب استفاده مىشود که : جمعى سرزده و بدون اذن وارد خانه پیامبر ( ص ) مىشدند . چون آنها را دعوت به میهمانى مىکردند ، پس از پذیرایى دور هم مىنشستند و با هم به گفتگوهاى بیهوده و حتى آزاردهندهاى مىپرداختند . و گاه چون از زنان پیامبر چیزى مىخواستند ناگهان پرده را بالا زده و سؤال خود را مطرح مىکردند . پیامبر از این وضع آزرده مىگشت .
امّا حیا مانع بود تا آنها را از این رفتارهاى ناهنجار و ناشایسته منع کند . خداوند آیاتى را فرو فرستاد و آنها را از این رفتار ناشایست خصوصاً در مورد همسران پیامبر بر حذر داشت . ( یااّیها الّذین آمنوا لا تدخلوا بیوت النّبى الاّ أن یؤذن لکم الى طعام غیر ناظرین اناه و لکن اذا دعیتم فادخلوا فاذا طعمتم فانتشروا و لا مستئنسین لحدیث انّ ذلکم کان یؤذى النّبىّ فیستحیى منکم و اللَّه لا یستحیى من الحق و اذا سألتموهن متاعاً فسئلوهن من وراء حجاب ذلکم اطهر لقلوبکم و قلوبهنّ. ) ( اى کسانى که ایمان آوردهاید ! به خانههاى پیامبر داخل نشوید مگر بشما براى صرف غذا اجازه داده شود ، بدون اینکه چشم به ظرف غذاى وى بدوزید ، امّا هنگامى که دعوت شدید داخل شوید ، ووقتى غذا خوردید پراکنده شوید ، و ( بعد از صرف غذا ) به بحث وگفتگو ننشینید ، این عمل ، پیامبر را مىآزارد ، ولى از شما شرم مىکند ( وچیزى نمىگوید ) ، امّا خدا از ( بیان ) حق شرم ندارد. وهنگامى که چیزى از آنان ( همسران پیامبر ) مىخواهید از پشت پرده بخواهید ، این کار براى پاکى دلهاى شما وآنها بهتر است ) سوره الاحزاب ، آیه ۵۳. و سپس فرمود : شما حق ندارید پیامبر ( ص ) را بیازارید و پس از او با همسرانش ازدواج کنید این رفتار شما نزد خداوند بزرگ است ( و ما کان لکم أن تؤذوا رسول اللَّه و لا أن تنکحوا ازواجه من بعده أبداً انّ ذلکم کان عند اللَّه عظیماً . ) سوره الاحزاب ، آیه ۵۳ . و پس از چند آیه مىفرماید : آنانکه خدا و پیامبرش را مىآزارند ، خداوند برآنها در دنیا و آخرت لعن مىفرستد و براى آنان عذابى خار کننده آماده فرموده است . ( انّ الّذین یؤذون اللَّه و رسوله لعنهم اللَّه فى الدّنیا و الآخره و أعدّ لهم عذاباً مهیناً. ) سوره الاحزاب ، آیه ۵۷. شاید بتوان یکى از اهم مصادیق آزار پیامبر ( ص ) را داستانى که بخارى آورده است به شمار آورد . حاصل داستان این است که زنان پیامبر اکرم ( ص ) در تاریکى شب با پوشش کامل به مکانى که خلوت و مناسب بود براى قضاء حاجت مىرفتند . چون امالمؤمنین سوده قد بلندى داشت یا تنومند بود عمر وى را شناخت و فریاد برآورد کهاى سوده تو نمىتوانى خود را از ما پنهان کنى ، بدان که ما تو را شناختیم . سوده بر مىگردد ، و به پیامبر شکوه مىبرد و آن حضرت مىفرماید شما رخصت داده شدهاید که براى حوائجتان خارج شوید . این داستان را بخارى در سه جا از کتاب صحیحش آورده است .
۱ - در کتاب التفسیر سوره الاحزاب در ذیل آیات فوق . « عن عایشه قالت : خرجت سوده بعد ما ضرب الحجاب لحاجتها ، وکانت امرأه جسیمه لاتخفى على من یعرفها ، فرآها عمر بن الخطّاب ، فقال : یا سوده ! أما واللَّه ما تخفین علینا ، فانظرى کیف تخرجین ، قالت : فانکفأت راجعه .. فدخلت فقالت : یا رسول اللَّه انّی خرجت لبعض حاجتی فقال لی عمر : کذا وکذا ، ...فقال : انّه قد اذن لکنّ أن تخرجن لحاجتکنّ » ( عایشه گفت : پس از آنکه آیه حجاب نازل گردید ، سوده براى قضاى حاجتش بیرون رفت ، او زنى تنومند بود ، از اینرو نمىتوانست خود را از کسانیکه او را مىشناختند پنهان کند عمر بن خطاب او را دید ، وگفت : اى سوده ! به خدا نمىتوانى خود را از ما مخفى نگاه دارى ، پس فکر کن چگونه خارج شوى گفت : پس بادگرگونى باز گشت وبر پیامبر وارد شد وگفت : یا رسول اللَّه ! من براى برخى از نیازهاى خود بیرون رفتم : عمر به من چنین وچنان گفت... پس ( پیامبر اکرم ( ص ) ) فرمود : شما اجازه داده شدهاید تا براى نیازهایتان خارج شوید. ) صحیح بخارى ، ج ۳ ، ص۴۵۱ باب ۴۵ ، حدیث ۱۲۲۰.
۲ - در کتاب النکاح باب خروج النساء لحوائجهن . « عن عایشه خرجت سوده بنت زمعه لیلاً فرآها عمر ، فعرفها ، فقال : انّک واللَّه یا سوده ! ما یخفین علینا ، فرجعت الى النّبیّ ( صلى الله علیه و سلم ) فذکرت ذلک له...وهو یقول : قد أذن اللَّه لکنّ أن تخرجن لحوائجکنّ » ( عایشه گفت : شبى سوده بنت زمعه بیرون رفت ، عمر او را دید وشناخت ، وگفت : به خدا اى سوده نمىتوانى خود را از ما مخفى نگاه دارى گفت : بسوى پیامبر ( ص ) باز گشت ، پس ماجرا را براى آن حضرت نقل کرد ، واو ( ص ) مىفرمود : خدا به شما اجازه داده است تا براى نیازهایتان خارج شوید. ) همان ، ج ۴ ، ص ۷۵ ، ب ۱۱۶ ، ح ۱۶۶.
۳ - کتاب الوضوء باب خروج النساء الى البراز . « عن عایشه انّ ازواج النّبىّ ( صلى الله علیه و سلم ) کنّ یخرجن باللیل اذا تبرزن الى المناصع وهو صعید افیح فکان عمر یقول للنّبی ( صلى الله علیه و سلم ) : تحجب نسائک ، فلم یکن رسول اللَّه ( صلى الله علیه و سلم ) یفعل ، فخرجت سوده بنت زمعه زوج النّبیّ ( صلى الله علیه و سلم ) لیله من اللیالى عشاءً ، وکانت امرأه طویله ، فناداها عمر : الا قد عرفناک یاسوده ، حرصاً على ان ینزل الحجاب » ( عایشه گفت : همسران پیغمبر ( ص ) در شب براى قضاى حاجت به زمین وسیعى مىرفتند ، عمر به پیامبر مىگفت : زنانت را از نامحرمان بپوشان امّا پیامبر ( به نصیحت عمر ) عمل نمىکرد ، تا شبى سوده بنت زمعه که قامتى بلند داشت پس از پاسى از شب بیرون شد ، پس عمر فریاد بر آورد : اى سوده بدان که تو را شناختیم ، چون وى بر نزول آیه حجاب حریص بود ) همان ، ج ۱ ، ص ۱۳۶ ، ب۱۰۹ ، ح ۱۴۳.
معمولاً مفسرین شأن نزول آیات فوق را دو قضیّه ذکر کردهاند .
۱ - داستان فوق
۲ - اینکه یکى از اصحاب پیامبر ( ص ) گفت : چون پیامبر از دنیا رود من با فلان همسرش ازدواج خواهم کرد ، این سخن به آن حضرت رسیده بسیار آزرده شد ، پس آیات فوق نازل گردید . گروهى از مفسران این شأن نزول را ذکر کردهاند از آن جمله است طبرى در جامع البیان ، و آلوسى در روح المعانى ، و ابن کثیر در تفسیر القرآن العظیم ، ابن کثیر صحابى مورد شأن نزول آیه را طلحه و همسرى را که در نظر داشته عایشه دانسته است . با وجود اینکه داستان عمر و سوده بعد از نزول آیه حجاب واقع گردیده به طوریکه در متن حدیث آمده است « بعد ما ضرب الحجاب » . در عین حال سوء ادب و شرمنده نمودن و اذیت و آزار امالمؤمنین سوده حرم پیامبر را - که موجب آزردگى رسول خدا شده و یکى از اسباب نزول آیه شریفه ( و ما کان لکم ان تؤذوا رسولاللَّه ) حق اذیت و آزار پیامبر ( ص ) را ندارید - را جزء فضائل عمر و یا به تعبیر دیگر از موافقات عمر به شمار آوردهاند . مثلاً آلوسى پس از قبول اینکه کار عمر خلاف ادب و شرمنده نمودن سوده حرم رسولاللَّه ( ص ) و آزردن او است ، مىگوید : عمر در این کار عیبى نمىدیده ، چون گمان مىکرده که بر این کار خیر عظیمى مترتب مىگردد . « وذلک أ حد موافقات عمر ( ره ) وهی مشهوره ، وعدّ الشّیعه ما وقع منه من المثالب ، قالوا : لما فیه من سوء الأدب وتخجیل سوده حرم رسول اللَّه ( صلى الله علیه و سلم ) وایذائها بذلک. واجاب أهل السّنه ، بعد تسلیم صحه الخبر أنّه ( ره ) رأى أن لابأس بذلک ، لما غلب على ظنّه من ترتب الخیر العظیم... » تفسیر روح المعانى ، ج ۲۲ ، ص ۷۲. و نیز بخارى - یا برخى از راویان حدیث - در کتاب وضوء این داستان را چنین توجیه کردهاند ، که این اهانت و سوء ادب « حرصاً على أن ینزل الحجاب » بوده . صحیح بخارى ، ج ۱ ، کتاب الوضوء ، باب ۱۰۹ خروج النّساء الى البراز. و حال آنکه خود در تفسیر سوره احزاب گفته است : این داستان پس از نزول آیه حجاب بوده است . همان. این امر موجب گردیده تا برخى از شارحان بخارى ناگزیر شوند براى جمع بین این احادیث بگویند شاید این داستان مکرّر تحقق یافته است . « قال الکرمانى : فان قلت : وقع هنا أنّه کان بعد ضرب الحجاب ، وتقدم فی الوضوء أ نّه کان قبل الحجاب ، فالجواب : لعله وقع مرتین. » فتح البارى ، عسقلانى ، ج ۸ ، ص ۳۹۱. به هر حال ، آنگاه که حکومت در دست پیامبراکرم ( ص ) بود ، و آنان محکوم بودند ، بر آن حضرت جرئت مىکردند . گاه با آرزوى رحلت پیامبر ، خیال ازدواج با همسرش را در سر مىپروراندند ، گاه با عبارات توهین آمیزى همسران پیامبر ( ص ) را مخاطب قرار مىدادند .
آه ، این چه جرئتى وقیحانه است ؟ تصور رحلت رهبران دینى براى ارادتمندانشان بسیار دشوار است . آه چه مظلومیتى ؟ آه چه غربتى ؟ یا رسولاللَّه « اصبنا بک یا حبیب قلوبنا فما اعظم المصیبه حیث انقطع عنا الوحى و حیث فقدناک » . هنوز ۶۰ بهار از عمر شریف و مبارکت نگذشته بود که تو را درباره همسرانت آزردند ! هواى ازدواج با همسرانت را پس از رحلتت در سر پروراندند !
با جملههاى اهانت آمیز با ناموست سخن راندند ! تا خدا فرمود ( و ما کان لکم ان تؤذوا رسول اللَّه و لا أن تنکحوا ازواجه من بعده ابداً ) آه چه جرئتى ؟ آیا این قوم پس از آنکه خود به حکومت رسیدند ، و فاطمه ( س ) و اهلبیت پیامبر ( ص ) در ظاهر محکوم و مقهور گردیدند ، براى پىگیرى اهدافشان جرأت نخواهند داشت ؟ چون دختر پیامبر است ؟ چون همسر على است ؟ چون مصیبت زده است ؟ آن هم به بزرگترین مصائب ؟ نه ، این امور بر جرئت آنان مىافزود .
امّا هنوز جاى سؤال است که چرا از شجاعت پیامبر ( ص ) و على۸ نمىهراسیدند و جرأت مىکردند ؟ یا به تعبیر دیگر ، چرا پیامبر و على صلوات اللَّه علیهما از شجاعت و غیرت خود بهره نمىگرفتند ، تا مخالفان چنان جرأت کنند و بر آنها چیره شوند ؟ اولاً : خاندان پیامبر ( ص ) همانند دیگران نیستند .
آنچه آنان را به عکس العمل وا مىدارد فقط امر الهى و رضاى اوست . آنان بر اساس تعصب ، غضب ، منافع شخصى ، دفاع از خود و متعلقات خود حرکت نمىکنند . بلکه تنها مدافع دین و تابع وظیفه و امر الهىاند .
حضرت على ( ع ) تنها بر اساس امر و فرمان عمل مىکرد ، او امر به صبر شده بود ، پس امتثالاً لامر اللَّه سبحانه صبر کرد . ثانیاً : روشن است که اگر به همسر یا مادر و خواهر کسى - هر چند ضعیف و غیرشجاع - هجوم برند ، او در خانه نخواهد نشست و به دفاع برمىخیزد . امّا اگر بداند که مهاجمین مىخواهند با تحریک احساسات ، وى را به عکسالعمل وادارند تا به اهداف شوم خود برسند . اگر شخصى با تدبیر و عاقل و مسلط بر نفس خود باشد هیچگاه دشمن را با عکس العمل به اهدافش نمىرساند . على ( ع ) مىدانست آشوب و جنجال هدف مهاجمین است ، تا در پرتو آن امر را مشتبه نموده و فرصت را براى معرّفى حق از على و فاطمه۸ بگیرد . على با صبر و بردبارى نقشه شوم مهاجمین را خنثى کرد .
و با فدا نمودن خود و همسرش ، مسؤولیت بزرگ خود را براى حفظ دین ایفا و حجت را تا روز قیامت بر خلق تمام کرد . و به این ترتیب پرسشهاى فراوانى را پیشروى تاریخ قرارداد ، که از آن جمله است : چرا خورشید عُمْر فاطمه ( س ) به آن زودى غروب کرد ؟ آیا به مرگ طبیعى بود ؟
تهدید به آتش کشیدن خانه در آن تأثیر نداشت ؟
آتشزدن در خانه چطور ؟
در به پهلوزدن چطور ؟
سقط جنین و بیمارى پس از آن باعث شهادت نبود ؟
اگر اینها نبود ؟ یا اینها موجب شهادت نبود ؟
پس چرا : همانطور که بخارى ومسلم مىگویند : فاطمه ( س ) تا آخر عمر از ابوبکر قهر بود ؟ « فغضبت فاطمه بنت رسول اللَّه ( ص ) فهجرت ابابکر فلم تزل مهاجرته حتى توفّیت » . صحیح بخارى ، ج ۲ ، ص ۵۰۴ ، کتاب الخمس ، باب ۸۳۷ ، ح۱۲۶۵ . « فوجدت فاطمه على ابى بکر فى ذلک فهجرته فلم تکلّمه حتّى توفّیت . » همان ، ج ۳ ، ص ۲۵۲ ، کتاب المغازى ، ب ۱۵۵ غزوه خیبر ، حدیث ۷۰۴ . و صحیح مسلم ، ج ۴ ، ص ۳۰ ، کتاب الجهاد و السیر ، باب ۱۵ ، ح ۵۲ . چرا در بخارى آمده است : فاطمه ( س ) پنهان بخاک سپرده شد ؟ « فلمّا توفّیت دفنها زوجها علىٌّ لیلاً ولم یؤذن بها أبابکر وصلّى علیها . » همان . چرا چنانکه بخارى نقل کرده : نیمه شب دفن گردید ؟ همان .
چرا قبر تنها یادگار پیامبر ( ص ) هنوز مخفى است ؟ چرا پس از گذشت سالها از این ماجرابخارى ومسلم آوردهاند : على ( ع ) ابوبکر و عمر را کاذب ، آثم ، غادر و خائن مىدانست ؟ قال عمر لعلى وعباس : « فرأیتماه ( ابابکر ) کاذباً آثماً غادراً خائناً . . . فرأیتمانی کاذباً آثماً غادراً خائناً . . . » صحیح مسلم ، ج ۴ ، ص ۲۸ ، کتاب الجهاد و السیر ، باب ۱۵ حکم الفئ ، حدیث ۴۹ . شاید اگر پس از آنچه بر فاطمه ( س ) گذشت على ( ع ) بپامىخاست و با ضاربین و قاتلین فاطمه ( س ) درگیر مىشد . امروز تحریف گران تاریخ مىگفتند على براى گرفتن حکومت به نبرد پرداخت و در زد و خوردها و درگیریها فاطمه کشته شد و على ( ع ) قاتل فاطمه است . دیگر پاسخ سؤالات فوق چنین روشن نبود .
این قبیل امور از تحریف گران تاریخ بعید نیست ، چه اینکه انکار شهادت حضرت فاطمه زهرا ( س ) کمتر از این نمىباشد . تحریف گران تاریخ ، توجیه کنندگان حقایق ، در مورد شهید جنگ صفین ، عمّار یاسر ، که پیامبراکرم ( ص ) فرموده بود : « یقتله الفئه الباغیه » « فراه النّبیّ ( صلى الله علیه و سلم ) فینفض التّراب عنه ویقول : تقتله الفئه الباغیه ویح عمّار یدعوهم الى الجنّه ویدعونه الى النّار» صحیح بخارى ، ج۱ ، ص۲۵۴ ، کتاب الصّلاه ، باب ۳۰۴ التعاون فى بناء المسجد . تو را گروهى سرکش به شهادت مىرسانند ، چون صدور این حدیث از پیامبراکرم ( ص ) مورد اتفاق بود ، و قابل انکار نبود ، و یکى از ادلّه روشن بغى و بطلان قاتلین عمّار و رهبرشان بود ، آنانکه براى دفاع از معاویه از هیچ مکابرهاى روى گردان نبودند ، روز را تاریک و شب را روشن معرفى مىکردند ، مگر نگفتند على قاتل عمّار است ؟ چون وى را به جنگ آورده است ؟ ! غافل از اینکه پیامبر اکرم ( ص ) در ادامه سخنش فرموده بود « یدعوهم الى الجنّه و یدعونه الى النار » همان . عمّار آنان را به سوى بهشت مىخواند و آنان عمّار را به سوى آتش دعوت مىکنند ، و به این وسیله پیامبر اکرم ( ص ) مخالفان على ( ع ) و رهبرشان را مصداق آیه شریفه ( و جعلنا هم أئمه یدعون الى النّار و یوم القیامه لا ینصرون ) سوره القصص ، آیه ۴۱ . قرارداد ..