« چشم انتظار باران »
ای صاحب دقیقههای انتظار، نمیدانم این چندمین جمعه است که از آغاز آشنایی ما میگذرد؛ تا یادم میآید، چشم انتظار تو بودهام.
مولای من! تو در قلهای و من در دامنه ـ وقتی قلهها سلام خود را با جریانِ رود به دامنه میریزند، چشم انتظار پیامی ـ علامتی از سوی تواَم تا کوزه تشنگی خود را از خنکای لطیف دیدارت پر کنم؛ گرچه حادثه بزرگ دیدار تو، در عمر من نگنجد. به شوق تو، پیش از قیامت از خاک برخواهم خاست.
«مژده وصل تو کو کز سرجان برخیزم طایر قدسم و از دام جهان برخیزم
یا رب از ابر هدایت برسان بارانی پیشتر زانکه چو گردی ز میان برخیزم»