نمایش نتایج: از 1 به 4 از 4

موضوع: در همه جا راهِ رشد را گنجانده اند

  1. #1
    حق آب و گل داره کاظم سبزواری آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2008
    نوشته ها
    1,040
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض در همه جا راهِ رشد را گنجانده اند



    به عقل رسيدن خيلي مشکل است. اما نگوئيد که نمي توانيم. در هر شغلي هستي باش اما عاقل باش. راهِ انسان شدن اين نيست که ما حتماً به حوزه و دانشگاه برويم و درس بخوانيم. منِ کمترين به شما مي گويم که اگر فردي به حوزه هم بيايد به همين زودي ها نمي تواند راهِ آدم شدن را پيدا کند. دل خوش نکنيد. اين

    فقط يک حجابي است براي ما که فکر مي کنيم براي آدم شدن حتماً بايد به فلان مرکز رجوع کنيم. کل نظام عالم محل آدم شدن

    توست
    . زمين کشاورزي محل آدم شدن کشاورز، حوزة علميه محل آدم شدن طلبه، کارگاه مکانيکي محل آدم شدن ميکانيک و باغ، محل آدم شدن باغبان است.

    اگر تمام مردم اعم از پزشک و بقال و کشاورز و راننده و ديگر افراد جامعه براي آدم شدن بخواهند به حوزة علميه بروند، ديگر کسي در اينجاها باقي

    نمي ماند تا به کار مردم رسيدگي کند.
    از خداوند رب حکيم هم بعيد است که در کل نظام هستي فقط يک نقطه را محل آدم سازي قرار دهد. خداوند

    طوري برنامه را تنظيم کرده که مسير زندگي هر کسي روشن شده است. به يکي ذوق کارگري داده، به يکي ذوق بزازي داده، به سومي ذوق بقالي داده،

    به چهارمي ذوق کشاورزي داده، به پنجمي ذوق طلبگي داده و ... به اندازة تمام شغلهاي موجود در اجتماع، برنامه تنظيم کرده است. که اگر طلبه درس

    نخواند کار لنگ مي شود، کشاورز کار نکند زندگي لنگ مي شود، کارگر از کار کردن دست بکشد ساختماني ساخته نمي‌شود و ...

    عزيز من! تنظيم تمام اينها با ملکوت عالم است و من و شما از آن سر درنمي آوريم. اگر ما بخواهيم چند روزي تنظيم برنامة نظام هستي را به دست

    بگيريم همة عالم را به هم مي ريزيم. حال به راستي از اين خدايي که طوري استعدادها را مختلف قرار داده تا سر سوزني کار مردم اجتماع لنگ نماند،

    ممکن است مرکز آدم شدن را فقط يک نقطه برنامه ريزي کرده باشد؟! مي بينيم که اين طور نيست. دست ولايت در سراسر نظام تکوين سريان دارد و

    همه جا مشغول کار است. به عنوان مثال نفس ناطقه بر کل کشور بدن ولايت دارد و اين دست ولايت همة اعضا و جوارح را به کار مي اندازد. به ظاهر

    مي بينيم که چشم مي‌بيند گوش مي شنود و بيني استشمام مي کند اما در حقيقت اين نفس ناطقه است که از افق اعلي همه را به کار گرفته است. با اولي

    مي بيند، با دومي مي‌شنود و با سومي استشمام مي کند. زيرا اگر لحظه اي جدا شود همگي از کار مي افتند. اين را ولايت نفس در کشور بدن مي گويند.

    و اين دست ولايت طوري برنامه ها را تنظيم کرده که هيچ کدام از اين اعضا و جوارح نمي دانند که ديگري آنها را تنظيم کرده و مشغول کارشان کرده است.
    حال اگر چشم بخواهد خودسازي کند سلامتي و کمال آن در چيست؟ تأئيد مي فرمائيد که به ديدن آن است. همينطور سلامتي گوش به شنيدن، سلامتي پا به رفتن و سلامتي دست به انجام دادن کار است.
    [align=center]هر کسي در اجتماع در هر شغل و مکاني هست همان جا محل آدم شدن اوست. خدا هم در همان جا برنامة انسان سازي او را تنظيم کرده است. در زمين کشاورزي آنقدر اسرار قرار داده که اگر آقاي کشاورز کل عمر خود را هم بگذارد و بخواهد حقائق موجود را در شغل و زمين کشاورزي خود پيدا کند، باز نمي تواند به تمام اسرار آن برسد[/align].
    :rose::rose:

  2. # ADS
    Circuit advertisement
    تاریخ عضویت
    Always
    نوشته ها
    Many

     

    حرز امام جواد

     

  3. #2
    حق آب و گل داره کاظم سبزواری آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2008
    نوشته ها
    1,040
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض RE: در همه جا راهِ رشد را گنجانده اند

    در اينجا نمونه از مواردي که بيانگر اين است که در همه جا امکان رشد و رسيدن به کمالات انساني وجود دارد را عنوان مي نمائيم.

    جناب علامة طباطبايي فرمودند: روزي از خيابان عبور مي کردم. بنايي را در حال چيدن بناي ساختمان ديدم. ناگهان ديدم بنا پايش لغزيده و دارد از آن بالا به پايين مي افتد در همين حال، کارگرِ او که پايين ساختمان بود نگاهي به بنا کرد و گفت: نيفت. ديدم که بنا از همان بالا آرام پايين آمد. جناب علامه مي فرمايند به دنبال کارگر به راه افتادم تا ببينم اين شخص کيست که خود را به کارگري مشغول کرده است.
    [align=center]بعد فهميدم آن فرد کسي است که هر روز به محضر مقدس ولي عصر (عجل الله تعالي فرجه الشريف) مشرف مي شود[/align]
    :rose: :rose:

    [size=xx-small]برگرفته از کتاب طهارت جلد اول مجلس 12[/size]

  4. #3
    حق آب و گل داره کاظم سبزواری آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2008
    نوشته ها
    1,040
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض RE: در همه جا راهِ رشد را گنجانده اند

    جناب امير پازواري باغبان ارباب خود بود. ارباب دختري داشت که امير عاشق او مي شود. البته اين تمايل داشتن

    مرد به زن خلاف نيست. در نظام عالم اين طور تدوين شده است که مرد به زن و زن به مرد علاقه پيدا کند و به

    يکديگر مايل شوند. اين ميل، طبيعي نفس است و برداشتني نيست.
    اگر به قرآن هم مراجعه کنيد مي‌بينيد که در سورة مبارک يوسف آمده است که وقتي زليخا درها را بست و يوسف را به سوي خود خواند، هر دو به يکديگر مايل بودند. در اينجا حضرت آقا مي فرمايند: سرّ اين بيان در اين است که مبادا کسي بگويد يوسف عقيم بوده و ميل نداشته و اگر کسي عقيم باشد و گناه نکند کار بزرگي انجام نداده است. لذا براي رد اين توهم قرآن مي فرمايد: يوسف نيز به زليخا ميل داشت.

    غرض اين که امير نيز عاشق دختر ارباب خود شده بود که گوهر نام داشت و اين دختر هر روز براي امير غذا مي آورد.يک روز امير در حين کار ديد اسب سواري به سويش مي آيد و مردي ديگر افسار اسب را به دست گرفته و پياده به همراه چوپاني ديگر به سمت باغ در حرکت است. جلو آمدند و سلامي کردند و فرمودند: آيا در باغ خود خربزه اي داري که براي ما بياوري. امير گفت خربزة باغ ما تازه کاشته شده و نارس است. آن سواره فرمود: با اين حال داخل باغ برو و از آن گوشة باغ که خربزه ها را کاشته اي يک خربزه را به اينجا بياور تا با هم بخوريم. امير رفت و در گوشة باغ ديد که تمام خربزه ها رسيده اند و يکي را از بوته چيد و نزد سواره آورد. آن آقا خربزه را گرفته و چند قاچ کردند. دو قاچ را به امير دادند و يکي را به آن چوپان و يکي را به آن فردي که افسار اسب در دست داشت دادند و يکي را خودشان ميل نمودند.

    امير پازواري هم يکي از دو قاچ را براي گوهر نگه داشت و آن ديگري را خودش خورد. سواره خداحافظي کرد و رفت و چوپان نيز مشغول چوپاني شد. حال هنوز امير نمي‌داند که آن سواره حضرت اميرالمؤمنين «عَلَيهِ السَلام» بوده است. (و چه شيرين اينکه هم ايشان و هم حضرت علي «عَلَيهِ السَلام» نام امير دارند. اين يکي امير پازواري و آن ديگري حضرت اميرالمؤمنين «عَلَيهِ السَلام».) پس از چندي دختر ارباب غذاي امير پازواري را آورد و امير خربزه را به او داد. گوهر از خربزه سؤال کرد و امير ماجرا را برايش تعريف نمود. گوهر گفت: آن سواره حضرت اميرالمؤمنين «عَلَيهِ السَلام» و آنکه افسار در دست داشته جناب قنبر بوده زود به دنبالشان برو.

    تصديق مي فرمائيد که اگر عشق و علاقه يک دختر و پسر، صادقانه و عقلاني باشد. و بر حول محور ولايت بگردد، همين ارتباط و همدلي، هادي آنها به غايت تقواي انساني خواهد بود لذا مي بينيد که همين ميل به دختر، امير را به سوي اميرالمؤمنين «عَلَيهِ السَلام» هدايت مي کند. خلاصه بايد ديد سِر انسان چه مي‌خواهد؟ امير پازواري در ظاهر عاشق دختري به نام گوهر است اما در باطن عاشق اميرالمؤمنين «عَلَيهِ السَلام» مي باشد.
    امير سريع به راه افتاد و بعد از مدتي دويدن به آن چوپان رسيد و از چوپان سراغ سواره را گرفت. گويا حضرت «عَلَيهِ السَلام» قاچي از خربزه را هم به چوپان داده بودند تا او در چنين جائي بتواند امير را راهنمايي کند. چوپان گفت از اين طرف رفته است. امير هم با سرعت خود را رساند و ناگهان ديد در مقابلش نهري از آتش قرار گرفته و آن طرف نهر، حضرت در حال رفتن است. زبان امير در همان حال به اين دو بيتي مترنم شد که:
    ته چـهره بخـوبي گل آتشينه من شومـه به آتش اگـر آتــش آينه
    دهن حلقه ميم و لب انگبينـه نه چرخ فلک ته خرمن خوشه چينه
    و خود را به آتش زده و از آن گذشت و دستش را به آقايش رسانيد. همان جا بود که شاعر شد و جانِ معشوقش که «گوهر» نام داشت نيز با خوردن خربزه جوشان شد و طبع شعري پيدا کرد و هر دو به علوم و معارف رسيدند.


    به فرموده حضرت آقا:
    منم آن تشنه دانش، که گر دانش بود آتش
    مرا انــدر دل آتش همي بـاشد نشيمنـها
    علم به شکل هر حقيقتي دربيايد، بايد دنبال آن را گرفت، ولو اينکه به صورت گرفتاري و ضعف مادي و عقب افتادگي ها درآيد. امير پازواري تشنه اميرالمؤمنين «عَلَيهِ السَلام» است و به عشق او از رود آتش نيز مي گذرد. لذا بارها به محضر انور حضرت مشرف شده است. ايشان مي فرمايد:
    دريا کنـار بديمـه يک ستـاره قنبر به جلو شاه مردون سواره
    يا شاه مردون هاده مه مدعا ره کشـه بزنـم قبر امام رضـا ره
    «شاه مردون» در تمام اشعار امير تمثلات جداگانة حضرت است. در تاريخ نوشته اند که بعد از اين واقعه چون گوهر باعث وصل شدن امير به اميرالمؤمنين «عَلَيهِ السَلام» شد و گوهر معشوق امير بوده، لذا امير هر کجا مي خواست حضرت اميرالمؤمنين «عَلَيهِ السَلام» را نام ببرد به نام گوهر نام برده است. حال يک محقق چقدر بايد دقت کند که نام گوهر در اشعار امير مربوط به اميرالمؤمنين «عَلَيهِ السَلام» است يا آن دختر معشوقه. البته مقصود هر کدام باشد صحيح است و حقايقي در اشعار امير است که انسان را مات و مبهوت مي کند. متأسفانه گروهي از مردم که طبع شعري داشته اند تغييراتي در اشعار امير ايجاد کرده اند و گاه اشعار ساختگي خود را به امير نسبت داده اند. غرض اين که امير يک باغبان است و به اين مدارج رسيده است. امير وقتي دلتنگ مي شد آن قدر بي قراري مي کرد و ناله سر مي‌داد و ضجه مي زد تا آقايش را مي ديد.
    عزيز من! «هر کجا هستي به فکر خودت باش». مگر در واقعة کربلا سپاهيان حضرت همه درس خوانده و تحصيل کرده بودند؟ اتفاقاً بسياري از درس خوانده ها و دانشمندان آن دوره نه تنها حضرت را ياري نکردند بلکه در مقابل حضرت نيز ايستادند. اگر مي خواهي به درد خودت برسي بايد اولاً تا مي‌تواني به بندگان خدا خدمت کني و ثانياً هرگز از ايشان انتظار پاسخ نداشته باشي.

    يعني در مقابل خدمت خود از ديگران توقع تشکر و سپاس و مزد و پاداش نداشته باش، در يک کلام، سعي کن هميشه آقا باشي.

    فکر نکن آنها که اظهار چاکري مي کنند در واقع نيز چاکر تو هستند. بيشتر آنها در پيش روي شخصي اظهار چاکري و ابراز تواضع مي کنند و پشت سر او مي گويند: او چار پاي ماست. ايشان تو را گول مي‌زنند.

    هر کجا هستي به فکر خودت باش که دير مي شود.

  5. #4
    حق آب و گل داره کاظم سبزواری آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2008
    نوشته ها
    1,040
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض RE: در همه جا راهِ رشد را گنجانده اند

    صفوان جمّال از ياران امام صادق «عَلَيهِ السَلام»، شتربان بود. آنان که اهل حقيقتند چه بسا کارهايي در پيش گيرند تا حقيقت خود را در پشت پرده محفوظ دارند، چه بسا همانند بهلول عاقل تظاهر به ديوانگي کنند. روزي صفوان در بصره شخصي را مشاهده نمود که براي امام صادق «عَلَيهِ السَلام» اظهار دلتنگي ميکرد. امام نيز در مدينه بودند که از مدينه تا بصره حدود هزار فرسخ فاصله است. صفوان به او گفت: آيا مي خواهي اکنون به خدمت

    آقايت برسي؟ گفت: البته که مي خواهم. صفوان هم گفت: دستانت را به من بده و چشمانت را ببند. «بسم الله الرحمن الرحيم» بگو و چشمانت را باز کن. همين که باز کرد ديد در مدينه است. صفوان گفت: برو آن در را بزن که درِ خانة امام صادق «عَلَيهِ السَلام» است. آن مرد جلو رفت و در را زد و داخل منزل شد. ديد صفوان جمال همان جا در کنار آقا نشسته است.

    [align=center]حال، اين صفوان به ظاهر يک شتربان ساده است اما مي بيني شغل و سِمَت اعتباري هرگز مبين احوال دردي افراد نيست، مهم جوهرة اشخاص است[/align]

    [align=center]هر کجا هستي به فکر خودت باش که در همه حال مي توان طهارت قوة خيال پيدا کرد[/align]

    توره که دارمه مال و مناله کورمه زر ره که دارمه سنگ و سفاله کورمه
    اونـي که وسه يــاد بايـرم باينه حـرف زيــادي و قيل و قاله کورمه

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
کانال سپاه