[align=center]
[size=large]متقين داراى دو هدايتند هم چنان كه كفار و منافقين در دو ضلالت مىباشند
[/size]
(هُدىً لِلْمُتَّقِينَ، الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ) الخ، متقين عبارتند از مؤمنين، چون تقوى از اوصاف خاصه طبقه معينى از مؤمنين نيست، و اينطور نيست كه تقوى صفت مرتبهاى از مراتب ايمان باشد، كه دارندگان مرتبه پائينتر، مؤمن بى تقوى باشند، و در نتيجه تقوى مانند احسان و اخبات و خلوص، يكى از مقامات ايمان باشد، بلكه صفتى است كه با تمامى مراتب ايمان جمع ميشود، مگر آنكه ايمان، ايمان واقعى نباشد.
دليل اين مدعا اين است: خداى تعالى دنبال اين كلمه، يعنى كلمه (متقين)، وقتى اوصاف آن را بيان مىكند، از ميانه طبقات مؤمنين، با آن همه اختلاف كه در طبقات آنان است، طبقه معينى را مورد نظر قرار نميدهد، و طورى متقين را توصيف نميكند كه شامل طبقه معينى شود.
هدايت اول متقين از سلامت فطرت و هدايت دوم از ناحيه قرآن و فرع بر هدايت اول است
و در اين آيات نوزدهگانه كه حال مؤمنين و كفار و منافقين را بيان مىكند، از اوصاف معرف تقوى، تنها پنج صفت را ذكر مىكند، و آن عبارتست از ايمان بغيب، و اقامه نماز، و انفاق از آنچه خداى سبحان روزى كرده، و ايمان بآنچه بر انبياء خود نازل فرموده، و بتحصيل يقين
[size=medium]
ترجمه الميزان، ج1، ص: 70
[/size]
بآخرت، و دارندگان اين پنج صفت را باين خصوصيت توصيف كرده: كه چنين كسانى بر طريق هدايت الهى و داراى آن هستند.
و اين طرز بيان بخوبى مىفهماند كه نامبردگان بخاطر اينكه از ناحيه خداى سبحان هدايت شدهاند، داراى اين پنج صفت كريمه گشتهاند، سادهتر اينكه ايشان متقى و (داراى پنج صفت نامبرده نشدهاند)، مگر بهدايتى از خداى تعالى، آن گاه كتاب خود را چنين معرفى مىكند:
كه هدايت همين متقين است، (لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ)، پس مىفهميم كه هدايت كتاب، غير آن هدايتى است كه اوصاف نامبرده را در پى داشت، و نيز مىفهميم كه متقين، داراى دو هدايتند، يك هدايت اولى كه بخاطر آن متقى شدند، و يك هدايت دومى كه خداى سبحان بپاس تقوايشان بايشان كرامت فرمود.
آن وقت مقابله بين متقين كه گفتيم داراى دو هدايتند، با كفار و منافقين درست ميشود، چون كفار هم داراى دو ضلالت، و منافقين داراى دو كورى هستند، يكى ضلالت و كورى اول، كه باعث اوصاف خبيثه آنان از كفر و نفاق و غيره شد، دوم ضلالت و كورىاى كه ضلالت و كورى اولشان را بيشتر كرد،
اولى را بخود آنان نسبت داد، و دومى را بخودش، كه بعنوان مجازات دچار ضلالت و كورى بيشترىشان كرد، و در خصوص كفار فرمود:
(خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ، وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ)، «1»
غشاوت را بخود آنان نسبت داد، و مهر زدن بر دلهاشان را بخودش.هم چنان كه در آيات بعد در باره منافقين مىفرمايد:
(فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً)، «2»
مرض اولى را بخود منافقين نسبت ميدهد، و مرض دومى ايشان را بخودش، بهمان معنايى كه از آيه
(يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً، وَ يَهْدِي بِهِ كَثِيراً، وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ، خدا با اين قرآنش بسيارى را گمراه، و بسيارى را هدايت مىكند، و با آن گمراه نميكند مگر فاسقان را، «3»
(آنهايى را كه قبل از برخورد با قرآن فاسق بودهاند)،و آيه:
(فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ، وقتى خودشان از راه راست منحرف شوند، خدا هم دلهاشان را منحرف مىكند) «4»
استفاده ميشود.
و كوتاه سخن آنكه: متقين ميان دو هدايت واقعند، هم چنان كه كفار و منافقين ميانه دو ضلالت قرار گرفتهاند، و هر سه طبقه از دو خصيصه خود، يكى را يعنى اولى را خودشان داشتهاند، و دومى را خداوند بعنوان جزا بر اوليشان اضافه كرده است.
و چون هدايت دومى متقين بوسيله قرآن صورت مىگيرد، معلوم ميشود هدايت اولى قبل از قرآن بوده، و علت آن سلامت فطرت بوده است (و اما اينكه چرا بعضى فطرتشان سالم است،
[/align]
__________________________________________________
1- سوره بقره آيه 7
2- سوره بقره آيه 10
3- سوره بقره آيه 26 [.....]
4- سوره صف آيه 5
[align=center][size=medium]
ترجمه الميزان، ج1، ص: 71
[/size]
و بعضى ناسالم، و آيا علت تامه آن وراثت و خوبى و بدى پدر و مادر و شير و امثال آنها است، و يا علت تامهاش خود انسان است؟ در پاسخ مىگوييم هيچيك از اينها علت تامه نيست، ولى همه آنها بمقدار اقتضاء اثر دارد. مترجم).
اين وجدانى همه ما است كه اگر فطرت كسى سالم باشد، ممكن نيست كه باين حقيقت اعتراف نكند، كه من موجود محتاجم، و احتياجم بچيزى است كه خارج از ذات خودم است، و همچنين غير من تمامى موجودات، و آنچه كه بتصور و وهم يا عقل درآيد، محتاج بامرى هستند خارج از ذاتشان، و آن امر و آن چيز، امرى است كه سلسله همه حوائج بدو منتهى ميشود.
پس شخصى كه سلامت فطرت داشته باشد خواه ناخواه ايمان به موجودى غايب از حس خودش دارد: موجودى كه هستى خودش و هستى همه عالم، مستند بان موجود است.
شخص سليم الفطره بعد از آنكه بچنين موجودى غيبى ايمان آورد، و اعتراف كرد، فكر مىكند كه اين مبدء كه حتى دقيقهاى از دقائق از حوائج موجودات غافل نميماند، و براى هر موجودى آن چنان سرپرستى دارد كه گويى غير از آن ديگر مخلوقى ندارد، چگونه ممكن است از هدايت بندگانش غافل بماند، و راه نجات از اعمال مهلك، و اخلاق مهلك را بانان ننمايد؟
همين سؤالى كه از خود مىكند، و سؤالات ديگرى كه از آن زائيده ميشود سر از مسئله توحيد و نبوت و معاد در مىآورد، و در نتيجه خود را ملزم ميداند كه در برابر آن مبدء يكتا خضوع كند چون خالق و رب او و رب همه عالم است، و نيز خود را ملزم ميداند كه در جستجوى هدايت او برآيد،
و وقتى بهدايت او رسيد، آنچه در وسع او هست از مال و جاه و علم و فضيلت همه را در راه احياء آن هدايت و نشر آن دين بكار بندد، و اين همان نماز و انفاق است، اما نه نماز و زكاة قرآن، چون گفتار ما در باره شخص سليم الفطرهاى است كه اينها را در فطرت خود مىيابد، بلكه نماز و زكاتى كه فطرتش بگردنش مىاندازد، و او هم از فطرتش مىپذيرد.
از اينجا معلوم شد كه اين پنج صفتى كه خداى تعالى آنها را زمينه هدايت قرآنى خود قرار داده، صفاتى است كه فطرت سالم در آدمى ايجاد مىكند، و در آيات مورد بحث بدارندگان چنين فطرتى وعده ميدهد كه بزودى بوسيله قرآنش ايشان را هدايت مىكند،
البته هدايتى زائد بر هدايت فطرتشان، پس اعمال پنجگانه نامبرده، متوسط ميان دو هدايتند، هدايتى سابق بر آن اعمال، و هدايتى لا حق بانها، و اعتقاد صادق و اعمال صالح ميان دو هدايت واسطهاند، بطورى كه اگر بعد از هدايت فطرت، آن اعتقاد و آن اعمال نباشد، هدايت دومى دست نمىدهد.
دليل بر اينكه هدايت دومى از ناحيه خداى سبحان، و فرع هدايت اولى است، آيات بسيارى است كه چند آيه از آنها ذيلا از نظر خواننده مىگذرد:
(يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ، فِي
[size=medium]ترجمه الميزان، ج1، ص: 72[/size]
الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ، خدا كسانى را كه ايمان آوردند، به قول ثابت در حياة دنيا و در آخرت پا بر جا مىكند، و خلاصه آن چنانشان را آن چنانتر ميسازد)، «1»
پس معلوم ميشود بقول معروف چشمه بايد از خودش آب داشته باشد، تا با لايهروبى زيادترش كرد (مترجم)
(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ، وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ، يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ، وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ، اى كسانى كه ايمان آوردهايد. از خدا بترسيد، و برسول او ايمان بياوريد، تا خدا از رحمتش دو برابر بشما بدهد، و برايتان نورى قرار دهد، تا با آن نور مشى كنيد) «2»
(فراموش نشود كه فرمود: اى كسانى كه ايمان آوردهايد، ايمان بياوريد، معلوم مىشود ايمان اولى فطرى است، و ايمان دومى برسول و بكتاب او است. مترجم.
إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ، اگر خدا را يارى كنيد، خدا ياريتان مىكند، و ايمانتان را قوى مىسازد)، «3»
(معلوم مىشود يارى كردن دين خدا كه همان هدايت اولى است سبب مىشود ثبات قدم را، كه خود هدايت دومى و زائد بر اولى است).
(وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ، خدا مردم تبهكار را هدايت نمىكند) «4»،
پس معلوم ميشود انحراف از هدايت اولى، كه همان تبهكارى باشد، باعث محروميت از هدايت خدا مىگردد، و از اين قبيل آياتى ديگر.
و مسئله ضلالت كفار و منافقين، عينا مانند هدايت متقين، داراى دو مرحله است، يكى از ناحيه خود مردم، و يكى بعنوان مجازات از ناحيه خدا، كه انشاء اللَّه بزودى بيانش خواهد آمد.
و در آيات مورد بحث بحياة ديگرى اشاره شده، كه انسانها در آن حياة زندگى را از سر مىگيرند، حياتى است كه فعلا پنهان است، و نسبت بحياة دنيا جنبه باطن را دارد نسبت بظاهر، حياتى است كه زندگى انسان بوسيله آن حياة در همين دنيا و بعد از مردن و در بعث و قيامت يكسره مىشود، و در بين، مرگى، و انعدامى فاصله نمىگردد، هم چنان كه فرمود:
(أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ، وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً، يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ، كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها؟ آيا كسى كه مرده و بى جان بود، او را زنده كرديم، و برايش نورى قرار داديم، تا با آن در ميانه مردم آمد و شد كرد، مثل كسى است كه در ظلمتها قرار دارد، و بيرون شدنى برايش نيست؟) «5»
كه انشاء اللَّه بزودى بحث ما پيرامون اين زندگى خواهد آمد[/align]
__________________________________________________
1- سوره ابراهيم آيه 27
2- سوره حديد آيه 28
3- سوره محمد آيه 7
4- سوره صف آيه 5
5- سوره انعام آيه 122