مسائل فرعى
1 - براى زنى كه اختياردار خود مىباشد مستحب است كه از پدروجدش اذن خواهد، واگر آنها نباشند برادرش را وكيل گيرد، واگرچندين برادر داشت در صورت يكسان بودن در امتيازات، برادربزرگتر را بر گزيند، ودر غير اين صورت بر پايه موازين شرعى برادرمتقىتر وداناتر ودور انديشتر را بر گزيند.
2 - وصى مىتواند مجنونى را كه تحت سرپرستى اوست ودر حالجنون به سن بلوغ رسيده ونيازمند ازدواج باشد، به ازدواج در آوردواحتياطاً اين امر بايد پس از اذن حاكم شرع صورت پذيرد، وشايستهاست در اين امر مصلحت را در نظر گيرد، چه مصلحت فرد باشد يامصلحت جامعه.
3 - همين حكم بر صغير )كودك نابالغ( نيز منطبق است واحوطآن است كه منتظر بلوغ او بمانند، مگر آن كه ضرورتى در ميان باشدكه پس از اذن حاكم ووجود مصلحت، ديگر اشكالى در ميان نخواهدبود، ودر اين حالت وجود دلالت عمومى در وصيت نامه كافىاست، اگرچه وصيت كننده بدان تصريح نكرده باشد. مثلاً كافىاست در وصيت نامه آمده باشد كه وضع فرزندان اصلاح شود.
4 - حاكم شرع مىتواند كسى را كه هيچ گونه ولىّ اعم از پدر وجدووصىّ ندارد، به شرط نياز يا اقتضاى مصلحت عمومى، به ازدواجدرآورد. واين بدان اعتبار است كه حاكم، ولىّ امر است يا مرجع امورحسبيه. واگر حاكم شرع وجود نداشت، ودر صورت اقتضاىمصلحت بر ديگر مؤمنان وجوب كفايى مىيابد ودر اين حالت كسىرا از ميان خود بر مىگزينند كه به اين امر همت گمارد.
5 - در حديث شريف آمده است كه سكوت باكره دلالت بررضايت او دارد، پس اگر در ازدواج با او اجازه بخواهند واو رد نكندهمين، دليل پذيرش اوست، زيرا شأن دختر اقتضا دارد كه از به زبانآوردن قبول، شرم كند. آرى اگر اين سكوت عرفاً دليل رضايت تلقىنشود مانند اين كه دختر آن قدر خجالتى باشد كه از به زبان آوردنعدم پذيرش هم حيا كند، در اين صورت سكوت او دليل رضايتشنخواهد بود.