درخت زقوم و درخت طوبى، تجسم واقعى روح انسان
كتاب: آشنايى با قرآن جلد پنجم صفحه 135
نويسنده: استاد شهيد مرتضى مطهرى
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين ...
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم:
ان شجرت الزقوم × طعام الاثيم × كالمهل يغلى فى البطون × كغلى الحميم × خذوه فاعتلوه الى سواء الجحيم × ثم صبوا فوق راسه من عذاب الحميم × ذق انك انت العزيز الكريم × ان هذا ما كنتم به تمترون ×(1- دخان / 43 - 50.)
در سه آيه پيش خوانديم: «ان يوم الفصل ميقاتهم اجمعين يوم لا يغنى مولى عن مولى شيئا و لا هم ينصرون الا من رحم الله انه هو العزيز الرحيم» . بنا بر اين آيات در مورد قيامت است و مثل بسيارى از جاهاى ديگر قرآن - كه قبلا هم خوانديم - قرآن كريم دو شاخه عذاب و نعيم را در كنار يكديگر ذكر مىكند و به عبارت ديگر آنچه كه سعدا به آن مىرسند و آنچه كه اشقيا.
در قرآن چيزى در بهشت نام برده شده استبه نام «طوبى» ، كه در آن آيه كريمه مىخوانيم: «طوبى لهم و حسن مآب» (1) ، و چيز ديگرى نام برده شده است در جهت مقابل آن در جهنم به نام «زقوم» كه در دو جاى قرآن با كلمه «شجره» نام برده شده است: «شجرت الزقوم» . اينجا هم كلمه «شجره» است: «ان شجرت الزقوم طعام الاثيم» ، درخت زقوم. راجع به «طوبى» در خود قرآن من يادم نيست كه تعبير به «شجره» شده باشد، شجره طوبى، ولى در اخبار و روايات ما آمده است كه طوبى شجرهاى است، درختى است. و لهذا الآن هم در ذهن همه ما به عنوان يك درخت تلقى مىشود، مىگوييم «درخت طوبى» . طوبى از همان ماده «طيب» است كه طيب يعنى پاك و پاكيزده. در آن آيه [سوره ابراهيم] بدون آنكه بيان حال بهشتيا جهنم در كار باشد، اينقدر بيان شده است كه: «ضرب الله مثلا كلمة طيبة كشجرة طيبة اصلها ثابت و فرعها فى السماء تؤتى اكلها كل حين باذن ربها و يضرب الله الامثال للناس» . بعد دارد: «و مثل كلمة خبيثة كشجرة خبيثة اجتثت من فوق الارض مالها من قرار» (2) . در آنجا اينچنين تشبيته شده است كه خداوند سخن پاكى را (البته مقصود سخن به اعتبار يك لفظ نيست، يعنى به اعتبار يك عقيده و يك اصل)، خداوند يك اصل پاك و يك عقيده پاك را چنين مثل مىزند، به يك درخت پاك، يعنى مانند يك درخت پاك است، درخت پاكيزهاى كه ريشهاش در زمين است و شاخهاش بر آسمان، درختى است پر ميوه و ثمربخش و هميشه بهار و ميوهاش هميشگى و همه فصل، نه مثل درختهاى ميوه طبيعى كه در يك فصل معين، بهار يا پاييز، ميوه دارد ولى در فصل ديگر ندارد; نه، درختى است كه هميشه ميوه ده است «توتى اكلها كل حين باذن ربها» . بعد مىفرمايد: «و يضرب الله الامثال للناس» خدا مثالهايى براى مردم ذكر مىكند. درباره «مثل» عرض كردهايم كه «مثال» صورت و ترسيم را مىگويند. وقتى مىخواهند مطلبى را كه به صورت خودش براى افراد روشن نشده است مجسم كنند، صورت ديگرى براى آن ذكر مىكنند، لباس ديگرى به آن مىپوشانند كه با اين لباس طرف بتواند آن را بفهمد و درك كند و بشناسد. اصلا تمثيلهايى هم كه ما خودمان هميشه مىآوريم و تشبيههايى كه مىكنيم براى همين است; يعنى اگر خود آن مشبه به و اصل را صاف و ساده ذكر كنيم طرف آن طور كه بايد درك نمىكند ولى وقتى كه آن را در قالب و لباس يك مثال بيان كرديم و در واقع يك رسم برايش كشيديم، طرف آن را كه مىبيند به حقيقت نزديك مىشود. اينجا هم كه قرآن كريم [مثل] ذكر مىكند بعد مىفرمايد: «و يضرب الله الامثال للناس» خداوند مثلها را اينچنين براى مردم ذكر مىكند. در جاهاى ديگر مىفرمايد: «و تلك الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون (3) يعنى با اين تمثيلها مىخواهيم مردم حقيقت را آنچنان كه هست در يابند.
حقايق عالم آخرت بالاخره براى انسان دنيايى كه هنوز به عالم آخرت نرفته - يعنى نه مرده كه برود آنچا و نه مردن اختيارى داشته است كه آن را درك كرده باشد - [قابل فهم نيست]. براى موجودى كه اهل اين نشئه است آنچه كه در آن نشئه هست اصلا قابل تصور و قابل درك كردن نيست مگر در لباس تمثيلها و مثلها و در لباس چيزهايى كه با آنچه مردم درك مىكنند آن را مجسم و بيان كنند.
پس در آن آيه داشتيم كه فكرى پاك و عقيدهاى پاك، كه در آنجا مسلم اساسش عقيده توحيد است، مثلش مثل درخت پاك پاكيزهاى است كه ريشهاى محكم در زمين داشته باشد كه از جاى خودش تكان نمىخورد، هيچ بادى او را نمىلرزاند، و شاخه به آسمان كشيده است، چنين برگ و ميوه مىدهد; و در اين زمينه ما ابار و احاديث زياد داريم كه مثلا كه تنه درخت كيست، شاخه درخت كيست، ميوه درخت كيست، برگ درخت كيست، كه اينها بيشتر تشبيه [است]، يعنى همه آنها نشان مىدهد كه مقصود امور معنوى است، توحيد است، نبوت است، امامت است، اخلاق است.
از طرف ديگر گفتيم كه ما داريم كه بهشت طوبى دارد و در روايات به طور قطع گفتهاند طوبى درخت است و بعد اين طور بيان كردهاند كه طوبى درختى است كه تنهاش در خانه على بن ابى طالب است و شاخهاش در خانه همه مؤمنين در هر جاى دنيا تا روز قيامت. معلوم است كه ما د رخانه امير المؤمنين - كه الآن جزء مسجد حضرت رسول است - يك درخت جسمانى نداشتهايم، آنهم درختى كه شاخههاى آن تا همه جاى دنيا كشيده شده باشد الى الابد. معلوم است كه مقصود اين روايات هم اين است كه آن درختبهشتى ريشهاش از اينجا آب مىخورد و شاخههايش در خانههاى مردم است. باز مقصود همان عقايد پاك و اخلاق پاك و اعمال است كه اعمال انسان براى اخلاق و افكار انسان حكم ميوهها را دارد.
كارهاى انسان، آنچه از انسان بروز مىكند، چه تلخ و چه شيرين، ناشى از طرز تفكر و خلق و خوى انسان است. آن كسى كه فكرش پاك است، اخلاقش پاك است، فكرش شيرى ناست، اخلاقش شيرين است، عمل و رفتارش شيرين است. غذاى مطبوع و مفيد براى مردم ديگر است، و آن كسى كه كارهاى و سخنش همه تلخى و سمومات است، سخنش به هر كس كه برسد مثل يك غذاى سمى است كه به افراد برسد (غذاى سمى با افراد چه مىكند؟ حرف او وقتى به افراد مىرسد، كا يك غذاى سمى را مىكند) تا در روح او خباثت نباشد، تا اخلاقش مسموم و فاسد نباشد، تا افكار و عقايدش اين طور نباشد حرفش به اين صورت در نمىآيد.
مردى بود، الآن هم هست، سابقا - يعنى در دورههاى خيلى قبل از ما - طلبه بوده، من چند جلسهاى بيشتر او را نديم; يكى از اقوامش گفت من اين را هيچ وقت در خانهام راه نمىدهم ( بعد من تجربه كردم، ديدم همين طور است) براى اينكه بر بچههايم از اين مىترسم (چون قومو خويش نزديك او بود) زيرا اين را تجربه كردهام، او با هر كسى كه روبرو مىشود كاوش مىكند ببيند كه او به چه اعتقاد دارد، يك تكيه گاه روحى [يا] فكرى براى او پيدا مىكند، ببيند او به چه اعتقاد دارد، به چه پايبند است، همين قدر كه آن را كشف كرد كوشش مىكند او را در همان جهتخراب كند. اين ديگر جنس و طبيعتش اين طور شده، و خودش يك آدم متزلزل و مردد الذت است، دستش به هيچ جا بند نيست، هر كسى را كه ببيند به جايى بند است كانه ناراحت مىشود و مىخواهد دستش را از آنجا بكند.
پس اعمال انسان ميوههاى وجود انسان است، اخلاق انسان شاخههاى وجود انسان است، عقايد انسان ريشههاى درخت وجود انسان است و اساسا روح انسان نيست جز يك درخت، يك درخت پر ريشه و پر شاخه و پر ميوه و پر برگ، درختى كه در اين دنيا انسان بايد خودش را پيوند بزند و در اين دنياست كه اين درخت، درخت طوبى يا قوم مىشود با دو تفاوت: يكى اين كه در دنيا ثمره اين درخت را انسان تنها خودش نمىچيند، احيانا به ديگران هم مىدهد، ديگران هم از ميوههاى اين درخت مىخورند، اگر شيرين باشد شيرن و اگر تلخ باشد تلخ; تفاوت دوم اين است كه انسان [واقعيت] خودش [را] در دنيا [درك نمىكند]. حكما ثابت كردهاند كه روح انسان در دنيا مادامى كه با اين بدن هستحالت موجودى را دارد كه عضوش را بى حس كردهاند، حالت تخدير شده دارد، يعنى آنچه را كه از درون خودش بايد درك كند درك نمىكند، مثل آدمى است كه موجبات درد در او هست ولى فعلا يك آمپول به عضو زدهاند و آن را تخدير كردهاند و چيزى احساس نمىكند. ولى اين مخدر براى هميشه باقى نخواهد ماند، روزى خواهد آمد كه از بين برود، وقتى از بين رفت انسان واقعيت را درك مىكند. انسان در دنيا [نسبتبه آخرت] اين دو تفاوت را دارد; يكى اينكه ثمره درختش را ديگران هم مىچينند، اگر شيرين ستشيرين و اگر تلخ است تلخ، ولى در آخرت فقط خودش است كه ثمره را مىچيند، چون عمل است; يعنى در آنجا ثمره عمل او را، چه خوب چه بد، كس ديگر نمىچيند، اگر كس ديگر هم استفاده ببرد به دليل پيوندى است كه در دنيا با اين بر قرار كرده، يعنى از اين درخت، پيوندى به خودش زده، كه [در] مساله «يوم لا يغنى مولى عن مولى شيئا و لا هم ينصرون الا من رحم الله» (4) كه در اخبار داريم مقصود شفاعت [است]، شفاعت تابع پيوندى است كه انسان از درختشفيع در دنيا به درختخودش زده باشد و الا انسان [به صورت] درخت پيوند نزده صد در صد تلخ امكان ندارد كه از ميوه يك درختشيرين استفاده كند. پس آن هم باز پيوندش مربوط به دنيا است. در آنجا انسان از تمام آن ميوههاى درخت وجود خودش كه اعمال خودش است [بهرهمند است. تفاوت ديگر اين است كه در آخرت انسان] با خودش مواجه مىشود، واقعا خودش را يك درخت مىبيند، درختى كه آنقدر ميوه دارد الى ما شاء الله; و بعضى افراد ميوههايشان در نهايت درجه شيرين و مطبوع و آن ديگرى كه درختش زقوم است ميوههايش آنچنان تلخ كه به تعبير ما از زهر مار تلختر. ولى در عين حال با هميه آن تلخى آنچنان گرسنگى و جوعى دارد كه همه آنها را مىخورد و شكم خودش را پر مىكند، چون همانهايى است كه در دنيا خورده. آنچه در آنجا مىخورد تجسم آن چيزى است كه در دنيا خورده.
پس در عالم آخرت، ما درختى در بهشت داريم و درختى در جهنم. انسان ممكن استبه صورت آن درختبهشتى در بيايد، ممكن استبه صورت يك درخت جهنمى در بيايد. به عبارت ديگر انسان ممكن است عضوى و شاخهاى از درختبهشتى باشد و ممكن است عضوى و شاخهاى از درخت جهنمى باشد. براى كسى قطعى نكردهاند كه تو حتما از آن درختى يا حتما از اين درختى ;نه، هر كسى در اين دنيا مىتواند خودش را عضوى و جزئى و شاخهاى از آن درختبكند و مىتواند عضوى و جزئى و شاخهاى از اين درختبكند.