اسلام براي عرضه به دنياي جديد چه دارد؟
نویسنده:سيد حسين نصر[1] چكيده[2]
در نياى جديد غرب، ابتدا امور حكومتى و معيشتى، بعد تفكّر سپس خود دين (از طريق رنسانس)، غير دينى شده و جوامع جديد به دنياگرايى و دينزدايى افراطى و بحران درونى فقدان معنا رسيده است. در اين اوضاع و احوال، اسلام با داشتن ويژگىهاى ذيل كه در كمتر دينى يافت مىشود مىتواند درمانگر و چارهساز «دينزدايى معاصر» باشد:
ـ ويژگى نخست اسلام، تطبيقپذيرى اجراى شعاير اسلامى (مانند نماز) در همه مكانها و زمانها، در حضر يا در سفر است و مانند احكام برخى از اديان به برگزارى در محلّ خاص مقيّد نيست.
ـ ويژگى دوم اسلام اين است كه بر حسب آموزه توحيد، درون آدمى را يكپارچه و هماهنگ مىسازد و با رسميّت شناختن ارضاى نيازهاى گوناگون جسمى و روحى، وجود آدمى را به تعادل مىرساند.
ـ ويژگى سوم اسلام اين است كه بر خلاف بسيارى از اديان ديگر، جريان وحى را در دين منحصر نمىداند و كلّيّت و شمول آن را باور دارد و مويّد وحيانى بودن بسيارى از اديان پيشين است. اين خصوصيّت، زمينهساز همزيستى اديان گوناگون در جهان معاصر است.
ـ ويژگى چهارم آن است كه باطنىگرايى اسلام (عرفان اسلامى و تصوّف)، سالك را به دورى از جامعه و گوشهگيرى دعوت نمىكند و مشاركت فعّال اجتماعى با زيست عرفانى قابل جمع است و چون مخاطب عرفان اسلامى فطرت پايدار انسانى است، جاذبه آن براى جوامع از بين نخواهد رفت.
امروزه كسانى كه از اين يا آن انديشه يا امر ديگرى كه مناسب و به اقتضاى دنياى روز نيست، دممىزنند و مايلند حقيقت ذاتى آموزهها و انديشههايى را كه اهمّيّت پايدار و هميشگى دارند، به فراموشى بسپارند. چنين كسانى با ناديده گرفتن نياز حقيقى دنياى روز، به شيوهاى مشابه، مناسبت و ارتباط انديشههاى ياد شده را با خود آن نياز ناديده مىانگارند و آن چه را كه در اين سرعت محيّرالعقول تغيير و تحّول مصنوعى، متداول نيست يا مُد به شمار نمىرود، بى اهمّيّت و نامربوط تلقّى مىكنند؛ در حالى كه آن چه در واقع، ناچيز و يا كم اهمّيّت و يا نامربوط است، همان فضاى فكرى است كه حقايقى ابدى و دائم را ناديده مىگيرد؛ حقايقى كه در عناصر ثابت و پايدار درون آدميان ريشه دارد و به اين دليل، قرنها به او گرايش داشته و براى وى معنادار بوده است.
اگر بخش كامل انسانيّت متجدّد، ديگر حقايق ابدى دينى و حكمتى را كه فرا چنگ انديشه حكيمان درآمده و بدان تعالى بخشيدهاند و همواره در طول اعصار پيروى شده، معنادار نمىيابند، فقدان اين بصيرت عقلانى، بيش از همه از اين واقعيّت ناشى مىشود كه موجوديّت اين بخش از بشر، خود در پى معناجويى و معنايابى نبودهاند. اين دسته از آدميان در حالى كه خود و درك ناقص خود را از اشيا كه «معضلات وجودى انسان جديد» ناميده مىشود، بسيار جدّى گرفتهاند، قادر نيستند لبه تند انتقادها را به سمت و سوى خود متوجّه سازند؛ بدين جهت، غير از انتقاد از حقايق عينى و وحيانى موجود در همه اديان اصيل و راستكيش، اقدامى نمىكنند؛ در صورتى كه اين حقايق، فى نفسه، خود معيار و ميزان فضايل بشرند.
تناسب و ارتباط اسلام يا هر دين اصيل ديگر با دنياى جديد، بايد در پرتو تقدّم وجودى يكى در مقايسه با ديگرى به بحث گذاشته شود؛ يعنى اسلام و به طور كلّى هر دينى، از حقّ مطلق سرچشمه گرفته و حامل پيام آسمانى است؛ در حالى كه عالم هستى از اين حيث، همواره نسبى بوده، قديم و جديد آن، كماكان عالَم يا دنيا (به تعبير سنّتى اسلامى آن) باقى مىماند.
دنياى جديد از آن چه در ديدگاه سنّتى دينى از «دنيا» مقصود بود، كمتر نيست و حتّى فىالواقع، اين دنياى جديد بيشتر از هر «دنياى» ديگرى كه مىشناسيم، دور و غايب از ذات باقى است و بيش از ديگر دنياها، به پيام آن ذات لايتغّير نياز دارد.[3]
اسلام به طور مشخّص، همان پيام پيشگفته و فراخوان مستقيم انسان از طرف خداوند (ذات مطلق) است كه او را به رهايى از سرگردانى در پيچراهه نسبيّت و بازگشت به ذات مطلق و يگانه فرا مىخواند. اسلام، انسان را به آن چه كه باقىترين و لايتغيّرترين[4] است ارجاع مىدهد و بر اين اساس، مادام كه انسان، انسان است، پيام مذكور با همه عوالم و نسلها ارتباط دارد.
امروزه حتّى در حلقات آكادميك غرب كه دير زمانى تحت سلطه «تئورى تكامل» (Evolutionism) قرن نوزدهم بوده است، دانشمندان، بازشناسى و تأييد ماهيّت و وجود ذات باقى و ابدى انسان و نيازهاى او را آغاز كرده و توجّه خود را بر عناصر دائم و پايدار مخاطب پيام اسلام، متمركز ساختهاند.
انسانها به دنيا آمده، مىميرند و همواره، هم براى آغاز و فرجام زندگى و هم براى فاصله بين تولد و مرگ، در جستوجوى معنى هستند. اين معناجويى كه همانند نياز به غذا و جانْپناه براى انسان ضرورت دارد، در حقيقت همان جستوجوى اصل غايى و حقّ مطلق شمرده مىشود و اين نياز نيز براى آدمى چون نياز به تغذيه، ديرپاى و ماندگار است.[5]
دين، دقيقا اين «معنا» را به آدمى ارائه مىدهد و به تعبيرى، در طوفان كثرات و بى تعيّنى موجود در مظاهر كائنات و هستى حادث دنيوى، پناهگاه و مأمن انسان است. بى دليل نيست كه برخى از حكيمان مسلمان، دعاهاى اسلامى را به مثابه ملجأ و پناهى در طوفان زندگانى روزمرّه بشر دانستهاند. پايدارى و ماندگارى پيام اسلام نيز به اندازه نياز بشر به پناه معنوى و معناجويى، تداوم دارد.
با نگاهى دقيقتر مىتوان گفت: يكى از مهمترين بيمارىهاى عصر جديد، دنيايى كردن و دينزدايى افراطى (Oversecularization)، يعنى تهى ساختن پديدهها از شأن و مرتبه معنوى مربوط به آنها است و اسلام اين بيمارى را چاره و درمان مىكند. در غرب، نخست قلمرو مربوط به دولت و حاكميّت، غير دينى و سكولار شناخته شد؛ هر چند در قرون وسطا و در واقع تا دوران اخير و تا زمانى كه نهادهاى سنّتى سياسى باقى بودند، قلمرو دنيايى و حكومتى نيز اهمّيّتى دينى داشت.[6] پس از آن مرحله، تفكّر، غير دينى شد؛ آن گاه هنر در تمام شاخههايش اين ويژگى را يافت و سرانجام خود دين در برابر اين سير و جريان تسليم شده و سرفرود آورده است. نهضت رنسانس سبب شد كه اين جريان با ادّعاى حركت تدريجى در جهت نيل به آزادى پديدار شود؛ امّا اكنون كه جريان مذكور به بن بست خطرناكى رسيده، بسيارى معتقد شدهاند كه رنسانس، در واقع آزادى از دست دادن امكان نيل آدمى به يگانه آزادى حقيقى (آزادگى معنوى و آزادى نجات) بوده است؛ زيرا هر آزادى غير معنوى، جز بردگى و بندگى در برابر قدرتهاى طبيعى بيرون از انسان يا در برابر احساسات و انفعالات نفسانى آدمى نيست.
در مقابل بيمارى «دنياگرايى و دينزدايى افراطى» و اين آزادى غير مطلوب كه امروزه به هرج و مرج كشانده مىشود، اسلام تصويرى كاملاً مقدّس از زندگى را مىنماياند و تصويرى از آزادى عرضه مىكند كه به قصد يافتن راهى به سوى ملكوت و ذات لايتناهى، با انقياد و تسليم در برابر اراده الهى آغاز مىشود. در واقع، در زبان و بيان مردم مسلمان، تفاوت و تمايزى بين قلمرو مقدّس (لا هوتى) و نامقدّس (ناسوتى يا دنيايى) وجود ندارد و حتّى اصطلاحات مناسبى براى ترجمه چنين مفاهيمى نيز يافت نمىشود.[7] از طريق قانون الاهى يا شريعت كه همه حيات بشر را تحت پوشش قرار مىدهد، كلّيّه فعّاليّتهاى آدمى، بُعدى متعالى و صِبغهاى دينى مىيابد و هر فعّاليّتى تقدّس يافته، معنادار مىشود. اين ويژگى، مستلزم اين است كه شخص، شريعت را بپذيرد و بدان عمل كند و ماهيّت بشرى خود را در برابر آن قربانى كند. به هر حال، بدون نوعى ايثار و قربانى، هيچ چيز تقدّس نمىيابد؛ چنان كه لغت قربانى (Sacrifice) از ريشه «قرب» (و در انگليسى از ريشه sacrumيعنى مقدّس و Facere يعنى ساختن) تشكيل شده است.
غير مسلمانان همواره تعجّب مىكردهاند از اين كه مردم مسلمان تا چه حدّ گسترده به شريعت پايبند بودهاند و حتّى در قرون جديد كه از نفوذ شريعت در ميان طبقات خاصّى كاسته شده، رفتارهايى را كه شريعت بنياد نهاده، پايدار مانده است.[8]
نيايش روزانه مسلمانان (نماز به فارسى و اردو)، محور و اساس شريعت و برحسب حديث نبوى، ركن يا عمود دين است. يكى از خصوصيّات قابل توجّه نماز اين است كه بر خلاف عبادتهاى فردى دينهايى چون مسيحيّت، آيينى همگانى است كه در هر مكانى و به وسيله هر مسلمانى قابل انجام است. وظايف مربوط به رهبرى آيينى (روحانى) كه در برخى از اديان به طبقهاى خاص منحصر شده، در اسلام به وسيله همه اعضاى امّت اسلامى قابل اجرا است، و اين خصوصيت، به تك تك مردم مسلمان اين امكان را مىبخشد تا جزئى از جمع مؤمنان و امّت اسلامى به شمار آيند بدون آن كه ضرورتا در قلمرو جغرافيايى اسلام زندگى كنند؛ از اين رو، در عصرى بهسان عصر ما كه اشخاص، اغلب در حال انجام مسافرتهاى طولانى هستند و در نتيجه، انجام دادن برخى از احكام دينى مشكل به نظر مىرسد، اسلام اين مزيّت نسبى را دارد كه شعاير آن در هر جا قابل انجام است؛ البّته اين واقعيّت كه اسلام تا اين حدّ ممتاز قدرت سازگارى و انطباق با محيط را دارد، بدين معنا نيست كه مسلمان بايد با دنياى جديد، با وجود همه اشتباهاتش، همنوا و همساز شود. اسلام، همانند هر حقيقت وحيانى ديگر، نازلهاى از سوى خداوند است؛ بنابراين، خود دنيا بايد با اين حقيقت همنوا و همساز شود و عكس آن شايسته نيست. با تقيّد به ا ين اصل، مىگوييم شخص علاقهمند به اجراى شريعت اسلامى، در هر موقعيّتى مىتواند شريعت را انجام دهد، بر خلاف برخى از اديان كه شعائر روزانه آنها نقش مهمّى در حيات دينى مؤمنانش دارد و شرايط و مشكلات برونى انجام آنها، فرد مؤمن آن دين را به ستوه مىآورد.
شعائر روزانه مسلمانان همچنين اين مزيّت شگرف و فوقالعاده را دارد كه مىتواند محور كانون توجّه خود را در همه جا به همراه داشته باشد. درد انسان متجدّد، درد فقدان محور و كانون توجّه است. فقدانى كه به روشنى در به اصطلاح ادبيات و هنر آشفته اعصار جديد به تصوير كشيده شده است و اسلام، به طور مستقيم به رفع اين نقيصه مىپردازد. به طور كلّى، نيايش انسان را در بعُد و سمت و سويى قائم و در امتداد محورى كه به كانون و محور عام متوجّه است، قرار مىدهد. شعاير اسلامى اين ويژگى را دارد كه محور و كانون توجّه آن، به هر مكانى قابل انتقال است. اين واقعيّت كه جهت و سمت و سوى اداى نمازهاى يوميّه در همه جاى دنيا مكّه (كانون و محور اسلام) است، به روشنى محور و كانون توجّه مسلمانان را در هر مكانى كه به نماز قيام كرده باشد، مشخّص مىكند. از طريق تأثير اين نيايشها، انسان با كانون هماهنگ كننده وحدت بخش فعّاليّتها و زندگانىاش، اتصال مداوم دارد.
آموزه اساسى توحيد، مبيّن ضرورت وحدت و اتّحاد است. خداوند، واحد است و بشر نيز كه به صورت خداوند آفريده شده (خَلَقَ اللّهُ آدَمَ عَلى صورَتهِ) بايد به اين يگانگى نايل شود. چنان كه ذكر شد،[9] هدف سلوك و حيات معنوى در دين، اصولاً پديد آمدن وحدت كامل و كلّى انسان در همه مراتب و گستردهها است. انسان متجدّد از قالببندى شدن افراطى انديشهاش در علم و آموزش و همچنين در حيات اجتماعى خويش رنج مىبرد. بر اثر فشار فنآورى (تكنولوژى) دلبستگىهاى اجتماعى و حتّى شخصيّت انسانى افراد به پريشانى و از هم گسيختگى كشانده شده است.
آرمان اسلامى وحدت و توحيد، در تضادّ سخت با اين گسيختگى است و سبب مىشود تمايلات مركز گريز بشر كه او را همواره به نابود كردن نفس و توان خود در مسير محيط بيرونى متمايل مىسازد، جهت معكوس يافته و جان و نفس به سوى كانون خود روى بگرداند.
امروزه هر كسى سخت به صلح و آرامش نياز دارد؛ ولى اين نياز به هيچ وجه تحقّق نيافته است. و دقيقا بدين علّت فلسفى و معرفتى، انتظار رسيدن به آرامش به وسيله تمدّن غافل از ياد خداوند، امرى بيهوده است. صلح و آرامش نظام بشرى در نتيجه صلح و آشتى با خدا و طبيعت به دست مىآيد[10] و معلول تعادل و وحدتى است كه فقط از طريق يكپارچگى ناشى از عقيده توحيد به دست آيد.
اسلام را ناعادلانه، دين شمشير و جنگ وصف كردهاند؛ در حالى كه صلح و آرامش را از طريق تسليم در برابر اراده خداوند مىجويد؛ چنان كه كلمه اسلام در زبان عربى هم به معناى تسليم و هم به معناى صلح و آرامش است و اين آرامش، به اين علّت ايجاد مىشود كه اسلام به هر چيزى جايگاه در خور و مناسب آن را اعطا مىكند. اسلام بين نيازهاى جسمانى و معنوى و همچنين بين اين جهان و عالم آخرت، تعادل و موازنه كاملى برقرار مىسازد. هيچ صلح و آرامشى در اين تمدّنى كه تمام سعادت و آسايش انسان را به ارضاى نيازهاى حيوانى تنزّل مىدهد و از توجّه به نيازهاى فراتر از وجود زمينى و ناسوتى وى سرباز مىزند، تحقّق نمىپذيرد. افزون بر اين، اين تمدّن با پايين آوردن مرتبه انسان به موجودى كاملاً خاكى و زمينى، قادر نيست نيازهاى معنوى او را كه همچنان باقى خواهد ماند، برآورد؛ در نتيجه ماترياليسمى غير حسّاس و خشن با معنويّتى كاذب پديد خواهد آمد كه مخالفتش با ماترياليسم، بيش از آن كه واقعى باشد، خيالى است.[11]
با اين كه اين حيات دنيايى به صورت غايت و هدف انسان جديد تكريم مىشود، امروزه حيات زمينى و خاكى انسان نيز در معرض خطر قرار گرفته است، يكى از آموزههاى اساسى و موكّد اسلام به دنياى جديد آن است كه بايد به هر چيزى قدر و منزلت شايستهاش اعطا شود و هر عضوى در جايگاه خود قرار گرفته، ارتباط درست بين امور تضمين شود صلح و آرامش مطلوب انسان فقط در صورتى تحقّق مىيابد كه نيازهاى كلّى انسان نه تنها در حيطه توان و استعداد فكرى او بلكه براى موجودى در نظر گرفته شود كه براى ابد آفريده شده است. توجّه صرف به نيازهاى طبيعى و مادّى انسان، آدمى را به مرتبه بردگى تنزّل مىدهد و مشكلاتى حل ناشدنى را حتّى در سطح مادّى براى او پديد مىآورد. با اين كه پزشكى جديد (و نه دين) سبب مشكل افزايش جمعيّت مىباشد، با اين وصف، از دين خواسته مىشود تا با انصراف از بخشى از كلّ معناى مقدّس حيات بشرى، به حلّ اين مشكل بپردازد. افزون بر آن، يكى از دلمشغولىهاى ضرور امروز، مسأله مصالحه و همزيستى اديان است. در اين حوزه نيز اسلام براى انسان متجدّد و معاصر، پيام ويژهاى دارد. چنان كه در يكى از فصول پيش خاطر نشان كرديم، اسلام اعتقاد به پيامبران گذشته را يكى از ضروريّات دينى دانسته و با قاطعيّت كامل، كلّيت و شمول وحى را تأييد مىكند.[12] هيچ متن مقدّس ديگرى بيشتر و آشكارتر از قرآن، اين كلّيّت و شمول دين را تأئيد نمىكند. در تصوير و تجسّم دين در جلوه كلّى و عام آن در سراسر حلقات تاريخ بشر، اسلام (واپسين دين از حلقه اديان موجود)، در اين ديدگاه به هندوئيزم (نخستين و قديمترين دين موجود) مىپيوندد.
اسلام در زمينههاى فلسفى و مطالعات تطبيقى اديان براى تعليم به كسانى كه مىخواهند اين موضوع را در سطحى جدّىتر از صرف گردآورى وقايع تاريخى و شواهد زبانشناسى مطالعه كنند، آموزههاى بسيارى دارد.
سرانجام در بحث از مسأله صلح و آرامش، بايد به صلح درونى كه بشر امروز مأيوسانه در پى نيل به آن است، پرداخته شود. اين كه خيل عظيمى از مرتاضان و درمان بخشان كاذب و ناصالح در غرب استقرار يافتهاند، دليل قانع كنندهاى براى يأسآور بودن كوشش بشر است. امروزه انسانها به صورت فطرى، اهمّيّت مراقبه، تأمّل و تعمّق را احساس مىكنند، امّا افسوس كه فقط شمار اندكى از آنان حاضرند انضباط و رياضت توصيه شده از طرف يكى از سنّتهاى اصيل را تحمّل كنند؛ در حالى كه فقط توسّل به يكى از اين سنّتها مىتواند تضمين كننده سرور و شادمانى براى تعمّق و تأمّل آنان در حقايق مينوى باشد؛ از اين رو اينان به مراكز مواد مخدر يا مراكز خودسازى و هزار و يك مرشد شرقى روى مىآورند و اين رويكردها تاوانى است كه غرب به سبب تمام آن چه با سنّتهاى شرقى در خلال عصر استعمار، انجام داده است.، مىپردازد.
اسلام تمام ابزار لازم براى شناخت معنوى در والاترين معناى آن را دارد و عرفان، طريق برگزيده منتخب نيل به اين معرفت است. با اين حال، تصّوف چون همان بُعد باطنى و درون اسلام است نمىتواند جدا از اسلام برگرفته شده و بر حسب آن عمل شود.[13]
فقط اسلام مىتواند كسانى را هدايت كند كه براى رسيدن به آن، بهجت و اطمينان قلبى تصّوف و چشيدن طعم روضه رضوان و جنةالمأواى استعداد و تمايل لازم را دارا هستند.
در اين جا، ويژگى تصّوف (يا طريقه باطنگرايى اسلام) اين است كه مىتواند در هر جا و در هر مرحله از زندگى اجرا شود. تصّوف، بر پرهيز ظاهرى و كنارهگيرى از دنيا مبتنى نيست؛ بلكه بر كنارهگيرى درونى و باطنى فرد از دنيا بنياد نهاده شده است. چنان كه يكى از صوفيان معاصر گفته است: «اين من نيستم كه جهان را ترك گفتم؛ بلكه اين جهان است كه مرا ترك كرده است. اين كنارهگيرى درونى مىتواند با فعّاليّتهاى بيرونى و ظاهرى شديد قابل جمع باشد. تصّوف، «زندگى فعّال» و باطنى را با ذات وحدت بخش خود اسلام هماهنگ و قرين مىسازد.
استعداد و نيروى معنوى اسلام به وسيله فعّاليّت شديد، در پى خلق فضايى در عالم بيرون است تا آن كه ذاتا آدمى را به تأمّل، مراقبه و تعمّق بكشاند؛ چنان كه در روح هنر اسلامى اين ويژگى ديده مىشود[14] و تضادهاى بيرونى را كه طبق قاعده پيامد كوششها و فعّاليتها است، در صلح و آرامش درونى كه ويژگى «واحد حقيقى» و كانون توجّه است، منحل كند. اسلام نيز همانند ديگر اديان اصيل، حامل پيامى از سوى ابديّت براى آن عنصرى در بشر است كه تغييرناپذير و باقى است و ذاتا زمانمند نيست. افزون بر اين، اسلام با ويژگى خاص كه مشيّت الاهى در آن به وديعه نهاده، همه انسانها را در هر حالت و هر دنياى قادر مىسازد كه از آن پيروى كنند و از آموزههاى آن مستفيض شوند. اگر بتوان «دنيايى» را فرض كرد كه دين به طور عام، و اسلام به طور خاص، هيچ معنايى براى آن نداشته باشد، آن دنيا لزوما دنياى بدون «معنا» خواهد بود و چنين دنيايى فقط در توّهم محض موجوديّت دارد. مادام كه عنصرى از حقيقت مرتبط با كلّ عالم وجود داشته باشد يا با چنين عالمى پيوند خورد، اسلام هنوز پيامى اصيل براى آن عالم دارد و آن پيامى حقيقى است؛ چرا كه از حقّ مطلق نازل مىشود. بر حسب آموزههاى مابعد الطّبيعى اسلام، سر انجام حقيقت مطلق و واقعيّت مطلق يكى است و يگانگى دارد.
[1]. متفكر و انديشمند شيعى كه در دانشگاههاى امريكا به تدريس اشتغال دارد.
[2].مترجمين: ه. امينى، ح. حيدرى استادياران دانشگاه كاشان.
[3]. See: F.Schuon, Light on the Ancient worlds, chapter 1 and 2.
[4]. اسلام عبارت از مواجهه اللّه كما هو، با انسان كما هو است. اللّه كما هو يعنى: اللّه نه آن گونه كه بر ما تجلّى كرده؛ بلكه بر حسب ذات او كه مىافريند و وحى مىكند و انسان كما هو يعنى: نه آن انسان ضعيف و گمراه، بلكه انسانى كه هوشمند و ذكى آفريده شده و خداى مطلق را مىپذيرد و مىتواند وسايلى را كه رساننده او به خداى مطلق است، برگزيند.
[5].براى نمونه بنگريد به J.servier, LHomme et Linvisible كه شواهد مبتنى بر انسانشناسى و نژادشناسى بسيارى در اثبات و ماهيّت ذاتا ابدى و باقى انسان در سراسر اعصار ارائه مىكند. اين مسأله شايان اهمّيّت است كه اخيرا انيستيتو آكاديم رم، تحت مديريت پرفسور الميرزولا، براى نخستين بار در سالهاى اخير، همايش بزرگى در باب ارزشهاى پايدار در فرايند تاريخى برگزار كرده است. نگاه كنيد به:
I valori permanent neldivenirestori Co Rome, 1969.
[6]. See: S.H.Nasr, spiritual and temporal authority in Islam in Islamic Studies, PP. 6 - 13.
[7]. S.H.Nasr, Religion and Secularism, their Meaning and Manifestations,in Islamic History in Islamic Studies, PP. 14 - 25.
[8]. در خصوص اهمّيّت شريعت در اسلام، ر.ك:S.H.Nasr, Ideals and Realities of Islam, chapter IV.
[9]. به فصل ديگر اين كتاب با عنوان تصّوف و يكپارچگى انسان مراجعه شود.
[10].See.S.Nasr, The Encounter of Man and Nature, chapter IV.
[11].درباره مراحل اعتراض بر ضدّ معنويّت حقيقى كه از طريق انگيزه مادّى به معنويّت كاذب منتهى شده، ر.ك: R.Guenon, The Reign of Quantity and Signs of times, PP. 229 ff.
[12]. براى اطلاع از بحثى كلىتر ر.ك:F.schuon, The Transcendent Unity of Religions.
[13]. متأسفانه برخى از صوفيان كاذب در اروپاى مركزى به آرمان تصّوف و عرفان اسلامى آسيب بيشترى مىرسانند. خطاى نخست آنان اين است كه مىخواهند تصّوف را از اسلام جدا كنند و آن را به نوعى، نهانگرايى عارى از بهره معنوى و در چارچوب فكرى خطرناك مبدل سازند. بطلان مدّعيات گزاف اينان از نتايج اسفبار و رقّتانگيز اين نوع تقليد از تصّوف به روشنى قابل مشاهده است.
[14]. در خصوص اصول و عناصر معنوى هنر اسلامى، ر.ك:
T.Burckhardt, perennial Values of Islamic Art, Studies in Comparative Religion, summer, 1967, PP. 132 - 141 and see; T.Burckhardt, Sacred Art in East and West, London, 1967, chapter IV.
منابع:
مجلات، قبسات، شماره 28
http://www.pajoohe.com/fa