دل را ز شرار عشق سوزاند علي
يک عمر غريب شهر خود ماند علي
وقتي که شکافت فرق او در محراب
گفتند مگر نماز مي خواند علي
دل را ز شرار عشق سوزاند علي
يک عمر غريب شهر خود ماند علي
وقتي که شکافت فرق او در محراب
گفتند مگر نماز مي خواند علي
به کمال عجز گفتم : که به لب رسيد جانم
به غرور و ناز گفتي : تو مگر هنوز هستي؟!
بعداز اين لطفي ندارد حکـمراني بر دلم
شهر ويـران گشته فرماندار مي خواهد چه کار . . .
شوق شهادت در كلام حضرت علی (ع)
شهادت در نظر حضرت علی (ع) محبوبی گمشده است كه طلبش تا به آن نرسد، آرام نمی گیرد و آب حیاتی است كه تشنگان بی رمق و از نفس افتاده را سیراب می كند. از این رو، بزرگ انسان تاریخ بشری، وقتی در محراب مسجد زخم شهادت بر می دارد، عاشقانه ندا سر می دهد: فزتُ و ربَّ الكعبة. آن حضرت در این باره می فرماید:
سوگند به خدا هیچ باكی ندارم از داخل شدن در مرگ یا این كه مرگ ناگاه مرا دریابد.
او خود، بی آن كه ذرّه ای هراس به خود راه دهد، پیشتاز صحنه های جنگ بود: به خدا سوگند اگر من تنها با ایشان رو به رو شوم و آن ها همه روی زمین را پر كرده باشند، باك نداشته و نمی هراسم... و من به ملاقات خدا مشتاق بوده و انتظار نیكویی پاداش او را امیدوارانه دارم.
حضرت درباره جهاد فی سبیل الله و ترغیب یارانش به این امر فرمود:
جهاد دری است از درهای بهشت كه خداوند آن را به روی خواصّ دوستان خود گشوده و لباس تقوا و پرهیزگاری است و زره محكم حق تعالی و سپر قوی او است. پس هر گاه از آن دوری شود، خداوند جامه ذلّت و ردای بلا بر او می پوشاند.
چه شیرین است سخن مولا آن گاه كه در میدان كارزا، اشتیاق عاشقان الله به ملاقات معبودشان را چنین توصیف می كند و عطش تشنگان دیدار حق را فزونی می بخشد:
مجاهدان شهادت طلب چنان به سوی خدا پر می كشیدند كه تشنگان به جانب آب. بهشت در پرتو آذرخش نیزه ها است. امروز خیرها در بوته ی آزمون ارزیابی می شوند و به خدا سوگند كه اشتیاق من به صحنه نبرد و رویا رو شدن با دشمن، بیش از شوقی است كه آنان به خانمان خود دارند.
به کمال عجز گفتم : که به لب رسيد جانم
به غرور و ناز گفتي : تو مگر هنوز هستي؟!
بعداز اين لطفي ندارد حکـمراني بر دلم
شهر ويـران گشته فرماندار مي خواهد چه کار . . .
یاران علی میگفتند: در جبهه ها هرگاه علی را گم میکردیم
برای پیدا کردن او ؛ می رفتیم
در انجائی که دشمن بیشتر ضربه خورده ؛
درانجائی که خطر بیشتر در کمین است ؛
در انجائی که شیرازه و صفوف دشمن بیشتر درهم ریخته
ودرانجائیکه دشمن بیشتر کشته داده است ؛
همانجا علی را پیدا میکردیم
پس هرکس بیشتر به دشمن دین صدمه میرساند ؛ او به علی نزدیکتر است
وهركس كمتر به دشمن دين ضربه ميرساند ؛ او از علي دورتر است
نکند اشخاص...... جانشین ارزشها شوند
وقتی خوردن سرسفره معاویه نشستن
وقتی نماز پشت سر علی ایستادن
وقتی مبارزه با باطل.............
نه باعلی نه با معاویه بودن
نکند اشخاص...... جانشین ارزشها شوند
کعبه خلوتگه اسرار فراوان علیست
بیت حق جلوهگر از روی درخشان علیست
در جهان مرد عمل باش و علی را بشناس
که ترازوی عمل کفه و میزان علیست
ای کج اندیش مکن غصب خلافت زیرا
به خدا بعد نبی سلطنت از آن علیست
روز محشر که گذرنامه جنت طلبی
آن گذرنامه به امضاء و به فرمان علیست
دادگاهی که به فردای قیامت برپاست
حکم حکم علی و محکمه دیوان علیست
کشتن "مرحب" و بگرفتن خیبر در کف
خاطرات خوش دیباچه دوران علیست
دور شو ای پسر "عبدود" از دیدهی او
که شجاعان عرب پشه به میدان علیست
این حسینی که رئیس الشهدایش خوانند
با خبر باش که شاگرد دبستان علیست
گرچه این دیده ز دیدار نجف محروم است
در عوض ریزهخور سفره احسان علیست
به کمال عجز گفتم : که به لب رسيد جانم
به غرور و ناز گفتي : تو مگر هنوز هستي؟!
بعداز اين لطفي ندارد حکـمراني بر دلم
شهر ويـران گشته فرماندار مي خواهد چه کار . . .
نردبان دلم شکسته است
................میشود برایم کمی دعا کنی؟؟
................ یا اگر خدا اجازه میدهد کمی به جای من خدا خدا کنی؟؟
راستش دلم مثل یک نماز بین راه! خسته و شکسته است
........................میشود برای بیقراری دلم سفارشی به آن عزیز باوفا کنی؟
نکند اشخاص...... جانشین ارزشها شوند
سجاده گشته رنگین
محراب کوفه امشب در موج خون نشسته
یا عرش کبریا را سقف و ستون شکسته
سجاده گشته رنگین از خون سرور دین
یا خاتم النبیین، یا خاتم النبیین
از تیغ کینه امشب فرقی دو نیم گردید
رفت آن یتیم پرور، عالم یتیم گردید
دیگر نوای تکبیر از کوفه بر نیامد
نان آور یتیمان دیگر ز در نیامد
غمخوار دردمندان امشب شهید گردید
امشب جهان ز فیض حق ناامید گردید
تنها نه خون به محراب از فرق مرتضی ریخت
امشب شرنگ بیداد در کام مجتبی ریخت
امشب به کوفه بذر کفر و ضلال کِشتند
مرغان کربلا را امشب به خون کشیدند
تیغ نفاق امشب بر فرق وحدت آمد
امشب به نام سجاد خط اسارت آمد
امشب به محو خادم، خائن دلیر گردید
آری برادر امشب زینب اسیر گردید
باب عدالت امشب مسدود شد بر انسان
امشب بنای وحدت در کوفه گشت ویران
امشب جهان ز فیض حق ناامید گردید
امشب بنام قرآن، قرآن شهید گردید
سجاده گشته رنگین از خون سرور دین
یا خاتم النبیین، یا خاتم النبیین
شعر از : حمید سبزواری
برای علی (ع) و مظلومیتش
این كوچه ها مهتاب بارانند، با تو
آرامش ماقبل طوفانند، با تو
از "حمد" تا "والناس" را مرغان شبخوان
در چارده تحریر می خوانند، با تو
"انا الیه راجعون" می ریزد از شب
آیات رحمان رو به پایانند، با تو
این قوم خواب آلود، غیر از نارفیقی
رفتار و كرداری نمی دانند، با تو
شرح غدیر و شام هجرت یادشان رفت
هرچه محمد(ص) نهی كرد، آنند با تو
در چلچراغ شام نه، در شمع كوفه
عدل و مروت با تو تابانند، با تو
حالا كه داری می روی مسجد، ملائك
"فزت و رب الكعبه" می خوانند، با تو
یه عمریه تو هیئتا سینه زن و گریه کنم
خدا خودش خوب میدونه، دل از حسین نمی کنم
به یاد آسید جواد ذاکر
حضرت علی «ع» درباره کسانی که از نعمت جوانی بهره کافی نبرده اند، می فرماید:
« آنها در ایام سلامت بدن، سرمایه ای فراهم نکردند و در اولین فرصت ها درس عبرتی نگرفتند. آیا کسی که جوان است، جز پیری، آینده ای را انتظار دارد».
ویرایش توسط راستین : 20-08-2011 در ساعت 11:21
امروز از دیروز به مرگ نزدیکتریم به خدا چطور؟؟؟
عطر دعا
پاشیده اند عطر دعا باز در زمین
آنک دوباره قافله ناز در زمین
صبح و سلام می رسد از آسمان، ببین
آورده اند یک سحر آواز در زمین
هر شب هزار ماه به ما سجده می برند
در حسرت شکفتن یک راز در زمین
رازیکه آن سپیده دم از سینه علی
بر لب رسید و رفت به اعجاز در زمین
گفتید او نشانی شبهای قدر بود
گفتیم: مانده روزنهای باز در زمین
شاید شبی بشارتی از آسمان رسید
چون یازده نشانه پرواز در زمین
سید ضیاءالدین شفیعی
دعا بکن؛ولی اگر اجابت نشد؛با خدا دعوا نکن؛میانه ات با او به هم نخورد؛چون تو جاهلی؛و او عالم و خبیر ...
چیزی و نفهمیدی منکرش نباش...
در سجده بانگ یا علی جان زود بشتاب
گویی خدا در انتظارش بود بیتاب
نامردی از کین تیغ بر فرق علی زد
تیغ ستم بر فرق انوار جلی زد
آه از نهاد خاک تا عرش خدا رفت
سوز دل افلاک تا عرش خدا رفت
پای زمین روی زمین خشکیده بر جای
گویا قیامت ناگهان گردید بر پای
دیگر علی بود و خداوند جلی بود «فُزتُ و ربِّ الکعبه» فریاد علی بود
بشکست پشت دین حق یکباره بشکست ابر عزا بر چهرة خورشید بنشست
به کمال عجز گفتم : که به لب رسيد جانم
به غرور و ناز گفتي : تو مگر هنوز هستي؟!
بعداز اين لطفي ندارد حکـمراني بر دلم
شهر ويـران گشته فرماندار مي خواهد چه کار . . .
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)