مظلومیت
از لطف و دستگیری تو حرف می زنم
از شیوهٔ امیری تو حرف می زنم
از وصله وصله های ردای خلافتت
مولا ز بی نظیری تو حرف می زنم
از سفره های نیمه شبت در خرابه ها
از کهکشان شیری تو حرف می زنم
بر شانهٔ تو جای یتیمان کوفه بود
از اوج سر به زیری تو حرف می زنم
از چاه اشک و آه فراق و حکایتِ
شب های گوشه گیری تو حرف می زنم
از بیست سال خانه نشینی و بی کسی
از غربت غدیری تو حرف می زنم
دیگر نفس به سینهٔ من حبس می شود
وقتی که از اسیری تو حرف می زنم
داغ تو بیشتر به دلم چنگ می زند
هر چه که از دلیری تو حرف می زنم
از کوچه ها و روضهٔ یار جوان تو
از ماجرای پیری تو حرف می زنم
دستان حیدریِ تو را صبر بسته بود