نقدی بر ادعاهای اکبر گنجی پیرامون اصل «رجعت»
آیا اصل «رجعت» خرافه و محصول افکار شیعیان است؟
دکترسید اباذر نبویان؛ استاد حوزه و دانشگاه
اکبر گنجی در تداوم نقد و گاه نفی اصول و مبانی اعتقادی شیعه، «اصل رجعت» را منکر شده و مینویسد: «حتی یک دلیل عقلی بر وقوع رجعت وجود ندارد. تنها راه مدعیان، استناد به نقل است. اما آیات قرآن تأویل پذیرند.»
اکبر گنجی روزنامهنگار اصلاحطلب دیروز و ضد انقلاب لندن نشین امروز که در گذشته بیشتر در حوزه های سیاسی و نقد نظام جمهوری اسلامی قلم میزد، چندی است وارد اظهار عقیده در مباحث دینی شدهاست. البته دراین میان علیرغم ادعای روشنگری دینی، بیشتر اصول و مبانی اعتقادی شیعه را به نقادی و چالش میکشد و کاری به عقاید دیگر مذاهب و حتی مذاهب جعلی مانند بهائیت و وهابیت ندارد. صرف نظر از اینکه گنجی تا چه اندازه در زمینهی مباحث دینی تخصص دارد، بسیاری از نوشته های وی قابل تامل و نقد به نظر می رسد. البته انتظار میرود، او که اجازهی هر گونه اظهار نظر ناشیانه در مهمترین موضوعات دینی را به خود میدهد، اندکی همت به خرج داده و ازاظهاراتش در مقابل اشکالات وارد شده در این مقاله دفاع کند!
نوشتهی حاضر پاسخ به ادعاهای «اکبر گنجی» در مورد بحث «رجعت» است که چندی پیش در سایت «روز آنلاین» منتشر شده بود. قبل از آنکه به ادعاهای ایشان پاسخ دهیم، توضیح مختصری راجع به آموزهی رجعت در مذهب تشیع بیان میکنیم.
رجعت» در لغت به معنای بازگشت است بدین معنا که هرگاه موجودی به حالت قبلی خود باز گردد در لغت رجوع خوانده میشود. این واژه دارای اصطلاحات گوناگون در علوم مختلف از قبیل فقه، نجوم، عرفان و جامعهشناسی است اما معنایی که از آن در کلام شیعه اراده میشود، چنین است که:شود، چنین است که:
خداوند متعال گروهی از اموات را به همان صورتی که در دنیا بودهاند به دنیا بر میگرداند، برخی را ذلیل و برخی دیگر را عزیز میکند و این اتفاق هنگام قیام حضرت ولیعصر(عجلاللهتعالی) رخ میدهد.»[1]در اینکه این افراد به طور مشخص چه کسانی هستند اختلاف نظر وجود دارد اما به یقین ائمهی اطهار و رسول مکرم اسلام از جملهی آنها هستند،[2]هر چند که در ترتیب رجعت ائمه ممکن است اختلافاتی وجود داشته باشد. اصل اعتقاد به رجعت از ضرویات مذهب تشیع است و عدم اعتقاد به آن موجب خروج از جرگهی شیعیان است و ایمان بدان از امور واجب در مکتب تشیع به شمار میرود،[3]اما اختلاف در جزییات این مسأله مانند اینکه زمان دقیق آن اندکی قبل از قیام قائم(عجلاللهتعالی) یا همزمان با آن یا اندکی پس از آن است؟ یا اینکه آیا رجعت کنندگان مؤمن دارای اختیار برای رجعت هستند یا نه و مانند این تفاصیل و جزییات ضرری به اعتقاد به رجعت نمیزند و موجب خروج از مکتب تشیع نخواهد بود.تعالی) یا همزمان با آن یا اندکی پس از آن است؟ یا اینکه آیا رجعت کنندگان مؤمن دارای اختیار برای رجعت هستند یا نه و مانند این تفاصیل و جزییات ضرری به اعتقاد به رجعت نمیزند و موجب خروج از مکتب تشیع نخواهد بود.
«محدث جزایری» در شرح تهذیب ادعا کرده که حدود 620 حدیث راجع به رجعت را دیده است که از این میان 520 حدیث توسط «شیخ حرعاملی» در کتاب «الایقاظ» جمع آوری شده و نویسنده در آخر کتاب بیان میدارد که برخی از روایات مربوط به رجعت را به طور عللی نقل نکرده است.[4] فراوانی احادیث مربوط به رجعت به حدی است که «علامّه مجلسی» قایل به تواتر آنها بوده و بر آن است که اگر مثل این روایات (رجعت) متواتر نباشد، پس در چه چیزی میتوان ادعای تواتر نمود.[5] البته راه اثبات آموزهی رجعت تنها احادیث متواتر نیست بلکه علمای شیعه از راه قرآن و اجماع نیز به اثبات این آموزه پرداختهاند.
به لحاظ تاریخی ریشهی اعتقاد به رجعت به عصر پیامبر باز میگردد و در این زمینه از شخص نبی مکرم اسلام روایاتی نقل شده است.[6] در عصر صادقین(علیهمالسلام)، امام محمد باقر(علیهالسلام) و امام جعفر صادق(علیهالسلام) به اعتراضها و نظرهای اهل تسنن راجع به رجعت پاسخ میدادند و از قرآن کریم بر اثبات رجعت بهره میگرفتند.[7]همچنین امام رضا(علیهالسلام) در این زمینه با استناد به فرمودهی رسول اکرم مبنی بر اینکه هر چه در امتهای گذشته روی داده در امت شما روی میدهد، پاسخ گفته است و امام زمان(عجلاللهتعالی) نیز در توقیع شریف خود به «علی ابن مهزیار» با استناد به آیات قرآن به اثبات مسألهی رجعت پرداخته است. در عصر غیبت نیز علمای شیعه در زمینهی اثبات رجعت با علمای اهل تسنن به بحث و گفتوگو پرداخته و با استفاده از آیات قرآن کریم مسألهی رجعت را اثبات میکردند. به گونهای که علمای اهل سنت هیچ پاسخی نداشته و سکوت اختیار میکردند.[8]
پس از توضیح مختصر راجع به مسألهی رجعت به بیان شبهات مربوط به آن میپردازیم:
شبههی اول:
آموزهی رجعت کاذب، خرافه و محصول افکار شیعیان غالی است؟
پاسخ:
1)ائمهی اطهار(علیهمالسلام) به آیات قرآن کریم برای اثبات رجعت استناد میکردند. به عنوان مثال امام باقر(علیهالسلام) به آیهی «یوم نحشر من کل امه فوجا» استناد کرده است.[9]همچنین امام رضا(علیهالسلام) در پاسخ «مأمون» به قرآن کریم اشاره کرده و بیان میدارد هم چنان که رجعت در امتهای گذشته وجود داشته قرآن کریم هم آن را متذکر شده، در امت اسلام هم وجود خواهد داشت.[10] حال اگر کسی ادعا کند که آموزهی رجعت آموزهای خرافی است باید این را هم بپذیرد که ائمهی اطهار(علیهمالسلام) در صدر استناد کذب و خرافه به قرآن کریم هستند که بعید است آقای گنجی که خود را شیعهای روشنفکر و منطقی میداند، بدان پایبند باشد. البته به اعتقاد آقای گنجی آیات قرآن کریم تأویل پذیر هستند و باید از آنها تفسیر ناواقع گرایانه ارایه کرد که اگر به واقع چنین بود و آیات، حقیقت (صدق به معنای مطابقت با واقع) را بیان نمیکردند و تنها اهداف هدایتی و تربیتی داشتند هیچگاه ائمه تلقی صدق به معنای مطابقت با واقع از آن نداشتند در حالی که میبینیم که ائمهی اطهار(علیهمالسلام) به آن آیات به عنوان گزارهای حقیقی به معنای مطابق با واقع استناد میکنند مگر آنکه استناد ائمهی اطهار(علیهمالسلام) به آیات را حجت ندانیم که مسألهای دیگر است. اما اگر فهم و اجتهاد ائمهی اطهار(علیهمالسلام) را مصون از خطا بدانیم چارهای جز این نداریم که معتقد باشیم که آیات قرآن به رجعت اشاره دارد و به هیچ عنوان نمیتوان آیات را تأویل کرد و آیات را در صدد اشاره به رجعت ندانست.که استناد ائمهی اطهار(علیهمالسلام) به آیات را حجت ندانیم که مسألهای دیگر است. اما اگر فهم و اجتهاد ائمهی اطهار(علیهمالسلام) را مصون از خطا بدانیم چارهای جز این نداریم که معتقد باشیم که آیات قرآن به رجعت اشاره دارد و به هیچ عنوان نمیتوان آیات را تأویل کرد و آیات را در صدد اشاره به رجعت ندانست.
ائمهی اطهار(علیهمالسلام) به آیات قرآن کریم برای اثبات رجعت استناد میکردند،حال اگر کسی ادعا کند که آموزهی رجعت آموزهای خرافی است باید این را هم بپذیرد که ائمهی اطهار(علیهمالسلام) در صدر استناد کذب و خرافه به قرآن کریم هستند!
2)علمای بزرگ اسلام مانند «شیخ مفید» و «سید مرتضی» ادعای اتفاق و اجماع علمای امامیّه بر مسألهی رجعت کردهاند.[11] اگر آموزهی رجعت، آموزهای خرافی، کذب و ساختهی شیعیان باشد حداقل یکی از علمای شیعه آن را بیان میکرد، در حالی که اجماع بر خلاف آن وجود دارد.ی رجعت، آموزهای خرافی، کذب و ساختهی شیعیان باشد حداقل یکی از علمای شیعه آن را بیان میکرد، در حالی که اجماع بر خلاف آن وجود دارد.
3)مصادیق غلو و خرافه توسط علمای اسلام بیان شده است که عبارتانداز:
-اعتقاد به الوهیّت پیامبر و امامان؛
-اعتقاد به پرستش و معبود بودن پیامبر و امامان؛
-اعتقاد به ربوبیّت معصومین و این که مانند خدا خالق و رزاق هستند؛
-اعتقاد به حلول خداوند در معصومین و یا اتحاد آنها با خداوند؛
-اعتقاد به اینکه معصومین بدون واسطهی وحی یا الهام الهی، از غیب آگاهی دارند؛
-اعتقاد به نبوت امامان؛
-اعتقاد به تناسخ ارواح ائمه در یکدیگر؛
-قول به اینکه شناخت امام ما را از انجام تکالیف دینی بینیاز میکند.[12]
بنابراین اگر آموزهی رجعت مانند مصادیق یاد شده ساخته و پرداختهی شیعیان غالی بود با توجه به شیوع و گسترشی که در طول تاریخ داشته به طور حتم مورد تذکر اسلام شناسان بزرگ واقع میشد در حالی که میبینیم چنین مسألهای وجود ندارد.
شبههی دوم:
آموزهی رجعت آموزهای خرد ناپسند است که موجب تبدیل شیعیان به کفار و مشرکان میشود.
پاسخ: مراد از خرد ناپسند بودن چیست؟
اگر مراد آن است که استحالهی ذاتی دارد، قابل قبول نیست زیرا مراد از محال ذاتی آن است که صرف تصور آن به تناقص میانجامد، همانند مفهوم جسم بدون بٌعد که حتی تصور آن محال است. بدین معنا که عقلاً نمیتوان جسمی را تصور کرد که علیرغم آنکه جسم است دارای بعد نباشد بدیهی است که بازگشت به دنیا پس از مرگ دارای چنین تناقضی نیست و تصور آن به تناقص نمیانجامد.
اگر مراد از خرد ناپسند بودن استحالهی وقوعی باشد باز هم قابل قبول نیست زیرا مراد از استحالهی وقوعی این است که صرف تصور مفهوم آن به تناقص نمیانجامد بلکه وجود آن در خارج با تناقص روبهروست. به عنوان مثال موجود شدن فرزند در عالم خارج بدون وجود شرایط آن گرچه استحالهی ذاتی ندارد اما استحالهی وقوعی دارد زیرا تحقق فرزند بدون تحقق شرایط آن به معنای وجود معلول بدون علت است و وجود معلول بدون علت محال است. با توجه به معنای استحالهی وقوعی روشن میشود که رجعت استحالهی وقوعی هم ندارد و در صورت فراهم شدن علت تامهی آن محقق خواهد بود و از تحقق آن در عالم خارج تناقض لازم نمیآید.
اگر مراد از خرد، ناپسند بودن این است که این آموزه، با علم تجربی تعارض دارد که به ظاهر مراد آقای گنجی نیز همین است در پاسخ باید بگوییم که یافتههای علوم تجربی اگر به مرحلهی قطعیّت برسد با آموزههای دینی در تعارض واقع نمیشوند، اما هم چنان که در فلسفهی علم بیان شده است اساساً علم تجربی هیچگاه به مرحلهی قطعی نمیرسد و اگر مراد وی از عالم تجربه، مشاهدات تجربی است باید گفت که همواره در طول تاریخ باور بسیاری از واقعیّات برای عقل از آن رو که خلاف مشاهدات وی بوده، دشوار بوده است اما گذشت زمان نشان داده که آن واقعیّات قابل تحقق هستند. به عنوان مثال زمانی فکر اینکه بشر روزی بتواند صدا و تصویر شخص دیگری را در آن طرف دنیا به طور هم زمان داشته باشد، قابل تصور نبود اما گذشت زمان و بلوغ فکری و علمی بشر اعتقاد به این مسأله را آسان کرد. بنابراین کسی که به علت تعارض با مشاهدات، آموزههای قطعی دینی را زیر سؤال میبرد، هنوز به بلوغ فکری، درک و رشد فهم بشر نرسیده است. امروزه عقلا و آشنایان با تحولات و پیشرفتهای شگرف علمی اعتقاد به عدم تحقق آموزهای را (علیرغم آن که دارای امکان تحقق است) تنها به این دلیل که با مشاهدههای امروزین تجربی بعید مینماید، ساده اندیشی و سطحی نگری میدانند زیرا به نظر آنها قوانین ناشناختهی طبیعت بسیار فراتر از قوانین شناخته شدهی آن است.
شبههی سوم
آیات مورد استفاده از رجعت، قابل تأویل است؟
توضیح آنکه یکی از آیات که بر وقوع رجعت در امتهای سابق اشاره دارد آیهی «243» از سورهی بقره است که میفرماید: «ألم تر إلی الّذین خرجوا من دیارهم و هم ألوف حذر الموت فقال لهم اللّه موتوا ثمّ أحیاهم».
ترجمه: آیا ندیدی کسانی که هزاران نفر بودند و از آنجا که مرگ را خوش نداشتند از شهر خود خارج شدند پس خدا به آنان گفت بمیرید سپس آنها را زنده کرد.
بسیاری از مفسّران در تفسیر این آیه میگویند: «گروهی از بنیاسراییل شهر خویش را ترک گفته و به جای دیگری رفتند و خداوند آنها را میراند، آنها به مدت هشت روز مرده بودند تا آنکه پیامبری بر اجساد مردهی آنها گذر کرد و از خداوند متعال خواست که بار دیگر آنها را زنده کند و خداوند خواستهی این پیامبر را اجابت کرد.
در این میان صاحب تفسیر «المنار» تفسیر متفاوت و غیر روشمندی از این آیه، ارایه کرده است. وی در شرح این آیه چنین معتقد است که غرض این آیه تمثیل است و بس؛ مراد این است که گروهی از مردم مورد هجوم دشمنانی قدرتمند قرار گرفتند اما از استقلال خود پاسداری نکردند و از بیم مرگ سرزمین خود را ترک کردند پس خدا به ایشان گفت: «بمیرید مرگی به معنای خواری و نادانی» اصولاً ذلّت و جهالت نوعی مرگ است و ظلم ستیزی و دانش، نوعی حیات است بنابراین گروه اشاره شده به ذلت و بیچارگی افتادهاند تا آنکه خداوند آنها را زنده کرد یعنی روح قیام و دفاع از حق را در ایشان دمید.[13]
با توجه به تفسیر صاحب المنار نمیتوان گفت که آیات قرآن حکایت از وقوع رجعت در امتهای گذشته دارد زیرا مراد از حیات و مرگ در این آیات یکی نیست بلکه مراد از آن علم وجهل یا ظلم ستیزی و ظلم پذیری است. یکی از آیات دیگری که حکایت از وقوع رجعت در امتهای گذشته دارد اما توسط صاحب تفسیر المنار مورد انتقاد قرار گرفته و دستآویز آقای گنجی برای اثبات عدم وقوع رجعت در امتهای گذشته شده است آیهی «259» از سورهی بقره است که چنین میفرماید: «أَوْ کَالَّذِى مَرَّ عَلَى قَرْیَةٍ وَهِىَ خَاوِیَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّى یُحْى هَذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِاْئَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ کَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قَالَ بَلْ لَبِثْتَ مِاْئَةَ عَامٍ فَانْظُرْ اِلَى طَعَامِکَ وَشَرَابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ وَانْظُرْ إِلَى حِمَارِکَ وَ لِنَجْعَلَکَ ءَایَةً لِلنَّاسِ وَانْظُرْ إِلَى الْعِظَامِ کَیْفَ نُنْشِزُهَا ثُمَّ نَکْسُوهَا لَحْماً فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَىْءٍ قَدِیرُ .»
اگر آموزهی رجعت مانند پرداختهی شیعیان غالی بود با توجه به شیوع و گسترشی که در طول تاریخ داشته به طور حتم مورد تذکر اسلام شناسان بزرگ واقع میشد در حالی که میبینیم چنین مسألهای وجود ندارد.
ترجمه: یا مانند آن کسی که از روستایی میگذشت در حالی که بر پایههایش فرو ریخته بود، گفت خدا چگونه[افراد] این روستا را پس از مرگ زنده میکند؟ خداوند او را به مدت صد سال میراند و سپس زنده کرد. از او پرسید چه قدر درنگ کردی. گفت: «یک روز یا نصف روز [خداوند]» گفت بلکه صد سال درنگ کردی، غذا و نوشیدنی خود را ببین که هیچ تغییری نیافته است. به الاغت نگاه کن [که کاملاً متلاشی شده است] و برای اینکه تو را نشانهای برای مردم قرار دهیم و به [استخوانهای] الاغ نگاه کن که چگونه آنها را برداشته و به هم پیوند میدهیم و گوشت بر آنها میپوشانیم هنگامی که [این حقایق] بر او روشن شد گفت میدانم که خدا بر هر چیزی داناست.
صاحب تفسیر المنار این آیه را حکایت از حیات پس از مرگ فیزیکی نمیداند تا شاهدی بر وقوع رجعت در امتهای گذشته باشد بلکه به تأویل و توجیه این آیه پرداخته و مینویسد: «مراد از مرگ در این آیه از دست دادن حواس ظاهری همراه با بقای اصل حیات است بدین معنا که انسان زنده چند صباحی را بدون حس و درک میگذراند و سپس به حالت عادی بر میگردد. شبیه این رویداد در مورد اصحاب کهف نیز واقع شده است آنها به مدت 309 سال در خواب بودند سپس خدای تعالی ایشان را از خواب برانگیخت.[14]
با توجه به تفسیر صاحب المنار نمیتوان برای اثبات رجعت از آیات قرآن بهره گرفت زیرا هم چنان که ملاحظه میشود آیات قرآن دارای تفسیرها و تأویلهای گوناگون است و نمیتوان آموزهی رجعت را به طور قطعی به قرآن کریم نسبت داد. نخست آنکه، ائمهی اطهار(علیهمالسلام) به این آیات برای اثبات رجعت استفاده کردهاند بنابراین تأویل این آیات توسط برخی از علمای اهل تسنن خللی به استناد ائمه به این آیات وارد نمیکند زیرا ائمه، معصوم هستند و به طور یقین استناد آنها صحیح بوده و برداشت آنها از آیات مطابق با واقع است و هر برداشتی خلاف آن ناصحیح خواهد بود.السلام) به این آیات برای اثبات رجعت استفاده کردهاند بنابراین تأویل این آیات توسط برخی از علمای اهل تسنن خللی به استناد ائمه به این آیات وارد نمیکند زیرا ائمه، معصوم هستند و به طور یقین استناد آنها صحیح بوده و برداشت آنها از آیات مطابق با واقع است و هر برداشتی خلاف آن ناصحیح خواهد بود.
دوم، آیاتی که در آن سابقهی زندگی پس از مرگ در دنیا، در امتهای گذشته دیده میشود از علمای اهل تسنن مانند: «طبری، جلال الدین سیوطی، ابن کثیر و زمخشری» هیچگونه تأویلی دیده نمیشود و تنها صاحب تفسیر المنار به تأویل این آیات پرداخته و در مورد پیامبری که خدا به مدت 100 سال او را میراند و سپس زنده کرد بر آن است که مراد از مرگ در این آیه از دست دادن حواس ظاهری همراه با بقای اصل حیات میباشد، شبیه این رویداد در مورد اصحاب کهف نیز واقع شده است.[15]صاحب المنار در این آیه نیز مانند سایر آیات به تأویلهای غیرروشمند دست زده است تا قرآن را با علوم روز هماهنگ نشان دهد در حالی که بنا به دلایل روشن این تأویلها دور از حقیقت است. اینک به برخی از این شواهد اشاره میکنیم:
1-خداوند در قرآن کریم از خواب اصحاب کهف از تعبیر «فَضَربنا علی آذانهم فی الکهف سنین عددًا» (کهف آیهی 18) ترجمه: پردهای بر گوش آنان تا چندین سال بر افکندیم و «تحسبهم ایقاظاً و هم رقود» (آل عمران آیهی 49) استفاده میکند اما در مورد این پیامبر به « فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِاْئَةَ عَامٍ » تعبیر میکند، بنابراین مقایسهی این دو اتفاق با هم و یکی دانستن آنها، جایز نیست.
2-در ادبیات قرآن کریم هر جا مادهی «بعث» پس از مادهی «موت» آمده، مراد از آن حیات پس از مرگ است بنابراین مراد از موت در این آیات همان معنای متبادر از آن یعنی جدا شدن روح از بدن است. در آیهی مورد بحث نیز چنین است. «قال انّی یحیی هذه اللهُ بعد موتها. فاماته اللهُ مامه عام ثم بعثه ...» (بقره آیهی 259) ترجمه: (با خود گفت) خدا چگونه اینها را پس از مرگشان زنده میکند؟ پس خداوند او را به مدت 100 سال میراند، سپس وی را برانگیخت. بنابراین از آنجا که در این آیه نیز سخن از بعثت است، معنای موت در این آیه همان مرگ است و نمیتوان مانند صاحب المنار آن را به معنای از بین رفتن قوای احساسی گرفت.
3-شاهد دیگری که در این آیه وجود دارد این است که در این آیه پیامبر از خدا میپرسد که خداوند چگونه مردم این روستا را زنده میکند. خداوند در پاسخ، الاغ او را که کاملاً متلاشی شده بود و تنها استخوان او باقی مانده بود زنده کرد تا به این پیامبر چگونگی حیات پس از مرگ را نشان دهد، بنابراین از آنجا که سؤال در مورد حیات پس از مرگ بود جواب سؤال هم باید متناسب با آن بوده و در مورد حیات پس از مرگ باشد و نشانهی آنکه مرگ واقعی رخ داده بود آن است که الاغ پیامبر کاملاًمتلاشی و پوسیده شده بود.
4-عقلا در همهی زبانها واژگان را بر معنای حقیقی آن حمل میکنند مگر آنکه شاهدی قطعی بر خلاف آن باشد. به عنوان مثال اگر کسی بگوید شیری را دیدم (رایت اسدا) عقلا آن را به معنای حقیقی شیر بیشه حمل میکنند مگر آنکه شاهدی قطعی برخلاف معنای حقیقی آن باشد و شنونده یقین کند که مراد متکلم شیر بیشه، نیست. در این آیه نیز واژهی «موت» را هنگامی میتوان به معنای غیرحقیقی آن حمل کرد که قرینهی قطعی برخلاف معنای حقیقی آن یعنی جدایی روح از بدن وجود داشته باشد در حالیکه چنین قرینهای وجود ندارد و بنابراین نمیتوان معنای موت در این آیه را از دست دادن حواس ظاهری همراه با بقای اصل حیات دانست یا اینکه واژهی موت در آیات دیگر (مانند آیهی 243 سورهی بقره) را به مبنای خواری و ذلّت و به تعبیری موت اجتماعی قلمداد کرد و بدون دلیل و قرینهی روشن آیه را به خلاف معنای واقعی آن حمل کرد. با توجه به شواهد یاد شده و اثبات معنای متعارف از مادهی موت در آیهی محل بحث نمیتوان از اشتباهات فاحش مفسّری برای اثبات نظریّهای که خلاف آشکار آیات و روایات است، بهره گرفت.
پی نوشت:
[1] ـ اوایل المقالات، شیخ مفید، ص89
[2] ـ الایقاظ، الحرالعاملی، ص344
[3] ـ حق الیقین، ج2. شبرص30
[4] ـ رجعت، محمد رضا ضمیری، ص48
[5] ـ بحارالانوار، ج53 . علامه مجلسی، ص123
[6] ـ بحارالانوار، محمد باقر مجلسی، ج 53، ص52
[7] ـ همان. ص40 و ص52
[8] ـ الایقاط. الحرالعاملی، صص 62و64
[9] ـ الرجعه، استرآبادی، ص77
[10] ـ بحارالانوار، ج 52 . علامه مجلسی، ص59
[11] ـ اوایل المقالات. شیخ مفید، ص46 و رسایل الشریف المرتضی، ج3، ص136
[12] ـ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج25، ص336
[13] ـ المنار، محمد عبده، ج2، صص 458-456
[14] ـ المنار، محمد عبده، ص50
[15] ـ المنار، محمد عبده، رشید رضا، ص50