صفحه 3 از 181 نخستنخست 1234567891011121353103 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 21 به 30 از 1804

موضوع: لطیفه

  1. #21
    مدیرکل انجمنهای نور آسمان vorojax آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2008
    محل سکونت
    همشهری حضرت عشق
    نوشته ها
    7,305
    تشکر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض RE: لطیفه

    سلامون علیکم و رحمة الله و برکاتو!

    جهت حمایت از اصفهانی ها برایاتان لطفه های زیر را قرار می دهم !


    اصفهانی یک خوشه انگور را به خانه برد و به زن و فرزندانش هرکدام یک دانه داد. بچه ها گفتند: بابا جان چرا یک دانه؟ مرد جواب داد: عزیزانم ! بقیه اش هم همین مزه را می دهد



    اصفهانیه برای بچه اش اسمارتیز می خره، روش می نویسه هر ۸ ساعت یکی



    تحقیقات نشون داده اصفهانیها فقط در ۲۲ روز سال رشد می کنند: دهه اول محرم + ۱۲روز اول عید



    یه نفر با یه اصفهانی دست به یقه میشه.اصفهانی بجای عمل متقابل التماس کنان با لهجه شیرین اصفهانی میگه آقا شما را به خدا یقمو ول کنین گوشمو بیگیرین.آخه یقم پاره میشه



    شب عید فطر همه اصفهانیا بیرون خوابیده بودن ازشون می پرسن چرا بیرون خوابیدین میگن واسه اینکه پول فطرمون بیفته گردن شهرداری

    به آدامس می گن آرزوت چیه؟ میگه زیر دندون اصفهانی جماعت نیفتم
    جشنواره فیلم اصفهان ۱- دو نفر با یک تخم مرغ ! ۲- تا حالا موز خوردی؟ ! ۳- ۱۰ نفر زیر یک چتر ! ۴- من هوشنگ ۱۵ تومان دارم ! ۵- دیشب باز هم پیتزا خوردم
    یه روز اصفهانیه تو مسابقات رالی شرکت میکنه ,وسط راه مسافر سوار می کنه
    بلیطای اصفهان از ۲۰ تومن به ۱۰ تومن کاهش پیدا می کنه اصفهانیا اعتراض می کنن ازشون میپرسن واسه چی اعتراض کردین می گن چون قبلا که پیاده می رفتیم ۲۰ تومن به نفعمون بود اما حالا ۱۰ تومن به نفعمون


    به اصفهانی میگن دو دوتا میگه: میخای بخری یا میخای بفروشی



    يه دکتر اصفهاني زنش ميميره روي سنگ قبرش مي نويسه:

    آرمگاه زري همسر دکتر ر حیمی مختصص زنان و زايمان، مطب: خيابان جلفا کوچه سوم پلاک 20 ساعات پذيرايي: 16 الي 21

    اصفهانيه خونش آتيش ميگيره ، اس ام اس ميده آتش نشاني ميگه به اين شماره اي که افتاده زنگ بزنين تا آدرسمو بدم

    اصفهانيه قله اورست رو فتح كرد.بهش ميگن انگيزه ات چي بود؟؟ ميگه خدا لعنت كنه كسي رو كه گفت اون بالا نذري ميدن ...




    یا علی

  2. # ADS
    Circuit advertisement
    تاریخ عضویت
    Always
    محل سکونت
    Advertising world
    نوشته ها
    Many

     

    حرز امام جواد

     

  3. #22
    کاربر ممتاز
    تاریخ عضویت
    Aug 2008
    نوشته ها
    428
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض RE: لطیفه

    بسيار باحال بود!
    مخصوصا اين :
    اصفهانیه برای بچه اش اسمارتیز می خره، روش می نویسه هر ۸ ساعت یکی

  4. #23
    همکار انجمن safaeei آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Apr 2009
    محل سکونت
    پيش خدا
    نوشته ها
    3,393
    تشکر
    1
    تشکر شده 4 بار در 3 ارسال

    پیش فرض RE: لطیفه

    دعاي خانم­ها : خدايا به من عشق بده تا همسرم را دوست بدارم ؛ صبر بده تا تحملش كنم ؛ اما قدرت نده كه مي­زنم لهش مي­كنم ...

  5. #24
    حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Aug 2008
    نوشته ها
    630
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض RE: لطیفه

    [align=center]اگه گفتی اون چیه که اولش منم بعدش تویی ،آخرشم یه زبونه...؟؟؟ یکم فکر کن... یکم دیگه............ گل گاو زبون
    [/align]

  6. #25
    همکار انجمن safaeei آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Apr 2009
    محل سکونت
    پيش خدا
    نوشته ها
    3,393
    تشکر
    1
    تشکر شده 4 بار در 3 ارسال

    پیش فرض RE: لطیفه

    از يك معتاد ميپرسن چطور شد كه معتاد شدي؟ ميگه با بچه ها قرار گزاشتيم روزهاي تعطيل تفريحي بكشيم يه هويي خورديم به عيدنوروز

  7. #26
    همکار انجمن safaeei آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Apr 2009
    محل سکونت
    پيش خدا
    نوشته ها
    3,393
    تشکر
    1
    تشکر شده 4 بار در 3 ارسال

    پیش فرض RE: لطیفه

    ازدواج عبارت است از سه هفته آشنايي، سه ماه عاشقي، سه سال جنگ وسي سال تحمل!

    شکست خورده ای در عشق را پرسیدند: عشق را به چه تشبیه می کنی؟
    گفت: عشق مانند ستاره ای می ماند که هر چقدر دورتر باشد بیشتر به تو چشمک می زند و پر نور تر است و تا به آن رسیدی نه از چشمک خبری باشد و نه از نور!

    یارو میره خواستگاری، از دختره خوشش نمیاد، به بابای عروس میگه:
    ما میریم یه دور میزنیم، بر می‌گردیم !

    .بیشتر مردها ۲ آرزوی بزرگ دارند،
    اول داشتن خونه، دوم داشتن ماشین برای فرار از خونه

    سريع ترين دوربين جهان اختراع شد . اين دوربين مي تونه از خانوم ها در لحظه اي كه دهانشون بسته است عكس بگيره !

    مرد به زن: عزیزم ممنونم ازت! تو اعتقاد به دین رو به زندگیم آوردی!
    چون من قبل از ازدواج معتقد بودم جهنم اصلا وجود نداره!

  8. #27
    همکار انجمن safaeei آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Apr 2009
    محل سکونت
    پيش خدا
    نوشته ها
    3,393
    تشکر
    1
    تشکر شده 4 بار در 3 ارسال

    پیش فرض گفتمان شتر و مامانیش

    آورده اند روزی میان یک ماده شتر و فرزندش گفت وگویی به شرح زیر صورت گرفت:
    بچه شتر: مادر جون چند تا سوال برام پیش آمده است. آیا می تونم ازت بپرسم؟
    شتر مادر: حتما عزیزم. چیزی ناراحتت کرده است؟
    بچه شتر: چرا ما کوهان داریم؟شتر مادر: خوب پسرم. ما حیوانات صحرا هستیم. در کوهان آب و غذا ذخیره می کنیم تا در صحرا که چیزی پیدا نمی شود بتوانیم دوام بیاوریم.
    بچه شتر: چرا پاهای ما دراز و کف و پای ما گرد است؟
    شتر مادر: پسرم. قاعدتا برای راه رفتن در صحرا و تندتر راه رفتن داشتن این نوع دست و پا ضروری است.

    بچه شتر: چرا مژه های بلند و ضخیم داریم؟ بعضی وقت ها مژه ها جلوی دید من را می گیرد.

    شتر مادر: پسرم این مژه های بلند و ضخیم یک نوع پوشش حفاظتی است که چشم ها ما را در مقابل باد و شن های بیابان محافظت می کنند.

    بچه شتر: فهمیدم. پس کوهان برای ذخیره کردن آب است برای زمانی که ما در بیابان هستیم. پاهایمان برای راه رفتن در بیابان است و مژه هایمان هم برای محافظت چشمهایمان در برابر باد و شن های بیابان است… .

    بچه شتر: فقط یک سوال دیگر دارم… ..

    شتر مادر: بپرس عزیزم.

    بچه شتر: پس ما در این باغ وحش چه غلطی می کنیم؟

    نتیجه گیری: مهارت ها، علوم، توانایی ها و تجارب فقط زمانی مثمرالثمر است که شما در جایگاه واقعی و درست خود باشید… پس همیشه از خود بپرسید الان شما در کجا قرار دارید؟

  9. #28
    همکار انجمن safaeei آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Apr 2009
    محل سکونت
    پيش خدا
    نوشته ها
    3,393
    تشکر
    1
    تشکر شده 4 بار در 3 ارسال

    پیش فرض RE: لطیفه

    غضنفر به رفيقش ميگه : مي خوام دختر شاه رو بگيرم ! رفيقش ميگه : چرت نگو ! مگه کشکيه ؟! غضنفر ميگه : بابا من که راضيم ، ننم هم که راضيه ، فقط مونده شاه و دخترش !

  10. #29
    مدیرکل انجمنهای نور آسمان vorojax آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2008
    محل سکونت
    همشهری حضرت عشق
    نوشته ها
    7,305
    تشکر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض RE: لطیفه


    معلم: كی می دونه چرا هواپیما پروانه داره؟
    رضا: آقا اجازه؟ برای اینكه خلبان عرق نكنه!
    معلم: از كجا فهمیدی؟
    رضا: آقا اجازه؟ یه دفعه كه ما داشتیم فیلم تماشا می كردیم، دیدیم كه وقتی پروانه هواپیما از كار افتاد، خلبانه خیس عرق شد!
    ===========================
    غضنفر رفته بوده تئاتر، دوستش ازش می‌پرسه: چطور بود؟
    غضنفر میگه: خوب بود، ولی آخرش رو نفهمیدم چی شد. قست اول كه تموم شد یك پلاكارد نشون دادن كه نوشته بود: “پرده دوم، دو سال بعد”
    من دیگه حوصله نداشتم دو سال صبر كنم اومدم بیرون!

    ==========================

    به غضنفر میگن برو استخر شیرجه بزن تو آب، بعدش بیا بالا شامپو گلرنگ رو تبلیغ كن… خلاصه میره بالا و شیرجه میزنه، ولی از بخت بد سرش می خوره به كف استخر… بعد از یه مدت بالاخره میاد بالا، رو می‌كنه به دوربین، میگه: می‌خوام سالاد درست كنم!

    ==========================
    مردی میره پیش كشیش تا اعتراف كنه. میگه: من در زمان جنگ جهانی دوم به یك مرد در خانه خودم پناه دادم.
    كشیش میگه: خوب این كه گناه نیست!
    مرد میگه: ولی من بهش گفتم برای هر یك هفته‌ای كه در خانه من بمونه باید ۵ دلار بپردازه.
    كشیش می‌گه: درسته كه كارت خوب نبوده، ولی تو با نیت خوبی این كار رو انجام دادی.
    مرد میگه: اوه! متشكرم! خیالم راحت شد. فقط یه سوال دیگه…
    كشیش می‌گه: بگو فرزندم.
    مرد میگه: آیا باید بهش بگم كه جنگ تموم شده؟
    ==========================

    احمد: مامان! اجازه میدهی بروم با اكبر بازی كنم؟
    مادر: نه پسرم، اكبر بچه خوبی نیست. آدم باید همیشه با دوست بهتر از خودش بازی كند.
    احمد: پس اجازه بدهید اكبر بیاید با من بازی كند!!


  11. #30
    حرفه ای SuNny آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2008
    محل سکونت
    Isfahan
    نوشته ها
    848
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض RE: لطیفه

    کارمند تازه وارد :
    مردی به استخدام یك شركت بزرگ درآمد.
    در اولین روز كار خود، با كافه تریا تماس گرفت و فریاد زد: «یك فنجان قهوه برای من بیاورید.»
    صدایی از آن طرف پاسخ داد: «شماره داخلی را اشتباه گرفته ای. می دانی تو با كی داری حرف می ‌زنی؟»
    كارمند تازه وارد گفت: «نه»
    صدای آن طرف گفت: «من مدیر اجرایی شركت هستم، احمق.»
    مرد تازه وارد با لحنی حق به جانب گفت: «و تو میدانی با كی حرف میزنی، بیچاره.»
    مدیر اجرایی گفت: «نه»
    كارمند تازه وارد گفت: «خوبه» و سریع گوشی را گذاشت.

صفحه 3 از 181 نخستنخست 1234567891011121353103 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
کانال سپاه