چرا؟
تو اگر بسته ای بار سفر
تو اگر نیستی دیگر
پس چرا
از همه جا
من صدای تپش قلب تو را می شنوم؟
چرا؟
تو اگر بسته ای بار سفر
تو اگر نیستی دیگر
پس چرا
از همه جا
من صدای تپش قلب تو را می شنوم؟
گرچه محال است ولی دیده به راه است هنوز، که تو باز آیی و من روی مهت بینم باز، تا که از شوق کنم همچو کبوتر پرواز
تا زنم بوسه بر آن صورت باز
گیرم آن دست کریمت به نیاز
بزنم تکیه بر آن قامت ناز
تا دمی چند کنم زندگی نو آغاز
مادر ای همه خوبی ، همه پاکی ، اسطوره ایثار و گذشت ، حضورت سبز، فراغت سبز ، امروز روز مادر است و من دلم گرفته و تو را میخواهم ، تو بخواه که به حرمت آرامش نگاهت ، دلتنگیمان تسکین یاد .
مادرم مهربانم بعد از ماهها سختی بیماری لحظه وداع آرامش را در چهره ات یافتیم. چقدر راحت خوابیده بودی و چقدر مهربانانه معشوقت را در اغوش گرفتی.
مادرم آرام جانم مگر میشود رفتنت را باور کرد.
ای کاروان اهسته ران که آرام جانم می رود
وان دل که با خود داشتم با دلستانم میرود
در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم می رود
خدایا در این مصیبت عظما ، در این وادی بی وفا که زیباترین و بهترین آفریده ات را از ما گرفتی و در غم هجرانش ما را عزادار کردی به ما صبر عنایت فرما .
خدایا سخت است غم فراق مادر ، سخت است دیدن پرواز مادر و سخت است یک عمر بی مادر سر کردن اما از تو میخواهیم به همه عزیزان داغدار مادر و پدر صبر عنایت فرمایی و دعای خیر والدین بدرقه فرزندان قرار دهی.
من در نبود شانه ات تصویری از یک خالی ام
حالم نمیپرسی و من ، یک مبهم سوالی ام
باور نمی کردم ولی امروز بی من رفته ای
بی تو که شعرم بوده ای یک شاعر توخالی ام
من سبز بوده ام ولی باور نمی کند کسی
بی اشتیاق ِ بودن وِ اسیر خشک حالی ام
بی تاب و دلتنگ توام، هر روز من این ماجراست
برگی نمی خورَد دگر تقویم کهنه سالی ام
دلتنگ پر کشیدنم ، در آسْمان باورت
به بودنت نمیرسد دگر شکسته بالی ام
ناباورانه در سکوت تا صبح پرسه می زنم
تو برنمیگردی و باز دلتنگ آن حوالی ام
گهواره ی من دلتنگ است مادرم
و آغوش کوچکم بی تاب حضورت
در نفسم گرما نیست
وجودم به یخ بندانی سوزناک دچار است
در صبر من ناصبری آشکار
و در اشکانم شوق دیدار پنهان
من به این فاصله ها محکومم؟
نه!
من، به آغوش تو محتاجم
در سرتاسر این دیوار
واژه ی دلتنگی برای تو وصف ناپذیر است
مجنون در آتش عشق سوخت
اما شعله های عشق من مادر
تا ابد باقیست
آنگونه که هنگام بودنت نیز
دلتنگ وار می نگرمت
مادرم وقتی بود
عشق هم آبی بود
مادرم هم گل بود
و هر از چند صباحی که گلی را می یافت
مادرم همچو چکاوک سر یک بید بلند
غرق در عطر نسیم گل سرخ
مادرم هم می خواند.
مادرم وقتی رفت،
آسمان طوسی شد،
پرده ی قرمز عنابی همسایه ی ما،
در نوازش با باد
خارج از پنجره در می غلتید،
ماهی تنگ بلور،
رنگ در باخت و بر بام بلورین پر از آب تپید.
دل بارانی
می نویسم امشب چون دلم بارانیست:
دوباره پلک دوباره بغض و گلو دوباره یه حس غریب
دوباره بی صبری
دوباره بغضی که شک داری بش***ش یا نه ولی در عین ناباوری بی اختیار میشکنه
دوباره له له اشکها برای جشن سرازیری
دوباره شرم دوباره پنهان کاری
دوباره بازی پشت دست در نقش پاک کن اشک
دوباره خستگی مژه دوباره حس خوب و بد توام
دوباره انتظار دوباره بغض
دوباره تشدید باران دوباره حس بی نظیر وصال یاران
دوباره اشکهای بی اختیار دوباره روی بی وصف یار
دوباره یک تن سرا پا یه عشق سرا سر دراین پهنه ی پر بهشت
دوباره تسلیم معشوق بودن
و بعد
دوباره شب دوباره لذت فراق
دوباره باران پشت باران
دوباره تشنگی بی منتهای عاشق
شبها را دوست دارم چون شبها این دل ماهی وار من تنگ بدنم را میشکند و به دریای وصال تو میریزد و در آن بی صبرانه عمدا غرق میشود تا نگاهی از روی ترحم بر او بیاندازی.
باران را یادم هست.می گویند در دور دستها باز هم هست.
بازم می خوام که یک دریا ببارم...
بازم شب بازم غم بازم تنهایی
باز سکوتو حسرتو باز بی وفایی
بازم دیوونگی بالا گرفته
بازم عشقا بوی کالا گرفته
بازم تنها شدم چون شب درومد
بازم از پشت شیشه دیدم نیومد
بازم بارون بازم عشق دروغین
بازم تفسیر این عشقای رنگین
بازم شب بازم غم بازم تنهایی
ولی تنهاییم بد نیست خدایی
بازم دل میگه از عشق پوشالی
از اینکه دل شکستی باز بیخیالی
بازم فردا دوباره دل شکستن
بازم فردا دلی دیگر رو بستن
بازم امشب دلی آشفته دارم
بازم می خوام که یک دریا ببارم
گريه در چشمان من توفان غم دارد، ولي ..... خنده بر لب می زنم تا كس نداند رازه من
مادرم ای فرشته ی حیات من تو را من دوست دارم تو را من دوست می دارم
مادرم ای فرشته ی نجات من از تاریکی تو را من به اندازه ی روشنایی خورشید می پرستم
مادرم ای فرشته ی دلسوز من از دلتنگی ها و سردی ها و بی وفایی ها تو من دوست دارم
مادرم ای فرشته ی مهربان من تو را من دوست دارم تو را من دوست می دارم
آه كه چه بي حد دوستت دارم؛ سنگ صبور تنهايي من!
چه فنا نا پذير است نيازم به تو؛ اي اوج باور من!
چه سخت است بي تو گذراندن و گذشت؛ اي تك آيه ي آرامش من!
چه محال است يك لحظه بي تو ماندن و بي تو نفس كشيدن؛ نوراني ترين خورشيد من!
چه ناقابل است حرف هايم.
چه پيش كش كمي ست بهشت.
چه تفسير سختي ست نبودنت.
چه ملزومه اي است وجودت.
چه لذتي ست بوسيدن دست هايت.
چه خوب است سجده بر پاهايت.
چه خوب كافري اي است پرستش تو!
فرياد شكيب ترين شكيباي زمان!
آه كه چه بي حد دوستت دارم...
مادرم!
در حال حاضر 24 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 24 مهمان ها)