الهی من بمیرم جایِ مادر
به چشمانم بمالم پایِ مادر
بیاد لای لایِ بچگی ها
منم با هی هیِ هیهای مادر
بیاد زحمتِ بسیارِ بابا
ببوسم دستِ بی همتای مادر
اگر مادر به شب خُرخُر نماید
فدای خُرخُرِ شبهایِ مادر
بگردم دور مادر تا بگردم
فدایِ صورتِ زیبایِ مادر
الهی من بمیرم جایِ مادر
به چشمانم بمالم پایِ مادر
بیاد لای لایِ بچگی ها
منم با هی هیِ هیهای مادر
بیاد زحمتِ بسیارِ بابا
ببوسم دستِ بی همتای مادر
اگر مادر به شب خُرخُر نماید
فدای خُرخُرِ شبهایِ مادر
بگردم دور مادر تا بگردم
فدایِ صورتِ زیبایِ مادر
رفت از برم عزیز عیان شد لقای مرگ
آمد بگوشم از غمش آهنگ پای مرگ
پایان زندگیست همانا وداع مام
وآغاز ماتمی که بود رهنمای مرگ
اندیشه از غمی نکنم جز غم فراق
بیمَم ز هر بلا نَبوَد جز بلای مرگ
از جان خویش سیر نِیَم جان من مرو
کز رفتنت کند دل تنگم هوای مرگ
پا از سرم کشیدی و رفتی که بشنوم
هر دم بگوش خویش ز هر سو ندای مرگ
(دلبر ) غم وداع عزیزان فزونترست
از جور روزگار و غم افزا لقای مرگ
*************************
مقام مادر آنقدر بلند مرتبه است
مادر آنقدر عزیزه
که
هر چقدر از مقامش گفته بشه کمه
هر چقدر بخواهیم هم نمی توانیم جبران کنیم
محبتهایش را.
دوستت دارم مادرم ، تاج سرم
غریب آقام ...خدایا، با ظهورش غربتش را به پایان رسان...
پیامبر اکرم(ص) فرمودند:
بندهای نیست که به وقتهای نماز و جاهای خورشید اهمیت بدهد، مگر این که من سه چیز را برای او ضمانت میکنم:
برطرف شدن گرفتاریها و ناراحتیها، آسایش و خوشی به هنگام مردن و نجات از آتش
سفینه البحار، ج ۲، ص ۴۲٫
مـادرم کجـا هستـی؟!
بـر زمـان حـالم آشنـا هستـی؟!
بیست و پنج سال میشود زمـن جـدا شده ای!
ای که بـر زخم دل دوا هستی!
بی پسر چرا هستی؟!
حال من خراب شدست
دل ز ســـوز غمت کبـاب شدست
بر سرم باز می کشی دو دست عــاطفـه را؟!
ماندن اینجا شبیه خواب شدست
زندگی عـذاب شدست
مادر کجایی،
در کدام کنج این خرابه خفته ای،
که دیگر لالایی های حزینت شبانهنگام
به نوازش گوش نوه هایت نمی آید؟
دستانم با تمام خستگی خانه را کاوید
خانه خرابه را کاوید،
اما تو نبودی، آواز های تنهایی ات نیز نبود،
کجایی ای مظلوم ترین مادر تاریخ؟
تا پایان نامه ی واژه هایت را،
هنگامی که باران مهر و عاطفه
از آسمان چشمانت می بارید بار دیگر
در گوشم بنشانی که زنده باشی پسرم
من زنده ام تو کجایی تو کجایی؟
مادر نگاه نوه هایت
نگاه همه ی فرزندانت
جستجوگرانه جهان را می کاوند
تا تو را، دست نوازشگرانه ی تورا،
واژه های مادرانه ی تو را،
یک بار دیگر ببیند و بشنوند
که پایانه ی شب را با لالایی های حزینت آذین می بستی...
مادر
مادر مادر مادر در هرچه عشقه
مادر مادر مادر در هرچه مهره
مادر مادر مادر رو پیشونیم نوشته
مادر مادر مادر هستش یک فرشته
مادر مادر مادر تویی حرف آخر
مادر مادر مادر عطر لباسم
مادر مادر مادر الماس نداره جوابت
مادر مادر مادر بزار پاتو ببوسم
مادر مادر مادر در هفت بهشته
مادر مادر مادرگل سرخ تو باغچست
مادر مادر مادر غذا تو من دوست دارم
مادر مادر مادر جایت توی بهشته
من شب فاصله ام
تو کجایی مادر
من لب حوصله ام
تو کجایی مادر
من به عادت بیمار
تو کجایی مادر
من ز دنیا بیزار
تو کجایی مادر
من به نفرین زمان
تو کجایی مادر
من در آغاز خزان
تو کجایی مادر
من به ماندن گریان
تو کجایی مادر
من به رفتن خندان
تو کجایی مادر
من به دل غم دارم
تو کجایی مادر
من تو را کم دارم
تو کجایی مادر ...
[برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]
سلام مادر همه ی مادرهای دنیا
سلام مادر همه ی پدرها و پسرها و دخترهای ازل تا ابد .
سلام بانوی بشریت بی خبر از وجودت .
حرف که برای گفتن زیاد است . درد و دل که تمام شدنی نیست بانوی من . از غصه و دلتنگی سخن گفتن که در سطر و صفحه نمی گنجد . دریای درد را که نمی شود در ظرف کلمات ریخت مادرم می شود ؟! ولی اینها اهمیتی ندارد مهم این است که شما هستی . هستی که گوش می کنی به همه حرفهای نگفته ی من و مایی که دیگر روی سخن را هم نداریم با این همه بار گناهی که با خود به هر آنجا که که قدم می گذاریم حملش می کنیم .
اول خودم را می گویم ولی خودمانیم انگار برایمان فرقی نمی کند با آشنای دو تا کوچه پایین ترمان سر می زنیم یا به سفر مشهد و جمکران می رویم . همه اش فقط گناه است و گناه . دنیایمان را با بدی تاریک کرده ایم . ابرها هم که می بارند فقط غصه بر دلهایمان می نشیند و بس . صورتک های بزک کرده ای که فرقشان با عروسک های پشت ویترین این است که راه می روند و حرف می زندد و نفس می کشند .
می دانم که زهرای اطهر نبی خدا غصه اش می گیرد از من و امثال من که فقط خودمان را با این جمله که : « گناه ما از بخشش خدا بزرگتر نیست » تبرئه می کنیم .بعضی وقتها خجالت می کشم خواسته هایم را به شما بگویم . آخر با چه رویی بانو ؟! اما که خودت می دانی مادرها همیشه ستارالعیوب فرزندان خطاکارشان بوده اند . مگر نه ؟!
مادر من ، بانوی من ، مثل همیشه دستانم را بگیر . مثل همیشه که حتی حرفهای نگفته ام را می شنیدی و جمله های نوشته نشده و به تحریر درنیامده ام را پاسخ می دادی . هنوز یادم نرفته که در اوج بی کسی هایم تو بودی که حتی به زبان آوردن نامت در ذهن پروراندن خوبیت آرامشی ابدی را در رگهایم به جریان می انداخت . گره گشای مشکلاتم ذکر یا فاطمه (س) و تسبیحات حضرت زهرا (س) بوده است . از همیشه تا حالا.
هنوز هم حس خوبی در دلم وول می خورد . وقتی می دانم که هستی و دارمت . می خواهم برای همیشه با من بمانی تا در کوره راه های زندگی بیشتر از حالا گم نشوم . می خواهم باشی تا یادم نرود خدا هنوز هم دوستم دارد . می دانم که بین بدی من و خوبی تو فرسنگ ها فاصله است اما ... جایی خواندم که نوشته بود : « کسی که از جماعت رسوا نگریزد ، رسوای جماعت می شود و حالا می خواهم با دلی شکسته و اندوهی فراوان دست توسل به پاکی دامنت بزنم و ملتمسانه بخواهعم که این رسوایی را برایم نخواهی و جدایم کنی از این جماعت رسوا . نمی خواهم مثل تیره اندیشانی که نقاب روشنفکری به صورت زده اند ، عفتی را که از تو به یادگار دارم ، خدشه دار کنم .
دلم گرفته دلم عجیب گرفته است بانو ، شفاعتم را بکن پیش آن خدایی که خودش گفته زمین و آسمان را به خاطر فاطمه و فاطمه را برای خودم آفریدم .
مادرم ، زهرایم ؛ از گذشته ی تاریک و گناهان بی شمارم شرمسارم ولی حالا که شما را واسطه قرار داده ام ، ایمان دارم که پاک کن سفید کرامتتان ، تیرگی های پرونده سیاهم را پاک خواهد کرد و از امروز به یاری شما طوری زندگی می کنم که فردا پشت دیوار ندامت اشک حسرت بر دامن پشیمانی نریزم ، اما این بار آهسته تر می روم . می ترسم گام های گناه آلوده ام سینه ی پاکت را آزرده سازد .
از تو می خواهم یاری ام کنی تا دستهایم را تا عرش اعلی بالا ببرم و برای همه ی آنهایی که زهرایی شده اند صمیمانه فردایی زیباتر از گل را آرزو کنم . هر چند که می گویند : « از اول جامه ی عفاف سفید و شفاف است نباید گذاشت چرکابه ی گناه بر آن بپاشد .از اول نباید به پای بیگانه ی گناه اجازه ورود به مزرعه ایمان و عفاف و نجابت را داد که بوته های نورس عصمت را لگد مال کند ولی ... گریه بی حاصل است و بی ثمر وقتی که شاخه شکست و گل چیده شد .
باشد که همه یما رهرو راهت باشیم ای شفیع همهی شفاعت خواهان در محضر حق ...
چه تاپیک ِ زیبایی!
.
.
میدانی روزها را به امید اینکه بالاخره شب می شود سر می کنم ...
امیدوارم وقتی شب میشود دردهایم کم شود ...
اما وقتی شب می شود باز دوباره به اینکه بالاخره صبح می شود فکر می کنم...
به اینکه فردایی که می آید شاید بهتر از امروز برایم باشد ...
بانو : هم اکنون از پس سالها انتظار ...
دستهایش زیر فشار کار چون دهقانان زحمت کش زمخت شده است
شانه هایش سفت ومحکم میتواننند بار زندگی را حمل کنند ...
اما هیچکس نمیتواند بگوید دست های درشتش نمی توانند
دنیای مهربانی باشند ... یعنی حق ندارند ...
بانو ... مادر ِ مهربانم است!
این روزها چقدر دلم نشستن زیر باران مهربانی ات را می خواهد ..
من ..
تو ..
یک روز اُردی بهشتی ..
زیر باران ../.
ته روز و جشن و ماری ی بلاره ...Te roz o jashn o mari ye belarehتــه روز و جشن و ماری ی بـلارهTe roz o jashn o mari ye belarehتــه خنـده تــه خشالی ی بـلارهTe khandeh te kheshhaliye belarehتــه وسه نــوم بهیته روز مــــادرTe vese nom bahiteh roze maderخنه سر چکـه ، شادی ی بــلارهKheneh sar chakeh shadi ye belarehته دل خش و ته تن باشه سلامتTe del khesh o te tan bashe selametمــــوارک ، دسه جمی ی بـلارهMevarek dase jami ye belarehتــه زحمت هنتا هسه مره حــالیTe zahmet hanta hase mere haliصـــواحــی ، پینمازی ی بـلارهSevahi pinemazi ye belarehخــونسی ، لالا لالا خـو بورم منKhonesi lala lala kho borem menنصفه شــو تا صـواحـی ی بلارهNesfesho ta sevahi ye belarehبساتــی بـا نــداشتی زندگی توBesati ba nedashti zendegi toناختـی ، پلــی پلــی ی بـلارهNakheti pali pali ye belarehتـه سر بار لگـن ، سرپیته پـارچهTe sar bare lagen sar piteh parchehتـه مومـله ، جیف خالی ی بلارهTe momleh jife khali ye belarehمـه یاده ، پیته چـادر تـه کمر سرMe yadeh pite chader te kamer sarوجین و دشت و سبزی ی بـلارهVejin o dasht o sabzi ye belarehخنـه کـار و تـو صحـراره قراریKheneh kar o to sahrareh gherariتـه وشنـا ، تشنـا گلــی ی بـلارهTe veshna teshna gali ye belarehته حرف و ته زمرجا بیمه من گدTe harf o te zemer ja baymeh men gadته ساقـــه سر ناز نازی ی بـلارهTe saghe sar naz nazi ye belarehته نوم دکل ، مه کلـه یور نشونهTe nom dakkel me kaleh yor nashonehفـــراوون کمبه شادی ی بـلارهFeravon kembeh shadi ye belarehموارک طاهری دارنه ، اسا شعرMevarek taheri darneh esa shehrگنـه مــادر تـه ماری ی بـلارهGene madder te mari ye belareh***ترجمه فارسیمادرم روز مادر و جشن و شادی و خنده های تو را من دوست می دارم.برای تو روزی به نام مادر نام گذاری شده است و در خانه جشن و شادی بر پا شده است.همیشه سالم و تندرست باشی و همه ما این روز را به تو تبریک می گوییم.زحمت ها و تلاش تو از صبح تا غروب هنوز از ذهنم فراموش نشده است.ازنیمه های شب تا صبح بیدار بودی و برایم لالایی می خوندی تا بخوابم.با دار و ندار زندگی می ساختی و با سختی های زندگی خواب خوش نداشتی.سبزی ها و محصولات کشاورزی را برای فروش به شهر می بردی و گاهی اوقات نسیه می کردی.به یاد دارم با چادر کهنه ای که به کمر بسته بودی به وجین و کار مشغول بودی.هم در خانه کار میکردی و هم در بیرون از خانه و گاهی اوقات گرسنه و تشنه به خانه بر می گشتی.تربیت و ادب را از تو من فرا گرفتم و در مواقع ناراحتی روی پاهات نوازشم می کردی.یاد و خاطراتت هیچوقت از ذهن من بیرون نمی رود و از این بابت خیلی خوشحالم.و اکنون طاهری هم روز مادر را به مادرش به زبان شعرتبریک می گوید.***میر حمزه طاهری هریکنده ای نوپا
در حال حاضر 16 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 16 مهمان ها)