نمایش نتایج: از 1 به 3 از 3

موضوع: کیفیت مرگ اسرار آمیز حضرت سلیمان

  1. #1
    مدیر ارشد انجمنهای نور آسمان محبّ الزهراء آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ماه
    نوشته ها
    16,980
    تشکر
    0
    تشکر شده 2 بار در 2 ارسال

    پیش فرض کیفیت مرگ اسرار آمیز حضرت سلیمان


    کیفیت مرگ اسرار آمیز حضرت سلیمان



    اگر کسی در این جهان نردبانی به عالم بقا می‎یافت، و یا می‎توانست مرگ را از خود دور کند سلیمان بود که حکومت بر جن و انس توأم با نبوت و مقام والا برای او فراهم شده بود، ولی وقتی که پیمانه عمرش پر شد، تیرهای مرگ از مکان فنا به سوی او پرتاب گردید...



    سلیمان پیغمبر با همه حشمت و سلطنتى که داشت و مال و منال بسیارى که در اختیارش بود، خود در کمال زهد و بى اعتنایى به دنیا زندگى مى کرد و خوراکش نان جو سبوس دار بود.دیلمى در ارشاد القلوب گوید: سلیمان با همه سلطنتى که داشت، جامه مویى مى پوشید و در تاریکى شب، دست هاى هود را به گردن مى بست و تا به صبح گریان به عبادت حق مى ایستاد و خوراکش از زنبیل بافى اداره مى شد که به دست خود مى بافت و این که از خدا آن سلطنت عظیم را درخواست کرد، براى آن بود که پادشاهان کفر را مقهور خویش سازد.به نظر مى رسد آن چه دیلمى در این باره ذکر کرده، مضمون حدیث یا احادیثى باشد که بدان تصریح نکرده است.

    گیاه هشدار دهنده مرگ



    شیخ طبرسى در مجمع البیان نقل کرده که حضرت سلیمان ـ علیه السلام ـ در مسجد بیت المقدس گاه به مدت یک سال و گاه دو سال و گاه یک ماه و دو ماه، اعتکاف می‎نمود، روزه می‎گرفت و به عبادت و شب زنده‎داری می‎پرداخت. در سال آخر عمر، هر روز صبح کنار گیاه تازه‎ای که در صحن مسجد روییده می‎شد می‎آمد و نام آن را از همان گیاه می‎پرسید، و نفع و زیانش را از آن سؤال می‎کرد، تا این که در یکی از صبح‎ها گیاه تازه‎ای را دید، کنارش رفت و پرسید: «نامت چیست؟» پاسخ داد «خرنوب» سلیمان ـ علیه السلام ـ پرسید: «برای چه آفریده شده‎ای؟» خرنوب گفت: «برای ویران کردن.» (با ریشه‎هایم زیر ساختمانها می‎روم و آن را خراب می‎کنم.)


    سلیمان ـ علیه السلام ـ دریافت که مرگش نزدیک شده است، به خدا عرض کرد: «خدایا! مرگ مرا از جنیان بپوشان، تا هم بنای ساختمان مسجد را به پایان برسانند، و هم انسانها بدانند که جن‎ها علم غیب نمی‎دانند.» سلیمان ـ علیه السلام ـ به محراب و محل عبادت خود بازگشت و در حالی که ایستاده و بر عصایش تکیه داده بود، از دنیا رفت. مدتی به همان وضع ایستاده بود و جن‎ها به تصور این که او زنده است و نگاه می‎کند، کار می‎کردند. سرانجام موریانه‎ای وارد عصای او شد و درون آن را خورد. عصا شکست و سلیمان ـ علیه السلام ـ به زمین افتاد. آن گاه همه فهمیدند که او از دنیا رفته است (بحار، ج 14، ص 141 و 142). در حدیثى که صدوق در عین الاخبار و علل الشرائع از امام صادق (ع) روایت کرده، همین داستان با اختلاف و شرح بیشترى نقل شده است. در آن حدیث، ذکرى از مدت یک سال نشده و امام (ع) آن مدت را به اجمال بیان فرموده است.


    مولانا در کتاب مثنوی، این داستان را نقل کرده، و در پایان داستان چنین ذکر نموده که سلیمان ـ علیه السلام ـ پس از آن که فهمید اجلش نزدیک شده گفت: «تا من زنده‎ام به مسجد اقصی آسیب نمی‎رسد».آن گاه چنین نتیجه گیری می‎کند: «مسجد اقصای دل ما تا آخر عمر با ما است، ولی عوامل هوی و هوس و همنشینان نااهل، مانند گیاه خرنوب در آن ریشه دوانیده و سرانجام کاشانه دل را ویران می‎سازد. بنابراین همان هنگام که احساس کردی چنین گیاهی قصد راهیابی به دلت را نموده، با شتاب از آن بگریز و علاقه خود را از آن قطع کن. خودت را هم چون سلیمان زمان قرار بده تا دلت استوار بماند، چرا که تا سلیمان است، مسجد آسیب نمی‎بیند، زیرا سلیمان مراقب عوامل ویرانگر است و از نفوذ آن عوامل جلوگیری خواهد کرد.

    و استان از دست بیگانه سلاح تا ز تو راضی شود علم و صلاح


    چون سلاحش هست و عقلش نی، دست او را ورنه آرد صد گزند


    تیغ دادن در کف زنگی مست به که آید علم، ناکس را به دست

    چگونگی مرگ سلیمان(ع) و بی‎وفایی دنیا

    خداوند تمام امکانات دنیوی را در اختیار حضرت سلیمان ـ علیه السلام ـ گذاشت تا جایی که او بر جن و انس و پرندگان و چرندگان و باد و رعد و برق و... مسلط بود. امام هشتم از پدرش از حضرت صادق (ع ) روایت کرده است که روزى سلیمان بن داود به اصحاب خود فرمود: خداى تعالى چنین سلطنتى که شایسته دیگرى نبود به من عنایت کرده، باد و انس و جن و پرندگان و وحوش را در اختیار من قرار داده و زبان پرندگان را به من آموخته و از همه چبز به من داده و با همه این احوال، خوشى یک روز تاشب براى من کامل نشده و من میل دارم فردا به قصر خود درآیم و به بالاى آن بروم و بر آن چه در فرمان روایى من است بنگرم. کسى را اجازه ندهید بر من وارد شود تا یک روز را به آسایش ‍ بگذرانم. فردای آن روز فرا رسید. سلیمان وارد قصر خود شد و در قصر را از پشت قفل کرد تا هیچ کس وارد قصر نشود، و خود به نقطه اعلای قصر رفت و با نشاط به ملک خود نگریست. نگهبانان قصر در همه جا ناظر بودند که کسی وارد قصر نشود. ناگهان سلیمان دید جوانی زیبا چهره و خوش قامت وارد قصر شد. سلیمان به او گفت: «چه کسی به تو اجازه داد که وارد قصر گردی، با این که من امروز تصمیم داشتم در خلوت باشم و آن را با آسایش بگذرانم؟!» جوان گفت: «با اجازه خدای این قصر وارد شدم.» سلیمان گفت: «پروردگار قصر، از من سزاوارتر بر قصر است، اکنون بگو بدانم تو کیستی؟»


    جوان گفت: «انا ملک الموت؛ من عزرائیل هستم.»


    سلیمان گفت: «برای چه به این جا آمده‎ای؟»


    عزرائیل گفت: «لاقبض روحک؛ آمده‎ام تا روح تو را قبض کنم.»سلیمان گفت: «هرگونه مأموری هستی، آن را انجام بده. امروز روز سرور و شادمانی و استراحت من بود، خداوند نخواست که سرور و شادی من در غیر دیدار و لقایش مصرف گردد.» همان دم عزرائیل جان او را قبض کرد، در حالی که به عصایش تکیه داده بود. مردم و جنیان و سایر موجودات خیال می‎کردند که او زنده است و به آنها نگاه می‎کند. بعد از مدتی بین مردم اختلاف نظر شد و گفتند: چند روز است که سلیمان ـ علیه السلام ـ نه غذا می‎خورد، نه آب می‎آشامد و نه می‎خوابد و هم چنان نگاه می‎کند. بعضی گفتند: او خدای ما است، واجب است که او را بپرستیم. بعضی گفتند: او ساحر است، و خودش را این گونه به ما نشان می‎دهد، و بر چشم ما چیره شده است، ولی در حقیقت چنان که می‎نگریم نیست. مؤمنین گفتند: او بنده و پیامبر خدا است. خداوند امر او را هرگونه بخواهد تدبیر می‎کند. بعد از این اختلاف، خداوند موریانه‎ای به درون عصای او فرستاد. درون عصای او خالی شد، عصا شکست و جنازه سلیمان از ناحیه صورت به زمین افتاد. از آن پس جن‎ها از موریانه‎ها تشکر و قدردانی می‎کنند، چرا که پس از اطلاع از مرگ سلیمان ـ علیه السلام ـ دست از کارهای سخت کشیدند.


    آری خداوند این گونه سلیمان ـ علیه السلام ـ را از دنیا برد تا روشن سازد که: چگونه انسان در برابر مرگ، ضعیف و ناتوان است، به طوری که اجل حتی مهلت نشستن یا خوابیدن در بستر را به سلیمان ـ علیه السلام ـ نداد. و چگونه یک عصای ناچیز او را مدتی سرپا نگه داشت؟! و چگونه موریانه‎ای ضعیف او را بر زمین افکند، و تمام رشته‎های کشور او را در هم ریخت؟! تا گردنکشان مغرور عالم بدانند که هر قدر قدرتمند باشند، به سلیمان ـ علیه السلام ـ نمی‎رسند، او چگونه از این دنیای فانی رخت بر بست، به خود آیند و مغرور نشوند. بدانند که در برابر عظمت خدا هم چون پر کاهی در مسیر طوفان، هیچ گونه اراده‎ای ندارند. امیر مؤمنان علی ـ علیه السلام ـ در ضمن خطبه‎ای می‎فرماید: «فلو ان احدا یجد الی البقاء سلما، او لدفع الموت سبیلا، لکان ذلک سلیمان بن داود ـ علیه السلام ـ الذی سخر له ملک الجن و الانس مع النبوه و عظیم الزلفه فلما استوفی طعمته، و استکمل مدته رمته قسی الفناء بنبال الموت؛ اگر کسی در این جهان نردبانی به عالم بقا می‎یافت، و یا می‎توانست مرگ را از خود دور کند سلیمان بود که حکومت بر جن و انس توأم با نبوت و مقام والا برای او فراهم شده بود، ولی وقتی که پیمانه عمرش پر شد، تیرهای مرگ از مکان فنا به سوی او پرتاب گردید...» (نهج البلاغه، خطبه 182).


    مرگ ایستاده و عبرت انگیز سلیمان در قرآن

    خداوند در سوره سبأ می فرماید: « فَلَمَّا قَضَیْنَا عَلَیْهِ الْمَوْتَ مَا دَلَّهُمْ عَلَى مَوْتِهِ إِلَّا دَابَّةُ الْأَرْضِ تَأْکُلُ مِنسَأَتَهُ فَلَمَّا خَرَّ تَبَیَّنَتِ الْجِنُّ أَن لَّوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ الْغَیْبَ مَا لَبِثُوا فِی الْعَذَابِ الْمُهِینِ » (سبأ/ 14) ترجمه: (با این همه جلال و شکوه سلیمان) هنگامى که مرگ را بر او مقرر داشتیم، کسى آنها را از مرگ وى آگاه نساخت مگر جنبده زمین (موریانه) که عصاى او را مى خورد (تا شکست و پیکر سلیمان فرو افتاد) هنگامى که بر زمین افتاد جنیان فهمیدند که اگر از غیب آگاه بودند در عذاب خوار کننده باقى نمى ماندند.


    علامه طباطبایی می فرماید: از سیاق استفاده مى شود که سلیمان در حالى که تکیه به عصا داشته، از دنیا رفته، و کسى متوجه مردنش نشده، و هم چنان در حال تکیه به عصا بوده، و از انس و جن کسى متوجه واقع مطلب نبوده، تا آنکه خداوند موریانه اى را مامور مى کند، تا عصاى سلیمان را بخورد، و عصا از کمر بشکند، و سلیمان به زمین بیفتد، آن وقت مردم متوجه شدند، که وى مرده است، و جن به دست آورد و گفت اى کاش علم غیب مى داشت، چون اگر علم به غیب مى داشت، تا به امروز در باره مرگ سلیمان در اشتباه نمى ماند، و این عذاب خوار کننده را بیهوده تحمل نمى کرد. این آیه شریفه از مرگ عجیب و عبرت انگیز این پیامبر بزرگ خدا سخن مى گوید و این واقعیت را روشن مى سازد که پیامبرى با آن عظمت و حکمرانى با آن قدرت و ابهت، چگونه به آسانى جان به جان آفرن تسلیم مى نماید، [بطورى که اجل مهلت نمى دهد از حالت ایستاده تن او در بسترى قرار گیرد] آیه شریفه مى فرماید: هنگامى که مرگ را براى سلیمان مقرر کردیم کسى مردم را از مرگ او آگاه نساخت، مگر جنبده اى از زمین (موریانه) که عصاى او را مى خورد «تا عصا شکست و پیکر سلیمان فرو افتاد» از تعبیر آیه شریفه و نیز روایات متعدد استفاده مى شود. هنگامى که مرگ سلیمان فرا رسید وى ایستاده بود و بر عصاى خود تکیه کرده بود، ناگهان مرگ گریبانش را گرفت و روح از بدنش پرواز کرد، و او در همان حال مدتى سر پا ماند تا اینکه موریانه که قرآن از آن به «دابةالارض» جنبده زمین تعبیر کرده عصاى او را خورد و تعادل خود را از دست داد و وى زمین افتاد، سپس مردم از مرگ او آگاه شدند، در ادامه آیه شریفه مى فرماید: هنگامى که سلیمان فرو افتاد جنیان فهمیدند که اگر از غیب آگاه بودند در عذاب خوارکننده باقى نمى ماندند، به عبارت دیگر وقتى موریانه عصا را خورد و سلیمان پیکرش به رو افتاد جنیان از مرگ سلیمان آگاه شدند و فهمیدند که اگر از اسرار غیب آگاه بودند (و مى دانستند سلیمان مدتى است مرده) در این مدت در زحمت و رنج کارهاى سنگین باقى نمى ماندند. و بعضى از مفسرین گفته بعد از افتادن سلیمان، وضع جنیان براى انسانها آشکار شد که آنها نیز مانند انسان از اسرار غیب آگاه نیستند والا در کارهاى سنگین و سخت که سلیمان(ع) گاهى به عنوان جریمه و مجازات برعهده گروهى از آنان مى گذارد، باقى نمى ماندند.


    نکته ها و سؤالات در داستان مرگ اسرارآمیز سلیمان(ع)

    چرا مرگ سلیمان مدتى مکتوم ماند؟ و چه مدت مرگ سلیمان بر کارگزاران حکومتش مخفى ماند؟ دقیقا روشن نیست یک سال؟ یک ماه؟ یا چند روز؟ مفسران در این باره نظر واحدى ندارند. آیا این کتمان از ناحیه اطرافیان او صورت گرفته تا رشته امور کشور موقتا از هم متلاشى نشود؟ و یا اینکه اطرافیان نیز از این امر آگاهى نداشتند؟ بسیار بعید به نظر مى رسد که براى یک مدت طولانى حتى بیش از یک روز اطرافیان او آگاه نشوند، چرا که مسلما افرادى مأمور بودند که براى او غذا و سایر احتیاجات ببرند، آنها از این ماجرا آگاه مى شدند، بنابراین بعید نیست - همانگونه که بعضى از مفسران گفته اند: آنها از مرگ سلیمان آگاه شدند ولى بخاطر مصالحى آن را مخفى کردند، چنانکه در بعضى اوقات آمده است که در این مدت «آصف بن برخیا» وزیر بخصوص او امور کشور را تدبیرى مى کرد.

    نکته دیگر این است که آیا سلیمان در حال ایستاده تکیه بر عصا کرده بود؟ و یا نشسته دستها را بر عصا نهاده، و سر را به روى دست تکیه داده بود و به همین حال قبض روح شد و براى مدتى به همین حال باقى ماند؟ احتمالاتى وجود دارد که در این میان احتمال دوم به واقع نزدیکتر است. نکته دیگر این است، اگر آن جناب براى مدتى طولانى به این شکل باقى ماندند، نخوردن غذا و ننوشیدن آب مسأله اى را براى بینندگان ایجاد نمى کرد؟ شاید گفته شود، با توجه به اینکه همه کارهاى سلیمان عجیب بود، این مسأله را نیز از عجائب او مى شمردند، حتى در روایتى آمده است که کم کم این زمرمه در میان گروهى پیدا شد که باید سلیمان را پرستش کرد، مگر نه این است که او مدتى بدون آب و غذا و خواب بر جاى خود ثابت مانده است. اما خداوند موریانه را مأمور کرد تا این فکر را باطل نماید، این حیوان با خوردن عصا سلیمان سبب شد تا سلیمان به رو فرو افتد و همه این رشته ها از هم گسست و خیالات آنها نقش بر آب شد، به هر حال تأخیر در اعلام مرگ سلیمان بسیارى چیزها را فاش ساخت. که به سه نکته آن می توان اشاره نمود:


    1) بر همگان روشن شد که اگر انسان به اوج قدرت هم برسد باز موجودى است ضعیف در برابر حوادث و همچون پرکاهى در مسیر طوفانها به هر سو پرتاب مى شود، چنانکه از حضرت على (ع) در یکى از خطب نهج البلاغه آمده است که فرمود: اگر کسى در این جهان نردبانى به عالم بقا مى یافت و یا مى توانست مرگ را از خود دورکند سلیمان (ع) که حکومت بر جن و انس توأم با نبوت و مقام والا براى او فراهم شده بود.


    2) بر همه روشن شد که گروه جن از غیب آگاه نیستند و انسانهاى نادان و بى خبرى که آنها را پرستش مى کردند سخت در اشتباه و خطا بودند.


    3) براى همه مردم این حقیقت فاش گشت که چگونه ممکن است نظام و شیرازه کشورى بستگى به موضوع کوچکى پیدا کند که با وجود آن برپا باشد و با فرو ریختنش فرو ریزد، و در ماوراى این امور قدرت بى انتهاى پروردگار تجلى نماید.





    منبع : اعلام طهور
    اندیشه قم


    به کمال عجز گفتم : که به لب رسيد جانم
    به غرور و ناز گفتي : تو مگر هنوز هستي؟!






    بعداز اين لطفي ندارد حکـمراني بر دلم
    شهر ويـران گشته فرماندار مي خواهد چه کار . . .

  2. # ADS
    Circuit advertisement
    تاریخ عضویت
    Always
    محل سکونت
    Advertising world
    نوشته ها
    Many

     

    حرز امام جواد

     

  3. #2
    مدیر ارشد انجمنهای نور آسمان خادم الزینب آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Oct 2010
    محل سکونت
    مازندران
    نوشته ها
    13,433
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض حضرت سلمان و روح مُرده

    حضرت سلمان و روح مُرده

    روزى حضرت پيغمبر اكرم (ص) به سلمان فارسى خبر داده بودند كه علامت مرگ تو اين است كه در قبرستان روح مرده اى با تو تكلّم خواهد نمود...





    روزى حضرت پيغمبر اكرم (ص) به سلمان فارسى خبر داده بودند كه علامت مرگ تو اين است كه در قبرستان روح مرده اى با تو تكلّم خواهد نمود.

    لذا چون سلمان ديد مرض بر او شدت نموده است در زمانيكه در مدائن حكومت داشت فرمان مى دهد تا سريرى كه بر او خوابيده بود به قبرستان ببرند.
    چون سرير را به قبرستان آوردند سه مرتبه بر اهل قبرستان و بر اموات مدفون سلام نمود. پس گفت : بنابر فرمايش پيغمبر خدا (ص) كه فرموده اگر مرگ من نزديك است يك نفر از شما با من تكلم نمايد.
    ناگاه روح مُرده اى جواب سلمان فارسى را داد و گفت : عليك السلام يا سلمان ، سلمان فرمود: بگو اهل دوزخى يا از اهل بهشت ؟ روح مرده گفت : از عفو پروردگار من اهل جنّت مى باشم .
    سلمان پرسيد براى من كاملا شرح بده داستان زندگانى و مردنت را روح مرده گفت : بخدا قسم اى سلمان اگر كسى را زنده بگيرند و گوشت بدن او را با مقراض قيچى ريزه ريزه نمايند يا با ارّه از هم پاره اش كنند. يك قصه از قصه هاى مرگ نخواهد بود و بدان اى سلمان نود ضربت شمشير آسانتر از جان كندن است . سلمان پرسيد: بگو حال تو مگر در دنيا چه بود كه چنين جان داده اى ؟
    مرده گفت : در دنيا واجبات را بجا آوردم و نماز مى خواندم و از مال حرام اجتناب مى كردم و پدر و مادرم را احترام مى نمودم و از پرسش روز جزاء در خوف بودم در آخر عمر سخت مريض گرديدم و بحال مرض افتاده بودم كه در همين بين ديدم شخصى بسيار مهيب در كمال جثه در حاليكه پاهايش ‍ اتصال بزمين نداشت بر من وارد گرديد پس اشاره بديدگانم نمود ديدگانم از ديدن افتاد اشاره بگوشم كرد گوشم از شنيدن افتاد اشاره بزبانم نمود زبانم هم از تكلم بيفتاد. يكوقت ديدم گوشم باز شد و صداى گريه عيال و اطفالم بلند است و مى فهميدم كه خبر مرگ مرا به اطراف منتشر مى نمايند. يك مرتبه اشاره اى بمن نمود كه بحال اول برگشتم پس پرسيدم شما كى مى باشيد كه از هول شما مرا ترس گرفته ؟
    در جواب فرمود: منم قابض الارواح و آمده ام تا جان ترا بگيرم پس در اين اثنا دو شخص خوش صورت كه تا به آنروز بخوبى آن دو نديده بودم در طرف چپ و راست من قرار گرفتند و بمن گفتند: السلام عليك ايّهاالعبد و رحمة اللّه وبركاته . آن وقت گفتند: ما همان دو ملك مى باشيم بنام عتيد و رقيب كه مكان ما روى شانه هاى تو بود و اين نامه هاى عمل تو مى باشد كه برايت آورده ايم .
    چون نامه كردار نيك خود را مشاهده نمودم خشنود شدم اما آه از وقتى كه نامه كردار بد خود را كه در دست عتيد بود مشاهده نمودم چنان ترسيدم و غمگين شدم كه بنانمودم گريه گردن . سپس قابض الارواح جلو آمد و بنانمود جذبه به جذبه روح مرا از بدن كشيدن بنحوى كه هر جذبه از آن سخت تر از آسمان بزمين افتادن بود.
    كم كم جان من به سينه رسيد پس اشاره اى در آن جذبه نمود كه اگر بر كوه هاى جهان اين جذبه مى رسيد از شدت سختى آب مى گرديد و مى گداخت پس جان من از بالاى بينى و تيغه اَنف قبض گرديد.
    همينكه صداى گريه و زارى كسان من بلند گرديد قابض الارواح از روى خشم بر آنها صيحه اى زده كه عنقريب بسوى شما مى آيم و هر يك از شما را هم قبض روح خواهم كرد.
    پس روح مرا در حريرى سبز پوشانيده و به آسمان بالا برد و در مقام قرب رسانيد پس سؤ الاتى از اوامر و نواهى الهى شد و مرا برگردانيد وقتى كه آمدم ديدم بدنم روى مُغْتِسلْ جاى شست و شوى مرده گذاشته اند. و براى غسل بود كه روح من بغسال گفت : مرا رعايت نما چون از هيچ رگى بيرون نيامده ام مگر دريده بود و اگر غسال كلمات مرا مى شنيد هرگز ميّتى را غسل نمى داد.
    پس سه مرتبه مرا غسل دادند و در سه جامه مرا كفن نمودند كه آخرين توشه من از حال مال بوده و انگشتر را به پسر بزرگ تر دادند و گفتند خدا ترا جزا بدهد به مصيبت پدرت پس از آن همسايگان فرياد زدند بياييد و او را وداع نمائيد لذا جمعى از نزديكان من ناله كنان خودشان را روى جنازه من انداخته وداع مى نمودند سپس چهار نفر جنازه مرا برداشته و در تابوت نهاده و مشغول بردن بودند و روح منهم در بالاى نعش فرياد مى زد اى كسان من واى فرزندان من فريب دنيا را نخوريد و از ديدن حال من عبرت بگيريد و برويد و پرهيزگار شويد كه آنچه من ديدم شماها هم خواهيد ديد.
    پس جنازه مرا بر زمين نهاده و نماز خواندند و دوباره برداشتند و روانه گورستان گرديدند و همينكه مرا سرازير گور نمودند از هول و ترس گويا از آسمان بزمين پرتاب گرديدم و روح من برابر شانه هايم بود كه روى مرا به خشت مى پوشانيدند و خاك روى من مى ريختند و فاتحه خوانده و از روى قبر من برگشتند و روح بسويم برگشته و حال غربت و پشيمانى بر من غلبه نمود.
    لذا از تاريكى و تنهائى و غربت و دورى از اهل و عيال زار زار گريه نمودم در همين بين دو فرشته نكيرو منكر با شكل فضع آور و مهيبى وارد قبر شدند و در دست آنان عمودى از آهن كه با آتش سرخ شده بود و برقهاى آتش از آن جستن مى كرد. پس مرا وحشت عظيمى رخ داد و چنان صيحه اى بر من زدند كه اگر اهالى دنيا اين صدا را مى شنيدند دلهاى ايشان مى گداخته و پاره پاره مى شد و فرياد زدند خداى تو كه باشد و پيغمبر تو كه باشد پس از شدت فزع اندام من از هم شكافته شد و زبانم بند آمد.
    آنگاه رحمت الهى شامل حال من شد كه ديده و دل من بجا آمد و گفتم كه معبود من خداى يگانه بى هتما است و پيغمبرم محمدبن عبداللّه خاتم النيبن و سيدالمرسلين رسول اكرم اسلام (ص) است .
    پس ديدم غضب آنها شكست و گرفتگى صورتشان فرو نشست حتى يكى بديگرى گفت سزاوار است كه بعد از اين بطور نزاكت از او سؤ ال شود و آن ديگرى گفت چون مناط رفتار ما بآن شخص جواب سؤ ال آخرى است و آن هنوز معلوم نيست ما بايد به ماءموريت خود عمل نموده وظائف خود را انجام دهيم .

    سپس سؤ ال نمودند از كتاب و قبله و امام و خليفه رسول اللّه (ص) جواب دادم كتابم قرآن كريم است و قبله ام كعبه و مسجد الحرام است و جانشين پيامبرم دوازده نفرند كه اول آنها اميرالمؤ منين (ع) و آخرين آنها حضرت حجة ابن الحسن العسكرى روحى و ارواح العالمين له الفداء است و حسب و نسب آن بزرگواران را براى آنها شرح دادم پس ديدم غيظ و غضبشان بالكل رفت و صورتشان روشن گرديد و از قبر بيرون آمدند.
    در همين اثناء ناگهان متوجه گشتم قبرم كم كم تنگ مى شود و بحدى مرا در فشار انداخت كه نفسم قطع شد و نتوانستم دادى بزنم و استخوانهاى من همگى خرد و درهم شكست و هوش از من رفت پس از هنگامى بهوش ‍ آمدم قبر را به اندازه اى كه ديده مى شد گشاده و وسيع ديدم و چراغى كه از ماه روشن تر مى بود و نيز درى كه بسوى باغهاى بهشت و جنة الرضوان عالم بزرخ داشت و نويد و بشارت دادند مرا به نعمتهاى بهشت .
    البته ناگفته نماند كه قبض روح مومن راستين و محب و شيفته واقعى اهل بيت رسول اللّه على و آل على صلوات اللّه و سلامه عليهم چنان است كه گاهى قابض الارواح را مشاهده مى نمايد تاج بر سر و لباس ‍ حرير در بر دارد برابر او مانند طبيبى حضور يابد در حاليكه نارنجى در دست اوست با دو عدد شاخه گل ريحان و آن شاخه ها يكى نَسخيه كه زندگانى را عوض نمايد ديگرى مَنسيه كه خوشى دنيا را فراموش كند پس ‍ آنها در برابر بينى او نگه مى دارند. از رسول خدا (ص) مرويست كه فشار قبر براى مؤ من كفاره اى است براى آنچه از او ضايع شده از ضايع كردن نعمتهاى الهى (1).

    پی نوشت:

    كتاب داستان روح
    منبع:جام
    دعا بکن؛
    ولی اگر اجابت نشد؛
    با خدا دعوا نکن؛
    میانه ات با او به هم نخورد؛
    چون تو جاهلی؛
    و او عالم و خبیر ...


    چیزی و نفهمیدی منکرش نباش...

  4. #3
    مدیر ارشد انجمنهای نور آسمان محبّ الزهراء آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ماه
    نوشته ها
    16,980
    تشکر
    0
    تشکر شده 2 بار در 2 ارسال

    پیش فرض


    اللهم بارك لى فى الموت ، اللهم اعنى على سكرات الموت ،
    اللهم اعنى على ضيق القبر، اللهم اعنى على ظلمة القبر اللهم اعنى على وحشة القبر،


    :na:

    اللهم انی اسئلک توبه قبل الموت و راحته عند الموت
    و المغفره بعد الموت و العفو عند الحساب .


    :geryeee:

    به کمال عجز گفتم : که به لب رسيد جانم
    به غرور و ناز گفتي : تو مگر هنوز هستي؟!






    بعداز اين لطفي ندارد حکـمراني بر دلم
    شهر ويـران گشته فرماندار مي خواهد چه کار . . .

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. زندگی نامه حضرت فاطمه زهرا(س)
    توسط mahdishata در انجمن فاطمة الزهراء (س)
    پاسخ: 8
    آخرين نوشته: 26-03-2013, 13:23
  2. پاسخ و نقد مقاله ی سرخاب و سفیدآب
    توسط monji_2008 در انجمن پاسخ به شبهات دیگر ادیان ومذاهب
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 24-08-2011, 15:07
  3. پاسخ به شبهات: شهادت حضرت زهراء (سلام الله عليها)
    توسط monji_2008 در انجمن پاسخ به شبهات دیگر ادیان ومذاهب
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 04-05-2011, 12:22
  4. اصحاب و ياران مهدي( عج) چه كساني هستند و چگونه به امام ملحق مي شوند؟
    توسط monji_2008 در انجمن امام زمان عجل الله تعالی فرجه
    پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 11-02-2011, 13:37
  5. آه سحر
    توسط hossein moradi در انجمن امام زمان عجل الله تعالی فرجه
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 28-12-2010, 08:50

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
کانال سپاه