جنگ بدر
و لقد نصركم الله ببدر و انتم اذلة فاتقوا الله لعلكم تشكرون .
(سوره آل عمران : 123)
كاروان قريش با كالاهاى تجارى به رهبرى ابوسفيان ، از شام به سوى مكه رهسپار بود. اين كاروان مطابق معمول بايد از كنار چاهى كه معروف به بدر بود، بگذرد. عبور از اين مسير كه با مدينه چندان فاصله اى نداشت ، در دل رهبر كاروان تشويشى مجهول بوجود آورده بود. ساعتها بود كه ابوسفيان سر به گريبان و ترسان بنظر مى رسيد. او مى انديشيد كه مبادا مسلمانان از وضع قافله مطلع شوند و آن را مورد حمله قرار دهند.
نزديك چاه بدر، اين احتمال قوى تر شد و آثارى از مسلمانان در آن حدود بدست ابوسفيان آمد. وى براى اينكه علاج واقعه را قبل از وقوع بنمايد، مردى را به ده سكه زر سرخ و يك شتر صحرا نورد، اجير كرد كه سه روزه خود را به مكه برساند و اشراف مكه را از وضع راه و كاروان خبر دار سازد.
آنگاه فرمان داد قافله از همانجا برگردد و از ساحل درياى سرخ خود را به جده رسانيد.
سه روز بعد، ندائى در شهر مكه به گوش مردم رسيد كه همه را غرق در وحشت كرد. صاحب ندا مى گفت : اى مردم مكه ! اى اشراف قريش ! مال التجاره شما مورد حمله محمد (ص ) و پيروانش واقع شده است . بشتابيد و آنها را سركوب كنيد و كاروان خود را نجات دهيد. بر اثر اين ندا، قريشيان به تجهيز سپاه پرداخته و سپاهى در حدود نهصد و پنجاه نفر به سوى جبهه حركت دادند.
رجال قريش و اشراف مكه ، از قبيل : عتبه ، شيبه ، وليد بن عتبه ، ابوجهل ، ابوالبخترى ، نوفل بن خويلد، امية بن خلف و جمعى ديگر كه همه از سران قوم بودند در اين سپاه شركت داشتند.
چون مقدارى از مكه دور شدند، قاصد ابوسفيان به آنان رسيد و گزارش داد كه قافله بدون خطر گذشته و به زودى به مكه خواهد رسيد.
با رسيدن اين خبر، ديگر دليلى براى رفتن سپاه به نظر نمى رسيد. ولى ابوجهل كه سخت شيفته جنگ بود، گفت : اين محال است كه به مكه بازگرديم . ما بايد تا لب چاه بدر برويم ، آنجا بساط ميگسارى بگسترانيم ، ساعتهائى به خوشى بگذرانيم و به محمد و يارانش بفهمانيم كه با چه نيروى عظيمى مواجه هستند و مانورهاى آنان بازى با آتش است و سرانجام خوشى براى آنها نخواهد داشت .
اصرار و سرسختى ابوجهل ، سايرين را نيز كه با اين اقدام موافق نبودند، خواه ناخواه به سوى جبهه جنگ كشانيد و پيامبر اسلام هم با سيصد و سيزده تن از مسلمانان ، از مدينه به آن سوى آمدند و در كنار چاه بدر اين دو نيرو در برابر هم قرار گرفتند.
سپاه اسلام كه در آغاز به عزم حمله به كاروان تجارى حركت كرده بود، چندان تجهيزاتى نداشت . ولى وعده هاى رسول اكرم (ص ) كه از منبع وحى سرچشمه مى گرفت ، آنان را به حدى دلگرم ساخته بود كه با كمى عدد، خود را بر دشمن غالب مى ديدند و كوچكترين ترسى در دلهاى آنان وجود نداشت .
فرماندهى اين جنگ را پيامبر اسلام (ص ) شخصا عهده دار شد و دستور فرمود: سه پرچم برافراشتند. يكى پرچم مهاجرين كه به مصعب بن عمير سپرده شد. پرچم دوم بدست حباب بن منذر، رهبر قبيله خزرج و سومين پرچم را به سعد بن معاذ، سيد قبيله اوس سپردند.
قريش براى اينكه از نفرات و تجهيزات سپاه مسلمين اطلاعات كافى داشته باشد، عمير بن وهب را كه كارشناس مسائل نظامى بود، ماءمور تحقيق پيرامون اين موضوع نمود. عمير بر اسبى نشست و بر فراز تپه هائى كه اطراف سپاه اسلام بود، بالا رفت و با دقت همه جانب را زير نظر گرفت و سپس باز گشت و نتيجه تحقيقات خود را به اين شرح به استحضار اشراف قريش رسانيد:
پس از جستجوهائى كه به عمل آمد، دانسته شد كه تعداد سربازان محمد در حدود سيصد نفرند. كمينى هم ندارند ولى نكته اى كه نبايد از نظر دور داشت ، چگونگى حال آنها است . من در قيافه آنها خواندم و در حركات آنها ديدم كه مردمى خاموش ولى آماده مرگند. مثل اينكه شترانشان بار مرگ حمل كرده اند. من آنها را به وضعى ديدم كه فرار نمى كنند تا كشته شوند و كشته نمى شوند تا به تعداد خودشان از ما را بكشند. اينك بر شما است كه در اطراف اين مطلب خوب بيانديشيد كه جنگ با اين قوم ، كارى سهل و ساده نيست .
عتبه و ربيعه از اقدام به جنگ منصرف شدند. ولى ابوجهل و جمعى از نادانان ، جنگ را طالب بودند و فكر مى كردند كه در اين جنگ ريشه اسلام را از جاى درخواهند آورد و اثرى از مسلمين باقى نخواهند گذاشت .
در اين موقع فرستاده رسول خدا (ص ) به نزد اشراف قريش رسيد و پيام آن حضرت را به اين مضمون ابلاغ كرد:
آگاه باشيد كه مرا تصميم به مبادرت به جنگ شما نيست . شما خويشان و بستگان و اهل قبيله من هستيد. از شما نيز انتظار مى رود كه چندان در راه عناد و دشمنى من قدم برنداريد. مرا با عرب به حال خود بگذاريد. اگر موفقيت نصيب من بود، وجودم براى شما مايه افتخار است و اگر از پاى درآمدم ، شما بدون تحمل رنج و محنت به آرزوى خود رسيده ايد.
عتبه پس از شنيدن اين پيام گفت : اى بزرگان قريش ! از من بشنويد و حق محمد را كه از شريف ترين افراد قبيله شما است ، مراعات كنيد. سر از پيام او مپيچيد و بدانيد هر كس به راه لجاج برود، پايان كارش جز پشيمانى نخواهد بود.
ابوجهل بر آشفت و گفت : اى عتبه ! چه آشوب است بر پا كرده اى ؟ ترس مرگ بر دل تو مسلط شده و راه فرار مى جوئى ؟ عتبه در حالى كه از خشم مى لرزيد، از شتر پائين جست و ابوجهل را از اسب به زير آورد و گفت : مرا جبان و ترسو مى خوانى ؟! بيا تا من و تو با هم بجنگيم تا مردم بدانند بزدل كيست و شجاع كدام است ؟
اشراف قريش ميانجيگرى كردند و آتش فتنه را فرو نشاندند و در همين هنگام جنگ ميان دو نيرو آغاز شد و از دو طرف اشخاصى به ميدان قدم گذاشتند.
عتبه بن ربيعه و برادرش شبيه و پسرش وليد، نخستين كسانى بودند كه به ميدان كارزار آمدند و از لشكر اسلام عبدالله بن رواحه و عوف و معود پسران حارث ، اسب به ميدان جهاندند. عتبه كه از شخصيت هاى برجسته دودمان قريش بود، گفت : ما شما را شايسته جنگ خود مى دانيم و جز عموزادگان خود كسى را حريف و كفو خويش نمى شناسيم .
آن سه نفر كه از انصار بودند بجاى خود بازگشتند و بجاى آنها على بن ابيطالب (ع ) و حمزة بن عبدالمطلب و عبيدة بن حارث بن عبدالمطلب پا به ميدان نهادند و خود را معرفى كردند. عتبه گفت : اين سه تن همتاى ما هستند و شايستگى جنگ ما را دارند.
على (ع ) با وليد در آويخت و در حمله اول بازوى وليد را از جاى درآورد. وليد دست قطع شده خود را به سوى آن حضرت پرتاب كرد و به سوى پدر گريخت . ولى على (ع ) در بين راه با ضربت ديگرى او را از پاى درانداخت و سپس به كمك عمويش حمزه شتافت و با يك ضربه شمشير شيبه را به هلاكت رسانيد.
عبيدة بن حارث با عتبه بن ربيعه كوشيدند تا هر دو از پاى افتادند. على (ع ) به سراغ عتبه رفت و او را نيز كه هنوز زنده بود، به قتل رسانيد و عبيده را كه سخت مجروح بود، به كمك حمزه به حضور پيغمبر (ص ) آوردند. ولى عبيده بعدا با همان زخمى كه از حريف خورده بود، از دنيا رفت .
قتل اين سه تن كه هر سه نيرومندترين افراد قريش بودند، پشت سپاه مكه را شكست و قريش بكلى روحيه خود را باخت . مسلمانان ، سخت مى كوشيدند و روزگار كفار قريش را سياه مى كردند. على (ع ) با بيدارى و هوشيارى خاص خود به جوانب مختلف ميدان مى تاخت و دشمنان را از پاى مى انداخت و تعداد كشته شدگان بدست او بالغ بر سى و شش نفر گرديد.
در اين جنگ علاوه بر عتبه و شيبه و وليد، ابوجهل و جمعى ديگر از سران قريش هم به هلاكت رسيدند و هفتاد نفر از رجال مكه هم بدست مسلمانان اسير شدند.
جنگ بدر، به اين ترتيب به نفع مسلمانان خاتمه يافت و اولين حمله مسلحانه اسلام بر شرك و بت پرستى ، با پيروزى بزرگى مواجه شد.
اشراف قريش ، فيل صفتان مكه ، عزيزان بى جهت ، و خود خواهان گردنكش ، در كنار چاه بدر به زانو درآمدند و پس از يك عمر سرسختى و لجاج ، به وادى خاموشان شتافتند.
اين جنگ در تاريخ اسلام اثر مهمى داشت . زيرا اين نخستين بار بود كه مسلمانان با مخالفان خود جنگ مى كردند و در نتيجه نيروى ايمان و فداكارى ، با آنكه سپاه دشمن ، از لحاظ عدد و تجهيزات سه برابر آنها بود، غالب شدند و درسى سراسر عبرت به دشمنان خود دادند.