صفحه 8 از 10 نخستنخست 12345678910 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 71 به 80 از 97

موضوع: دوره كامل قصه هاى قرآن

  1. #71
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض جنگ بدر

    جنگ بدر
    و لقد نصركم الله ببدر و انتم اذلة فاتقوا الله لعلكم تشكرون .
    (سوره آل عمران : 123)
    كاروان قريش با كالاهاى تجارى به رهبرى ابوسفيان ، از شام به سوى مكه رهسپار بود. اين كاروان مطابق معمول بايد از كنار چاهى كه معروف به بدر بود، بگذرد. عبور از اين مسير كه با مدينه چندان فاصله اى نداشت ، در دل رهبر كاروان تشويشى مجهول بوجود آورده بود. ساعتها بود كه ابوسفيان سر به گريبان و ترسان بنظر مى رسيد. او مى انديشيد كه مبادا مسلمانان از وضع قافله مطلع شوند و آن را مورد حمله قرار دهند.
    نزديك چاه بدر، اين احتمال قوى تر شد و آثارى از مسلمانان در آن حدود بدست ابوسفيان آمد. وى براى اينكه علاج واقعه را قبل از وقوع بنمايد، مردى را به ده سكه زر سرخ و يك شتر صحرا نورد، اجير كرد كه سه روزه خود را به مكه برساند و اشراف مكه را از وضع راه و كاروان خبر دار سازد.
    آنگاه فرمان داد قافله از همانجا برگردد و از ساحل درياى سرخ خود را به جده رسانيد.
    سه روز بعد، ندائى در شهر مكه به گوش مردم رسيد كه همه را غرق در وحشت كرد. صاحب ندا مى گفت : اى مردم مكه ! اى اشراف قريش ! مال التجاره شما مورد حمله محمد (ص ) و پيروانش واقع شده است . بشتابيد و آنها را سركوب كنيد و كاروان خود را نجات دهيد. بر اثر اين ندا، قريشيان به تجهيز سپاه پرداخته و سپاهى در حدود نهصد و پنجاه نفر به سوى جبهه حركت دادند.
    رجال قريش و اشراف مكه ، از قبيل : عتبه ، شيبه ، وليد بن عتبه ، ابوجهل ، ابوالبخترى ، نوفل بن خويلد، امية بن خلف و جمعى ديگر كه همه از سران قوم بودند در اين سپاه شركت داشتند.
    چون مقدارى از مكه دور شدند، قاصد ابوسفيان به آنان رسيد و گزارش داد كه قافله بدون خطر گذشته و به زودى به مكه خواهد رسيد.
    با رسيدن اين خبر، ديگر دليلى براى رفتن سپاه به نظر نمى رسيد. ولى ابوجهل كه سخت شيفته جنگ بود، گفت : اين محال است كه به مكه بازگرديم . ما بايد تا لب چاه بدر برويم ، آنجا بساط ميگسارى بگسترانيم ، ساعتهائى به خوشى بگذرانيم و به محمد و يارانش بفهمانيم كه با چه نيروى عظيمى مواجه هستند و مانورهاى آنان بازى با آتش است و سرانجام خوشى براى آنها نخواهد داشت .
    اصرار و سرسختى ابوجهل ، سايرين را نيز كه با اين اقدام موافق نبودند، خواه ناخواه به سوى جبهه جنگ كشانيد و پيامبر اسلام هم با سيصد و سيزده تن از مسلمانان ، از مدينه به آن سوى آمدند و در كنار چاه بدر اين دو نيرو در برابر هم قرار گرفتند.
    سپاه اسلام كه در آغاز به عزم حمله به كاروان تجارى حركت كرده بود، چندان تجهيزاتى نداشت . ولى وعده هاى رسول اكرم (ص ) كه از منبع وحى سرچشمه مى گرفت ، آنان را به حدى دلگرم ساخته بود كه با كمى عدد، خود را بر دشمن غالب مى ديدند و كوچكترين ترسى در دلهاى آنان وجود نداشت .
    فرماندهى اين جنگ را پيامبر اسلام (ص ) شخصا عهده دار شد و دستور فرمود: سه پرچم برافراشتند. يكى پرچم مهاجرين كه به مصعب بن عمير سپرده شد. پرچم دوم بدست حباب بن منذر، رهبر قبيله خزرج و سومين پرچم را به سعد بن معاذ، سيد قبيله اوس سپردند.
    قريش براى اينكه از نفرات و تجهيزات سپاه مسلمين اطلاعات كافى داشته باشد، عمير بن وهب را كه كارشناس مسائل نظامى بود، ماءمور تحقيق پيرامون اين موضوع نمود. عمير بر اسبى نشست و بر فراز تپه هائى كه اطراف سپاه اسلام بود، بالا رفت و با دقت همه جانب را زير نظر گرفت و سپس باز گشت و نتيجه تحقيقات خود را به اين شرح به استحضار اشراف قريش رسانيد:
    پس از جستجوهائى كه به عمل آمد، دانسته شد كه تعداد سربازان محمد در حدود سيصد نفرند. كمينى هم ندارند ولى نكته اى كه نبايد از نظر دور داشت ، چگونگى حال آنها است . من در قيافه آنها خواندم و در حركات آنها ديدم كه مردمى خاموش ولى آماده مرگند. مثل اينكه شترانشان بار مرگ حمل كرده اند. من آنها را به وضعى ديدم كه فرار نمى كنند تا كشته شوند و كشته نمى شوند تا به تعداد خودشان از ما را بكشند. اينك بر شما است كه در اطراف اين مطلب خوب بيانديشيد كه جنگ با اين قوم ، كارى سهل و ساده نيست .
    عتبه و ربيعه از اقدام به جنگ منصرف شدند. ولى ابوجهل و جمعى از نادانان ، جنگ را طالب بودند و فكر مى كردند كه در اين جنگ ريشه اسلام را از جاى درخواهند آورد و اثرى از مسلمين باقى نخواهند گذاشت .
    در اين موقع فرستاده رسول خدا (ص ) به نزد اشراف قريش رسيد و پيام آن حضرت را به اين مضمون ابلاغ كرد:
    آگاه باشيد كه مرا تصميم به مبادرت به جنگ شما نيست . شما خويشان و بستگان و اهل قبيله من هستيد. از شما نيز انتظار مى رود كه چندان در راه عناد و دشمنى من قدم برنداريد. مرا با عرب به حال خود بگذاريد. اگر موفقيت نصيب من بود، وجودم براى شما مايه افتخار است و اگر از پاى درآمدم ، شما بدون تحمل رنج و محنت به آرزوى خود رسيده ايد.
    عتبه پس از شنيدن اين پيام گفت : اى بزرگان قريش ! از من بشنويد و حق محمد را كه از شريف ترين افراد قبيله شما است ، مراعات كنيد. سر از پيام او مپيچيد و بدانيد هر كس به راه لجاج برود، پايان كارش جز پشيمانى نخواهد بود.
    ابوجهل بر آشفت و گفت : اى عتبه ! چه آشوب است بر پا كرده اى ؟ ترس ‍ مرگ بر دل تو مسلط شده و راه فرار مى جوئى ؟ عتبه در حالى كه از خشم مى لرزيد، از شتر پائين جست و ابوجهل را از اسب به زير آورد و گفت : مرا جبان و ترسو مى خوانى ؟! بيا تا من و تو با هم بجنگيم تا مردم بدانند بزدل كيست و شجاع كدام است ؟
    اشراف قريش ميانجيگرى كردند و آتش فتنه را فرو نشاندند و در همين هنگام جنگ ميان دو نيرو آغاز شد و از دو طرف اشخاصى به ميدان قدم گذاشتند.
    عتبه بن ربيعه و برادرش شبيه و پسرش وليد، نخستين كسانى بودند كه به ميدان كارزار آمدند و از لشكر اسلام عبدالله بن رواحه و عوف و معود پسران حارث ، اسب به ميدان جهاندند. عتبه كه از شخصيت هاى برجسته دودمان قريش بود، گفت : ما شما را شايسته جنگ خود مى دانيم و جز عموزادگان خود كسى را حريف و كفو خويش نمى شناسيم .
    آن سه نفر كه از انصار بودند بجاى خود بازگشتند و بجاى آنها على بن ابيطالب (ع ) و حمزة بن عبدالمطلب و عبيدة بن حارث بن عبدالمطلب پا به ميدان نهادند و خود را معرفى كردند. عتبه گفت : اين سه تن همتاى ما هستند و شايستگى جنگ ما را دارند.
    على (ع ) با وليد در آويخت و در حمله اول بازوى وليد را از جاى درآورد. وليد دست قطع شده خود را به سوى آن حضرت پرتاب كرد و به سوى پدر گريخت . ولى على (ع ) در بين راه با ضربت ديگرى او را از پاى درانداخت و سپس به كمك عمويش حمزه شتافت و با يك ضربه شمشير شيبه را به هلاكت رسانيد.
    عبيدة بن حارث با عتبه بن ربيعه كوشيدند تا هر دو از پاى افتادند. على (ع ) به سراغ عتبه رفت و او را نيز كه هنوز زنده بود، به قتل رسانيد و عبيده را كه سخت مجروح بود، به كمك حمزه به حضور پيغمبر (ص ) آوردند. ولى عبيده بعدا با همان زخمى كه از حريف خورده بود، از دنيا رفت .
    قتل اين سه تن كه هر سه نيرومندترين افراد قريش بودند، پشت سپاه مكه را شكست و قريش بكلى روحيه خود را باخت . مسلمانان ، سخت مى كوشيدند و روزگار كفار قريش را سياه مى كردند. على (ع ) با بيدارى و هوشيارى خاص خود به جوانب مختلف ميدان مى تاخت و دشمنان را از پاى مى انداخت و تعداد كشته شدگان بدست او بالغ بر سى و شش نفر گرديد.
    در اين جنگ علاوه بر عتبه و شيبه و وليد، ابوجهل و جمعى ديگر از سران قريش هم به هلاكت رسيدند و هفتاد نفر از رجال مكه هم بدست مسلمانان اسير شدند.
    جنگ بدر، به اين ترتيب به نفع مسلمانان خاتمه يافت و اولين حمله مسلحانه اسلام بر شرك و بت پرستى ، با پيروزى بزرگى مواجه شد.
    اشراف قريش ، فيل صفتان مكه ، عزيزان بى جهت ، و خود خواهان گردنكش ، در كنار چاه بدر به زانو درآمدند و پس از يك عمر سرسختى و لجاج ، به وادى خاموشان شتافتند.
    اين جنگ در تاريخ اسلام اثر مهمى داشت . زيرا اين نخستين بار بود كه مسلمانان با مخالفان خود جنگ مى كردند و در نتيجه نيروى ايمان و فداكارى ، با آنكه سپاه دشمن ، از لحاظ عدد و تجهيزات سه برابر آنها بود، غالب شدند و درسى سراسر عبرت به دشمنان خود دادند.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  2. # ADS
    Circuit advertisement
    تاریخ عضویت
    Always
    محل سکونت
    Advertising world
    نوشته ها
    Many

     

    حرز امام جواد

     

  3. #72
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض جنگ احد

    جنگ احد
    و اذ غدوت من اهلك تبوى ء المومنين مقاعد للقتال و الله سميع عليم .
    (سوره آل عمران : 121)
    پس از جنگ بدر، بت پرستان مكه ، احساس كردند كه لكه ننگى به دامن افتخار آنها نشسته كه جز با انتقام از مسلمين با هيچ آبى شسته نمى شود و تا خونخواهى كشتگان را ننمايند، آرامشى در دل خود نخواهند يافت . از اين رو ابوسفيان كه قيادت و رياست مكه را اخيرا بدست گرفته بود، اعلام كرد كه هيچ خانواده اى از قريش حق ندارد بر كشتگان خود عزادارى كند و اشگ بريزد. زيرا اشگها و ناله ها، عقده هاى دل را سبك مى سازد و قدرت انتقام را ضعيف مى كند.
    اين عقده ها بايد در دلها بماند تا در وقت مناسب منفجر شود و با انفجارش ، آتشى از كين برافروزد كه خرمن عمر دشمنان را بسوزاند.
    حدود يكسال از حادثه بدر مى گذشت . ابوسفيان سرگرم تهيه مقدمات جنگ بود. جمعى از افراد سخنور و فصيح عرب را به قبائل مختلف اعزام نمود تا با تشريح جنگ بدر، مردم را تحريك كنند كه براى خونخواهى از دشمن مشترك آماده گردند.
    مال التجاره اى هم كه بر سر آن ، جنگ بدر بر پا شده بود و جمعى از سهامداران بزرگش در آن ، به خاك غلطيده بودند، هنوز در دست ابوسفيان بود و تصميم گرفت كه آن ثروت سرشار را صرف در راه انتقام و خونخواهى كند.
    با فعاليت هاى پى گير و همه جانبه ، سپاهى نيرومند كه داراى پنج هزار مرد مسلح بود، آماده گرديد. ميان اين عده سه هزار و دويست نفر پياده نظام بودند و از لحاظ تجهيزات نظامى و آذوقه در بهترين شرايط قرار داشتند.
    وقتى خبر حركت اين سپاه به مدينه رسيد، هيجانى غير قابل وصف در ميان مسلمانان پديد آمد. زيرا حادثه اى پيش آمده بود كه نسبت به حوادث و جنگ هاى گذشته قابل قياس نبود.
    پيامبر اسلام (ص ) در اين مورد با ياران خود به مشورت پرداخت . جمعى عقيده داشتند كه برج و باروى مدينه را محكم كنند و در مدينه بمانند تا سپاه دشمن برسد و در كنار شهر به جنگ بپردازند. ولى گروهى ديگر معتقد بودند كه اين كار، كار مردم ناتوان است و بايد به استقبال دشمن شتافت و سر راه بر او گرفت .
    رسول اكرم (ص ) با نظر گروه دوم موافقت فرمود و فرمان بسيج داد. سربازانى كه از مدينه حركت كردند، در ابتدا بالغ بر هزار نفر بودند. ولى هنوز چيزى از راه نپيموده بودند كه ناگهان عبدالله ابى
    (40) با سيصد نفر از طرفدارانش ، از سپاه اسلام جدا شد و به بهانه اينكه پيغمبر با عقيده من (درباره ماندن در مدينه ) مخالفت كرده است ، به مدينه بازگشت و رسول خدا (ص ) به بقيه سپاه كه به هفتصد نفر تنزل كرده بود، به راه ادامه داد، تا در كنار كوه احد فرو آمدند. آنگاه به تنظيم صفوف پرداخت و لشگر را طورى تعبيه فرمود كه كوه احد در پشت و كوه عينين در طرف چپ و مدينه در مقابل رو قرار داشت .
    در كوه عينين شكافى بود كه احتمال داشت دشمن از آن استفاده كند و ناگهان به سپاه اسلام بتازد. براى جلوگيرى از خطر محتمل ، به امر رسول الله (ص )، عبدالله بن جبير با پنجاه تيرانداز ورزيده ، در آن شكاف مستقر شدند و به آنان دستور داده شد كه در صورت موفقيت يا شكست سپاه اسلام ، آنها از جاى خود نجنبند و شكاف را خالى نگذارند.
    رسول خدا (ص ) پس از آن ، روى به مسلمين نمود و خطابه اى كه خلاصه آن چنين است ، ايراد نمود:
    اى مردم ! به شما آن مى گويم كه خداوند به من فرمود و آن وصيت كنم كه در كتاب آسمانى خود مرا به آن توصيه كرد.
    به من امر فرمود كه دستورهاى او را به كار بندم و از آنچه حرام نموده ، دورى گزينم . هميشه پرهيزكار و پاكدامن باشم .
    امروز شما در جايگاه مزد و پاداش خداوندى قرار گرفته ايد و روش شما سرمشق آيندگان خواهد بود. شما بايد خود را بر صبر و كوشش و فداكارى ، وادار كنيد. جنگ با دشمن و تحمل زخمها كارى است دشوار و فداكارى بسيار بايد تا در جنگ ها افتخار موفقيت و پيروزى نصيب شود.
    قدم در ميدان جهاد بگذاريد و مردانه بكوشيد و از خداوند متعال درخواست كنيد كه شرف و افتخار را نصيب شما گرداند. من خواهان رشد و موفقيت شما هستم و از تفرقه و پريشانى شما بيمناكم .
    روح الامين به قلب من القا كرده كه هر جاندارى تا روزى خود را به طور كامل در اين جهان بدست نياورد، نخواهد مرد و روزيش كم نخواهد شد. ممكن است روزى مقدر خود را كمى ديرتر بدست آورد، ولى محال است از آن محروم گردد. بنابراين در طلب روزى ، حرص مورزيد و خود را به حرام آلوده نكنيد و در آن راه به معصيت خداوند اقدام ننمائيد. زيرا آنچه سرنوشت و بهره شما است به شما خواهد رسيد و حرص و شتاب و بى پروائى شما، جز گناه و آلودگى اثرى به بار نخواهد آورد.
    اى مردم مسلمان ! منزلت يك مومن نسبت به ساير مومنين ، منزلت سر است نسبت به بدن . پس اگر مومنى به سختى و مشقت افتد، بايد سايرين از رنج و عذاب او، رنجور و افسرده شوند. والسلام عليكم .
    سپاه قريش صفهاى خود را مرتب ساخت . پرچم در دست جوانان عبدالدار بود. خالد بن وليد در ميمنه و عكرمة بن ابى جهل در ميسره و عمرو بن العاص و صفوان بن اميه فرمانده سواران و عبدالله بن ربيعه فرمانده تيراندازان و بت بزرگ (هبل ) كه قريش از مكه با خود آورده بودند، پيشاپيش آنان قرار داشت .
    هند (زن ابوسفيان ) با گروهى از زنان مكه كه براى تحريك و تحريص ‍ سربازان ، به جبهه آمده بود، در انتهاى جنگجويان قرار گرفته ، به خواندن سرودهاى مهيج پرداختند.
    نخستين كسى كه از سپاه قريش به ميدان آمد، طلحة بن ابى طلحه ، پرچم دار كفر بود. مبارز طلبيد. على (ع ) به ميدان شتافت و او را از پاى درآورد. رسول خدا تكبير گفت و مسلمانها هم ، صداى تكبير بلند كردند. نفر دوم و سوم و چهارم از بنى عبدالدار پى درپى به ميدان آمدند. همه بدست على (ع ) كشته شدند.
    وحشت و هراسى عظيم بر دلهاى سپاهيان مكه افتاد. در آن حال مسلمانان به يك حمله شديد دست زدند و صفوف دشمنان را به هم ريختند. جمعى از آنان پا به فرار گذاشتند و شيرازه لشگر از هم پاشيده شد.
    جنگجويان اسلام در گوشه و كنار ميدان ، جانبازى مى كردند و صميمانه از اسلام حمايت مى نمودند. تا جائى كه بت بزرگ (هبل ) را سرنگون كردند و قواى خصم را درهم شكستند. رفته رفته ، ميدان جنگ از سربازان مكه خالى شد و مسلمانان به جمع آورى غنائم جنگى و ضبط سلاحها و اموال دشمن پرداختند.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  4. #73
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض يك اشتباه خطرناك

    يك اشتباه خطرناك :
    نيروهاى احتياطى كه به دستور صريح پيغمبر اسلام ، شكاف كوه عينين را اشغال كرده بودند، از دور، ميدان جنگ را تماشا مى كردند. منظره جمع آورى غنيمت ها و اموال دشمن ، يعنى يك مسئله مادى خيره كننده ، آنها را تحريك كرد كه در جمع غنائم شركت كنند. فرمانده آنان ، عبدالله بن جبير، كوشش كرد كه آنها را از اين تصميم باز دارد. ولى موثر واقع نشد و كم كم خط دفاعى شكاف ، ضعيف گرديد تا به جائى رسيد كه فرمانده با چند تن معدود باقى ماندند.
    در آن حال يك ستون از نيروى مكيان وارد شكاف گرديد، كسانى را كه در محل بودند، به قتل رسانيد و از پشت سر بمسلمانان حمله كرد.
    پرچم كفر ديگر باره برافراشته شد و فراريان از گوشه و كنار به زير پرچم گرد آمدند و صفوف از هم پاشيده مسلمين را محاصره كردند.
    يكى از مشركين با صداى بلند فرياد زد: محمد كشته شد! اين خبر وحشت آور، و اين حمله شديد و غير مترقبه موجب شد كه مسلمانها پا به فرار نهادند و از ميدان گريختند. رسول خدا (ص ) در ميان دشمن قرار گرفته بود. على (ع ) مانند سپرى متحرك دور آن حضرت مى چرخيد و از هر سو، دشمنان را دفع مى كرد.
    در آن روز بدن على (ع ) نود زخم برداشته و خون بسيار از بدنش ريخته بود. ولى از پاى درنيامد و همچنان به جهاد و دفاع ادامه مى داد. جبرئيل كه شاهد فداكارى و از خودگذشتگى على (ع ) بود، فرياد زد:
    لا فتى الا على لا سيف الا ذوالفقار
    (جوانمردى جز على و شمشيرى جز ذوالفقار نيست ). تاريخ اسلام ، به شهادت دوست و دشمن ، على (ع ) را در روز احد، تنها يار و ياور پيامبر شناخته و شهامت و ايمان و پايدارى او را با تجليل فراوان ياد مى كند.
    لحظه به لحظه ، حلقه محاصره تنگ تر مى شد و دشمنان با جسارت بيشتر به رسول خدا (ص ) نزديك مى شدند. ولى چون به واسطه شجاعت على (ع ) نمى توانستند، خود را به رسول خدا (ص ) برسانند، سنگ مى پراندند. يكى از سنگها به پيشانى پيامبر رسيد و خون به صورتش جارى شد. سنگ ديگرى به وسيله عتبه بن ابى وقاص بر لب و دندان رسول اكرم (ص ) آمد كه دندانش شكست . شمشيرى بر شانه او زده شد. ولى چون دو زره در بر داشت ، كارگر نيفتاد و آن پيامبر عظيم الشان با تمام اين مصائب كه از دشمنان مى ديد، لب به نفرين آنان نگشود. بلكه از خداوند بزرگ هدايت و نجات آن قوم را مسالت مى فرمود.
    از حوادث ناگوارى كه در آن روز واقع شد، شهادت حمزه سيدالشهداء، عموى بزرگوار پيغمبر بود. وى در حالى كه مردانه مى كوشيد و از دين خدا و پيغمبرش حمايت مى كرد، با حربه اى كه وحشى به سوى او پرتاب كرد، از پاى درآمد و به زمين افتاد. وحشى پهلوى او را شكافت و جگرش را
    درآورده ، براى هند، زن ابوسفيان به ارمغان برد.
    هند، پاره اى از جگر پاك حمزه را در دهان گذاشت كه ببلعد، و با اين كه چيزى از گلوى او پائين نرفت معروف به (جگر خوار) شد و مردم معاويه و اولاد او را (فرزندان هند جگر خوار) مى ناميدند.
    جنگ احد به نفع قريشيان پايان يافت . سپاهيان مكه در حالى كه از موفقيت خود لبخند بر لب داشتند، ميدان جنگ را به سوى مكه ترك گفتند. پيامبر اسلام ، كنار كوه ايستاده و به آن تكيه داده بود. يارانش از گوشه و كنار به دور او جمع مى شدند. ولى از آمدن حمزه خبرى نبود. رسول اكرم (ص ) با نگرانى و تشويش ، على (ع ) را براى كسب خبر و اطلاع از حمزه به ميدان فرستاد. مدتى گذشت از بازگشت على (ع ) هم خبرى نشد.
    رسول خدا، شخصا به ميدان قدم گذاشت و به جستجو پرداخت . ناگهان منظره اى هولناك و وحشت آور در برابر آن حضرت آشكار شد.
    آه ! حمزه را كشته اند و او را مثله كرده اند. اشگ از ديدگان آن حضرت جارى شد و مطابق اخبار اهلبيت عليهم السلام ، روزى سخت تر و ناگوارتر از آن روز، در سراسر زندگانى رسول الله (ص ) نبوده است .
    پيغمبر اسلام (ص ) عباى مبارك را از دوش برداشت و بر جسد پاك و مطهر عموى عالى مقام خود افكند و به اين وسيله آن منظره رقت بار را از انظار دوستان و بستگان مستور نمود. سپس بر جنازه حمزه نماز گذارد و در آن نماز هفتاد مرتبه (الله اكبر) گفت و او را به لقب سيدالشهداء مفتخر فرمود.
    سپس اجساد ساير شهيدان را از نقاص مختلف ميدان جمع آورى كردند و بر آنها نماز خواندند و به خاك سپردند.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  5. #74
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض تازه داماد در آغوش شهادت

    تازه داماد در آغوش شهادت :
    در بين اجساد پاك شهيدان احد، جسدى ديده مى شد كه سند زنده فداكارى و جانبازى سربازان مسلمان بود. حنظله جوانى بود كه حدود بيست و چهار سال از عمرش گذشته و درست در همان شبى كه روز آن جنگ احد اتفاق افتاد، مقدمات زفافش فراهم شده بود.
    رسول خدا(ص ) به اين جوان اجازه فرمود كه براى انجام زفاف در مدينه بماند و سپس به مجاهدين بپيوندد.
    در ضيافتى كه به عنوان وليمه دامادى بر پا شده بود، گروهى از مسلمين با اينكه عازم جنگ بودند، حضور يافتند و پس از صرف شام ، داماد را به حجله فرستادند و رفتند.
    سحرگاه ، تازه عروس ، حنظله را ديد كه زره مى پوشد و سلاح جنگ بر تن مى كند. اين عمل براى او عجيب و باور نكردنى بود. با حيرت پرسيد: مگر رسول خدا تو را از جنگ معاف نفرموده است ؟!
    حنظله زير لب گفت : چرا. زن پرسيد: پس براى چه زره پوشيده و شمشير بسته اى ؟! گفت : مى خواهم به سپاه اسلام ملحق شوم . گفت : پس مرا به كه مى سپارى ؟! حنظله در حاليكه صدايش از ايمان محكم و تصميم قاطع او حكايت مى كرد، گفت : به خدا مى سپارم .
    عروس براى منصرف ساختن حنظله به گريه و التماس و زارى متوسل شد. ولى اثرى در اراده داماد ننمود. در آخرين لحظات كه حنظله مى خواست قدم از اطاق بيرون بگذارد، زن گفت : لحظه اى صبر كن ! آنگاه با شتاب از خانه بيرون جست و چند تن از همسايگان را با خود به خانه آورد و رو به شوهر خود كرد و گفت : در حضور اين چند نفر اقرار كن كه با من زفاف كرده اى . حنظله گفت : اقرار مى كنم ولى منظور تو از اين اقرار چيست ؟
    عروس در حالى كه گريه راه گلويش را گرفته بود، رو به حضار كرد و گفت : ديشب در خواب ديدم كه درهاى آسمان باز شد و حنظله به سوى بالا پرواز كرد و از نظرم ناپديد گرديد. من مى دانم كه شوهرم از اين جنگ برنخواهد گشت . خواستم شما گواه باشيد كه اگر فرزندى از من بوجود آمد، به شوهرم حنظله متعلق خواهد بود.
    اين موانع كه بر سر راه حنظله بوجود آمده بود، روى قاعده طبيعى بايد او را از تصميم خود باز دارد. ولى ايمان به خدا و عشق به جانبازى كه در اعماق قلبش ريشه دوانده بود، مانند جاذبه نيرومند او را به سوى ميدان جنگ مى كشانيد. آخرالامر با همسر عزيزش خداحافظى كرد و پشت پا به عيش و نوش دنيا زد و خود را به جبهه جنگ رسانيد.
    حنظله در ميدان احد، مردانه به صفوف حمله مى كرد و از دين خدا حمايت مى نمود. ناگاه از سپاهيان قريش نيزه خود را به شكم او فرو برد. وى به جاى اينكه به عقب برگردد تا از فشار نيزه در امان بماند، جلو رفت و با جلو رفتن ، نيزه از پشتش به در آمد. ولى در آخرين رمق ، كه كاملا به قاتل خود نزديك شده بود، با شمشيرش سر از بدن او برداشت .
    به اين ترتيب حنظله به شهادت رسيد و خوابى كه همسرش ديده بود، تعبير شد و مطابق نقل مورخين ، چون اين جوان موفق نشده بود غسل جنابت بجاى آورد، فرشتگان آسمان وى را غسل دادند و به اين جهت او را غسيل الملائكه ناميدند.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  6. #75
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض جنگ خندق

    جنگ خندق
    يا ايها الذين امنوا اذكروا نعمة الله عليكم اذ جائتكم جنود فارسلنا عليهم ريحا و جنودا لم تروها...
    (سوره احزاب : 10)
    قريش تصميم گرفته است درخت توحيد را از ريشه در آورد. بت پرستان مكه آماده شده اند به هر قيمتى است از محمد(ص ) و ياران او اثرى باقى نگذارند و به دنبال اين تصميم ، اقداماتى كرده اند. ولى اقدامات گذشته آنها كه به صورت جنگ هاى بدر و احد بوده است ، آنها را به مقصد اصلى نرسانيده است .
    اگر چه از جنگ احد، قريشيان خوشحال برگشتند، ولى باز هم عقده قلبى آنها باز نگرديد. زيرا هنوز پايگاه اسلام به جاى خود باقى است و محمد و يارانش به روش خود ادامه مى دهند.
    چند تن از يهوديان مدينه ، از جمله : حى بن اخطب ، به مكه آمدند و با سران قريش ملاقات و مذاكراتى انجام دادند.
    يهود اظهار داشتند: بايد يك اقدام همه جانبه براى ريشه كن ساختن اسلام بنمائيم ، كه در آن از قبائل مختلف عرب كمك بگيريم و ما يهوديان هم آنچه قدرت داريم در اين راه بكار مى اندازيم . ابوسفيان و ساير اشراف قريش از اين پيشنهاد حسن استقبال كردند و آمادگى خود را اعلام داشتند.
    سپس يهوديان نزد طايفه غطفان رفتند و با آنها نيز در اين باره مذاكره و موافقت آنان را هم جلب نمودند.
    چند روز به تهيه مقدمات گذشت و آنگاه سپاهى عظيم بالغ بر ده هزار جنگجو، به فرماندهى ابوسفيان از مكه حركت كرد. در بين راه هم گروهى از قبائل مختلف عرب به آنها پيوستند و مانند سيلى بنيان كن ، به جانب مدينه سرازير شدند.
    خبر حركت سپاه مكه به رسول اكرم (ص ) رسيد و با ياران خود در اين مورد به مشورت و تبادل نظر پرداخت . سلمان فارسى اظهار داشت : در كشور ما معمول است كه چون سپاهى عظيم به ما حمله كند، دورتادور شهر را خندق حفر مى كنيم كه دشمن نتواند از همه جانب ما را مورد حمله قرار دهد. پيامبر اسلام (ص ) اين نظر را پسنديد و مسلمانان به رهبرى آن حضرت حفر خندق را آغاز كردند.
    سپاه قريش موقعى به حدود مدينه رسيد كه مسلمانان از كار خندق فراغت يافته و مانعى بزرگ در سر راه دشمن بوجود آورده بودند. مكيان از ديدن خندق دچار حيرت شدند. زيرا اين كار در بين عرب سابقه نداشت . ولى ندانستند كه اين نظريه ، وسيله يك مسلمان ايرانى ، يعنى سلمان فارسى اظهار و مورد عمل قرار گرفته است .
    جنگجويان قريش ، در نظر داشتند بدون پياده شدن در مدينه كار مسلمانان را يكسره كنند و برگردند. ولى در اين حال خود را ناچار ديدند كه خيمه ها بر سر پا كنند و مدينه را محاصره نمايند.
    حى بن اخطب ، ديگر باره فعاليت خود را آغاز كرد و براى ملاقات (كعب بن اسد) فرمانرواى يهوديان بنى قريظه ، به پاى قلعه آنها آمد. ولى كعب از پذيرفتن و ملاقات او امتناع نمود. حى بن اخظب دست بردار نبود و با هر نيرنگى بود، كعب را راضى كرد كه چند لحظه با او ملاقات نمايد. در اين ملاقات ، حى بن اخطب گفت : براى تو عزت دنيا را آورده ام . كعب گفت : بخدا قسم كه تو ذلت و خوارى دنيا را آورده اى .
    گفت : اينك قبائل نيرومند قريش و غطفان با عزمى راسخ آمده اند كه از اينجا باز نگردند تا كار محمد و يارانش را خاتمه دهند. حال موقع آن است كه تو هم با ما هماهنگ شوى و ما را در اين راه كمك كنى .
    كعب گفت : ما از محمد(ص ) جز وفا و نيكى چيزى نديده ايم . ما را به حال خود بگذار و بيرون شو. اما حى بن اخطب ، به قدرى افسون و افسانه به گوش او خواند تا موافقتش را جلب نمود و عهدنامه عدم تعرضى كه با رسول خدا(ص ) امضاء كرده بودند، پاره كرد.
    اين خبر، يعنى خبر پيمان شكنى يهود بنى قريظه در اين موقع حساس ، بر وخامت اوضاع مدينه افزود و مسلمانان را سخت نگران ساخت . زيرا اين مطلب از دو سوى حائز اهميت بود. يكى آنكه نيروى قابل ملاحظه اى بر تعداد دشمنان مى افزود و ديگر آنكه زحماتى كه مسلمين در حفر خندق متحمل شده بودند، بى اثر مى شد و دشمن مى توانست از طريق اراضى و قلاع بنى قريظه به آسانى وارد مدينه شود.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  7. #76
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض اولين ضربه به قريش

    اولين ضربه به قريش :
    روزهاى محاصره كم كم به طول انجاميد. سپاهيان مكه احساس خستگى كردند و از اينكه تاكنون نتيجه اى بدست نيامده افسرده خاطر شدند.
    يكى از روزها (عمرو بن عبدود)، فارس يليل ، به همراهى (منبة بن عثمان ) و (نوفل بن عبدالله ) بر اسبهاى خود نشسته و از يكى از نقاط خندق ، كه عرضش كمتر بود با يك پرش اسب ، خود را به اردوگاه مسلمين نزديك ساختند. عمرو كه سوابقش در ميدان هاى جنگ بسى درخشان وصيت شجاعتش سراسر منطقه عربستان را فراگرفته بود، فرياد زد:
    كيست كه به ميدان من آيد و با من زورآزمائى كند؟! نفس در سينه مسلمانان
    بند آمده و همه سر به زير افكنده بودند.
    عمر بن خطاب كه شايد بيش از ديگران دچار اضطراب و ترس شده بود، براى اينكه عذرى جهت ترس خود و سايرين بتراشد، شرحى درباره شجاعت عمرو و سوابق او به عرض رسانيد و بيشتر به وحشت و هراس ‍ مردم افزود.
    رسول خدا(ص ) بى آنكه به سخنان بى مورد عمر اعتنائى كند، يا بدان جوانى گويد، خطاب به مسلمانان كرد و فرمود: كيست كه به مبارزه اين بت پرست اقدام كند؟!
    در آن حال كه سكوت مرگبارى بر مردم حكومت مى كرد و از هيچ جا صدائى شنيده نمى شد، يك صدا، آرى فقط يك صدا از حنجره پاك و معصوم على (ع )، به نداى رسول الله (ص )، جواب مثبت گفت ، او اظهار داشت :
    يا رسول الله ! من به ميدان او مى روم ! هنوز رسول اكرم (ص ) با ميدان رفتن على (ع ) موافقت نكرده بود، كه مجددا بانگ عمر بن عبدود از ميان ميدان شنيده شد كه مى گفت :
    اوه . من كه از بس مبارز طلبيدم ، صدايم گرفت . چرا كسى جواب نمى گويد؟! اى پيروان محمد! مگر شما معتقد نيستيد كه اگر كشته شويد به بهشت مى رويد و اگر كسى را بكشيد، مقتول شما در دوزخ خواهد بود؟ آيا هيچيك از شما ميل بهشت نداريد؟!
    ديگر باره على (ع ) از جا برخاست و گفت : اى رسول خدا(ص ) جز من كسى مرد ميدان او نيست .
    پيامبر اسلام (ص ) موافقت فرمود و عمامه خود را بر سر على بست و زره خود را بر او پوشانيد و به او را بسوى ميدان فرستاد و در عقبش دعا كرد و پيروزى او را از خداوند درخواست نمود.
    على با قدمهاى محكم به سوى ميدان شتافت و خود را به عمرو بن عبدود رسانيد و به اين بيان عربده هاى مستانه او را پاسخ داد:
    آرام باش كه اينك جوابگوى تو بدون كوچكترين عجز به سوى تو آمد.
    پاسخ دهنده تو فردى با ايمان و بصير است و پاداش خود را از خداوند مى خواهد.
    من اميدوارم كه به زودى كنار نعشت زنان نوحه گر بنشانم .
    با ضربتى كه آوازه و داستانش در روزگارها باقى ماند.
    رسول محترم اسلام (ص ) كه از دور ناظر روبرو شدن على و عمرو بود به يارانش چنين فرمود:
    برز الايمان كله الى الشرك كله .
    اينك عالى ترين مظاهر ايمان (على عليه السلام ) با خطرناكترين جرثومه هاى شرك و بى ايمانى (عمرو بن عبدود) در برابر هم قرار گرفتند.
    عمرو كه هرگز باور نمى كرد جوانى به اين سن و سال جرئت ميدان او را داشته باشد، با حيرت پرسيد: كيستى اى جوان از خود گذشته ؟ فرمود: من على بن ابيطالب بن عبدالمطلب بن هاشم هستم .
    عمرو كه با شنيدن نام على ، خاطرات جنگ بدر و شجاعت بى نظير او را بنظر آورده بود، گفتارى دوستانه آغاز كرد كه شايد بدينوسيله از جنگ على و چنگ مرگ نجات يابد. لذا با لحنى خودمانى اظهار داشت :
    برادرزاده ! واقعا حيف است مانند تو جوانى به دست من كه فارس يليلم مى گويند، به خاك و خون افتد، من هيچگاه دوستى با پدرت ابيطالب را فراموش نمى كنم . صلاح در اين است كه تو بجاى خودت بازگردى تا كسى ديگر به ميدان من آيد.
    على (ع ) تبسمى كرد و گفت :
    ولى مرا حيف نمى آيد كه فارس يليل بدست من از پاى درآيد و با شمشير من به خاك و خون افتد. ديگر آنكه اين سخنان را كنار بگذار و راجع به موضوع خودمان صحبت كن . من شنيده ام كه وقتى دست به پرده كعبه زده بودى ، با خداى خود پيمان كردى كه هر گاه در ميدان جنگ ، حريف تو، سه خواهش كند، اگر بتوانى هر سه و گرنه يك خواهش او را برآورى . عمرو گفت : چنين بوده است .
    فرمود: اينك من از تو سه خواهش دارم و روى پيمان خودت ، بايد حداقل به يكى از آن سه عمل كنى .
    گفت : كدام است سه حاجت تو؟! فرمود: اول آنكه دست از شرك و بت پرستى بردارى و راه توحيد و يكتاپرستى را برگزينى . محمد(ص ) را پيامبر حق بدانى و در ميان جامعه مسلمين با عزت و سعادت زندگى كنى .
    گفت : اجابت اين خواهش براى من غير ممكن است . دومى را بگو.
    گفت : دوم آنكه از جنگ با ما بگذرى و از راهى كه آمده اى برگردى . ما را با اين اعراب خونخوار به حال خود بگذارى . اگر محمد(ص ) بر حق نباشد، عربها كار او را فيصله مى دهند و مسووليت جنگ با او هم از شما برداشته خواهد شد.
    عمرو گفت : اين پيشنهاد، عاقلانه و قابل پذيرش است . ولى متاءسفانه براى من ، در اين موقع امكان پذير نيست . زيرا زن و مرد مكه مرا هنگام حركت به يكديگر نشان مى دادند و مى گفتند: (فارس يليل به جنگ محمد مى رود.) اينك اگر برگردم سيل ملامت و سرزنش از همه جانب به سوى من روان خواهد شد. بگو پيشنهاد سومت چيست ؟
    على (ع ) گفت : سومين خواهشم آن است كه پياده شوى تا با يكديگر بجنگيم . زيرا من پياده هستم .
    عمرو با يك جستن ، از اسب پياده شد و در حالى كه از قوت قلب و صراحت لهجه على (ع ) خشمگين بود، به سوى او شتافت و شمشير خود را بر سرش فرود آورد. اين ضربت آنچنان سهمگين بود كه سپر از هم دريد و مقدارى از سر على (ع ) را شكافت .
    على (ع ) بدون فوت وقت ، زخم سر خود را برق آسا بست و پيش از آنكه فرصت حمله مجدد به عمرو داده شود، با يك ضربه شمشير پاهاى او را قطع كرد.
    تنه سنگين عمرو با شدت بر زمين افتاد. گرد و غبارى غليظ آن نقطه ميدان را فراگرفت . بطورى كه هيچيك از دو حريف ديده نمى شدند. آنچه اكثريت مردم احتمال مى دادند، پيروزى عمرو و كشته شدن على (ع ) بود.
    سكوتى پر حيرت بر دو سپاه مسلط گشته و همه در انتظار نتيجه جنگ بودند. لحظه اى به اين صورت گذشت . ولى ناگهان نداى الله اكبر در دشت و بيابان طنين انداخت . اين ندا، نداى على بود.
    نسيم ملايمى وزيد. گرد و خاك را به يك سو كشاند. وضع ميدان روشن شد. على (ع ) با فتح و پيروزى ، در حالى كه سر بريده عمرو را به دست داشت و قطرات خود از شمشيرش به خاك مى افتاد، به سوى پيامبر اسلام (ص ) آمد.
    رسول خدا(ص ) فرمود:
    ضربه على يوم الخندق افضل من عباده الثقلين الى يوم القيمة . .
    ضربت على در روز خندق گرانبهاتر است از عبادت جن و انس تا روز قيامت و اين گفتار مبالغه نيست . زيرا اگر فداكارى على در آن روز نبود، اساس اسلام به دست عمرو بن عبدود و سربازان احزاب ، ويران مى شد و اثرى از خداپرستى باقى نمى ماند.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  8. #77
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض يك تاكتيك نظامى

    يك تاكتيك نظامى :
    كشته شدن عمرو، پشت نيروى قريش را درهم شكست . منبة بن عثمان و نوفل بن عبدالله كه همراه عمرو از خندق جسته بودند، با ديدن پيكر خونين او پا به فرار گذاشتند. نوفل هنگام فرار در خندق افتاد و مسلمانان به او سنگ مى زدند و آخر كار او هم با شمشير على (ع ) كشته شد.
    شبى از شبها كه هنوز قواى دشمن ، مدينه را در محاصره داشت و مسلمانان سخت ترين حالات را مى گذراندند، مردى به نام نعيم بن مسعود از طايفه غطفان به حضور رسول اكرم (ص ) شرفياب شد و اظهار داشت :
    يا رسول الله ! من اسلام اختيار كرده ام ولى هيچكس از مسلمانى من اطلاع ندارد. اينك من در اختيار شمايم . به هر چه فرمان دهى ، اطاعت مى كنم . رسول خدا(ص ) فرمود: برو و در خفا به اسلام خدمت كن و در صورتى كه بتوانى بين دشمنان تفرقه انداز.
    نعيم خداحافظى كرد و يكسر به كنار قلعه بنى قريظه آمد. حلقه در را به صدا درآورد و پس از لحظه اى به درون قلعه راه يافت و با كعب بن اسد، رئيس ‍ بنى قريظه به مذاكره پرداخت و در خلال سخنانش چنين گفت :
    شما سوابق دوستى مرا با خودتان مى دانيد و من در چنين لحظات حساس ‍ كه خطرى عظيم شما را تهديد مى كند، وظيفه خود دانستم كه مطالبى را گوشزدتان كنم .
    سپاه قريش و نيروى غطفان كه اينك مدينه را محاصره كرده اند و شما هم با آنها هماهنگ شده ايد، هيچيك ساكن اين منطقه نيستيد. چه غالب شوند و چه مغلوب ، به وطن خود باز مى گردند. ولى شما...
    آرى شما با محمد همسايه و ساكن اين سرزمين هستيد. به من بگوئيد: اگر قريش شكست خوردند و رفتند، تكليف شما چه مى شود و شما با محمد چه خواهيد كرد؟! شما با كدام تضمين با قريش پيوسته ايد؟! آيا قريش ‍ تعهدى به شما سپرده است كه تنهايتان نگذارد و بدست دشمنتان نسپارد؟!
    من معتقدم شما براى اطمينان از عواقب كار، چند تن از رجال و اشراف قريش و غطفان را بگيريد و به عنوان گروگان در قلعه خود نگهداريد. تا در صورت بروز حوادث نامطلوب ، آنها مجبور به يارى شما باشند.
    اين سخنان را نعيم با حرارتى زايدالوصف و لحنى كاملا صميمانه ادا كرد و اثرى عميق در يهوديان نمود. آنها مثل اينكه از خواب گرانى بيدار شده باشند، از راهنمائى هاى نعيم تشكر كردند و تصميم گرفتند به آن عمل كنند.
    نعيم پس از آن به سوى سپاه قريش آمد و ملاقاتى با رجال و اشراف مكه به عمل آورد. در اين ملاقات به ابوسفيان و ساير سران سپاه چنين گفت :
    آقايان ! من از دوستان شما هستم . گزارش خيلى مهم و محرمانه اى به دست آورده ام كه لازم بود فورا شما را را مطلع سازم . بديهى است كه شما هم در حفظ اين راز بزرگ و پنهان نگاهداشتن آن كوتاهى نخواهيد كرد.
    شنيده ام كه يهوديان بنى قريظه از پيمان شكنى خود پشيمان شده اند و براى جبران اين لغزش ، با محمد تماس گرفته و گفته اند: (ما از كار خود شرمنده ايم و در مقابل حاضريم چند تن از رجال قريش را به عنوان گروگان بگيريم و تسليم شما كنيم و آنگاه به اتفاق شما، با قريشيان بجنگيم .) محمد(ص ) هم به اين پيشنهاد راضى شده و يهوديان به اجراى اين نقشه مصمم هستند. اينك وظيفه شما است كه اگر يهود، از شما گروگان خواستند، از اقدام به اين كار خوددارى نمائيد.
    سپس نعيم با رجال قريش خداحافظى كرد و به ديدار سران قبيله غطفان شتافت . در آنجا هم پس از شرح دوستى و وفادارى و خويشاوندى خود با آنان ، بياناتى مانند آنچه با قريش گفته بود در ميان نهاد و آنها را از خيانت يهود، سخت بيمناك و هراسان نمود.
    روز بعد كه روز شنبه بود، قريش هيئتى را به رياست عكرمة ابى جهل نزد يهوديان فرستادند و پيغام دادند كه : توقف ما در اين بيابان به طول انجاميد، حيوانات ما هلاك شدند و بيش از اين جاى درنگ نيست . همين امروز آماده باشيد كه كار را يكسره كنيم .
    يهوديان اظهار داشتند: امروز روز شنبه است و ما روز شنبه به هيچ كارى اقدام نمى كنيم . به علاوه ما اساسا شركت در جنگ نخواهيم كرد، تا شما چند تن از بزرگان خودتان را به ما گروگان بدهيد، تا ما در اين جنگ به كمك شما بشتابيم .
    اين سخن يهود، راستى گفتار نعيم بن مسعود را بر قريش آشكار ساخت و آنها گفتند: يك نفر را هم به شما نخواهيم داد. يهوديان هم از امتناع قريش ‍ در سپردن گروگان به پيش بينى نعيم آفرين گفتند و دانستند او درست گفته است و به اين ترتيب اختلاف ميان دو نيروى ضد اسلامى افتاد و بالنتيجه مقدار قابل ملاحظه اى از قدرت خصم ، كاسته شد.
    آن روز گذشت ، جنگى هم واقع نشد و شب فرا رسيد. از ابتداى شب ، هوا رو به سردى گذاشت و باد هم وزيدن گرفت . رفته رفته هوا به قدرى سرد شد كه قريش در خيمه ها آتش افروختند. باد هم بر شدت خود افزود تا حدى كه خيمه ها را از جا كند. طنابها پاره شد، آتشها را پراكنده ساخت و زندگى قريش را بر هم زد.
    در آن شب رسول اكرم (ص ) مرتبا در پيشگاه خداوند به راز و نياز مشغول بود و براى دفع شر قريش از حق تعالى استمداد مى كرد. حذيقه بن يمان مى گويد: به دستور پيامبر اسلام (ص ) در آن دل شب ، براى كسب خبر، به سپاه قريش آمدم و خود را به خيمه ابوسفيان رساندم .
    وضع عجيبى بود. همه از سرما مى لرزيدند. خيمه ها به هم ريخته و همه آشفته بودند. ابوسفيان به اطرافيانش گفت : (مى بينيد. حيوانات ما تلف شدند. بنى قريظه با ما مخالفت كردند. اين باد سرد خودمان را هم خواهد كشت . من معتقدم ماندن ما در اينجا مصلت نيست . اينك من آماده بازگشت به مكه ام .) اين سخن بگفت و بر شتر خود نشست و به راه افتاد. سايرين هم به متابعت او، شبانه كوچ كردند و مدينه از محاصره نظامى كه مسلمانان را به جان آورده بود، نجات يافت .
    صبح روز بعد، از سپاه نيرومند قريش ، كسى در اطراف مدينه ديده نمى شد. مسلمين با چهره هاى خندان و دلهاى شادمان ، رفت و آمد مى كردند و شهر مدينه وضع عادى خود را باز يافته بود.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  9. #78
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض يهود بنى قريظه

    يهود بنى قريظه
    و انزل الذين ظاهروهم من اهل الكتاب من صياصيهم و قذف فى قلوبهم الرعب ...
    (سوره احزاب : 27)
    روش پيامبر اسلام (ص ) نسبت به ملتهاى غير مسلمان ، عموما روى اساس ‍ همزيستى مسالمت آميز پى ريزى شده و بخصوص نسبت به كسانى كه با آنان پيمانى داشت ، به تمام تعهدات خود وفا مى كرد.
    تاريخ نشان نمى دهد كه حتى در يك مورد، رسول محترم اسلام (ص ) قرارداد خود را نقص و پيمان شكنى كرده باشد. چگونه چنين كند در حاليكه يكى از اساسى ترين مقررات اسلام ، وفاى به عهد و پاى بند بودن به تعهدات است .
    اسلام وفاى به عهد را جزء صفات لازمه يك فرد با ايمان و مسلمان مى داند و پيامبر اسلام از همه مسلمين در راه عمل كردن به مقررات قرآن جدى تر و قاطع تر بود. اما در مورد يهوديان بنى قريظه مسئله صورت ديگرى به خود گرفت . آنان با رسول اكرم (ص )، هم پيمان بودند، ولى پيمان خود را شكستند و بطورى مشروحا در فصل سابق بيان شد، درست اين پيمان شكنى در وقتى واقع شد كه مدينه در محاصره نيروى خطرناك دشمن بود. يعنى در زمانى كه اسلام و مسلمين ، حساس ترين لحظات زندگى خود را مى گذراندند و سرنوشت آنان بسى مبهم و آينده آن تاريك به نظر مى رسيد.
    درست است كه موضوع قريش منتفى شد و نيروى آنان با ذلت از خاك مدينه خارج گرديد، ولى از كجا مى توان اطمينان پيدا كرد كه مجددا سپاه مكه با نيروهاى ديگرى از دشمنان اسلام ، مدينه را به محاصره نكشند؟ و باز از كجا مى توان اطمينان يافت كه يهوديان بنى قريظه ديگر باره عليه اسلام با دشمنان همكارى نكنند؟
    با توجه به اين نكات ، مساله يهود پيمان شكن را به منزله يك غده سرطانى بايد دانست كه در كنار مدينه قرار گرفته و هر لحظه امكان خطر و احتمال همدستى با دشمنان مى رفت . اينجا است كه بايد اين عضو فاسد بريده شود و ريشه اين سرطان براى هميشه خشگ گردد.
    عصر همان روز كه تازه مدينه از محاصره قريش بيرون آمده بود، به فرمان رسول اكرم (ص ) سپاه مسلمين به سوى قلعه بنى قريظه به حركت درآمد و نماز عصر را در كنار قلعه خواندند.
    يهود بنى قريظه در محاصره قرار گرفتند و اين محاصره بنا به نوشته بسيارى از مورخين بين پانزده تا بيست و پنج روز طول كشيد. درهاى قلعه بسته بود و جنگ بوسيله پرتاب تير و سنگ جريان داشت .
    رفته رفته يهود بنى قريظه از محاصره به تنگ آمدند و به مذاكره متوسل گشتند. نتيجه مذاكره آن شد كه يك نفر را يهوديان به عنوان حكم انتخاب كنند و يك نفر را هم رسول اكرم (ص ) برگزيند و حكمين در مورد يهود و مسلمين راى دهند و طرفين در برابر راى آنها تسليم باشند.
    يهوديان پس از تبادل نظر، سعد بن معاذ را كه با آنها سابقه دوستى داشت ، برگزيدند. پيامبر اسلام هم به حكومت سعد بن معاذ راضى شد و وى به عنوان حكم از جانب طرفين انتخاب گرديد.
    سعد در عين حال با يهوديان سوابق دوستى داشت ، مردى مسلمان و پايبند مقررات قرآن و علاقمند به حفظ حقوق مسلمين بود و با توجه به وضع طرفين بايد قضاوتى كند كه عاقلانه باشد و مخاطرات بعدى را نيز از بين ببرد.
    سعد روى سكوى مخصوص حكومت ايستاد. صدها نفر از مسلمين و يهوديان چشم به دهان وى دوخته بودند. زيرا هر چه از زبان او شنيده مى شد، حكمى قاطع و تغييرناپذير بود.
    او در يك لحظه تمام اوضاع و احوال را در نظر گرفت و ارزيابى كرد و براى پايان دادن به مساله يهود و رفع خطر آنها، دو راه به نظرش رسيد:
    يكى آنكه يهوديان طريق اسلام پيش گيرند و مانند تمام افراد مسلمين از مزاياى اسلام و مصونيت هاى اسلامى برخوردار شوند. جانشان ، مالشان ، و ناموسشان در پناه اسلام قرار گيرد و دولت اسلامى حافظ منافع آنان باشد. اگر از اين راه نروند، هيچ طريقى وجود ندارد كه جلو خطر يهود را بگيرد و حتما بايد از بين بروند.
    سعد با صداى بلند كه طرفين مى شنيدند، نظريه خود را چنين اظهار داشت :
    حكم من اين است كه اگر يهوديان بنى قريظه مسلمان شوند، در پناه اسلام مصون باشند و اگر طريق لجاج و عناد را رها نمى كنند، به سوى نيستى و هلاكت رهسپار گردند.
    يهوديان تسليم نشدند و كيفر پيمان شكنى و ناجوانمردى خود را چشيدند و به اين ترتيب پايگاه مسلمانان (مدينه ) از وجود چنين منشا فسادى نجات يافت .
    در پايان بحث ، اشاره به اين نكته لازم است كه برخى از نويسندگان خارجى ، موضوع يهود بنى قريظه را به عنوان نقطه ضعفى از اسلام ياد مى كنند و آن را به صورت حربه اى عليه اسلام بكار مى برند.
    اين نويسندگان ، مسائل تاريخى را ناديده گرفته و حقايق را عمدا بدست فراموشى ميسپارند، تا بتوانند با تغيير و تحريف ، نظر خود را تامين كنند.
    جوانان مسلمان بايد توجه كنند: اكثر نويسندگان خارجى كه كتابهاى به عنوان : (تاريخ اسلام ) يا (تمدن اسلام ) يا (زندگانى پيشوايان اسلام ) يا (اسلام شناسى ) و نظائر آن ، نوشته اند اگر چه به ظاهر ماسك دوستى و خاورشناسى و اسلام شناسى به صورت دارند ولى دشمنانى هستند كه در لابلاى نوشته هاى خود، ضربه هايى به اسلام و مسلمين زده و مى زنند و ذهن جوانان مسلمان را مشوب مى سازند.
    آرى ، از دشمن انتظار دوستى داشتن خطاست .
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  10. #79
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض پيمان عدم تعرض

    پيمان عدم تعرض
    لقد رضى الله عن المومنين اذ يبايعونك تحت الشجرة فعلم ما فى قلوبهم فانزل السكينه عليهم و اثابهم فيحا قريبا.
    (سوره فتح : 18)
    پيامبر اسلام (ص ) به عزم زيارت بيت الله الحرام و انجام مناسك حج به اتفاق گروهى از مسلمين كه تعداد آنان بالغ بر 1520 تن به شمار مى آمد، از مدينه خيمه بيرون زد و در مسجد شجره حرام بست .
    با آنكه ميان مسلمين و قريش ، روابط حسنه اى برقرار نبود، ولى انتظار نمى رفت كه مشركين مكه در ماه حرام (ذى قعده ) كه مورد احترام قاطبه عرب است ، از ورود مسلمانان به مكه ، آن هم فقط به منظور عبادت ، مانع شوند. ولى چون به منزل حديبيه رسيدند، پيام تهديدآميزى از قريش توسط بديل بن ورقاء، به رسول اكرم (ص ) رسيد.
    قريش در اين پيام جنگجويانه خود صريحا يادآور شده بودند كه به هيچ قيمت اجازه نخواهند داد احدى از مسلمين به خاك مكه قدم بگذارند.
    اين پيام نگرانى شديدى در ميان مسلمانان بوجود آورد. رسول اكرم (ص ) عمر بن خطاب را ماءمور كرد كه به مكه رود و با رجال قريش تماس بگيرد و به آنها بفهماند كه مقصود از اين سفر، لشكركشى و جنگ نيست ، و ما فقط براى زيارت كعبه آمده ايم و در صورت امكان ، موافقت آنان را براى ورود مسلمين جلب كند، عمر به نام اينكه مردى ضعيف است و قبيله او هم قبيله اى گمنام و ذليل هستند، از انجام ماءموريت عذر خواست .
    عثمان بن عفان ماءموريت يافت و با ده تن از مسلمانان براى انجام مذاكره به مكه رفت . قريش به جاى احترام از نمايندگان پيغمبر، آنها را توقيف كردند و در خارج انتشار دادند كه فرستادگان محمد، كشته شدند.
    اين خبر، هيجانى عظيم و غير قابل توصيف در مسلمانان ايجاد نمود و رسول اكرم (ص ) سوگند ياد كرد كه از قريش انتقام بگيرد. سپس در همان نقطه زير درختى نشست و مسلمانان با آن حضرت بيعت كردند كه در اين راه تا پاى جان ايستادگى كنند.
    سپس رسول خدا(ص ) دستور داد هر چه مى توانند از افراد قريش به اسارت بگيرند. در همان شب پنجاه نفر از قريشيان بوسيله مسلمين اسير شدند.
    اسير شدن پنجاه نفر از قريش ، در مكه بى اندازه مهم تلقى شده و قريشيان بخاطر نجات اين گروه موافقت كردند كه مسلمانان بازداشت شده را آزاد نمايند.
    سپس سهيل بن عمرو و حفص بن احنف را فرستادند كه با رسول اكرم (ص ) درباره امضاء قرارداد صلح مذاكره كنند. اين دو تن به عنوان نماينده قريش ‍ به پيشگاه رسول الله (ص ) باز يافتند.
    سهيل كه از بت پرستان متعصب و نادان مكه بود، به رسم جاهليت سلام كرد و گفت : من از جانب قريش ماءموريت دارم با شما پيمان عدم تعرض يا قرارداد صلح امضاء كنم .
    به دستور رسول خدا(ص )، اميرالمومنين (ع )، قلم به دست گرفت و بر روى صحيفه اى چنين نوشت :
    بسم الله الرحمن الرحيم
    سهيل كه چشمانش به اين نام مقدس افتاد گفت : ما، رحمن و رحيم نمى شناسيم . بايد اين قرارداد بر طبق روش جاهليت با جمله (بسمك اللهم ) آغاز شود. با اين پيشنهاد موافقت شد و به جاى : (بسم الله الرحمن الرحيم ) جمله (بسمك اللهم ) نوشته شد.
    على (ع ) عهدنامه را با اين جمله آغاز كرد:
    هذا ما اصلح محمد رسول الله و الملاء من قريش ...
    سهيل داد كشيد كه : با جمله رسول الله مخالفيم ، اين تازه اول حرف است . اگر ما محمد را رسول الله مى دانستيم ديگر اختلافات و نزاعى نبود. اين كلمه را حذف كنيد.
    على (ع ) به حذف جمله رسول الله راضى نمى شد، ولى پيغمبر آن را به دست خود حذف فرمود و به جاى آن نوشته شد: محمد بن عبدالله و بالاخره قرارداد صلح به اين صورت تنظيم شد:
    بموجب اين عهدنامه محمد بن عبدالله و نماينده قبائل قريش ، سهيل بن عمرو قراردادى به شرح زير بين خود منعقد ساختند:
    1 - مدت اين پيمان ده سال است و در طول اين مدت هيچيك از طرفين تعرضى نسبت به يكديگر و نسبت به هم پيمانان يكديگر نخواهند كرد و مسلمانان و قريش نسبت به مال و جان و آبروى خود از تعرض ديگرى مصون خواهند بود.
    2 - مسافرت افراد قريش و مسلمين به شهرهاى يكديگر آزاد و طرفين مصونيت كامل خواهند داشت .
    3 - هر فردى از مسلمين بخواهد به كيش اجداد خود برگردد و بت پرستى پيشه كند، آزاد است و همچنين هر فردى از بت پرستان كه متمايل به اسلام شود، مى تواند آزادانه تصميم بگيرد و هر كس در انتخاب دين آزادى كامل دارد و كسى حق تعرض نسبت به او نخواهد داشت .
    4 - ساير قبائل عرب حق دارند، بنا به مصالح و مقتضيات سياسى خود با هر يك از طرفين ، عهد دوستى ببندند و به موجب همين قرارداد، آن قبيله ها هم از هر گونه تعرض و آزار در امان خواهند بود.
    5 - بموجب اين پيمان ، هر جوانى از قريش ، بدون اجازه ولى خود مسلمان شود و به مدينه هجرت كند، مشركين حق دارند او را به مكه برگردانند. ولى هر مسلمانى كه از اسلام بگريزد و به بتها پناه ببرد، مسلمين حق استرداد و برگرداندن او را نخواهند داشت .
    6 - مسلمانان در مكه براى اجراى مراسم دينى خود آزادند و بدون آنكه مورد تحقير و آزار قرار گيرند، حق دارند نماز بخوانند و رسما با آئين اسلام زندگى كنند.
    7 - محمد بن عبدالله و يارانش از انجام حج در ذيحجه اين سال محروم خواهند شد. ولى در سال آينده مى توانند بدون كوچكترين تعرضى از طرف قريش ، به مكه آيند و حج خود را بجا آورند. به شرط آنكه : بيش از سه روز (روزهاى ترويه و عرفه و قربان ) در مكه نمانند و هنگام ورود به مكه ، سلاح هاى جنگى با خود نداشته باشند و تنها هر كس حق دارد يك شمشير با خود داشته باشد.
    پيمان عدم تعرض به اين ترتيب به امضاء رسيد و رسول اكرم (ص ) به مسلمانان دستور داد در همان جا قربانيان خود را ذبح كنند و سر بتراشند و آماده بازگشت به مدينه شوند.
    قبول اين فرمان براى مسلمانان ، بى اندازه ناگوار بود. زيرا آنها فكر مى كردند كه اين قرارداد صددرصد به نفع مشركين مكه تنظيم گشته و منافع مسلمين در نظر گرفته نشده است ، بلكه آن را نوعى شكست تلقى مى كردند. ولى چون ديدند كه رسول اكرم (ص ) دارد سر مى تراشد و شتران خود را دستور داده نحر كنند، ناچار اطاعت كردند و جامه هاى احرام را از تن درآوردند.
    نارضايتى مسلمين از صلح حديبيه به حدى بود كه مطابق نقل فاضل حنبلى كه در جمع بين الصحيحين مى نويسد:
    قال عمر بن الخطاب : ما شككت فى نبوة محمد قط الا يوم الحديبيه
    عمر گفت : هرگز در نبوت محمد شك نكردم ، مگر در روز حديبيه (صلح ميان قريش و اسلام ) كه سخت در پيامبرى محمد به شك افتادم .
    بارى رسول خدا(ص ) مسلمانان را دلدارى داد و آنان را به عنايت خداوند دلگرم فرمود و به سوى مدينه بازگشتند. ولى پس از گذشتن مدتى دريافتند كه تمام مواد عهدنامه به نفع مسلمانان بوده است .
    زيرا اين قرار داد آرامشى براى مسلمانان بوجود آورد. چون از جانب قريش ‍ در امان بودند و رسول خدا(ص ) از اين فرصت استفاده كرد و در انتشار اسلام كوشيد.
    زهرى ، مطابق نقل تاريخ اسلام مى گويد: در اسلام پيبش از آن ، فتحى بدين بزرگى رخ نداده بود. وقتى صلح واقع شد و جنگ و نزاع ميان قريش و مسلمانان از بين رفت و مردم از يكديگر اطمينان يافتند، با فراغت با همديگر رفت و آمد مى كردند و هركس اندك شعورى داشت و با مبادى اسلام آشنا مى شد، اسلام مى آورد و در ظرف دو سال پس از قرارداد حديبيه ، عده كسانى كه اسلام آوردند، از همه كسانى كه در ظرف سالهاى پيش اسلام آورده بودند، بيشتر بود.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  11. #80
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض سقوط آخرين پايگاه يهود

    سقوط آخرين پايگاه يهود
    وعدكم الله مغانم كثيرة تاخذونها فعجل لكم هذه و كف ايدى الناس ‍ عنكم و لتكون آية للمومنين ...
    (سوره فتح : 20)
    از روزى كه پيامبر اسلام (ص ) به مدينه هجرت كرد و آنجا را مركز نشر تعاليم اسلام قرار داد، يهوديان اطراف مدينه احساس كردند كه محمد(ص ) براى آنها رقيب نيرومندى خواهد شد و ديرى نمى گذرد كه عظمت دين او، بر سراسر عربستان سايه خواهد انداخت و نفوذ دين يهود و مسيح را متزلزل ، بلكه نابود خواهد نمود. بدين جهت همواره ميان يهود و مسلمين نزاع و اختلاف و دشمنى وجود داشت .
    حسادت يهوديان موقعى شدت پيدا كرد كه ديدند روز به روز بر تعداد مسلمين و پيروان محمد(ص ) افزوده مى شود و مردم دسته دسته به سوى اسلام رو مى آورند. در آن هنگام علاوه بر حسد، ترسى عظيم در دل آنها پديد آمد.
    از گوشه و كنار عليه السلام به فعاليت پرداختند، بر ضد اسلام توطئه مى چيدند و ديگران را به دشمنى و جنگ با مسلمين تحريك مى كردند. اگر كسى راجع به مطالب تورات كه درباره پيغمبر اسلام بود، پرسشى مى كرد، مطالب تورات را تحريف مى كردند و تغيير مى دادند و حق را به باطل مى آميختند تا دوستى مشركين را جلب كنند و از عظمت اسلام بكاهند.
    قرآن كريم در چندين آيه ، روش ظالمانه يهود را در مورد تحريف تورات گمراه نمودن مردم و حسد بردن به بندگان خدا، مورد سرزنش قرار داده و نكوهش فرموده است .
    رسول محترم اسلام (ص ) در برابر توطئه ها و دشمنى هاى يهود، تا حد امكان چشم پوشى و اغماض مى كرد. آنها را مورد مهر خود قرار مى داد. رسوم دينى آنان را محترم مى شمرد. نسبت به پيمان هائى كه با آنها داشت وفادار بود. اگر يكى از يهوديان بر خلاف عهد و پيمان خود عمل مى كرد، ديگران را به گناه او كيفر نمى فرمود.
    كعب بن اشرف و سلام بن ابى الحقيق ، دو تن يهودى بودند كه خيانت بزرگى نسبت به مسلمان ها كردند و رسول خدا(ص ) فقط به مجازات آنها اكتفا كرد و متعرض ساير يهوديان نشد.
    اگر طايفه اى از يهود پيمان شكنى مى كردند، چون بر آنها مسلط مى شد در مجازاتشان اعتدال و عدالت را مراعات مى كرد. چنانكه در مورد بنى نضير عمل كرد. يا به حكم كسى كه يهوديان او را به عنوان حكميت انتخاب كرده بودند، راضى مى شد. چنانكه در مورد بنى قريظه واقع شد. ولى خرابكارى و توطئه يهود رفته رفته به جاى خطرناك كشيد.
    آنان تصميم گرفتند براى حفظ موقعيت خود، مسلمين را از ميان بردارند. يكبار در صدصد بودند پيغمبر را بكشند. يكبار قبائل عرب را بر ضد اسلام متفق نمودند. در حساس ترين مواقع ، پيمان خود را شكستند و با دشمنان اسلام همدست شدند. ولى هيچ كدام از اين اقدامات ، موثر واقع نشد و خداوند دين خود و پيغمبر خود را حفظ كرد.
    وقتى فعاليتهاى گذشته بى اثر بود، يهوديان خيبر از يهوديان فدك و تيما و وادى القرى استمداد كردند تا يكباره به مدينه بتازند و كار مسلمين را تمام كنند.
    يك نفر يهودى كه ماموريت مخفى داشت و جاسوسى مى كرد، بدست اميرالمومنين على (ع ) دستگير شد و در بازجوئى اقرار كرد كه فعاليتهائى در زمينه ايجاد هماهنگى بين يهود فدك و خيبر داشته است .
    با افشاء اين خبر، توقف جايز نبود و به حكم عقل و منطق ، علاق واقعه را قبل از وقوع بايد كرد. رسول اكرم (ص ) فرمان بسيج داد و سپاه اسلام به سوى خيبر رهسپار گرديد.
    برخى از نويسندگان خارجى و خاورشناسان غربى كه از نوشتن تاريخ اسلام ، مقاصد شوم سياسى و استعمارى دارند، كوشيده اند به جنگ هاى رسول اكرم (ص ) را رنگ كشور گشائى و غارتگرى بزنند. بدين جهت حقايق تاريخى را ناديده گرفته و در بسيارى از موارد، گفته هاى مورخين را تحريف كرده اند و دروغها و تفسيرهاى بى اساس بر آن افزوده اند.
    غرض اين نويسندگان خائن بر محققين و مطلعين مخفى نيست و بطور خلاصه مى توان گفت : دشمنى با اسلام و مسلمين و ضربه زدن بر آئين آسمانى ، هدف اصلى آنان از تاليف و نگارش اين كتب است .
    در عصر خودمان نظائر اين دروغ ها و ياوه سرائى ها را زياد مى بينيم ، در مورد قيام نازيها عليه يهوديان ، برخى از نويسندگان استعمارى آنقدر مطلب را بزرگ جلوه دادند كه حتى بعضى از نويسندگان ايرانى هم به اشتباه افتاده اند.
    راست است كه نازيها عده زيادى از يهود را كشتند. ولى ارقام سرسام آورى كه بعضى از نويسندگان منتشر ساخته اند، كاملا بى اساس است .
    اينان ادعا مى كنند كه متجاوز از شش ميليون يهودى در كشتارگاه هاى آلمان نازى كشته و سوخته و نابود شدند. در حاليكه آمار دقيق يهوديان اروپا قبل از قيام نازيها موجود است و در اين آمار، عدد آنان را در حدود شش ميليون ضبط كرده اند. اكثر آنان قبل از گرفتار شدن به چنگ نازى ها به كشورهاى ديگر پناهنده شدند و جمع كشته شدگان يهود از كوچك و بزرگ و زن و مرد در حدود دويست هزار تن بوده است . اين قبيل دروغها به منظورهاى خاصى جعل مى شود. ولى بيشتر نويسندگان ، بدون تحقيق ، آنرا نقل و انتشار مى دهند.
    در مورد خيبر و لشكركشى اسلام ، حقيقت تاريخ همان است كه نقل كرديم و در واقع اگر اين پيش گيرى انجام نمى شد، قطعا يهوديان ، چنان ضربه اى بر مسلمين وارد مى ساختند كه جبران ناپذير بود.
    چون سپاه اسلام به حدود قلعه خيبر رسيد، يهوديان به قلعه ها پناهنده شدند و درها را بستند. فقط يك راه براى انجام جنگ بازگذاردند. مطابق روايات شيعه و سنى ، روز اول رسول اكرم (ص ) پرچم جنگ را به دست ابى بكر سپرد و او را فرمانده لشكر ساخت . وى با نيروى اسلام تا پاى قلعه رفت و از درون قلعه ، مرحب به مبارزه بيرون شتافت و در اولين برخورد، ابوبكر پا به فرار گذاشت و با فرار او سپاه اسلام نيز بگريختند. پس از او، رسول خدا(ص ) عمر را فرمانده سپاه گردانيد. او تصميم داشت كه نه تنها فرار نكند، بلكه لكه ذلتى كه ابوبكر به دامن مسلمين افكنده بود، بزدايد. ولى افسوس كه او نيز مرد ميدان نبود. در حمله اول خطرر مرگ را احساس كرد و چون شربت مرگ را تلخ مى يافت ، از ميدان گريخت و سپاهيان نيز فرار كردند.
    اين نكته نيز ناگفته نماند كه فرار كردن اين دو نفر را عموم مورخين شيعه و سنى نقل كرده و جزو وقايع انكارناپذير تاريخ است . ابن ابى الحديد كه از دانشمندان سنى است در قصيده فتح خيبر چنين مى گويد:
    و ما انس لاانس تقدما
    و فرهما و الفر قد علما حوب
    و للراية العظمى و قد ذهبا بها
    ملابس ذل فوقها و جلابيب
    يشلهما من آل موسى شمردل
    طويل نجاد السيف اجيد يعبوب
    يمج منونا سيفه و سنانه
    و يلهب نارا عمده و الانابيب
    عذرتكما ان الحمام لمبغض
    و ان يقاء النفس للنفس محبوب
    اين دانشمند سنى در اين اشعار مى گويد:
    هرچه را فراموش كنم اين حادثه را فراموش نمى كنم كه آن دو نفر (ابوبكر و عمر) فرمانده سپاه اسلام شدند و فراموش نمى كنم فرار آنها را، در حاليكه مى دانستند فرار از ميدان جنگ ، گناه بزرگى است .
    پرچم مقدس اسلام را به ميدان بردند، ولى لباس ذلت و بدنامى بر آن پوشاندند.
    يكى از پهلوانان يهود كه شمشيرى بلند در دست داشت و بر اسبى نجيب نشسته بود، بر آنها حمله كرد.
    از شمشير و نيزه اش مرگ مى باريد و آتش زبانه مى كشيد.
    ولى من عذر شما را در مورد فرارتان مى پذيرم . زيرا مرگ ناگوار و مبغوض ‍ است و هر كسى ميل دارد زنده بماند وبكام مرگ نرود.
    رسول اكرم (ص ) از اين حوادث رنج مى برد و انتظار فرمان آسمانى را داشت و در آن حال فرمان الهى رسيد كه كار جنگ را يكسره كند، به همين جهت فرمود:
    لاعطين الراية غدا رجلا كرارا غير فرار يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله .
    اين پرچم را فردا به مردى خواهم سپرد كه پى در پى حمله كند و هرگز از ميدان جنگ قدمى به عقب برندارد. خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند.
    در آن روزها على (ع ) به درد چشم مبتلا و از شركت در جنگ محروم مانده بود. لذا كسى باور نمى كرد كه اين كرار غير فرار، على (ع ) باشد.
    روز بعد همه چشم ها به دهان رسول الله (ص ) دوخته شده بود و همه آرزو داشتند كه پرچم بدآنهاسپرده شود تا اين افتخار نصيب آنان گردد.
    انتظار مردم زياد طول نكشيد. زيرا رسول اكرم (ص )، على (ع ) را به حضور طلبيد و نفسى جان بخش به چشمان او دميد و پرچم اسلام را به وى سپرد.
    على (ع ) به پاى قلعه خيبر شتافت . مرحب كه در دو قسمت اول جنگ برنده شده بود، سر راه را بر او بست و رجزى به اين مضمون خواند:
    خيبرنشينان مى دانند كه نام من مرحب است . مرحب مسلح ، مرحب پهلوان ، مرحب آزموده .
    على (ع ) دست به شمشير برد و فرمود:
    منم آنكه مادرم مرا حيدر نام گذارده است . مانند شير بيشه ها هستم و ديدارم وحشت آور است .
    مرحب چنان خود را آماده و مجهز كرده بود كه از فرود آمدن شمشيرها خاطرى آسوده داشت . زيرا علاوه بر كلاه خود پولادين و دو عمامه كه بر سر بسته بود، يك قطعه سنگ كه در وسطش سوراخى بود و شباهت به سنگ آسياى دستى داشت ، روى كلاه خود گذاشته و ميله كلاه خود را از سوراخ آن گذرانيده ، و در حقيقت باور كردنى نبود كه شمشيرى از آنها بگذرد و بر او لطمه اى وارد سازد.
    ولى شمشير على (ع ) با چنان نيروئى فرود آمد كه سنگ و كلاه خود و مغز پرغرور او را شكافت و از سينه زره پوشيده او نيز گذشت و به زندگانيش ‍ خاتمه داد.
    با مرگ مرحب قلعه قموص سقوط كرد و يهوديان به قلعه گريختند و در را بستند. على (ع ) خود را به در رسانيد و با سر انگشت خود آن را از جاى بركند و مانند پلى بر روى خندقى كه دور تا دور قلعه بود، انداخت .
    پسى از مرحب هفت يهودى ديگر به نامهاى : عنتره ، حارث ، ربيع بن ابى اسحاق ، مرة بن مروان ، ياسه ، ضحيج و داود بن قابوس كه همه از دلاوران و جنگجويان بودند، به ميدان شتافتند و يكى پس از ديگرى به دست على (ع ) از پاى درآمدند.
    بدين ترتيب مهمترين پايگاه يهوديان به دست مسلمين افتاد و خطرى كه همواره اسلام و مسلمين را تهديد مى كرد، بر طرف گرديد.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

صفحه 8 از 10 نخستنخست 12345678910 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 13 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 13 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 25-11-2011, 01:55
  2. چرا نام امام على و ساير ائمه*در قرآن نيامده است؟!
    توسط vorojax در انجمن مباحث ديگر بخش اسلامی
    پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 09-07-2011, 05:05
  3. پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 04-03-2011, 17:26
  4. مراتب انس با قرآن
    توسط محبّ الزهراء در انجمن مباحث قرآنی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 25-02-2011, 11:50
  5. آداب تلاوت قرآن
    توسط vorojax در انجمن آداب
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 29-08-2008, 04:34

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
کانال سپاه