صفحه 1 از 10 12345678910 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 1 به 10 از 97

موضوع: دوره كامل قصه هاى قرآن

  1. #1
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض دوره كامل قصه هاى قرآن

    دوره كامل قصه هاى قرآن

    از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبياء(ع )

    مؤ لف :سيد محمد صوفى



    با سلام خدمت دوستان عزيز و بزرگوار
    در اين تايپيك داستانهاي قرآني از خلقت حضرت آدم تا وفات حضرت رسول(ص) قرار گرفته است.
    خواهشمند است به چند نكته توجه فرمائيد
    1 - هرگاه از مطالب اين تاپيك استفاده مينمائيد، منبع آنرا ذكر فرمائيد.
    2 - براي سلامتي حضرت ولي عصر (عج) صلوات بفرستيد.

    با تشكر
    ویرایش توسط golenarges : 09-10-2011 در ساعت 14:18 دلیل: تغيير توضيحات بدليل اتمام داستان
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  2. # ADS
    Circuit advertisement
    تاریخ عضویت
    Always
    محل سکونت
    Advertising world
    نوشته ها
    Many

     

    حرز امام جواد

     

  3. #2
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    مقدمه

    بسم الله الرحمن الرحيم

    قرآن كريم ، جلوه گاه حضرت احاديث (1) و منبع اسرار ربوبيت است . كتابى است كه دسترسى به حقايق ژرف آن ، جز براى (مطهرون )(2) كه اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا (3) و جز طريق آن ، امكان پذير نيست (4).
    كتابى كه راهنماى بهترين و قويم ترين راهها
    (5)و هدايت كننده به سوى بزرگترين سعادت (بهشت ) است .(6)
    كتابى كه (نور مبين ) و (برهان ) پروردگار جهان ، براى نجات بشريت است .(7)
    كتابى كه به (تزكيه ) و (تعليم )(8) جهانيان مى شتابد و آنان را به (تفكر)(9) و(تعلق )(10) در جهان هستى و آيات پروردگار عالم دعوت مى كند.
    كتابى كه بشريت را به پاكى و فضيلت و تخلق به اخلاق و صفات انسانى ، رهبرى مى نمايد
    (11).
    كتابى كه مردم را به اقامه عدل
    (12) و اداء امانت (13) و تقوا(14) راهنمايى مى كند.
    كتابى كه (موعظه ) خداوند و (شفاء) دلها و (هدايت ) و (رحمت ) است
    (15) براى همه مردم ، در همه ادوار، تا روز قيامت .(16) كتابى كه پيامبر بزرگ اسلام (ص ) در باره آن ، مى فرمايد:
    يعنى (بر شما باد به آموختن و آشنائى و عمل كردن به قرآن ، زيرا قرآن ، شفاء سودمند و داروى مبارك است .)
    كتابى كه اميرالمومنين (ع ) درباره آن مى گويد:
    واعلموا انه ليس على احد من فاقه ، و لا لاحد قبل القرآن من غنى . فاستشفوه من ادوائكم ، و ااستعينوا به على الاوائكم فان فيه شفاء من اكبر الداء، و هو الكفر، و النفاق ، و الضلال ، فاسسئلوا الله به ، و توجهوا اليه بحبه ...
    يعنى :( بدانيد و آگاه باشيد كه هيچكس را، پس از ارتباط و آشنائى با قرآن ، فقر و فاقه اى نيست و بدون قرآن ، براى هيچكس بى نيازى ميسر نخواهد بود. پس براى درمان بيماريهاى خود، از قرآن كريم استشفاء كنيد و براى رفع سختى ها و شدائد روزگار، از قرآن كمك بگيريد. زيرا شفاى بزرگ ترين دردها يعنى كفر، نفاق ، گمراهى و ضلالت ، در قرآن است . حوائج خود را بوسيله قرآن از خداوند درخواست كنيد و با عشق و علاقه به قرآن ، به درگاه خدا برويد...)
    كتابى كه به دلهاى پر اضطراب ، آرامش مى بخشد
    (17) و مردم سرگردان و پريشان را، به اطمينان و سكون مى رساند.
    كتابى كه سرگذشت پيشينيان را همانگونه كه بوده است ، شرح مى دهد
    (18)و از راه يبان ماجراى زندگى آنان ، به بيدارى و هشيارى مردم و عبرت گرفتن از سرنوشت آنان كمك مى كند.
    امام صادق (ع ) مى فرمايد:
    عليكم بالقرآن ! فما وجدتم آية نجابها من كان قبلكم فاعملوا به ، و ما وجدتموه هلك من كان قبلكم فاجتنبوه
    (19)
    يعنى : (بر شما باد به آشنائى و قرائت قرآن كريم . وقتى به آيه اى مى رسيد كه گذشتگان ، در اثر انجام كارى ، به نجات و سعادت نائل شده اند، به آن عمل كنيد و وقتى آيه اى را مى خوانيد كه پيشينيان شما، به واسطه انجام كارى ، به هلاكت رسيده اند از آن كار، اجتناب كنيد.
    قرآن كريم ، بنابر اصح اقوال ، مشتمل بر 6236 آيه است
    (20) و موضوعات و مطالب آن را مى توان به چهار بخش كلى تقسيم نمود كه هر يك از آن بخشها نيز، موضوعات جزئى و فرعى بسيارى را در بر مى گيرد.
    1- عقايد. اين بخش ، شامل آياتى است كه مستقيما در ارتباط با اعتقادات قلبى است . مانند: ايمان به خداوند و يگانگى او، ايمان به پيامبران ، فرشتگان ، وحى ، معاد، حساب و كتاب ، صراط، ميزان ، بهشت و دوزخ و امثال آنها.
    2- احكام . اين بخش از آيات شامل مقرراتى است كه اوامر و نواهى خداوند را شئون مختلف زندگى ، بيان مى كند و مى توان اين بخش را به دو قسمت تقسيم كرد
    الف : آياتى كه كيفيت روابط بندگان را نسبت به آفريدگار جهان تعيين مى كند. مانند نماز، روزه ، حج ، و نظائر آنها كه عبادات نامگذارى شده است .
    ب : آياتى كه روابط مردم با يكديگر را تنظيم مى كند. مانند: قوانين مربوط به اداره كشور اسلامى ، جهاد در راه خدا، تعيين مرزهاى مالكيت ، مقررات مربوط به كشاورزى ، تجارب ، ازدواج ، طلاق ، ارث ، همچنين قوانين كيفرى همچون حدود، ديا، قصاص ، و مانند آنها كه تحت عنوان معاملات از آنها ياد مى شود.
    3- مسائل اخلاقى . كه انسان را به سوى فضائل اخلاقى و كمال نفسانى سوق مى دهد و صفات عاليه انسانى را در افراد تقويت مى كند و به طور كلى آنچه در وصول انسان ، به سعادت و كمال مؤ ثر است ، بيان مى نمايد.
    4- قصص قرآن . اين بخش كه رقم قابل ملاحظه و چشمگيرى از آيات قرآن را تشكيل مى دهد، عبارتست از: يك سلسله داستانهاى آموزنده و قصه هاى عبرت آموز كه مى تواند به عنوان فلسفه تاريخ مورد استفاده همگان قرار گيرد.
    بنا به تصريح قرآن كريم ، هدف از نقل ماجراهاى پيشينيان ، تنها بيدارى مردم و عبرت گرفتن از سرنوشت آنان است . چنانكه پس از نقل سرگذشت يوسف ، مى فرمايد:
    لقد كان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب
    (21)
    و همچنين در آيات ديگرى از قرآن كريم به اين مطلب اشاره شده و بدين جهت ، تلاوت كنندگان قرآن كريم ، بايد آن كلام مقدس را با دقت كامل بخوانند و به ترجمه و تفسير آن توجه كنند، تا به هدف قرآن نزديك شوند.
    با توجه به اينكه عامه مردم ، كمتر مى توانند از قرآن كريم و مفاهيم آموزنده آن مستقيما استفاده كنند، كتاب حاضر منحصرا در ارتباط با قصص قرآن نگارش يافته و كوشش شده كه با عباراتى ساده و قابل فهم براى عموم مردم نگاشته شود، تا نيل به آن هدف مقدس ، يعنى عبت گرفتن از سرگذشت گذشتگان را آسان تر نمايد.
    بدون ترديد، طبع انسان ، به شنيدن و خواندن سرگذشتها و قصه ها، رغبت و ميل فراوان دارد و قرآن كريم ، اولين كتابى است كه نقل داستانها و سرگذشتهاى واقعى پيشينيان را در راه تربيت و ارشاد مردم به كار گرفته و از اين ميل و رغبت طبيعى ، در راه هدايت آنها بهره بردارى كرده است .
    در سالهاى دهه 1330 شمسى ، گاهنامه اى بنام (مكتب انبيا) بوسيله جمعى از فضلاى حوزه علميه قم منتشر ميشد. از اينجانب خواستند قصص قرآن كريم را بصورت سلسله مقالاتى تنظيم و در اختيار آنان قرار دهم . ضمنا كتابى كه در اين زمينه وسيله چند تن از دانشمندان عرب نگاشته شده بود، بعنوان الگو، ارئه دادند.
    بر همان اساس ، مقالاتى تنظيم و در آن مجله ، بدون نام نويسنده انتشار دادند كه مورد رضايت اينجانب نبود و همواره در صدد بودم ، بخشهاى اول كتاب را كه حالتى اقتباس گونه داشت ، حذف و با استفاده از منابع روائى و تفسير شيعه ، مطالبى مستقل تنظيم و ارائه نمايم .
    اينك خداى بزرگ و مهربان را سپاسگزارم كه اين توفيق را عنايت فرمود و كتاب حاضر، بدون حتى نيم نگاهى به كتبى كه در اين زمينه نگاشته شده ، تقديم علاقه مندان ميگردد.
    اين كتاب در دو بخش تنظيم شده است :
    بخش اول : قصه هاى قرآن از خلقت آدم تا هجرت خاتم انبياء(ص ).
    بخش دوم : حوادث بعد از هجرت تا وفات پيامبر اسلام (ص ).
    آخرين فصل كتاب كه تحت عنوان (غوغاى خلافت ) آمده ، خارج از موضوع كتاب و تنها بمنظور تكميل مباحث پيشين ، مو رد بحث قرار گرفته است .
    اميد است اين خدمت ناقابل ، مورد قبول در گاه حضرت احديث قرار گيرد و در راه آشنا فارسى زبانان با قرآن كريم و بهره مند شدن از رهنمودهاى اين كتاب مقدس ، نقشى هر چند كوچك ايفا نمايد. انه ولى التوفيق .


    شهريور 1367 حوزه علميه قم
    سيد محمد صحفى

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  4. #3
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض آدم

    آدم
    واذ قال ربك للملائكة انى جاعل فى الارض خليفة قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك ...
    او، گوهرى پنهان و گنجى ناشناخته بود. آفريدگان فراوانى همانند فرشتگان و جنيان بودند ولى آنگونه كه بايد و شايد، توان شناخت او را نداشتند و در حد معينى متوقف و داراى سطح معرفت محدودى بودند.
    او، ميخواست شناخته شود و كسانى باشند كه داراى قدرت فراوان در راه كسب معرفت و طى مدارج شناخت باشند.
    چنين پديده اى ، چيزى جز انسان نميتوانست باشد. انسانى با روح جستجوگر و عقل پر توان كه قدم بقدم در راه شناخت و معرفت آفريدگار بزرگ خود گام بردارد و هيچگاه از تلاش در اين راه ، احساس خستگى و درماندگى نكند.
    انسانى با پيكر خاكيان و روح افلاكيان .
    انسانى با روح نامحدود و قدرت پيشرفت بى نهايت .
    انسانى پاى در كره خاك و سر بر بلنداى افلاك .
    آرى خداوند متعال براى اينكه شناخته شود، اراده فرمود انسان را بيافريند و گل سر سبد موجودات را ايجاد فرمايد.
    انسانى كه خليفة الله شود و نماينده عظمت پروردگار و نشان دهنده قدرت بى كران آفريدگار جهان باشد.
    اين پديده شگرف ، با مشخصات ويژه اى كه خداوند اراده فرموده بود، نياز به مكانى مناسب و شرايطى مساعد داشت .
    ميهمانسرائى لازم بود كه امكان پذيرائى از اين ميهمان گرامى را از هر جهت در خود، داشته باشد.
    كره زمين براى پذيرائى و مهماندارى آفريده شد.
    خداوند متعال كره زمين را در روز
    (22) و امكانات زندگى آنرا در دو روز و آسمانهاى رفيع را در دو روز و جمعا در شش روز ايجاد فرمود(23):
    اينك مهمانسراى عظيم با هواى مطبوع ، آبهاى گوارا، درختها و جنگلها، معادن و ذخائر فراوان و از سوى ديگر با نور حيات بخش خورشيد و ماه و ميليو نها شرايط ديگر براى پذيرايى از اين ميهمان آماده و مقدمات آفرينش ‍ انسان كاملا فراهم بود.
    در روى زمين تنها جاى انسان خالى بود تا در نقاط دور و نزديك آن سير و سياحت بپردازد، از مناظر طبيعى و زيباى آن لذت ببرد و به آباد كردن زمين همت گمارد.
    عقل و فكر خود را بكار گيرد. ابزار لازم براى پيشرفت و ترقى خود بسازد. در اعماق درياها و اوج آسمانها جستجو كند و آيات حيرت آور خداوند را ببيند و لحظه به لحظه ، بيش از پيش آفريدگار توانا و حكيم را بشناسد و به تسبيح و تقديس او زبان بگشايد و به فرمانبردارى او كمر ببندد.
    فرشتگان بر اساس وظايفى كه براى هر يك تعيين شده بود، به عبادت و اطاعت او امر الهى اشتغال داشتند و از اراده خداوند درباره خلقت انسان بى اطلاع بودند.
    خداوند آنانرا از اراده خويش آگاه ساخت و بآنان فرمود: بزودى در زمين خليفه و جانشينى قرار خواهم داد و بشرى از خاك مخصوص ايجاد خواهم كرد. وقتى آفرينش او انجام يافت و من از روح خود در پيكر خاكى او دميدم ، همگى در برابرش سجده كنيد
    (24)
    اين خبر فرشتگان را در بهت و حيرت فرو برد و چون از حكمت اراده خداوند آگاه نبودند، احتمالا پرسشهايى در ذهن آنها مطرح شد كه سبب نگرانى عميق آنها گرديد:
    آيا از ما تقصيرى سر زده و در انجام وظائف عبوديت كوتاهى كرده ايم كه خداوند بآفرينش انسان ، اراده فرموده است .
    آيا بشر پس از استقرار خود در زمين ، بر سر مالكيت آن و بهره مند شدن از سرمايه هاى گوناگون آن ، اختلاف و درگيرى پيدا نخواهد كرد؟
    آيا به دنبال اختلاف ، خون يكديگر را نخواهند ريخت و زمين را ميدان جنگ و فساد نخواهند كرد؟
    آيا و آيا...
    براى روشن شدن اذهان خود، روى به درگاه خدا آوردند و عرضه داشتند: خداوندا آيا در روى زمين بشرى را جانشين ميسازى كه فساد برپا كند و دست به كشتار و خون ريزى بزند؟
    خداوندا ما فرشتگان ، كمر خدمت بسته ايم و همواره به تسبيح و تقديس تو مشغوليم ، چه نيازى به آفرينش بشر احساس مى شود؟
    پاسخ پروردگار كوتاه و عميق و در عين حال قانع كننده بود:
    (من ميدانم آنچه شما نميدانيد). در آفرينش بشر حكمتهائى نهفته است كه شما از پى بردن به آن ، ناتوانيد.
    اراده خداوند تحقق يافت و پيكر آدم ، از گل مخصوصى خلق شد، اما هنوز روح در آن دميده نشده بود.
    فرشتگان با بهت و حيرت از آن بازديد مى كردند و از ساختمان جالب و بى سابقه آن ، دچار اعجاب ميشدند و در انتظار دميدن حيات در آن بودند.
    لحظه حساس و تعين فرا رسيد. نسيم حيات وزيد و از روح الهى در آن پيكر خاكى دميده شد.
    آدم به جنب وجوش در آمد و خيل فرشتگان ، طبق فرمان خداوند متعال در برابر خليفة الله به سجده افتادند.
    همه درحال سجده بودند و تنها يك نفر، كه در صف فرشتگان جاى داشت ولى عنصرش ، عنصرى ديگر و از نژاد جن بود، سجده نكرد:ابليس
    (25).
    ابليس كه سابقه عبادت چندين هزار ساله داشت و مورد احترام فرشتگان بود، از فرمان خداوند سرپيچى كرده و از سجده كردن ، امتناع نموده بود.
    مخالفت بافرمان خداوند، امر ساده و كوچكى نبود. او بخاطر اين سركشى ، استحاق هرگونه عقوبتى داشت ، ولى خداوند در مجازاتش ، قبل از محاكمه و روشن شدن علت ، تعجيل نفرمود تا براى بندگان نيز درسى باشد و گناهكاران را قبل از بررسى علت يا علل گناه ، مجازات نكنند.
    شايد امر خداوند را نشنيده باشد يا در آن لحظه مانعى فراراهش وجود داشته كه او را از انجام سجده باز داشته است .
    خطاب رسيد: اى ابليس ! چرا دستور را اطاعت نكردى و در برابر آدم همانند ساير فرشتگان به سجده نيفتادى ؟
    (26)
    جوابى كه ابليس داد، روشن ساخت كه جز تكبر و خودبينى ، دليل ديگرى در دست ندارد.
    گفت : خداوندا! من هرگز در برابر موجودى كه از خاك تيره آفريده اى سجده نخواهم كرد. خلقت من از عنصر آتش است . آتشى كه گرم و نورانى و حرارت بخش است ولى خلقت آدم از خاك است . خاك سرد و تيره و خاموش
    (27).
    خطاب رسيد: از صف فرشتگان و بندگان مطيع من ، خارج شو كه تو ديگر شايستگى حضور در اين مكان را ندارى و بدان كه تا روز قيامت ، مشمول لعنت من خواهى بود
    (28).
    شيطان اگر در اين هنگام كه متوجه خطاى خود و كيفر شديد آن شد، لب به عذر خواهى و توبه گشوده بود، احتمالا مورد عفو قرار ميگرفت و خداوند منان كه عذرپذير و داراى رحمت واسعه است ، از گناهانش ميگذشت و او را مى بخشيد ولى شيطان راه عناد و لجاجت را پيش گرفت و در نتيجه ، لعنت و نفرين خداوند و فرشتگان و بندگان او تا روز رستاخيز گريبانگيرش ‍ گرديد.
    در آن حال شيطان مزد عبادتهاى چندين هزار ساله خود را مطالبه كرد و از خداوند در خواست كرد كه در مقابل عباداتش ، او را عمر طولانى ، باندازه عمر جهان عطا كند و او را تا روز قيامت زنده نگه دارد
    (29).
    عمر طولانى خوب است ولى براى كسى كه آنرا در راه خير و سعادت خويش بكار گيرد و از آن سرمايه گرانبها عاقلانه و درست استفاده كند اما براى افراد منحرف و گناهكار، عمر طولانى جز افزايش بدبختى حاصلى ندارد، زيرا يك فرد منحرف هر چه بيشتر زنده بماند پرونده اعمالش سياه تر و بر ميزان گناهانش افزوده خواهد شد.
    شيطان عمر طولانى را براى جبران لغزش و خطاى خود نمى خواست ، بلكه در تدارك سركشى و طغيان دامنه دارترى بود.
    او ميخواست از آدم و فرزندانش كه بخيال خام او، سبب بدبختى و اخراج او شده بودند، انتقام بگيرد و آنانرا نيز با وسوسه و فريب ، همراه خود، به سيه روزى و تباهى بكشاند.
    خداوند با درخواست او موافقت فرمود و به او وعده داد كه تا روز معين و احتمالا تا روزى كه زمين بهد بندگان صالح خداوند واگذار شود و از لوث ناپاكى و ناپاكان پاك گردد و قبل از برپايى محشر، زنده بماند
    (30).
    فرصت گرانبهائى به شيطان داده شد ولى او از اين مهلت طولانى و فرصت پر ارزش ، سوء استفاده كرد و با خداوند اعلام جنگ داد و گفت :
    خداوندا، در مقابل اين كيفرى كه متوجه من ساختى ، بر سر راه بندگانت خواهم نشست ، از هر طرف آنانرا مورد حمله قرار خواهم داد.
    زندگانى ناپايدار دنيا را در چشم آنان زيبا و دوست داشتنى جلوه گر خواهم كرد و همه را جز بندگان مخلص تو را كه مرا در حريم زندگانى آنان راهى نيست - به گمراهى خواهم كشانيد و خواهى ديد كه بيشتر بندگانت ، راه ترا رها خواهند كرد و در دام من گرفتار خواهند گشت
    (31)
    پاسخ پروردگار قاطع و روشن بود. در جواب تهديد شيطان فرمود:
    راه من ، راه راست و روشن است ، هيچگونه ابهام و تاريكى در آن وجود ندارد و تو هيجگونه تسلطى بر بندگان من ندارى مگر آنانكه با ميل و رغبت ، طوق بندگى تو را بر گردن و راه پر پيچ و خم تو را بر صراط مستقيم من ترجيح دهند كه عذاب دوزخ آماده است و جايگاه تو و پيروانت در آن خواهد بود.
    اينك زمان آن رسيده بود كه فرشتگان بمقام والاى آدم پى برده و حكمت آفرينش او را درك كنند.
    خداوند متعال نامهاى فرشتگان و ديگر موجودات كوچك و بزرگ جهان هستى از ذره تا كره و از اتم تا ستاره را به آدم آموخت و حافظه نيرومند او را سرشار از دانستنى هاى گوناگون عالم خلقت فرمود.
    سپس آنهمه موجودات را در مقابل فرشتگان قرار داد و فرمود: اينك شما نام اين موجودات و خصوصيات و اسرار آنها را براى من بازگو كنيد.
    فرشتگان كه داراى چنين قدرتى نبودند و از نظر علمى ، سرمايه و اندوخته اى نداشتند، از پاسخ عاجز ماندند و. گفتند: خداوندا، ما جز آنچه تو به ما آموختى چيزى نميدانيم و تنها توئى كه بر همه چيز عالم و از همه اسرار آگاهى و كارهايت بر اساس حكمت است .
    آنگاه نوبت به آزمايش آدم رسيد و خداوند به آدم دستور داد كه نام فرشتگان و ديگر موجودات عالم را براى فرشتگان بگويد.
    آدم لب به سخن گشود و از آنچه خداوند به او آموخته بود، فرشتگان را آگاه كرد. در آن حال از جانب خداوند ندا آمد: اى فرشتگان مگر من پيش از اين به شما نگفتم كه من از غيب آسمان و زمين آگاهم و مسائل مرئى و نامرئى شما را ميدانم ؟!
    فرشتگان در برابر آنهمه استعداد و لياقت و آن سرمايه عظيم علمى كه آدم از خود نشان داد، سر تعظيم و تسليم فرود آوردند و راز آفرينش انسان ، اين گل سر سبد جهان هستى ، اين خليفة الله بر آنها آشكار شد و دانستند كه خداوند حكيم بنا به مصالحى كه تنها او ميداند و بس ، انسان را آفريده است .
    شيطان رانده و مطرود شد و از آن جايگاه رفيع اخراج گرديد و آدم تنها ماند. تنهايى وحشت آور و خسته كننده . او نياز به همنشين و همدم داشت . همدمى كه او را از غربت و تنهايى برهاند و يار و ياور او در پيمودن راه زندگى باشد.
    خواب او را ربود و ساعتى را در عالم خواب و بى خبرى بر او گذشت و در همان ساعات ، خداوند متعال از باقيمانده گل آدم ، حوا را آفريد تا همدم و مونس او باشد.
    وقتى آدم از خواب بيدار شد حوا را ديد كه در كنارش نشسته و چشم به او دوخته است .
    حيرت زده پرسيد: تو كيستى ؟ گفت : من زنى هستم كه خداوند مرا براى همسرى تو آفريده است كه از تنهايى نجات يابى و انيس و مونس تو باشم .
    برق شادى در چشمان آدم جهيد، زيرا در آن شرايط، چيزى براى او دلپذيرتر و شادى بخشتر از داشتن همنشينى مناسب و همسرى شايسته نبود.
    در آن حال خطاب رسيد: اى آدم مايلى با تعهد مهريه اى كه من تعيين مى كنم با حوا ازدواج كنى ؟
    آدم پذيرفت و ازدواج آنها انجام گرفت و آرامش خاطرى كه خداوند براى همسران در كنار يكديگر مقدر فرموده ، براى آدم فراهم گشت و ترس و اضطراب و نگرانى از قلبش رخت بربست و احساس آرامش نمود خداوند نعمت و احسان خود را بر آدم ، به حد كمال رسانيد و به او فرمود: اى آدم اينك بهشت
    (32)با تمام نعمتهايش ، با نهرهاى جارى و آبهاى روانش ، با ميوه هاى گوناگون و رنگارنگش و خوراكى هاى لذيذ و بى مانندش در اختيار شما است . همراه با همسرت در آن مسكن گزينيد و از همه امكانات آن استفاده كنيد ولى به اين درخت نزديك نشويد و هشيار باشيد كه شيطان دشمن قسم خورده شما است . مبادا شما را فريب دهد و وادار به سرپيچى از فرمان من كند كه در نتيجه به بدبختى خواهيد افتاد.(33)
    هنوز زمان زيادى نگذشته بود و اين زوج خوشبخت ، بهره چندانى از بهشت و نعمتهاى آن نبرده بودند كه وسوسه هاى دشمن حيله گر آغاز گرديد.
    شيطان كه بيمارى تكبر و خود برزگ بينى او را از مقامى رفيع به اعماق هولناك دره سقوط و بدبختى كشانيده بود، اينك در اثر ديدن خوشبختى آدم و حوا، دچار بيمارى خطرناك حسد هم شده و ديدن زندگانى سعادتمند آن دو، آتشى در درونش شعله ور ساخته بود، آماده شد كه آنها را نيز از سعادت و خوشبختى محروم سازد.
    بدين جهت با چهره دوستانه و خيرخواهانه نزد آدم و حوا آمد و آنها را به خوردن ميوه درختى كه از آن نهى شده بودند، دعوت كرد.
    آدم و حوا با توجه به نهى خداوند، سخن او را نپذيرفتند، و لب به آن ميوه ممنوعه نزدند، ولى شيطان دست بردار نبود، ديگر باز آمد و سخنش را با لحنى دلسوزانه مطرح كرد. باز هم موثر واقع نشد براى آنها قسم ياد كرد كه من خير خواه شما هستم و از اين پيشنهاد جز سعادت شما چيزى نمى خواهم .
    خداوند شما را از خوردن ميوه اين درخت نهى كرده ، زيرا اگر از آن بخوريد، همانند فرشتگان خواهيد شد و عمرى جاودانه و بى پايان خواهيد يافت .
    (34)
    اينجا شيطان ، مطلبى را مطرح كرد كه براى آدم و حوا فوق العاده مهم بود، خلود و ابديت .
    علاقه به جاودانگى جز ذات همه انسانهاست و هر انسانى علاقه دارد نابود نشود و از عمر جاودانه بهره مند گردد. آدم و حوا نيز از اين قاعده كلى مستثنى نبودند. لذا وقتى شيطان گفت اگر از ميوه اين درخت بخوريد، جاودانه خواهيد شد، بر روى نقطه ضعف آنها انگشت گذاشت و محكم ترين ضربه را بر اراده آنها فرود آورد و آنچه نبايد، اتفاق افتاد.
    آدم و حوا از ميوه درختى كه حق خوردن آنرا نداشتند و در نتيجه لباسهاى بهشتى از بدنشان فرو افتاد و برهنه و عريان ، و بدون ترديد در مقابل لبخندهاى استهزاءآميز و پيروزمندانه شيطان ، مات و سرگردان بجاى ماندند.
    باز هم سرپيچى و نافرمانى ولى اين بار نه از جانب شيطان ، كه از سوى آدم و حوا، و باز هم بررسى و محاكمه براى روشن شدن علت سرپيچى و گناه .
    خطاب رسيد: مگر من شما را از نزديك شدن به آن درخت منع نكرده بودم ؟ مگر به شما هشدار نداده بودم كه شيطان دشمن شما است ؟ چرا از دستور من سرپيچى كرديد و از راه خلاف رفتيد.
    آدم و حوا در درياى پشيمانى غوطه ور بودند، لب به عذر خواهى گشودند و از اشتباه خود، با لحنى خاضعانه ، درخواست عفو و بخشش كردند.
    تفاوت آدم و شيطان در اينجا بخوبى آشكار است . شيطان گناه ميكند و از گناه خود دفاع ولى آدم اگر مرتكب اشتباهى شود، راه لجاجت را نمى پيمايد بلكه درصدد جبران لغزش خود برمى آيد و آدم و حوا همين كار را كردند و عرضعه داشتند:
    پروردگادا، ما به خود ستم كرديم و فريب شيطان را خورديم و اينك چشم اميد به عفو و كرم بى منتهاى تو داريم .
    خداوندا، اگر تو ما را نبخشائى و از لغزش ما نگذرى ، در زمره زيانكاران خواهيم بود.
    گناه آدم و حوا در حقيقت ترك اولى بود، زيرا نهى خداوند، نهى ارشادى بود، نه نهى تكليفى ، ولى شايسته بود كه آنها اين كار كوچك را نيز مرتكب نميشدند.
    به هر حال عذر خواهى صادقانه آدم و حوا مورد قبول درگاه پروردگار بزرگ قرار گرفت و ديگر باره آنها مشمول عنايات خداوند منان شدند.
    خلقت آدم و حوا از آغاز، براى زندگى در زمين بود، نه زندگى در بهشت .
    اراده خداوند آن بود كه آدم خليفه روى زمين باشد و توقف كوتاه او در آن باغ مصفا (بهشت ) به منظور آناده شدن براى زندگانى آينده بود.
    آدم و فرزندانش و نسلهاى آينده اش بايد در روى زمين تلاش كنند. بركات الهى را استخراج نمايند. سرمايه هاى جسمى و فكرى خود را به كار گيرند. از هوش خداداده و عقل تواناى خود بهره گيرند و خلاصه زمين را آباد كنند.
    بدين جهت پس از قبول توبه آدم و حوا، بآنان دستور داده شد در روى زمين مسكن گزينند و گوش بفرمان خداوند كه بوسيله پيامبران و فرستادگان او ابلاغ خواهد شد، داشته باشند.
    به آنان يادآورى شد كه دشمنى شيطان نسبت به انسانها ادامه خواهد يافت و آنان بايد همواره هشيار باشند و از خطرات شيطان خود را حفظ كنند.
    آنان كه فرمانبردار خداوند باشند، از سعادت دو جهان بهره مند و كسانى كه مطيع شيطان باشند و از راه سرپيچى و گناه را در پيشه گيرند، مجازات سخت خداوند گريبانگيرشان خواهد شد.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  5. #4
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض فرزندان آدم

    فرزندان آدم
    واتل عليهم نبا ابنى ادم بالحق اذقربا قربانا فتقبل من احدهما و لم يتقبل من الاخر...
    (سوره مائده : 26)
    آدم و همسرش ، زندگانى عادى خود را در خانه جديد، كره خاكى ، آغاز كردند.
    گاهى در نقاط پيرامون خود گردش مى كردند. از كوهها و تپه ها بالا مى رفتند و از دشتها و صحراها عبور مى كردند و گاهى در سايه درختان به استراحت مى پرداختند. آنها نيازمند غذا بودند و براى تاءمين آن ، نهال برخى درختهاى بهشتى مانند درخت خرما و انگور و انار و زيتون را در اختيار آنها قرار داد كه بكارند و از ميوه هاى آنها، براى ادامه زندگى استفاده كنند.
    گاهى به ياد آن دوران خوب و خوش بهشت مى افتادند و به خاطر از دست دادن آنهمه نعمت و آسايش و رفاه ، اشك تاءسف و حسرت از ديده روان ميساختند و همواده شيطان را كه عامل اصلى محروميت آنها از بهشت و گرفتار شدن در زندگى پر مشقت دنيا بود، لعنت و نفرين ميدادند.
    روزها يكى پس از ديگرى ميگذشت و رفته رفته ، آدم و حوا با زندگى جديد خود خو مى گرفتند و خود را با رنجها و سختيهايش تطبيق ميدادند.
    قلم و قضاى پروردگار چنين مقدر فرمود كه نسل بشر در روى زمين فزونى گيرد و باقى بماند و هدف اصلى خلقت را كه شناخت خداوند و بندگى او و سير تكاملى و آباد كردن زمين بود، تحقق يابد.
    حوا چند نوبت باردار شد و فرزندانى بدنيا آورد كه موجب خوشنودى و دلگرمى آنان گرديد.
    از تنهائى بدر آمدند و چشمان آن دو، به ديدار فرزندانشان روشن شد و خداوند را به خاطر آنهمه احسان و انعام شكر گذارى كردند.
    از سر گذشت فرزندان آدم ، در قرآن كريم ، تنها ماجراى هابيل و قابيل ، بدون ذكر نام آن دو به عنوان پسران آدم ذكر شده است (35).
    با اينكه هابيل و قابيل برادر و از يك پدر و مادر بودند، شخصيتهاى متفاوتى داشتند و داراى خلق ها و خصلتهاى متفاوتى بودند.
    هابيل روحى پاك ، تقوئى قوى و ايمانى محكم داشت ، در حاليكه برادرش ‍ تند خو و شيطان صفت بود.
    بدليل صلاحيتهاى اعتقادى و اخلاقى ،هابيل نامزد جانشينى پدر گرديد، در حاليكه قابيل از نظر سن و سال از او بزرگتر بود.
    آتش حسد در درون قابيل شعله ور شد و كينه برادر در دل گرفت .
    پدر، براى رفع كدورت و دلتنگى برادران ، و براى اينكه به قابيل بفهماند كه انتخاب هابيل براى جانشينى او، فرمان خداست نه تبعيض ميان آنها، دستور داد هر يك از آنها، يك قربانى به درگاه خدا تقديم كنند تا قربانى هر كدام قبول شد، جانشين پدر گردد.
    پيشنهاد پدر مورد قبول برادران قرار گرفت و محلى براى تقديم قربانى آنها معين شد.
    هابيل گله دار بود و براى قربانى ، بهترين گوسفندى كه در گله داشت انتخاب كرد و در محل قربانى قرار داد.
    قابيل كشاورز بود و از محصولات زراعى خود، مقدارى كم ، آنهم از نوع نا مرغوب آن ، به جايگاه تعيين شده آورد.
    در آن روزگار، نشانه قبول شدن قربانى بندگان ، پيدايش جرقه اى از نوع آتش ‍ و سوزانيدن قربانى بود .
    دو برادر هداياى خود را در محل معين قرار دادند و در نقطه اى دورتر به انتظار نشستند. انتظار آنها زياد بطول نيانجاميد كه شعله نمايان شد و قربانى هابيل را در خود فرو برد ولى هديه قابيل همانگونه دست نخورده باقى ماند.
    قابيل كه انتظار چنين پيشامدى را نداشت با خم فراوان ، جايگاه را ترك گفت ولى شعله سوزان حسد، بيش از پيش در درونش زبانه كشيد.
    روزى به هابيل گفت : من نمى گذارم تو زنده بمانى و مقامى كه بايد بمن برسد تو اشغال كنى . من تو را خواهم كشت و به اين وضع خاتمه خواهم داد.هابيل با نهايت وقار و آرامش زبان به نصيحت او گشود و گفت برادر جان ، تو اشتباه ميكنى ، كشتن من مشكل تو را حل نمى كند. قبول نشدن قربانى تو دليل ديگرى دارد و آن اين است كه خداوند بزرگ ، فقط قربانى و عبادت بندگان با تقوا را قبول مى كند و تو تقوا ندارى . من زنده باشم يا نباشم چيزى تغيير نمى كند.
    صلاح تو در اين است كه در اخلاق و رفتارت تجديد نظر كنى . بسدى پاكى و فضيلت و تقوا روى آور. بديها و پليديها را از دل و جانت بزدائى و خود را به ملكات فاضله و صفاب پسنديده بيارائى تا لطف خدا شامل حالت شود و هدايايت مورد قبول قرار گيرد.
    علاوه بر اين ، خونريزى و آدم كشى گناهى است بزرگ كه اگر مرتكب شوى بر سيه روزى و بدبختى تو خواهد افزود و من هرگز براى كشتن تو، اقدام نخواهم كرد.
    سخنان برادرانه و خير خواهانه هابيل در دل سياه قابيل اثرى نگذاشت و او را از آن تصميم شيطانى منصرف نكرد.
    شب و روز در پى بدست آوردن فرصتى بود كه هابيل را دور از چشم پدر و مادر و تنها پيدا كند و نقشه شوم خود را به اجرا در آورد.
    در يكى از روزها اين فرصت بدست آمد و قابيل برادر را تنها يافت . با خشونت و سنگدلى فراوان قطعه سنگى را كه در اختيار داشت بر سر برادر كوبيد و آن انسان شريف و بيگناه را به قتل رسانيد و بدين ترتيب اولين خون ناحق بزمين ريخته شد و نخستين جنايت رخ داد.
    جسد بى جان و غرقه در خون قابيل روى زمين افتاد و قابيل نفس راحتى كشيد و از پيروزى خود غرق در لذت و شادمانى شد.
    اما هنوز لحظاتى نگذشته بود كه قابيل به فكر فرو رفت كه اگر پدرش ، جسد خون آلودهابيل را ببيند و بفهمد كه او مرتكب چنين جنايتى شده ، از او رنجيده خاطر خواهد شد و به او نفرين خواهد كرد و او را طرد خواهد نمود. پس بايد كادى كند كه اين جنايت وحشتناك ، از چشم پدر پنهان بماند و او پى به راز اين كار نبرد.
    تا آنروز انسانى از دنيا نرفته بود كه به خاكش بسپارند و قابيل هم ياد گرفته باشد كه بايد بدن هابيل را به خاك بسپارد.
    قابيل نيازمند به راهنما بود. بايد به او ياد داد كه چه كند. اما چه كسى و از چه طريقى راهنمائيش كند. او بى ارزش تر از آن بود كه از طريق وحى آسمانى ارشاد شود. از طرفى پيكر پاك هابيل هم نبايد روى زمين بماند و حرمت او خدشه دار گردد.
    اينجا بود كه به فرمان خداوند، كلاغى سمت معلمى او را بر عهده گرفت و در مقام يك فرد نالايق و حقير به او آموزش داد.
    كلاغها معمولا ذخيره غذائى خود يا هر آنچه را كه بخواهند براى آينده نگهدارى كنند و شايد هم جسد همنوعان خود را زير خاك پنهان ميكنند.
    كلاغى ظاهر شد وبا چنگ و منقار خود، نقطه اى از زمين را حفر كرد و گودالى پديد آورد و در مقابل چشمان قابيل ، چيزى را در آن گودال گذاشت و سپس خاك بر آن ريخت و زير خاك پنهانش كرد.
    آن جنايتكار تيره روز، آه سردى كشيد و زبان به ملامت خود گشود و گفت : آيا من از كلاغ ناتوان تر بودم كه بدانم كه با بدانم جسد برادرم چه كنم ؟ واى بر من . آنگاه درسى را كه از كلاغ آموخته بود در موردهابيل به كار بست و بدن او را در قبرى كه كنده بود، بخاك سپرد.
    گم شدن هابيل و غيبت طولانى او، پدر را نگران كرد. او را از قابيل پرسيد ولى او با لحنى تند و خشن گفت : مگر من نگهبان او بودم يا مگر او را به من سپرده بودى كه حالش را از من مى پرسى ؟!
    پاسخ نامناسب و لحن تند او، با توجه به سابقه اى كه از دشمنى او نسبت به هابيل داشت ، بر نگرانى پدر افزود و سخت اندوهگين و افسرده شد.
    جبرئيل امين ، ماجراى آن قتل فجيع را به اطلاع آدم رسانيد و او را به مزار هابيل راهنمائى نمود.
    پدر داغديده بر آرامگاه فرزند دلبندش اشكها ريخت و عزادارى و سوگوارى نمود و همانگونه كه پيش بينى ميشد به قابيل نفرين كرد و او را براى هميشه از خود راند.
    داغ فرزند شايسته اى چون هابيل ، مسئله اى نبود كه به آسانى از خاطر آزرده پدر محو شود و آنرا بفراموشى بسپارد.
    دنيا در نظر پدر داغدار، تيره و تار شده بود و همه چيز اين جهان ، بنظرش ‍ زشت و ناخوشايند مينمود، در اينمورد، تنها عنايات خداوند بود كه ميتوانست نجات بخش آدم باشد.
    آرى ، آدم از آغاز خلقت ، مشمول الطاف حضرت حق بوده و در اينجا نيز كمكهاى الهى به فريادش رسيد و بار سنگين آن را براى او قابل تحمل نمود.
    پسر ديگرى ، در نهايت شايستگى ، خداوند به او عطا فرمود كه شيث ناميده شد و چون هديه الهى بود، او را (هبة الله ) لقب دادند.
    اين پسر و فرزندان ديگرى كه يكى پس از ديگرى ، قدم به جهان هستى گذاشتند، جاى خالى هابيل را پر نكرد و زندگى آدم و حوا را كه ميرفت از رونق بيفتد رونق تازه بخشدند.
    پسرها رفته رفته بزرگ شدند و قدم به دوران بلوغ گذاشتند و براى بقاء نسل انسان ، چاره اى جز ازدواج نبود.
    قرآن در مورد كيفيت ازدواج فرزندان آدم سكوت اختيار فرموده و تنها روايات اسلامى در اختيار ما است كه نحوه ازدواج آنان را به دو گونه نقل كرده اند.
    صورت اول آنكه : حوا در هر نوبت باردارى ، دو فرزند كه يكى پسر و يكى دختر بدنيا مى آورد و وقتى آنها به سن بلوغ رسيدند، پسرى كه از نوبت اول بود با دخترى كه از نوبت دوم بود و پسر نوبت دوم با دختر نوبت اول ازدواج كردند.
    اين گروه در جواب حرمت ازدواج با محارم ميگويند: چون در آن زمانه چاره اى نبود، خداوند اينگونه ازدواج را بصورت موقت ، اجازه داد و براى هميشه ممنوع گرديد.
    صورت دوم آنكه خداوند براى پسران آدم همسرانى از حوريان و جنيان در صورت بشر فرستاد و نسل بعد كه دخترها و پسرها عموزاده بودند با يكديگر ازدواج كردند و بدين ترتيب نسل بشر در روى زمين فزونى گرفت و آنچه خداوند مقدر و مقرر فرموده بود، تحقق يافت .
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  6. #5
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض شيث (هبة الله )

    شيث (هبة الله )
    ثم ارسلنا رسلنا تتر اكلما جاء امة رسولها كذبوه فاتبعنا بعضهم بعضا و جعلناهم احاديث فبعدا لقوم لا يومنون .
    (سوره مؤ منون : 44)
    اولين كسى كه بعد از دحلت آدم (ع ) به مقام شامخ پيامبرى نائل آمد، شيث (هبة الله ) بود. او وصى و جانشين آدم شد و امانتهاى الهى و صحيفه هائى كه جانب خداوند نازل شده و جمعا بيست و يك صحيفه بود، دريافت و جمع آورى و منظم نمود و سپس به نشر آن تعاليم و هدايت و راهنمائى فرزندان آدم كه رفته رفته جمعت قابل ملاحظه اى را تشكيل ميدادند كمر بست .
    از ميان آثار بجاى مانده از آن صحيفه ها، اين صحيفه است كه خداوند به آدم وحى فرستاد كه ؛ من تمام نيكى ها و سعادت ها را در چهار كلمه براى تو بيان ميكنم .
    آدم پرسيد: آن چهار كلمه كدامند؟
    خطاب آمد: كلمه اول از آن من ، كلمه دوم از آن تو، كلمه سوم ميان من و تو و كلمه چهارم ميان تو و مردم .
    آنكه از آن من است اينستكه مرا بپرستى و شريكى براى من قرار ندهى .
    آنكه از آن تو است آنكه در برابر كارهائى كه مى كنى ، آنچه را كه بيش از هر چيز به آن نيازمندى ، بتو پاداش دهم .
    آنكه ميان من و تو است : از تو دعا كردن و خواستن و از من اجابت و پذيرفتن .
    و بالاخره آنكه ميان تو و بندگان من است اينستكه : براى مردم دوست بدارى آنچه براى خودت دوست دارى
    (36).
    آدم پس از گذرانيدن عمرى طولانى ، احساس كسالت و ناتوانى كرد. به فرزندش شيث گفت : پسرم ، زمان مرگ من نزديك شده و اينك من مريض و ناتوانم و خداوند به من دستور داده كه تو را وصى خود قرار دهم و وديعه هاى او را به امانت نزد تو بگذارم ، اينك وصيت نامه من كه شامل آثار علمى و نام بزرگ خداوند ميباشد، زير سر من است . وقتى من از دنيا رفتم آنرا بردار و كسى را نيز از آن مطلع مكن .
    در وصيت نامه من تمام مسائلى كه به آن نيازمند شوى ، چه در امور دينى و چه در مسائل دنيوى ثبت و ضبط شده است .
    پسرم ، در اين لحظات كه بيمارى و رنج بر من غلبه كرده ، ميل دارم از ميوه هاى بهشتى ، تناول كنم .
    از دامنه كوه بالا برو و هر يك از فرشتگان را ديدى سلام مرا به او برسان و بگو: پدرم مريض است و از شما ميخواهد كمى از ميوه هاى بهشتى براى او هديه بفرستيد
    (37).
    شيث به ارتفاع كوهستانى كه در آن منطقه بود، بالا رفت تا براى پدر، ميوه اى بدست آورد.
    در بين راه جبرئيل را با گروهى از فرشتگان ديد، جبرئيل بر او سلام كرد و پرسيد: كجا ميروى ؟
    گفت : پدرم مريض شده و از من خواسته است مقدارى از ميوه هاى بهشتى ، از فرشتگان به رسم هديه بگيرم و اينك براى اين منظور به كوه آمده ام .
    جبرئيل گفت : خداوند به تو صبر و اجر عنايت كند پدرت چشم از جهان پوشيد و به عالم ابدى پيوست . آنگاه همگى كنار جسد آدم آمدند. فرشتگان بفرمان پروردگار بدن او را غسل داده و براى نماز آماده ساخته بودند.
    شيث جلو ايستاد و نمازى با پنج تكبير، بهمان شيوه اى كه خداوند در امت اسلامى مقرر فرموده و تا روز رستاخيز اين شيوه ادامه خواهد يافت ، بر جنازه آدم خواند
    (38).
    سپس جنازه او را طبق راهنمائى جبرئيل ، با احترام و تجليل فراوان بخاك سپردند و شيث در غم از دست دادن پدر بيتابى ميكرد. جبرئيل او را دلدارى داد و به ادامه زندگى و انجام وظيفه پيامبرى تشويق نمود.
    شيث متجاوز از هزار سال زندگى كرد و همواره با جبرئيل و فرشتگان الهى در ارتباط بود و وحى خداوندى را دريافت و به مردم ابلاغ ميكرد. بر اساس ‍ سنت تغيير ناپذير آفرينش ، دوران زندگى شيث به سر آمد و به دستور خداوند، ادريس را كه از بهترين نواده هاى آدم بود، بجانشينى برگزيد و ودائع نبوت را به او سپرد.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  7. #6
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض ادريس

    ادريس
    و اذكر فى الكتاب ادريس انه كان صديقا نبيا و رفعناه مكانا علينا. (سوره مريم : 57)
    ادريس از نواده هاى آدم و اولين كسى است كه بعد از آدم و شيث به مقام پيامبرى نائل گرديد.
    وى مردم را به پرستش خداى يگانه و اجتناب از گناه دعوت ميكرد و به پيروان خود مژده آمدن پيامبران بعد و بخصوص بشارت آمدن خاتم الانبياء (6) را بشارت ميداد و ميگفت :
    آنحضرت به تمام فضائل نفسانى آراسته است و دين او دينى است كه روى زمين را اصلاح خواهد نمود.
    از ادريس كلمات حكمت آميزى نقل شده كه به زبانهاى مختلف جهان ترجمه شده است و از سخنان او است :
    1- بهترين شكرانه نعمتهاى خداوند، احسان و نيكى به بندگان او است .
    2- قسم دروغ نخوريد و دروغ گويان را قسم ندهيد.
    3- از كسبهاى پست اجتناب كنيد.
    4- در پيشگاه خداوند با نيتهاى خالص قدم بزنيد.
    ابتداى پيامبرى ادريس چنان بوده است كه :
    پادشاهى ستمگر بر قوم ادريس حكومت ميكرد و فرمانش بر مال و جان مردم نافذ بود.
    روزى پادشاه براى تفريح و خوشگذرانى از مركز حكومت خود خارج گرديد. عبورش به چمنزار سبز و خرمى افتاد و مورد پسندش واقع شد.
    از وزراى خود پرسيد: اين چمنزار از كيست ؟
    گفتند: از مردى است خدا پرست با فلان نام و نشان .
    شاه دستور داد مرد بينوا را احضار كردند. باو تكليف كرد كه اين زمين دا به من واگذار كن .
    مرد با ايمان كه متكى به خداوند بود گفت :
    عائله اى دارم كه از تو محتاج ترند. شاه گفت : پس بمن بفروش . مرد حاضر نشد. شاه غضبناك به خانه بازگشت ولى بسيار ناراحت بنظر ميرسيد و در انديشه بود كه زمينرا بچه وسيله اى از مالكش بگيرد.
    شاه زنى ناپاك داشت . چون شوهر را غضبناك ديد سببش راپرسيد.
    شاه داستان زمين و مالك زمين را نقل كرد و گفت :
    امتناع اين مرد از تسليم زمين ، مرا سخت آزرده ساخته است .
    زن گفت چاره كار آسان است . عدهاى از ياران ناپاكدل و خدانشناس خود را طلبيد و برويد نزد شاه و گواهى دهيد كه فلان مرد (مالك زمين ) از دين شاه روگردان شده و به صف گمداهان پيوسته است .
    به گواهى آنان ، مالك زمين كشته شد و ملك به تصرف شاه درآمد. درياى غضب پروردگار در برابر اين جنايت بزرگ به جوش آمد و به ادريس وحى رسيد كه :
    نزد اين ستمكار برو و باو بگو: به كشتن بنده من اكتفاء نكردى . ملك او را گرفتى و عائله او را بيچاره ساختى . بهوش باش كه از تو انتقام ميگيريم و سلطنت را از تو سلب ميكنم . مركز فرمانروائى ترا ويران و و گوشت زن ناپاك ترا طعمه سگان ميسازم .
    آيا حلم و بردبارى من ترا مغرور و سركش ساخته است ؟
    ادريس پيام پروردگار را رسانيد ولى شاه در جوابش گفت :
    پيش از آنكه بدست من كشته شوى ، از نزدم بيرون برو!
    ملكه به شوهر خود گفت : از پيام خداى ادريس هيچگونه بيم در خودت راه راه نده . من ميفرستم او را بكشند. چنذد نفر در تعقيب ادريس فرستاد. ماءمورين در جستجوى ادريس بودند و ادريس به دستور خداوند از شهر خارج شد و خود را مخفى ساخت و از خداوند درخواست كرد:
    خداوندا! باران رحمت خود را بر اين شهر نازل مفرما تا من درخواست كنم .
    دعاى ارديس مستجاب شد و وى به غار كوهى پناهنده شد و خداوند فرشته اى بر او گماشت كه همه شب غذاى مورد احتياج او را باو برساند.
    ادريس در پناه غار با آرامش خاطر بسر ميبرد و موضوع نفرين او ورد زبانها بود. در آن هنگام پروردگار عالم به انتقام آنمرد بيگناه ، شاه ستمگر را از تخت سلطنت سرنگون كرد و او را به چنگال مرگ گرفتار ساخت . شوهرش ‍ را ويران و زنش را طعمه سگان نمود و سلطنت بدست يكنفر گردنكش و گناهكار ديگر افتاد .
    'از گمشدن ادريس بيست سال گذشت . يكقطره باران هم نباريد زندگانى مردم بسى سخت شد. زراعتها از بين رفت و باغستانها از بى آبى خشكيد. اهالى دست نيازمندى به شهرها و نقاط ديگر دراز كردند و در اثر فشار و بيجارگى به خود آمدند و گفتند: اين بدبختى ما براى نفرين ادريس است كه از خدا درخواست كرده باران بر ما نفرستد. اينك ادريس ناپديد است ولى خداى ادريس از او مهربانتر و رحمتش واسع تر است . بدرگاه خدا رفتند و از گناهان خود استغفار كردند و خاك ندامت بر سر ريختند.
    خداوند توبه آنها را قبول كرد و ادريس را بشهر برگردانيد و مردم بحضور او شرفياب شدند و توبه خود را تجديد كردند. ادريس از خدا طلب باران كرد ابرها صفحه آسمان را پوشانيد و بارانى سودمند باريد و مردم سيراب گشتند.
    سالها گذشت و ادريس برهبرى و راهنمائى قوم خود اشتغال داشت تا خداوند متعال او را بالا برد و بمقامى ارجمند رسانيد.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  8. #7
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض نوح

    نوح
    بسم الله الرحمن الرحيم
    انا ارسلنا نوحا الى قومه ان انذر قومك من قبل ان ياتيهم عذاب اليم .
    (سوره نوح : 1)
    صدها سال از پيدايش انسان بر روى زمين گذشته بود و بمرور زمان ، تعداد افراد بشر، افزايش يافته و جمعيت هاى زيادى تشكيل شده بودند.
    با آنكه پيامبر خدا هممواره در راه ارشاد و هدايت مردم تلاش كرده بودند ولى شيطان هم بيكار نشسته و در گوشه و كنار، مردم را به پرستش بت هاى گوناگون دعوت ميكرد.
    در نتيجه اغواگريها و وسوسه هاى شيطان ، بت پرستى رواج يافته و مردم به بت پرستى رو آورده و خدا را از ياد برده بودند.
    بتهايى رنگارنگ با نامهاى : يغوث ، يعوق ، نسر، ود و امثال آن مورد پرستش ‍ قرار گرفته و مردم ، رفع مشكلات زندگى خود را از آنها ميخواستند و در مواقع خشك سالى و نيامدن باران ، دست بدامان بتها ميزدند.
    در چنين اوضاع و احوال تاءسف آورى كه گمراهى و ضلالت ، و گناهان گوناگون گريبانگير مردم شده بود، نوح از جانب خداوند مبعوث به رسالت گرديد.
    نوح اولين پيغمبر اولواالعزم بود كه با كتاب آسمانى و دعوت جهانى و همگانى ، قدم به ميدان گذاشت و به ارشاد و هدايت مردم كمر بست .
    روزى كه او مردم را به خداپرستى و رها نمودن بت ها فرا خواند، مردم روى خوشى به او نشان ندادند و راضى به ترك راه و رسم پدران بت پرست خود نشدند.
    نوح همانند ساير انبياء كه در راه انجام رسالت الهى ، جدى و كوشا هستند، به راه خود ادامه داد و از هر فرصتى براى ارشاد مردم استفاده كرد.
    گاهى به طور خصوصى با فرد فرد قوم خود صحبت ميكرد و گاهى در مجامع حاضر ميشد و گاهى در جلسات مختلف آنان شركت ميكرد و در نهايت وقار و با لحنى محبت آميز مردم را بسوى خدا فرا مى خواند.
    در آغاز كار، بت پرستان ، رسالت نوح را جدى نگرفتند و آنرا يك حادثه زود گذر تلقى كردند و تنها با بى اعتنائى و گاهى هم لبخند تمسخرآميز زدن از كنار آن گذشتند.
    ولى جديت و قاطعيت نوح و ايمان آوردن برخى از مردم ، بت پرستان را نگران كرد و بدينجهت مبارزه با او را آغاز كردند.
    او را متهم به دروغگوئى و گمراهى از دين آباء و اجدادى خود كردند و گفتند:
    اى نوح ، تو هيچ امتيازى بر ما ندارى . بشرى هستى همانند ما. در كوچه و بازار راه ميروى . همانند ما غذا ميخورى و ميخوابى . چه دليل دارد كه تو پيغمبر باشى و ما مطيع و فرمانبردار تو؟
    علاوه بر اين كسانى كه به تو ايمان آورده اند، همه از طبقات محروم و فقير و بى تجربه هستند. بدينجهت ما هرگز سخن تو را نمى پذيريم و به تو ايمان نمى آوريم .
    سخنان نااميد كننده قوم ، در اراده پولادين نوح اثرى بجاى نميگذاشت و حتى در برخوردهاى خشونت آميز و بى ادبانه آنها ذره اى در تصميم قاطع او خلل ايجاد نميكرد.
    نهصد وپنجاه سال زمان كمى نيست ، آن مرد الهى ، در اين دوران طولانى ،شب و روز، گاه و بيگاه ، آشكار و نهان ، هدف خود را دنبال و مردم از پرستش بت ها نهى ميكرد و به عبادت آفريدگار جهان فرا ميخواند.
    در خلال گفتگوهاى خود مرتبا به آنها ياد آود ميشد كه من از شما مزدى نمى خواهم و به مال و منال شما نظرى ندارم . مزد من تنها باخداست . من ميخواهم شمارا از بدبختى دنيا و آخرت نجات دهم و به سعادت ابدى برسانم .
    اى مردم ؟ من ادعا نميكنم كه خزائن خداوندى در اختيار من است . من نميگويم فرشته ام و از نژاد شما نيستم . من هم بشرى همانند شما هستم كه خداوند مرا ماءمور رسانيدن پيام خود فرموده و من اوامر آفريدگار جهان را به شما ابلاغ ميكنم .
    گفتند: اى نوح ، تو كار بحث و جدل را از حد گذراندى و همواره سخن خود را تكرار كردى . ديگر بس كن و دست از ما بردار. ما هرگز دعوت ترا نمى پذيريم و راه و رسم پدران و نياكان خود را در پرستش بتها رها نخواهيم كرد.
    ما را از خشم خداى خودت ميترسانى و دائما از عذاب دردناك او سخن ميگوئى و ما را تهديد ميكنى . اينك ما آماده ايم ، آن عذاب را بياور و صدق گفتار خود را ثابت كن .
    نوح گفت : اى مردم عذاب خدا در اختيار من نيست . هر زمان او اراده كند، شما را بعذاب خود گرفتار خواهد كرد .
    اين گونه گفتگوها و بحث و جدل ها ادامه مى يافت و نتيجه اى بدست نميامد. سرسختى و لجاجت بر آن قوم حاكم بود و بهيچ قيمت حاضر نبودند سخن حق را بپذيرند و دعوت نوح را اجابت كنند.
    كم كم ياءس و نااميدى بر دل و جان نوح سايه افكند و در پيشگاه خداوند لب به شكوه گشود و گفت :
    پروردگارا! من قوم خود را شب و روز بسوى تو فرا خواندم اما دعوت من جز گريختن و دور شدن از حريم تو نتيجه اى در بر نداشت .
    من هر زمان آنانرا دعوت كردم كه بدرگاه تو رو آورند تا مورد عفو تو قرار گيرند، انگشتان خود را در گوشها فرو بردند و جامه بر سر كشيدند و بر بت پرستى و گمراهى اصرار ورزيدند و راه سركشى و استكبار را در پيش ‍ گرفتند.
    گاهى آشكارا بسراغ آنها رفتم و در مجامع و محافل آنها حضور يافتم و دعوت خود را صريح و بى پرده به گوش آنها رساندم .
    گاهى در نهان ، با تك تك آنان به گفتگو پرداختم و سخن حق را محرمانه و دور از چشم ديگران بانان ابلاغ كردم .
    به آنها گفتم : از راه خطا برگرديد و رو بدرگاه خدا آوريد كه او بسيار آمرزنده و بخشنده است . از گناهان خود توبه كنيد تا خدا باران رحمت خود را بر شما نازل كند و بر مال و ثروت شما بيافزايد و فرزندان شما را زياد كند.
    باغهاى سرسبز و خرم و نهرهاى جارى براى شما ايجاد فرمايد .
    به آنها گفتم : چرا در برابر عظمت پروردگارتان عرض ادب نميكنيد؟! چرا احترام خدا را رعايت نمينمائيد. خدائى كه شما را آفريد و نعمت هاى فراوان بشما عطا كرد. آنكه هفت آسمانرا ايجاد كرد و خورشيد نور افشان و ماه تابان را فرا راه شما قرار داد.
    زمين را مسخر شما گردانيد و همه چيز را در اختيارتان گذاشت .
    خداوندا، اين قوم گمراه بسخنان من اعتنا نكردند و به مخالفت با من ادامه دادند براى نابودى من حيله ها كردند و مكرهاى فراوان بكار بردند يكديگر را بپرستش بتها توصيه كردند و آنگونه كه پيش بينى ميشود، اينها هرگز به راه حق و صراط مستقيم تو رو نخواهند آورد و احتمالا اين چند نفر انگشت شمارى را هم كه دعوت مرا پذيرفته اند، از خداپرستى منحرف كنند و بگمراهى بكشانند. خداوندا، نه تنها از اين قوم اميد خيرى نيست كه در فرزندانشان نيز جز افراد فاجرو ناسپاس بوجود نخواهد آمد.
    خداوندا، مهلت خود را از اين قوم بردارد و عذاب دردناكى بر آنها نازل كن و حتى يك تن از آنانرا در روى زمين باقى مگذار.
    تقاضاى نوح پذيرفته شد و خداوند با و فرمود: پيش بينى تو كاملا درست است و جز كسانيكه دعوت ترا پذيرفته و ايمان آورده اند، ديگر كسى ايمان نخواهد آورد و اراده ما به هلاك اين قوم تعلق گرفته و بزودى گرفتار عذاب خواهند شد.
    نوح بنا بدستور الهى مشغول ساختن كشتى شد، كشتى بزرگ و پر ظرفيتى كه بتواند همه مؤ منان و آذوقه مورد احتياج آنان را در خود جاى دهد و از هر حيوانى يك جفت بردارد كه پس از پياده شدن از كشتى ، مورد استفاده نجات يافتگان قرار گيرد.
    بت پرستان دستاويز تازه اى براى آزار نوح و مؤ منان بدست آوردند و كشتى را وسيله استهزا و مسخره كردن نوح قرار دادند.
    هر دسته اى از آنان كه از كارگاه كشتى سازى نوح عبور مى كردند، او را بمسخره ميگرفتند و سخنانى ناروا نثار آن پيامبر بزرگوار مى كردند:
    اى نوح ! شغل جديد ترا به تو تبريك ميگوئيم . گويا از پيغمبرى خسته شده اى و به شغل نجارى رو آورده اى ! اينجا كه دريائى نيست ، شايد ميخواهى كشتى خود را بوسيله گاوها بحركت در آوردى و امثال اين حرفهاى گزنده و استهزاآميز.
    پاسخ نوح سكوت بود و برخورد بزرگوارانه ولى بآنها گوشزد ميكرد كه اگر امروز ما را مسخره ميكنيد، روزى خواهد رسيد كه عذاب دردناك الهى شما را فرا خواهد گرفت و آنروز مسخره مؤ منان خواهيد شد.
    قطعات چوب با ميخ ‌هاى فراهم شده ، به يكديگر متصل مى شدند ونوح و يارانش با دلگرمى وپشتكار وصف ناپذيرى به كار خود ادامه مى دادند.
    رفته رفته كشتى ساخته و پرداخته شد و نوح به انتظار رسيدن فرمان خداوند نشست .
    ساعت مقرر فرا رسيد ابرهاى متراكم صفحه آسمان را پوشاندند و بارانى سيل آسا فرو باريد. از چاهها و چشمه سارها نيز آب جوشيدن گرفت و سطح زمين زير آب فرو رفت .
    نوح و خانواده اش و تمام كسانى كه به او ايمان آورده بودند در كشتى جاى گرفتند و كشتى روى آب به حركت درآمد.
    امواج خروشان آب بت پرستان را به هر سو ميغلطانيد و آنها براى نجات خود به نقاط مرتفع پناه مى بردند .
    در آنحال نوح پسرش را كه جزء بت پرستان بود در حال مبارزه با امواج آب ديد و فرياد زد:
    پسرم بيا سوار شو و سرنوشت خودت را با كافران گره مزن .
    گفت ، من در كشتى تو سوار نميشوم و به ارتفاعات كوه ميروم و از خطر آب در امان مى مانم .
    نوح گفت : پسرم ، امروز هيچ نقطه اى از عذاب خدا در امان نسيت و هر جا بروى آب است و آب .
    در آن حال موجى خروشان بر سينه پسر كوبيد و او را از ديده پدر به دور افكند. عواطف پدرى در دل نوح شعله ور شد و با قلبى دردناك عرضه داشت : پروردگارا! تو وعده دادى خانواده مرا نجات دهى و اينك پسرم در آستانه هلاكت است ، او را از خطر نجات بده .
    خطاب رسيد: اى نوح ، او از خانواده تو كه ما وعده نجات آنها را داديم نيست ، زيرا او كافر است و قلم قضاء ما به هلاكت تمامى كافران رقم زده است و تو هم چيزيرا كه از آن آگاهى ندارى درخواست نكن .
    ماجراى پسر نوح در قرآن كريم بطور مشروح بيان شده است و شايد اين سئوال براى هر كس پيش آيد كه اگر اين قسمت از داستان نوح ذكر نشده بود، براى حفظ احترام نوح بهتر نبود؟
    ولى در نقل اين بخش از سرگذشت نوح درسى است بزرگ و آموزنده براى همه مردم كه بدانند آنچه نجات بخش افراد است ، ايمان به خدا و بندگى به او است نه نسبتهاى خانوادگى و بستگيهاى فاميلى . مردم بايد بدانند كه حتى فرزند پيغمبر خدا نيز اگر راه خطا برود و از اطاعت فرمان الهى سرپيچى كند، سرنوشتى هلاكت بار خواهد داشت و حتى درخواست پدر نيز نجات بخش او نخواهد گشت .
    بارى ، موج ميان پدر و پسر جدائى انداخت و آن فرزند ناصالح ، با ساير گمراهان به هلاكت رسيد و نوح از تقاضاى خود كه منطق با اراده خداوند نبود عذر خواهى كرد.
    طوفان ، طومار زندگى قوم لجوج و گمراه را، در هم پيچيد و اثرى از آنان بجاى نگذاشت .
    كشتى نوح با آرامى روى آبها حركت ميكرد و سرنشينان آن ، در حالى كه از هر گونه خطرى در امان بودند، سرنوشت تلخ و مرگبار قوم را تماشا مى كردند.
    فرمان الهى تحقق يافت و زمين از وجود سركشان و مستكبران پاك شد و در آنحال خداوند به ابرها فرمان داد از باريدن خوددارى كنند و به زمين دستور داد آبها را در اعماق خود فرو برد و كشتى نوح خيلى آرام بر كوه جودى فرود آمد.
    سرنشينان كشتى پياده شدند و دگرباره بر روى زمين قدم گذاشتند و از نجات خود به درگاه خداوند سپاسگذارى كردند و زندگانى جديد خود را آغاز نمودند.
    نوح در دوران جديد كه صدها سال به طول انجاميد، به هدايت و راهنمائى قوم خود اشتغال داشت تا روزى كه به فرمان الهى به سراى جاودان شتافت و در جوار رحمت حق جاى گرفت .
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  9. #8
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض هود

    هود
    والى عاد اخاهم هودا، قال يا قوم اعبدوا الله مالكم من اله غيره ان انتم الا مفترون
    (سوره هود: 50)

    قوم عاد مردمى نيرومند و توانا بودند و در سرزمين احقاف ، در منطقه حضرموت ، بين يمن و عمان سكونت داشتند. آنان از سلامت جسم برخوردار و از عمر طولانى بهره مند بودند. با تلاش فراوان و پى گير، به زندگى خود رونق بسيار داده ، باغهاى ميوه و كشتزارهاى آباد، احداث كرده بودند.
    آن قوم ، بجاى اينكه دربرابر آنهمه نعمت كه خداوند به آنها داده بود، به عبادت او كمر ببندند و شكرگذار نعمتهاى او باشند، به پرستش بتها رو آوردند و بت پرستى را شعار خود ساختند.
    از ماجراى طوفان نوح قرنها گذشته بود و بمرور زمان آئين نوح فراموش ‍ شده و بتكده ها رونق بسيار يافته بودند.
    نوح در آخرين لحظات حيات ، به پيروان خود خبر داده بود كه بعد از من طاغوتهائى پيدا خواهد شد كه سبب گمراهى و انحراف مردم را فراهم خواهند ساخت ولى خداوند يكى از فرزند زاده گان مرا كه نامش هود است و مردى باوقار و بزرگوار و ظاهر و باطنش شبيه من است ، به رسالت مبعوث ميفرمايد تا به هدايت مردم بپردازد.
    سالها يكى پس از ديگرى ميگذشت و مردم منتظر قيام هود بودند، و چون فاصله زياد شد، رفته رفته ياس و نااميدى بر مردم حاكم شد و در نتيجه دلها تيره و تار گرديد و گناه انحراف و سپس بت پرستى رواج يافت .
    هود كه شريفترين و بزرگوارترين نواده هاى نوح بود، از جانب خداوند به رسالت برگزيده شد و هدايت و ارشاد مردم را به عهده گرفت .
    او با لحنى پدرانه و ناصحانه به مردم گفت : اى مردم ، جز خداى يگانه ، خدايى نيست و اين بتهاى بى جان ارزش پرستش ندارند. شما به دروغ نام معبود بر آنها نهاده ايد و به پرستش آنها پرداخته ايد. بياييد از اين روش غلط دست برداريد، و به سوى خداوندى كه آفريدگار جهان و جهانيان است رو آوريد تا درهاى رحمتش به روى شما باز شود. باران سودمند بر شما فروبارد و روزبروز بر قدرت و اقتدار شما بيافزايد.
    قوم كه به بتها دل بسته و به پرستش آنها انس گرفته بودند، او را سفيه و دروغگو خواندند و گفتند:
    اى هود! تو آمده اى كه ما را از عبادت بتهايى كه پدران و نياكان ما مى پرستيدند، باز دارى و به پرستش خداى يگانه وادار نمايى ؟ تو هيچ دليل قانع كننده اى بر ادعاى خودت ندارى ، و ما هم راه و رسم پيشينيان خود را رها نخواهيم كرد.
    ما معتقديم كه بعضى از خدايان ما به تو غضب كرده اند و تو را گرفتار يك نوع بيمارى روانى ساخته اند كه اين سخنان را بر زبان مى رانى و ادعاى پيامبرى مى كنى .
    هود گفت : اى مردم چرا تقوا پيشه نمى كنيد؟ من پيامبرى امين از جانب خدا هستم . شما سابقه زندگى مرا مى دانيد كه هيچگاه راه خطا و خلاف نرفته ام و هرگز دروغ نگفته ام . از خدا بترسيد و سخنان مرا بپذيريد. من از شما مزدى نمى خواهم و مزد من فقط با خدا است .
    از كارهاى ناروا و بى منطق دست برداريد. اين ساختمانهاى بى فايده كه بر فراز تپه ها ميسازيد و ميخواهيد به مردم قدرت نمائى و تفاخر كنيد چيست ؟ اين قصرهاى مجلل كه به اميد جاودان ماندن ميسازيد چه معنا دارد؟ اين بى رحميها و ستمگريهائى كه در زندگى شما حاكم است چه فايده اى دارد.
    اى مردم ، از خشم و غضب خدا بپرهيزيد. خداونديكه شما را از آنهمه نعمت كه خودتان شاهد و ناظر آن هستيد، برخوردار فرموده است . هم سرمايه هاى مادى فراوان و هم نيروى انسانى كارآمد بصورت فرزندان سالم و توانا به شما بخشيده است . باغهاى سبز و خرم و نهرهاى جارى به شما عطا كرده است . من از آن ميترسم كه خداوند شما را به عذابى دردناك گرفتار سازد و طومار زنگى شما را در هم بپيچد و بساط شما را از روى زمين برچيند.
    قوم كه گرفتار بيمارى استكبار شده بودند و خود را از هر جهت بينياز و توانا مى پنداشتند، به سر سختى و لجاجت خود افزوده و گفتند:
    اى هود: اگر خدا ميخواست پيامبرى بسوى ما بفرستد، فرشته اى ميفرستاد تا پيام او را بما برساند و ما هرگز دعوت ترا قبول نخواهيم كرد. تو هم آن عذابى كه همواره ما را از آن ميترسانى بياور كه ما را از عذاب خداى تو ترسى نيست .
    سرسختى و عناد قوم از حد گذشت و حجت بر آنها تمام شد. اراده خداوند بهلاك آنها تعلق گرفت . خشكسالى بر آنها حاكم گرديد و آنان همه روزه در انتظار نزول باران بسر ميبردند و چشم به ابرها ميدوختند ولى از باران خبرى نبود.
    يكى از روزها قطعه ابر سياهى از دور نمايان گرديد. قوم هود از خوشحالى فرياد كشيدند و با يكديگر گفتند: سختى ها تمام شد و ابرها آمدند اينك باران خواهد باريد.
    هود گفت : نه اشتباه ميكنيد. اين ابر، ابر رحمت نيست . بارانى در خود ندارد. اين همان عذابى است كه شما تقاضاى آنرا داشتيد.
    بادى سرد و شديد وزيدن گرفت و طوفانى برپا شد. شنها و ريگها را بر سر و صورت قوم پاشيد. مردم به درون خانه هاى محكمى كه ساخته بودند، پناه بردند ولى باد، شديدتر از آن بود كه مى پنداشتند. درختها را از ريشه در ميآورد. افراد را از جا ميكند و به هوا ميبرد و بر زمين ميكوبيد. ساختمانها را ويران و همه چيز را در هم ميكوبيد.
    غوغائى برپا شده و همه چيز درهم ريخته بود. هيچكس نميدانست چه كند و به كدام جانب برود. هفت شبانه روز، پياپى باد ميوزيد و طومار زندگى آن قوم گمراه را در هم مى پيچيد.
    در آن احوال ، هود و مؤ منان در شكاف كوهى بسر ميبردند. از طوفان و گردباد در آنجا خبرى نبود. نسيمى آرام مى وزيد و آنان سرنوشت قوم را تماشا مى كردند.
    بعد از آن مدت ، طوفان آرام شد و اوضاع به حال عادى بازگشت و. از آن مردم جز قطعات استخوانها و خانه هاى خاليشان چيزى بجا نمانده بود.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  10. #9
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض صالح

    صالح
    والى ثمود اخاهم صالحا قال يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره هو انشاكم من الارض و استعمركم فيها فاستغفروه ثم توبوا اليه ان ربى قريب مجيب .
    (سوره هود: 61)
    قوم ثمود در وادى القرى كه منطقه اى ميان مدينه و شام بود سكونت داشتند. از عمرهاى طولانى بين سيصد تا هزار سال برخوردار بودند.
    كمر به آباد كردن سرزمين خود بستند و در اين راه قدمهاى بلندى برداشتند.
    باغهاى بزرگى احداث كردند و ساختمانهاى زيبا و محكمى ساختند.
    آنها بازماندگان قوم عاد بودند كه بمرور زمان جامعه بزرگى را تشكيل دادند و قصرها ساختند و در دل كوهها خانه هاى مستحكمى بوجود آوردند.
    با اينكه از سرنوشت هلاكت بار قوم عاد آگاه بودند، از آن عبرت نگرفتند و بهمان انحرافها و آلودگيها رو آوردند. بت پرستى را بجاى يكتاپرستى برگزيدند و براى خود بتهاى گوناگون و رنگارنگ ساختند.
    خداوند، براى هدايت آنان ، صالح را كه از صالحان و. نيكان آن قوم بود برگزيد و وى را ماءمور ارشاد آنان كرد.
    صالح طبق روش ساير انبياء با مهربانى با آنان به گفتگو پرداخت و بت پرستى را مورد انتقاد قرار داد و راه حق و حق پرستى را در برابر آنان گشود و گفت : آنكس كه شما را آفريده و گستره زمين را جولانگاه فعاليتهاى شما قرار داده ، خدا است و جز او معبودى نيست . رو به درگاه او آورريد. از گناهان خود طلب آمرزش كنيد. او به شما نزديك است ، عذر شما را ميپذيرد و گناهانتان را مى بخشد.
    قوم نه تنها از دعوت صالح استقبال نكردند كه چهره ها درهم كشيدند و گفتند: اى صالح ما به تو اميدها داشتيم و آينده درخشانى را براى تو پيش ‍ بينى ميكرديم و اكنون با اين سخنان كه مى گوئى همه اميدهاى ما نسبت بتو به نااميدى انجاميد. تو مى گوئى ما از دين پدران و نياكان خود دست برداريم و به خداى تو ايمان آوريم ؟ هرگز.
    صالح بدون آنكه از برخورد سرد و نوميد كننده قوم دچار تزلزل شود، گفت :
    اى مردم ، من فرستاده و پيام آورى امين هستم . از عذاب خدا بترسيد و دعوت مرا بپذيريد. من از شما مزدى نميخواهم . مزد من فقط با پروردگار جهانيان است . شما تصور ميكنيد با اين راه نادرست و غلطى كه در پيش ‍ گرفته ايد بشما اجازه ميدهند كه در اين باغستانها و چشمه سارها و نخلستانها و خانه هاى مستحكمتان زندگى كنيد و از عذاب خدا در امان باشيد؟ نه ، هرگز. پايان اين راه بدبختى و ابدى و عذاب دائمى است . من شما را از گرفتار شدن بچنين سرنوشتى بر حذر ميدارم . سخن مرا بپذيريد و در پيمودن راه خطا سرسختى و لجاجت نكنيد.
    قوم گفتند: اى صالح ، ما معتقديم كسى كه ترا سحر كرده و در اثر آن ، چنين مطالبى را اظهار ميكنى . اگر ادعاى تو درست است و واقعا از جانب خداوند ماءموريت يافته اى ، معجزه به ما نشان بده تا صدق گفتار تو بر ما ثابت شود.
    صالح گفت : هر معجزه اى بخواهيد، من از خداى خود درخواست مى كنم كه انجام شود. پيشنهاد از شما و انجام آن از جانب خداوند.
    در آن منطقه صخره عظيمى بود كه آنرا مقدس ميشمردند و آنرا ميپرستيدند و همه ساله در روز اول سال در اطراف آن سخره جمع ميشدند و قربانى ها مى كردند .
    قوم گفتند: درخواست ما اين است كه از اين سخره مقدس كه در كنار شهر است ، ماده شترى بيرون آورى كه بچه اى هم داشته باشد و اينكار در حضور ما و ساير مردم انجام شود تا جاى شك و ترديد باقى نماند .
    صالح گفت : درخواست شما براى من كه بشرى همانند شما هستم دشوار بلكه ناشدنى است ولى اينكار براى خداوندى كه آفريدگار جهان و جهانيان و داراى قدرت بى انتها است ، بسى سهل و آسان است و سپس دست بدرگاه خدا برداشت و آنچه قوم خواسته بودند درخواست كرد .
    هنوز لحظه اى نگذشته بود كه صخره عظيم بخود لرزيد و غرشى رعد آسا از آن برخواست و شكافى در دل آن كوه پديد آمد و ماده شترى بس بزرگ كه بچه اى نيز به همراه داشت از شكاف آن بيرون آمد .
    صالح گفت : اى مردم ، اين هم معجزه اى كه خواسته بوديد، اما بدانيد كه اين ناقه امانت خداوند است و او مقرر فرمود كه اين ناقه يك روز تمامى آب قنات اين سرزمين را ميخورد و يكروز هم آب نصيب شماست .
    در مقابل آبى كه ميخورد تمامى شير مورد نياز شما را تاءمين ميكند.او را آزاد بگذاريد كه در زمين خدا به چرا مشغول باشد و به او آزارى نرسانيد.
    معجزه اى عظيم اتفاق افتاده بود كه راهى براى انكار و تكذيب دعوت صالح باقى نميگذاشت . قوم صالح طبق تعهدى كه كرده بودند، ميبايستى همه ايمان بياورند و دست از بت پرستى بر دارند ولى متاسفانه تعداد انگشت شمارى از آنها ايمان آوردند و سايرين به راه كفر و عناد ادامه دادند.كار دعوت صالح بالا گرفت و حضور ناقه و بچه اش ، همه جا نقل مجالس و محافل بود و دلهاى مردم را به سوى صالح متمايل مى ساخت .
    سران قوم كه تاب تحمل چنين وضعى را نداشتند و از آينده خود بيمناك بودند، براى نابودى صالح نقشه ها كشيدند و طرحهاى متعددى را مورد بررسى قرار دادند.
    گفتند: شبانه بخانه صالح حمله مى بريم و در تاريكى شب او را به قتل مى رسانيم و چون قاتل شناخته نمى شود، به بستگان و فاميل او خواهيم گفت كه ما در جريان قتل او حضور نداشتيم و از قاتلان هم اطلاعى نداريم و بدين ترتيب مساءله را خاتمه مى دهيم .
    به دنبال اين طرح ، شبانه بخانه او هجوم بردند ولى خداوند بوسيله فرشتگانى كه مامور حفظ جان صالح بودند، شر آنها را دفع و خطر را از آن پيامبر گرانقدر بر طرف فرمود.
    بدنبال عقيم ماندن طوطئه قتل صالح ، نقشه كشتن ناقه و بچه اش را طرح كردند و گفتند:
    آنچه دلهاى مردم را به صالح متمايل ساخته ، وجود اين شتر و بچه او است .
    شترى كه با ساير شترها تفاوت بسيار دارد. شترى كه يك روز در ميان تمامى آب اين سرزمين را مى خورد و به مقدار فراوانى شير به مردم ميدهد. شتر را بكشيد و صالح را خلع سلاخ كنيد.
    كشتن شترى كه با آن بزرگى و قدرت ، كار هر كسى نبود و هر كسى هم حاضر به انجام چنين گناه بزرگى نمى شد و لذا در كوشه و كنار به تلاش پرداختند تا كسى را پيدا كنند و به دست او اين كار را انجام دهند.
    صالح وقتى احساس كرد كه دشمنان مستكبر و لجوج او، چنين نقشه اى را در دست اجرا دارند، آنانرا از چنين كارى بر حزر داشت و گفت : اگر به اين ناقه آسيبى برسانيد، عذاب قطعى خداوند بر شما نازل خواهد شد و طومار حيات شما را درهم خواهد پيچيد.
    تهديدهاى صالح در دل تير آن قوم موثر واقع نشد، بلكه بر طغيان و سركشى آنها افزود. تعدادى از جوانان شرور و بى بند و بار را وسيله چند از زنان زيبا روى فريفتند و آنانرا به پى كردن و كشتن ناقه تشويق كردند.
    شرارت زاتى ، وقتى با تحريك غريزه جنسى و شهوت افسار گسيخته همراه شود، فتنه ها بر پا مى كند و هر عمل ناروائى را جامعه عمل ميپوشاند.
    زنان زيبا روى فتنه انگيزى كه درس دلبرى و دلربائى را از حفظ داشتند، آتشى در دل آن جوانان نادان و بى ايمان بر افروختند كه شعله ها آن ، خرمن عقل و خرد آنها را يكجا سوزانيد و براى انجام كارى بس ناروا آماده شان ساخت .
    وسائل و ابزار را با خود برداشتند و در كمين ناقه نشستند و در يك فرصت مناسب كه ناقه از كنار آنها مى گذشت ، او را مورد حمله همه جانبه قرار دادند و از هر طرف با تير و شمشير بر او تاختند و او را از پاى در آوردند.
    خبر كشته شدن ناقه بسرعت برق در سراسر منطقه پخش شد و قوم گمراه از اين حادثه ابراز خوشحالى فراوانى كردند و جشن گرفتند و از آن جوانان جنايتكار با شكوه و احترام ، استقبال نمودند.
    بهمان اندازه كه اين خبر براى بت پرستان شادى بخش و خرسند كننده بود، صالح و مؤ منان را افسرده حال و پريشان كرد.
    صالح در اولين عكس العملى كه از خود نشان داد گفت : فقط سه روز، آرى تنها سه روز مهلت براى شما باقى مانده است . در اين سه روز باقى مانده از عمرتان ، هرچه ميخواهيد بهره بردارى كنيد و لذت ببريد كه پس از پايان اين مهلت عذاب الهى بساط شما را در هم خواهد پيچيد و بزندگيتان پايان خواهد داد.
    شايد صالح بخاطر علاقه اى كه به قومش داشت ، اين مهلت سه روزه را تعيين كرد تا اگر در ميان قوم صاحبدلى باشد، از آخرين فرصت استفاده كند و به سوى خدا برگردد و با ابزار توبه و انابه ، خود را از عذاب الهى برهاند.
    مهلت سه روز بپايان رسيد و از آنقوم مستكبر، كسى به راه حق بازنگشت . در پايان مهلت ، ساعقه اى سهمگين مانند كوهى از آتش بر آن قوم فرود آمد و بزندگى شرارت بارشان خاتمه داد.
    در روايت اسلامى ، كشنده ناقه صالح بعنوان شقى ترين افراد امتهاى پيشين معرفى شده ، همانند اين تفسير در مجمع البيان آمده است :
    عماربن ياسر ميگويد: در غزوه عشيره ، من و على ابيطالب (ع ) در ميان نخلستانى روى زمين خوابيده بوديم و سر و صورت و لباس ، خاك آلوده شده بود پيامبر گرامى اسلام ببالين ما آمد و به ما فرمود: مى خواهيد به شما معرفى كن دو نفر را كه شقى ترين افراد بشرند؟ گفتم آرى يا رسول الله ، فرمود:
    اولى آنها مرد سرخ پوستى بود كه ناقه صالح را از پاى در آورد و آنگاه دست روى سر على (ع ) گذاشت و فرمود: دومى كسى است كه با شمشير خود سر تو را ميشكافد و محاسنت را با خون سرت رنگين ميسازد.
    روز چهارم از آن قوم گمراه جز خانه هاى خالى ، بازارها و مغازه هاى بى صاحب چيزى نمانده بود و فقط صالح و افراد اندكى كه باو ايمان آورده بودند، نجات يافتند.
    صالح در حاليكه از هلاكت قوم غمگين و افسرده خاطر بود گفت :
    اى مردم ، من وظيفه رسالتم را انجام دادم . پيام خدا را بشما ابلاغ كردم . زبان به نصيحت شما گشودم ولى چه كنم كه شما نصيحت كنندگان را دوست نميداريد.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  11. #10
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض ابراهيم

    ابراهيم
    ان ابراهيم كان امة قانتا لله حنيفا ولم يك من المشركين . شاكرا لانعمه اجتباه و هذاالى صراط مستقيم .
    (سوره نحل : 120)
    ستاره شناسان درباره نمرود كه وظيفه آنها بررسى اوضاع كواكب و پيش ‍ بينى آينده شاه و دربار و مسائل مملكتى بود و بخيال خود ميتوانستند حوادث خوب و بد را پيشگوئى كنند، به شاه خبر دادند كه اوضاع كواكب نشان ميدهد كه بزودى پسرى قدم بجهان هستى ميگذارد كه تخت و تاج تو را بر باد خواهد داد.
    نمرود بن كنعان فرمانرواى بابل ، اولين كسى بود كه پس از رسيدن به سلطنت و بدست گرفتن قدرت ، ادعاى خدائى كرد و مردم را به پرستش ‍ خود دعوت نمود.
    او كه به مقام و موقعيت خود بشدت علاقه مند بود و هيچ مخالفتى را نميتوانست تحمل كند، از شنيدن سخن ستاره شناسان سخت دچاروحشت واضطراب شد و با نگرانى پرسيد:
    آيا اين پسر هنوز بدنيا نيامده است ؟
    گفتند: نه .
    پرسيد: آيا نطفه او بسته شده و در رحم مادر بسر ميبرد؟
    گفتند: نه .
    گفت : بنابراين ما بايد از انعقاد نطفه چنين پسرى جلوگيرى كنيم و اجازه ندهيم از صلب پدر، به رحم مادر قدم بگذارد و سپس دستور داد ميان مردان و زنان جدائى بياندازند.
    مدتى گذشت . ديگر باره ستاره شناسان و منجمان دربار اطلاع دادند كه با تمام سختگيريها و مراقبتها، نطفه آن پسر منعقد شده و او به رحم مادر انتقال يافته است .
    نگرانى نمرود بيشتر شد و دستور داد مراقب زنان باردار باشند و هر نوزاد پسرى كه قدم بجهان ميگذارد، بلافاصله او را بكشند.
    آن ابله درمانده تصور ميكرد كه با اين تلاشها ميتواند جلو مقدرات الهى را بگيرد و مانع تحقق قضاء قطعى پروردگار شود.
    نطفه ابراهيم (ع ) در چنان محيط سخت و خفقان آورى بسته شد و بدون آنكه در مادر بزرگوارش ، اثر حمل نمايان باشد، دوران حمل سپرى شد و هنگام وضع حمل ، مادرش به غار كوهى كه در اطراف شهر بود رفت و ابراهيم در آن غار، ديده بجهان گشود.
    مادر، او را در قنداقه اى پيچيد و مقدارى او را شير داد و ساعتهائى با او گذرانيد و سپس او را در محل مناسبى در درون غار گذاشت و درب غار را با چند قطعه سنگ بست و بشهر بازگشت .
    از تولد ابراهيم و سرگذشت او، كسى جز مادر اطلاع نداشت . مادر همه روزه به غار مى آمد و فرزند عزيزش را پرستارى ميكرد و شير ميداد و شب هنگام درب غار را مى بست و بشهر بازميگشت .
    رشد جسمانى ابراهيم غير عادى بود و هر روز كه بر او ميگذشت ، قوى تر بزرگتر و توانمندتر ميگرديد.
    كم كم راه رفتن را از مادر آموخت بود. با اينكه زندگى در آن غار براى او كاملا عادى بود ولى روزها هنگاميكه مادر ميخواست او را تنها بگذارد ميگفت : كجا ميروى ؟ مرا هم با خودت ببر.
    مادر براى حفظ جان ابراهيم جرئت نميكرد او را با خود به شهر بياورد تا مبادا توجه ماءموران جلب شود و جان او بخطر افتد.
    اما رفته رفته ابراهيم بصورت نوجوانى برومند و در آمده و هيچكس تصور نميكرد كه او مولود بعد از دستور نمرود باشد.
    مادر هم در مقابل اصرار ابراهيم ديگر توان مقاومت نداشت و بالاخره در يكى از شبها، مخفيانه او را بخانه آورد و گويا خداوند چشمان دشمنان را از ديدن او نابينا كرده بود. توجه هيچكس را جلب نكرد و سوءظنى را بر نيانگيخت و بدين ترتيب خداوند قدرت خود را نشان داد و ناتوانى بشر را در مقابله تا اراده خود، به نمايش گذاشت .
    سالها يكى پس از ديگرى ميگذشت و ابراهيم براى رسالتى كه خداوند برايش مقدر فرموده بود آماده ميشد.
    آزر عموى ابراهيم ، هم بت تراش بود و هم بت پرست . پسران او بتهائى كه پدرشان ميتراشيد براى فروش بمردم عرضه مى كردند ولى ابراهيم همواره از كار آنها انتقاد ميكرد و بت پرستى را نادرست ميدانست و براى بتها ارزش ‍ و احترامى قائل نبود.
    بالاخره روزى كه ابراهيم بايد پيام الهى را بمردم ابلاغ كند فرا رسيد و او طبق دستور خداوند دعوت خود را آشكار كرد.
    بت پرستان كه سخت به خدايان خود دلبسته بودند، زبان به نصيحت او گشودند و تلاش كردند او را از راهى كه در پيش گرفته منصرف كنند و به پرستش بتها وادار نمايند.
    از كرامات بتها سخن گفتند و از خشم آنها افسانه ها بهم بافتند تا ابراهيم را ادب كنند و از مخالفت با بتها باز دارند.
    اما ابراهيم قهرمان خداپرستى بود كه تمام ذرات وجودش نداى (لا اله الا الله ) سر ميداند و ياوه سرائى هاى مردم نادان اثرى در دل و جان او باقى نميگذاشت .
    در ميان تهديدهاى قوم ، ابراهيم گفت :
    اى مردم ، آيا درباره خداوند با من گفتگو و بحث و جدل مى كنيد؟! خداونديكه مرا براه راست هدايت كرده و با دلائلى محكم و غير قابل ترديد مرا به پرستش خود فرا خوانده است . من از تهديدهاى شما و خشم خدايان دروغين شما كوچكترين ترسى ندارم . شما بايد بترسيد نه من . زيرا خداى من ،آفريدگار جهان و جهانيان است كه همه چيز در اختيار او است . و بر همه كارى قادر و توانا است .
    بمن بگوئيد بدانم آيا وقتى شما در برابر اين بتها دعا ميكنيد، صداى شما را ميشنوند؟ آيا ميتوانند به شما سودى برسانند و يا ضررى وارد آورند؟
    گفتند: اى ابراهيم سخن تو درست است ، اما پدران و نياكان ما اين راه را رفته اند و ما هم به پيروى از آنها پرستش بتها را ادامه خواهيم داد.
    ابراهيم گفت : من از خدايان شما و پدرانتان بيزارم و در اعماق قلبم انزجار و دشمنى با آنها را احساس ميكنم .
    من تنها پروردگار جهان را دوست دارم . خدائى كه مرا از نيستى به هستى آورد و مرا براه راست هدايت كرده است . آنكه مرا روزى ميدهد. وقتى بيمار و ناتوان شوم ، مرا شفا ميدهد. آنكه مرا ميميراند و سپس زنده ميكند. خدائيكه به لطف او متكى و در روز رستاخيز به آمرزش او اميدوارم .
    اين پيكرهاى بى جان و فاقد حس و شعور چيستند كه شما به آنهادلبسته ايد
    و به پرستش آنها پرداخته ايد؟
    اين وضع براى من قابل تحمل نيست : من نميتوانم اين انحراف و گمراهى را ببينم و ساكت بنشينم . من بتهاى شما رادر هم خواهم شكست و بتكده شما را ويران خواهم كرد
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

صفحه 1 از 10 12345678910 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 25-11-2011, 01:55
  2. چرا نام امام على و ساير ائمه*در قرآن نيامده است؟!
    توسط vorojax در انجمن مباحث ديگر بخش اسلامی
    پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 09-07-2011, 05:05
  3. پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 04-03-2011, 17:26
  4. مراتب انس با قرآن
    توسط محبّ الزهراء در انجمن مباحث قرآنی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 25-02-2011, 11:50
  5. آداب تلاوت قرآن
    توسط vorojax در انجمن آداب
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 29-08-2008, 04:34

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
کانال سپاه