صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 1 به 10 از 15

موضوع: دشمنان پيامبران

  1. #1
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض دشمنان پيامبران

    ابو سفيان
    ابوسفیان صخر بن حرب بن امیّه از رؤسایقریشدر دوران جاهلیت وپدرمعاویهبنیانگذار خلافت اموی بود.(1)
    او پیشاز اسلام بازرگانی می‌کرد و پس از ظهور اسلام در زمره مخالفان پیامبر اکرم صلی اللهعلیه و آله و سلم در آمد.
    در سال دوم هجرت، کاروان تجاری قریش به ریاستابوسفیان، تحت تعقیب سپاه اسلام قرار گرفت. ابوسفیان از خطر گریخت ولی بعد از آننبرد بدردر گرفت.
    در این جنگ قریشیان شکستخوردند، حنظله، پسر ابوسفیان، کشته شد و پسر دیگرش، عمرو، نیز اسیر سپاه مسلمین شد.
    در سال سوم هجری، ابوسفیان در رأس سپاهی بزرگ، به قصد انتقام ازمسلمانان،جنگ احدرا به راه انداخت. او پس از آن با یاری یهودیان مدینه،جنگ خندقرا بر ضد پیامبر اسلام ترتیب داد؛امّا با تدبیر پیامبر سپاه ابوسفیان و متحدان او ناکام ماندند.

    او پس ازصلححدیبیه، منافقانه در تکاپوی آشتی با پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بر آمد ورهسپار مدینه شد، ولی با بی اعتنایی رسول خدا مواجه گشت. او سرانجام به هنگامفتح مکهبا وساطتعباسبن عبدالمطلب، نزد پیامبر رفت و اسلام آورد. پیامبر نیز خانه او را در مکهپناهگاه اعلام فرمود.
    در همان سال درجنگحنینشرکت کرد و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز غنایمی به او بخشید.
    پس از رحلت پیامبر، وی نخست سعی کرد که خود را به حضرت علی علیه السلام نزدیککند و برای رسیدن به خلافت، به امام پیشنهاد کمک داد ولی چون در اندیشه فتنه انگیزیبود، امام پیشنهاد او را رد کرد و او را طرد فرمود.
    او درنبردیرموکشرکت داشت و در این جنگ، چشمش آسیب دید. پس از رسیدنعثمانبه خلافت، ابوسفیان نزد وی رفت و در جمع امویان گفت:
    اینک که پس ازابوبکروعمر، خلافت به دست شما افتاده است، مانندتوپ با آن بازی کنید و نگذارید از دستتان بیرون افتد. و سوگند خورد بهشت و دوزخیوجود ندارد.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  2. # ADS
    Circuit advertisement
    تاریخ عضویت
    Always
    محل سکونت
    Advertising world
    نوشته ها
    Many

     

    حرز امام جواد

     

  3. #2
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض ابولهب

    ابولهب

    ابولهب عبدالعزی بنعبدالمطلبعموی پیامبر اسلام و از بزرگان قریش بود. وی چهره‌ای سرخ داشت و به همین دلیل پدرشاو را ابولهب (پدر آتش = سرخ رو) لقب داده بود.
    ابولهب پیش از اینکه پیامبردعوت خویش را آشکار کند، به برادرزاده خویش علاقه داشت، ولی پس ازبعثت، به دشمنان قسم‌خورده اسلام پیوست و باپرخاش و ناسزا مردم را از اطراف رسول خدا پراکنده ساخت. همسرشام جمیل،دختر حرب و خواهرابوسفیانبود و به دستور ابوسفیان، ابولهب را به دشمنی با پیامبر تحریک می‌کرد.
    هر گاهپیامبر مردم را به اسلام دعوت می‌کرد، ابولهب با زبانی گزنده آنان را از اطراف اومی‌پراکند. به همین دلیلسوره مسددرباره او و همسرش نازل شد.
    ابولهب به دلیل ابتلا به آبله درجنگ بدرحضور نیافت، اما چهار هزار درهم به قریش کمک کرد.
    وی در سال دوم هجری قمری،اندکی ( 7 یا 9 روز ) پس از غزوه بدر درگذشت. جنازه‌اش چند روز در خانه‌اش ماند وبه دلیل تعفن جسد، کسی حاضر نشد دفنش کند. سرانجام فرزندانش جسد او را در بیرون مکهگذاشتند و آنقدر بر جنازه‌اش سنگ ریختند تا مدفون شد.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  4. #3
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض برادران يوسف

    تظاهر به‏خيرخواهى‏

    * قالوا يا ابانا مالك لا تأمنا على يوسف و انّا له لناصحون.(55)
    ترجمه: (و براى انجام اين كار، برادران نزد پدر آمدند و) گفتند: پدرجان چرا تودرباره (برادرمان) يوسف به‏ما اطمينان نمى‏كنى؟ در حالى كه ما خيرخواه او هستيم.
    ترجمه منظوم:
    · گرفتند تصميم خود را دگربگفتند جانا ترا چيستبيم‏براوئيم ما جملگى خيرخواه‏بگيريم او را همه در پناه‏
    · برفتند با هم به‏نزد پدركه ترسى به‏يوسف زيانىزنيم‏بگيريم او را همه در پناه‏بگيريم او را همه در پناه‏
    تدبر و تفكر:
    اين آيه دليل خوبى است براينكه برادران پيشنهاد كسى را كه گفت: يوسف را مكشيدبلكه او را به‏چاه بياندازيد، پذيرفته و برآن اتفاق داشتند و تصميم گرفتند هماننقشه را پياده كنند، لاجرم لازم بود اول پدر را كه نسبت به‏ايشان بدبين بود و نسبتبه‏يوسف امينشان نمى‏دانست درباره خود خوشبين سازند و خود را در نظر پدر پاك وبى‏غرض جلوه دهند تا بتوانند يوسف را از او بگيرند به‏اين منظور او را با اين كلماتمخاطب قرار دادند كه: «يا ابانا» اى پدر ما، با اين جمله درصدد بودند عواطف پدرى ومهر او نسبت به‏فرزندانش را تحريك كنند، سپس مى‏گويند: چرا ما را نسبت به‏يوسف اميننمى‏دانى با اينكه ما جز خير او نمى‏خواهيم و جز خشنودى و تفريح او را در نظرنداريم.(56) پس از اين خيّرنمايى‏ها و مظلوم و مهربان نشان دادن‏ها پيشنهاد كردندكه يوسف را با خود به‏صحرا ببرند.
    درخصوص معناى «ناصحون» گفته‏اند: «و النصح ضد الغش» و معناى اصلى آن اخلاص درعمل باشد از خيانت.(57)
    فرزندان يعقوب براى اجراى نقشه خود عليه «يوسف» موانعى برسر راه داشتند نخست خوديوسف بود كه بايد براى رفتن به‏صحرا از خود رغبتى نشان مى‏داد و سپس عدم اعتقاد پدربه‏آنها نسبت به‏حفظ جان يوسف بود.
    ايشان براى رفع مشكل اول [نزد يوسف آمدند و با يكديگر مشغول بازى شدند، كشتىگرفتند و نيز بازى‏هاى ديگر كردند يوسف گفت آيا شما هرروز در صحرا چنين مى‏كنيد؟آنها پاسخ دادند بهتر از اين، آيا تو هم دوست دارى با ما به‏صحرا بيايى تا شاهد اينبازى‏ها باشى و خود نيز بازى كنى؟ بالاخره يوسف را راغب كردند آنگاه به‏اتفاقيكديگر نزد پدر آمدند (تا مانع دوم را هم برطرف نمايند) همچنان روى پاى ايستادند تاپدر از آنها سؤال كرد، براى چه كارى آمده‏ايد؟ آنها با كلامى عاطفى گفتند: «ياابانا» اى پدر ما تو را چه بوده است كه ما را بريوسف امين نمى‏دانى، ما نيك‏خواه اوهستيم و به‏او خيانت نمى‏كنيم. او را با ما به‏صحرا بفرست (يرتع و يلعب) تا او بازىكند، (با اين عبارت نيز آنها سعى داشتند كه بگويند ما به‏خاطر خود يوسف مايليم اورا به‏صحرا ببريم مى‏خواهيم او بازى كند، و باز براى اطمينان بيشتر پدر، گفتند «وانا له لحافظون»(58)] ما او را حفظ خواهيم كرد.
    ره‏جو: به‏چه علتى حضرت يعقوب از فرزندانش نسبت به يوسف اطمينان نداشت؟
    رهنما: شايد دلايل مختلفى سبب شده بود كه حضرت يعقوب اطمينان لازم نسبت به‏همراهشدن يوسف با ساير فرزندانش نداشته باشد:
    1- از آنجا بچه‏ها در دفاع و مراقبت از خود ناتوانند لازم است يك مراقب دلسوزهمراهشان باشد تا او را حفاظت نمايد.
    2- در حالى كه از شواهد و قرائن به‏دست مى‏آيد كه فرزندان يعقوب نسبتبه‏برادرشان يوسف نه تنها عنايت و محبتى نشان نمى‏دادند، بلكه نسبت به‏او حسادتمى‏ورزيدند.(59) شاهد اين مطلب كلام يعقوب است كه به‏هنگامى كه يوسف خواب ديد وخوابش را براى پدر اينگونه تعريف كرد «يا ابت إنى رأيت احدعشر كوكباً و الشمس والقمر رأيتهم لى ساجدين»(60) اى پدرم من در خواب ديدم كه يازده ستاره و خورشيد وماه در برابرم سجده مى‏كنند.
    حضرت يعقوب احساس خطر كرد و فرمود: «يا بنى لاتقصص رؤياك على اخوتك فيكيدوا لككيداً»(61) فرزندم خواب خود را براى برادرانت بازگو مكن كه براى تو نقشه (خطرناكى) مى‏كشند.
    شاهد دوم، برحسادت برادران يوسف نسبت به‏او، اين مطلب بود كه آنها فكر مى‏كردندپدرشان يوسف را بيشتر دوست دارد و اين فكر را ابراز مى‏داشتند، اين فكر و ابراز آنناشى از حسادت بوده است. و بالاخره همين روحيه خطرناك بود كه آنها را از راه حقخارج كرد و سبب شد آنها يوسف را به‏چاه بياندازند و عملى بى‏رحمانه و غيرانسانى رادرخصوص يوسف مرتكب شوند و بدتر از اين، پدر خود را به‏غم فراق عزيزش مبتلا نمايند.
    3- از روايات استفاده مى‏شود كه به‏حضرت يعقوب(ع) الهام شده بود كه به‏وسيلهفرزندانش، يوسف در معرض خطر قرار دارد.(62) و نيز گفته‏اند وى در خواب ديده بود كهبه‏تعداد فرزندانش گرگ به‏يوسف حمله‏ور شده است.
    4- مضافاً برتمامى اين امور كار برادران يوسف، سؤال‏برانگيز بود، زيرا هرانسانهوشمندى اين سؤال برايش مطرح مى‏شد كه چه شده است، كسانى كه تا به‏حال نسبت به‏يوسفهيچ محبتى نمى‏كردند بلكه حسادت مى‏ورزيدند حال يك مرتبه تغيير رويه داده‏اند (به‏قول معروف) محبتشان گوله شده، با الفاظى عاطفى از پدر تقاضاى يوسف مى‏كنند وخيرخواهانه و ترحم‏آميز نسبت به‏يوسف پيشنهاد مى‏كنند او را با خود به‏گردش و بازىببرند؟ آيا اين وضع جديد براى يعقوب(ع) جاى شك و ترديد ندارد و جا نداشت كه وىبهانه بياورد تا يوسف را تسليم آنها نكند. اما در عين حال ايشان با لحنى محتاطانهفرمود: «اخاف ان يأكله الذئب و انتم عنه غافلون»(63) از اين مى‏ترسم كه گرگ او رابخورد و شما از او غافل باشيد!».
    آن جناب به‏بچه‏ها نگفت از خودتان بريوسف مى‏ترسم كه نقشه‏اى بكشيد و حال آنكهچه بسا از همين مسئله حراس داشت كه با نقشه‏اى شيطانى جان او را به‏خطر بياندازنداما به‏اين نكته اشاره نكرد بلكه به‏اولين نكته اشاره كرد كه حفظ بچه‏ها از عهدهافراد مسئوليت‏شناس برمى‏آيد كه دلسوزانه از آنها مراقبت و محافظت كنند. اما شايدشما به‏خاطر عدم توجه و غفلت نسبت به‏او نتوانيد او را از خطرات حفظ كنيد، (مخصوصاًاز خطر گرگ كه ظاهراً در آن سرزمين زياد بوده است). اما در عين حال بچه‏ها به‏پدرتضمين دادند كه «انا له لحافظون»(64) ما او را حفظ مى‏كنيم. «نحن عصبة»(65) ما گروهنيرومندى هستيم. «لئن اكله الذئب... انا اذاً لخاسرون»(66) اگر گرگ او را بخورد، اززيانكاران خواهيم بود. با تمام اين تضمين‏ها كه دادند، و پدر را اخلاقاً مجبوربه‏تسليم كردن يوسف كردند، لكن باز شناخت يعقوب از فرزندانش دقيق بود او مى‏دانستكه فرزندانش به‏تنها چيزى كه توجه ندارند حفظ جان يوسف است، بنابراين به‏آنها گفتبه‏خاطر اين غفلت مى‏ترسم يوسف را خطرى تهديد نمايد. خواه آن خطر كه مصداق بارزشگرگ درنده بود، باشد يا گرگ نفس فرزندانش كه چيزى كمتر از گرگ وحشى درنده نبود.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  5. #4
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    اجراى نقشه شيطانى‏

    * فلما ذهبوا به و اجمعوا ان يجعلوه فى غيابت الجب و اوحينا اليه لتنبئنهمبامرهم هذا و هم لايشعرون.(68)
    ترجمه: هنگامى كه او را با خود بردند و تصميم گرفتند وى را در نهانگاه چاه قراردهند (سرانجام مقصد خود را عملى ساختند) و به‏او وحى فرستاديم كه آنها را در آيندهاز اين كارشان باخبر خواهى ساخت، در حالى كه آنها نمى‏دانند.
    ترجمه منظوم:
    · ببردند او را به‏صحرا و دشت‏در انبارك چاهيشافكنندچو او را نهادند اخوان به‏چاه‏كه هرگز نباشىغمين و نژنديكى روز آيد كه اخوان خويش‏ندارند هرچنددركى درست‏كه هستند بسى جاهل و راى سست‏
    · همه عزمشان نيز يكسان بگشت‏براو چوب مكر و حسدرا زنندبراو وحى فرمود يكتا اله‏رهايى بيابى از ايندام و بندكنى آگه از آنچه آمد به‏پيش‏كه هستند بسىجاهل و راى سست‏كه هستند بسى جاهل و راىسست‏
    تدبر و تفكر:
    ره‏جو: كلمه «اجمعوا» بيانگر چه نكته‏اى است؟
    رهنما: كلمه اجمعوا، بيانگر اين مطلب است كه فرزندان يعقوب بريك تصميم همگى متفقشدند، و از آنجا كه عمل آنها بسيار زشت و شنيع بود، به‏طورى كه شنونده را طاقتشنيدن آن نيست، جواب «لَمّا» در آيه شريفه حذف شده تا اشاره باشد براينكه، مطلب، ازشدت شناعت و فجيع بودن قابل گفتن نيست... خداوند در اين آيه شريفه با حذف جواب «لما» مانند اين است كه مقدارى سكوت كرده، سپس از شدت تأسف و اندوه اسمى از خودجريان نبرده، چون گوش‏ها طاقت شنيدن اينكه چه برسر اين طفل معصوم آوردند ندارد. آرى، طفل بى‏گناه و مظلومى كه خودش پيامبر و پسر پيامبر است و كارى نكرده كه مستحقچنين كيفرى باشد آن هم به‏دست كسانى كه برادر او بودند و مى‏دانستند كه پدر پيرشانچقدر او را دوست مى‏دارد.(69)
    بالاخره، فرزندان يعقوب به‏هدف طرد و نفى برادر خود نيت شوم خود را اجرا كردند وخداوند در همان حال به‏يوسف وحى كرد «و اوحينا اليه» كه سوگند مى‏خورم، كه به‏يقينروزى برادرانت را به‏حقيقت اين عمل زشتشان خبر خواهى داد.
    خداوند مكر برادران يوسف را برعليه خودشان به‏كار بست يعنى آنها مى‏خواستند نوريوسف را خاموش كنند و او را خار و ذليل نمايند، به‏همين هدف او را به‏چاه انداختند،سپس وقتى ديدند كاروانى درصدد نجات اوست، وى را برده خود معرفى كردند و به‏بهاءاندك فروختند، اما خداوند عمل آنها را مقدمه به‏قدرت رسيدن و عزيز شدن يوسف قرارداد، و ذلت و خارى را نصيب خودشان نمود.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  6. #5
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    داستان قارون

    إِنَّ قَرُونَ كانَ مِن قَوْمِ مُوسى فَبَغَى عَلَيْهِمْ وَ ءَاتَيْنَهُ مِنَ الْكُنُوزِ مَا إِنَّ مَفَاتحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصبَةِ أُولى الْقُوَّةِ إِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا يحِب الْفَرِحِينَ(76)
    وَ ابْتَغ فِيمَا ءَاتَاك اللَّهُ الدَّارَ الاَخِرَةَ وَ لا تَنس نَصِيبَك مِنَ الدُّنْيَا وَ أَحْسِن كمَا أَحْسنَ اللَّهُ إِلَيْك وَ لا تَبْغ الْفَسادَ فى الاَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لا يحِب الْمُفْسِدِينَ(77)
    قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِندِى أَ وَ لَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَك مِن قَبْلِهِ مِنَ القُرُونِ مَنْ هُوَ أَشدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَكثرُ جَمْعاً وَ لا يُسئَلُ عَن ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ(78)
    فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ فى زِينَتِهِ قَالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَيَوةَ الدُّنْيَا يَلَيْت لَنَا مِثْلَ مَا أُوتىَ قَرُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍ عَظِيمٍ(79)
    وَ قَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكمْ ثَوَاب اللَّهِ خَيرٌ لِّمَنْ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صلِحاً وَ لا يُلَقَّاهَا إِلا الصبرُونَ(80)
    فخَسفْنَا بِهِ وَ بِدَارِهِ الاَرْض فَمَا كانَ لَهُ مِن فِئَةٍ يَنصرُونَهُ مِن دُونِ اللَّهِ وَ مَا كانَ مِنَ الْمُنتَصِرِينَ(81)
    وَ أَصبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَكانَهُ بِالاَمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللَّهَ يَبْسط الرِّزْقَ لِمَن يَشاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَ يَقْدِرُ لَوْ لا أَن مَّنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا لَخَسف بِنَا وَيْكَأَنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكَفِرُونَ(82)
    تِلْك الدَّارُ الاَخِرَةُ نجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فى الاَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعَقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ(83)
    مَن جَاءَ بِالحَْسنَةِ فَلَهُ خَيرٌ مِّنهَا وَ مَن جَاءَ بِالسيِّئَةِ فَلا يجْزَى الَّذِينَ عَمِلُوا السيِّئَاتِ إِلا مَا كانُوا يَعْمَلُونَ(84)

    76. بدرستى كه قارون كه از قوم موسى بود، پس بر آنان طغيان كرد. ما به وى از گنجينه ها آن قدر داده بوديم كه تنها كليد آنها مردانى نيرومند را خسته مى كرد. مردمش به او گفتند: اين قدر شادى مكن ، كه خدا خوشحالان را دوست نمى دارد.
    77. و بجو در آنچه خدا به تو داده خانه آخرتت را بهره ات از دنيا را فراموش مكن و همان طور كه خدا به تو احسان كرده ، تو نيز احسان كن و در پى فسادانگيزى در زمين نباش ، كه خدا مفسدان را دوست نمى دارد.
    78. او در جواب مى گفت : آنچه برايم فراهم شده ، با علم خودم فراهم شده ، آيا نمى داند كه خدا قبل از او از قرنها كسانى را هلاك كرده كه از او نيرومندتر و ثروت اندوزتر بودند؟ و مجرمان از جرمشان پرسش نمى شوند (چون به سيما شناخته مى شوند.)
    79. قارون غرق در زينتش به سوى قومش بيرون شد. آنهايى كه هدفشان زندگى دنيا بود، گفتند: اى كاش ما نيز مى داشتيم مثل آنچه را كه قارون دارد، كه او بهره عظيمى دارد.
    80. و كسانى كه داراى علم بودند، به ايشان گفتند: واى بر شما! پاداش خدا بهتر است براى آن كس كه ايمان آورد و عمل صالح كند. و اين سخن را فرانگيرند مگر خويشتن داران .
    81. پس ما او و خانه اش را در زمين فرو برديم . هيچ كس را نداشت كه او را يارى كند، چون غير از خدا ياورى نيست و خودش هم از ممتنعين نبود.
    82. كسانى كه ديروز آرزو مى كردند كه به جاى او باشند، امروز مى گفتند: واه ، گويى خداست كه رزق را براى هر كس از بندگانش بخواهد، وسعت مى دهد و براى هر كه بخواهد، تنگ مى گيرد. اگر خدا بر ما منت ننهاده بود، ما را هم در زمين فرو مى برد. واى گويى كه كافران رستگار نمى شوند.
    83. (آرى ) اين خانه آخرت را به كسانى اختصاص مى دهيم كه نمى خواهند در زمين برترى نمايند و فساد انگيزى كنند. و سرانجام خاص متقين است .
    84. هر كه نيكويى كند، جزايى بهتر از آن دارد و هر كه بدى كند، آنان كه بدى مى كنند، جز خود آن عمل كيفرى ندارند.
    (از سوره مباركه قصص )
    رواياتى درباره داستان قارون
    در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه در كتاب مصنف و ابن منذر، ابن ابى حاتم ، حاكم - وى حديث راصحيح دانسته - و ابن مردويه ، از ابن عباس ‍ روايت آورده اند كه گفت : قارون مردى از قوم موسى (عليه السلام )، و پسر عموى آن جناب بود، و همواره در جستجوى علم بود، تا آنكه علم بسيارى جمع آورى نمود، و همچنان به كار خود ادامه داد تا روزى كه بر موسى (عليه السلام ) طغيان كرد، و به وى حسد ورزيد.
    موسى (عليه السلام ) به او فرمود: خداى تعالى به من دستور داده كه از بندگانش زكات بگيرم ، تو هم بايد زكات مالت را بدهى ، قارون از اطاعت اين دستور سرباز زد، و به مردم گفت : موسى (عليه السلام ) مى خواهد مال مردم را بخورد، اول دم از نماز زد، شما اطاعتش كرديد، و دستورهايى ديگر داد همه را اطاعت كرديد، آيا باز او را اطاعت مى كنيد و اموالتان را به او مى دهيد، مردم گفتند: نه ما نمى خواهيم به اين كار تن در دهيم ، ولى چه چاره اى داريم ؟ گفت : من نظرم اين است كه بفرستم به سراغ يكى از زنان فاحشه بنى اسرائيل ، و وقتى آمد او را تحريك كنيم ، و به سر وقت موسى بفرستيم كه او را متهم كند به اينكه خواسته اى با من زنا كنى .
    مردم اين نظريه را پسنديده ، شخصى نزد آن زن فاحشه فرستادند و بدو گفتند: اگر شهادت دهى كه موسى با تو زنا كرده است هر چه بخواهى به تو مى دهيم ، زن پذيرفت .
    قارون نزد موسى (عليه السلام ) آمد، و گفت : دستور بده بنى اسرائيل جمع شوند، و آنان را به آنچه خدايت فرموده آگاه كن ، موسى (عليه السلام ) قبول كرد، و بنى اسرائيل را جمع كرد، و به ايشان فرمود: شما را جمع كرده ام تا به اطلاعتان برسانم كه پروردگارم چه دستوراتى داده ، بنى اسرائيل گفتند: چه دستور داده ؟ فرمود: مرا دستور داده تا به شما بگويم تنها خدا را بپرستيد، و چيزى را شريك او مگيريد، و صله رحم كنيد، و چه و چه كنيد، تا آنكه فرمود: و اينكه اگر كسى زنا كرد در صورتى كه زن داشته باشد سنگسارش ‍ كنيد، گفتند: هر چند كه خودت باشى ؟ فرمود بله اگر خودم نيز زنا كنم بايد سنگسار شوم ، گفتند: خوب تو زنا كرده اى ، و بايد سنگسار شوى ، موسى (عليه السلام ) با تعجب پرسيد: من زنا كرده ام ؟
    اطرافيان قارون فرستادند نزد آن زن كه بيا و شهادت بده ، چون آمد، پرسيدند درباره موسى (عليه السلام ) چه شهادت مى دهى ؟ موسى (عليه السلام ) از او پرسيد تو را به خدا سوگند راست بگو، زن گفت : چون مرا به خدا سوگند مى دهى (راستش را مى گويم ) اين مردم مرا خواستند و مزدى برايم مقرر كردند تا در برابرش من تو را متهم به زناى با خود كنم ، و اينك شهادت مى دهم تو از اين تهمت برى هستى ، و نيز شهادت مى دهم بر اينكه تو رسول خدايى .
    موسى با چشم گريان به سجده افتاد، خداى تعالى به وى وحى فرستاد كه چرا مى گريى ؟ با اينكه من زمين را مسخر تو كرده ام ، به زمين فرمان بده تا قارون را ببلعد، كه اگر فرمانش دهى اطاعتت مى كند.
    موسى (عليه السلام ) سر از سجده برداشت ، و به زمين فرمود: قارون و اطرافيانش را بگير، زمين آنان را تا اعقاب پاهايشان در خود فرو برد، همينكه وضع را چنين ديدند، از در التماس فرياد زدند: اى موسى اى موسى ! موسى (عليه السلام ) مجددا فرمان داد بگير ايشان را، پس زمين آنان را تا گردنهايشان فرو برد، مجددا فريادشان به يا موسى يا موسى بلند شد، بار سوم موسى (عليه السلام ) فرمان داد كه بگير ايشان را، پس زمين همه شان را در خود فرو برد، و خداى تعالى به موسى وحى فرستاد كه : بندگان من هر چه تو را خواندند و تضرع كردند اجابت نكردى ، به عزتم سوگند اگر مرا مى خواندند اجابتشان مى كردم .
    ابن عباس مى گويد: اين است معناى آيه شريفه كه مى فرمايد: ((فخسفنا به و بداره الارض )) كه زمين قارون و اتباعش را تا طبقه تحتانى خود فرو برد.
    مؤ لف : در كتاب مزبور از عبد الرزاق ، و ابن ابى حاتم ، از ابن نوفل هاشمى ، نيز همين قصه روايت شده ، چيزى كه هست در روايات مذكور آمده كه آن زن را در مجلس قارون آوردند، تا به عنوان شكايت از موسى آن تهمت را پيش قارون بزند، ولى وقتى حضور بهم رسانيد، نزد همه حضار شهادت داد به برائت موسى ، و اين خبر به گوش موسى رسيد، و نزد خدا از قارون و رفقايش شكوه كرد، خدا هم او را بر قارون مسلط كرد.
    مرحوم قمى در تفسير خود در اين داستان گفته : موسى (عليه السلام ) خودش نزد قارون آمد، و حكم زكات را به وى ابلاغ نمود، قارون او را استهزاء كرده و از خانه اش بيرون راند، موسى (عليه السلام ) نزد پروردگارش ‍ از رفتار قارون شكوه كرد، خدا هم او را بر وى مسلط ساخت و زمين به فرمان وى قارون و خانه اش را در خود فرو برد.
    ليكن اين روايت به خاطر اينكه حرفهاى ناپسندى دارد، و از نظر سند هم موقوف و بريده است از ايراد همه آن خوددارى كرديم ، دو روايت ابن عباس و ابن نوفل نيز موقوفند يعنى از صحابى نقل كردند نه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ).
    علاوه بر اين روايت ابن عباس بغى و ستمكارى قارون را نسبت به موسى دانسته ، در حالى كه قرآن فرموده : ((فبغى عليهم ))، قارون بر بنى اسرائيل ستم كرد، و نيز روايت مى گويد: علمى كه قارون داشته علمى بوده كه با درس خواندن فرا گرفته ، و آيه قرآن همان طور كه گفتيم ظاهر در اين است كه : مراد از علم به علم قارون ، علم به راه هاى جمع آورى ثروت و امثال ثروت است .
    داستان قارون در تورات
    البته داستان قارون در تورات فعلى به نحو ديگرى آمده ، در اصحاح شانزدهم ، از سفر عدد، مى خوانيم : قورح بن بصهار بن نهات بن لاوى ، و داثان ، و ابيرام ، دو پسر الياب ، و اون ، پسر فالت ، كه از نواده هاى راءوبين بودند، با جمعى از بنى اسرائيل و رؤ ساى ايشان كه دويست و پنجاه نفر مى شدند، در مخالفت با موسى پافشارى مى كردند، و در روزى مقرر، يك جا جمع شدند، تا عليه موسى و هارون قيام كنند، به موسى و هارون گفتند: تا اينجا هر چه كرديد بس است ، اين جمعيت كه مى بينيد همه شان مقدسند، و در وسطشان رب قرار دارد، پس چرا بر جماعت رب برترى مى جوييد؟
    وقتى موسى اين سخن بشنيد به سجده افتاد، پس قورح و همه مردمش را صدا كرد كه : فردا رب اعلام خواهد كرد كه او براى چه كسى است ؟ و چه كسى مقدس است ؟ آنگاه آن كسى را كه مقدس تر باشد به درگاه خود نزديك خواهد كرد، آرى او هر كه را بپسندد به خود نزديك مى كند، اين كار را بكنيد، و محابر قورح و همه جماعتش را براى خود بگيريد، و آتشى در آن بيفكنيد، و بر آن بخور دهيد، فردا اين كار را در مقابل رب انجام دهيد، چون آن مردى كه خدا او را بپسندد او مقدس است ، و همين شما را بس ‍ است اى دودمان لاوى .
    تورات همچنان قصه را ادامه مى دهد، و در ضمن مى گويد كه فرداى آن روز آمدند، و آتشدانها كه در آن آتش و بخور بود آوردند، و در باب خيمه اجتماع كردند، آنگاه در تورات گفته شده كه زمين زير پايشان شكافته شد و دهان خود را باز كرد، آنان و خانه هايشان را بلعيد، و قورح و همه مردمش و همه اموالش را نيز فرو برد، و آنچه از آنان زنده ماند در همان بيابان در بين جمعيت در زمين فرو رفتند، به طورى كه بقيه اسرائيليان كه در اطرافشان بودند از صداى آنان فرار كردند، چون با خود گفتند: ممكن است ما را هم فرو ببرد، آنگاه آتشى از ناحيه رب بيرون آمد، و آن دويست و پنجاه مرد را كه بخور آورده بودند بسوزانيد، اين بود آن مقدار از داستان تورات كه مورد حاجت ما بود.
    و در مجمع البيان در ذيل آيه ((ان قارون كان من قوم موسى )) گفته است : كه وى پسر خاله موسى (عليه السلام ) بود، - نقل از عطاء از ابن عباس ، و از روايت امام صادق (عليه السلام ).
    و در تفسير قمى در ذيل جمله ((ما ان مفاتحه لتنوء...)) گفته : كليد گنجينه هايش را جمعى نيرومند نمى توانستند حمل و نقل كنند.
    و در معانى الاخبار به سند خود از موسى بن اسماعيل بن موسى بن جعفر (عليه السلام ) از پدرش از جدش از آباى گرامش از على (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل جمله ((و لا تنس نصيبك من الدنيا)) فرمود: سلامتى و نيرومندى و فراغت و جوانيت و نشاطت را فراموش مكن ، و با اين سرمايه هاى گرانبها آخرت خود را تامين نما.
    و نيز در تفسير قمى در ذيل جمله ((فخرج على قومه فى زينته )) گفته : قارون با جامه هاى رنگين ، و دامن بلند از خانه بيرون مى آمد، و دامن خود را به زمين مى كشيد.
    و در مجمع البيان مى گويد: زاذان از اميرالمؤ منين (عليه السلام ) روايت كرده كه در دوران خلافتش در بازارها قدم مى زد و گم شدگان را به مقصد مى رساند، و ضعيفان را كمك مى كرد، و به فروشندگان و بقالان مى گذشت ،و قرآن را پيش رويش باز مى كرد، و مى خواند: ((تلك الدار الاخره نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لا فسادا)) و مى فرمود: اين آيه درباره اهل عدالت و تواضع از واليان امور، و درباره قدرتمندان از ساير مردم نازل شده .
    و نيز در مجمع البيان آمده كه سلام اعرج از اميرالمومنين (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: بند كفش كسى باعث عجب او مى شود، و به همين جهت مشمول اين آيه مى شود، كه مى فرمايد: ((تلك الدار الاخره )).
    مؤ لف : سيد بن طاووس در كتاب سعد السعود خود روايت را به اين صورت از مرحوم طبرسى صاحب مجمع البيان نقل كرده ، كه فرمود: مردى به همين مقدار كه بند كفش او بهتر از بند كفش رفيقش است باعث عجب او مى شود، لذا مشمول اين آيه مى شود.
    و در الدر المنثور است كه : محاملى و ديلمى از ابى هريره روايت كرده اند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: جبارى در زمين و اخذ بدون حق از مصاديق اين آيه است .
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  7. #6
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض شيطان

    شيطان‏

    * فقلنا يا آدم اِنّ هذا عدولك و لِزوجك فلايخرجنكما من الجنة فتشقى(86)
    ترجمه: آنگاه گفتيم اى آدم محققاً اين شيطان با تو و همسرت دشمن است مبادا شمارا از بهشت بيرون آرد و از آن پس به‏شقاوت و بدبختى گرفتار شويد.
    ترجمه منظوم:
    · به آدم خطاب آمد آنگه زدوست‏مبادا شما را زباغبهشت‏اگر هم نماييد اينگونه كاربگرديد خود برشقاوت دچار
    · كه شيطان ، تو و همسرت ‏را عدوست‏برود آورد باعمل‏هاى زشت‏بگرديد خود برشقاوت دچاربگرديد خود برشقاوت دچار
    تدبر و تفكر:
    خداوند به‏آدم و حوا اعلان داشت كه شيطان دشمن شماست و درصدد است امتيازات شمارا از بين ببرد، او مى‏خواهد شما را از آسايش بهشت خارج و به‏تعب و سختى بياندازدمواظب او باشيد.
    اما شيطان راه ورود به‏انسان را پيدا كرد و توانست به‏وسيله آن انسان را به‏رنج،مشقت و لغزش مبتلا سازد. چنان‏كه در آيه ذيل به‏اين راه اشاره مى‏نمايد.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  8. #7
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    عبرت نگرفتن از گذشته



    * و اذقلنا للملائكة اسجدوا لِأدم فسجدوا الاّ ابليس كان من الجن، فَفَسقَ عنامر، ربه افتتخذونه و ذريتَه اولياء من دونى و هم لكم عدو بئسَ للظالمين بدلاً(92)
    ترجمه: (اى رسول ياد كن وقتى را كه به‏فرشتگان فرمان داديم كه برآدم همه سجدهكنيد و آنها تمام سربه سجده فرود آوردند جز شيطان كه از جنس جن بود، بدين جهت ازاطاعت خدا سرپيچيد (آيا شما فرزندان آدم) مرا فراموش كرده و شيطان و فرزندانش رادوست خود گرفتيد درصورتى‏كه آنها شما را سخت دشمنند و ظالمان را كه به‏جاى خداشيطان را به‏طاعت برگزيدند بسيار بد مبادله‏اى كردند.
    ترجمه منظوم:
    · به يادآر وقتى به‏جمع ملك‏نماييد سجده براينآدمى‏همه سجده كردند جز اهرمن‏فراموش كرديد من راكنون؟زشيطان و فرزندهايش چراچو ابليس باشد شما راعدوپس اين ظالمان زدرگاه ردتجارتنمودند با خود چه بد
    · بداديم فرمان، كنون يك به‏يك‏كه از خود دميدمبه‏خاكش‏دمى‏كه پيچيد ناگه سر از حكم من‏بخواهيد يارىزشيطان دون‏گرفتيد ياور به‏راه خطاچگونه بخواهيد يارىاز اوتجارت نمودند با خود چه بدتجارت نمودند با خود چه بد
    تدبر و تفكر:
    از اين آيه استفاده مى‏شود خداوند براى روشن شدن هويت شيطان براى آدم، سابقهسوءشيطان را يادآور شده كه او فرمان خدا را نقص كرده و حاضر به‏سجده برآدم نگشت، وبا اين عمل از درگاه حق رانده گشت و از زمره دوستان خدا خارج شد و با دوستان خدادشمنى كرد. بنابراين شاسته نيست. آدم و فرزندانش، دشمن خود و دشمن خدا يعنى (شيطانو فرزندان شيطان را) به‏دوستى برگزيند و خدا را رها كنند و يا از خدا غافل شوند،اين درس عبرتى است براى انسان كه هرگز نبايد فراموشش كند كه دوستى با دشمن خود ودشمن خدا نكند.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  9. #8
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    وسوسه و غفلت


    * فوسوس اليه الشيطان قال يا آدم هل اَدُلك على شجرة الخلد و ملك لا يبلى(87)
    ترجمه: پس شيطان او را وسوسه كرد و گفت: «اى آدم، آيا تو را به‏درخت جاودانگى وملكى كه زايل نمى‏شود راهنمايى كنم؟»
    ترجمه منظوم:
    · ولى باز شيطان فريبش بدادكز آنملك جاويد يا بى و بخت‏كز آن ملك جاويد يا بى وبخت‏
    · بسى وسوسه در دلش در نهادبگفتا نشانت دهم آندرخت‏كز آن ملك جاويد يا بى و بخت‏
    تدبر و تفكر:
    شيطان راه موفقيت خود را پيدا كرد. و با كمك دستيارش (نفس) به درون آدم نفوذكرد. به‏عبارت ديگر دشمن باطنى و دشمن خارجى انسان (نفس) دست به‏يكى كردند و برآدمپيروز شدند. چنان‏كه از آيات استفاده مى‏شود، شيطان به‏سراغ «طمع و آرزوى» آدم نيزرفت، طمع به‏جاودانگى و ملكى زايل نشدنى و نيز به‏سراغ «غفلت» آدم رفت، بنابرايندشمنان داخلى با تحرك دشمن خارجى يعنى «ابليس و شيطان» تجهيز شدند و حمله‏اى برعليه «عقل» آغاز كردند و او را به‏زانو درآوردند و خودشان حاكم بركشور بدن آدم شدند. البته شيطان ظاهرفريبى نمود و قسم ياد كرد كه خيرخواه آدم و حوا باشد و كاملاًمسئله را براى آنها توجيه كرد. و همين توجيه سبب شد آدم و حوا با اختيار خودشانبه‏سراغ درخت ممنوعه بروند و به‏آن مشقت مبتلا شوند. چنان‏كه در اين آيه مى‏فرمايد:
    فأكلا منها فبدت لهما سَؤاتهما و طفقا يخصفان عليهما من ورق الجنة و عصى آدم ربهفغوى(88)
    ترجمه: پس از آن [درخت ممنوع‏] خوردند و برهنگى آنان برايشان نمايان شد و شروعكردند به‏چسبانيدن برگ‏هاى بهشت برخود. [و اينگونه‏] آدم پروردگار خود را عصيانورزيد و بيراهه رفت [به عبارت ديگر «آدم ارشاد و راهنمايى پروردگارش را نافرمانىكرد و گرفتار شد».(89)
    ترجمه منظوم:
    · بخوردند زآن ميوه‏هاى جنان‏بشدزشت اندامشان آشكارهمى خواستندى به‏برگ شجرزدست ضلالت براو خورد مشت‏زدستضلالت براو خورد مشت‏
    · كه ممنوع گرديده بود از آن‏چو خوردند زآنميوها در كناربپوشند اندام خود را دگرچوآدم به‏يزدان خود كرد پشت‏زدست ضلالت براو خوردمشت‏
    بالاخره سرانجام اين وسوسه‏ها و خيرخواهى‏هاى شيطان و طمع‏ورزى‏ها، آرزوها وغفلت‏هاى حضرت آدم(ع) اين شد كه آسايش بهشت را از دست دادند و گرفتار سختى‏ها ومشقت‏هاى دنيا شد چنان‏كه در اين آيه نيز بدان اشاره مى‏فرمايد:
    فأَزلّهما الشيطان عنها فاخرجهما مما كانافيه و قلنا اهبطوا بعضكم لبعضٍ عدوٌ ولكم فى الارض مستقر و متاعٌ الى حين(90)
    ترجمه: و شيطان ايشان را از نعمت‏هاى بهشت بينداخت و از آن زندگى آسوده كهداشتند بيرونشان كرد، و گفتيم: با همين وضع كه دشمن يكديگيرند پايين رويد كه تامدتى در زمين قرارگاه و بهره داريد(91)
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  10. #9
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض فرعون

    فرعون
    در تاریخ پیامبران آمده است که موسی با بسیاری از معجزات، شگفتیها و امتیازات به سوی فرعون فرستاده شد. جیره ی روزانه ی سفره فرعون شامل 4000 گوسفند، 400 گاو، 200 شتر و به همین اندازه مرغ ، ماهی، نوشیدنی، گوشت کبابی، شیرینی و چیزهای دیگر بود. همه مردم مصر و همه سپاهیانش هر روزه بر سر سفره او غذا می خوردند. او به مدت 400 سال ادعای خدایی می کرد و هرگز از فراهم کردن این طعام کوتاهی نکرد. هنگامی که موسی در دعای خود گفت: خداوندا ، فرعون را نابود کن، خداوند به دعای او پاسخ داد و گفت: من او را در آب نابود خواهم کرد و من همه ثروت او سربازانش را به تو اعطا خواهم کرد. چند سالی بعد از این وعده سپری شد و فرعون که محکوم به فنا بود، همچنان با همه شکوه خود زندگی می کرد. موسی برای این که خداوند فرعون را هرچه زودتر نابود کند ناشکیبایی می کرد و دیگر تحمل انتظار بیشتر را نداشت. بنابراین به مدت چهل روز روزه گرفت و به کوه سینا رفت و در گفت و گوی خود با خدا گفت: خداوندا ، تو وعده دادی که فرعون را نابود خواهی کرد و او هنوز هیچ یک از کفرگویها و دعویهای خود را رها نکرده است. بنابراین ، چه هنگام او را نابود خواهی کرد؟ صدایی از جانب حق آمد که می گفت: ای موسی، تو می خواهی که من فرعون را هر چه زودتر نابود کنم اما هزاران بنده من می خواهندکه هرگز چنین نکنم، زیرا آنها از سخاوت او بهره می برند . به قدرتم سوگند که تا وقتی که او آسایش و غذای وافر برای مخلوقات من فراهم می کند، او را نابود نخواهم کرد. موسی گفت: بنابراین چه وقت به وعده خود عمل خواهی کرد؟ پاسخ آمد که وعده من هنگامی انجام خواهد گرفت که او تدارکات خود را از مخلوقات من دریغ کند. اگر گاهی شروع به کاستن از سخاوتش کند، بدان که ساعتش نزدیک می شود.
    تا این که روزی فرعون به هامان گفت: موسی فرزندان اسراییل را گرد خود جمع کرده است و آرامش ما را به هم می زند . ما نمی دانیم امور او با ما چگونه خواهد گذشت. ما باید انبارهای خود را پر نگه داریم مبادا زمانی بدون ذخایر بمانیم. بنابراین ما باید جیره روزانه خودمان را نصف و پس انداز کنیم او جیره روزانه را به 2000 گوسفند، 200 گاو و 100 شتر کاهش داد و به همین نحو هر یکی دو روز به کاستن جیره روزانه ادامه داد . موسی دانست که وعده حق نزدیک به انجام است زیرا صرفه جویی افراطی نشانه سقوط و فال بد است. راویان می گویند روزی که فرعون غرق شد ، فقط دو میش در آشپزخانه اش کشته شده بود. هیچ چیزی بهتر از سخاوت نیست . همه کسانی که در جهان شهرت یافته اند آن را عمدتا از مهمان نوازی یافته اند در حالی که خسیس و طماع در هر دو جهان مورد تنفر هستند.
    برگرفته از کتاب حکومت داری– اثر نظام الملک نویسنده قرن یازدهم
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  11. #10
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض ماجراي سامري منافق

    ماجراي سامري منافق
    گفتيم حضرت موسي ـ عليه السلام ـ اكنون كه از دست فرعونيان نجات يافته، ميخواهد براي ملّت بنياسرائيل، حكومت تشكيل دهد و هر حكومتي نياز به قانون دارد. او با گروهي از برجستگان بنياسرائيل به كوه طور رفت، تا الواح تورات را از درگاه خدا بگيرد، تا همان كتاب آسماني، قانون اساسي مردم گردد.
    نخست طبق وعدة خدا، به بني
    اسرائيل فرمود: «من سيروز از ميان شما غايب هستم، جانشين من برادرم هارون است. در پرتو راهنمايي
    هاي او به زندگي ادامه دهيد تا من بازگردم.»
    موسي ـ عليه السلام ـ به كوه طور رفت و به مناجات و عبادت پرداخت. سي
    شبانه
    روز به پايان رسيد، خداوند ده روز ديگر را به آن افزود و مجموع آن چهل روز گرديد.
    از آنجا كه در آغاز هر انقلابي، حوادثي انحرافي رخ مي
    دهد، و خود انقلاب كردهها، گاهي حزب و گروه خاصّي را به دو خود جمع ميكنند، قوم موسي ـ عليه السلام ـ نيز از اين انحراف مصون نماندند. موسيبن ظفر كه بعداً به نام «سامري» معروف شد، از بنياسرائيل بود (او همان كسي بود كه در ماجراي درگيري او با قبطي، موسي به كمك او شتافت و قبطي را كشت) سامري با اينكه سابقة انقلابي داشت، و از ياران موسي بود، پس از پيروزي موسي ـ عليه السلام ـ جزء منافقين گرديد و در غياب موسي ـ عليه السلام ـ، و از زمينهاي كه در ميان بنياسرائيل وجود داشت سوء استفاده كرده و از طلاهاي فرعونيان، كه جمع شده بود، با زيركي خاصّي مجسّمة گوساله
    اي درست كرد، و مردم را به پرستش آن دعوت نمود.
    براثر وزش باد از سوراخهاي بدن اين مجسّمه صدايي همچون صداي گوساله بيرون مي
    آمد و به اين ترتيب اكثريت قاطع جاهلان بنياسرائيل، از راه توحيد خارج شده و گوساله
    پرست شدند.
    هارون هرچه قوم را نصيحت كرد، و آنها را از گوساله
    پرستي برحذر داشت، به سخنش اعتنا نكردند، حتي با جوسازيها و هياهوي خود نزديك بود او را بكشند.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 2 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 2 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 02-11-2012, 15:45
  2. جریان انحرافی ! ساخته دشمنان یا دوستان
    توسط عباس محمدی در انجمن مباحث سیاست داخلی
    پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 27-05-2011, 23:12
  3. 11 استراتژی دشمنان در جنگ علیه امام مهدی (ع)
    توسط hossein moradi در انجمن امام زمان عجل الله تعالی فرجه
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 31-12-2010, 21:43
  4. 11 استراتژی دشمنان در جنگ علیه امام مهدی (ع)
    توسط hossein moradi در انجمن امام زمان عجل الله تعالی فرجه
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 13-09-2010, 11:04

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
کانال سپاه