امان از دل زینب
و هر روز که کاروان به مقصد نزدیکتر می شود ، دلهره اش بیشتر و بیشتر می شود .
شنید که برادرش می خواند :
یا دهر اُفٍّ لک من خلیل
کم لک بالإشراق و الاصیل
و انگار که بند بند دلش از هم پاره شد .
امان از دل زینب
امان از دل زینب
و هر روز که کاروان به مقصد نزدیکتر می شود ، دلهره اش بیشتر و بیشتر می شود .
شنید که برادرش می خواند :
یا دهر اُفٍّ لک من خلیل
کم لک بالإشراق و الاصیل
و انگار که بند بند دلش از هم پاره شد .
امان از دل زینب
دعا بکن؛ولی اگر اجابت نشد؛با خدا دعوا نکن؛میانه ات با او به هم نخورد؛چون تو جاهلی؛و او عالم و خبیر ...
چیزی و نفهمیدی منکرش نباش...
ای کاش بشه با خود آقا امام زمان(عج) وارد محرم بشیم و با نوای محزون ایشان و زیارت ناحیه او گریه کنیم
السلام علی شیب الخضیب
ســـلام مــن بــه مـحـرم، مـحـرم گــــل زهــرابـه لطـمه هـای ملائـک بـه مــاتـم گــل زهـراسـلام مـن بـه مـحـرم بـه تشنـگی عـجـیـبـشبـه بـوی سیـب زمـینِ غـم و حـسین غریـبشسلام من بـه محـرم بـه غصـه و غــم مـهـدیبه چشم کاسه ی خون وبه شال ماتم مـهـدیسـلام من بــه مـحـرم بـه کـربـلا و جـلالــشبه لحظه های پـرازحزن غرق درد و ملامشسـلام مـن بـه مـحـرم بـه حـال خستـه زیـنـببـه بــی نـهــایــت داغ دل شـکــستــه زیـنـبسلام من به محرم به دست ومشک ابوالفضلبـه نـا امیـدی سقـا بـه سـوز اشـک ابوالفضلسـلام مـن بـه مـحـرم بـه قــد و قـا مـت اکـبـربـه کـام خـشک اذان گـوی زیـر نـیزه و خنجرسلام من به محرم به دسـت و بـا زوی قـاسمبه شوق شهد شهادت حنـای گـیـسـوی قـاسمسـلام مـن بـه مـحـرم بـه گـاهـواره ی اصـغـربه اشک خجلت شاه و گـلـوی پـاره ی اصـغـرسـلام مـن بـه مـحـرم به اضـطـراب سـکـیـنـهبـه آن مـلـیـکـه، کـه رویش ندیده چشم مدینهسـلام مـن بـه مـحـرم بـه عـا شـقـی زهـیـرشبـه بـاز گـشـتـن حُر و عروج خـتـم به خیرشسلام من بـه محرم بـه مسـلـم و به حـبـیـبشبه رو سپیدی جوُن و به بوی عطر عجیـبـشسلام من بـه محرم بـه زنگ مـحـمـل زیـنـببــه پـاره، پـاره تــن بــی سـر مـقـابـل زیـنـبسلام من به محـرم به شـور و حـال عیـانـشسلام من به حسـیـن و به اشک سینه زنـانش
در کارگاه تیر سه شعبه بهم رسید
لبخند های حرمله با ناله های من
تیری گرفته بود به دستش که تا هنوز
می لرزد از بزرگی آن دست و پای من
اینجا هزار حرمله چشم انتظار توست
آقا برای آمدنت کم شتاب کن
رحمی به روز من نه به روی رقیه کن
فکری به حال من نه به فکر رباب کن
دیوار غصه بر سرم آوار شد حسین
تاریخ رنج فاطمه تکرار شد حسین
آییـنه صــداقت قلب تمام شهر
مجروح تازیانه زنــگار شد حسین
دیدم که دست بیعتشان بین آستین
باسحرسکه های طلا مار شدحسین
درسبزه ها به جای طراوت تنفراست
هربره ای که خوردازآن هارشد حسین
اینجا برای کشتن تان نقشه میکشند
زیر گـلوت مرکز پرگار شد حسین
مسلم نخورد لقمه ای از سفره کسی
اما به کل کوفه بدهــکار شد حسین
حتی به جسم بی سرمن سنگ میزنند
مسلم به جرم عشق توبردارشدحسین
راس بریده ام سر یک میخ آهنین
سر گرمی جماعت بازار شد حسین
دیدم بر اشــتران سپاه حرامیان
چندین هزار نیزه فقط بارشد حسین
سنگ و کلوخ بر همه پشت بام ها
قدر ســپاه ابرهه انبــار شد حسین
آب از سرمن و تو واکبر گذشته است
زینب به بند غصه گرفتار شد حسین
راه اسیر کردن اهـل و عیال تان
با خنده های حرمله هموارشدحسین
آقا.. اجازه!
_______________________________
آقا! اجازه هست؟ اجازه.. سلامی دوباره کنم؟
این عشق را قافیه، غزل را سه پاره کنم؟
حالی بپرسم از یک دو بیت شعر و.. یک ردیف
در محضر شما به ادب اساعه چندباره کنم؟
آقا اجازه هست بیایم به مجلسات؟
در روضهات سکینه شوم، آه و ناله کنم؟
آقا اجازه هست بگویم عطش بگویم آب؟
بعدش سکوت، مثل دختری سه ساله کنم؟
آقا اجازه هست دست.. نه روی دلت را نمیشود!
خون را که قطره قطره.. مشک.. گریه میکنم..
آرام تر! بخواب.. لای لای.. اصغرم بخواب..
عباس! نه! نمیشود.. بیا! گریه میکند!
آقا.. اجازه؟ از دل زینب(س).. نرو حسین(ع)..
ده شب بمیرم و این لحظه را بهانه کنم :
آتش گرفت خیمه! چادر زینب! بیا عمو!
آخر چگونه من این بغض را شاعرانه کنم؟
_____________________________________
زیبا محبیان
به کمال عجز گفتم : که به لب رسيد جانم
به غرور و ناز گفتي : تو مگر هنوز هستي؟!
بعداز اين لطفي ندارد حکـمراني بر دلم
شهر ويـران گشته فرماندار مي خواهد چه کار . . .
اين خلق نابكار به ما پشت پا زدند
در ابتداي راه، حقيرانه جا زدند
ما را به چند كيسه ي درهم فروختند
مولا ميا به كوفه،كه قيد تو را زدند
از پشت بام بر سر اين پيك نامه بر
با خنده سنگ هاي زمخت جفا زدند
هرسنگشان دقيق به لب مي خورد حسين
از آن هزار سنگ،يكي را خطا زدند!؟
آن هم كه خورد گوشه ي پيشانيم،ولي
با قصد امتحان به جبين شما زدند
تا روي ميخ جلوه نمايي كند سرم
از خون به گيسوان سپيدم حنا زدند
افتادم از بلندي و غضروف هاي من
با لحن جانگداز، شما را صدا زدند
اما سه هفته بعد شنيدم ز روي دار
طبل شروع غائله ي كربلا زدند
آقا سلام برغزل اشک ماتمت
بر مسجد و حسینیه و روضه و دمت
چندی گذشت در غم هجران اشک تو
پرمی کشید دل به هوای محرّمت
آقا سلام ماه محرّم شروع شد
آمد بهار زخم دل ما و مرهمت
خون می شود دل همه عالم زه قصه ی
آن لحظه های آخر و گودال و آن غمت
در بین روضه غم دل من را گرفته بود
وقتی رسید روضه به انگشت و خاتمت
ما بین این همه غم و اشک وفراق وداغ
ای زینب آمدم که شوم یار و همدمت
زینب چه قدر شکل جوان مادرت شدی
با صورت کبود و همان قامت خمت
کوچه گردِ غریب میداند
بی کسی در غروب یعنی چه
عابرِ شهرِ کوفه می فهمد
بارشِ سنگ و چوب یعنی چه
صف به صف نیتِ جماعت را
بر نمازِ امام می بستند
همه رفتند و بعد از آن هم
در به رویش تمام می بستند
در حکومت نظامیِ کوفه
غیرِ طوعه کسی پناهش نیست
همه در را به روی او بستند
راستی او مگر گناهش چیست
ساعتی بعد مردمِ کوفه
روی دارالعماره اش دیدند
همه معنای بی کسی را از
لب و ابرویِ پاره فهمیدند
داد میزد: حسین آقا جان
راهِ خود کج نما کنون برگرد
تا نبیند به کربلا زینب
پیکرت رابه خاک وخون برگرد
دست من بشکند ولی دستت
بهرِ انگشتری بریده مباد
سرِ من از قفا جدا بشود
حنجرت از قفا دریده مباد
کاش میشد به جای طفلانت
کودکانم بریده سر گردند
جان زهرا میاور آنها را
دختران را بگو که بر گردند
یاس های قشنگِ باغت را
رنگِ پاییز می کنند اینجا
نعل نو میزنند بر اسبان
تیغِ خود تیز می کنند اینجا
در حال حاضر 13 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 13 مهمان ها)