صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 1 به 10 از 35

موضوع: واقعه بئرذات العلم و آمدن زعفر جنى به كربلا

  1. #1
    کاربر کوشا علی-110 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    اصفهان
    نوشته ها
    245
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض واقعه بئرذات العلم و آمدن زعفر جنى به كربلا

    واقعه بئرذات العلم

    در كتاب رياض القدس از ((ابوسعيد)) و ((خذيفه يمانى )) كه از اصحاب رسول خدا (ص ) هستند نقل ميكند كه در يكى از غزوات كه فتح و نصرت با مسلمين بود مراجعت ميكردند بزمين شوره زار و بى آب و علفى رسيدند كه بسيار گرم و سوزان و شنزار بود و راه عبور از آن بسيار دشوار مينمود اصحاب آنحضرت بواسطه حرارت آفتاب و وزيدن بادهاى گرم و سوزان تشنه شده بقسمى كه صداى آنها بلند شد شكايت اينموضوع را خدمت حضرت نمودند حضرت باصحاب خود فرمود كسى بين شما هست كه معرفت باين سرزمين داشته باشد؟ يكى از اصحاب عرض كرد يا رسول اله من آشنايى كامل به اين سرزمين دارم و مكرر ازين بيابان عبور كرده ام اين وادى را وادى ((كشيب ارزاق )) نامند چه بساد ليلان كه درين بيابان گمراه شده و هر سواره اى كه در وادى قدم نهاد شترش ‍ از رفتار بازمانده و هيچ لشكرى به اين وادى نيامده مگر اينكه هلاك شدند زيرا اينجا مقام جنيان و مسكن شياطين و لشكر ابليس ‍ است . مسلمانان چون اين سخنان شنيدند يقين به هلاكت نموده پناه برسول خدا (ص ) بردند و گريه زارى نمودند و ساعت بساعت بشدت گرماى هوا افزوده ميشد پيغمبر (ص ) فرمود: هر كس در اين بيابان خبرى از آب بمن بدهد من براى او بهشت را ضمانت ميكنم همان كسيكه گزارش اين سرزمين را بحضرت داده بود عرض كرد در اين بيابان چاهى است كه عرب آنرا بئرذات العلم ميخوانند و در آنجا آب سرد شيرين گوارايى وجود دارد ولى چه فايده كه كسى قدرت رفتن سر آن چاره را ندارد زيرا آن چاه محل جن و شياطين است كه از سليمان تمرد نموده اند و دود سياهى از آنچاه بلند ميشود و نميگذارند كسى از آنچاه آب بردارد و اگر كسى بر سر آن چاه برود سوخته و مثل ذغال سياه ميشود، قوم تبع يمانى با لشكر زيادى كه داشت چون بر سر اين چاه رسيدند و خواستند آب بردارند ده هزار لشكر او هلاك شدند؛ ((برهام فارس )) با لشكرى بيحد و كثير چون بر سر آنچاه رسيدند و خواستند آب بردارند خلقى كثير از آنها هلاك شدند. ((سعدبن يرزق )) با لشكرى فراوان بر سر اين چاه آمدند بيست هزار آنان هلاك شدند و اكنون سرهاى آدميان و استخوانهاى آنها در كنار چاه ريخته است.

    رسول اكرم ص فرمود: لا حول ولا قوة الا بالله العلى العظيم ، آنگاه فرمود اى اصحاب من آيا ميان شما كسى هست كه دامن همت بر كمر زند و مشك و دلوى بر دارد و بر سر اين چاه رود براى مسلمين بياورد تا بهشت را براى من او ضامن شوم ؟ ابوالعاص بن الربيع كه برادر رضاعى آنحضرت بود عرض كرد: جعلت فداك يا رسول الله مرا مرص فرماى تا من فرمان شما را بجا آورم زيرا كه من يك مرتبه ديگر هم با جماعتى بر سر اين چاه رفته چون بر سر اين چاه رسيديم عفريت جنى بزرگ از چاه نمودار شد و همراهان مرا هلاك كرد فقط من با يكنفر ديگر كه اسب تندرو داشتيم نجات يافتيم يا رسول اله آنروز من مسلمان نبودم ولى امروز مسلمان هستم و اميدوارم از بركت اسلام آسيبى بمن نرسد، حضرت دعاى خير درباره او نمود و دو نفر ديگر از شجاعان را همراه او نمود با جمعى ديگر كه يكى ((قيس بن سعدبن عباد)) و يكى ((سعد بن معاذ)) و ((سعد بن بشر)) و ((ثابت بن اخنس )) و ديگران كه همه با شمشير و سپر و تير و كمان چون شير شكارى و بيست شتر با دلو و ريسمان براه افتاده بسوى چاه رفتند و چاه بسيار بزرگى ديدند كه نظير آنرا نديده بودند چون نزديك چاه شدند جنى از ميان چاه بيرون آمد مانند نخله سياه و چشمهايى چون طشت پر از آتش و دهانى مانند غار گشوده و بجاى نفس شعله آتش از دهان او بيرون ميآمد و در آن واحد تمام بيابان پر از دود آتش شد و صدايى مانند رعد بر كشيد كه زمين از صداى او به لرزه در آمد مسلمانان از ترس خواستند فرار كنند ابوالعاص بن ربيع گفت اى برادران مسلمان آيا از مرگ فرار ميكنيد كجا ميرويد بايستيد كه من با اين عفريت جن در آويزم و بر او ظفر مييابم و اگر كشته شدم سلام مرا به پيغمبر خدا برسانيد پس ابوالعاص شمشير كشيد و قدم جراءت پيش نهاد كه يكى از جنيان فرياد كرد كه كيستيد؟

    و براى چه اينجا آمده ايد مگر نميدانيد كه اينجا مكان پادشاهان و متمردين از فرمان سليمان و داود است آنكه قوم عاد را كشتند و بسى دليران را خون آغشته اند در اين مكان ميباشند ابوالعاص گفت ما از اصحاب و انصار رسول خدائيم اگر اطاعت ما را كرديد كه ما با شما كارى نداريم و الا قهرا و جبرا شما را وادار ميكنيم كه ما را اطاعت كنيد هنوز كلام ابوالعاص باتمام نرسيده بود كه ناگاه جنى صدايى زد و خود را بر روى ابوالعاص انداخت و ابوالعاص را مانند گنجشكى در چنگال باز ديديم و صداى او را شنيديم كه ميگفت برادران دينى من سلام مرا خدمت پيغمبر برسانيد ما از ترس فرار كرديم ديديم كه جنى بچاه فرو رفت برگشتيم ابوالعاص را مانند ذغال سياه ديديم نشستيم بر سر او گريه كرديم ، ديديم ، ديديم از ميان چاه غلغله و ولوله بلند شد انواع و اقسام صورتهاى عجيب و غريب از چاه بيرون آمد ما از ترس همگى فرار نموديم و بسوى پيغمبر و اصحابش دويديم چون خدمت حضرت رسيديم ديديم رسول خدا نشسته و بر مرگ ابوالعاص كه جبرئيل بر آنحضرت خبر داده بود ميگريد پيش آمديم و عرض كرديم خدا در مرگ ابوالعاص بشما صبر عنايت فرمايد، پيغمبر فرمود به آن خدايى كه جان من در يد قدرت اوست الان روح ابوالعاص در بهشت متنعم است همه اصحاب طلب رحمت و تمناى مقام ابوالعاص را كردند ولى از حرارت آفتاب و عطش در پيچ و تاب افتاده بودند درين اثناء على بن ابيطالب (ع ) از دور نمايان شد حضرت فرمود ياران من سقاى تشنه لبان و نجات دهنده پير و جوان آمد استقبال على رويد و از او آب بخواهيد كه بغير از او كسى شما را سيراب نخواهد كرد اصحاب به استقبال على (ع ) رفتند شرح تشنگى خود و كشته شدن ابوالعاص ‍ گريان شد و خدمت وجود مبارك پيغمبر آمدند، حضرت رسول (ص ) على را استقبال نمود و او را بغل گرفت پهلوى خود نشانيد.

    اميرالمؤ منين (ع ) عرض كرد يا رسول اله اذن ميدهى بروم از چاه ذات العلم آب بياورم پيغمبر فرمود برو انشاءاله بسلامت باشى آنگاه دست مبارك را بگردن على انداخت و گريست و رو بطرف آسمان نموده عرض كرد الهى داغ را بر دل من مگذار چون على (ع ) به امر و اجازه پيغمبر بئر ذات العلم شد ده نفر از شجاعان لشكر با بيست شتر متوجه چاه شدند و از قفاى اميرالمؤ منين (ع ) تكبيرگويان ميآمدند چون حضرت بنزديكى چاه رسيد با صداى بلند از ته دل فرياد زد: جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا .
    از صداى رعدآساى اميرالمؤ منين (ع ) گويى زمين و زمان به لرزه درآمد آنگاه ديديم همان عفريت جنى كه ابوالعاص را كشته بود سر از چاه بيرون آورده دهن باز كرده گفت كيستى تو مگر ندانستى كه احدى اينجا قدم ننهاده مگر آنكه هلاك شده و بخاك تيره افتاده مگر اين كله ها و سرهاى انسانى را نمى بينى كه در اطراف چاه افتاده چرا عبرت نميگيرى و بر جان خود رحم نمى نمايى حضرت فرمود اى شيطان مردود و اى جنى مطرود من از كسانى نيستم كه تو ديده اى من نورى هستم كه از نار تو خاموش نمى شوم آن جنى گوش بحرف حضرت نداده خواست همان كارى را كه ابوالعاص كرده بود با على بنمايد كه ناگاه على صيحه اى بر او زده قبل از آنكه خودش را به آنحضرت برساند چنان ذوالفقار را بر كمرش نواخت كه مانند كوه دو نيمش كرد و در ميان چاه انداخت و ما را صدا زد كه مشكها را بياوريد و در ميان چاه انداخته آب برداريد سعيد بن عباده گفت به آن خدائيكه ما را جان داده ما با دلو و ريسمان و مشك خدمت آنحضرت آمديم ديديم كه عرق غيرت و شدت غضب چنان بر چهره آنحضرت ظاهر شده كه زهره شير از ديدن آنحضرت آب ميشود، در اين اثنا صورتهاى مختلف و بلندى از چاه متصاعد شد و طايفه جن از چاه بيرون آمدند و شعله هاى آتش از دهانه چاه فوران ميكرد بطوريكه تمام بيابان را دود فرا گرفت و در ميان دود سياه صورتهاى جن و شياطين مثل آتش شعله ور بود بقدرى ما از دين آن صورتها هول و وحشت نموديم كه نزديك بود جان از تن ما بيرون رود اميرمؤ منان (ع ) با صداى بلند فرمود كه يا معشرالجن و الشياطين بر ولى خدا سركشى مينمائيد آيا خدا بشماها گفته شد كه باين صور درآئيد و با من ستيزگى كنيد و يا افترا بخدا بنديد پس ‍ حضرت شروع نمود بدعا خواندن و بايشان دميدن .
    قيس بن سعد گويد بخدا قسم كه آنقدر حضرت بر آنها دعا و سور قرآنى خواند و بر آنها دميد كه ديدم دود آتش ساكن شده و صورتهاى اجنه معدوم شدند و بسيارى از صورتهاى سوخته و هياكل افروخته بر روى خاك افتادند آنگاه حضرت ما را بر سر چاه طلبيد و دلو و ريسمان را با دست مبارك خود گرفت و در چاه افكند هنوز بوسط چاه نرسيده بود كه ريسمان را قطع كردند و دلو خالى را بيرون انداختند حالت غضب از صورت آنحضرت نمايان شد سر مبارك خود را ميان چاه كرد فرمود اى جنى كه دلو خدا را از ريسمان بريدى و بيرون انداختى خودت بيرون بيا تا سزاى ترا هم بدهم كه ناگاه جنى با صورت عبوس و چشمهاى برافروخته از چاه بيرون آمد حضرت او را فرصت نداد كه حمله كند فورى بر كمرش زد و او را دو نيمه ساخت پس دلو ديگرى در چاه افكند و بصوت و صداى بلند اين رجز را خواند:

    انا على النزع البطين
    اضرب هامات العدى بالسيف
    ان تقطع الدلولنا ثانيا
    اءضربكم ضربا بغير حيف
    منم شير يزدان على ولى
    منم شير خونخوار دشت يلى
    اگر بار ديگر شما جنيان
    بريديد دلو مرا ريسمان
    برآرم ز جان همه جنيان
    دمارى كه يك تن نماند ز جان

    عفريتى از جن از ميان چاه بصداى مهيبى جواب داد كه اى صاحب صدا چه از جان ما و چاه ميخواهى ما بشما آدميان آب نخواهيم داد خود را زحمت مده پيش از آنكه بر سرت بريزيم و پيكرت را بخاك اندازيم تا وحوش و طيور طعمه خود سازند.

    حضرت فرمود اى ملعون مرا بكشتن تهديد ميكنى هر آينه تو بدست من كشته خواهى شد اگر مرا نميشناسى بشناس من على ولى آنكه در تمام حروب بزرگان كفر بدست من كشته شدند اگر بار ديگر دلو مرا بر گردانى با ذوالفقار وارد چاه ميشوم دمار از روزگار شما برآورم پس حضرت دلو را در ميانچاه انداخت هنوز بميان چاه نرسيده بود كه دلو را بريدند و بيرون انداختند و عفريتى از جن ميانچاه فرياد كرد كه اى صاحب عظيم الشاءن دلو خود را كه از عدنان ميشمارى اگر راست ميگويى ما كه دلو ترا از چاه بيرون مياندازيم تو هم خود را بچاه انداز كه ناگاه غضب از سيماى آنحضرت نمايان شده فرموده اى گروه جن و شياطين آيا مرا از آمدن به چاه ميترسانيد، مهياى كشته شدن باشيد كه با ذوالفقار آمدم و رو بطرف همراهان و ياران خود كرده فرمود مرا ميان چاه فرو بريد مسلمانان بناله و آه درآمدند كه قربانت گرديم كجا ميخواهى بروى چرا خودت را بدست خود تلف ميكنى اينچاه قعرش نمايان نيست و طايفه جن ترا خواهند كشت آنوقت ما جواب رسول خدا را چه دهيم و بصورت حسنين نگاه كنيم حضرت آنها را بحق رسول خدا قسم داد كه مرا بچاه بفرستيد اصحاب ريسمانى به كمر آنحضرت بستند و در ميان چاه فرو بردند.

    قيس بن سعد گويد هنوز حضرت بوسط چاه نرسيده بود كه ريسمان را بريدند و آنحضرت را در ميانچاه انداختند ما چون چنين ديديم صدا بناله بلند كرديم كه آه پيغمبر خدا بى پسرعم و حسنين يتيم شدند هر چه گوش داديم كه صدايى از آنحضرت بشنويم جز صداى اجنه و شياطين چيز ديگرى بگوش نميآمد يقين بهلاكت آنحضرت نموديم رو بطرف آسمان كرده عرض كرديم خدايا آل پيغمبر خودت را و دل ما را بمرگ على مسوزان ناگاه صداى رعدآساى على از ته چاه بگوش ما رسيد كه ميفرمود: الله اكبر جاء الحق و زهق الباطل .

    چون آمدن حضرت بطول انجاميد رسول خدا ناراحت شده جبرئيل بر پيغمبر نازل شده عرض كرد يا رسول اله چندين هزار ملائكه بحمايت و نصرت و حفظ و حراست پسرعمت گماشته كه آسيبى باو نرسد و اكنون خودت برخيز و بر سر چاه رو پيغمبر فورى سوار شده بااصحاب و انصار خود بطرف چاه حركت كرد.

    قيس بن سعد گويد كه ما در كنار چاه ايستاده بوديم و بر على گريه ميكرديم چه صداى آنحضرت بگوش ما نميرسيد و صداى جنيان را مى شنيديم كه ناگاه از دور ديديم پيغمبر با اصحاب نمايان شدند چون بر سر چاه رسيدند جبرئيل بر آنحضرت نازل شد عرض كرد خدا ميخواهد فتح اينچاه و قتل متمردان جن بنام مقدس على (ع ) باشد و الا خدا ميتواند ملكى را ماءمور كند كه در آن واحد همه را هلاك كند على را بخوان تا جواب دهد حضرت على را صدا زد جواب لبيك على از ته چاه شنيده شد كه ناگاه ديديم على (ع ) بر سر چاه آمد پيغمبر پيشانى على (ع ) را بوسيد بعد فرمود يا على تو خبر ميدهى كه درين چاه چه كردى يا من بگويم ، على (ع ) عرض كرد يا رسول اله چيزى از شما پوشيده نيست و لكن شنيدن آن از دو لب مبارك شما بهتر است .

    وجود مبارك پيغمبر فرمود: يا على بيست هزار جن را كشتى و ما بقى جنيان بتو ايمان آوردند و به آنها گفتى امان نيست مگر براى اهل ايمان كه از روى صدق و اخلاص و ايمان بگويند: لا اله الا الله محمد رسول الله و ديگر با من عهد كنيد كه احدى را از اين چاه ممانعت نكنيد و هر كه بيايد آب بردارد او را آزار نرسانيد قبول نمودند و بيست و چهار هزار قبيله از قبايل جن مسلمان شدند و ايمان بخدا آوردند چون تو سلطان آنانرا كشته بودى پسر ويرا خواستى و تاج و سلطنت را بر سر او نهادى و نام او را زعفر زاهد گذاشتى و حدود و شرايع اسلام را تعليم آنان نمودى آنگاه از چاه بيرون آمدى .

    عرض كرد چنين است يا رسول اله آنگاه رسول خدا اصحاب را اجازه داد كه از چاه برداشتند چهارپايان و خودشانرا سيراب كردند و يك شبانه روز آنجا بودند و بعدا حركت كردند و متوجه مدينه شدند.

    -------------------
    شرح زيارت عاشورا

    حضرت آيت الله حاج سيداحمد ميرخانى (ره )
    نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد ....... حسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد
    فطرت آشفت که از خاک جهان مجبور ..... خودگری، خودشکنی، خودنگری پیدا شد
    خبری رفت ز گردون به شبستان ازل .......... حذر، ای پردگیان، پرده دری پیدا شد

  2. # ADS
    Circuit advertisement
    تاریخ عضویت
    Always
    محل سکونت
    Advertising world
    نوشته ها
    Many

     

    حرز امام جواد

     

  3. #2
    کاربر کوشا علی-110 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    اصفهان
    نوشته ها
    245
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    آمدن زعفر جنى به كربلا

    سالها گذشت تا اينكه زعفر جنى در بئرالعلم مجلس عيش و عروسى بجهت خود مهيا كرد و بزرگان طايفه جن را دعوت نموده و خودش بر تخت شادى و عيش نشسته كه ناگاه شنيد از زير تختش صداى گريه و زارى ميآيد زعفر گريست كه در موقع شادى من چنين گريه ميكند ايشان را خواست دو جن حاضر شدند سبب گريه آنها را پرسيد گفتند اى امير چون تو ما را بفلان شهر فرستادى از قضا عبور ما بشط فرات كه عرب آنرا نينوا ميگويند و كربلا افتاد ديديم در آنجا لشكر زيادى جمع شده و مشغول قتال و جدال هستند چون نزديك آن دو لشكر شديم ديديم ميان معركه جنگ حسين بن على (ع ) پسر آن آقاى بزرگوار كه ما را مسلمان كرده يكه و تنها ايستاده و اعوان و انصارش تماما كشته شده و خود آن بزرگوار غريب تكيه بر نيزه بيكسى داده و نظر به يمين و يسار مينمود و ميفرمود: اما من ناصر ينصرنا اءما من معين يعيننا، و مى شنيديم كه اهل و عيال آن بزرگوار صداى العطش بلند كرده اند چون اينواقعه را ديديم فورى خود را به بئر ذات العلم رسانيديم تا ترا خبر كنيم كه اگر دعوى مسلمانى ميكنى پسر پيغمبر را الان مى كشند.

    زعفر تا اين سخنان را شنيد تاج شاهى را از سر بدور افكند لباس دامادى را از بدن بدور انداخت طوايف جن را با حربه هاى آتشين برداشت و با عجله بطرف كربلا روان شدند خود زعفر براى طلبه اى از علوم دينيه كه در بندى مفصلا شرح حال او را ميدهد نقل ميكند كه وقتى ما وارد زمين كربلا شديم ديديم چهار فرسخ از چهار فرسخ را لشكر دشمن فرا گرفته و صفوف ملائكه بسيارى را ديديم كه منصور ملك با چندين هزار ملك از يك طرف نصر ملك با چندين هزار ملك از طرف ديگر جبرئيل با چندين هزار ملك و در يك طرف ديگر ميكائيل با چندين هزار ملك و از طرف ديگر اسرافيل ملك رياح ملك بحار ملك جبال ملك دوزخ ملك عذاب هر كدام با لشكريان خود منتظر اذن و فرمانند.

    ارواح يكصد و بيست و چهار هزار پيغمبر از آدم تا خاتم همه صف كشيده مات و متحيرند خاتم انبياء آغوش گشوده ميفرمايد: ولدى العجل العجل انا مشتاقون ، ولى خامس آل عبا يكه و تنها ميان ميدان با زخمهاى فراوان و جراحات بى پايان ايستاده پيشانيش شكسته سر مجروح سينه سوزان ديده گريان ، هر نفس كه ميكشد خون از حلقه هاى زره ميجوشد اصلا اعتنايى به هيچيك از ملائكه نميكند و مرا هم كسى راه نميدهد كه خدمت آنحضرت برسم همانطور كه از دور نظاره ميكردم و در كار آنحضرت حيران بودم ناگاه ديدم آقا سر غربت از نيزه همه ملائكه بسوى من نظر افكندند و كوچه دادند تا من خودم را خدمت آنحضرت رسانيدم و عرض كردم كه من با سى و ششهزار جن آمده ايم تا يارى شما را بكنيم حضرت فرمود زعفر زحمت كشيدى خدا و رسولش از تو راضى باشند خدمت تو قبول درگاه باشد ولى لازم نيست برگرديد. گفتم قربانت گردم چرا اذن نميدهى ؟ فرمود شما آنها را مى بينيد ولى آنها شما را نمى بينند و اين از مروت دور است . زعفر گفت اجازه بفرما ما همه شبيه آدم ميشويم اگر كشته شويم در راه رضاى خدا كشته شديم حضرت فرمود زعفر اصلا ديگر مايل بزندگانى نيستم و آرزوى ملاقات پروردگار را دارم . يعنى زعفر بعد از كشته شدن على اكبر و عباس و قاسم ماندن در دنيا چه فايده اى دارد شما بجاى خود برگرديد و بجاى نصرت و يارى من گريه و عزادارى براى من بكنيد كه اشك عزاداران من مرهم زخمهاى منست .

    زعفر ميگويد من به امر امام مايوس برگشتم چون بمحل خود رسيديم بساط عيش برچيديم و اسباب عزا فراهم آورديم مادرم بمن گفت پسرم چه ميكنى و كجا رفتى كه اينطور ناراحت برگشتى گفتم مادر پسر آن پدرى كه ما را مسلمان كرد حالش در كربلا چنين و چنانست رفتم ياريش كنم اذن نداد چون امر امام واجب بود برگشتم ، مادر چون اين بشنيد گفت اى فرزند ترا عاق ميكنم فرداى قيامت من جواب مادرش فاطمه را چه بگويم ؟

    زعفر گفت مادر من خيلى آرزو داشتم كه جانم را فداى او كنم ولى اجازه نداد، مادر گفت بيا من به همراه تو ميآيم و دامنش را ميگيرم و التماس ميكنم شايد اذن بدهد كه تو در ركابش شهيد شوى ، مادر از پيش و من با لشكريان از عقب بطرف كربلا روان شديم چون رسيديم صداى تكبير از لشكر شنيديم چون نظر كرديم ديديم سر آقا حسين بالاى نيزه و دود و آتش از خيام حرم حسينى بلند است مادرم خدمت امام سجاد رسيد اذن خواست تا با دشمنان جنگ كند حضرت اذن نداد و فرمود در اين سفر همراه ما باشيد اطفال ما را در بالاى شتران شبها نگهدارى كنيد آنان قبول كردند تا شهر شام با اسراء بودند تا حضرت آنها را مرخص كرد.

    -------------------
    شرح زيارت عاشورا

    حضرت آيت الله حاج سيداحمد ميرخانى (ره )
    نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد ....... حسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد
    فطرت آشفت که از خاک جهان مجبور ..... خودگری، خودشکنی، خودنگری پیدا شد
    خبری رفت ز گردون به شبستان ازل .......... حذر، ای پردگیان، پرده دری پیدا شد

  4. #3
    حق آب و گل داره یاصاحب الزمان آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    نوشته ها
    1,875
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    عذر میخوام دو پست شد اگه ممکنه این پست حفظ بشه
    ویرایش توسط یاصاحب الزمان : 17-10-2011 در ساعت 13:50


    بر مشامت گر رسید از قبر من بوی بهشت
    کن یقین پای نگارم بر مزارم رفته است


  5. #4
    حق آب و گل داره یاصاحب الزمان آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    نوشته ها
    1,875
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    نقل قول نوشته اصلی توسط علی-110 نمایش پست ها
    آمدن زعفر جنى به كربلا

    سالها گذشت تا اينكه زعفر جنى در بئرالعلم مجلس عيش و عروسى بجهت خود مهيا كرد و بزرگان طايفه جن را دعوت نموده و خودش بر تخت شادى و عيش نشسته كه ناگاه شنيد از زير تختش صداى گريه و زارى ميآيد زعفر گريست كه در موقع شادى من چنين گريه ميكند ايشان را خواست دو جن حاضر شدند سبب گريه آنها را پرسيد گفتند اى امير چون تو ما را بفلان شهر فرستادى از قضا عبور ما بشط فرات كه عرب آنرا نينوا ميگويند و كربلا افتاد ديديم در آنجا لشكر زيادى جمع شده و مشغول قتال و جدال هستند چون نزديك آن دو لشكر شديم ديديم ميان معركه جنگ حسين بن على (ع ) پسر آن آقاى بزرگوار كه ما را مسلمان كرده يكه و تنها ايستاده و اعوان و انصارش تماما كشته شده و خود آن بزرگوار غريب تكيه بر نيزه بيكسى داده و نظر به يمين و يسار مينمود و ميفرمود: اما من ناصر ينصرنا اءما من معين يعيننا، و مى شنيديم كه اهل و عيال آن بزرگوار صداى العطش بلند كرده اند چون اينواقعه را ديديم فورى خود را به بئر ذات العلم رسانيديم تا ترا خبر كنيم كه اگر دعوى مسلمانى ميكنى پسر پيغمبر را الان مى كشند.

    زعفر تا اين سخنان را شنيد تاج شاهى را از سر بدور افكند لباس دامادى را از بدن بدور انداخت طوايف جن را با حربه هاى آتشين برداشت و با عجله بطرف كربلا روان شدند خود زعفر براى طلبه اى از علوم دينيه كه در بندى مفصلا شرح حال او را ميدهد نقل ميكند كه وقتى ما وارد زمين كربلا شديم ديديم چهار فرسخ از چهار فرسخ را لشكر دشمن فرا گرفته و صفوف ملائكه بسيارى را ديديم كه منصور ملك با چندين هزار ملك از يك طرف نصر ملك با چندين هزار ملك از طرف ديگر جبرئيل با چندين هزار ملك و در يك طرف ديگر ميكائيل با چندين هزار ملك و از طرف ديگر اسرافيل ملك رياح ملك بحار ملك جبال ملك دوزخ ملك عذاب هر كدام با لشكريان خود منتظر اذن و فرمانند.

    ارواح يكصد و بيست و چهار هزار پيغمبر از آدم تا خاتم همه صف كشيده مات و متحيرند خاتم انبياء آغوش گشوده ميفرمايد: ولدى العجل العجل انا مشتاقون ، ولى خامس آل عبا يكه و تنها ميان ميدان با زخمهاى فراوان و جراحات بى پايان ايستاده پيشانيش شكسته سر مجروح سينه سوزان ديده گريان ، هر نفس كه ميكشد خون از حلقه هاى زره ميجوشد اصلا اعتنايى به هيچيك از ملائكه نميكند و مرا هم كسى راه نميدهد كه خدمت آنحضرت برسم همانطور كه از دور نظاره ميكردم و در كار آنحضرت حيران بودم ناگاه ديدم آقا سر غربت از نيزه همه ملائكه بسوى من نظر افكندند و كوچه دادند تا من خودم را خدمت آنحضرت رسانيدم و عرض كردم كه من با سى و ششهزار جن آمده ايم تا يارى شما را بكنيم حضرت فرمود زعفر زحمت كشيدى خدا و رسولش از تو راضى باشند خدمت تو قبول درگاه باشد ولى لازم نيست برگرديد. گفتم قربانت گردم چرا اذن نميدهى ؟ فرمود شما آنها را مى بينيد ولى آنها شما را نمى بينند و اين از مروت دور است . زعفر گفت اجازه بفرما ما همه شبيه آدم ميشويم اگر كشته شويم در راه رضاى خدا كشته شديم حضرت فرمود زعفر اصلا ديگر مايل بزندگانى نيستم و آرزوى ملاقات پروردگار را دارم . يعنى زعفر بعد از كشته شدن على اكبر و عباس و قاسم ماندن در دنيا چه فايده اى دارد شما بجاى خود برگرديد و بجاى نصرت و يارى من گريه و عزادارى براى من بكنيد كه اشك عزاداران من مرهم زخمهاى منست .

    زعفر ميگويد من به امر امام مايوس برگشتم چون بمحل خود رسيديم بساط عيش برچيديم و اسباب عزا فراهم آورديم مادرم بمن گفت پسرم چه ميكنى و كجا رفتى كه اينطور ناراحت برگشتى گفتم مادر پسر آن پدرى كه ما را مسلمان كرد حالش در كربلا چنين و چنانست رفتم ياريش كنم اذن نداد چون امر امام واجب بود برگشتم ، مادر چون اين بشنيد گفت اى فرزند ترا عاق ميكنم فرداى قيامت من جواب مادرش فاطمه را چه بگويم ؟

    زعفر گفت مادر من خيلى آرزو داشتم كه جانم را فداى او كنم ولى اجازه نداد، مادر گفت بيا من به همراه تو ميآيم و دامنش را ميگيرم و التماس ميكنم شايد اذن بدهد كه تو در ركابش شهيد شوى ، مادر از پيش و من با لشكريان از عقب بطرف كربلا روان شديم چون رسيديم صداى تكبير از لشكر شنيديم چون نظر كرديم ديديم سر آقا حسين بالاى نيزه و دود و آتش از خيام حرم حسينى بلند است مادرم خدمت امام سجاد رسيد اذن خواست تا با دشمنان جنگ كند حضرت اذن نداد و فرمود در اين سفر همراه ما باشيد اطفال ما را در بالاى شتران شبها نگهدارى كنيد آنان قبول كردند تا شهر شام با اسراء بودند تا حضرت آنها را مرخص كرد.

    -------------------
    شرح زيارت عاشورا

    حضرت آيت الله حاج سيداحمد ميرخانى (ره )

    علی آقا این چی بود !؟

    دل ما رو سوزوندی ، جیگر ما رو کباب کردی اشک ما رو جاری کردی

    خدا جزای خیرت بده . قبول باشه روضه ای که قرار دادی

    علی آقا این چی بود

    جیگرم داره میسوزه آه جگرم سوخت آه آه آه کاری از دستم بر نمیاد کاش توی هیئت بودم خودمو میزدم داد میزدم


    زعفر برگشت با مادرش اما دیگه کار از کار گذشته بود ...


    هر چی جنیان هر چی خیل ملائک عرض کردن آقا بزار فدات شیم و قربونیت شیم نذاشت


    آقا نخواه ما عزادارت شیم و تا قیامت سیه پوشت بشیم ، نذاشت

    تکیه به نیزه ی غریبی نزن حضرت خورشید


    کی سنگ به پیشونیت زده آقااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااااااا





    بر مشامت گر رسید از قبر من بوی بهشت
    کن یقین پای نگارم بر مزارم رفته است


  6. #5
    مدیر ارشد انجمنهای نور آسمان محبّ الزهراء آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ماه
    نوشته ها
    16,980
    تشکر
    0
    تشکر شده 2 بار در 2 ارسال

    پیش فرض

    بسیار ممنون از حدیثی که قرار دادید...
    اجرتان با سیدالشهدا(ع)...من بار اولی بود که خواندمش...
    آمدن زعفر جنى به كربلا

    سالها گذشت تا اينكه زعفر جنى در بئرالعلم مجلس عيش و عروسى بجهت خود مهيا كرد و بزرگان طايفه جن را دعوت نموده و خودش بر تخت شادى و عيش نشسته كه ناگاه شنيد از زير تختش صداى گريه و زارى ميآيد زعفر گريست كه در موقع شادى من چنين گريه ميكند ايشان را خواست دو جن حاضر شدند سبب گريه آنها را پرسيد گفتند اى امير چون تو ما را بفلان شهر فرستادى از قضا عبور ما بشط فرات كه عرب آنرا نينوا ميگويند و كربلا افتاد ديديم در آنجا لشكر زيادى جمع شده و مشغول قتال و جدال هستند چون نزديك آن دو لشكر شديم ديديم ميان معركه جنگ حسين بن على (ع ) پسر آن آقاى بزرگوار كه ما را مسلمان كرده يكه و تنها ايستاده و اعوان و انصارش تماما كشته شده و خود آن بزرگوار غريب تكيه بر نيزه بيكسى داده و نظر به يمين و يسار مينمود و ميفرمود: اما من ناصر ينصرنا اءما من معين يعيننا، و مى شنيديم كه اهل و عيال آن بزرگوار صداى العطش بلند كرده اند چون اينواقعه را ديديم فورى خود را به بئر ذات العلم رسانيديم تا ترا خبر كنيم كه اگر دعوى مسلمانى ميكنى پسر پيغمبر را الان مى كشند.

    زعفر تا اين سخنان را شنيد تاج شاهى را از سر بدور افكند لباس دامادى را از بدن بدور انداخت طوايف جن را با حربه هاى آتشين برداشت و با عجله بطرف كربلا روان شدند خود زعفر براى طلبه اى از علوم دينيه كه در بندى مفصلا شرح حال او را ميدهد نقل ميكند كه وقتى ما وارد زمين كربلا شديم ديديم چهار فرسخ از چهار فرسخ را لشكر دشمن فرا گرفته و صفوف ملائكه بسيارى را ديديم كه منصور ملك با چندين هزار ملك از يك طرف نصر ملك با چندين هزار ملك از طرف ديگر جبرئيل با چندين هزار ملك و در يك طرف ديگر ميكائيل با چندين هزار ملك و از طرف ديگر اسرافيل ملك رياح ملك بحار ملك جبال ملك دوزخ ملك عذاب هر كدام با لشكريان خود منتظر اذن و فرمانند.

    ارواح يكصد و بيست و چهار هزار پيغمبر از آدم تا خاتم همه صف كشيده مات و متحيرند خاتم انبياء آغوش گشوده ميفرمايد: ولدى العجل العجل انا مشتاقون ، ولى خامس آل عبا يكه و تنها ميان ميدان با زخمهاى فراوان و جراحات بى پايان ايستاده پيشانيش شكسته سر مجروح سينه سوزان ديده گريان ، هر نفس كه ميكشد خون از حلقه هاى زره ميجوشد اصلا اعتنايى به هيچيك از ملائكه نميكند و مرا هم كسى راه نميدهد كه خدمت آنحضرت برسم همانطور كه از دور نظاره ميكردم و در كار آنحضرت حيران بودم ناگاه ديدم آقا سر غربت از نيزه همه ملائكه بسوى من نظر افكندند و كوچه دادند تا من خودم را خدمت آنحضرت رسانيدم و عرض كردم كه من با سى و ششهزار جن آمده ايم تا يارى شما را بكنيم حضرت فرمود زعفر زحمت كشيدى خدا و رسولش از تو راضى باشند خدمت تو قبول درگاه باشد ولى لازم نيست برگرديد. گفتم قربانت گردم چرا اذن نميدهى ؟ فرمود شما آنها را مى بينيد ولى آنها شما را نمى بينند و اين از مروت دور است . زعفر گفت اجازه بفرما ما همه شبيه آدم ميشويم اگر كشته شويم در راه رضاى خدا كشته شديم حضرت فرمود زعفر اصلا ديگر مايل بزندگانى نيستم و آرزوى ملاقات پروردگار را دارم . يعنى زعفر بعد از كشته شدن على اكبر و عباس و قاسم ماندن در دنيا چه فايده اى دارد شما بجاى خود برگرديد و بجاى نصرت و يارى من گريه و عزادارى براى من بكنيد كه اشك عزاداران من مرهم زخمهاى منست .

    زعفر ميگويد من به امر امام مايوس برگشتم چون بمحل خود رسيديم بساط عيش برچيديم و اسباب عزا فراهم آورديم مادرم بمن گفت پسرم چه ميكنى و كجا رفتى كه اينطور ناراحت برگشتى گفتم مادر پسر آن پدرى كه ما را مسلمان كرد حالش در كربلا چنين و چنانست رفتم ياريش كنم اذن نداد چون امر امام واجب بود برگشتم ، مادر چون اين بشنيد گفت اى فرزند ترا عاق ميكنم فرداى قيامت من جواب مادرش فاطمه را چه بگويم ؟

    زعفر گفت مادر من خيلى آرزو داشتم كه جانم را فداى او كنم ولى اجازه نداد، مادر گفت بيا من به همراه تو ميآيم و دامنش را ميگيرم و التماس ميكنم شايد اذن بدهد كه تو در ركابش شهيد شوى ، مادر از پيش و من با لشكريان از عقب بطرف كربلا روان شديم چون رسيديم صداى تكبير از لشكر شنيديم چون نظر كرديم ديديم سر آقا حسين بالاى نيزه و دود و آتش از خيام حرم حسينى بلند است مادرم خدمت امام سجاد رسيد اذن خواست تا با دشمنان جنگ كند حضرت اذن نداد و فرمود در اين سفر همراه ما باشيد اطفال ما را در بالاى شتران شبها نگهدارى كنيد آنان قبول كردند تا شهر شام با اسراء بودند تا حضرت آنها را مرخص كرد.
    این حدیث بند بند وجود آدم رو به لرزه در میاره...که ما نوع بشر با بهترین امت ها بهترین انسان های زمین چه کردیم...
    اما سند قطعی این روایت رو هم اگر زحمت بکشید و قرار بدید عالی میشود.
    التماس دعا
    یا علی

    به کمال عجز گفتم : که به لب رسيد جانم
    به غرور و ناز گفتي : تو مگر هنوز هستي؟!






    بعداز اين لطفي ندارد حکـمراني بر دلم
    شهر ويـران گشته فرماندار مي خواهد چه کار . . .

  7. #6
    حق آب و گل داره یاصاحب الزمان آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    نوشته ها
    1,875
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    نقل قول نوشته اصلی توسط خادم الشهدا نمایش پست ها
    بسیار ممنون از حدیثی که قرار دادید...
    اجرتان با سیدالشهدا(ع)...من بار اولی بود که خواندمش...

    این حدیث بند بند وجود آدم رو به لرزه در میاره...که ما نوع بشر با بهترین امت ها بهترین انسان های زمین چه کردیم...
    اما سند قطعی این روایت رو هم اگر زحمت بکشید و قرار بدید عالی میشود.
    التماس دعا
    یا علی
    بسم الله الرحمن الرحیم
    صلی الله علیک یا مولای یا صاحب الزمان ( صلوات الله علیک )
    راست میفرمایید به خدا بند بند تن آدم میخواد از هم بپاشه

    هر جزء جزء واقعه ی اومدن زعفر که زحمت کشیدن قرار دادن یه روضه است
    میشه باهاش چنان شور و حزن و اشکی به پا کرد تو هیئت

    اومدن جنیان رو به کربلا خدمت حضرت شنیده بودم اما تفصیلش رو ندیده بودم ای وای من

    انگار یه چیزی سد گلوم شده کاش میشد داد زد

    چقدر حزن انگیز چه مصیبتی بوده

    چطور زعفر تونسته بر گرده ؟! چطور میشه اونجا توی اون حالت به امر حصرت گوش داد

    جناب خادم الشهداء حتما تیکه ی بالایی این داستان همان بئر ذات العلم تمامش رو بخونید شور علوی میگیرید میخولید یه هو بکشید

    حتما اون قسمت رو هم بخونید


    التماس دعا
    یاعلی

    منمشتعلعشقعلیّمچهکنم

    یا أبانا یاصاحب الزمان إستغفرلنا ذنوبنا إنّا کنّا من الخاطئین


    بر مشامت گر رسید از قبر من بوی بهشت
    کن یقین پای نگارم بر مزارم رفته است


  8. #7
    مدیر ارشد انجمنهای نور آسمان محبّ الزهراء آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ماه
    نوشته ها
    16,980
    تشکر
    0
    تشکر شده 2 بار در 2 ارسال

    پیش فرض

    بسم الله الرحمن الرحیم
    صلی الله علیک یا مولای یا صاحب الزمان ( صلوات الله علیک )
    راست میفرمایید به خدا بند بند تن آدم میخواد از هم بپاشه

    هر جزء جزء واقعه ی اومدن زعفر که زحمت کشیدن قرار دادن یه روضه است
    میشه باهاش چنان شور و حزن و اشکی به پا کرد تو هیئت

    اومدن جنیان رو به کربلا خدمت حضرت شنیده بودم اما تفصیلش رو ندیده بودم ای وای من

    انگار یه چیزی سد گلوم شده کاش میشد داد زد

    چقدر حزن انگیز چه مصیبتی بوده

    چطور زعفر تونسته بر گرده ؟! چطور میشه اونجا توی اون حالت به امر حصرت گوش داد

    جناب خادم الشهداء حتما تیکه ی بالایی این داستان همان بئر ذات العلم تمامش رو بخونید شور علوی میگیرید میخولید یه هو بکشید

    حتما اون قسمت رو هم بخونید


    التماس دعا
    یاعلی
    بله...اول اون قسمت رو خوندم....
    هر دو قسمت برایم تازه بودند...
    خب از تسخیر جنیان توسط مولا علی (ع) شنیده بودم اما این داستان را تا بحال نخوانده و نشنیده بودم.

    اما قسمت دوم و حضور زعفر در کربلا و آن تفاصیل و صف ملائکه آنجا(که بی شک حضور داشته اند و امام آن ها را میدیده اند....جدشان و مادرشان را می دیده اند)
    و امام آنچنان بر نیزه جهل آدمها و غربت خود تکیه زده به قول شما جگر آدم را می سوزاند....

    خدا خیرتان دهد جناب علی-110 ...

    اما جناب مذنب به دنبال سند قطعی این روایتم...


    به کمال عجز گفتم : که به لب رسيد جانم
    به غرور و ناز گفتي : تو مگر هنوز هستي؟!






    بعداز اين لطفي ندارد حکـمراني بر دلم
    شهر ويـران گشته فرماندار مي خواهد چه کار . . .

  9. #8
    کاربر کوشا علی-110 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    اصفهان
    نوشته ها
    245
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    سند اصلی تا اونجایی که در ابتدای متن ذکر شده از کتاب «ریاض القدس المسمی بحدائق الانس» تالیف مرحوم صدرالدین واعظ القزوینی است که در دو جلد گردآوری شده.



    روایت از قول ابوسعید خدری و خذيفه يمانى نقل شده.
    البته مثل اینکه قضیه در کتاب عالم بزرگوار مرحوم حاج سيد قريش حسينی «الفضل فی بعض معجزات اميرالمومنين» هم اومده.
    اینا حداکثر یافته های من توی اینترنت بود.
    ویرایش توسط علی-110 : 17-10-2011 در ساعت 16:40
    نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد ....... حسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد
    فطرت آشفت که از خاک جهان مجبور ..... خودگری، خودشکنی، خودنگری پیدا شد
    خبری رفت ز گردون به شبستان ازل .......... حذر، ای پردگیان، پرده دری پیدا شد

  10. #9
    حق آب و گل داره یاصاحب الزمان آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    نوشته ها
    1,875
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    خدا خیرتان دهد جناب علی-110 ...

    اما جناب مذنب به دنبال سند قطعی این روایتم...
    بسم الله الرحمن الرحیم
    صلی الله علیک یا مولای یا صاحب الزمان ( صلوات الله علیک )
    جناب خادم الشهدای بزرگوار

    البته خود علی آقا 110 تشریف میارن و جواب درخواست شما رو میدن اما ازشون اجازه میخوام که فضولی کنم این امر و فرمایش شما رو من اجابت کنم :

    در همون مطلبی که برادر علی 110 قرار دادن ، نوشته شده که آیت الله حاج سید احمد میرخانی ( رحمه الله و اعلی الله مقامه ) این مطلب رو از کتاب نفیس و گرانسنگ ریاض القدس نقل نموده اند .

    نام کتاب : ریاض القدس و حدائق الانس است اثر گرانسنگ مرحوم صدر الدین قزوینی هست که درش مقتل آقا سیدالشهداء ( صلوات الله علیه ) است .

    این داستان رو ایشان در ریاض القدس از کتاب شریف کنز الواعظین و کتاب شریف ریاض المومنین ، نقل میکنند .

    خود داستان در کتاب شریف بحار الانوار علامه مجلسی ( رضوان الله علیه ) آمده در جلد 44 و جناب شیخ مفید ( رضوان الله علیه ) هم آنرا به سند خودشان از امام صادق ( علیه السلام ) نقل کرده اند .

    ظاهرا زعفر جنی همان است که در هنگام فوتشان برایش آیات عظام و علما در عصر آیت الله بروجردی مجلس عزا گرفتند و زعامت اجنه ی شیعه بعد از ایشان رو پسر پسرش جناب سعفر به هده گرفته اند .


    اما من هنوز آروم نگرفتم باید باز یه چیزایی بگم زیر اون مطلب جناب زعفر


    التماس دعا
    یاعلی

    منمشتعلعشقعلیّمچهکنم

    یا أبانا یاصاحب الزمان إستغفرلنا ذنوبنا إنّا کنّا من الخاطئین


    بر مشامت گر رسید از قبر من بوی بهشت
    کن یقین پای نگارم بر مزارم رفته است


  11. #10
    حق آب و گل داره یاصاحب الزمان آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    نوشته ها
    1,875
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    آمدن زعفر جنى به كربلا

    سالها گذشت تا اينكه زعفر جنى در بئرالعلم مجلس عيش و عروسى بجهت خود مهيا كرد و بزرگان طايفه جن را دعوت نموده و خودش بر تخت شادى و عيش نشسته كه ناگاه شنيد از زير تختش صداى گريه و زارى ميآيد .
    زعفر گريست كه در موقع شادى من چنين گريه ميكند ايشان را خواست دو جن حاضر شدند سبب گريه آنها را پرسيد گفتند : اى امير چون تو ما را بفلان شهر فرستادى از قضا عبور ما بشط فرات كه عرب آنرا نينوا ميگويند و كربلا افتاد
    ديديم در آنجا لشكر زيادى جمع شده و مشغول قتال و جدال هستند چون نزديك آن دو لشكر شديم ديديم ميان معركه جنگ حسين بن على (ع )
    آی آقا جان ، الهی بمیرم برات

    پسر آن آقاى بزرگوار كه ما را مسلمان كرده ؛
    چیکار کردن با پسر آن آقای برگوار
    ای خدااااا ای خدااااا
    يكّه و تنها ايستاده و اعوان و انصارش تماما كشته شده و خود آن بزرگوار غريب تكيه بر نيزه بيكسى داده و نظر به يمين و يسار مينمود

    تکیه بر نیزه ی غریبی نزن آقا جانم

    و ميفرمود: اما من ناصر ينصرنا اما من معين يعيننا،
    یا لیتنا کنّا معک فأفوز فوزا عظیما

    ای کاش بودیم آقا جان جواب ندای غربتت رو میدادیم

    به پات شهید میشدیم
    وای بر من وای برمن


    و مى شنيديم كه اهل و عيال آن بزرگوار صداى العطش بلند كرده اند
    وای وای عمو عمو العطش
    وای وای مردم زسوز عطش

    داره میرسه محرم و میرسه اون زمانی که آب به روی اهل خیام ببندن

    توی ناله همه طفلان ناله ی العطش سه ساله ی أبی عبدالله ( علیهما السلام ) جانکاه تره

    ای وای من ای وای من

    چون اينواقعه را ديديم فورى خود را به بئر ذات العلم رسانيديم تا ترا خبر كنيم كه اگر دعوى مسلمانى ميكنى پسر پيغمبر را الان مى كشند.

    زعفر تا اين سخنان را شنيد تاج شاهى را از سر بدور افكند لباس دامادى را از بدن بدور انداخت طوايف جن را با حربه هاى آتشين برداشت و با عجله بطرف كربلا روان شدند خود زعفر براى طلبه اى از علوم دينيه كه در بندى مفصلا شرح حال او را ميدهد نقل ميكند كه :
    وقتى ما وارد زمين كربلا شديم ديديم چهار فرسخ از چهار فرسخ را لشكر دشمن فرا گرفته و صفوف ملائكه بسيارى را ديديم كه منصور ملك با چندين هزار ملك از يك طرف نصر ملك با چندين هزار ملك از طرف ديگر جبرئيل با چندين هزار ملك و در يك طرف ديگر ميكائيل با چندين هزار ملك و از طرف ديگر اسرافيل ملك رياح ملك بحار ملك جبال ملك دوزخ ملك عذاب هر كدام با لشكريان خود منتظر اذن و فرمانند.

    ارواح يكصد و بيست و چهار هزار پيغمبر از آدم تا خاتم همه صف كشيده مات و متحيرند خاتم انبياء آغوش گشوده ميفرمايد: ولدى العجل العجل انا مشتاقون .

    ولى خامس آل عبا يكّه و تنها ميان ميدان با زخمهاى فراوان و جراحات بى پايان ايستاده پيشانيش شكسته سر مجروح سينه سوزان ديده گريان
    کی سنگ به پیشونیت زده آقاااااااااااااا

    کی جرات کرده به سشما جسارت کنه آقا جانم

    ای وای بر من

    ،
    هر نفس كه ميكشد خون از حلقه هاى زره ميجوشد اصلا اعتنايى به هيچيك از ملائكه نميكند و مرا هم كسى راه نميدهد كه خدمت آنحضرت برسم همانطور كه از دور نظاره ميكردم و در كار آنحضرت حيران بودم ناگاه ديدم آقا سر غربت از نيزه همه ملائكه بسوى من نظر افكندند و كوچه دادند تا من خودم را خدمت آنحضرت رسانيدم و عرض كردم كه من با سى و ششهزار جن آمده ايم تا يارى شما را بكنيم حضرت فرمود زعفر زحمت كشيدى خدا و رسولش از تو راضى باشند خدمت تو قبول درگاه باشد ولى لازم نيست برگرديد. گفتم قربانت گردم چرا اذن نميدهى ؟ فرمود شما آنها را مى بينيد ولى آنها شما را نمى بينند و اين از مروت دور است .
    دیده نمیشدن باشه آقا اما چرا وقتی عرض کردن شبیه انسان میشیم تا ما رو ببینن باز قبول نکردی ؟

    آره میخواستی جیگر ما رو بسوزونی

    میخواستی تا عمر داریم داغدار سه سالت باشیم

    آقا جان اومدی اما چرا دیگه زن و بچه رو آوردی ؟

    فدای بچه های خستت بشیم

    بچه هایی که شب دهم دامنهاشون آتیش گرفت

    آه ه ه ه ه ه ه ه ای وااااااای

    زعفر گفت اجازه بفرما ما همه شبيه آدم ميشويم اگر كشته شويم در راه رضاى خدا كشته شديم حضرت فرمود زعفر اصلا ديگر مايل بزندگانى نيستم و آرزوى ملاقات پروردگار را دارم . يعنى زعفر بعد از كشته شدن على اكبر و عباس و قاسم ماندن در دنيا چه فايده اى دارد
    داغ علی اکبر کشت امام حسین رو

    شیخ جعفر شوشتری میفرمایند که حضرت سید الشهداء دو جا یا یه جا از دنیا رفت

    اون هم بالا سر علی اکبرش بود

    خاک بر دهان من


    شما بجاى خود برگرديد و بجاى نصرت و يارى من گريه و عزادارى براى من بكنيد كه اشك عزاداران من مرهم زخمهاى منست .

    زعفر ميگويد من به امر امام مايوس برگشتم چون بمحل خود رسيديم بساط عيش برچيديم و اسباب عزا فراهم آورديم مادرم بمن گفت پسرم چه ميكنى و كجا رفتى كه اينطور ناراحت برگشتى گفتم مادر پسر آن پدرى كه ما را مسلمان كرد حالش در كربلا چنين و چنانست رفتم ياريش كنم اذن نداد چون امر امام واجب بود برگشتم ، مادر چون اين بشنيد گفت اى فرزند ترا عاق ميكنم فرداى قيامت من جواب مادرش فاطمه را چه بگويم ؟
    وای مادر فاطمه بیا ببین این حرومزاده ها چه کردن با پسرت با میوه ی دلت ، مادر



    زعفر گفت مادر من خيلى آرزو داشتم كه جانم را فداى او كنم ولى اجازه نداد، مادر گفت بيا من به همراه تو ميآيم و دامنش را ميگيرم و التماس ميكنم شايد اذن بدهد كه تو در ركابش شهيد شوى ، مادر از پيش و من با لشكريان از عقب بطرف كربلا روان شديم چون رسيديم صداى تكبير از لشكر شنيديم چون نظر كرديم ديديم سر آقا حسين بالاى نيزه و دود و آتش از خيام حرم حسينى بلند است
    آتش دود چه غوغا میکرد
    مادرم فاطمه آوا میکرد

    زعفر دیگه دیر شد نباید میرفتی

    مادرم خدمت امام سجاد رسيد اذن خواست تا با دشمنان جنگ كند حضرت اذن نداد و فرمود در اين سفر همراه ما باشيد اطفال ما را در بالاى شتران شبها نگهدارى كنيد آنان قبول كردند تا شهر شام با اسراء بودند تا حضرت آنها را مرخص كرد.

    -------------------
    شرح زيارت عاشورا

    حضرت آيت الله حاج سيداحمد ميرخانى (ره )
    و سیعلم الذین أیّ منقلب ینقلبون


    بر مشامت گر رسید از قبر من بوی بهشت
    کن یقین پای نگارم بر مزارم رفته است


صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. تاریخ بارگاه امام حسین(ع)
    توسط dendelak در انجمن اماکن مذهبی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 07-02-2011, 00:42
  2. معرفى شهداى نهضت حسينی
    توسط محبّ الزهراء در انجمن عاشورا خون خدا جاری در رگهای تنزیل[ویژه نامه محرم]
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 11-12-2010, 23:55
  3. عمل به تکلیف‌ در واقعه كربلا
    توسط مرتضی سعادتی در انجمن عاشورا خون خدا جاری در رگهای تنزیل[ویژه نامه محرم]
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 11-12-2010, 15:44
  4. تشرف سيد مهدى قزوينى در راه كربلا
    توسط hossein moradi در انجمن تشرف یافتگان
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 17-09-2010, 21:07

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
کانال سپاه