واقعه بئرذات العلم
در كتاب رياض القدس از ((ابوسعيد)) و ((خذيفه يمانى )) كه از اصحاب رسول خدا (ص ) هستند نقل ميكند كه در يكى از غزوات كه فتح و نصرت با مسلمين بود مراجعت ميكردند بزمين شوره زار و بى آب و علفى رسيدند كه بسيار گرم و سوزان و شنزار بود و راه عبور از آن بسيار دشوار مينمود اصحاب آنحضرت بواسطه حرارت آفتاب و وزيدن بادهاى گرم و سوزان تشنه شده بقسمى كه صداى آنها بلند شد شكايت اينموضوع را خدمت حضرت نمودند حضرت باصحاب خود فرمود كسى بين شما هست كه معرفت باين سرزمين داشته باشد؟ يكى از اصحاب عرض كرد يا رسول اله من آشنايى كامل به اين سرزمين دارم و مكرر ازين بيابان عبور كرده ام اين وادى را وادى ((كشيب ارزاق )) نامند چه بساد ليلان كه درين بيابان گمراه شده و هر سواره اى كه در وادى قدم نهاد شترش از رفتار بازمانده و هيچ لشكرى به اين وادى نيامده مگر اينكه هلاك شدند زيرا اينجا مقام جنيان و مسكن شياطين و لشكر ابليس است . مسلمانان چون اين سخنان شنيدند يقين به هلاكت نموده پناه برسول خدا (ص ) بردند و گريه زارى نمودند و ساعت بساعت بشدت گرماى هوا افزوده ميشد پيغمبر (ص ) فرمود: هر كس در اين بيابان خبرى از آب بمن بدهد من براى او بهشت را ضمانت ميكنم همان كسيكه گزارش اين سرزمين را بحضرت داده بود عرض كرد در اين بيابان چاهى است كه عرب آنرا بئرذات العلم ميخوانند و در آنجا آب سرد شيرين گوارايى وجود دارد ولى چه فايده كه كسى قدرت رفتن سر آن چاره را ندارد زيرا آن چاه محل جن و شياطين است كه از سليمان تمرد نموده اند و دود سياهى از آنچاه بلند ميشود و نميگذارند كسى از آنچاه آب بردارد و اگر كسى بر سر آن چاه برود سوخته و مثل ذغال سياه ميشود، قوم تبع يمانى با لشكر زيادى كه داشت چون بر سر اين چاه رسيدند و خواستند آب بردارند ده هزار لشكر او هلاك شدند؛ ((برهام فارس )) با لشكرى بيحد و كثير چون بر سر آنچاه رسيدند و خواستند آب بردارند خلقى كثير از آنها هلاك شدند. ((سعدبن يرزق )) با لشكرى فراوان بر سر اين چاه آمدند بيست هزار آنان هلاك شدند و اكنون سرهاى آدميان و استخوانهاى آنها در كنار چاه ريخته است.
رسول اكرم ص فرمود: لا حول ولا قوة الا بالله العلى العظيم ، آنگاه فرمود اى اصحاب من آيا ميان شما كسى هست كه دامن همت بر كمر زند و مشك و دلوى بر دارد و بر سر اين چاه رود براى مسلمين بياورد تا بهشت را براى من او ضامن شوم ؟ ابوالعاص بن الربيع كه برادر رضاعى آنحضرت بود عرض كرد: جعلت فداك يا رسول الله مرا مرص فرماى تا من فرمان شما را بجا آورم زيرا كه من يك مرتبه ديگر هم با جماعتى بر سر اين چاه رفته چون بر سر اين چاه رسيديم عفريت جنى بزرگ از چاه نمودار شد و همراهان مرا هلاك كرد فقط من با يكنفر ديگر كه اسب تندرو داشتيم نجات يافتيم يا رسول اله آنروز من مسلمان نبودم ولى امروز مسلمان هستم و اميدوارم از بركت اسلام آسيبى بمن نرسد، حضرت دعاى خير درباره او نمود و دو نفر ديگر از شجاعان را همراه او نمود با جمعى ديگر كه يكى ((قيس بن سعدبن عباد)) و يكى ((سعد بن معاذ)) و ((سعد بن بشر)) و ((ثابت بن اخنس )) و ديگران كه همه با شمشير و سپر و تير و كمان چون شير شكارى و بيست شتر با دلو و ريسمان براه افتاده بسوى چاه رفتند و چاه بسيار بزرگى ديدند كه نظير آنرا نديده بودند چون نزديك چاه شدند جنى از ميان چاه بيرون آمد مانند نخله سياه و چشمهايى چون طشت پر از آتش و دهانى مانند غار گشوده و بجاى نفس شعله آتش از دهان او بيرون ميآمد و در آن واحد تمام بيابان پر از دود آتش شد و صدايى مانند رعد بر كشيد كه زمين از صداى او به لرزه در آمد مسلمانان از ترس خواستند فرار كنند ابوالعاص بن ربيع گفت اى برادران مسلمان آيا از مرگ فرار ميكنيد كجا ميرويد بايستيد كه من با اين عفريت جن در آويزم و بر او ظفر مييابم و اگر كشته شدم سلام مرا به پيغمبر خدا برسانيد پس ابوالعاص شمشير كشيد و قدم جراءت پيش نهاد كه يكى از جنيان فرياد كرد كه كيستيد؟
و براى چه اينجا آمده ايد مگر نميدانيد كه اينجا مكان پادشاهان و متمردين از فرمان سليمان و داود است آنكه قوم عاد را كشتند و بسى دليران را خون آغشته اند در اين مكان ميباشند ابوالعاص گفت ما از اصحاب و انصار رسول خدائيم اگر اطاعت ما را كرديد كه ما با شما كارى نداريم و الا قهرا و جبرا شما را وادار ميكنيم كه ما را اطاعت كنيد هنوز كلام ابوالعاص باتمام نرسيده بود كه ناگاه جنى صدايى زد و خود را بر روى ابوالعاص انداخت و ابوالعاص را مانند گنجشكى در چنگال باز ديديم و صداى او را شنيديم كه ميگفت برادران دينى من سلام مرا خدمت پيغمبر برسانيد ما از ترس فرار كرديم ديديم كه جنى بچاه فرو رفت برگشتيم ابوالعاص را مانند ذغال سياه ديديم نشستيم بر سر او گريه كرديم ، ديديم ، ديديم از ميان چاه غلغله و ولوله بلند شد انواع و اقسام صورتهاى عجيب و غريب از چاه بيرون آمد ما از ترس همگى فرار نموديم و بسوى پيغمبر و اصحابش دويديم چون خدمت حضرت رسيديم ديديم رسول خدا نشسته و بر مرگ ابوالعاص كه جبرئيل بر آنحضرت خبر داده بود ميگريد پيش آمديم و عرض كرديم خدا در مرگ ابوالعاص بشما صبر عنايت فرمايد، پيغمبر فرمود به آن خدايى كه جان من در يد قدرت اوست الان روح ابوالعاص در بهشت متنعم است همه اصحاب طلب رحمت و تمناى مقام ابوالعاص را كردند ولى از حرارت آفتاب و عطش در پيچ و تاب افتاده بودند درين اثناء على بن ابيطالب (ع ) از دور نمايان شد حضرت فرمود ياران من سقاى تشنه لبان و نجات دهنده پير و جوان آمد استقبال على رويد و از او آب بخواهيد كه بغير از او كسى شما را سيراب نخواهد كرد اصحاب به استقبال على (ع ) رفتند شرح تشنگى خود و كشته شدن ابوالعاص گريان شد و خدمت وجود مبارك پيغمبر آمدند، حضرت رسول (ص ) على را استقبال نمود و او را بغل گرفت پهلوى خود نشانيد.
اميرالمؤ منين (ع ) عرض كرد يا رسول اله اذن ميدهى بروم از چاه ذات العلم آب بياورم پيغمبر فرمود برو انشاءاله بسلامت باشى آنگاه دست مبارك را بگردن على انداخت و گريست و رو بطرف آسمان نموده عرض كرد الهى داغ را بر دل من مگذار چون على (ع ) به امر و اجازه پيغمبر بئر ذات العلم شد ده نفر از شجاعان لشكر با بيست شتر متوجه چاه شدند و از قفاى اميرالمؤ منين (ع ) تكبيرگويان ميآمدند چون حضرت بنزديكى چاه رسيد با صداى بلند از ته دل فرياد زد: جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا .
از صداى رعدآساى اميرالمؤ منين (ع ) گويى زمين و زمان به لرزه درآمد آنگاه ديديم همان عفريت جنى كه ابوالعاص را كشته بود سر از چاه بيرون آورده دهن باز كرده گفت كيستى تو مگر ندانستى كه احدى اينجا قدم ننهاده مگر آنكه هلاك شده و بخاك تيره افتاده مگر اين كله ها و سرهاى انسانى را نمى بينى كه در اطراف چاه افتاده چرا عبرت نميگيرى و بر جان خود رحم نمى نمايى حضرت فرمود اى شيطان مردود و اى جنى مطرود من از كسانى نيستم كه تو ديده اى من نورى هستم كه از نار تو خاموش نمى شوم آن جنى گوش بحرف حضرت نداده خواست همان كارى را كه ابوالعاص كرده بود با على بنمايد كه ناگاه على صيحه اى بر او زده قبل از آنكه خودش را به آنحضرت برساند چنان ذوالفقار را بر كمرش نواخت كه مانند كوه دو نيمش كرد و در ميان چاه انداخت و ما را صدا زد كه مشكها را بياوريد و در ميان چاه انداخته آب برداريد سعيد بن عباده گفت به آن خدائيكه ما را جان داده ما با دلو و ريسمان و مشك خدمت آنحضرت آمديم ديديم كه عرق غيرت و شدت غضب چنان بر چهره آنحضرت ظاهر شده كه زهره شير از ديدن آنحضرت آب ميشود، در اين اثنا صورتهاى مختلف و بلندى از چاه متصاعد شد و طايفه جن از چاه بيرون آمدند و شعله هاى آتش از دهانه چاه فوران ميكرد بطوريكه تمام بيابان را دود فرا گرفت و در ميان دود سياه صورتهاى جن و شياطين مثل آتش شعله ور بود بقدرى ما از دين آن صورتها هول و وحشت نموديم كه نزديك بود جان از تن ما بيرون رود اميرمؤ منان (ع ) با صداى بلند فرمود كه يا معشرالجن و الشياطين بر ولى خدا سركشى مينمائيد آيا خدا بشماها گفته شد كه باين صور درآئيد و با من ستيزگى كنيد و يا افترا بخدا بنديد پس حضرت شروع نمود بدعا خواندن و بايشان دميدن .
قيس بن سعد گويد بخدا قسم كه آنقدر حضرت بر آنها دعا و سور قرآنى خواند و بر آنها دميد كه ديدم دود آتش ساكن شده و صورتهاى اجنه معدوم شدند و بسيارى از صورتهاى سوخته و هياكل افروخته بر روى خاك افتادند آنگاه حضرت ما را بر سر چاه طلبيد و دلو و ريسمان را با دست مبارك خود گرفت و در چاه افكند هنوز بوسط چاه نرسيده بود كه ريسمان را قطع كردند و دلو خالى را بيرون انداختند حالت غضب از صورت آنحضرت نمايان شد سر مبارك خود را ميان چاه كرد فرمود اى جنى كه دلو خدا را از ريسمان بريدى و بيرون انداختى خودت بيرون بيا تا سزاى ترا هم بدهم كه ناگاه جنى با صورت عبوس و چشمهاى برافروخته از چاه بيرون آمد حضرت او را فرصت نداد كه حمله كند فورى بر كمرش زد و او را دو نيمه ساخت پس دلو ديگرى در چاه افكند و بصوت و صداى بلند اين رجز را خواند:
انا على النزع البطين
اضرب هامات العدى بالسيف
ان تقطع الدلولنا ثانيا
اءضربكم ضربا بغير حيف
منم شير يزدان على ولى
منم شير خونخوار دشت يلى
اگر بار ديگر شما جنيان
بريديد دلو مرا ريسمان
برآرم ز جان همه جنيان
دمارى كه يك تن نماند ز جان
عفريتى از جن از ميان چاه بصداى مهيبى جواب داد كه اى صاحب صدا چه از جان ما و چاه ميخواهى ما بشما آدميان آب نخواهيم داد خود را زحمت مده پيش از آنكه بر سرت بريزيم و پيكرت را بخاك اندازيم تا وحوش و طيور طعمه خود سازند.
حضرت فرمود اى ملعون مرا بكشتن تهديد ميكنى هر آينه تو بدست من كشته خواهى شد اگر مرا نميشناسى بشناس من على ولى آنكه در تمام حروب بزرگان كفر بدست من كشته شدند اگر بار ديگر دلو مرا بر گردانى با ذوالفقار وارد چاه ميشوم دمار از روزگار شما برآورم پس حضرت دلو را در ميانچاه انداخت هنوز بميان چاه نرسيده بود كه دلو را بريدند و بيرون انداختند و عفريتى از جن ميانچاه فرياد كرد كه اى صاحب عظيم الشاءن دلو خود را كه از عدنان ميشمارى اگر راست ميگويى ما كه دلو ترا از چاه بيرون مياندازيم تو هم خود را بچاه انداز كه ناگاه غضب از سيماى آنحضرت نمايان شده فرموده اى گروه جن و شياطين آيا مرا از آمدن به چاه ميترسانيد، مهياى كشته شدن باشيد كه با ذوالفقار آمدم و رو بطرف همراهان و ياران خود كرده فرمود مرا ميان چاه فرو بريد مسلمانان بناله و آه درآمدند كه قربانت گرديم كجا ميخواهى بروى چرا خودت را بدست خود تلف ميكنى اينچاه قعرش نمايان نيست و طايفه جن ترا خواهند كشت آنوقت ما جواب رسول خدا را چه دهيم و بصورت حسنين نگاه كنيم حضرت آنها را بحق رسول خدا قسم داد كه مرا بچاه بفرستيد اصحاب ريسمانى به كمر آنحضرت بستند و در ميان چاه فرو بردند.
قيس بن سعد گويد هنوز حضرت بوسط چاه نرسيده بود كه ريسمان را بريدند و آنحضرت را در ميانچاه انداختند ما چون چنين ديديم صدا بناله بلند كرديم كه آه پيغمبر خدا بى پسرعم و حسنين يتيم شدند هر چه گوش داديم كه صدايى از آنحضرت بشنويم جز صداى اجنه و شياطين چيز ديگرى بگوش نميآمد يقين بهلاكت آنحضرت نموديم رو بطرف آسمان كرده عرض كرديم خدايا آل پيغمبر خودت را و دل ما را بمرگ على مسوزان ناگاه صداى رعدآساى على از ته چاه بگوش ما رسيد كه ميفرمود: الله اكبر جاء الحق و زهق الباطل .
چون آمدن حضرت بطول انجاميد رسول خدا ناراحت شده جبرئيل بر پيغمبر نازل شده عرض كرد يا رسول اله چندين هزار ملائكه بحمايت و نصرت و حفظ و حراست پسرعمت گماشته كه آسيبى باو نرسد و اكنون خودت برخيز و بر سر چاه رو پيغمبر فورى سوار شده بااصحاب و انصار خود بطرف چاه حركت كرد.
قيس بن سعد گويد كه ما در كنار چاه ايستاده بوديم و بر على گريه ميكرديم چه صداى آنحضرت بگوش ما نميرسيد و صداى جنيان را مى شنيديم كه ناگاه از دور ديديم پيغمبر با اصحاب نمايان شدند چون بر سر چاه رسيدند جبرئيل بر آنحضرت نازل شد عرض كرد خدا ميخواهد فتح اينچاه و قتل متمردان جن بنام مقدس على (ع ) باشد و الا خدا ميتواند ملكى را ماءمور كند كه در آن واحد همه را هلاك كند على را بخوان تا جواب دهد حضرت على را صدا زد جواب لبيك على از ته چاه شنيده شد كه ناگاه ديديم على (ع ) بر سر چاه آمد پيغمبر پيشانى على (ع ) را بوسيد بعد فرمود يا على تو خبر ميدهى كه درين چاه چه كردى يا من بگويم ، على (ع ) عرض كرد يا رسول اله چيزى از شما پوشيده نيست و لكن شنيدن آن از دو لب مبارك شما بهتر است .
وجود مبارك پيغمبر فرمود: يا على بيست هزار جن را كشتى و ما بقى جنيان بتو ايمان آوردند و به آنها گفتى امان نيست مگر براى اهل ايمان كه از روى صدق و اخلاص و ايمان بگويند: لا اله الا الله محمد رسول الله و ديگر با من عهد كنيد كه احدى را از اين چاه ممانعت نكنيد و هر كه بيايد آب بردارد او را آزار نرسانيد قبول نمودند و بيست و چهار هزار قبيله از قبايل جن مسلمان شدند و ايمان بخدا آوردند چون تو سلطان آنانرا كشته بودى پسر ويرا خواستى و تاج و سلطنت را بر سر او نهادى و نام او را زعفر زاهد گذاشتى و حدود و شرايع اسلام را تعليم آنان نمودى آنگاه از چاه بيرون آمدى .
عرض كرد چنين است يا رسول اله آنگاه رسول خدا اصحاب را اجازه داد كه از چاه برداشتند چهارپايان و خودشانرا سيراب كردند و يك شبانه روز آنجا بودند و بعدا حركت كردند و متوجه مدينه شدند.
-------------------
شرح زيارت عاشورا
حضرت آيت الله حاج سيداحمد ميرخانى (ره )