بدنيست قدرى از وسوسه هاى شيرين و دل پذير شيطان كه توانست با آنها آدم و حوا را بفريبد و از مقام و مرتبه خود به زير آورد بيان كنيم .
گفته شده كه : شيطان بر اثر سجده نكردن بر آدم ، رانده درگاه شد و پس از آن تصميم قاطع گرفت تا آن جا كه مى تواند از آدم و اولادش انتقام بگيرد و در مكر وحيله و فريب دادن آنان كوتاهى نكند.
آن ملعون ، به خوبى مى دانست خوردن از آن درخت ممنوعه باعث مى شود كه آنها را از بهشت بيرون كنند. در صدد وسوسه آنان بر آمدو براى رسيدن به اين مقصود دام هاى گوناگون خود را بر سر راه آنها گشود و براى نائل آمدن به هدف شوم خود بهترين راه را در اين ديد كه عشق و علاقه ذاتى انسان ، به تكامل و ترقى در زندگى جاويد استفاده كند. نيز براى قانع كردن آنان براى مخالفت فرمان خدا، عذر و بهانه اى بتراشد كه آنها با دلگرمى دستور او را اجرا كنند. لذابعد از آن كه از حضرت آدم عليه السلام ماءيوس شد، پيش همسر آدم رفت . گفت : آيا مى دانى چرا خداوند شما را از ميوه اين درخت منع كرده و گفته است نزديك آن نشويد؟ چون درخت حيات و جاويد است . هر كس از آن بخورد يا فرشته مى شود و يا عمر جاويدان را به دست مى آورد و هميشه زنده مى ماند.(117)
سپس گفت : خداوند متعال نمى خواهد شما در زندگى دائمى با او شريك باشيد، مى خواهد اين جاودانگى مخصوص خودش باشد؟ با اين نقشه و نيرنگ به آنها فهماند خوردن از اين درخت ضرر و زيان به شما نمى رساند، بلكه هميشه در بهشت خواهيد ماند. بعد از آن گفت : اگراز آن نخوريد به اين زودى شما را از بهشت بيرون مى كنند. باز براى اين كه پنجه هاى پر وسوسه و حيله هاى خود را بيشتر و محكم تر در جان آدم فرو برد و آنها را از حق وحقيقت منحرف كند، براى حق به جانبى خود، قسم هاى شديدى خورد و گفت : من خير خواه ودل سوز هستم ، خود را موظف مى دانم كه شما را نصيحت كنم !!(118)
حضرت آدم عليه السلام كه هنوز تجربه كافى درزندگى را نداشت و تا حال گرفتار دام هاى شيطان و خدعه و نيرنگ هاى دروغ او نشده بودو نمى توانست باور كند كسى اين چنين قسم دروغ به خدا ياد كند، سرانجام تسليم شد وفريب و نيرنگ شيطان در او اثر كرد و از ميوه آن درخت خورد.
صد هزاران سال ابليس لعين
بود ابدالاميرالمومنين
پنجه زد با آدم از نازى كه داشت
گشت رسوا همچو سرگين وقت چاشت
بعد از خوردن از آن درخت ، برايشان ثابت شد كه نه تنها آن ميوه آب حيات و زندگى جاويد نبود، بلكه به مجرد خوردن ، لباسهاى بهشتى از بدنشان ريخت و عورت ها و بدنهاى آنها تا آن موقع مخفى و پوشيده بود ناگهان ظاهر شد. ايشان در ميان بهشت و جمع فرشتگان لخت و عريان شدند، حيران و سرگردان ماندند. وقتى لباسهاى بهشتى و آن تاج كرامت از اندامشان فرو ريخت و خود را در جمع ملائكه عريان ديدند، بلافاصله خود را به ميان درختان رساندند و از برگ هاى درختان براى پوشيدن اندام كمك مى گرفتند و عورت هاى خود را مى پوشاندند، ولى برگ ها هم اطاعت نمى كردند و از بدنشان پرواز مى نمودند و باز عريان مى ماندند.
حوا چاره خود را در اين ديد كه بنشيند تا رسوائى او كمتر باشد. آدم با يك دست عورت خود راپوشانيد و با دست ديگر سر خود را گرفت . و گفتند: خدايا! ما بر نفس خودمان ظلم كرديم . اگر ما را نبخشى و بر ما رحم نكنى از زيانكاران خواهيم بود.(119) خداوند به آنها خطاب كرد و گفت : مگر من شما را از خوردن ميوه آن درخت منع نكردم ؟ مگر به شما نگفتم كه شيطان دشمن آشكار و سرسخت شما است . چرا فرمان من را اطاعت نكرديد و فريب آن ملعون را خورديد؟
سپس فرمود: الحال چاره اى جز اين نيست كه بايد از بهشت خارج شويد. و آنها را از مكان و مقام خود بيرون كردند و به زمين فرستادند.(120)
جد تو آدم ، بهشتش جاى بود
قدسيان كردند بهر اوسجود
يك گنه ناكرده گفتندش تمام
مذنبى ، مذنب برو بيرون خرام
تو طمع دارى كه با چندين گناه
داخل جنت شوى اى روسياه