ازاتفاقاتي كه پس از ازدواج با خديجه تا بعثت پيش آمد داستان تجديد بناي كعبه وحكميّت رسول خدا ( ص ) است . ده سال پس از ازدواج با خديجه سيلي بنيان كن از كوههاي مكه سرازير شد و وارد مسجد گرديد و قسمتي از ديوار كعبه را شكافت و ويران كرد . از سوي ديگر كعبه سقف نداشت و ديوارهاي اطراف آن نيز كوتاه بود و ارتفاع آن كميبيشتر از قامت يك انسان بود . همين موضوع سبب شد تا در آن روزگاران سرقتي در خانةكعبه واقع شد ، و اموال و جواهرات كعبه را كه در چاهي درون كعبه بود بدزدند . بااينكه پس از چندي سارق را پيدا كردند و اموال را از او گرفتند و دستش را به جرمدزدي بريدند ، اما همين سرقت ، قريش را به فكر انداخت تا سقفي براي خانة كعبه بزنند، ولي اين تصميم به بعد موكول شد . براي انجام اين منظور ناچار بودند ديوارهاياطراف را خراب كنند و از نو تجديد بنا كنند .
مشكلي كه سر راهشان بو ، يكينبودن چوب و تخته اي كه بتوانند با آن سقفي بر روي ديوارهاي كعبه بزنند و ديگر وحشتاز اينكه اگر بخواهند ديوارها را خراب كنند ، مورد غضب خداي تعالي قرار گيرند واتفاقي بيفتد كه نتوانند اين كار را به پايان برسانند .
مشكل اول با يك اتفاقغير منتظره كه پيش بيني نكرده بودند حلّ شد و چوب و تختة آن تهيّه گرديد و آن اتفاقاين بود كه يكي از كشتيهاي تجّار رومي كه از مصر مي آمد در نزديكي جدّه به واسطهتوفان دريا – يا در اثر تصادف با يكي از سنگهاي كف دريا شكست و صاحب كشتي كه بهگفتة برخي نامش « ياقوم » بود از مرمّت و اصلاح كشتي مأيوس شد و از بردن آن صرفنظركرد . قريش نيز كه از ماجرا خبردار شدند به نزد او رفته و تخته هاي آن را براي سقفكعبه خريداري كردند و به شهر مكه آوردند .
مشكل دوم وحشتي بود كه آنها از اقدامبه خرابي و ويراني و زدن كلنگ به ديوار خانه و تجديد بناي آن داشتند و مي ترسيدندمورد خشم خداي كعبه قرار گيرند و به بلايي آسماني يا زميني دچار شوند . به همين جهتمقدمات كار كه فراهم شد و چهار سمت خانه را براي خرابي و تجديد بنا ميان خود قسمتكردند ، جرئت اقدام به خرابي نداشتند تا اينكه وليد بن مغيره به خود جرئت داد وكلنگ را دست گرفته و پيش رفت و گفت : « خدايا تو مي داني كه ما از دين تو خارج نشدهو منظوري جز انجام كار خير نداريم . » اين سخن را گفت و كلنگ خود را فرود آورد وقسمتي از ديوار را خراب كرد .
مردم ديگر تماشا مي كردند و جرئت جلو رفتننداشتند و با هم گفتند : « ما امشب را هم صبر مي كنيم . اگر بلايي براي وليد نازلنشد ، معلوم مي شود كه خداوند به كار ما راضي است و اگر ديديم وليد به بلايي گرفتارشد دست به خانه نخواهيم زد و آن قسمتي را هم كه وليد خراب كرد تعمير مي كنيم . »
فردا كه ديدند وليد صحيح و سالم از خانه بيرون آمد و دنبالة كار گذشتة خود راگرفت ، ديگران نيز پيش رفته روي تقسيم بندي كه كرده بودند اقدام به خرابي ديوارهايكعبه نمودند .
رسول خدا ( ص ) نيز در اين عمليّات بدانها كمك مي كرد تا وقتي كهديوارهاي اطراف كعبه به وسيلة سنگهاي كبودي كه از كوههاي مجاور مي آوردند به مقدارقامت يك انسان رسيد و خواستند حجرالاسود را به جاي اولية خود نصب كنند . در اين جابود كه ميان سران قبايل اختلاف پديد آمد و هر قبيله اي مي خواست افتخار نصب آن سنگمقدس را به دست آورد .
دسته بندي قبايل شروع شد و هر تيره از تيره هاي قريشجداگانه مسلّح شده و مهيّاي جنگ گرديدند .
بزرگان و سالخوردگان قريش در صددچاره جويي برآمده دنبال راه حلّي مي گشتند تا موضوع را خردمندانه حلّ كنند كه كاربه جنگ و زد و خورد نكشد .
روز چهارم يا پنجم بود كه پس از شور و گفتگو همگيپذيرفتند كه هر چه ابااميه بن مغيره كه سالمندترين افراد قريش بود ، رأي دهد بدانعمل كنند و او نيز رأي داد : « نخستين كسي كه از در مسجد وارد شد در اين كار حكميكند و هر چه او گفت همگي بپذيرند . » قريش اين رأي را پذيرفتند و چشمها به درب مسجددوخته شدناگهان محمد ( ص ) را ديدند كه از در مسجد وارد شد . جريان را به اوگفتند ، فرمود : « پارچه اي بياوريد . »
پارچه را آوردند رسول خدا ( ص ) پارچهرا پهن كرد و حجرالاسود را ميان پارچه گذارد . آن گاه فرمود : « هر يك از شما گوشةآن را بگيريد و بلند كنيد . » رؤساي قبايل پيش آمدند و هر كدام گوشة پارچه راگرفتند و بدين ترتيب همگي در بلند كردن آن سنگ شركت جستند . چون سنگ را محاذيجايگاه اصلي آن آوردند خود آن حضرت پيش رفته و حجرالاسود را از ميان پارچه برداشت ودر جايگاه آن گذارد ، سپس ديوار كعبه را تا هيجده ذراع بالا بردند . (1)