وقتى حضرت محمد صلّى اللّه عليه و آله سه ساله بود، روزى به دايه اش ((حليمه )) گفت :
مادر! روزها برادرانم كجا مى روند؟
عزيزم آنها گوسفندان را به صحرا مى برند.
مادر، چرا مرا با خود نمى برند؟
آيا مايلى بروى ؟
بله مادر.
حليمه روز بعد محمد صلّى اللّه عليه و آله را شستشو داد و موهايش را روغن زد و به چشمانش سرمه كشيد و يك مهره يمانى كه به نخ كشيده بود، براى محافظت او به گردنش آويخت . آن طفل سه ساله كه اين عمل را خرافى مى دانست ، مهره را با آزردگى از گردن درآورد و گفت : مادر، خدا بهترين حافظ براى من است .(50)
برگرفته از كتاب : صد حكايت تربيتي ، اثر: مرتضي بذرافشان