((خديجه ميرشكار))، همسر ((حبيب شريفى ))(137) و اهل بستان (138) است . پس از شروع جنگ تحميلى عراق عليه ايران ، چند روزى در بستان به رزمندگان كمك مى كند. آنگاه كه ((بستان )) تهديد مى شود، وى به همراه پدر و مادرش به سوسنگرد مى آيد. اما دل او در ((بستان )) جا مانده است . همان جا كه شوهر و برادرش با عشقى وصف ناپذير در پى دفع تجاوز خصمند.
چند روزى در انتظار همسرش كه پاسدار وطن است ، مى سوزد. جنگ به سوسنگرد هم كشيده شده است . بالاخره حبيب از راه مى رسد و خبر از محاصره سوسنگرد مى دهد و به خديجه مى گويد: ((امشب شهر را ترك مى كنيم ، تو هم با ما مى آيى !))
قبل از طلوع آفتاب ، با ماشينى به راه مى افتند. حبيب اسلحه اى به خديجه مى دهد تا در برابر خطرات احتمالى از خود دفاع كند.
نگاه خديجه بر نفربرى خيره مى شود. روى آن تيربارى تعبيه شده بود. او از همسرش مى پرسد:
((آيا نفربر از اهواز رسيده است ؟!... ))
در همين هنگام تيربار، ماشين حبيب را به رگبار مى بندد، حبيب و خديجه مجروح مى شوند و در پى آن ، هر دو اسيرانى هستند كه اشغالگران بعثى ، آنها را تشنه و نيمه جان در كنار جاده ، بر روى خاك انداخته اند.
پس از ساعاتى ، آمبولانس عراقى از راه مى رسد و آن دو ميهمان سوار آمبولانس مى شوند؛ ولى خبرى از مداوا نيست . يك شب ، به همان حال باقى مى مانند تا به بيمارستان مى رسند. در آن جا به خديجه ، خون وصل ميكنند؛ اما او تحمل ندارد كه خون كفار به بدنش وارد شود. تلاش مى كند تا آن را قطع كند. ولى فرياد وحشيانه افسر عراقى ، مانعى براى كار اوست . افسر بعثى با عصبانيت به خديجه مى گويد: ((احمق ! چكار مى كنى ؟))
خديجه كه چشمانش را بسته تا آن مزدور را نبيند، مى گويد: ((خون عراقى نمى خواهم !))
و او مى گويد: ((تو را با همين خون تا اين ساعت زنده نگه داشته ايم .))
چهارده روز به همين صورت مى گذرد. مداوا فقط سطحى است . هيچ عمل كاملى بر جراحت خديجه انجام نمى گيرد و با همان حالت وى را به سلول انفرادى بغداد مى برند.
پس از سه ماه ، خديجه وارد اردوگاه موصل مى شود. هشت ماه ميهمان اردوگاه است . شكنجه هاى شديد عراقى ها، توشه پذيرايى از خديجه ميرشكار است و صبر خديجه در برابر همه مشقت ها، كمر دژخيمان را مى شكند.
بعد از سپرى شدن دوران اسارت در ارودگاه موصل ، خديجه چهار ماه در زندان رماديه بسر مى برد تا اين كه امداد الهى به كمكش مى رسد و توسط نيروهاى صليب سرخ آزاد شده ، به ايران برمى گردد.(139)
[برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] اسير شماره 0339، ص 17.
[برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] همان ، ص 10.
[برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] اين شرح بى نهايت ، ص 18.