صفحه 8 از 9 نخستنخست 123456789 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 71 به 80 از 85

موضوع: زنان نمونه

  1. #71
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض فناء

    ((فناء)) شاعره اى نابغه و اديبى بزرگ است كه در زمان عمر، با عده اى از قبيله اش به مدينه رفتند و اسلام آوردند.
    وى داراى چهار پسر بود كه در جنگ ((قادسيه ))، آنها را به سوى ميدان روانه كرد تا از حريم اسلام دفاع كنند. هنگام بدرقه به آنان گفت : ((به خاطر داشته باشيد كه جنگ در راه خدا، داراى ارزش بزرگى است و قرآن نيز شما را به استقامت در آن دعوت مى كند.))
    پسران جوان ، شجاعانه و با روحيه اى قوى ، به ميدان جنگ روانه شدند و سرانجام هر چهار نفر به شهادت رسيدند.
    وقتى خبر شهادت آنها به مادرشان رسيد، وى دست به طرف آسمان بلند كرد و گفت : ((خدايا! سپاسگزار مرحمت تو هستم كه شرافت مادر چهار شهيد را به من عنايت فرمودى .))
    (271)




    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] حكايات صحابه .
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  2. # ADS
    Circuit advertisement
    تاریخ عضویت
    Always
    محل سکونت
    Advertising world
    نوشته ها
    Many

     

    حرز امام جواد

     

  3. #72
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض كبيشه

    ((كبيشه ))، همسر معاذ و از قبيله بنى عبدالاشهل است . وى ، دو فرزند خود، ((سعد)) و ((عمرو)) را در جنگ احد براى جنگيدن با دشمنان اسلام ، به ميدان فرستاده بود. هنگام بازگشت پيامبر از احد، او جلوتر از ديگر زنان مدينه به استقبال پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم شتافت .
    پيامبر، در حالى كه افسار اسب ايشان در دست ((سعد بن معاذ)) بود، وارد مدينه شدند. سعد با ديدن مادرش ، وى را به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم معرفى كرد.
    رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: ((آفرين بر اين زن !))؛ و سپس شهادت فرزندش ((عمرو بن معاذ)) را به او تسليت گفتند.
    كبيشه گفت : ((يا رسول الله ! از اين كه شما را به سلامت مشاهده كردم ، خوشحالم و از اين پس هيچ درد و رنجى بر من اثر نخوهد كرد!))
    پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم براى او و بستگانش دعا كردند و از خداوند بزرگ براى آنان پاداش فراوان طلبيدند.
    (277)


    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] ناسخ التواريخ ، ج 1، ص 389.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  4. #73
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض مادر حارثة بن سراقه

    هنگامى كه ((حارثة بن سراقه )) در جنگ بدر وارد بركه آبى شد، تيرى به گلويش اصابت كرد و او را از پا درآورد.
    چون خبر شهادت وى در مدينه به مادرش رسيد، گفت :
    ((بخدا قسم بر او گريه نخواهم كرد تا آن كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم را بيابم و از او بپرسم ؛ اگر پسرم در بهشت باشد، هرگز بر او نمى گريم و اگر در آتش باشد، همه عمر بر او خواهم گريست .))
    وقتى حضرت از جبهه بدر به مدينه برگشتند، مادر حارثه جلو آمد و از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، وضعيت اخروى پسرش را جويا شد.
    پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند:
    ((چه مى پندارى ؟ آيا گمان مى كنى كه فقط يك بهشت است ؟
    خير، بهشتهاى فراوانى وجود دارد و سوگند به كسى كه جانم در دست اوست ، فرزندت در بهترين بهشت هاست .))
    مادر اين شهيد نيز عرض كرد: ((بنابراين ، هرگز بر او نخواهم گريست !))
    (278)



    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] المغازى ، ج 1، ص 70.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  5. #74
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض مادر ربيعه

    ((عبدالرّحمان فروخ ))، در زمان حكومت بنى اميه ، براى انجام كارى به خراسان رفت و مقدارى پول را كه پس انداز كرده بود، به همسرش سپرد و به او سفارش كرد كه در نگهدارى پولها، دقت و سعى فراوان به خرج دهد.
    همسر عبدالرحمان كه حامله بود، پس از رفتن شوهرش ، فرزندى به دنيا آورد و او را ((ربيعه )) ناميد.
    چون غيبت عبدالرحمان فروخ به درازا كشيد، همسرش ، پول امانتى را صرف تحصيل و پرورش ((ربيعه )) كرد و او چنان از علم بهره يافت كه در آغاز جوانى ، يكى از دانشمندان عصر خود به شمار مى رفت .
    27 سال گذشت . ((عبدالرحمان )) از سفر بازگشت و به منزل آمد. همسرش در منزل نبود. نگاه عبدالرحمان به مرد جوان و نيرومندى افتاد كه در كنارى نشسته است ؛ بنابراين سخت برآشفت و از او پرسيد: ((اى جوان ! به چه حقى وارد منزل من شده اى ؟!))
    ((ربيعه )) هم كه پدر خود را نمى شناخت ، گفت : ((شما به چه حقى وارد خانه من شده ايد؟))
    پدر و پسر با هم گلاويز شدند، در اين لحظه همسايه ها سر رسيدند و به گرد آن دو حلقه زدند؛ ولى تماشايشان مى كردند و نمى دانستند كه چه بگويند؟!!
    در اين هنگام ((مادر ربيعه )) وارد شد و ملاحظه كرد كه دو فرد خشمگين ، با هم درگير شده اند و مردم هم بر گرد آن دو دچار حيرت شده اند.
    وى با دقت به چهره كسى كه با پسرش گلاويز بود، نگريست و يكباره فرياد زد: ((اى مردم ! به خدا سوگند، اين مرد شوهر من است و اين جوان هم پسر اوست و من هم همسر آن مرد هستم .))
    در اين زمان ، عبدالرحمان و ربيعه كه يكديگر را شناخته بودند، دست در گردن هم انداختند و از همديگر دلجويى كردند.
    عبدالرحمان با شگفتى بسيار به فرزند خود مى نگريست و در دل وى را تحسين مى كرد.
    اندكى بعد، ربيعه برخاست و طبق معمول هر شب ، براى تشكيل جلسه درسى اش به مسجد رفت .
    بعد از رفتن ربيعه ، عبدالرحمان پولى را كه 27 سال پيش به زنش سپرده بود؛ بازخواست .
    همسرش گفت : ((فعلا بهتر است به مسجد بروى ؛ پس از بازگشت از مسجد، پولها را به تو خواهم داد.))
    هنگامى كه عبدالرحمان فروخ وارد ((مدينه )) شد، ديد اشخاصى نظير ((مالك بن انس ))، ((حسين بن زيد)) و ((ابن ابى لهبى ما حقى )) و نيز اشراف مدينه ، پيرامون جوانى را گرفته اند و از سخنان آن جوان استفاده مى كنند.
    آن جوان كه كسى جز ((ربيعه )) نبود، به محض مشاهده پدر، از سر ادب ، سر به زير افكند.
    عبدالرحمان جلوتر رفت و از كسانى كه پاى درس بودند، پرسيد: ((آن جوان كيست ؟))
    پاسخ شنيد: ((او ربيعة الرّاى پسر عبدالرحمان فروخ است !))
    هنگامى كه ((عبدالرحمان )) چنين سخنى را شنيد، بسيار شاد شد و خداى را سپاس بسيار گفت كه چنين فرزند شايسته اى به او عطا كرده است .
    پس از نمازگزاردن ، به خانه بازگشت و ماجرا را براى همسرش تعريف كرد و اضافه كرد: ((پسرم را در حالى مشاهده كردم كه شاگردان زيادى در اطرافش حلقه زده بودند و او براى آنان درس مى گفت !))
    زن كه موقعيت را مناسب ديد، گفت : ((اى عبدالرحمان ! حال كه فرزند خود را چنان ديدى و از داشتن چنين گنجى به خود مى بالى ، بدان كه من تمام پولها را صرف تربيت و دانش اندوزى همين پسر كرده ام .))
    عبدالرحمان ، به هوش و ذكاوت همسرش آفرين گفت و از وى تشكر كرد كه پولش را در راه پرورش چنين فرزندى صرف كرده است .
    (279)


    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] داستانهاى اسلامى ، ص 148
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  6. #75
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض مادر سيد رضى

    فاطمه ، مادر سيد رضى (مؤ لف نهج البلاغه ) و سيد مرتضى ، كه هر دو از دانشمندان بزرگ شيعه هستند، بانويى پاكدامن و زاهد بود كه روزهاى گرم ر روزه مى گرفت و در تاريكى شبها، به عبادت خداوند مى پرداخت .
    مرحوم شيخ مفيد - رحمة الله عليه - كه از بزرگترين علماى شيعه است و تمام متاءخرين از او استفاده كرده اند، شبى در عالم رؤ يا ديد كه حضرت فاطمه عليهاالسلام ، دست امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام را گرفته ، وارد مسجد شدند و به شيخ مفيد فرمودند: ((فرزندانم را بپذير و به آنها ((فقه )) بياموز!))
    شيخ مفيد از خواب بيدار مى شود و شگفت زده با خود فكر مى كند كه موضوع چيست ؟! هنگامه درس فرا مى رسد و شيخ مثل هر روز به محل تدريس مى رود. در آغاز درس ، خانمى به همراه دو فرزندش وارد مسجد مى شوند و به نزديك شيخ مفيد مى روند. مادر به استاد مى گويد: ((فرزندانم را بپذير و به آنها ((فقه )) بياموز!))
    شيخ مفيد كه راز خوابش را فهميده بود، مشغول تعليم آن دو كه كسى جز ((سيد رضى )) و ((سيد مرتضى )) نبودند، شد و سرانجام آن دو بزرگوار، از علماى بزرگ شيعه شدند كه هر دو، آثار بزرگ علمى ، فقهى و تفسيرى مفيدى از خود به يادگار گذاشته اند.
    همه اين ارزشها، مرهون ايمان ، اخلاص و پاكى مادرشان ، ((فاطمه )) بود. سيد رضى ، خود درباره مادرش مى گويد:
    ((اگر همه مادران ، به خوبى ، پاكى و وظيفه شناسى او بودند، فرزندانشان به پدر نيازى نداشتند.))
    (280)



    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] اعيان الشيعه ، ج 43، ص 253.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  7. #76
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض مادر عمرو بن جناده

    ((امّ عمرو))، زنى دلير، مجاهد و باغيرت بود. وى به همراه شوهر فداكارش ، ((جنادة بن حارث انصارى )) روانه كربلا شد تا آمادگى خود را براى يارى حضرت ابا عبدالله عليه السلام اعلام كند.
    ابتدا ((جناده )) به شرف شهادت نايل آمد. با شهادت وى ، ام عمرو، فرزندش را براى يارى حضرت سيدالشهدا عليه السلام و ادامه راه پدر شهيدش ، راهى ميدان كرد.
    ((عمرو)) - به تشويق مادرش - به خدمت فرزند پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم شرفياب شد و با مشاهده جمال ملكوتى و جذّاب امام حسين عليه السلام ، آتش شوق در نهادش افروخته شد و با چهره اى باز و شكفته ، اجازه رفتن به ميدان خواست .
    امام عليه السلام فرمودند: ((چون پدر اين جوان به شهادت رسيده است ، شايد مادرش به شركت فرزند رضا ندهد.))
    عمرو گفت : ((من با تشويق و ترغيب مادرم به حضور شما شرفياب شده ام تا مرا به ميدان جنگ بفرستيد.))
    سرانجام ، حضرت به وى اجازه نبرد دادند. عمرو با شور و اخلاص به نبرد پرداخت ، حماسه ها آفريد و بالاخره به دست كوفيان به شهادت رسيد.
    كفار، سر او را از تن جدا كردند و به سوى سپاه حضرت سيدالشهداء عليه السلام پرتاب كردند.
    مادر شهيد كه با قلبى مطمئن و دلى آرام و زبانى شاكر به اين صحنه مى نگريست ، گفت : ((با شهادت همسر و فرزندم ، خود را نزد خداوند سرافراز مى بينم .))
    سپس سر بريده عمرو را در آغوش گرفت و گفت : ((آفرين بر تو پسرم ! مرحبا به اين همت والا و ايثار و جانبازى تو.))
    (282)
    آن گاه ، اين بانوى قهرمان سر را با تمام خشم به سوى دشمن افكند و به وسيله آن يك نفر را كشت . سپس عمود خيمه را برداشته ، به مبارزه با كفار پرداخت و دو نفر از آنان را به قتل رساند.
    سرانجام ، امام حسين عليه السلام او را به خيمه برگرداندند و در حق وى دعاى خير كردند.
    (283)


    .
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] مقتل الحسين مقّرم ، ص 253.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] فرسان الهيجاء، ج 2، ص 4.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  8. #77
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض مريم

    مريم ، دختر ((حنّه )) و ((عمران بن ماثان )) است . خداوند، وى را در سن پيرى مادرش ، به آنان هديه كرد.
    ((حنّه )) در يكى از روزهاى كهولتش ، به خداوند پناه برد و با كمال فروتنى و زارى از پروردگارش خواست تا فرزندى به وى و عمران عنايت كند و او در عوض ((فرزند)) را به بيت المقدس تقديم كند تا در آن جا به خدمت خانه درآيد.
    خداوند خواسته اش را اجابت كرد؛ روزگار باردارى فرا رسيد و سرانجام ((مريم ))، چشم حق بين خود، به حقايق جهان گشود. مادر مريم چون چشمش به نوزاد دختر افتاد، كاخ آرزويش واژگون شد؛ زيرا او پسرى مى خواست تا او را در خدمت ((بيت المقدس )) بگمارد. آن روز، رسم چنان بود كه جز مردان ، كسى حق بعهده گرفتن اين سمت را نداشت ؛ از اين رو، ((حنّه )) با تاءثر فراوان گفت : ((خدايا! اين كه دختر است !))
    (284)
    خداوند به او فرمود: ((وليس الذكر كالاثنى ))(285)؛ هرگز پسر، نمى تواند نقش اين دختر را ايفا كند.
    با اين سخن ، پروردگار جهانيان به او اطمينان داد كه مقام مريم از مردانى كه حنّه حسرتشان را مى خورد، بالاتر است . دل حنّه ، با اين وحى آرام گرفت و دريافت كه خداوند اين دختر را به اكرام خود، ويژه كرده است . از اين رو به پروردگار گفت : ((خدايا! من اين دختر را و ذريّه او را به تو پناه دادم !))
    (286)
    خدا هم فرمود: ((خداوند او را به طرز نيكويى پذيرفت .))(287)
    سپس مادر مريم ، كودك را در پارچه اى پيچيد و روانه بيت المقدس شد. كودك را به دست ((احبار)) سپرد و به منزل بازگشت .
    در بيت المقدس ، درباره سرپرستى نوزاد، گفتگو شد. هر كدام از كارگزاران براى برترى خود، دليلى آوردند. سرانجام كار به قرعه كشيد و ((زكريا)) عهده دار نگهدارى از مريم شد.
    زكريا به شكرانه اين نعمت بزرگ ، وسايل آسايش طفل را فراهم كرد و وى را در نقطه دورى از مردم سكنى داد. همچنين ديگران را از ملاقات او برحذر داشت و براى او غرفه اى بلند و عالى تدارك ديد كه جز با نردبان كسى نمى توانست به آن جا برود.
    (288)
    كم كم مريم بزرگ شد و همچنان زكريا، عهده دار پاسدارى از او بود. قرآن مى فرمايد:
    ((هرگاه زكريا، در محراب عبادت بر او وارد مى شد، غذايى در كنارش ‍ مى ديد.))
    (289)
    روزى زكريا، از مريم پرسيد: ((اى مريم ! اين غذاها را از كجا آورده اى ؟!))
    مريم گفت : ((اين از ناحيه خداست ، خداوند هر كس را بخواهد بى حساب روزى مى دهد.))
    (290)
    عنايت خداوند به مريم ، محبتش را در دل زكريا بيشتر كرد.
    هر چه مريم بزرگتر مى شد، خداوند دل او را با تقوا، نورانى مى ساخت . وى در سن نه سالگى در روزه و نماز و پارسايى ، از همه عبادت كنندگان زمانش ‍ پيشى گرفت و در صبر و مقاومت در برابر حوادث ، يگانه زمان خود
    (291) شد و نام مقدسش در پهناى گيتى پيچيد.
    وقتى پا به سن بالاترى گذاشت ، به طرف شرق بيت المقدس رفت ، از خلق دورى گزيد و در آن مكان پرده اى كشيد تا بهتر بتواند به عبادت پروردگارش ‍ بپردازد.
    در آن هنگام ، خداوند فرشته اى را فرستاد و او را به شكل انسانى كامل ، بى عيب و نقص و خوش قيافه بر مريم ظاهر ساخت .
    مريم سخت ترسيد و گفت : ((من از تو، به خداوند رحمان پناه مى برم !))
    (292)
    مريم در انتظار عكس العمل آن مرد ناشناس بود كه وى زبان به سخن گشود و گفت : ((من فرستاده پروردگار توام ! آمده ام تا پسر پاكيزه اى به تو ببخشم !))(293)
    از شنيدن اين سخن ، لرزش شديدى وجود مريم را فراگرفت و بار ديگر او در نگرانى عميقى فرو رفت و گفت :
    ((چگونه ممكن است من صاحب پسرى شوم ، در حالى كه تا كنون انسانى با من تماس نداشته است و هرگز زن آلوده اى نبوده ام ؟!))
    (294)
    مرد ناشناس گفت : ((مطلب همين است كه پروردگارت فرموده ، اين كار بر من سهل و آسان است .))(295)
    با شنيدن اين سخن ، طوفان نگرانى مريم فرونشست . سرانجام وى باردار شد(296) و تا مدتى در حالت افسردگى تواءم با سرور به سر مى برد و با خود مى گفت : ((چه كسى از من قبول مى كند كه زنى بدون داشتن شوهر، باردار مى شود؟!!))
    از طرفى احساس مى كرد كه اين فرزند، پيامبر الهى و يك تحفه بزرگ آسمانى است .
    بالاخره ، دوران حمل پايان يافت . نوزاد در بيابانى بى آب و علف پا به جهان هستى گذاشت و ديگر بار معجزه هايى در كنار مريم پديدار شد. چشمه آب گوارايى در زير پايش جارى و در آن زيبايى ، چشم مريم به ديدار ((عيسى )) روشن شد.
    مادر، كودك را در آغوش گرفت و به سوى قومش آمد. مردم به وى گفتند: ((اى مريم ! كار بسيار عجيب و بدى انجام دادى !))
    (297)
    او به فرمان خداوند، كودك را به يارى طلبيد و عيسى عليه السلام در گهواره گفت : ((انى عبدالله آتانى الكتاب و جعلنى نبيا))(298) ؛ من بنده خدايم ! او به من كتاب آسمانى داده و مرا پيامبر قرار داده است .
    مقام معنوى مريم ، آن قدر بالا بود كه فرزندش پس از مرگ مادر، ناله سر داد و گفت : ((ديگر چه كسى مونس وحشت و غربت من است و چه كسى مرا در اطاعت خداوند كمك مى كند؟!))
    (299)




    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] آل عمران (3) آيه 36.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] آل عمران (3) آيه 36.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] آل عمران (3) آيه 36.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] همان ، آيه 37.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] همان ، آيه 37.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] همان ، آيه 37.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] همان ، آيه 37.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] رياحين الشريعه ، ج 2، ص 280.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] مريم (19) آيه 18.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] همان ، آيه 19.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] همان ، آيه 20.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] همان ، آيه 21.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] همان ، آيه 22.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] همان ، آيه 27.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] همان ، آيه 30.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] رياحين الشريعه ، ج 2، ص 282.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  9. #78
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض نجمه

    ((نجمه ))، مادر بزرگوار امام رضا عليه السلام و از زنان مؤ منه ، پارسا، نجيب و پاكيزه بود. حميده ، همسر امام صادق عليه السلام ، او را كه كنيزى از اهالى مغرب بود، خريد و به منزل برد. نجمه در خانه امام صادق عليه السلام ، حميده خاتون را بسيار احترام مى كرد و به خاطر جلال و عظمت او، هيچگاه نزدش نمى نشست !
    روزى حميده در عالم رؤ يا، رسول گرامى صلى الله عليه و آله و سلم را ديد كه به او فرمودند ((اى حميده ! نجمه را به ازدواج فرزند خود ((موسى )) درآور زيرا از او فرزندى به دنيا خواهد آمد كه بهترين فرد روى زمين باشد.))
    (310)
    پس از اين پيام ، حميده به فرزندش امام كاظم عليه السلام فرمود: ((پسرم ! نجمه بانويى است كه من هرگز بهتر از او را نديده ام ، زيرا در زيركى و محاسن اخلاقى مانندى ندارد. من او را به تو مى بخشم ، تو نيز در حق او نيكى كن .))(311)
    ثمره ازدواج امام موسى بن جعفر عليه السلام و نجمه ، نورى شد كه در شكم مادر به تسبيح و تهليل مشغول بود و مادر از آن ، احساس سنگينى نمى كرد و چون به دنيا آمد، دستها را بر زمين گذاشت ، سر را به سوى آسمان بلند كرد و لبهاى مباركش را به حركت درآورد: گويا با خدايش راز و نياز مى كرد.(312)
    پس از تولد امام هشتم عليه السلام ، اين بانوى مكرمه با تربيت گوهرى تابناك ، ارزشى فراتر يافت .
    مادر بر آن بود تا تربيت و پرورش فرزندش ، وى را از عبادات و مناجاتش باز ندارد، از اين رو به بستگانش گفت : ((داعيه اى پيدا كنيد تا مرا در امر شير دادن كمك كند.))
    از وى پرسيدند: ((مگر شير تو كم شده است ؟))
    نجمه گفت : ((خير، ولى نوافل و ذكرهايى كه قبل از تولد حضرت رضا عليه السلام داشته ام و به آنها عادت كرده بودم ، به خاطر شير دادن كم شده است ، از اين رو مى خواهم كسى من را در امر شير دادن يارى كند تا بتوانم دوباره آن عبادات و مناجاتم را شروع كنم !))
    (313)




    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] اعلام الورى ، ص 302.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 14.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] همان ، ص 20.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] منتهى الآمال ، ج 2، ص 258
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  10. #79
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض نرجس

    ((نرجس ))، دختر يشوعا (پسر قيصر روم ) و مادر حضرت مهدى (عج ) است . ميزان فضيلت و معنويت وى ، تا آن جا بود كه ((حكيمه خاتون ))، دختر امام جواد عليه السلام و بانويى عالى قدر از خاندان امامت ، او را سرآمد و سرور خاندان خويش ، و خود را خدمتگزار او مى ناميدند.(314)
    نرجس در عالم رؤ يا، توسط نبى گرامى اسلام ، حضرت محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله و سلم به عقد امام حسن عسكرى عليه السلام در آمد. و امام هادى عليه السلام در اولين ديدار به وى فرمودند: ((بشارت مى دهم تو را به فرزندى كه پادشاه مشرق و مغرب مى شود و زمين را از عدل و داد، آكنده مى سازد.))(315)
    آرى ، به درستى كه دست تقدير الهى نرجس را از روم به عراق آورد و مادر امامى قرار داد كه امروز دنياى اسلام به وجود او مباهات مى كند.
    حكيمه خاتون در خصوص تولد حضرت مهدى (عج ) مى گويد: ((امام حسن عسكرى عليه السلام به سراغ من فرستادند و فرمودند: عمه جان ! امروز افطار خود را در خانه ما انجام بده ، زيرا امشب شب نيمه شعبان است و خداوند، به زودى در همين شب ، حجت خويش را براى خلق روى زمين به وجود مى آورد.))
    گفتم : ((مادر او كيست ؟))
    فرمود: ((نرجس .))
    گفتم : ((فدايت شوم ، من اثر باردارى در او نمى بينم !))
    فرمود: ((مطلب همان است كه گفتم ، امشب مهدى موعود عليه السلام به دنيا مى آيد.))
    آنگاه نزد نرجس رفته ، پس از سلام و احوالپرسى به وى گفتم : ((تو سرور من و سالار خانواده ام هستى !... امشب خداوند به تو فرزندى عطا خواهد كرد، كه سيد دنيا و آخرت خواهد بود.))
    (316)
    و مهدى از نرجس به دنيا آمد. مولودى كه سر به سجده گذاشته بود و پروردگارش را حمد مى گفت و نرجس بر آن كودك لبخند مى زد.
    نرجس خاتون ، مادر امام زمان عليه السلام در سال 261 ه‍ ق . وفات يافت ، و در سامراء در كنار قبر امام حسن عسكرى عليه السلام ، به خاك سپرده شد.



    .
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] بحارالانوار، ج 51، ص 12.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] رياحين الشريعه ، ج 3، ص 31.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] جلاء العيون ، ج 3 ، ص 143.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  11. #80
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض نسيبه

    نسيبه ، دختر كعب بن عمرو، از بانوان نمونه اسلام بود كه به همراه شوهرش ‍ ((زيد)) و دو فرزندش ((عبدالله )) و ((حبيب )) در نبرد احد شركت كرد و با استقامت و شجاعت خويش ، حماسه ها آفريد.
    وى در آغاز درگيرى ، مشك آب را برداشته ، به مجروحان آب مى داد. در اين ميان ، چشمش به فرزندش افتاد كه زخمى شده است . با دست خود، فرزندش را مداوا كرد و براى شركت مجدد در جنگ به او گفت : ((پسرم ! بپاخيز و جنگ كن !))
    نسيبه ، همچنان به يارى رزمندگان مى شتافت . ناگهان متوجه شد عده اى از مسلمانان ، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را تنها گذارده و پا به فرار نهاده اند ؛ لذا براى حفاظت از جان پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم ، مشك آب را به كنارى انداخت و با دشمن به نبرد پرداخت و دوازده زخم شمشير و نيزه را به جان خريد.
    (317)
    نسيبه در هنگامه نبرد متوجه شد كه پسرش عبدالله نيز مى خواهد فرار كند. جلوى او را گرفت و گفت : ((پسرم ! به كجا مى گريزى ؟ آيا از خدا و رسولش ‍ فرار مى كنى ؟ ))
    در همان حال ، يكى از سپاهيان اسلام ، سپرش را بر شانه گذاشته بود و قصد فرار داشت . پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به وى فرمودند: ((حال كه فرار مى كنى ، سپرت را بينداز!))
    ((او سپر را انداخت ، نسيبه آن را برداشت كافرى رسيد و شمشيرى به سوى او فرود آورد، نسيبه با سپر، شمشير را برگردانيد و با يك ضربت ، اسبش را از پا درآورد.
    پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم به عبدالله بن زيد فرمودند: ((مادرت را كمك كن .)) عبدالله با سرعت به كمك مادر شتافت و به همراه مادرش ، آن كافر را كشتند.
    (318)
    نسيبه همچنين در جنگ حنين شركت كرد و زمانى كه فرار مسلمانان ضعيف الايمان را در آن جنگ ديد، خاك از زمين برمى داشت و بر سر و روى فراريان مى ريخت و مى گفت : ((كجا فرار مى كنيد؟ آيا از خدا و رسولش مى گريزيد؟))(319)
    پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، در نبردى كه بين قواى اسلام و سپاه مسيلمه كذاب (قاتل حبيب بن زيد) در يمامه به وقوع پيوست ، وى همراه ديگر جنگاوران دلير اسلام ، به نبرد پرداخت و انتقام فرزندش را از مسيلمه گرفت و خود نيز در آن جنگ ، يك دستش قطع شد.(320)




    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] طبقات الكبرى ، ج 8، ص 412.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] سفينة البحار، ج 2، ص 585.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] بحارالانوار، ج 21، ص 150.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] روضة الصفا، ج 2، ص 112.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

صفحه 8 از 9 نخستنخست 123456789 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. نگاه تاريخي به وضعيت زن در اسلام
    توسط vorojax در انجمن مباحث مرتبط با حجاب ، عفاف و امور بانوان
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 16-08-2011, 14:03
  2. حیا و خودآرایی و تاثیر آن در سلامت روانی زنان
    توسط paradise در انجمن مباحث مرتبط با حجاب ، عفاف و امور بانوان
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 19-05-2011, 09:27
  3. سيرى دوباره در آيات حجاب
    توسط محبّ الزهراء در انجمن مباحث مرتبط با حجاب ، عفاف و امور بانوان
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 31-12-2010, 15:25

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
کانال سپاه