معنای تقوا و درجات آن در بیان استاد مطهری
به نام خدا
اهمیت تقوا و نقش کلیدی آن در سعادت و قبولی اعمال، بر کسی که با معارف الهی آشنا باشد، پوشیده نیست؛ چنان که قرآن کریم از پسر آدم علیه السلام نقل می کند که به برادرش گفت: إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقین (1)؛ خداوند، فقط از متقین می پذیرد.
قرآن هم این مطلب را تأیید می کند، علامه طباطبایی در تفسیر «المیزان» در ذیل آیه شریفه می فرماید:
«...این شخص برادر خود را به سوى تقوا دعوت كرده و گفته است كه "خداى تعالى عبادت را تنها از مردم با تقوا مىپذیرد" و خداى تعالى در حكایت گفتار او، این سخنش را امضاء نموده و صحه گذاشته است، و گرنه آن را رد مىكرد.» (2)
در جای جای قرآن و روایات معصومین علیهم السلام، تأکید و سفارش فوق العاده ای بر تقوا مشهود است، امام صادق علیه السلام در نامه ای خطاب به نجاشی فرماندار اهواز فرمودند:
«...از خدا پروا کن و خشنودی هیچ کس را بر خشنودی او مقدم مدار و به جای خشنودی او مگیر. این وصیت خدا به مردم است و جز این را نخواهد پذیرفت.
و آگاه باش که کسی به چیزی بزرگتر از تقوا موظف و نکلف نیست و این سفارش ما خاندان پیامبر است.» (3)
توجه به این نقش کلیدی تقوا و اهمیت فوق العاده این گوهر الهی، هر مؤمنی را مشتاق می کند که آن را بشناسد و معنای آن را به درستی بفهمد و از درجات آن آگاهی یابد. از این رو کلام اسلام شناسی را که به خوبی با معارف الهی آشناست، یعنی استاد مطهری، در این باره می خوانیم: (4)
معنای تقوا
اگرچه معروف در ترجمهها این است كه تقوا را گاهى به «ترس» و گاهى به «اجتناب» ترجمه مىكنند- اگر بعد از آن «خدا» ذكر شده باشد (اتَّقُوا اللَّهَ) مىگویند یعنى از خدا بترسید، و اگر «معصیت» ذكر شده باشد (اتَّقِ الْمَعاصى) مىگویند معنایش این است كه از معاصى اجتناب كنید- ولى مفهوم كلمه «تقوا» نه اجتناب است و نه ترس.
البته تا حدى ملازم [با این دو] هست، یعنى هر جا كه تقوا باشد خشیت الهى هم هست و هر جا كه تقوا باشد اجتناب از معاصى هم هست ولى خود این لغت معنایش نه اجتناب است و نه ترس؛ و در اصطلاحات خود قرآن و در نهجالبلاغه- كه «تقوا» خیلى تكرار شده است- كاملًا پیداست كه معنى تقوا نه ترس است و نه اجتناب.
تقوا از ماده «وَقْى» است. وقى یعنى نگهدارى. تقواى از معاصى در واقع معنایش «خود نگهدارى» است.
متقى باش یعنى خودنگهدار باش. خود این، یك حالت روحى و معنوى است كه از آن تعبیر به «تسلط بر نفس» مىكنند.
اینكه انسان بتواند خود بر خود و در واقع اراده و عقل و ایمانش بر خواهشها و هوسهایش تسلط داشته باشد به طورى كه بتواند خودش خودش را نگه دارد، این نیروى خود نگهدارى اسمش «تقوا» است.
خود را نگهداشتن از چه؟ از آلوده شدن به معصیت. نتیجه آلوده شدن به معصیت چیست؟ در معرض قهر و انتقام خدا قرار گرفتن.
پس خود را نگهدارى كردن از معصیت لازمهاش اجتناب از معصیت است و لازمه اجتناب از معصیت، خود را از لازمه معصیت یعنى خشم الهى نگهدارى كردن است. پس اگر گفتند «اتَّقِ الذَّنْبَ» معنایش این است كه خود را نگهدار از اینكه گرفتار گناه شوى. اگر بگویند «اتَّقِ اللَّهَ» معنایش این است كه خود را نگهدار از اینكه گناه كنى و در اثر گناه كردن در معرض خشم الهى قرار بگیرى.
ما كلمهاى نداریم كه بخواهیم بهجاى «اتَّقُوا» بگذاریم و لذا ترجمه نداریم؛ همیشه مىگوییم تقواى الهى داشته باشید.
لغتى در زبان فارسى وجود ندارد كه به جاى كلمه «تقوا» بگذاریم ولى وقتى كه با جمله بیان كنیم و بگوییم: «خود را نگهدارى كردن»- كه اساس تربیت دینى همین است كه انسان خود بر خود مسلط باشد- مقصود همین در مىآید.
امیرالمؤمنین مىفرماید: «اشْجَعُ النّاسِ مَنْ غَلَبَ هَواهُ» (5) از همه مردم شجاعتر كسى است كه بر هواى نفسش غالب باشد.
پس روح تقوا همان خود نگهدارى است. خود را از چه نگهدارى كردن؟ از هر چه كه انسان بخواهد خودش را نگه دارد، آخر برمىگردد به خودش.
حتى آدم جَبان كه از دشمن مىترسد، اگر حساب كنید، مغلوب ترس و جُبن خودش شده. اگر انسان بتواند بر نفس خودش در آن حد مسلط باشد كه بر جبن خودش مسلط باشد، بر بخل و حسد و خشم و طمع و آز و حرص خودش مسلط باشد، این اسمش «تقوا» است.
بحث «تقوا» در نهجالبلاغه عجیب است! تعبیراتى در باره تقوا هست كه از جنبه روانى بسیار لطیف و عالى است. مثلا مىفرماید: «فَصونوها وَ تَصَوَّنوا بِها» (6) تقوا را نگه دارید و خود را به وسیله تقوا حفظ كنید.
خیلى عجیب است! شما تقوا را نگه دارید و تقوا شما را نگه دارد. آیا این دوْر است؟ نه. گفتهایم مثل این است كه انسان لباس را نگه مىدارد و لباس انسان را. انسان لباس را نگه مىدارد از اینكه گم شود یا دزد ببرد و لباس انسان را نگه مىدارد از اینكه سرما یا گرما بخورد این دو با هم منافات ندارند.
تقواى الهى سبب اجتناب از معاصى و سبب ترس از خدا مىشود. اجتناب از معصیت و ترس از خدا را به عنوان دو لازم براى تقوا ذكر كرده نه عین تقوا.
درجات تقوا
[1] از خود قرآن این مطلب كاملا استفاده مىشود كه تقوا درجات و مراتب دارد. معلوم است؛ یك وقت انسان تقوایش در حدى است كه از گناهان كبیره و از اصرار بر صغیره اجتناب مىكند. این اولین درجه تقواست كه به آن، عدالت محقَّق مىشود.
در اصطلاح فقه اسلامى هست كه مثلا امام جماعت باید عادل باشد، شاهد باید عادل باشد، قاضى باید عادل باشد، مرجع تقلید باید عادل باشد؛ معنى «عادل» این است كه این درجه از تقوا یعنى خود نگهدارى از گناهان كبیره و خود نگهدارى از تكرار و اصرار بر گناهان صغیره را داشته باشد، كه اگر این حد هم نباشد «فاسق» است.
[2] درجه بالاتر این است كه انسان خودش را از گناهان صغیره هم حفظ و نگهدارى كند.
[3] بالاتر اینكه از مكروهات هم خود را نگهدارى كند، یعنى طورى خودش را نگهدارى مىكند كه هیچوقت مكروهى هم بجا نمىآورد.
البته این بدون تنظیم كردن زندگى به دست نمىآید؛ یعنى انسان طورى عمل مىكند كه همیشه هرچه عمل كند یا واجب است یا مستحب یا مباح، و حتى مباح هم ممكن است نباشد؛ كه
نه اینكه یك آدم دورىگزین از همه چیز بود، بلكه آنچنان كارش را تنظیم كرده بود كه همه كارها برایش یا واجب مىشد یا مستحب.
اگر مىخوابید آن خواب برایش مباح نبود، حتماً مستحب بود، چون در وقتى مىخوابید كه به خواب نیاز داشت. اگر غذا مىخورد، آن غذا را وقتى مىخورد و آنچنان مىخورد كه آن غذا را باید مىخورد، خوردنش بر او واجب یا حداقل مستحب بود؛ و لباس كه مىپوشید و حرف كه مىزد [همینطور.] یك كلمه حرفش حساب داشت.
حرفى كه هیچ اثر نداشت نمىگفت. پس او حرف مباح نداشت؛ حرفى كه مىگفت یا واجب بود یا مستحب.
[4] البته بالاتر از آن، این است كه انسان، حتى از «غیر خدا» تقوا داشته باشد؛ از توجه به غیر خدا، تقوا داشته باشد، از غفلت خدا، تقوا داشته باشد. اینها همه مراتب تقواست. این است كه در قرآن مراتب [براى تقوا] ذكر شده است.
پی نوشت ها :
(1) مائده / 27
(2) ترجمه المیزان، ج5، ص492
(3) وسائلالشیعة، ج17، ص 207 – 210، چاپ آل البیت
(4) مجموعهآثاراستادشهیدمطهر ، ج27، ص159 تا 161، با اندکی تغییر
(5) مستدركالوسائل، 12، ص111؛ بحارالأنوار، ج67، ص76
در برخی روایات، عین همین عبارت، از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده است.
(6) نهج البلاغه، خطبه 191
تهیه و فرآوری : رهنما ، گروه حوزه علمیه تبیان