امروز هم لایق دیدارت نبودم
از طلوع صبح جمعه گذشت و ساعت شد 10. آیا هنوز باید به امروز دل خوش داشت یا دیگر کار از کار گذشته و چارهای نداریم جز این که از امروز چشم ببندیم و به هفته آینده امید داشته باشیم.
میدانید آقا! خسته شدهام از این وضعیت، نمیگویم ناامید که نائب بر حقتان در جنود عقل و جهل به ما آموخت یاس از جنود شیطان است و دلباخته مهدی را چه کار با یاس و دل مردگی؟ اما خسته شدهام از این همه انتظاری که شما میکشید و این همه غفلت و سستی و اهمالی که ما را فرا گرفتهاست. خسته شدهام از این که شما را بارها و بارها در مقابل خود مجسم کردم که با لبخندی لطیف و چشمانی منتظر مرا دعوت میکنید تا به سویتان بدوم، دست به دامنتان شوم و پشت سرتان راه بیافتم برای ساختن خودم و عالم. اما افسوس که این قدر قوی بار نیامدم تا بتوانم بار سنگین سرباز بودن را تحمل کنم. بگذارید بگویم که میدانم سربازی یعنی چه اما چه کنم که در سرباختن ناتوانم چرا که هنوز دلباخته هوای و هوسهای دون دنیویام هستم.
هر بار که فرمودید بیایدد خودتان را به من برسانید تا برویم دنیا را بسازیم زانو خم کردیم و کمرمان شکست زیر این بار سهمگین و مگر آسان است عمار و ابوذر و مالک شدن؟ شما نیاز به عمار و ابوذر و سلمان و میثم و حبیب داشتید و ما فقط ما بودیم نه حبیب بودیم، نه ابوذر نه عمار نه سلمان نه میثم و نه حتی حر، ما فقط، ما بودیم و اندر باب این که ما چگونه ما شدیم هم نه چیزی گفتیم، نه چیزی نوشتیم و نه چارهای کردیم!
هر روز به فاصله ای که بین من و شماست فکر میکنم. به فاصلهای که بین من و آن چیزی که باید باشم، نگاه میکنم افسوس میخورم و گریهام میگیرد که چرا این قدر دورم، دور از همه زیباییها که انگار یک جا سرقفلیاش را زدند به نام آل محمد (ص).
امروز داشتم دعای عهد را میشنیدم و چقدر گریه کردم از این که ضعیفم در زیبا کردن زشتیهای این عالم. از این که همت نمیکنیم تا باب کفر و جهل و ظلم و فحشا و فقر را ببندیم. از این که غافلایم از ظهور و انتظار.
وه که چقدر از تو دوریم آقا! آقای من خوب میدانم که باید مهدوی شد تا مهدی بیاید چرا که مهدی (ع) نیز مانند همه انبیا و اولیا کفر و ظلم را با تکیه بر خدا و به واسطه مردم ریشه کن میکند نه بدون مردم و ما مردم چقدر فاصله داریم از مهدوی بودن.
من خوب میدانم که تو این روزها مراقب زنان بحرینی هستی که در زندانهای آل خلیفه در خطراند و ما که فقط ادعای ارادت به شما را داریم حرکتی نمیکنیم برای زنان جوانی که در نگاههای حیض وهابیت انگلیسی گرفتارند، فقط اخبارش را میشنویم، افسوسی میخوریم و بعد خدا را شکر میکنیم که ناموس ما در امنیت است!
من خوب میدانم شما مدام به مسجد الاقصی میروید و میآیید و لحظه شماری میکنید برای روزی که در پایگاه پیامبران، رو به توحید نماز جماعت بگذارید و ما که فقط ادعای ارادت به شما را داریم فقط روزهای قدس به یاد مبارزه با اسرائیل میافتیم و خوشحالایم که خدا توفیق داد دهان روزه مرگ بر اسرائیلمان ترک نشد، بعد هم میآییم ببینیم در اخبار ساعت دو مصاحبهای را که کردیم نشان میدهد یا نه!
من خوب میدانم شما هنوز که هنوز است در لابه لای قحطی زدگان سومالیایی هستی و با نگاه مهربانت مادران چشم انتظاری را که دل نگران مرگ فرزندشان هستند دلداری میدهی که کمی صبر کن؛ یاران من در راهاند، همه به جد کریمم حسن بن علی (ع) اقتدا کردهاند تا تو و فرزندت را از فتنه نحس فقر برهانند و ما که فقط ادعای ارادت به شما را داریم هنوز گرفتار القای شیطانیم که در گوش ما زمزمه کرد چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است!
من خوب میدانم شما نیمهشبها در حوزههای علمیه قم و نجف کنار طلابی نشستهای که تا قبل از نماز شب مدام درس میخوانند تا فقهالاقتصاد شیعه را تدوین کنند و ما که فقط ادعای ارادت به شما را داریم گفتیم این آخوندهای مفت خور تا کی میخواهند دین فروشی کنند و شکم گنده کنند و ندیدیم که طلبههای راستین امام صادق (ع) از گرسنگی رنگ به رو ندارند!
من خوب میدانم شما این روزها در خیابانها وال استریت نگران مردمان آزادی خواهی هستی که ندای فطرت خود را شنیدهاند و بنا دارند از بند اسارت انسانهای پست و زرسالار رهایی یابند و ما که فقط ادعای ارادت به شما را داریم این قدر ضعیفیم که حتی زبان انگلیسی را فرا نگرفتیم تا بتوانیم با مستضعفین نیویورک حرف بزنیم و روشنگر باشیم!
من خوب میدانم شما نمیآیید تا زمانی که ما خودمان را مسلمان واقعی و جمهوریمان را در همه ابعادش اسلامی کنیم.
من خوب میدانم شما نمیآیید تا زمانی که ما آدم شویم و آدم نمیشویم جز با فرمان اوامر شما...
آقای خوبم کمکم کن آدم شوم... کمکم کن که سخت ضعیفم
من خوب میدانم چقدر با مهدویونی که به دور مهدی حلقه زدهاند فاصله دارم زیرا که در وصف یاران مهدی (عج) فرمود:
آنها مردانی هستند که دلهایشان همانند قطعههای آهن است هرگز دچار شک و تردید نمیشوند در حق خدا از سنگ سختتر هستند، اگر به کوهها حمله ببرند از جای بر میکنند. با پرچمهای خویش به هر شهری روی آورند تحت سیطره خود در میآورند. برفراز اسبها چون عقاب چابک و چالاکاند... پروانه وار دور شمع وجود امام میگردند و خود را سپر جان او قرار میدهند. شبها را به شب زندهداری سپری میکنند و در سراسر شب نغمههای نماز و ذکر و عبادتشان چون صدای زنبور به گوش میرسد، آنها زاهدان شب و شیران روزاند و در برابر امام عزیزشان کاملاً مطیع و تسلیم هستند