نمایش نتایج: از 1 به 1 از 1

موضوع: سرلشگر فیروزآبادی:شاگرد رهبر معظم انقلاب هستم

  1. #1
    همکار بازنشسته javadkhan آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    نوشته ها
    3,688
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض سرلشگر فیروزآبادی:شاگرد رهبر معظم انقلاب هستم



    من نسبت به مقام معظم رهبری حس شاگردی دارم. از اول شاگرد ایشان بودم از جوانی. بعد دوران را پشت سر گذاشتیم. بعد هم شد دوران ستاد کل. این جا زمانی است که به کسانی که در پشتیبانی جنگ نقش اصلی را داشتند، مقام معظم فرمانده کل قوا نشان نصر ...

    به گزارش شبکه ایران به نقل از سایت زمان سرلشکر فیروزآبادی در گفتگویی مشروح اظهار داشته است: من نسبت به مقام معظم رهبری حس شاگردی دارم. از اول شاگرد ایشان بودم از جوانی. بعد دوران را پشت سر گذاشتیم. بعد هم شد دوران ستاد کل. این جا زمانی است که به کسانی که در پشتیبانی جنگ نقش اصلی را داشتند، مقام معظم فرمانده کل قوا نشان نصر ، که یکی از نشانه های رزمی هست، را اعطا می فرمودند. در زمره 20 نفری که آنجا نشان نصر گرفتند بنده هم بودم و انجا حضور مقام معظم رهبری با یک احساس الهی که یک امضایی شد ، یک تأییدی از سمت نایب امام زمان (عج) و ولی امر مسلمین شد و کارهایی که در دوران دفاع مقدس انجام دادیم و این آرامش و شوقی که دروجود من می بینید بخش عمده اش مربوط به حضور در محضر رهبر معظم انقلاب اسلامی ست و بخشی هم مربوط به آن تأییدی ست که ایشان به آن فعالیتهای دوران دفاع مقدس دارند
    خدا می‌گوید من خلق کردم شما را برای عبودیت. اگر کسی خود را به عبودیت خدا برساند و خود را در معرض عبودیت او قرار دهد نه نیاز به مال دارد نه نیاز به مصلحت‌جویی. همه چیز خودش می‌آید. اگر زندگی من را شما دقیق بررسی کنید، می‌بینید که هیچ کدام از تصمیمات من در مقامات بعدی من تأثیر نداشته است. من خودم یک چیز دیگر فکر می‌کردم، دنبال یک کار دیگر بودم و یک چیز دیگر شدم. روشن‌ترین دلیلش هم این است که من یک پزشکم و عضو هیأت علمی دانشگاه تهران، اما رئیس نظامی ستاد کلم.
    یک شب به خاطر یک کار مهم بین‌المللی، وقتی مصری‌ها خط اسرائیلی‌ها را شکستند، شب ساعت دو رفتم منزل آقا.
    همسرشان به اتاق دیگر رفتند و بچه‌شان راحت همان جا خوابیده بود. نشستم و تا صبح بحث کردیم که چگونه اعراب و مسلمین را حمایت کنیم.
    سرلشکر فیروزآبادی جزو هیأت امنای دو مؤسسه مهدوی «بنیاد مهدی موعود‌(عج)» و «مؤسسه آینده روشن» و مؤلف چند کتاب مهدوی است که برخی از آنها به چند زبان هم ترجمه شده است. این حضور توجه ایشان به فعالیت‌های مهدوی را نشان می‌دهد و برای ما این سؤال مطرح بود که رئیس ستاد کل نیروهای مسلح چه ارتباطی به مهدویت دارد؟
    با این همه جریان کارها به سادگی پیش نرفت. نخستین مشکل این بود که دکتر فیروزآبادی، تقریباً با هیچ نشریه‌ای مصاحبه اختصاصی نکرده بود. رئیس ستاد کل، انسانی جدی و انعطاف‌ناپذیر را در مقابل چشم خبرنگاران به نمایش گذاشته و درخواست مصاحبه از چنین شخصیتی سخت بود. گره این مرحله با راهنمایی مدیرمسئول حل شد که گفت: «دکتر علاقه‌ای زیاد به بحث مهدویت دارد. درخواست مصاحبه‌تان را بنویسید و ارسال کنید. ان‌شاء‌الله به خاطر امام زمان‌(عج) موافقت می‌کنند.» نوشتن نامه برای درخواست وقت مصاحبه ساده نبود. باید سؤال‌هایمان را می‌نوشتیم. اما در واقع سؤال اصلی ما خود شخص رئیس ستاد کل نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران بود؛ کسی که بیش از 20 سال این سمت را به‌عهده داشته است و حالا با علاقه بسیار در مباحث مهدویت شرکت می‌کند. سؤال اصلی، همین علاقه بود.
    گره اصلی مصاحبه را در نهایت مدیرمسئول در حاشیه همایش دکترین مهدویت باز کرد و با راهنمایی ایشان، در زمان استراحت بین کمیسیون‌های همایش دکترین مهدویت، شفاهاً از ایشان درخواست مصاحبه کردم؛ درخواستی که با جواب مثبت روبه‌رو شد، اما باز هم باور نمی‌کردم امکان مصاحبه با قدرتمندترین مرد نظامی ایران، پس از فرمانده کل قوا، فراهم شده باشد.
    اوایل مهر بود که تماسی با تلفن همراهم گرفته شد. بی این‌که شماره تماس‌گیرنده روی صفحه تلفنم ظاهر شود، با ترس و لرز گوشی را جواب دادم. صدای مؤدب و جدی یک نظامی، پس از مطمئن شدن از هویتم پرسید: «هفته آینده دوشنبه، برای مصاحبه با دکتر فیروزآبادی مناسب است؟»
    عبور از در ستاد کل، بازرسی و کنترل تجهیزات، حرکت به سوی دفتر رئیس ستاد کل نیروهای مسلح و سلام و علیک با ارشدترین فرمانده نظامی کشور، بعد از رهبر معظم انقلاب، در یک چشم به هم زدن گذشت. حالا من مقابل سردار سرلشکر دکتر سید‌حسن فیروزآبادی نشسته‌ام و باید سؤال بپرسم!
    آنچه می‌خوانید، ماحصل همین سؤال و جواب‌های ما و جواب‌های صبورانه عالی‌ترین فرمانده نظامی ایران است، کسی که به گفته خودش، قنبر مقام معظم رهبری است.
    ممنون که به ما وقت دادید. می‌دانم اصلاً مصاحبه نمی‌کنید و به خاطر مهدوی بودن نشریه است که به ما وقت دادید. به عنوان کسی که قبل و بعد از انقلاب در مبارزه و دفاع از نظام اسلامی حضور داشته‌اید و به عنوان یکی از همراهان مقام معظم رهبری، حرف‌های شما می‌تواند برای ما و خوانندگان ما مفید باشد. برای شروع، مختصری درباره دوران جوانی بگویید؟
    بسم‌الله الرحمن الرحیم. «ولقد کتبنا فی‌الزبور من بعدالذکر ان الارض یرثها عبادی الصالحون.» (انبیاء 105) السلام علیک یا مولانا یا صاحب‌الزمان! با عرض سلام به خدمت آقا صاحب‌الزمان و نایب بر حقش آیت‌الله خامنه‌ای عزیز و خوانندگان این مصاحبه.
    من فرزند یک خانواده کشاورز بودم. دوران کودکی و نوجوانی را در روستا زندگی می‌کردیم و به شهر برای مدرسه رفت‌و‌آمد می‌کردیم. من و برادرم در شهر تحصیل می‌کردیم و برادر بزرگم در شهر کار می‌کرد. به شهر نقل مکان کردیم.
    به کدام شهر نقل‌مکان کردید؟
    مشهدالرضا، ما اطراف مشهد زندگی می‌کردیم. مهم‌ترین مشعل پرورش معنوی ما در کودکی بارگاه نورانی حضرت رضا‌(ع) در مشهد بود. نخستین خاطره‌ای که دارم، این است که رفتم حرم امام رضا‌(ع) همراه مادرم. دیدم بر‌خلاف همیشه تمام حرم را سیاهپوش کردند و بلندگوها قرآن می‌خواند. متوجه شدم که حضرت آیت‌الله بروجردی، بزرگ مرجع تقلید شیعیان، در آن روز از دنیا رفتند و حرم امام رضا سیاهپوش شد و این هم یک تأثیر شگرفی در من گذاشت، ارتباط بین مرجعیت و امام معصوم‌(ع) و آن عظمت بارگاه رضوی. خدا رحمت کند کسانی را که این طراحی و معماری را انجام دادند و این عظمت را آفریدند، قطعاً رضایت الهی هم در‌خصوص آنها بود.
    من را در مشهد به مکتب فرستادند. باید مادر می‌آمد و با ملای مکتب صحبت می‌کرد و بچه‌اش را برای آموزش قرآن می‌سپرد. در مکتب، دخترها و پسرها بودند. البته فرهنگ اسلامی رعایت می‌شد. دخترها باحجاب بودند، حتی در کوچکی! دخترها در یک سمت اتاق و پسرها در سمت دیگر می‌نشستند و ملا معمولاً در وسط می‌نشست. از رسومات مکتب این بود که هر روز باید قرآن یک جزئی یعنی جزء 30 قرآن دستمان می‌گرفتیم و به مکتب می‌رفتیم. ملا درس دیروز را می‌پرسید و دوباره درس جدیدی می‌داد. رسم بود هر کس یک درس را تمام می‌کرد، باید شیرینی می‌آورد و من، چون هر روز درس قبل را تمام می‌کردم، باید شیرینی می‌بردم. در خانه‌مان امکانات نبود که هر روز شیرینی بخرم. 6-5 آب‌نبات یا حبه قند نبات را مادر در نعلبکی می‌گذاشت و به ملا تحویل می‌دادیم. من به خاطر این‌که هر روز، شیرینی نمی‌توانستم ببرم، به مکتب نرفتم. تا ابجد، 8-7 درس را خواندم. همه‌اش شیرینی دادم. مادرم گفت کافیه. شاید هم زیبایی‌اش در همین بود. بعد پنجم دبستان، اوایل سه ماه تعطیلی، به مکتب جدیدی رفتم. تمام 30 جزء قرآن را خواندم. کتاب ریاض‌الحسینی را نیز در آن مکتب خواندیم. ملا بیشتر اوقات اداره مکتب را به من می‌سپرد و خودش دنبال کارهایش می‌رفت. بچه‌ها نماز ظهر را به امامت من می‌خواندند.
    یک اتفاق من را یک پله ارتقا داد. شوهرخاله‌ام میوه‌های باغ‌ها را اجاره می‌کرد. (صاحب باغ وقتی باغش میوه کرد، باغش را با میوه‌ها اجاره می‌دهد. کسی می‌آید و میوه‌ها را می‌فروشد و یک سودی هم می‌برد.) باغ آنها در جوار آرامگاه شاعر پارسی‌گوی زحمت کشیده و رنج‌کشیده عظیم‌الشأن ایران، فردوسی طوسی بود. تابستان رفتیم در طوس قدیم. آنجا من به کمک خاله، نگهبان بخشی از باغ شدم که کنار آرامگاه فردوسی بود.
    در زندگی‌ام سه چیز در روحیات من تأثیر مناسب داشت. اول آرامگاه فردوسی بود که چون مکرر با آن در تماس بودم، مطلع شدم برای زبان فارسی و ایران و اسلام زحمت کشیده و آخرش توسط سلطان جابر آن روز مورد ستم واقع شده و با دل‌شکستگی از دنیا رفته. دوم آثار قدیمی شهر طوس بود، یک شهر بزرگ گلی در فاصله 600 یا 700 متری آرامگاه فردوسی. من با همان روحیه بچگی جزئیات این بارو و آن برج‌ها و آن قلعه را بررسی کردم. این‌که جای مقامات کجا بود، جای اهالی کجا بود و فقرا کجا مسکن داشتند، اینها همه از در و دیوارها قابل شناسایی بود.
    گنج پیدا نکردید احیاناً آنجا؟
    ما که دنبال اینها نبودیم. بیشتر توجهمان را خزندگان و چرندگان جلب می‌کرد. در این جست‌و‌جو من به یک جایی رسیدم که بنیان مذهبی من و بنیان این جوشش من برای مظلومین همان‌جا رقم خورد. وقتی از شهر طوس بازدید می‌کردم، دیدم که ساختمانی در فاصله یک‌کیلومتری این شهر وجود دارد. به بچه‌های محل گفتم آنجا چیست؟ گفتند آن هم یکی از همین ساختمان‌های قدیمی است که آنجا افتاده است. یک معماری قدیمی‌ای داشت این ساختمان و مختصر در و دیوار آجری.
    پرس‌و‌جو کردم و فهمیدم که به آنجا گنبد هارونیه می‌گویند و تصور من هم این بود که کاخ هارون بوده است. آن روز که وارد آنجا شدم، یک گاوچرانی هم گاوهایش را آورده بود که آنجا استراحت کنند و گاوها در کف آنجا خوابیده بودند. یکی دو تا از آن گاوها که شیطان‌تر بودند، از پله‌های خاص آن ساختمان قدیمی به شاه‌نشین رفته بودند. همین‌طور که در و دیوار را تماشا می‌کردم، توجهم به تابلویی روی دیوار جلب شد.
    آن تابلو ماجرایی را از یکی از شخصیت‌های زمان هارون نقل می‌کرد بر این اساس که «در بعد از ظهر یک روز ماه رمضان به خدمت خلیفه در طوس رسیدم. وقتی وارد شدم، دیدم که هارون‌الرشید بر سر سفره نشسته و غذا می‌خورد. گفتم امیرالمؤمنین روزه‌اشن را در روز افطار کردند؟ گفت بنشین با تو کار دارم. سپس هارون دستور داد و روزه‌ام را افطار کردم. بعد هارون گفت من با تو امروز کار دارم و یک دستوری می‌دهم که باید آن را اجرا کنی. من گفتم هرچه امیرالمؤمنین بفرمایند. به امر هارون‌الرشید ما هم به دنبال او راه افتاده و آمدیم گنبد هارونیه. آنجا به زندان هارونیه هم معروف بود، چون که 4 اتاق در 4 گوشه آن وجود داشت و در هر یک از این 4 اتاق، تعدادی از سادات زندانی بودند. در یک اتاق پیرمردها و افراد کامل و در یک اتاق نوجوانان و جوانان پسر و در یک اتاق زن‌ها و پیرزن‌های کامل و در یک اتاق دخترهای نوجوان و جوان. هارون دستور داد که این سادات را باید امروز، تا افطار گردن بزنید و در چاهی که در زندان هارون هست، بیندازید و اینجا را تمیز کنید و برگردید.»
    برای من این روایت خیلی تلخ بود. فکر می‌کردم این چه ستمی است که حاکم زمان، فرزندان پیامبر (ص) را بگیرد و ایشان را از کوچک تا بزرگ در زندان و از هم جدا نگه دارد و بعد هم در ماه رمضان در حالی که روزه می‌خورد، دستور قتل ایشان را بدهد و یک آدم روزه‌دار را مجبور کند تا روزه‌اش را بشکند و او را مأمور کند که برود و آنها را گردن بزند و در چاه بیندازد.
    من آن روز آن چاه را دیدم. چاه وسط نبود. از در ورودی که وارد می‌شدید، در همین زاویه سمت راست واقع شده بود و سنگی هم بر آن بود. یعنی روی چاه یک سنگ مکعبی شکلی به اندازه یک تلویزیون معمولی گذاشته بودند. آن روز، خیلی متأثر شدم. سنگ را بوسیدم و زیارت فرزندان رسول خدا (ص) را خواندم و این پیوند من بود با اهل بیت علیهم السلام. زاویه شناخت من از رنج‌های اهل بیت و پایداری‌هایشان از این جا شروع شد و آنچنان زخمی بر قلب من ایجاد کرد که هنوز از بین نرفته است.
    جالب این است که بعداً آمدند و گنبد هارونیه را تعمیر کردند و اسمش را گذاشتند خانقاه امام محمد غزالی. این یک کار جعلی بود که زمان شاه صورت گرفت. ممکن است ایشان بعداً آمده باشد در این ساختمان تدریسی هم کرده باشد چون استاد بزرگ اخلاق و عرفان و فقه اهل سنت بوده است ولی الآن همه می‌گویند خانقاه امام محمد غزالی آن جاست. سنگ را هم برداشتند و چاه را با آجر یکنواختی پوشاندند و تابلو را هم برداشتند و موضوع شهادت فرزندان رسول خدا با آن مظلومیت در یک بعدازظهر رمضان به فراموشی سپرده شد.
    گنبد هارونیه، آن هم با آن وضع بد و در تاریکی واقع شده است، اما در آن موقع که ساختمان را دست کاری می‌کردند، پنجره‌هایی با آجر به سمت بیرون درست کردند و داخل بنا روشن شد و همه چیز را پوشاندند.
    من هم این گنبد را دیده‌ام و هم نوشته‌ای که این مدفن امام محمد غزالی نیست، ولی این مطلبی که شما می‌گویید کاملاً محو شده است.
    بله این قضیه محو شده است. انتظار دارم از سازمان میراث فرهنگی و اوقاف که بروند و این را احیا کنند، قاعدتاً اسناد تاریخی، ثابت کننده این مطلب هستند.
    آقای دکتر این تا 14 سالگی بود و خانواده شما مشهد بودند، آن زمان خرج زندگی را چه کسی می‌داد؟
    برعهده پدرم بود.
    یعنی درواقع در خانه شما پدر و برادر کار می‌کردند. اوضاع اقتصادی چطور بود؟
    بحث را به انحراف نکش! (با خنده) من زندگینامه‌ام را از کودکی نوشته‌ام.
    کتاب را که چاپ شده خواندم. ولی نوشته جدیدی چاپ نشده.
    اصلاً زندگی خیلی عجیب و غریب بود. کسی که از مدرسه می‌آمد باید در کارها کمک می‌کرد. به حیوانات سر می‌زد. سرکشی یا نگهبانی می‌کرد. خانه یک یا نهایتاً دو اتاق داشت. کف اتاق گل یا خاک بود. مادر آب پاشی و جارو می‌کرد. یک قسمتی از اتاق، بسته به درآمد خانواده، فرش نو می‌انداختند، یک سوم اتاق فرش کهنه که از قدیم از پدربزرگ به ارث رسیده بود. بقیه هم خاکی بود. احیاناً اگر گونی گیر می‌آمد می‌انداختند. یک وعده پختنی بود آن هم شب بود که پدر می‌آمد. شب‌ها کنار چراغ دستی یا گردسوز مشق می‌نوشتیم.
    مقداری جلوتر برویم. برسیم به دوران جوانی شما و آن جرقه‌ای که در نوجوانی خورد. در دوران نوجوانی و شکل گرفتن شخصیت، انسان مثل سنگ ننوشته می‌ماند و شما هم با محیطی که بودید و اتفاقاتی که افتاده، چیزهایی را دریافت کرده‌اید، ولی تا ارتباطی با علما نباشد، کاملاً تثبیت نمی‌شود.
    همانطور که گفتم بالاخره خدای متعال، مصالح هر کسی را که برایش رسالتی دارد، برنامه‌ریزی می‌کند. در 15 سالگی یک معلمی برای ما آمد. سیاسی بود. سومین تأثیر مهم را او گذاشت. معلم انقلابی و خوشفکر و اهل مطالعه و مباحثه بود. این را معلم‌ها توجه کنند. همه جنبه‌ها را داشت. خشک نبود. جلسه اول که وارد شد گفت: بسم‌الله! امتحان. همه گفتند نه آقا! گفت نه خیر بنویسید. ورق و کاغذ گذاشتیم. گفت نام پدر و فرزند امام سوم، امام ششم، امام هشتم و امام یازدهم را بنویسید. هر کدام 5 نمره. همه نوشتند. اغلب بچه‌ها نمره زیر شش گرفتند. گفت: «به‌به! چه بچه مسلمان‌هایی هستید! 15 سالتان شده اسم امام‌هایتان را بلد نیستید.» من در آن امتحان 20 گرفتم. به نمره خودم اهمیتی نمی‌دهم، به کاری که او کرد اهمیت می‌دهم. روز اول همه را متوجه کرد که از دینشان غافلند. کار دومی که کرد و خیلی خوب بود برای من گفت هر کدام باید خلاصه این کتاب را بیاورید: «محمد (ص)؛ پیامبری که از نو باید شناخت».
    اولین بار آن جا صحابه و حرکت اجتماعی پیامبر را شناختم. من از تشیع خالص، پیامبر (ص)، حضرت علی (ع)، فاطمه (س) و ائمه اطهار (ع) را می‌شناختم. با خواندن این کتاب، دیدم کسان دیگری این وسط هستند. نویسنده هم تعصبی نداشت، نه سنی بود نه شیعه، یعنی به عنوان یک مستشرق آمده بود درباره زندگی پیامبر تحقیق کرده بود.
    کتاب 110 صفحه‌ای را در 15 صفحه دفترچه جیبی خودم خلاصه کردم و به معلم تحویل دادم. این در نگاه من به اسلام خیلی اثر داشت. البته معلممان حرف‌های عمیقی هم می زد.
    آن زمان رادیو در دسترس همه بود. روزنامه نه. رادیو، حرام بود. فقط یک روحانی در آن صحبت می‌کرد و آن هم آقای راشد، غیر از راشد یزدی، بود که بعد ازظهرهای پنجشنبه یک ساعت سخنرانی می‌کرد. خب تصور عمومی این بود که این هم شاهی است، اما معلم ما تعریف کرد که با برادرش برای شنیدن سخنان آن آقا به قهوه‌خانه می‌رفتند و در اثر حرف‌های او هدایت شده است. ببینید می‌گویند یک چراغ هم در تاریکی بیابان غنیمت است. البته بعدها ایشان را شناختم که با صداقت و مخلص بود. خدا رحمت کند آقای راشد و آن معلم را که در واقع ما را کتابخوان کرد.
    بعد از آن در بازار دنبال کتاب مذهبی می‌گشتیم. کتاب‌هایی که آن روز کم نبود. کار فرهنگی روی کتب اسلامی در آن زمان خوب انجام می‌شد. روحانیت نقش خودش را خوب انجام می‌داد. به‌عنوان مثال از جمله سرچشمه‌هایی که من توسط همین معلم به آن وصل شدم، مجله مکتب اسلام قم بود که مدرسین انقلابی حوزه علمیه قم منتشر می‌کردند. من خیلی سال بعد در نمایشگاهی در قم، در غرفه حضرت آیت‌الله سبحانی، وقتی حجم تلاش و عمق زحمات ایشان را دیدم که آنجا به نمایش گذاشته شده بود، به غرفه‌دار عرض کردم که من در 14 سالگی یک مقاله از آقای سبحانی در مجله مکتب اسلام خوانده‌ام و البته این به واسطه آن معلم زحمتکش بود که من را با مجله مکتب اسلام قم آشنا کرد.
    من احساس می‌کنم که این وسط ما اتفاقی را از دست دادیم. شما گفتید آن موقع رادیو حرام بوده و فکر می‌کردید، حتی آقای راشد با رژیم است. یک اتفاقی افتاده که در آن جامعه‌ای که زندگی می‌کردید معتقد بودید حاکم جامعه که شاه بوده، با مردم نیست. این را چگونه متوجه شدید؟ معلم مؤثر بود یا اطرافیان شما که رادیو دولتی آن زمان را گوش نمی‌کردید، چگونه به این دریافت رسیدید؟
    گوش ندادن به رادیو رسم خانه بود. یعنی پدر و مادرم حرام می‌دانستند. تعلق نداشتن شاه به مردم از علائم بسیار زیادی که در کشور وجود داشت، قابل فهم بود.
    یعنی شما در دوران نوجوانی هم این مسئله را می‌فهمیدید؟
    بله. یعنی این کاملاً در فرهنگ جامعه معلوم بود ولی نه به مفهوم انقلابی که امروز می‌فهمیم شاه نوکر استعمار و مزدور غرب در ایران بود. برای مثال بد بودن رضاشاه و کشف حجابی که انجام داده بود و جلوی روضه امام‌حسین‌(ع) را گرفتن، خیلی برای مردم ملموس بود با اینکه مدتی از آن گذشته بود. اما اتفاقی که افتاد و قضیه را برجسته کرد، 15 خرداد بود.
    خاطره‌ای هم جالب است تعریف کنم.
    سال1342 من 12 سالم بود. انتخاباتی بود و مدرسه ما محل رأی‌گیری. من آمدم مدرسه دیدم مدرسه تعطیل است. میز معلم‌ها را بیرون آوردند و صندوق‌هایی گذاشتند. صحنه‌ای که به چشم دیدم این بود که کامیون‌های ارتش شاه به روستاها می‌رفتند و مردها را سوار می‌کردند نه به زور. می‌گفتند بیایید رأی دهید، شاه می‌خواهد زمین‌ها را به شما واگذار کند. در آن شرایط، اصلاً خوبی و بدی را نمی‌فهمیدم، ولی بعد فهمیدیم و معلم در روشن بینی ما تأثیر داشت. یک بار هم برای ما درددل کرد و گفت خیلی ناراحتم، رفتم حوزه علمیه، هرچه خواستم بحث عقلی کنم حاضر نشدند و اغلب دنبال اخبارند. ما که اصلاً‌ نمی‌دانستیم بحث عقلی و اخباری چی هست. ولی آن مرد در آن سن به ما فهماند منظورش چیست. می‌گفت «ما را فرستادند اینجا، گفتیم می‌رویم یک کاری می‌کنیم. اینجا آمدیم باید مردم را متوجه کنیم که اخباری‌گری خوب نیست، عقل و اخبار باهم.»
    بعد از انقلاب پیدایش کردید؟
    نه. بالاخره اینها دست‌های هدایت خداست که سر راه شما قرار می‌گیرند. به نظر من شاه با این تبعیدها واقعاً‌ گور خود را کند. دو مرحله تبعید داریم که محصولش انقلاب اسلامی‌است: یک مرحله تبعید و فرارهای دوران بنی‌امیه و بنی‌عباس که فرزندان اهل بیت فرهنگ اهل بیت را برای ما می‌آورند، یک مرحله هم تبعیدهای زمان رضاشاه و محمدرضاشاه خائن که علما مبارز فرهنگ انقلابی را به مناطق مختلف کشور منتقل کردند. در واقع علما را از مکانشان فرستادند به جاهایی که نیاز داشتند. این دو با هم جمع شد و جمهوری را به وجود آورد. اینها محاسبات الهی است.
    برسیم به ارتباط با قم که اول با مجله مکتب اسلام شروع شد. از 17-16 سالگی به بعد این ارتباط چگونه ادامه پیدا کرد؟
    ببینید از کلاس 9 یعنی 17 سالگی تا کلاس11 درس‌ها سنگین بود. بیشتر مشغول درس خواندن بودیم. نمازمان را در مسجد به جماعت می‌خواندیم خب در این 3-2 سال آموزش احکام در مسجد دیدم و با رساله‌ها، فقها، احکام الهی، کتاب‌های علامه مجلسی آشنا شدم. آن وقت صحبت انقلابی مرسوم نبود.
    این وسط حادثه‌ای اتفاق افتاد. در کلاس11، هیأت امنای مسجد تصمیم گرفتند شب تولد حضرت زهرا‌(س) جشن بگیرند. به من گفتند بیا صحبت کن. رفتم کتاب‌هایی پیدا کردم. فرصت کم بود. چراغ در خانه نداشتیم؛ صاحبخانه سرشب می‌گفت شامتان را بخورید، بعد برق را خاموش می‌کرد. صبح هم می‌گفت نمی‌خواهد روشن کنید. اگر روشن می‌کردیم کنتور را خاموش می‌کرد. چراغ‌های خیابان آنقدر روشن نبود. رفتم کنار یک دکه بلیت‌فروشی اتوبوس واحد که یک چراغ پرنور داشت تا صبح کتاب‌ها را مطالعه و نت‌برداری کردم. بعد رفتم سخنرانی کردم که خیلی برای اهالی مسجد جذاب بود. شب بعد که رفتم نانوایی، پیرمردی به من گفت: «آن صحبت را شنیدم، می‌خواهیم برای کاری در مسجد شما را عضو کنیم.» گفتم چیست؟ گفت می‌خواهیم انجمن اسلامی جوانان تشکیل دهیم. گفتم چشم. بعداً متوجه شدم او کسی بود به اسم آقای غفوریان که 27 جلسه مذهبی را در طول هفته در سطح مشهد اداره می‌کند. روحانی نبود. فکر می‌کردیم مثلاً استاد دانشگاه است، آخر متوجه شدیم شغلش الکتریکی است.
    6-5جوان بودیم که انجمن اسلامی جوانان را تشکیل دادیم. انجمن خیلی آثار برایم داشت. این آقا خودش استاد بود. روش کتاب خواندن و به احکام مراجعه کردن، زیارت، بحث کردن، سخنرانی کردن و... را به ما یاد داد. انجمن اسلامی در مسجد آتش‌نشانی بود در کوی آتش‌نشانی، خیابان خواجه ربیع مشهد، یک ماه – دوماه بیشتر طول نکشید که نمی‌دانیم کدام شیر پاک‌خورده‌ای رفت به ساواک گزارش داد.
    ساواک به حاج‌آقا غفوریان ابلاغ کرده بود شورای انجمن اسلامی جوانان باید اینجا بیایند. حاج‌آقا غفوریان گفت بچه‌ها فردا بعدازظهر خواستند شما بروید استنطاق. برای اینکه پدر و مادرها متوجه و نگران نشوند بیایید خانه ما. فردا صبح رفتیم خانه آقای غفوریان. خانم و بچه‌ها را فرستاده بود جای دیگر. در یخچال را باز کرد، گفت چیزهایی هست می‌توانید بخورید. کتابخانه‌اش را نشان داد. گفت این کتاب‌ها هست می‌توانید مطالعه کنید. 3-4 تا اتاق دارای فرش بود که برای ما خالی گذاشت. تر و تمیز بود. گفت اینجا می‌توانید بازی کنید. تا شب اینجا باشید. غروب از اینجا به آنجا بروید. منم شب می‌آیم خانه. ما سه نفر بودیم. نفر دوم الآن معاون بسیج ده‌ها میلیونی ستاد کل است؛ سردار ابراهیمی.
    می‌خواستم از همکلاسی‌ها بپرسم که خودتان گفتید.
    بله. شب رفتیم آنجایی که خواسته بودند. اصلاً تصوری نداشتیم که چه اتفاقی می‌خواهد بیفتد. در 3 اتاق مختلف، ما را جداگانه بازجویی کردند. آمدیم بیرون. نفر سوم آقای علی نیازی بود که بعدآً معلم شد. علی نیازی گفت از شما چی پرسیدند. شرح ماوقع را گفتیم. گفت از ما پرسیدند شما برای آقای خمینی کار می‌کنید؟ آن زمان آقای خمینی را نمی‌شناختیم. نمی‌دانستیم کیست. بهتمان زد. شب که رفتیم مسجد، حاج‌آقای غفوریان را دیدیم. گفتم حاج‌آقا. من می‌خواهم با شما صحبت کنم. بهش گفتم ما که آنجا رفتیم از علی پرسیدند شما برای خمینی کار می‌کنید، این آقای خمینی کیه؟ گفت ولش کنید، حتماً اشتباه کردند. نمی‌خواست به ما جواب دهد. چند بار پرسیدم. آخرش گفت: «ببین حسن آقا! آقای خمینی یکی از علمای مخالف شاه و حکومت و اینهاست. یکی رفته یک گزارشی داد. اینها خواستند از شما بپرسند راست است یا نه. حالا اصلاً نشنیده بگیرید چون اگه دنبال اینها بروید گرفتار می‌شوید.»
    اولین جرقه آشنایی با امام (ره) خورد. بعد وقتی وارد دانشگاه شدید آدم سیاسی بودید و مسیر خود را پیدا کرده بودید. در 19 سالگی شما چه اتفاقی افتاد که دانشجوی سیاسی بودید. جایی خواندم که شب عروسیتان هم در بازداشت بودید؟
    خب ما امام خمینی (ره) را پیدا کردیم. آن زمان امام نبود؛ حضرت آیت‌اللـه خمینی. قضیه 15 خرداد را شنیدیم و کلیات تبعید امام و این‌که امام می‌خواهد شاه را بیرون کند و حکومت اسلامی درست کند.
    برگردیم به دانشگاه و دورانی که با مقام معظم رهبری آشنا شدید؟
    دانشگاه برای من دوران خیلی حساسی بود. از این حساس‌تر سال اول دانشگاه است. برای هر کسی بویژه برای من. وارد محیط دانشگاه که شدم، هم شهری‌ها و آشناها نبودند. هر جوانی از یک شهری آمده بود. من در کنکور ریاضیات استان اول شده بودم. 10 رشته می‌توانستیم انتخاب کنیم. 8 رشته که من انتخاب کردم مکانیک و معدن بود، دو رشته آخر را مشهد انتخاب کردم که پزشکی بود. نخستین سال کنکور سراسری بود. نخستین کاری که کردند و مکروا و مکراللـه و اللـه خیرالماکرین – کلاس زبان برایمان گذاشتند. استادن همه امریکایی بودند. آخرش یک امتحان نهایی گرفتند. سر جلسه یک آقای «اسپنسر»ی بود که رئیس معلم‌های انگلیسی و امریکایی بود. این آقای اسپنسر آمد بالای سر یک خانم با حجاب ایستاد و گفت باید چادرت را دربیاوری. آن خانم همین خانم دکتر علوی بود که بعداً دو دوره نماینده مردم مشهد در مجلس شد. هرچه اصرار کرد، او گفت برنمی‌دارم. گفت: به تو صفر می‌دهم و روی ورقه امتحانیش یادداشت گذاشت که به او صفر دهد. من اعتراض کردم. گفت به تو هم صفر می‌دهم. ورقه‌ام را به معلمم دادم و با او شروع کردم به بحث کردن. صدایم بالا رفت. رئیس اداره آموزش آمد گفت پسر مگر نمی‌خواهی اینجا درس بخوانی، گفتم چرا، گفت خب این امریکایی را ول کن. او از امریکایی می‌ترسید. گفتم دارد خلاف قانون می‌گوید. شما آئین‌نامه دارید؟ گفت نه، گفتم پس باید به او بفهمانیم خلاف قانون حرف می‌زند اینجا ما امریکایی‌ها را خوب شناختیم.
    بعد آمدیم مرکز تعلیمات مرکزی که دانشجوهای همه دانشگاه‌ها در آنجا یک سال همه با هم درس پایه می‌خواندند و از آنها برای رشته‌های مختلف انتخاب می‌کردند. یکی دو روز اول جوان های مذهبی را پیدا کردیم. به خانه‌شان رفتم و آنجا دیدم 3 نفر آنها مقلد حضرت آیت‌اللـه العظمی خمینی‌اند. از شیر برای من چند رساله را آوردند و رسماً مقلد امام شدیم. آن موقع هم رساله جرم بود هم مقلد امام بودن.
    فکر نمی‌کردید این کارتان درگیر شدن با حکومت است؟
    چرا اما مبارزه خونین با شاه فکر همه بود. یعنی مقلد امام(ره) بودن معنی‌‌اش این بود که شاه باید برود و حکومت اسلامی جای او بیاید.
    این روحیه که شاه باید برود، از کجا آمده بود؟
    از خود امام. امام خمینی(ره) آن زمان پیام داد که حکومت اسلامی باید تشکیل شود. یک چیز هم از هوشیاری‌های حوزه علمیه قم عرض کنم. من با قم تماسی نداشتم. دانشگاه که شروع شد در هفته اول برای من از مؤسسه در راه حق قم، یکسری کتابچه درباره حجاب آمد. آن روز هم دخترها باید حجاب را کنار می‌گذاشتند. من هم کتاب‌ها را دادم به این دخترها و به صورت مستقیم تبلیغ کردم. بعد دخترها هم خیال کردند ما قصد ازدواج داریم. آنها هم دو سه روز بود بی‌حجاب شده بودند و این برای ما مقداری دردسر شد!
    این یعنی سنت حسنه جزوه دادن! آن موقع شما کتاب دادید؟
    در ذهن‌شان خواستگاری بود. کتاب را دادیم، فکر کردند ما قصد ازدواج داریم. (خنده حضار) کسی نمی‌توانست چشم ما را ببیند تا رویمان نفوذ کند. این اثر هم در محله بود، هم در خیابان بود، هم در مسجد بود و همه هم بی‌حجاب بودند. من حتی رفتم از نماینده مرجع تقلیدم در مشهد اجازه گرفتم که آقا ما در کلاس می‌نشینیم و دخترها بی‌حجاب جلوی ما می‌نشینند تکلیف‌مان چیست؟ که فرمود شما سعی کنید جلو بنشینید. گفتم اگر ما وارد کلاس شدیم صندلی جلو پر شده باشد چه؟ گفت چون آنها رسمشان است و شما هم اصرار به نگاه کردن آنها ندارید، مانعی ندارد. اجازه دادند. بالاخره قم هم از دانشگاه‌ها غافل نبود. احتمالاً آنها محاسبه همین را کرده بودند که الآن دخترها بی‌حجاب شدند، جزوه حجاب دادند.
    کمک خدا یک بار در راه حق و یک بار از مکتب اسلام به ما رسید. در حالی که ما قم را به آن شکل نمی‌شناختیم. سال اول که مرکز تعلیمات بود، 70 درصد سال، در اعتصاب بودیم.
    فقط برای کارهای سیاسی اعتصاب کرده بودید؟
    بله! اعتصاب سیاسی آن وقت مبارزه سنگینی بود. آخرین اعتصابی که کردم، دیگر فرصت تحصیلی‌ام داشت تمام می‌شد. اداره آموزش اطلاعیه داد کسی که مدت تحصیلی‌اش تمام می‌شود اخراج می‌شود. باز ایستادم و به کلاس نرفتم. کمونیست‌ها آمدند من را تسلیم کردند. یکی‌شان خرقانی بود که گفت من امروز یقین کردم مسلمان‌ها می‌توانند انقلابی باشند. گفت اگر من بودم، کنار می‌رفتم.
    سال دوم دانشگاه مقام معظم رهبری از زندان آزاد شدند و کلاس‌هایشان در مسجد امام حسن برپا شد. جلسه اول 10-15 نفر آمده بودند. بعد کم کم مسجد پر شد و گسترشش دادند. مسجد امام حسن امروز در مشهد، حدود شاید 40 برابر مسجد امام حسنی است که آقا در آن درس را شروع کردند. درس آقا هم به خاطر چهره ظاهری و خودشان هم به خاطر رفتار آزادمنشانه‌شان و هم به خاطر درس عالمانه‌شان جاذبه‌های زیادی داشت. مثلاً یک سنی حنفی از همکلاسی‌هایم بود. یا خانمی که حجاب نداشت اما کم کم چادر سر کرد و به کلاس آمد. هر چند چادری نشد زمان انقلاب، الآن چادری شده و استاد دانشگاه ایران است. من یک حرفی را که تا حالا نزدم امروز باید عرض کنم که درصد بالایی از مدیران موفق نظام جمهوری اسلامی، همان شاگردان آقا در مسجد امام حسن هستند. چند هزار نفر را ظرف دو سال پرورش دادند که بعداً همه به درد انقلاب خوردند. این هم آشنایی با آقا بود. ما طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن را که تفسیر شده بود پیش آقا خواندیم. این شد بنیان حرکت انقلابی بچه‌های مسلمان و خراسانی‌ امام.
    مسیری را که شما رفتید، در عصر حاضر یک جوان چگونه می‌تواند برود و به همین اعتقادات شما برسد؟
    بله اینها که اینجا هست یک صدم آنها نیست، اینها بخشی از آنهاست، باقی مانده مال چیزهایی‌ است که مربوط به الآن است. خداوند در وجود هر جوانی امانتی به ودیعه گذاشته تا به همه خوبی‌ها دست پیدا کند. هر کسی خودش را در مسیر الهی قرار دهد موفقیت‌هایش بی‌نهایت می‌شود.
    کسانی هستند که هزار برابر این افتخار دارند و هیچ کس هم خبر ندارد. اصلاً خلقت انسان و فطرت انسان از دیدگاه اسلامی این است که همه عالم برای انسان خلق شده است. این بینش انسان‌شناسی اسلامی است. بنابر این هیچ‌کس از هیچ چیزی محروم نیست. هر کسی ممکن است به همه اینها دست پیدا کند. شما اگر زندگینامه من را بخوانید می‌بینید که هیچ فرصت مادی در طول عمر، در اختیارم نبوده که بخواهم رشد کنم.
    خدا می‌گوید من خلق کردم شما را برای عبودیت.
    اگر کسی خود را به عبودیت خدا برساند و خود را در معرض عبودیت او قرار دهد نه نیاز به مال دارد نه نیاز به مصلحت‌جویی. همه چیز خودش می‌آید. اگر زندگی من را شما دقیق بررسی کنید، می‌بینید که هیچ کدام از تصمیمات من در مقامات بعدی من تأثیر نداشته است. من خودم یک چیز دیگر فکر می‌کردم، دنبال یک کار دیگر بودم و یک چیز دیگر شدم. روشن‌ترین دلیلش هم این است که من یک پزشکم و عضو هیأت علمی دانشگاه تهران، اما رئیس نظامی ستاد کل هستم.
    این فاصله میان تحصیلات و شغل شما، یکی از سؤالات من هم هست. از سوی دیگر، من یک فیلمی را از شما در سایت یوتیوب آپلودکردم که شما در همایش دکترین مهدویت، دعای فرج می‌خوانید و چند نفری از من پرسیدند که بالاترین مقام نظامی ایران را چه به مهدویت؟
    این سؤال که در اینترنت هم از شما کرده‌ام که بالاترین مقام نظامی کشور ایران، دعای فرج را آخر همایش دکترین مهدویت می‌خواند، این چیزها را خدای متعال می‌دهد. در آن جلسه اصلاً قرار نبود من بیایم و برنامه‌ای داشته باشم. دعا را هم قرار بود آقای پورسید آقایی بخواند. من فقط بلند شدم مشایعت‌شان کنم. ایشان تا تریبون رفت و برگشت و گفت شما برو.
    ببینید، این همان است که آدم نمی‌تواند بگوید مصلحت من چیست. اگر عبودیت پیدا کنیم مهم همان خط وصل با خداست در همه مسیر. من مثلاً در کنکور، در ریاضیات استان اول شده بودم. در کنکور 10 رشته را می‌توانستیم انتخاب کنیم. 8 رشته که من انتخاب کردم، مکانیک و معدن بوده، دو رشته آخر را مشهد انتخاب کردم که پزشکی بود و همان را قبول شدم.
    آقای دکتر، روابط پنهانی و مبارزاتی‌تان با رهبری در آن زمان چطور بود؟
    مبارزه شیعه در هر حال پنهان است و رابطه‌ها هرگز افشا نمی‌شود. مبارزه تشیع ثبت نشده و دشمنانش هم کم نشدند. شما هم که همه را در اینترنت می‌زنید.
    چیزهایی را بگویید که ما هم بتوانیم با اجازه شما منتشر کنیم.
    خب من منزل آقا رفت‌وآمد داشتم. یک شب به خاطر یک کار مهم بین‌المللی، وقتی مصری‌ها خط اسرائیلی‌ها را شکستند، شب ساعت دو رفتم منزل آقا. وارد اتاقی شدم که همسر و فرزندشان آنجا زندگی می‌کردند. همسرشان به اتاق دیگر رفتند و بچه‌شان راحت همانجا خوابیده بود. نشستم و تا صبح بحث کردیم که چگونه اعراب و مسلمین را حمایت کنیم. چون تا آن روز می‌گفتند که عرب‌ها و مسلمان‌ها بی‌عرضه‌اند. یا مثلاً آقا درس‌هایی را که در مشهد پیرامون نماز گفتند، خواستند کتاب کنند. برای ویرایش به من دادند. ویرایش کردم و برایشان ارسال کردم. ایشان گفتند نه. به این دلیل که ما هر درس آقا را که نوشته بودیم، جمله‌ای از بزرگان دیگر کنارش آورده بودیم و من ویرایش کرده بودم و آنها را وارد متن کردم آقا فرمودند دیگر این کتاب از من نیست که شما به نام من بخواهید منتشر کنید. باید مطالب مال من باشد، نه این که مطالب بزرگان دیگر را به نام من منتشر کنید.
    بزرگ‌منشی همیشه در وجود آقا بود و هست در حالی که آقا فقط با دانشجوها و طلبه‌ها نبود. خطاط‌ها، نقاش‌ها و قرآنی‌ها را آنجا راه انداختند. بسیاری از قرآنی‌ها، استادان، هنرمندان، مداحان و حتی هنرمندان نمایشنامه و فیلم در آن روزگار توسط آقا جمع شدند، ساخته شدند و به حرکت در آمدند که در سال‌های اول انقلاب اینها به عنوان اساتید بین‌المللی درخشیدند. اگر شما یک دقتی بکنید، می‌بینید که آن آدم‌هایی که اولین درخشش‌ها را در مسابقات بین‌المللی دارند، اینها همان‌هایی هستند که قبلاً شاگرد آقا در مشهد بودند. آقا جلسات را در خانه‌ها تشکیل می‌دادند و اینها را جمع می‌کردند و با آنها کار می‌کردند. یعنی تشویق هنر از دوران خدمت رسمی آقا شروع نشده یا زمان ریاست‌جمهوری ایشان؛ نه از همان زمان که آقا مجتهد بودند و در مدرسه میرزا جعفر درس خارج می‌گفتند، شروع شده است.
    در سایت رهبری هست که ایشان در 13 سالگی درس می‌دادند و علمای دیگری را می‌شناسیم که در سن ایشان بودند و درس می دادند. روحانیت به نظرم هر جا پا گذاشته منشأ خیرات و برکات بوده است.
    نه، اشتباه نکنید! روحانیت همان طور که گفتم حوزه‌های مختلفی داشت. این شاگردان حضرت امام بودند که هسته مبارزه انقلابی را تشکیل دادند. آیت‌الله مطهری، آیت‌الله سعیدی، آیت‌الله غفاری، آیت‌الله بهشتی، آقای هاشمی و مهدوی کنی و... برنامه‌شان را در کشور اجرا کردند. من هم فعال بودم. من اغلب اوقات در مشهد تیم تعقیب مراقبت ساواک را داشتم من دوچرخه داشتم. سر کوچه می‌ماندند. در کوچه‌ها پیاده‌روی می‌کردم تا آنها را سر کار بگذارم و یک جایی از دستشان در بروم. با اتوبوس هم می‌رفتیم باز ما را تعقیب می‌کردند. من گاهی اوقات حدود 15 کیلومتر می‌رفتم تا آنها را سر کار بگذارم.
    تیم تعقیب و گریز ساواک را امریکایی‌ها و اسرائیلی‌ها آموزش دادند و مهارت داشتند.
    بله، سمج و پیگیر بودند. اینها ادامه داشت تا آقا دوباره دستگیر شدند. سال 53 تا 57 دوران بسیار حساسی است. تقریباً همه علما در زندان یا تبعید هستند و دهها گروهک مارکسیستی در دانشگاه‌ها و مراکز مختلف کار می‌کردند. گروه‌های اسلامی در طیف‌های مختلف انجمن حجتیه در دانشگاه‌ها بسیار بانفوذ بودند. شاه تصور می‌کرد که تقریباً همه چیز را تحت کنترل گرفته است. عامل دیگری که در قضیه انقلاب بسیار مؤثر بود و کسی تا به حال راجع به آن صحبت نکرده، این بود که تا سال 50 هر دانشگاهی جداگانه کنکور برگزار می‌کرد و باید هر کسی پول می‌داد تا ثبت‌نام کند. اما وقتی کنکور سراسری شد مستضعفین به دانشگاه‌ها راه پیدا کردند. از سال 53 تا 57 مبارزات دانشجویی بسیار سنگین بود. منتها، چون روحانیت انقلابی را از صحنه خارج کرده بودند حرکت‌های مختلفی از سوی قشرهای مختلف انجام شد. ارتش جدید ایجاد شد و خیلی از جوانان در نیروی هوایی عضو شدند. همافرانی که انقلاب کردند، در سال 53 جذب شده بودند.
    یعنی بچه‌هایی که در سال 42 در گهواره بودند تازه به اینجا رسیدند؟
    بله، امریکایی‌ها خواستند نیروی هوایی درست کنند که جلوی روس‌ها را بگیرند، اما مقلدان امام همافر شدند. مثل شهید بابایی و شهید دوران که امریکا آموزش دیدند. کسانی که با پول نفت در امریکا آموزش دیده بودند، 21 بهمن در مقابل امام آن حرکت را انجام دادند.
    در مرداد 57 زلزله‌ای شدید در طبس آمد که حدوداً روستاهای زیادی را خراب کرد. مؤمنین به طرف طبس راه افتادند. نظام شاهی که در حال ورشکستگی بود نمی‌توانست کاری کند. مرحوم شهید صدوقی و حضرت آیت‌الله طبسی گفتند ما از امروز اردوگاه حضرت امام خمینی را در اینجا افتتاح می‌کنیم. در حالی که بردن نام امام زندان داشت. دیگران مثل آقای ناطق و خود آقا هم از تبعید آمدند. هر کدام دو روز می‌ماندند. من و شهید رهنمون و دکتر عرب و شهیدی که جزو شهدای 7 تیر است و دو نفر دیگر، شورای مرکزی اردوگاه امام بودیم. من این بحث را در یک کتاب جداگانه نوشته‌ام که نمونه اولیه حکومت اسلامی را ما در آنجا تشکیل دادیم و رهبریش یکی از آقایان بودند که هر دو روز می‌آمدند، دولتش هم ما بودیم که در مرکزیت اردوگاه بودیم. اردوگاه امام در واقع یک انسجامی بین مردم ایجاد کرد.
    این دولت اسلامی همانطور که در مقاله‌ای هم گفته‌اید، نمونه‌ای از دولت مهدوی است؟
    بله. اشاره کردم که در حدود 19 سالگی انجمن اسلامی جوانان را تشکیل دادیم. در جلسه گفتیم باید با امام زمان (عج) پیمان ببندیم و رفتیم در حرم امام رضا پیمان بستیم که تا آخر عمر، در خدمت حضرت صاحب‌الزمان باشیم. توجه به وجود مقدس حضرت مهدی (ع) قبل از انقلاب، عمومی بود. نکته‌ای که باید یادآوری کنم، وجود یک روحانی دلسوخته و غمگین رخسار اهل بیت به نام شیخ احمد کافی بود. او در مهدیه تهران راجع به صاحب‌الزمان صحبت می‌کرد. نوارهایش در کشور منتشر می‌شد. همانطور که گفتم در رادیو فقط یک روحانی صحبت می‌کرد و در کشور هم یک روحانی اجازه داشت صحبت کند و نوارش پخش شود. آن هم شیخ احمد کافی بود.
    بعد از انقلاب، تمام نیروهای سراسر کشور که توسط طرف امام (ره) و مقام معظم رهبری و آقای بهشتی، این بزرگ برنامه‌ریز ساختن انقلاب، ساماندهی شده بودند، به هم پیوستند. من این مسئله را تحت عنوان «عشق در عشق» در خاطراتم نوشته‌ام. آن جا همه شبکه را ترسیم کرده‌ام. آنجا نوشته‌ام که ما مشهدی‌ها، عشق آقای خامنه‌ای هستیم؛ یزدی‌ها، عشق آقای صدوقی؛ شیرازی‌ها، عشق آقای دستغیب؛ تبریزی‌ها، عشق آقای قاضی، همدانی‌ها، عشق آقای مدنی. این علما، همه به دنبال امام (ره) آمدند، از تهران، شهید مطهری و شهید بهشتی آمدند و همه با امام بیعت کردند و کل ملت با امام (ره) همراه شد و شبکه حکومت اسلامی این گونه تشکیل شد.
    بازرگان خیال می‌کرد که رئیس دولت است. علت این که لیبرال‌ها موفق نشدند، این بود که این شبکه عظیم انقلابی در متن با هم پیوند داشتند. بازرگان وقتی نخست‌وزیر شد خیال می‌کرد که جمهوری اسلامی دستش افتاده است. بنی‌صدر خیال می‌کرد حالا که رئیس‌جمهور است، 14 میلیون هم رأی دارد و دیگر می‌تواند هر کاری بکند. در حالی که این مبارزین همه جا حضور داشتند و در این سنگرها، چند هزار نفر آدم استخوان خورد کرده، زندان کشیده، شلاق خورده، مبارزه کرده و جزئیات دین را دانسته، داشتیم که انقلاب را تا امروز رساندیم.
    آقای دکتر شما درباره مهدویت کتاب نوشته‌اید. کتاب‌ها و مقاله‌هایتان را هم دیدم. با این بحثی که آن موقع شروع کردید و پیمان بستید و آثاری که منتشر کردید، دنبال چه چیزی هستید که این گونه رویش تأکید دارید؟
    ما دنبال چیزی نیستیم. توحید، نبوت، اسلام ناب محمدی، ولایت علی و ولایت فقیه امام زمان (ع) این‌ها یک چیزند. دین ما که از توحید و ولایت و نبوت ماست، به امر خدا ما را با خودش می‌برد. ما در حال ذکریم و در دریای لطف و قدرت الهی؛ شناوریم. قادر نیستیم که دنبال چیزی باشیم. وجودمان در برابر اراده الهی تسلیم است.
    وقتی شما به عنوان رئیس کل نیروهای مسلح، دکترین مهدویت را در دانشگاه دفاع ملی قرار می‌دهید، بالاخره دنبال یک هدفی در نیروهای نظامی هستید؛ این چه هدفی است؟ به کجا می‌خواهید برسید؟
    اصلاً هدف نیروهای نظامی جمهوری اسلامی ایران با هدف ملت و با هدف روحانیت، یک چیز است. به ما گفته‌اند که قرار است حضرت مهدی (عج) ظهور کند و برای ظهورشان باید زمینه سازی شود و مردم آمادگی دفاع از ایشان را داشته باشند. آمادگی حفظ نهضت ایشان را داشته باشند. اصلاً نهضت امام هم مقدمه بوده است؛ حکومت اسلامی هم مقدمه بوده است؛ همه کارها برای زمینه‌سازی ظهور حضرت است.
    ما همه چشم‌انتظار مهدی فاطمه هستیم. بنابراین هر کاری که انجام دهیم، از تولید علم، تحول حوزه علمیه قم و مشهد و تفسیر قرآن تا اسلحه‌سازی و توسعه کشور جمهوری اسلامی گرفته و حتی تولید ثروت برای انقلاب اسلامی، اینها همه زمینه‌سازی برای ظهور حضرت صاحب‌الزمان (عج) است. ما وظیفه خودمان را انجام می‌دهیم. علم در اسلام نور است. در کلام امام صادق (ع)، علم نور است. این نور به هر کسی که می‌رسد، وظیفه دارد آن را به دیگران منتقل کند. اگر خدای متعال زندگی‌ام را طوری قرار داده که توانستم به بخشی از معارف مولایم حضرت مهدی (عج) آگاهی پیدا کنم، باید آن را به دیگران منتقل کنم. اگر این علمم را منتقل نکنم و اگر آن را در راه عمل برای زمینه‌سازی ظهور مولا به کار نگیرم، بی‌فایده است. اگر من کتاب «قیام مهدی (عج) منتظر ماست» را می‌نویسم، قصد ندارم کتاب یا مقاله بنویسم، بلکه این حاصل عمر من است که تراوش می‌کند.
    پس می‌توان گفت استراتژی جمهوری اسلامی و نیروهای مسلح، زمینه‌سازی برای ظهور است؟
    ما به عنوان خدمتگزاران مردم در جمهوری اسلامی این را نمی‌گوییم. ما به تکلیفمان عمل می‌کنیم.
    امام خمینی (ره) جمهوری اسلامی را پایه‌گذاری کرد تا همه با تکلیفشان آشنا شوند و عمل کنند. ما هم برای همین تلاش می‌کنیم. خدا انسان را خلق کرده برای این که بندگی کند. هدف جمهوری اسلامی هم این است که همه آن خوبی‌هایی را که خدا برای بشر خواسته، بیاورد و تمرکز همه این خوبی‌ها در وجود مقدس حضرت امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری نشان داده شده است که اسوه و الگو جهت رسیدن به ظهور حضرت صاحب‌الزمان (ع) است. والسلام علیکم و رحمت‌الله و برکاته.
    پایان مطلب/
    زندگی مثل یه جاده است من و تو مسافراشیم
    قدر امروز رو بدونیم ممکنه فردا نباشیم

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

  2. # ADS
    Circuit advertisement
    تاریخ عضویت
    Always
    نوشته ها
    Many

     

    حرز امام جواد

     

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. 9 تذکر وحدت آفرین رهبر انقلاب در دیدار با فراکسیون انقلاب اسلامی
    توسط محب المهدي (عج) در انجمن اخبار سیاست داخلی ایران
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 01-12-2014, 08:33
  2. پدیده‌ای جدید به نام «آقازاده‌های فرهنگی»
    توسط javadkhan در انجمن اخبار جهان اسلام
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 07-10-2011, 10:07
  3. توصیه های رهبر انقلاب به تشکل های دانشجویی؟؟؟؟
    توسط javadkhan در انجمن اخبار سیاست داخلی ایران
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 11-08-2011, 21:12
  4. جدیدترین کد های پیشواز ایرانسل؟؟؟؟
    توسط javadkhan در انجمن اخبار سیاست داخلی ایران
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 26-07-2011, 17:01
  5. پیش نویس حکومت جهاني موعود
    توسط hossein moradi در انجمن امام زمان عجل الله تعالی فرجه
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 27-09-2010, 22:51

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
کانال سپاه