صفحه 2 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 11 به 20 از 69

موضوع: آدم و بيت المقدس

  1. #11
    کاربر کهنه کار گلنرگس آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2011
    محل سکونت
    تهران بود . دي
    نوشته ها
    9,150
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض حضرت يحيى عليه السلام و بيت المقدس

    حضرت يحيى عليه السلام و بيت المقدس
    در امالى شيخ صدوق رحمه الله آمده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم فرمود: «از بى رغبتى يحيى بن زكريا عليهماالسلام نسبت به دنيا، اين است كه او وارد شهر بيت المقدس گرديد و به احبار و راهبان دانشمند و كوشاى در عبادت آن، نگريست و ديد كه آنان لباسهاى موئين بر تن و كلاه پشمى بر سر كرده اند وگريبان خويش را چاك زده اند و بر گردن خويش زنجير افكنده اند و اين زنجيرها را به ستونهاى مسجد بسته اند.
    چون حضرت يحيى عليه السلام اين صحنه را ديد، به نزد مادرش آمد و گفت: «مادر! لباسى موئين و كلاهى از پشم براى من بباف تا به بيت المقدس بروم و به همراه احبار و راهبان مشغول عبادت خدا بشوم».
    مادرش به او گفت: «صبر كن تا پيامبر خدا (حضرت زكريا عليه السلام ) بيايد و او هرچه دستور داد، آن مى كنم».
    هنگامى كه حضرت زكريا عليه السلام آمد، همسرش گفته حضرت يحيى عليه السلام را بر او باز گفت. حضرت زكريا عليه السلام به حضرت يحيى عليه السلام فرمود: «چه چيز تو را بدين امر واداشت، حال آنكه تو كودكى بيش نيستى؟».
    آن حضرت به پدر گفت: «اى پدر! آيا كسى كم سن تر از مرا ديده اى كه طعم مرگ را چشيده باشد؟»
    حضرت زكريا عليه السلام فرمود: «آرى، ديده ام». آنگاه حضرت زكريا عليه السلام رو به مادر او كرد و گفت: «برايش لباسى موئين و كلاه پشمى بباف». مادرش نيز چنين كرد. حضرتش آن لباس ژنده را بر تن نمود و كلاه پشمينه را بر سر نهاد و به طرف بيت المقدس رهسپار شد تا به همراه احبار و رهبانان مشغول عبادت خداوند گردد. او آنقدر عبادت خدا كرد كه لباس ژنده موئين، گوشتش را خورد (و نحيف شد). روزى آن حضرت به لاغرى بدنش نگريست و به گريه افتاد؛ خداوند به او وحى فرمود:
    «اى يحيى! آيا از لاغرى و نحيف بودن بدنت مى گريى؟ به عزت و جلالم سوگند، اگر بر آتش دوزخ اندكى آگاهى داشتى، بايستى علاوه بر اين لباسهاى بافتنى، زرهى آهنين بر تن مى كردى».
    حضرت يحيى عليه السلام آنچنان گريست كه اشكهايش، گونه هايش را آزرده ساخت و فك و دندانهاى او بر بينندگان، پديدار شد. اين خبر به گوش مادرش رسيد و به سوى او شتافت. حضرت زكريا عليه السلام نيز آمد و احبار و راهبان، گرد آمدند و او را از آب شدن گونه هايش خبر دادند.
    (حضرت يحيى عليه السلام ) گفت: «نمى دانستم چنين شده است».
    حضرت زكريا عليه السلام گفت: «پسرم! چه چيز تو را بدين امر واداشت؛ من از پروردگارم خواسته بودم تو را به من ببخشد كه مرا شادمان و چشمانم را نورانى سازى [نه اينكه با خود چنين كنى].
    حضرت يحيى عليه السلام گفت: «اى پدر! خود مرا بدين امر دستور دادى».
    حضرت زكريا عليه السلام فرمود: «كى من به تو چنين دستورى دادم؟»
    حضرت يحيى عليه السلام گفت: «آيا شما نبوديد كه گفتيد ميان بهشت و دوزخ، گردنه دشوارى است كه كسى نمى تواند از آن بگذرد، جز آنانكه از بيم و خوف خداوند بسيار گريانند».
    حضرت زكريا عليه السلام گفت: «آرى، (من چنين گفتم). پس بكوش و همت بگمار كه جايگاه تو با من متفاوت است».
    آنگاه حضرت يحيى عليه السلام برخاست و لباس پشمينه خويش را تكان داد ومادرش او را در بر گرفت. حضرت زكريا عليه السلام به فرزندش و به اشكهاى ديدگانش نگريست و رو به آسمان نمود و گفت: «پروردگارا! اين فرزند من و اين اشكهاى ديدگان او (را به تو تقديم كردم) كه تو مهربانترين مهربانانى».
    حضرت زكريا عليه السلام هرگاه كه مى خواست قوم بنى اسرائيل را موعظه كند، چپ و راست خويش را مى نگريست، اگر حضرت يحيى عليه السلام را مى ديد، از اوصاف دوزخ و بهشت هرگز نمى گفت.
    روزى حضرت زكريا عليه السلام بنى اسرائيل را پند و اندرز مى داد كه حضرت يحيى عليه السلام در حالى كه عباى خويش را بر سر كشيده بود وارد شد و در ميان مردم (به صورت ناشناس) نشست. حضرت زكريا عليه السلام به سمت چپ و راست خود نگريست ولى حضرت يحيى عليه السلام را نديد. سپس شروع به سخن كرد و گفت: «حبيبم جبرئيل عليه السلام از قول پروردگار تبارك و تعالى به من فرمود: در دوزخ كوهى به نام سكران وجود دارد و در دامنه آن كوه، درّه اى است كه به سبب خشم و غضب خداى متعال، «غضبان» نام دارد و در آن درّه، چاهى است كه درازاى آن صد سال راه است و در آن چاه، تابوتهايى از آتش است و در آن تابوتها، صندوقها، جامه ها، زنجيرها و غلهايى از آتش است».
    ناگاه حضرت يحيى عليه السلام سرش را بالا آورد و گفت: «واى بر ما كه از سكران غافل بوده ايم، آنگاه آشفته و پريشان سر به بيابان نهاد».
    حضرت زكريا عليه السلام از جاى خويش برخاست و به نزد مادر حضرت يحيى عليه السلام رفت و به او گفت: «برخيز و به دنبال حضرت يحيى عليه السلام برو كه بيم دارم ديگر تا لحظه مرگ او را نبينم». مادر حضرت يحيى عليه السلام برخاست و در جستجوى حضرت يحيى عليه السلام شد تا گذارش به جمعى از جوانان بنى اسرائيل افتاد. آن جوانان گفتند: «اى مادر يحيى! به كجا مى روى؟»
    مادر حضرت يحيى عليه السلام گفت: «من در جستجوى پسرم يحيى هستم، در نزدش سخن از آتش دوزخ رفته و او سرگردان و پريشان سر به بيابان نهاده است».
    مادر حضرت يحيى عليه السلام به همراه جوانان به راه افتاد تا اينكه به چوپانى رسيدند. به آن چوپان گفت: «اى چوپان! آيا جوانى با اين صفات و مشخصات را ديده اى؟»
    چوپان گفت: «مگر تو در پى حضرت يحيى بن زكريا عليهماالسلام هستى؟»
    مادر حضرت يحيى عليه السلام گفت: «آرى، او فرزند من است. در برابر او يادى از آتش دوزخ شده و او پريشان و سرگشته سر به بيابان گذاشته است».
    چوپان گفت: «من همين الان او را در گردنه اى چنين و چنان ديدم در حالى كه پاهاى خود را در آب نهاده بود و چشم به آسمان دوخته بود و مى گفت: به عزت و جلالت سوگند؛ اى سرور و مولاى من! هرگز سردى آب را نخواهم چشيد تا آنكه مقام و منزلتم را در درگاه خودت به من نشان بدهى».
    مادر حضرت يحيى عليه السلام به سوى فرزند رفت و همين كه چشمش به حضرت يحيى عليه السلام افتاد، نزديك رفت و سرش را در آغوش گرفت و او را به خدا سوگند مى داد تا به همراه او به خانه بيايد. حضرت يحيى عليه السلام نيز به همراه مادر به خانه آمد. مادر حضرت يحيى عليه السلام به او گفت: «آيا مايل هستى كه بالاپوش (پشمينه) موئين خود را از تن بيرون بياورى و روپوش پشمين نرم ترى را بپوشى؟» حضرت يحيى عليه السلام نيز چنين كرد و براى او غذايى از عدس پخت و حضرت يحيى عليه السلام نيز از آن عدس سير خورد، سپس به خواب رفت. آنچنان خوابش سنگين بودكه براى اداى نماز در ابتداى وقت آن برنخاست، در عالم خواب به او آواز داده شد: «اى يحيى بن زكريا! تو خانه اى بهتر از خانه من و همسايه اى نيكوتر از همسايگى من، مى خواستى؟»
    حضرت يحيى عليه السلام بيدار شد و از جا برخاست و گفت: «بارالها! از لغزشى كه مرتكب شدم در گذر. پروردگارا! به عزت و جلالت سوگند؛ ديگر به سايبانى جز سايبان بيت المقدس نخواهم رفت».
    مادرش پيش آمد و بالاپوش او را به او داد و دست بر گردنش انداخت (تا نگذارد او برود).
    حضرت زكريا عليه السلام به او فرمود: «اى مادر يحيى! او را رها كن، كه فرزندم پرده ها و حجابها از قلبش زدوده شده و هرگز حاضر نخواهد شد كه از زندگى بهره بردارى كند».
    آنگاه حضرت يحيى عليه السلام برخاست و بالاپوش موئين خويش را بر تن كرد، كلاهش را بر سر نهاد و به سوى بيت المقدس رهسپار گرديد و به همراه احبار و رهبانان به عبادت خداى عزّوجلّ پرداخت تا آنكه بر سرش آمد آنچه آمد (و به شهادت رسيد)[20].

  2. # ADS
    Circuit advertisement
    تاریخ عضویت
    Always
    محل سکونت
    Advertising world
    نوشته ها
    Many

     

    حرز امام جواد

     

  3. #12
    کاربر کهنه کار گلنرگس آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2011
    محل سکونت
    تهران بود . دي
    نوشته ها
    9,150
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض حضرت يوسف عليه السلام و بيت المقدس

    حضرت يوسف عليه السلام و بيت المقدس
    در تفسير آيه «قَالَ قَآئِلٌ مِّنْهُمْ»[21] آمده است: او (كه پيشنهاد انداختن حضرت يوسف عليه السلام را به چاه داد، برادرش) روبيل و يا به قول ديگرى، يهودا و يا به اعتقاد گروهى ديگر، لاوى بوده است و پيرامون جايگاه اين چاه اختلاف وجود دارد. گفته شده است كه منظور همان چاه بيت المقدس است و گروهى اعتقاد دارند چاهى در سرزمين اردن است و گروهى ديگر مى گويند اين چاه در جايى ميان مدين و مصر بوده است و ...[22].
    در مستدرك وسائل الشيعه در باب استحباب دفن ميت در حرم، از قول امام محمد باقر عليه السلام روايت شده است كه فرمود: «هنگامى كه حضرت يعقوب عليه السلام چشم از جهان فرو بست، حضرت يوسف عليه السلام بدن حضرت يعقوب عليه السلام را در تابوتى قرار داد و آن را به سرزمين شام آورد و در بيت المقدس به خاك سپرد»[23].

  4. #13
    کاربر کهنه کار گلنرگس آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2011
    محل سکونت
    تهران بود . دي
    نوشته ها
    9,150
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض مهاجرت حضرت ابراهيم عليه السلام به بيت المقدس

    مهاجرت حضرت ابراهيم عليه السلام به بيت المقدس
    روايت شده است كه حضرت ابراهيم عليه السلام هنگامى كه فرمود: «إِنِّى ذَاهِبٌ إِلَى رَبِّى[24]؛ به سوى پروردگارم رهسپارم»، مى خواست از مقرّ حكومت نمرود به سوى بيت المقدس حركت كند. براى اينكه كسى همسرش ساره را نبيند (به خاطر غيرتى كه داشت)، او را در صندوقى نهاد. آنگاه حضرت ابراهيم عليه السلام به باج گير حكومتىِ قبطيان رسيد، آن مرد گفت: «تو را رها نمى كنم تا اينكه در اين صندوق را بگشايى».
    حضرت ابراهيم عليه السلام (به ناچار) صندوق را گشود و ساره كه به زيبايى معروف بود (آشكار شد). اين باج گير، اين خبر را به پادشاه رسانيد. پادشاه نيز گفت: «حضرت ابراهيم عليه السلام را به همراه اين صندوق به نزد من بياوريد».
    هنگامى كه حضرت ابراهيم عليه السلام بر پادشاه وارد شد، پادشاه به حضرت ابراهيم عليه السلام گفت: «درِ صندوق را باز كن». حضرت ابراهيم عليه السلام فرمود: «ناموس من در آن است، هرچه دارم مى دهم ولى درِ صندوق را باز نمى كنم».
    اما پادشاه به چيزى جز گشودن صندوق راضى نشد و چون ساره را ديد، دستش را به سمت او برد.
    آنگاه حضرت ابراهيم عليه السلام گفت: پروردگارا! دستانش را كوتاه كن.
    پس دستان پادشاه فلج شد[25].

  5. #14
    کاربر کهنه کار گلنرگس آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2011
    محل سکونت
    تهران بود . دي
    نوشته ها
    9,150
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض حضرت ابراهيم عليه السلام دركوه بيت المقدس

    حضرت ابراهيم عليه السلام دركوه بيت المقدس
    در حديثى از قول امام معصوم عليه السلام روايت شده است كه: هنگامى كه ابراهيم خليل الرحمن عليه السلام در كوه بيت المقدس به دنبال چراگاهى براى گوسفندان خويش مى گشت، ناگاه صدايى شنيد، سپس مردى را ديد كه طول قامتش دوازده وجب است و به نماز ايستاده است.
    حضرت ابراهيم عليه السلام به او فرمود: اى بنده خدا! براى كه نماز مى گزارى؟ گفت: براى خداوند آسمان.
    حضرت ابراهيم عليه السلام فرمود: آيا از قومت كسى جز تو باقى مانده است؟ گفت: نه.
    حضرت ابراهيم عليه السلام گفت: پس خوراك خود را از كجا مى آورى؟ گفت: در تابستان از درختان، ميوه ها را مى چينم و در زمستان از آن مى خورم.
    حضرت ابراهيم عليه السلام پرسيد: سرايت كجاست؟
    آن مرد با دستش اشاره به كوه كرد.
    حضرت ابراهيم عليه السلام به او فرمود: آيا اجازه مى دهى به همراه تو بيايم و در سرايت امشب را به سر كنم.
    مرد گفت: پيش روى من آبى است كه بايد از آن گذر كنيم.
    حضرت ابراهيم عليه السلام گفت: چگونه از آن گذر مى كنى؟
    گفت: از روى آن راه مى روم.
    حضرت ابراهيم عليه السلام گفت: مرا با خود ببر، اميد كه خداوند از آنچه كه تو را روزى كرده، مرا نيز روزى نمايد.
    مرد عابد دست حضرت ابراهيم عليه السلام را گرفت و با يكديگر به سمت خانه رهسپار شدند تا اينكه به نهر آب رسيدند.
    از آن آب (با راه رفتن بر روى آن) گذر كردند، تا اينكه به منزل مرد عابد رسيدند.
    حضرت ابراهيم عليه السلام به آن عابد فرمود: كداميك از روزها سنگين تر و سخت تر است؟
    عابد گفت: آن روزى كه مردم يكديگر را نكوهش مى كنند و گناهكار مى خوانند.
    حضرت ابراهيم عليه السلام فرمود: آيا مى آيى من دستم را بالا ببرم و تو نيز دستت را بالا بياورى و از خداوند بخواهيم كه ما را از شرّ آن روز ايمن دارد.
    عابد گفت: دعاى من چه فايده اى برايت دارد؟ به خدا سوگند، سه سال است كه دعايى مى كنم و به اجابت نمى رسد.
    حضرت ابراهيم عليه السلام به او گفت: بگويم كه چه چيز باعث عدم اجابت دعاى تو شده است؟»
    عابد گفت: آرى.
    حضرت ابراهيم عليه السلام گفت: خداى عزّوجلّ هنگامى كه بنده اى را دوست داشته باشد، دعاى او را اجابت نمى كند تا همچنان آن بنده با او مناجات كند و از او درخواست كند و هنگامى كه خدا از آن بنده خشمگين باشد، دعايش را اجابت مى كند و يا اينكه نوميدى از اجابت دعا را در قلبش مى افكند.
    سپس حضرت ابراهيم عليه السلام به او فرمود: دعاى تو چه بود؟
    عابد گفت: گله اى گوسفند به همراه كودكى با زلف هايى فروهشته، از كنار من گذر مى كردند. به او گفتم: اى پسر! اين گوسفندان از آن كيست؟ پسرك گفت: از آنِ ابراهيم خليل الرحمن (دوست خدا) است.
    با خود گفتم: پروردگارا! اگر در زمين دوست و خليلى دارى، او را به من بنمايان.
    حضرت ابراهيم عليه السلام به او گفت: خداوند دعاى تو را اجابت كرده است؛ من ابراهيم خليل الرحمن هستم.
    [عابد] او را در آغوش گرفت؛ اما هنگامى كه خداوند حضرت محمد صلى الله عليه و آله وسلم را به پيامبرى برانگيخت [به هنگام ملاقات] دستور مصافحه (دست دادن) آمد[26].

  6. #15
    کاربر کهنه کار گلنرگس آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2011
    محل سکونت
    تهران بود . دي
    نوشته ها
    9,150
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض حضرت موسى عليه السلام و بيت المقدس

    حضرت موسى عليه السلام و بيت المقدس
    ابن قولويه رضوان اللّه تعالى عليه با سند خود از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه حضرت از قول اميرالمؤمنين عليه السلام نقل فرمود: «هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم به پيامبرى برانگيخته شد، قِبله برسنّت بنى اسرائيل، رو به سوى بيت المقدس بود. بدين سبب خداى متعال در قرآن به ما خبر داده است كه او به حضرت موسى بن عمران عليه السلام دستور داده است، خانه خويش را قبله قرار دهد:
    وَ أَوْحَيْنَآ إِلَى مُوسَى وَ أَخِيهِ أَن تَبَوَّءَا لِقَوْمِكُمَا بِمِصْرَ بُيُوتًا وَ اجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً[27]؛ ما به موسى و برادرش هارون، وحى نموديم كه در مصر براى قوم خويش، منزل گيريد و خانه هايتان را قبله و معبد خويش قرار دهيد.
    رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم نيز بر اين اساس در طول اقامت خود در مكه و چند ماه پس از هجرت به مدينه، به سوى بيت المقدس نماز مى گزارد تا اينكه يهوديان حضرت را سرزنش كردند و گفتند: تو پيرو ما هستى چرا كه به سوى قبله ما و خانه هاى پيامبر ما، نماز مى گزارى.
    از اين رو رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم آزرده خاطر و غمگين شد و دوست داشت كه خداوند قبله را به سوى كعبه تغيير دهد و هرلحظه چشم به افقهاى آسمان مى دوخت و منتظر فرمان خداوند بود تا اينكه خدا اين آيات را بر او نازل فرمود:
    قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ... لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ[28]؛ ما نگرش تو به آسمان براى تغيير قبله را ديديم ... تا مردم (يعنى يهوديان) حجتى براى سرزنش شما نداشته باشند[29].
    در حديثى پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم فرموده اند: «خداوند به موسى عليه السلام وحى فرمود: من آتشى از آسمان، بر تو فرو مى فرستم و تو با آن، مشعل[ها ]را در بيت المقدس روشن كن».
    سپس پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم فرمود: «هنگامى كه بخت النصر بيت المقدس را ويران كرد، آن سرزمين مقدس، در درگاه خداوند زبان به شكوه گشود و گفت: پروردگارا! تو بدست فرشتگان خويش مرا آباد ساختى ومرا خانه خويش قرار دادى و مرا جايگاه بهترين پيامبران و فرستادگان خود قرار دادى؛ در حالى كه اكنون يك مجوسى آتش پرست را بر من مسلط ساخته اى و هرچه خواسته بر من روا داشته است.!
    خداى متعال به آن سرزمين وحى فرمود كه: من بر تو چنين روا داشتم تا مردم سرزمين هاى ديگر، دريابند كه هرگاه از فرمان من سرپيچى كنند، نابودى آنان و سرزمينشان بر من سهل و آسان است[30].

  7. #16
    کاربر کهنه کار گلنرگس آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2011
    محل سکونت
    تهران بود . دي
    نوشته ها
    9,150
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض هجرت حضرت موسى عليه السلام به همراه همسرش به بيت المقدس

    هجرت حضرت موسى عليه السلام به همراه همسرش به بيت المقدس
    راوندى رحمه الله در باب هشتم كتاب خويش، پيرامون نبوت حضرت موسى بن عمران عليه السلام مى گويد: هنگامى كه مدت تعهد حضرت موسى به شعيب پيامبر عليهماالسلام بسر آمد، او به همراه همسرش به سوى بيت المقدس حركت كرد و شبانگاهان راه را گم كرد. از دور دست، آتشى را ديد و چون آتشزنه اى براى روشن كردن آتش در دسترس نداشت، به خانواده خود گفت:
    امْكُثُوا إِنِّى ءَانَسْتُ نَارًا لَّعَلِّى ءَاتِيكُم مِّنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدًى[31]؛ درنگ كنيد، زيرا من آتشى ديدم، اميد كه پاره اى از آن براى شما بياورم يا در پرتو آتش راه [خود را باز ]يابيم.
    هنگامى كه موسى عليه السلام به آتش رسيد، ناگاه ديد درختى از پائين تا بالا آتش گرفته و شعله ور است. هنگامى كه به آن درخت نزديك شد، آن درخت خود را به عقب كشيد؛ و سپس نزديك او شد و ندا آمد: من پروردگار جهانيان هستم، عصايت را بيفكن. حضرت موسى عليه السلام نيز عصاى خويش را افكند و ناگاه تبديل به مارى به بزرگى تنه درخت گرديد، كه از دندانهايش صداى زوزه به گوش مى رسيد و از دهانش چيزى شبيه گدازه هاى آتش، بيرون مى آمد.
    حضرت موسى عليه السلام روى خويش را برگرداند و بر خود لرزيد. ندا آمد: اى موسى! نترس و آن را بگير.
    حضرت موسى عليه السلام احساس امنيت كرد و پاهايش را بر دم اژدها قرار داد و چانه آن را گرفت. ناگاه ديد كه دستش در سر عصا قرار گرفته و عصا به حالت اول خود بازگشته است[32].

  8. #17
    کاربر کهنه کار گلنرگس آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2011
    محل سکونت
    تهران بود . دي
    نوشته ها
    9,150
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض خيمه گاه حضرت موسى عليه السلام

    خيمه گاه حضرت موسى عليه السلام
    عبداللّه بن سلام رضوان اللّه تعالى عليه از رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم پرسيد: به من بگوييد خيمه گاه موسى بن عمران عليه السلام كجا بوده است؟
    پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم فرمود: در بيت المقدس[33].

  9. #18
    کاربر کهنه کار گلنرگس آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2011
    محل سکونت
    تهران بود . دي
    نوشته ها
    9,150
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض بيت المقدس و تورات

    بيت المقدس و تورات
    علامه مجلسى رحمه الله از ثعلبى و او از وهب بن منبه روايت مى كند كه گفت: «خداى متعال به حضرت موسى عليه السلام وحى فرمود كه براى قوم خود، مسجدى را قرار دهد و بيت المقدس را جايگاه تورات و «تابوت السكينه» (صندوق آرامش بخش) قرار دهد و اتاق هايى براى قربانى كردن بسازد و در آن مسجد سراپرده هايى قرار دهد كه ظاهر و باطن آن از پوست پوشيده باشد و چرم آن از پوست قربانيهاى ذبح شده باشد»[34].

  10. #19
    کاربر کهنه کار گلنرگس آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2011
    محل سکونت
    تهران بود . دي
    نوشته ها
    9,150
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض بيت المقدس و توبه بنى اسرائيل

    بيت المقدس و توبه بنى اسرائيل
    حضرت موسى عليه السلام براى ميقات به سوى كوه طور روانه شد و چون به نزد قوم خود بازگشت، ديد كه گوساله پرست شده اند.به آنان گفت:
    «يَـقَوْمِ إِنَّكُمْ ظَـلَمْتُمْ أَنفُسَكُم بِاتِّخَاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلَى بَارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنفُسَكُمْ[35]؛ اى قوم من، شما با [به پرستش] گرفتن گوساله، بر خود ستم كرديد، پس به درگاه آفريننده خود توبه كنيد، و [خطاكاران] خودتان را به قتل برسانيد».
    قوم بنى اسرائيل گفتند: چگونه خويشتن را بكشيم؟
    حضرت موسى عليه السلام به آنان فرمود: هريك از شما صبحگاهان با كارد و يا تكه آهن و يا با شمشيرى، به بيت المقدس برود. هنگامى كه من بر فراز منبر بنى اسرائيل رفتم، شما كه نقاب بر چهره بسته ايد و يكديگر را بدين شكل نمى شناسيد، يكديگر را بكُشيد.
    هفتاد هزار مرد از كسانى كه گوساله پرستى كرده بودند، در بيت المقدس گرد آمدند، چون حضرت موسى عليه السلام با آنان نماز گزارد و بر فراز منبر رفت، آنان براى كشتن يكديگر حمله ور شدند؛ تا اينكه جبرئيل فرود آمد و گفت: اى موسى! به آنان بگو، كشتن يكديگر از سرشما برداشته شد و خداوند توبه شما را پذيرفت.
    ولى تا آنوقت حدود ده هزار نفر از آنان كشته شده بودند[36].

  11. #20
    کاربر کهنه کار گلنرگس آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2011
    محل سکونت
    تهران بود . دي
    نوشته ها
    9,150
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض حضرت هارون عليه السلام و بيت المقدس

    حضرت هارون عليه السلام و بيت المقدس
    در تاريخ آمده است كه، توليت و سرپرستى بيت المقدس و تعمير آن، در ميان قوم بنى اسرائيل برعهده حضرت هارون عليه السلام و فرزندان او بوده است[37].

صفحه 2 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. دوره كامل قصه هاى قرآن
    توسط golenarges در انجمن مباحث قرآنی
    پاسخ: 96
    آخرين نوشته: 09-10-2011, 14:14
  2. ظرفیت های ژئوپلیتیک روایات مربوط به آخرالزمان
    توسط mahdishata در انجمن امام زمان عجل الله تعالی فرجه
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 16-09-2011, 09:06
  3. 10دلیل برردشعیب بودن احمدی نژاد
    توسط roohollahdamghani در انجمن امام زمان عجل الله تعالی فرجه
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 09-05-2011, 23:03
  4. بحث روايتى (شامل رواياتى درباره تغيير قبله و معنى شهدا و...)
    توسط vorojax در انجمن تفسير الميزان جلد 1
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 22-01-2011, 19:02
  5. تغيير قبله از بيت المقدس به كعبه (شطر المسجدالحرام )
    توسط vorojax در انجمن تفسير الميزان جلد 1
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 22-01-2011, 17:28

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
کانال سپاه