از مدینه تا نینوا
پیشگفتار
قیام حضرت حسین بن على علیه السلام در برابر حكومت اموى از مقاطع حساس و زیباى تاریخ اسلام است.
با استقرار حكومت معاویه بن ابى سفیان كه خلافت یعنى حكومت رهبر دینى برگزیده مسلمانان را به حكومت سلطنتى تبدیل نمود و با تجدید جلال و شكوه دربار امپراطوریهاى روم و ایران به حكمرانى بر مردم پرداخت بدون این كه خود را موظف به پاسخگویى به آنان بداند، سنت پیامبر (ص) دستخوش یك دگرگونى بنیادى گردید.
تا معاویه زنده بود امید مى رفت كه با پایان حكومت وى كار به مسیر صحیح خود كه خلافت یا امامت بود باز گردد و آب رفته به جوى باز آید لیكن با نصب یزید به جانشینى بمثابه سلطان موروثى مطلق العنان، آن امید بر باد رفت و بزرگان جامعه مسلمین خود را در برابر موقعیت جدیدى یافتند كه با آموزشهاى پیغمبر اسلام هیچگونه سازگارى نداشت.
بر این تضاد بنیادین مشكل دیگرى نیز مزید گشته بود و آن خصوصیات فردى و شخصیت یزید بود. او كه در دربار معاویه بشیوه سلطنتى پرورش یافته بود رفتار و كردارى متمایز از بزرگان جامعه اسلامى داشت و با ارتكاب اعمالى كه عرف دنیاى اسلام نمى پسندید آشكارا آموزه هاى دین نوپا را به سخریه گرفته كمر بر انهدام تعلیمات الهى و سنت پیامبر (ص) بسته بود. بدین جهت بود كه مسلمانان دیندار و هوشیار و بزرگان جامعه اسلامى رفتار این شخصیت متجاهر به فسق را بر نمى یافتند تا چه رسد كه او را به عنوان سلطان مسلمین بپذیرید.
یزید در آغاز حكمرانى خود براى بیعت گرفتن از شیوخ و بزرگان اقدام كرد و به حیله، تجیب، ارعاب، قتل و جنگ دست یازید. او داعیه داران خلافت و نیز مخالفان حكومت خود را یك به یك كنار زد و نابود كرد و در این راه هیچ كارى را فرو نگذاشت.
یكى از بزرگان متشخص حجاز و جهان اسلام كه از هر جهت مورد توجه مردم و بزرگان شهرها و قبایل بود و كسب موافقت یا خاموش كردن او اهمیت اساسى از نظر دربار یزید داشت، حسین پسر على علیهماالسلام بود. او كه بر دوش پیامبر اسلام (ص) بزرگ شده و در ركاب پدرش شیر خدا على علیه السلام براى اسلام كوشیده بود و به دانش و تقوى و اطلاع از سنت و نبوى و آگاهى از وقایع سیاسى و تاریخى امت اسلام از آغاز وحى تا آن زمان بر همه بزرگان و شیوخ و سران و سرداران پیشى و برترى داشت امانتدار اسرار وحى، شاهد داناى وقایع پس از رحلت رسول الله (ص)، مشاور امام حسین علیه السلام در كشاكش با معاویه و عاقبت صلح با او، پیشواى صالحان، شاخص اهل بیت رسول خدا، ولى الله و امام و مقتداى اهل سداد و بنده خالص خداى بزرگ بود.
او كتاب على علیه السلام را در اختیار و شمشیر على علیه السلام را در كف داشت و مسؤ ول ترین خلایق در قبال سرنوشت دین محمد (ص) بود. او نمى توانست در حالى كه هنوز شصت سال از هجرت جدش حضرت محمد مصطفى (ص) نگذشته بود، شاهد بهم ریختن پایه مسلمانى و استقرار سلطنت مطلقه موروثى در خانواده بدنام ترین و بى دین ترین افراد، و جایگزینى تاج و تخت امپراطورى بجاى كرسى پیامبر و منبر على و مسجد خلفاى راشدین باشد.
امام، تسلیم و سكوت را جایز نمى دید؛ چاره دور شدن از مركز حكومت اموى و حجاز و شام و استقرار در نقطه اى دورتر و تلاش براى حفظ ریشه اسلام و برافروختن چراغى بود تا راه را بر امت رعب گرفته و غفلت زده روشن سازد و كار را به اساس وحى و سنت پیامبر باز آورد. مبارزه منفى، یا تبلیغ، یا تشكیل حكومت دینى و قیام بر سلطان جائر فاسق، راههاى چاره كار بود.
امام علیه السلام حج خود را بملاحظاتى ناتمام گذاشته رو به سوى كوفه كه بزرگان آن شهر او را دعوت كرده قول همكارى و همراهى داده بودند نهاد. این نخستین گام آشكار امام براى سرپیچى از فرمان بیعت خواهى یزید و قیام در برابر حكومت غاصب اموى و احیانا تشكیل حكومت بود.
ماموران یزید راه را بر امام گرفته به وى تكلیف كردند با یزید بیعت نماید و یا جنگ را بپذیرد. امام بیعت را نپذیرفت، راه را بر امام بسته امكان حركت به سمت كوفه را از او سلب كردند.
امام و یارانش در قتالى نابرابر، شهادت با افتخار را برگزیده و بر سر دفاع از احكام خدایى و سنت پیامبر تن و جان و خان و مان فدیه نمودند.
انتخاب جنگ مردانه و شهادت در راه آرمان الهى بوسیله گروهى اندك شمار در برابر لشكر خونخوار و حكومتى فاسد و خونریز و حیله گر، انتخابى آگاهانه، هوشیارانه، بنیادگرا، آموزش دهنده و ماندگار است. این انتخاب در هرگام و در هر لحظه پر از درس و تعلیم است. بیانات امام علیه السلام در صحنه هاى گوناگون جنگ كربلا و برخوردهاى وى با لشكر دشمن و رفتار وى با یاران و خاندانش، همه تلقین درس مردانگى، ادب جنگ، مروت، دلاورى، بزرگى و خداپرستى است.
این انتخاب ملكوتى آنچنان عظیم و شكوهمند است كه این واقعه را خودبخود در حوزه حماسه و اسطوره قرار داده است و بدین جهت است كه گفته شد قیام امام حسین حساسترین و در عین حال زیباترین مقطع تاریخ اسلام است.
اما بعد دیگرى نیز در این واقعه قابل دریافت است و جنبه قدسى رفتار ولى الله است. بنا به روایات، تقدیر شهادت در راه خدا تقدیرى است كه رسول الله اعظم (ص) و دختر و داماد و نیز نوه محبوب او حسین علیه السلام عالمانه و آگاهانه انتخاب كرده اند سالها پیش از آن كه این واقعه نقاب از رخ بگشاید. آنان با روحى شعله ور از پرتو آفتاب عشق به جبروت جمال الهى و سرمست از هر آن چه رضاى دوست در آن است، تن و جان و دودمان یكسره نثار خاك آستان محبوب پسندیدند و شكر گزار بر این پسند و اختیار، مدرسه عشق را در كویر نینوا برپاى، خواستند. از این دیدگاه واقعه كربلا، قیام امام حسین، و صبر او بر آن همه بیداد و نامردمى، شكوفایى غنچه عشقى بود كه ولى خدا در دل مى پرورید.
دست برداشتن از همه شیرینیها و بهره وریهاى زندگانى دنیا، فدا نمودن عزیزترین و محبوب ترین دارایى هاى انسانى، رفتن به جنگ حكومتى غاصب، مزور، بى دین، فاسد و جنایتكار، و در همه حال سعى در هدایت و اصلاح قلوب و یاد خدا حتى در سخت ترین لحظه هاى پایانى حیات، همه شعله هاى عشقى آتشناك به آن پروردگار مهربان است كه حسین را راضى و گوش به فرمان مى پسندد و خود خریدار جانهاى گرونده و بندگان پرستنده است.
چنین است كه حسین علیه السلام با دلى روشن از دانش امامت و اقتدار ولى اللهى در تصرف بر كائنات و مقدارت آسمانى و با پایى در خاك این جهانى، همچون انسانى پاك و البته پاكیزه از فرودستیهاى خاكیان، پاى در مسلخ عشق نهاد در حالى كه خرقه تعلقات مكانى را از تن جان بدر آورده بود كه فرمودند: ((موزه از پاى درآور كه در سرزمین پاك گام نهاده اى ))
او اسماعیل بنى هاشم است كه به فرمان رب سر در قربانگاه عشق مى بازد قتیلا من القفاء. او موساى حجاز است كه با پروردگارش در گفتگوست: ((خداى من به خوشنودى تو خوشنود هستم، جز ترا نمى پرستم )).
او عیساى زهراى پاك است كه قرآن مى خواند.
تا جهان باقى است عشق حسین به ذات پاك پروردگار جانها و جهانها، ایمان او به ملكوت خداى بزرگ، عقیده او به عدالت، حق، وحى و دین محمد خاتم الانبیاء (ص) پایمردى او در پاى آرمان، و سركشى در برابر ناپاكى و بیدادگرى و هرزه گرى و بى ایمانى، سرمشق جانهاى بیدار و دلهاى جستوگر و قلبهاى مشتاق خواهد بود. تا جهان باقى است در هر آیت كه خوانده شود، در هر اذان كه طنین افكند، در هر نماز كه برپاى گردد، در هر دل كه به سوى معبود جمیل بخشاینده پر گیرد، عطر حسین، یاد حسین و نام حسین به گوش هوش خواهد رسید.
نام حسین معبد بندگى خدا، نام حسین مظهر زیبایى روح پرستنده، نام حسین پرچم آزادى است. عشق به خدا و فرمان او در ایمان و عمل حسین زیباترین نمونه را یافته است.
كتابى كه در دست دارید بازگویى غمنامه حماسه عشق به خدا و آرمان خدایى حسین علیه السلام است. نویسنده، امام حسین (علیه السلام ) را عاشقى پاك باخته مى بیند كه دلاورانه بر ناچیزى حكمرانان دنیاى حقیر لبخند مى زند و مرگ در راه آرمان را دنباله رسالت جدش حضرت رسول خاتم (ص) و ولایت پدرش على ولى الله مى داند تا شجره طیبه اسلام محمد (ص) همچنان ریشه در خاك و شاخه بر آسمان افشاند.
نویسنده محترم كمال سعى امام حسین (علیه السلام ) را در تحصیل خوشنودى پروردگار شنوا و بینا ترسیم مى كند؛ در هنگامه اى كه خون حقیقت در مسلخ دنیا پرستى، مظلومانه بر خاك مى ریزد.
بدور از تحلیلهاى تاریخ نویسان، بر كنار از نظریه پردازى فیلسوفان، بى اعتنا به طمطراق علمى اندیشان یا علمى انگاران، هر كس كه بخواهد در رثاى مظلومیت حق در برابر باطل بگرید، گو این كتاب برگیرد.
سلام بر حسین كه نماز را ساخت و تشنه و مظلوم كشته شد.
سید حسین نقیبى (موسوى مراغى )
تهران - مرداد ماه 1378 شمسى
مقدمه مؤ لف
حمد و سپاس و شكر بى پایان به درگاه ذات اقدس جمیل ازلى و ساحت جلال واجب الوجود، و منت بى كران كریم مطلق و رافع اعظم را كه فرصتى عنایت فرمود، تا آموخته هاى مكتب زندگى را براى سالكان عشق حسینى همساز با نواى دردمندان و جانبازان اهل بیت بنگارم. باشد تا در ذهن طالبان و فدائیان حسین بن على علیه السلام بیت المقدسى را مصور سازم كه، طوافگاه اهل وفا، و فضایش از سحاب مكرمت یزدانى و نور ایمانى در تجلى، و تربتش صفاى دل دردمندان است.
والا مقام حسین علیه السلام نواده پیغمبر (ص) و فرزند على علیه السلام و نور چشم فاطمه زهرا علیها السلام خود بشخصه داراى چنان مرتبه و مقامى است، كه هیچ یك از افراد بشر از آنزمان تا به امروز توان همپایى، با صفات عالى آن حضرت را نداشته است. حسین سیدالشهدا زنده است، و تا ابد زنده خواهد بود. او به سه شرف مشرف است: او از سوى پیامبر اسلام، فرزند پدر بزرگوارى چون على علیه السلام و دوم زاده مادرى گرامى چون زهراى مرضیه، سوم قهرمان واقعه صحراى كربلا و عاشق عشق خدا بودن و شهادت در راه حق، و تسلیم بودن، و بدنبال تقدیر و سر نوشت گام برداشتن، به دیدار خدا رفتن و در راه خدا مردن براى جاودانى ماندن اسلام، و كوته كردن دست یزیدیان از ساحت اسلام و عترت پیامبر و ولایت امر، و تسلیم بودن به سلیم حقانیت. حسین (علیه السلام ) زنده راه شهادت بود، و كربلا میعادگاه عشق او با خالق یكتا، و آموزشگرى نمونه در مدرسه حق تعالى در دوران زندگیش.
بارها شنیده و خوانده ایم كه:از كجا آمده ایم و بهر چه آمده ایم و به كجا خواهیم رفت؟ از تولد تا مرگ دوران آموختنها، سو زمان تحصیل در مدرسه زندگى است. میزان بار علمى و فراگیرى معنوى ما و نحوه عملكرد به آن، تعیین كننده موقعیت ما در زندگى جاودانى است. بشر به موجب مقام خود، بین دو مرحله نادانى و آگاهى قرار گرفته است. علامت و نشانه دانایى و آگاهى آنست، كه هر چه بر آن افزوده شود، خود بینى كم مى شود تا از بین برود و نشانه جهل و ناآگاهى آنست كه هر چه بیشتر شود خود پسندى و خودبینى افزایش پیدا مى كند، تا آنجا كه دورى از خداوند را نتیجه مى دهد.
یعلمون ظاهرا من الحیوه الدنیا... (تنها ظاهر زندگى دنیا را مى دانند دو از آخرت بى خبرند).
نهایتا جهان تاریك و جهان روشن در مقابل انسان قرار دارد. این آیه شریفه: هل یستوى الذین یعلمون و الذین لایعلمون (آیا آنان كه مى دانند با آنان كه نمى دانند برابرند) اشاره به شرافت دانش، در مقابل جهان تاریكى و بى دانشى است. از جمله موارد متعدد كه در این دنیا مى آموزیم، اعتقاد و ایمان، شهامت، دلیرى، صبورى، تاءمل، شناخت،... و پرستش خداوند، و نهایتا تسلیم بودن است. حسین (علیه السلام ) نشانه درخشان از كلیه صفات ممكنه بوده و معلم اخلاق و حسنات عالیه، و روحانیت انسانى و نمونه درخشان انسان واقعى و عالم ربانى است. در دوران مدرسه زندگى جاودانى (دوران زندگى این جهان ) باید بیاموزیم چگونگى حسین وار تسلیم بودن را. آن نفس پاكى كه كریم منان به هنگام ورود به مرحله زندگى این جهان به ما، به امانت مى سپارد، آنرا باید هنگام تولد دوباره روح (مرگ و عبور به مرحله زندگى جاودانى ) به همان پاكى اول با خود ببریم البته به همراه آن چه آموخته ایم و مورد آزمون قرار گرفته ایم. حال به چه میزان از خود بینى ما كم شده، یا بدان افزوده گشته، آن نشانگر میزان تسلیم بودن ماست. نفس حسین (علیه السلام ) چون مشكوه شفاف، و نمونه اى از یك نفس تسلیم به معنى دقیق كلمه بوده، حسین (علیه السلام ) تسلیم راه شهادت، ابر مرد تاریخ بشریت، و عاشق عشق به خدا بود.
مى گویند: حسین (علیه السلام ) به شهادت رسید، و سر مباركش را دشمنان از بدنش جدا ساخته و یارانش را قتل عام، و خاندانش را به اسارت بردند. این گفتار، گویاى میزان عمق درون و واقعیت وجودى آن، نمى تواند باشد. اشك مى ریزیم، ولى توانمندى نگرش آن صحنه را نداریم، و چشم عقلى ما قدرت دیدن واقعه و تعمق در حادثه صحراى نینوا، در آن زمان را ندارد، چون این واقعه حادثه اى اتفاقى نیست، بلكه واقعه ایست كه، از روز ازل ثبت شده است. سرنوشت حسین (علیه السلام ) ساخته و پرداخته شده ایثار در راه خداست. او ثارالله و ابن ثار است، زیرا سرشت و موجودیتش ایثار است. ایثار در راه الله، ایثار براى وحدانیت باریتعالى، ایثار بر علیه تشتت و دوگانگى، ایثار در راه امامت و حكومت الله.
حسین (علیه السلام ) داراى شخصیت وجودى پیامبر بود، چنانچه حضرت محمد (ص) فرموده حسین منى و انا من حسین (حسین از وجود من است و من از وجود حسینم ).
حسین (علیه السلام ) گذشته از پیامبر، نشانه اى از حقانیت و وحدانیت خداوندى است، چنانكه میدانیم، ایثار، وحدت، رحمان، رحیم، نشانه هایى از صفات خداوندیست، كه همگى در وجود حسین (علیه السلام ) نهاده و با خون او عجین شده است. حسین (علیه السلام ) خون خداست، او سرچشمه محبت و فداكارى است، او همه ابعاد زندگیش را در راه خدا نثار كرده، نه تنها خود بلكه، همه چیز و همه خانواده اش را فداى آرمان خود كه تسلیم بودن، به وحدانیت باریتعالى است نموده است. از این رو باید او را نورى از انوار وجود خدا و تسلیم به معنى اخص كلمه دانست.
حسین (علیه السلام ) تنها جسم نیست كه متولد شود، زندگى دنیا را طى نماید و در آخر هم سر در نقاب خاك پوشد، و به خاك تبدیل شود.
حسین (علیه السلام ) نور است. سرچشمه خورشید زندگیست، كه هرگز غروبى ندارد حسین (علیه السلام ) با ابدیت تواءم است، از ازل بوده و تا ابد هم باقى خواهد بود. حسین (علیه السلام ) براى مردن متولد نشد، بلكه به دنیا پاى گذاشت، تا معنى زنده بودن را به ما بیاموزد، زنده بودن فقط نفس كشیدن نیست، كه هرگاه نفس قطع گردید، دیگر زنده نیستى و بدست فراموشى سپرده شده اى، در حالى كه حیات حسین (علیه السلام ) یعنى زندگى ابدى، كه تواءم با ایثار و از خود گذشتگى و جوانمردى و مردانگى است، و اثبات آنچه را كه براى ما اثباتش ناممكن است.
حسین (علیه السلام ) نوریست از انوار خداوند و برگزیده از انوار الهى، كه با نثار جان خویش و همه علایق زندگى از زن و فرزند، تا خویشان و نزدیكانش را در برابر شكست ظلمت فدا كرد، و دین مبین اسلام را، كه در میان آن سیاهى وحشتزا گرفتار بود، رهایى بخشید و دین محمدى را آنچنان كه باید باشد، به آیندگان تقدیم نمود، و با این فداكارى پرده ظلمت را شكافت و اسلام را كه مانند، خورشیدى در پشت ابرهاى تیره فرو رفته بود، بیرون آورد، و خودش همچون مرواریدى درخشان بر تارك خورشید اسلام درخشیدن گرفت.
حسین (علیه السلام ) نه تنها براى مسلمانان یك نمونه شهامت، از خود گذشتگى و چگونگى تسلیم بودن، به درگاه احدیت بود، بلكه براى همه افراد بشر سرور شهیدان و جان نثاران است. او با شهادتش جان تازه اى در كالبد اسلام دمید، و خونش را در رگهاى اسلام تزریق نمود. ابراهیم بت شكن زمان لقب گرفت، ثار الله خوانده شد و لقب خون خدا گرفت، و خون خدا همان خونهایى است، كه رگهاى بریده سرور شهیدان و دیگر شهدا در رگهاى اسلام ریخت و روان و جانى دوباره كه تا ابدیت پایدار و باقى خواهد ماند بدان ببخشید.
حسین (علیه السلام ) مشعل فروزان هدایت و نردبان ایثار، نمونه یك انسان كامل بود، كه جمیع فضایل و محسنات، و شهادت در او جمع است.
نام حسین (علیه السلام ) نامى بر تارك كهكشانها، و حرز خدا است، هر كه خدا را مى خواهد و تمناى بر آورده شدن حاجتى را داشته باشد، كلید حل مشكلات حسین معصوم است.
نام حسین (علیه السلام ) نمایانگر شخصیت والاى اوست و ایثار در راه خدا، در حسین (علیه السلام ) خلاصه شده است. اول و آخر هر شهادت و ایثار به نام حسین (علیه السلام ) ختم مى شود. هیچ شهادتى در روز عاشوراى حسینى بوقوع نپیوسته و هیچ ایثارى با هفتاد و دو تن آغاز نشده كه با هفتاد و دو تن ختم نگردد. كوفیان و یزیدیان و شامیان فقط خون حسین (علیه السلام ) را نریختند، بلكه خون ایمان به خدا را در عرصه روزگار جارى ساختند.
حسین (علیه السلام ) صحراى كربلا را كه قبل از قیام او جز بیابانى ناشناس نبود، وادى عشق نامید، و از زمانى كه حسین (علیه السلام ) و یارانش بدان خاك پا گذاشتند، آن را سرزمین عشق، فداكارى و مهر و جان نثارى ساختند. جاودانه نام كربلا براى تمامى مردان خدا حسین (علیه السلام ) است.
حسین (علیه السلام ) گنجینه از اسرار معنویت بود، و عاشورا را در این گنجینه پنهان داشت.
روح و شخصیت او والا و مقام او نزد خدا رفیع است. حسین (علیه السلام ) از ابتدا مى دانست تقدیر و سر نوشت او را بدنبال خود، تا صحراى كربلا بدون نام و نشان مى كشاند، و شهادت پایان بخش حیات جسمانى آن بزرگ مرد تاریخ مى باشد.
حسین (علیه السلام ) براى حماسه آفرینى نینوا خلق شده بود. در آنزمان كه مردم از چندگانگى اندیشه، در چند گروه و به وحدت اسلامى بى توجه بودند و كسانى مانند یزیدیان و... خود را مسلمانان مى نامیدند، و در مقام رهبرى مذهبى، سعى بر آن داشتند كه افكار مسلمانان را به گمراهى سوق دهند؛ و از آنجا كه همه افراد توان درك مفاهیم كلام حق و راهنمایى ائمه اطهار را نداشته، ناگریز به سمت منابع ملموس این زندگى فانى مثل زرق و برق و عیش و نوش كشیده مى شدند، و كلام فریبنده ولى بى واقعیت یزیدیان و دیگر بى خبران، قدرت تشخیص آنان را به خطا هدایت مى كرد و این گروه از افراد بشر كه گرفتار زندگى این دوران خود بودند. همانطور كه در متن این نوشتار خواهیم دید، از همراهى امام به حق خود دور ماندند و در واقع لیاقت همپایى و همگامى با دلیر مرد تاریخ اسلام را براى قدم نهادن به صحراى نینوا در خود نیافتند.
درك مفهوم ایمانى به خداوند و شهادت در راه آرمانهاى اسلام و توان وفادار بودن و تشخیص رهنمودهاى امام امت در هر عصرى از تاریخ اسلام نیاز به داشتن لیاقت و شایستگى بندگى كردن، دارد. حضرت سید الشهداء با جمعى از یاران وفادار و متعهد خویش وارد صحراى نینوا گردید تا عاشوراى حسینى را با شهادت خود بسازد، و این در قالب پیام الهى چندى قبل از تولدش به جدش حضرت رسول و مادرش حضرت فاطمه (علیها السلام ) نوید داده شده بود.
شهادت سرور شهیدان و بزرگ مرد آزادگان بدست یزیدیان در واقع شكست لشكر كوفه و شام و نابودى و هلاكت مسببین این مظلوم كشى را نتیجه داشت، نه پیروزیشان را، حسین (علیه السلام ) پیروز مندانه نبرد كرد و پیروز مندانه شهید شد، و شهادتش، پیروزیش در آزمون درگاه احدیت بود. مگر نه اینكه چند نوبت در حین نبرد با اهریمنان كوفه و شام، از جانب فرشتگان عرش الهى و پریان و... برایش مدد و همیارى رسید ولى او با شهامت، شهادت را طالب بود. زیرا حسین (علیه السلام ) تسلیم مصلحت حق تعالى بود، فقط پیروزى بر یزیدیان برایش مفهومى نمى توانست داشته باشد، در حالى كه پیروزى در آزمایش حق تعالى را با شهادت خود مهیا كرد، و بر یزیدیان نیز پیروز گردید.
یزیدیان بعد از شهادت سرور شهیدان و یاران با وفایش، خود را برنده و پیروزمند در جنگ انگاشتند، و وارث اموالى كه از خیمه هاى اهل بیت به غارت بردند، كه آن نیز جز مدتى كوتاه به آنان وفا نكرد و عملا سرنگون شدند، ولى حسین بن على (علیه السلام ) برنده و پیروزمند واقعى نبرد نینوا، استحكام اسلام را بهمراهى ایمانى براى جهانیان به ارث گذاشت، و مفهوم مسلمان مؤ من را به مسلمانان فهمانید، و نشان داد كه مؤ من چگونه باید تسلیم فرمان حضرت احدیت باشد. با به اسارت رفتن اهل بیت سیدالشهدا نوید آزادى به انبوهى از مردم داده شد، كه از قید اسارت افكار و عقاید پوچ یزیدیان رهایى یابند، و مفهوم واقعى اسارت و اسیر بودن را در یابند. در واقع به اسارت رفتن اهل بیت امام بعد از اتمام نبرد نینوا، در صحراى پر جوش و خروش كربلا، خونبهایى بود براى نشان دادن راه آزاد زیستن بشریت، و آن راه، مسیر درگاه حق تعالى پیمودن بود. آزاده بودن و آزادگى با حسین و ایمان حسینى اساس و معنى پیدا كرد، و اسارت حضرت زینب و دیگر اهل بیت یك آزادى بود. حضور زینب كبرى در بارگاه یزید و نداى حق طلبانه و دفاع از آزادى و خاندان نبوت، كه در واقع مفهوم بخشیدن به آزادى بود، بر اثر اسارت آنان توسط یزیدیان بود. اگر آنان در بند و اسیر نمى بودند، چگونه مى توانستند، در بارگاه یزید خطابه هایى مبنى بر آزادى و حقانیت بیان نمایند؟ در حالیكه این خطابه و بیانه ها، نه از بهر آزادى و رها شدن خود آنان بیان گردید، بلكه نجات و آزاد سازى مسلمین از بند اسارت به ظاهر مسلمانانى چون یزیدیان و دیگر طوایف عشرت طلب را نتیجه داشت.
حضرت سجاد (علیه السلام ) حضرت زینب كبرى و ام كلثوم، فاطمه نو عروس و دیگر افراد اهل بیت مفهوم اسارت را در چنگ یزیدیان بودن، نمى دیدند، و با ایمانى استوار و دلى روشن، دلشاد از آن بودند كه در اسارت قهر باریتعالى نیستند، و مقامى والا و قلبى مملو از عشق خداوند مانع آن بودن كه در آزار و اذیت یزیدیان آنان را از پاى در آورد و اراده خویش را كه همیارى با خون سرور شهیدان، عباس علمدار، على اكبر و قاسم تازه داماد جوان و دیگر شهدا بود، را از دست بدهند.
سرور آزادگان و دیگر شهداى عاشوراى حسینى، به علت ضعف در مقابل یزیدیان شهید نگردیدند، سبب قدرت فراوان در فهم مقدرات، حقانیت اسلام و وحدانیت عشق شهید شدند.
حال این شهادت به ارمغان آورنده كدامین راز لوح محفوظ در صحراى محشر باشد از توان اندیشه من خارج و قلم از نوشتن آن ناتوان است.
در مدح حسین بن على (علیه السلام )
یارب این بارگه كیست، كه معمار ازل
كرد تعمیر و ز نور ازلى داده حلل
یارب این روضه چه روضه ست كه فرش حرمش
خوانده نه كرسى اعلاى فلك را اسطل
بهر دل خشت بنا، جدولى از سر تحریر
گوئیا، آب بقا مى چكد از هر جدول
خاك وى مشك فشان چون به چمن نفحه گل
نهر وى، روح افزا چون به جنان جوى عسل
خفته عیسى نفسى در وى، وین روضه اوست
كه ز انفاس خوشش كور شفا یابد و شل
كشته تشنه لب بادیه عشق؛ حسین
آنكه بر دامن پاكش، نرسیده است خلل
سیدى كامد، اولادگرامش هر یك
رونق دین نبى بعد نبى مرسل
بعد احمد، ز ولایت همه را مقصد، اوست
اینكه گویند ولایت، ز نبوت افضل
مرحبا، قدرت شاهى، كه ز وى مخفى ماند
غزوه بدر و احد، دعوى صفین و جمل
گلشن كرب بلا، طعنه زند جنت را
تا ز گلهاى جنان ساخته بر جیب و بغل
در شهادت، رقمش بهر شهادت بنوشت
نام هفتاد دو تن، كاتب دیوان ازل
همه نام آور و لشكر شكن و خصم افكن
همه شیر اوژن و صاحبدل و گردنكش و یل
كسب نور از حرم اوست كه هر شام و سحر
ماه و خورشید فروزند، چراغ و مشعل
خسروا، نسب قدر تو به گردون بى جاست
با تو هر بى سرو پا را، نتوان یافت بدل
چون پدر، جام شهادت، برضا نوشیدى
آن، ز بن ملجم بى دین و تو از شمر دغل
بخش اول: طلوع
فصل اول: حركت امام حسین (علیه السلام )از مدینه
پر شد ز دیو و دد، چو بیابان كربلا
شد موسم خروج سلیمان كربلا
بنوشت دست كاتب قدرت به نام او
تعلیقه شهادت، فرمان كربلا
صبح عزا، وتیره، بروز دهم دمید
خیاط غم، درید گریبان كربلا
زد چون خروس عرس، پر اندر صباح قتل
جبریل گشت، مرغ سحر خوان كربلا
كاى لشگر قلیل خلیل الله!الرحیل!
راهى است، تا جنان، ز خیابان كربلا
كافیست بهر آدمیان، حرز دیو بند
حبل المتین حب سلیمان كربلا
احباب شاه تشنه و اصحاب ابن سعد
اعداى اهل كوفه و اعوان كربلا
چون روبرو شدند به هم، خیل انبیاء
بستند صف دو رویه، به میدان كربلا
آندم، كه بر خورند به گرداب خون، به هم
كشتى قوم طاغى، طغیان كربلا
نبود بعید، جوهرى افتد، گر از قلم
طغیان قوم نوح، ز طوفان كربلا
ولادت امام حسین (علیه السلام )
در تولد سرور شهیدان اقوال گونه گون وجود دارد.
سرورمان حسین ابن على (علیه السلام ) دومین فرزند حضرت على (علیه السلام ) و فاطمه (علیها السلام ) كه درود خداوند عزوجل بر ایشان باد در سوم شعبان سال چهارم هجرت در خانه وحى ولایت چشم بر جهان گشودند (طبرسى / اعلام الورى ). درباره تولد حسین (علیه السلام ) روایات و اقوال متفاوتى وجود دارد:
1-امام صادق (علیه السلام ) فرمودند: حسین ابن على (علیه السلام ) در روز عاشورا بدرود زندگى گفت و 57 سال داشت.
2- علامه مجلسى (ره ) راجع به تاریخ ولادت و شهادت امام حسین (علیه السلام ) اقوالى بدینگونه ذكر مى كند.
3- شیخ در تهذیب: ولادتش در آخر ربیع الاول سال سوم هجرت بود.
4- مرحوم طبرسى در اعلام الورى: حسین (علیه السلام ) روز سه شنبه یا سوم شعبان سال چهارم هجرى ولادت یافت.
5- شیخ مفید در ارشاد: پنجم شعبان سال چهارم هجرت.
6- كشف الغمه: پنجم شعبان سال چهارم هجرت.
7- شهید اول در دروس: آخر ربیع الاول سال سوم هجرت را نقل مى نماید. امام صادق (علیه السلام ) فرمود: چون فاطمه (علیها السلام ) به حسین (علیه السلام ) آبستن شد جبرئیل نزد پیغمبر (ص) آمد و عرض كرد: همانا فاطمه (علیه السلام ) پسرى به دنیا خواهد آورد كه امتت او را بعد از تو شهید خواهند كرد. فاطمه (علیه السلام ) در دوران باردارى خوشحال نبود و همچنان بود تا بعد از تولد آن حضرت، سپس امام صادق فرمود: در دنیا مادرى دیده نشده كه پسرى به دنیا آورد و خوشحال نباشد، زیرا از شهادت آن سرور شهیدان پیش آگاهى داشت و آیه درباره او نازل شد:
و وصینا الانسان بوالدیه احسانا حملته اءمه كرها و وضعته كرها و حمله، و فصاله ثلثون شهرا حتى اءذا بلغ اءشده و بلغ اءربعین سنه قال رب اءوزعنى اءن اءشكر نعمتك التى اءنعمت على و على ولدى و اءن اءعمل صالحا ترضیه و اءصلح لى فى ذریتى اءنى تبت الیك و اءنى من المسلمین (احقاف / 15) " 1 "
امام صادق (علیه السلام ) در مورد مژده باردارى فاطمه به حضرت محمد (ص) از طرف جبرئیل افزود: حضرت محمد (ص) فرمود: اى جبرئیل! سلام به پروردگارم، مرا به مولودى كه از فاطمه متولد بشود و امتم او را بكشند نیازى نیست، جبرئیل به آسمان بالا رفت و سپس فرود آمد و همان سخن را گفت، پیغمبر فرمود: سلام به پروردگارم مرا به مولودى كه از فاطمه متولد شود و امتم او را بكشند نیازى نیست، جبرئیل به آسمان بالا رفت و سپس فرود آمد و گفت: اى محمد پروردگارت به تو سلام مى رساند و تو را مژده مى دهد كه امامت و ولایت و وصایت را در ذریه آن مولود قرار مى دهد؛ فرمود: راضى گشتم، سپس نزد فاطمه پیغام فرستاد كه خدا مرا به مولودى مژده مى دهد كه از تو متولد مى شود و پس از من امتم او را مى كشند، فاطمه پیغام داد كه مرا به مولودى كه امت تو او را پس از تو بكشند نیازى نیست، پیغمبر پیغام داد كه خدا امامت و ولایت و وصایت را در ذریه او قرار داده، او هم پیغام داد كه من راضى گشتم.
با وجود مقام والاى آن حضرت و راضى به رضاى پروردگار بودن و ادامه امامت از طریق آن مولودى نمى توان احساس مادر بودن را نادیده گرفت و براحتى از مساءله گذشت. فاطمه این جاودانه مادر تاریخ دوران باردارى و شیر خوارگى فرزند را به ناراحتى و ناخوشى گذراند، و هنگام از شیر گرفتنش سى ماهه بود. چون به چهل سالگى رسید از پروردگار در خواست كرد كه: مرا وادار كن تا نعمت تو را كه به من و پدر و مادرم انعام كرده اى سپاس گزارم و عملى شایسته كنم، كه پسند تو باشد. و همینطور درخواست شایستگى بعضى از فرزندانش را از درگاه ایزد منان كرد و دلیل این كار آن بود كه تمام فرزندان او بعد از او نمى توانستند امام باشند. و جز شیر مادر شیرى ننوشید (و گویند كه او را به خدمت حضرت محمد مى آوردند و آن حضرت انگشت ابهامش را در دهان او مى گذاشت و او باندازه ایكه دو سه روزش را كفایت كند مى مكید). از میان تمام مقدسین هیچیك شش ماهه متولد نشده اند مگر عیسى ابن مریم (علیه السلام ) و حسین ابن على (علیه السلام ).
امام صادق (علیه السلام ) راجع به قول خداوند عزوجل فرمود: ابراهیم نگاهى به ستارگان كرد و فرمود: من بیمارم (الصافات /88) ابراهیم (علیه السلام ) با توجه به شرایط قرار گرفتن ستارگان، گفت من بیمارم از آنچه بر حسین (علیه السلام ) وارد مى شود.
حركت از مدینه
امام حسین در ماه شعبان سال 59 هجرى به مكه معظمه وارد گردید و مدت چهار ماه در آن مكان مقدس به عبادت خدا و ارشاد مردم بسر برد. در همین روزها چند نفر از مردم حجاز و بصره بملازمت آن حضرت مشرف گردیدند. آن حضرت اعمال حج را به اتمام نرسانیده و احرام بمعمره مفرده بست از این جهت كه شنید: یزید ابن معاویه خلیفه وقت عمر ابن سعد عاص را با سپاه بسیارى، در ظاهر به بهانه طواف كعبه، و در باطن براى مقتول كردن فرزند رسول خدا، به مكه فرستاده است. امام حسین در حقیقت به فرمان خدا و ظاهرا به ناچار براى اجراى عدالت و امر به معروف و نهى از منكر و جلوگیرى از اذیت و آزار اشرار و احقاق حق مظلومین بار سفر به سوى عراق بست. البته باید متذكر شد، كه حركت امام حسین از مدینه به سوى عراق (كوفه و كربلا) با دعوت نامه هاى اهالى كوفه كه انجام گرفته بود. امام در روز سوم ذیحجه سال شصت و یك هجرى یعنى در همان روز كه مسلم ابن عقیل پسر عمش شهد شهادت را از جام سعادت نوشید به سوى كوفه روان شد.
روایت كرده اند كه: ابو محمد واقدى وزراره بن صالح به خدمت آن حضرت رسیدند و از سستى راءى و بى وفایى اهل كوفه سخنى چند بر زبان آوردند، اما امام با دست مبارك به آسمان اشاره نمود درهاى آسمان گشوده شد و عده بسیارى از فرشتگان به نزد آن حضرت فرود آمدند. پس امام فرمود اگر تقدیر و سرنوشتم بطریقى دیگر به جز این راه كه در پیش دارم رقم زده شده بود، با این سپاه فرشتگان با لشكر خصم مى جنگیدم، ولى یقین دارم كه از آن مكان شریف (صحراى كربلا) روح من به عالم قدس عروج خواهد كرد. در آن حال محمد حنفیه به خدمت امام رسید و بزبان حال عرض كرد:
اى برادر، اى رخت تابنده ماه اهل بیت
ما غریبان، بندگانیم و تو شاه اهل بیت
مى شناسى كوفیان را، زین سفر بگذر مرو
تیره گردد، زین سفر، روز سیاه اهل بیت
چون محمد حنفیه التماس و خواهش را از حد گذرانید امام فرمود: در این باب فكر مى نمایم و ترا جواب مى دهم.
روز دیگر فرا رسید و با طلوع آفتاب، امام حسین (علیه السلام ) فرمود بار بر شتران بستند و روانه راه شدند. محمد حنفیه بى تابانه به نزد امام آمد و دهانه مركب برادر را گرفت عرض كرد: برادر جان مرا وعده دادى، كه در باب ترك سفر تاءملى كنى و من غریب را مطلع نمایى! امام فرمود بعد از اندك زمانى كه از تو جدا شدم، جدم رسول خدا را ملاقات نمودم به من فرمود: اى حسین بیرون برو كه خدا دوست دارد كه ترا شهید ببیند.
محمد حنفیه عرض كرد:
براى كشته شدن مى روى به قربانگاه
زنان سوخته دل را مبر بخود همراه
اگر جناب تو، این فیض را طلبكار است
براى اهل حرم این قضیه دشوار است
على الخصوص، به زینب ضعیفه دلریش
كه مرگ جد و پدر دید، و داغ مادر خویش
خدا نكرده، مبادا سكینه خوار شود
اسیر ظلم گروه ستم شعار شود
امام فرمود: اهل حرم را البته با خود خواهم برد، چون خداى متعال مى خواهد زنان مرا اسیر و دختران مرا دستگیر ببیند. بعد از خداحافظى آن برادر با یكدیگر، عبدالله جعفر پسر عموى آن حضرت سه فرزند دلبند خویش را، كه محمد، عون و عبدالله نام داشتند همراه امام روانه نمود و به فرزندان خود سفارش بسیار بسیار كرد و از آنان خداحافظى نموده و برگشت.
در لشكر امام حسین (علیه السلام ) عباس، ماه بنى هاشم به سمت پرچم دارى سرفراز گردید. مقدارى از راه را طى نكرده بودند، كه ناگاه یحیى برادر سعد بن عاص با لشكر بسیارى سر راه بر امام گرفتند، و مانع عبور آن حضرت به طرف عراق شدند. امام از فرمان یحیى سرباز زد اما آن شریر شرارت را از حد گذرانید و با سپاهش مانع عبور امام شدند، بناچار همراهان حضرت با لشكر به حالت جنگ صف آرایى كردند و تازیانه بسیار بر یكدیگر زدند، تا این كه سپاه امام بر آنان پیروز گردید و به راه خود به سوى عراق ادامه دادند. آن منافقان در هنگام مراجعت، فریاد كشیدند: اى حسین، از خدا نمى پرهیزى كه از میان جمعیت بیرون مى روى و تمامى مسلمانان را متفرق مى سازى! آن حضرت فرمودند: عمل من از من و عمل شما از شما. بیزارید از آنچه من مى كنم، و من بیزارم از عمل شما.
پس از گذشتن از آن سپاه دشمن، به قافله اى برخوردند كه والى یمن تحف و هدایاى براى خلیفه، یزید ابن معاویه فرستاده بود آن حضرت اموال و هدایا را گرفت و فرمود: امام زمان به این هدایا سزاوارتر است. سپس از آن توقفگاه گذشته و چند منزل دیگر را هم طى كردند. امام به هر كه، مى رسید احوال كوفه و كوفیان را مى پرسید، مى گفتند دلهاى ایشان با تو است ولى شمشیرهایشان با بنى امیه است. چون در وسط روز به ناحیه ثعلبه رسیدند، آن حضرت به استراحت پرداخت، و به خواب رفت، كه ناگاه مضطرب و پریشان از خواب برخاست، و با حسرت به لشكر قلیل خود نگاه كرد و خصوصا به چهره هاى شش برادر خویش، و از اندوه مرگ قریب الوقوع عباس پنهانى آه كشید و به رخسار على اكبر نظر افكند و چنان گریست كه، آن نوجوان از پدرش علت گریستن او را سؤ ال كرد؟
امام با ناله گفت: پدر تشنه جگرت فداى قامت دلجویت شود، هاتفى در خواب به من چنین گفت: چرا با شتاب به قتلگاه خود مى روید؟ عزیزم من به فكر مرگ خود نیستم، بلكه از قتل تازه جوان خویش مضطرب و پریشان خاطرم. مخصوصا براى تو على اكبر نوجوانم كه، حجله شادى برایت نبسته ام و لباس دامادى دربرت نكرده ام.
على اكبر گفت: اى پدر بزرگوارم مگر بندگى ما در برابر خداوند حق نیست؟ و ما مگر خاك پاى قدمهاى تو نیستیم؟
امام جواب داد: تو آگاه نیستى و پروردگار یكتا گواه و شاهد است، كه خصم ناحق است و ما بر حقیم و حق از آن ماست.
على اكبر در جواب پدر گفت: اى پدر حق با ماست، از مرگ چه باك داریم. حضرت فرمود: اى فرزند سعادتمند، خدا ترا از من جزاى خیر دهد جزاك الله منى خیرا.
امام از آن منزلگاه گذشته، در محلى به زهیر بن قین، بر خورد كه از مكه مراجعت نموده و با یاران در ناحیه اى چادر زده و مشغول چاشت خوردن بود، كه پیك حضرت امام حسین (علیه السلام ) در رسید و بدو گفت: اى زهیر فرزند رسول خدا ترا خواسته، زهیر دست از طعام كشید و لحظه اى درنگ نمود دیلم زوجه او گفت: امام ترا خواسته، چرا تاءمل مى نمایى؟ آن مرد پاك طینت به نزد امام آمد زهیر به چادر خود بازگشت، زوجه خود را طلاق داد و یاران خود را مرخص كرد و همراه امام روانه ملاقات سرنوشت گردید.
آن حضرت با سپاه قلیل خود بهمراهى اهل بیت از آن منزل حركت نموده و چندین فرسنگ راه پیمود تا به ناحیه سوقه فرود آمد و در مكانى تنها نشست، كه ناگاه چشمش به مرد عربى افتاد كه از كوفه مى آمد، و هر عضوى از اعضاى او زبان به شكایت گشوده و با حال غمگین و چشم اشكبار چنین مى گفت:
دیده سكان عرش از گریه شد جیحون، دریغ
بى گنه شد شهریارى غرق خاك و خون، دریغ
كاش! پیش از وى شدى، جسمم به خنجر چاك چاك
بود وارون طالعم، زین طالع وارون، دریغ
آه، از آن ساعت، كه شد آرایش دار بلا
قامت موزون او، زان، قامت موزون، دریغ
بى خبر باشد، پسر عمش حسین كز قتل او
دشمنان گشتند، شاد و دوستان محزون، دریغ
بى پسر عم شد حسین، اى روزگار سفله داد
كوفه شد ماتم سراى مسلم، اى گردون دریغ
امام اعرابى را پیش خواند و از احوال كوفه را پرسید، اعرابى گفت: به خدا سوگند از كوفه بیرون نیامدم، تا دیدم مسلم ابن عقیل و هانى ابن عروه را كشتند و سر هر دو را به شام فرستادند.
امام از شنیدن خبر شهادت مسلم نامدار زار زار گریست و فرمود:انالله و انا الیه راجعون. و سپس به خیمه خویش رفت.
مسلم را دخترى بود یازده ساله، او را به نزد خود خواند و در پهلوى خویش نشانید و دست بر سر و روى او كشید و او را نوازش كرد. دختر از این دلجویى مشكوك شد و به امام عرض كرد: اى مولاى من مرا نوازش یتیمانه نمودى، و امام شهادت پدر آنها را آشكار كرد كه ناگهان همراهان و خانواده مسلم فریاد ((وامسلما)) كشیدند و به سوگ نشستند. بعد از گریه بسیار، آن حضرت با ایشان در مورد بازگشت آنان، مشورت نمودند. فرزندان عقیل از بزرگ و كوچك گفتند: به خدا قسم ما باز نمى گردیم، تا خون مسلم را از دشمنان باز ستانیم، و یا مانند او شهید شویم.
رسیدن امام حسین به كربلا
آن بلا، كز انبیا و اولیا نزدیك شد
باز بر فرزند شاه اولیا نزدیك شد
تافتد، تنها میان دجله خون چاك چاك
تا رود سرها، به نوك نیزه ها نزدیك شد
تا شود، بى جرم در جنب فرات، از تیغ كین
دست عباس على، از تن جدا نزدیك شد
تا على اكبر شود، صد پاره در نزد پدر
تا ز خون، قاسم به كف بندد حنا نزدیك شد
تا كند در كربلا، از قتل فرزندان خویش
مصطفى پیراهن طاقت، قبا نزدیك شد
تا كند، گیسو پریشان، در بهشت جاودان
دختر خیرالبشر، خیرالنسا، نزدیك شد
تا بیفتد از هزار و نهصد و پنجاه زخم
بر زمین، جسم شهید كربلا، نزدیك شد
تا شود از تیغ و خنجر، شاه مظلومان حسین
باگلوى تشنه مذبوح از قفا، نزدیك شد
تا ز غل افكندن، اندر گردن زین العبا
غلغل افتد در حریم مصطفى، نزدیك شد
تا مه برج حیا، زینب میان قتلگاه
همزمان گردد، به شمر بى حیا نزدیك شد
تا شود، كلثوم بر جمازه عریان سوار
شر برهنه، در میان اشقیا نزدیك شد
تا به بزم ماتم سلطان مظلوم شوند
مصطفى گریان، خدا صاحب عزا نزدیك شد
هاتفى گفت: اى ذبیح الله ثانى، جهد كن
وعده قربانى راه خدا نزدیك شد
اتمام حجت امام با اطرافیان
چون حضرت امام حسین (علیه السلام ) فرزند فاطمه زهرا بعد از طى فرسنگها راه و تحمل رنج و مشقت بسیار به سرزمینى كه از آن سرزمین ابدیتى ساخته شد یعنى سرزمین كربلا وارد شد، آن بزرگ سردار مقدس تاریخ یارانش را به نزد خویش فرا خواند و فرمود: اى مردم، قصد و نیت من در این سفر شهادت در راه خداست، و هر كه جز این هوایى در سر، و بجز شهادت تمنا و آرزویى در سر دارد من بیعت خویش را از وى برداشتم، به هر جایى كه مى خواهید بروید و آگاه باشید كه، كوفیان بى وفایى كردند و پسر عمم مسلم ابن عقیل را شهید كردند و از یارى ما دست كشیدند. عده اى از همراهان امام كه در پى طلب دنیا و یا شاید در طلب مقامى بودند، چون سخنان آن حضرت را شنیدند رویگردان شدند و پرچم بى وفایى بر افراشته و پیشوا و امام خویش را بى كس و تنها، در آن سرزمین ظلم در برابر لشكر انبوه دشمن یكه و تنها گذاشته، از امام و یارانش دور شدند، و به خانه هاى خود بازگشتند، و آن حضرت با نگاه حسرت بار نه براى از دست دادن یاران و سپاهیان بلكه، نداشتن سعادت كشته شدن در راه خدا و تولدى دوباره در كنار سرور آزادگان، آه سردى از دل پر درد كشیدند.
امام حسین (علیه السلام ) از آن محل نیز بار سفر بست و به حركت خود ادامه داد. در راه فرزدق شاعر به پابوس حضرت شرفیاب شد و عرض كرد: یا ابن رسول الله چگونه به سوى كوفه مى روى؟ در حالى كه مردمش از بیعت تو برگشتند، و پسر عم ترا به شهادت رسانید امام فرمود: خدا رحمت كند مسلم را. اى فرزدق! آن چه مى گویى بر من مخفى نیست و دنیا اگر گرانبها و پرارزش باشد پس ثواب و پاداش الهى و سراى جاودان از آن گرانبهاتر است، و اگر بدنها براى مردن است، كشته شدن مرد به شمشیر در راه خدا نیكوتر، و اگر رزقها قسمت شده است، پس كم حرص بودن مرد در تحصیل رزق بهتر است، و اگر جمع كردن مال دنیا براى گذاشتن است، پس چرا باید مرد به جهت باقى گذاشتن مال و ثروت، خود را بخیل و حریص كند.
چون امام از بطن عقبه با اصحاب و یارانش عبور نمود و در ناحیه اشرف بار گشودند، آن بزرگوار در هنگام سحر لشكر را فرمود، آب بسیارى برداشتند و روانه راه شدند.
چون عبیداله بن زیاد از حركت امام حسین (علیه السلام ) مطلع گردید، از روى مخاصمت از كوفه بر سپاه فرمان داد تا راه امام را از چهار سمت ببندند، و یكى از یاران امام از روى حیرت و تعجب تكبیر گفت، امام حسین سبب تكبیر گفتن آن مرد را پرسید، یار تكبیر گو عرض كرد: نخلستانى به نظر مى آید، چون امام نیك نظر كرد بى اختیار گریست.
همین كه پرچم سواران دشمن نمودار شد امام از اسب پیاده شد و فرمود: خیمه ها را برپا كنند، در آن هنگام حربن یزید ریاحى با هزار سوار از راه رسید و بر فرزند رسول خدا سلام كرد. حضرت فرمود: اى بنده خدا كیستى؟ حر جواب داد: مرا حر بن یزید مى نامند و از ملازمان پسر زیادم امام فرمود: اى حر به یارى ما آمده اى یا به جنگ ما؟ حر گفت براى مبارزه با شما آمده ام. حضرت فرمود:انا لله و انا الیه راجعون. چون فرزند ساقى كوثر، آثار تشنگى از آن لشكر مشاهده نمود، یاران را فرمود: كه آن لشكریان و چهار پایان ایشان را سیراب كنند.
چون هنگام نماز فرار رسید، امام فرمود: كه فرزندش اذان نماز را بگوید. آن بزرگوار شیرین گفتار زبان به ذكر توحید ذوالجلال و درود بر پیامبر و آل او بلند كرد. امام مظلوم بعد از اتمام اذان فرمود اى حر اگر خواهى با لشكر خود نماز به جاى آور. حر عرض كرد، اى فرزند پیامبر:
در اینكه سبط رسولى و مقتداى انامى
در اینكه بر همه مخلوق جن و انس امامى
برابرى به تو امروز، هر خسى نتواند
خلیفه اى تو و انكار حق، كسى نتواند
پس دوست و دشمن به آن برگزیده پروردگار اقتدا كرده، و به نماز ایستادند. امام بعد از نماز روى به ایشان آورد و گفت: اى مردم، من نیامدم به این كشور، مگر بعد از آنكه نامه هاى بسیار فرستادید و مرا طلبیدید... اكنون اگر راءى شما با نوشته مخالف است، بر مى گردم. مردم كوفه كه از لشكر حر بودند گفتند: ما از این نامه هایى كه مى فرمایى باخبر نیستیم، و ما از نزد ابن زیاد ماءموریم كه دست از شما بر نداریم و تا دروازه كوفه همراه شما باشیم. حضرت فرمود مرگ به شما نزدیكتر است از این اراده. سپس به یاران خویش فرمود، كه سوار شوید، و خود به قدرى كه اهل بیت را بر كجاوه ها نشانیدند، ایستاد و سپس سوار شد و اصحاب را دستور داد كه برگردید، چون اراده بازگشت نمود لشكر حر برسر راه او آمده و از بازگشت ایشان ممانعت كرد.
از محمل اهل بیت افگار
بر خاست فغان ز بیم اشرار
چون اهل حریم بى پناهش
اطفال صغیر بى گناهش
از قید غم، آرمیده بودند
هرگز، دشمن ندیده بودند
پرورده همه، به عزت و ناز
نشنیده زكس، بلند آواز
آنروز، ز بى حیایى، خصم
دیدند، چو ترك تازى خصم
بیچاره زنان، اشك ریزان
اطفال حزین، ز خوف لرزان
مى گفت سكینه ستم كش
كاى عمه به بین مرا مشوش
اى روز تو هم، چون روز من شب
اى عمه مستند، زینب
اعدا، سر قیل و قال دارند
در دل هوس قتال دارند
من طفلم و بى قرار و نومید
زین قوم بسى هراس دارم
امام فرمود: اى حر، اراده تو چیست؟ حر عرض كرد، كه اجازه جنگیدن با ترا ندارم، اما ماءمورم كه ترا نزد عبیداله فرزند زیاد ببرم. حضرت فرمود: به خدا قسم كه از تو پیروى نخواهم كرد حر گفت به خدا قسم، كه من نیز از تو دست بر نمى دارم.
حر عرض كرد: اى فرزند رسول خدا، به راهى برو كه ترا به مدینه برساند و نه به كوفه، تا باشد، انصاف میان من و تو، و من چگونگى را به امیر عبیداله بن زیاد مى نویسم، شاید كار طورى واقع گردد كه من با شما كه فرزند رسول خدایى گرفتار جنگ نشوم.
بدین سان آن دو سپاه برابر یكدیگر به راه افتادند، كه ناگاه اسب امام از رفتن باز ایستاد، و حضرت هر چند سعى نمود كه اسب را به حركت در آورد، نتوانست لذا امام اسب دیگرى را سوار شد و بعد از كوشش بسیار آن اسب هم گام از گام بر نداشت گویى بر زمین میخكوب شده بود.
ورود به نینوا
چون به زمین بلا، قافله غافل رسید
موج سرشك فرات، تا لب محمل رسید
كرد شه انس و جان در لب آن شط مكان
بسكه رسل شد روان، بسكه رسائل رسید
ناقه ز رفتار ماند به یار به منزل رساند
قطع منازل گذشت، طى مراحل رسید
باد نفاق عراق، تارك حیدر شكست
بهر شهیدان دین، مژده قاتل رسید
گیسوى زینب ز خون، در هم و آشفته شد
بازوى كلثوم را قید سلاسل رسید
آن حضرت در تاریخ دوم ماه محرم سال شصت و یكم هجرى به سرزمین كربلا وارد شد. چون آن امام بزرگوار وارد صحراى هولناك گردید، پرسید این سرزمین را چه نام است؟ گفتند: نینوا، فرمود نامى غیر از این دارد؟ گفتند بلى ((شاطى الفرات )) خوانندش. حضرت فرمود: شاید نام دیگرى هم داشته باشد، گفتند بلى كربلا گویند، حضرت همینكه نام كربلا را شنید آهى كشید كه سرزمین كربلا بر خود لرزید پس رو به آسمان كرد آه كشید و از اسب پیاده شد، همینكه پاى فرزند فاطمه زهرا (علیها السلام ) به خاك كربلا رسید، غبار زردى از آن خاك هولناك برخاست و به رخسار آن حضرت نشست و موهاى سر و صورت ایشان گرد آلود شد.
هنگامى كه ابن زیاد از ورود آن جناب به سرزمین ((ماریه )) مطلع شد، نامه اى به خدمت امام نوشت كه یزید به من نوشته است، كه بیعت از تو بگیرم، یا با تو محاربه كنم، امام نامه را خواند و بر زمین انداخت، نامه رسان جواب نامه را خواستار شد حضرت فرمود نامه او را نزد من جوابى نیست و عذابى الهى بر وى لازم گردیده است.
فرزند فاطمه حضرت حسین بن على (علیه السلام ) در سرزمین كربلا خیمه هاى اهل بیت طهارت را بر پا نمودند و از آن خاك، خاك معطر مقدسى ساختند. سپاهیان كافر كوفى در چند روز پى در پى براى جنگ با فرزند رسول خدا مى آمدند تا به روایتى در حدود صد هزار نفر به سركردگى عمر بن سعد تا روز ششم ماه محرم همان سال در آن صحرا جمع شدند، و اولین حیله مكارانه اى كه به كار بردند آب رود فرات را بر روى وى بسستند.
در روایتى آمده كه آن حضرت، اهل قادسیه و سایر اعرابى را كه مالك زمین كربلا بودند، به نزد خود طلبیده، و آن زمین را به مبلغ گزافى خریدند، و براى دفن شیعیان در آن خاك و مجاور آن حرم مطهر، وقف نمود. امام حضرت عباس آن پرچم دار سپاه خود در كربلا را طلبید و فرمود: برادر جان، اهل بیت تشنه اند و این صحراى خونخوار و بى رحم بسیار گرم است
هوا گرم است چون صحراى محشر، خوف لشكر هم
كبابند از عطش، اصحاب من، آل پیمبر هم
خروش العطش بشنو، برادر گوش دل واكن
تو سقاى سپاه تشنه كامى، آب پیدا كن
حضرت عباس است اطاعت بر دیده، نهاد و با سى سوار و بیست پیاده روانه فرات شدند. عمر و بن حجاح كه با پانصد نفر ماءمور آب فرات بودند، مغلوب آن جوان شجاع گردید، و آن تشنه سقاى سپاه تشنگان، بیست مشك پر از آب كرده به خدمت امام آورد. اما بعد از مدتى مجددا تشنگى بر آن غالب شده و لب به شكایت از تشنگى به نزد امام گشودند، ایشان از خیمه به طرف قبله حركت كرد و فرمود: این زمین را بكند، زمین را كندند چشمه اى گوارا نمودار شد. امام فرمود: اى یاران وفادار من هر قدر آب مى خواهید بردارید و چهار پایان را نیز سیراب كنید، كه توشه آخرت شماست و لباسهاى خود را بشویید كه كفنهاى شما خواهد بود. پس از استفاده از آن آب، ناگهان چشمه ناپدید شد و دیگرى اثرى از آن دیده نشد.
چون روز هشتم محرم رسید امام لشكر دشمن را مصمم به بى حرمتى در باب مخالفت دید، پس ابن سعد را طلبید و با على اكبر، ابن سعد، با حفص خود و غلامى در میان دو لشكر خلوت نمودند حضرت فرمود: اى ابن سعد آیا با من جنگ مى كنى و مى دانى من كیستم و جد و پدر من كیستند؟
منم، كه جد كبارم، محمد عربى است
به من ستم ز عرب، منتهاى بى ادبى است
منم، كه تكیه گهم، دوش مصطفى بوده ست
حسین منى، انا من حسین فرموده است
مرا على پدر است و حسین برادر من
بتول دختر پیغمر تو، مادر من
از این چه سود، كه گوید: امیر لشكر باش
بیا به من، در دو كون شرور باش
عمر بن سعد عرض كرد:یا ابا عبدلله، مى ترسم خانه مرا خراب كنند و مزرعه مرا بگیرند.
حضرت فرمود: من از مال خود براى تو خانه اى بنا مى كنم، به جاى مزرعه ات بهترین مزرعه را در سرزمین حجاز به تو مى دهم. ابن سعد كه مطرود درگاه پروردگار بود، سر به زیر انداخت و گفت از عیال خود مى ترسم. حضرت روى مبارك را از او گردانید و فرمود: خدا ترا در لباس خوابت بكشد، و امیدوارم كه بهره اى از مال دنیا نبرى و از گندم عراق سیر نخورى. آن منافق از روى تمسخر گفت: اگر گندم نباشد، جو هم مى توان خورد.
روایت شده كه روز پنجشنبه نهم محرم، شمر ذى الجوشن با چهار هزار سرباز به لشكر ابن سعد ملحق شد و نامه اى از ابن زیاد كه خود آورده بود به ابن سعد داد.
مضمون نامه چنین بود: اى ابن سعد، شنیده ام كه حسین در صحرا چاه مى كند، ترا به چاه نافرمانى من نیفكند، و تو نیز با وى مصاحبت دارى. اگر همین امروز اقدام به جنگ با وى كنى كه بسیار خوب، والا سردارى لشكر را به شمر واگذار.
شمر چون پاى در آن وادى خونخوار نهاد
تازه داغى به دل احمد مختار نهاد
باب شد، شیوه مظلوم كشى در عالم
این بنایى است كه آن كافر غدار نهاد
ابن سعد عذاب ابدى و عقاب سرمدى را بر گزید و گفت: اى شمر خدا ترا نیامرزد، نگذاشتى میان یزید و فرزند فاطمه به صلح انجامد. سپس آن ملعون طرف راست (میمنه ) و سمت چپ (میسره ) و قلب و جناح و كمینگاه لشكر نامسعود را بیاراست و شمر را سر كرده پیادگان كرد.
چون مادر حضرت عباس و عثمان فرزندان امیرالمؤ منین با شمر از یك قبیله بودند، شمر نزد لشكرگاه سیدالشهدا آمد و فریاد كرد: كجائید خواهر زادگان من؟ پس عباس با دو برادر خویش جواب دادند آن ظالم عباس را عباس را مخاطب قرار داده، عرض كرد:
كه اى ز تیغ تو ابطال را به سینه هراس
نهنگ صولت دریاى پر دلى، عباس
تو شیر بیشه ایجادى اى سعادتمند
كجا رواست كه باشى اسیر رو به چند
فتادن قد سرو بر زمین حیف است
به خون طپیدن این جسم نازنین حیف است
مرا به مادرت اى شاهزاده اعظم
قرابتى است كه هستیم هم قبیله هم
اگر تو كشته شوى تا به حشر من خجلم
ز مادر تو و ز اهل قبیله منفعلم
تو در امان یزیدى ز غصه دل مخراش
بیا به لشكر ما پشت لشكر ما باش
پرچمدار سپاه دین حضرت عباس چون امان یزید را از شمر از خدا بى خبر شنید، فرمود: اى بى خبر لعنت خدا بر تو، و امان نامه ات باد، تو تظاهر به شرمسارى از مادر من مى كنى و چنان عمل مى كنى كه انگار از فاطمه زهرا شرم ندارى.
مگو! برادر نام آور حسین منم
غلام حلقه به گوش حسین منم
كسى دخیل تو بیدادگر نمى گردد
غلام بى سبب از خواجه بر نمى گردد
مگو ز كشته شدن كاین عمل سعادت ماست
مرا ز قتل مترسان كه عادت ماست
مزن بهرزه دم از بى وفایى عباس
ز گفته لال شو اى كافر خدانشناس
اگر حسین شود كشته، اى لعین غیور
بهمره جسدش زنده مى روم در گور
مده فریب كه عباس صید هر خس نیست
زبان ببند كه شاهین شكار كركس نیست
بعد از شنیدن جواب مخالف میل، از عباس و ماءیوس شدن از همگامى او با شمر، لشكر مخالف از جا حركت كرد و رو به لشكر امام غریب نهاد. حضرت عباس از ایشان سبب شورش و حركت را پرسید، گفتند ماءموریم كه امروز شما را به نزد عبیدالله بن زیاد ببریم، یا با شما جنگ كنیم. حضرت عباس فرمود: صبر كنید، تا پیغام شما را به امام خود برسانم، پس آن جناب رو به چادر خلوت فرزند ابو تراب حسین بن على (علیه السلام ) نهاد. در آن لحظه امام سر به زانو گذاشته و در خواب بود و حضرت زینب بر بالین او مى گریست چون صداى شورش خصم را شنید ناچار آن بزرگوار را از خواب بیدار كرده و چنین عرض كرد: اى برادر، لشكر شورش كرده با امام در حال گفتگو بود كه عباس وارد خیمه برادر شد و آن چه را كه از لشكر دشمن شنیده بود براى برادرش امام حسین بازگو كرد. امام حسین به عباس فرمود: برو به ابن سعد خبر بده امشب را كه شب جمعه است، از جنگ خوددارى كند تا فرایض شب جمعه را به جا آوریم و فردا ما آماده جنگ هستیم. ابن سعد از میان سپاه فریاد كرد: كه امشب حسین و یارانش را مهلت دادیم، چون فرزند فاطمه زهرا آن شب را براى عبادت پروردگار مهلت یافت، فرمود: تا خیمه هاى اهل بیت را متصل و نزدیك به هم برافراشتند و طناب خیمه هاى عصمت و طهارت را در میان یكدیگر كشیدند و راه رفت و آمد را از میان خیمه ها مسدود كردند و خندقى اطراف چادرها حفر نمودند كه راه جنگ و جدال از یك طرف باشد.