نمایش نتایج: از 1 به 9 از 9

موضوع: کرامات امام حسین (ع) بعد از شهادت ایشان

  1. #1
    اخراج شده يادشهيد آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Nov 2011
    نوشته ها
    3,189
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض کرامات امام حسین (ع) بعد از شهادت ایشان


    كرامات الحسینیة (ع) جلد 2 (معجزات سیّد الشهداء (ع) بعد از شهادت)



    مقدمه



    الحمدللّه ربّ العالمین و الصّلوة و السّلام على سیّدنا محمّد و آله (ص ) سیّما مولانا حجّة بن الحسن روحى و ارواح العالمین له الفداه.
    مسئله كرامات و معجزمات طورى در این دنیاى قرن بیستم و علم جلب توجّه كرده كه بیشتر دانشمندان دنیا در این باره مطالب و مسائل نوشته اند و معترف به معجزات و كرامات و خوارق عادات گردیده اند كه نمونه اى از آن را در مقدمه جلد اول این كتاب مفصلا متذكر شده ام. ولى جالب اینجاست كه در این دنیاى پیشرفته امروز، دانشمندان روان شناسى ثابت كرده اند توسّل و دعا و طلب آمرزش و تلقینهاى معنوى موجب برطرف شدن بسیارى از امراض روحى و جسمى شده و به خاطر همین هم هست كه با گذشت زمان نه تنها اینگونه دعا و زیارت و توسل كهنه و فرسوده شده، بلكه با كنار رفتن پرده هاى جهل و نادانى، مفاهیم و آثار آن روشن و متوجه شدن به ذات اقدس حق مى گردد و از آن منبع فیض نیرو مى گیرد.
    توسّل به درگاه ائمه علیهم السلام على الخصوص آقا سیّدالشّهداءع یعنى تمسك جستن، سخن گفتن، دعا كردن و توسل نمودن به پروردگار عالم است.
    اینك بنده حقیر با تشویق و تمجید شما بزرگواران و به فضل خدا و عنایات حضرت ولى عصر عجّل اللّه تعالى فرجه الشریف دوباره به جمع آورى داستانهاى واقعى و آثار تمسّك به آقا امام حسین ع نمودم، كه انسان با خواندن این داستانهاى حقیقى، متوسّل و متمسك به آن وجود پاك و مقدّس و مطهر خود را در یك فضاى ملكوتى و آسمان رحمت الهى به پرواز درآورد و با عقیده اى محكم و اراده اى قوى خود را در وادى توسّل و تمسّك اندازد و از فیوضات ربانى بهره مند گردد؛ لذا از تمام بزرگوارانى كه بنده را لسانا، یدا، قدما، فكرا، معنویا، مادیا، یارى و مساعدت نمودند تشكر و قدردانى مى نمایم.
    على میر خلف زاده
    تهران 1374

    ملا عباس



    دانشمند شهید، واعظ شهیر، مرحوم حضرت حجة الاسلام و المسلمین آقاى حاج شیخ احمد كافى خراسانى رضوان اللّه تعالى علیه فرمود: مرحوم حاج شیخ مهدى مازندرانى رضوان اللّه تعالى علیه در كربلا بود، پنجاه سال صبحها در رواق حرم امام حسین ع منبر مى رفت، آدم خوب ومعروفى بود. چند جلد كتاب نوشته بنامهاى كوكب درّى، معال السبطین، شجره طوبى، آثار الحسین ع در كتاب آثار الحسینش نوشته:
    در آن مازندران ما یك نفر به نام ملا عباس چاوش بود، این هر سال یك پرچم مى گرفت روى دوشش و مى رفت طرف كربلا، یك عده از مردم هم دنبال این پرچم چاوشیش مى رفتند.
    مى گوید: یك سال تصمیم گرفت كربلا نرود چون یك گرفتارى برایش پیش آمده بود، سى و دو نفر از این جوانهاى اطراف ده اش ‍ آمدند و گفتند: ملاعباس بیا برویم كربلا؟ گفت: من امسال یك گرفتارى دارم كه نمى توانم بیایم. گرفتاریش را بر طرف كردند.
    ملاعباس چاوش پرچم را برداشت و گفت: هركه دارد هوس كربلا خوش باشد، ملاعباس چاوش براه افتاد، جمعیتى از مردم از این ده و آن شهر جمع شدند و شهر به شهر آمدند تا رسیدند نزدیكى هاى كربلا، منزلگاه منزل كردند دورهم نشتند، سر شب یك وقت ملاعباس گفت رفقا امشب چه شبى است ؟!
    گفتند: امشب شب جمعه است. گفت: رفقا آن چراغها را مى بینید؟ گفتند: آرى. گفت: آنها چراغهاى گلدسته هاى حرم امام حسین ع است یك منزل بیشتر نمانده، مى دانم خسته و مانده وناراحتید، امّا بیایید چون شب جمعه است این منزل دیگر را هم برویم، شب جمعه یك زیارتى از امام حسین ع بكنیم.
    گفتند: باشد مى رویم همه راه افتادند آمدند آن وقتها مسافرخانه و هتل نبود سراهایى بود، اینها با اسبها و الاغها رفتند توى سراى، اسب هایشان را بستند طبقه پائین، خودشان هم بارها رفتند اطاقهاى بالا منزل كردند، اثاثها را گذاشتند. ملاعباس گفت: رفقا اثاثها را رها كنید باید تا صبح نشده برویم حرم آقا امام حسین ع.
    همه آمدند توى صحن امام حسین ع كه رسیدند یك مشت جوانها آمدند دورش را گرفتند و گفتند: ملاعباس آن شبهاى جمعه اى كه ما مازندران بودیم توى ده مان مى آمدیم دورت جمع مى شدیم تو یك نوحه مى خواندى. ما براى امام حسین ع سینه مى زدیم، حالا شب جمعه آمدیم كربلا توى صحن و حرمش.
    گفت: چَشم. امشب هم برایتان نوحه مى خوانم.
    ملاعباس مى گوید: من با خودم گفتم مى رویم توى حرم آقا امام حسین ع و زیارت مى خوانم برایشان. بعد مى رویم بالاى سر امام حسین ع این دفترچه نوحه ام را در مى آورم لایش را باز مى كنم هر نوحه اى آمد همان نوحه را مى خوانم. گفت: آمدم بالاى سر امام حسین ع دفترچه را در آوردم لاى دفتر را باز كردم دیدم سرصفحه نوحه على اكبر ع آمد. فهمیدم این اشاره خود ابى عبداللّه ع است: گفت: نوحه على اكبر خواندم حالا شما مناسبتها را ببینید. یك مشت جوان و سفر اول و توى حرم امام حسین ع و دل شب جمعه و نوحه على اكبر و یك حالى پیدا كردند. بعد صدا زد رفقا بس است برویم استراحت كنیم همه را برداشت آمد توى سرى. همه خسته ومانده افتادیم، خوابمان برد.
    ملاعباس مى گوید: تا خوابم برد، در عالم خواب یكوقت دیدم یك كسى در سرى را مى زند. مى گوید: من بلند شدم آمدم ببینم كیست ؟ دیدم یك غلام سیاهى است. به من سلام كرد گفت: ملاعباس ‍ چاوش شمائید؟! گفتم: بله. گفت: آقا فرمودند به رفقا بگوئید مهیا بشوید ما مى خواهیم به دیدن شما بیائیم. گفتم. آقا كیه ؟!
    گفت: آقا كیه ؟! آقا همانى است كه این همه راه به عشق و علاقه او آمدى. گفتم آقا حسین ع را مى گوئى ؟! گفت: آرى.
    گفتم: امام حسین ع مى خواهد بیاید اینجا؟! گفت: آرى.
    گفتم: كجاست ما مى رویم براى پا بوسیش. گفت: نه آقا فرموده مى آیم.
    ملا عباس مى گوید: آمدم تو عالم خواب رفقا را خبر كردم و همه مؤ دّب نشستیم كه الا ن آقا مى آیند. طولى نكشید یك وقت دیدم دَرِ سرى باز شد مثل اینكه خورشید طلوع كند، همچنین نورى ظاهر شد، یكدفعه من با رفقایم آمدیم بلند شویم یكوقت دیدیم آقا اشاره كرد و فرمود: ملاعباس تو را به جان حسین بنشینید، شما خسته اید تازه رسیده اید راحت باشید. یك یك احوال ما را پرسید، یكوقت فرمود: ملاعباس ؟! گفتم: بله آقا جان. فرمود: مى دانى چرا من امشب اینجا آمدم ؟! گفتم: نه آقا جان. فرمود من سه تا كار داشتم گفتم: چیست آقا جانم ؟ فرمود: اولا بدان هر كس زائر ما باشد به دیدنش ‍ مى رویم مرحوم كافى فرمود: حسین جان هركس تو را زیارت كند بدیدنش مى روى اگر اینجوره من الا ن امشب به همه این مردم مى گویم بگویند السلام علیك یا اباعبداللّه. اى حسین ترا به خدا امشب یك پا بیا مهدیه یك سرى به این مردم بزن آى پسر فاطمه... فرمود: ملاعباس كار دوم این است كه شبهاى جمعه وقتى مازندران هستى و جلسه دارید دورهم مى نشینید یك پى رمردى دَمِ در مى نشیند و كفش ها را درست مى كند سلام حسین را به او برسان اى حسین... اى مردم هركارى از دست تان مى آید براى امام حسین ع مضایقه نكنید همه اش را منظور دارد. صدا زد ملاعباس كار سوّم هم این است آمدم بِهِتْ بگویم اگر دو مرتبه رفقا را شب جمعه حرم آوردى. گفتم: بله آقا. یك وقت دیدم بغض راه گلویش را گرفت گفتم آقا چیه ؟! فرمود: ملا عباس اگر دومرتبه رفقایت را شب جمع حرم آوردى و خواستى نوحه بخوانى دیگر نوحه على اكبر نخوانى. گفتم: چرا نخوانم، مگر بد خواندم، غلط خواندم ؟! فرمود: نه گفتم: چرا نخوانم ؟!
    صدا زد: ملا عباس مگر نمى دانى شبهاى جمعه مادرم فاطمه زهرا سلام اللّه علیها كربلا مى آید.
    خدا قسمت همه كند برویم كربلا شب هاى جمعه عده اى از طرف حرم ابى الفضل ع دسته سینه زنى در مى آورند و مى روند به حرم امام حسین ع و این دو شعر را مى خواندند من هم براى شما بخوانم.

    شبهاى جمعه فاطمه، با اضطراب و واهمه
    آید به دشت كربلا گوید حسین من چه شد

    گردد به دور خیمه گاه آید میان قتلگاه
    گوید حسین من چه شدنور دوعین من چه شد


    پسر مرده



    ثقة عادل ملا عبدالحسین خوانسارى رحمة اللّه علیه كه در كربلاى معلى معروف بتربت پیچ بود زیرا تربت آقا ابى عبداللّه الحسین ع را از مواضع شریفه و با آداب ماءثوره برمیداشت و بزوار عطا مى نمود. داستانى از اوائل مجاورتش در كربلا دارد كه مرحوم عراقى مى فرماید من او را در مجلسى ملاقات كردم و در چهره اش حالت صلاح و تقوى را دیدم و متوجه شدم كه سالهاست موفق به مجاورت حضرت آقا ابى عبداللّه ع است و ملازم حرم مطهر بوده از او خواستم كه از عجایب و غرائب و كرامات و معجزاتى كه خود مشاهده نموده اى برایم نقل كن. از جمله غرائبى را كه نقل كرد این بود كه گفت: مسقط الراءس من خوانسار است ولى در بعضى از قراى جابلق كه از توابع شهر بروجرد است مدتى توقف داشتم تا آنكه عشق و علاقه و شوق مجاورت قبرمطهر آقا امام حسین ع بسرم زد هواهم سرد بود مقدمات سفر هم جور نبود امّا عشق است چه مى شود كرد خلاصه دوتا الاغ تهیه كردم و بارها و بچه ها را روى الاغ بستم همینكه آمدم حركت كنم ملا محمد جعفر كه ملاى این ده بود و خیلى آدم مهربان و خوبى بود اطلاع پیداكرد و آمد سر راه مرا گرفت و گفت: كجا مى خواهى بروى ؟ هوا به این سردى نرو و از او ممانعت و از من اصرار تا آخر كه ماءیوس شد و با دست خود روى زمین خطى كشید و گفت میروى ولى بچه ها را بكشتن مى دهى خلاصه ما هم حركت كردیم و بفضل خدا و توجه عزیز زهراء سلام اللّه علیها همگى سالم وارد كربلا شدیم و چند وقتى از آمدن ما گذشت تا اینكه موقع زیارتى آقا اباعبداللّه الحسین ع فرارسید و چند نفر یكى از اهل همان ده كه یكى همشیره زاده ملا محمد جعفر مذكور بود كه با آنها آمده بود كه من باخودم گفتم خوبست آنها را مهمان كنم و یكى اینكه ببینند بحمد اللّه همه سالم رسیدیم و زندگى خوبى داریم و خوف ملاجعفر هم درست در نیامد كه براى ما خطى كشید. لهذا آنها را براى صبحانه به منزل دعوت نمودم كه در حال حرف زدن و خوردن بودیم كه فرزند بزرگم بنام حسن میان حیاط بازى میكرد و از پله بالا مى رود و از آنجا آویزان مى شود كه ما را تماشا كند كه از طبقه سوم سقوط و روح از بدنش مفارقت میكند چون خلاف مطلوب خود را دیدم و عیش و سرور مبدل بحزن و اندوه شد تا این حالت را دیدم با سروپاى برهنه بسوى حرم آقا ابى عبداللّه الحسین ع دویدم و به محض ‍ ورود بصحن و حرم مطهر عرضكردم السلام علیك یا وارث عیسى روح اللّه و خود را به باب ضریح مطهر چسبانیدم و شال را از كمرم باز كردم یكسر آن را بقفل و سر دیگرش را بگردنم بستم و با صداى بلند صیحه زدم و گریه كردم و گفتم: كه نشد وبحق مادرت زهرا سلام اللّه علیها نخواهد شد كه خود را راضى كنم برآنكه خط ملامحمد جعفر بر من راست آید و سخن او بر كرسى نشیند نشد و نخواهد شد، خدام و زوار و اهل حرم گرد من جمع شدند و از حالت من متعجب بودند و سبب عروض حالت مرا از هم مى پرسیدند كه چه چیز باعث این كار شده بعضى خیال مى كردند كه من دیوانه و مجنون شده ام...
    یكى از همسایه هائى كه از اهل علم بود جهت تشییع جنازه دنبال من آمد كه مرا بلند كند و ببرد وبا زبان خوش مرا موعظه و نصیحت كرد كه اى آخوند تو مرد عالمى هستى و مُردن براى همه هست و با این كارها مرده زنده نمى شود بیا تا برویم و این طفل میت رابرداریم مادرش خود را هلاك كرد هر قدر موعظه كرد در من مفید واقع نشد. آخر الامر لسان و زبان ملامت بسوى من گشود و مردم گفتند بله راست مى گوید بلند شو من لجبازى مى كردم و با حالت ناراحتى به آنها گفتم به شماها ربطى ندارد بروید دنبال كارتان بعضى ها مرا مسخره كردند بعضى بر من خندیدند من قلبم شكست و گریه زیادى كردم و آقا امام حسین ع را به مادرش قسم مى دادم مى گفتم بحق مادرت زهرا سلام اللّه علیها دست از ضریحت نمى كشم و از حرمت خارج نمى شوم تا آنكه از خدا بخواهى یا مرگ مرابرساند یا بچه را شفا دهد این حرف را زدم و گریبانم را چاك زدم و داد و فریاد كردم و بسرم مى زدم و این كار نصف روز طول كشید و من هنوز در ناله و گریه بودم كه نزدیكیهاى ظهر بود كه ناگهان شنیدم صداى هلهله و ضجه و سروصدا مى آید و مردم از توى حرم بسوى صحن تجمع كردند و ازدحامى شد من نمى دانستم چه شده تا اینكه مردم داخل حرم شدند و بطرف من مى آمدند خوب كه نگاه كردم دیدم حسن فرزندم كه مرده بود و آن همسایه اهل علم و مادرش باجمعى از زنان دنبال هم مى آیند و صداى صلوات همه فضا را پر مى كرد تا او را مشاهده كردم بزمین افتادم و سجده شكر را بجا آوردم بعد فرزندم را به آغوش گرفتم و سروچشمهایش را مى بوسیدم.
    بعد چگونگى حال را پرسیدم آنشخص همسایه اهل علم گفت: بعد آنكه از تو ماءیوس شدم به منزلت برگشتم و مصلحت دیدم كه او را برداریم و غسل دهیم و كفن كنیم و دفن نمائیم لهذا او را در خارج از شهر به غسالخانه بردیم و برهنه كردیم و همینكه كاسه را پر از آب كردم و بر رویش ریختم ناگهان دیدم پرهاى بینیش حركت مى كند گویا كسى آنرا میمالد سپس سر خود را حركت داده و عطسه كرد و نشست و مانند كسى كه از خواب بیدار شود بلند شد نشست ماهم لباسش را بتنش كرده و به حرم آوردیم. " 1 "

    وادى رحمت به كربلاى حسین است
    كرببلا خانه خداى حسین است

    پیكر اسلام را حیات حسین است
    دائره گردان كائنات حسین است

    قائم قد قامت الصلاة حسین است
    خوبترین كشتى نجات حسین است

    باغ جهان رابهار عشق حسین است
    دشت بلا را سوار عشق حسین است

    نابغه روزگار عشق حسین است
    حاصل دارو ندار عشق حسین است


    چاله پرآتش



    مرحوم فاضل در بندى رضوان اللّه تعالى علیه در كتاب اسرار از سید اجل فاضل متقى و كامل صالح نقى سید محمد على مولوى هندى دكنى كه از اجله احباب و اوثق اصحاب اوبوده و در اول عمر در شهر دكن و بعد در قریه حیدر آباد هند زندگى مى كرد نقل مى نمود: در قریه دكن كه از توابع حیدر آباد هند است در شب هفتم ماه محرم گودال بزرگى مدور حفر مى كنند كه عمق آن گودال تقریبا پنجاه متر مى شود سپس درختان بزرگى از اشجار تمر هندى كه استقامت در آتش و سوزندگى آن غیر قابل وصف است از ریشه میكنند و آنرا تكه تكه مى كنند و بآن گودال مى اندازند و آنرا در همانشب آتش مى زنند و از شب هفتم تا شب دهم آنرا مى سوزانند تا آنكه آنگودال مانند دریائى از آتش شعله ور و موج مى زند.
    چون نصفهاى شب عاشورا نزدیك مى شود اهل آن قریه از پیر و جوان بزرگ و كوچك از منزلهاى خود بیرون مى آیند در چاهى كه در آن نزدیكى است و بنام بیت العاشورا است غسل مى كنند و هر یك لنگى براى ستر عورت بر كمر مى بندند باپاى برهنه فریاد زنان و نوحه كنان شاه حسین شاه حسین گویان بسوى آن گودال روانه مى شوند و علمها و پرچمها را در جلوى آنها برده مى شود. تا آنكه كنار آن گودال مى رسند در كنار این گودال افرادى ایستاده اند و با بادبزنهائى كه در دست دارند آتش را باد میزنند كه خاكستر و غبار از روى آن برود و شعله هاى آتش سوزان ترگردد و حرارت آن طورى مى باشد كه ده متر به بالا پرنده را در هواى مقابل مى سوزاند و آتش ‍ آن چوبها هم در اصل طبیعت بطوریستكه اگر ذره اى از آن بر بدن انسان افتد تا استخوانش را مى سوزاند. شاه حسین گویان بر آن آتش وارد مى شوند اول بزرگ ایشان با نیزه بلندى كه در دست خود دارد، داخل گودال مى شود و سایرین شاه حسین شاه حسین گویان همگى بر روى آتش مانند روى زمین راه مى روند بدون آنكه پاهاى آنها در آتش فرو رود یا آنكه بربدن یاپاى آنها آتشى افتد و این عادت هر سال در میانشان جاریست و من بچشم خود كرارا دیده ام. " 2 "

    من به قربون تو و محبت و وفات حسین
    جان ناقابل من كاشكى بشه فدات حسین

    آنقدر دوست دارم هیچوقت زِیادم نمیرى
    اشك حسرت میریزم بیاد لاله هات حسین

    هر كى میمیره ازم یواش یواش یادم میره
    اما یادم نمیره مصیبت و عزات حسین

    وقتى عزرائیل بیاد براى جان گرفتنم
    باتمام قدرتم هى میزنم صدات حسین

    منكه یك عمرى برات به سینه و سر میزنم
    چى میشه اگر بِدى منو زغم نجات حسین


    عشق حسین (ع)



    یكى از بزرگان هند براى مجاورت آقا ابى عبداللّه الحسین ع به كربلا آمد، در این مدت شش ماهى را كه در كربلا بود اصلا از منزل بیرون نیامد حتى به صحن و سراى و حرم مطهر حضرت سیدالشهداء ع هم قدم نگذاشت و هر وقت كه اراده زیارت عزیز زهرا سلام اللّه علیها داشت مى رفت بالاى بام خانه و از آنجا بحضرت سلام میداد و زیارت مینمود.
    این خبر به گوش عالم بزرگوار و برجسته آن عصر مرحوم سید مرتضى رضوان اللّه تعالى علیه رسید، حضرت سید مرتضى رضوان اللّه تعالى علیه بمنزل آن بنده خداى هندى آمد و او را ملامت و سرزنش نمود، و فرمود: از آداب زیارت در مذهب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام اینستكه داخل حرم شوى و عتبه و ضریح را ببوسى و این طریقه اى كه تودارى از براى كسانى است كه در شهرهاى دور دست هستند و راهى به این حرم مطهر ندارند و دستشان از اینجا كوتاه است.
    آن بنده خداى هندى وقتى این حرفها را شنید گفت: اى سید هر چه از مال و منال دنیا میخواهى بتومیدهم ولى این خواهش را از من مكن و مرا از رفتن به صحن و حرم معاف دار، سید مرتضى از این سخن متغیر شد و فرمود: من براى مال دنیا این حرف را نزدم و اگر كسى این عمل را انجام ندهد بدعت كرده و كسى را كه دستور مرا اجرا نكند. منكر میدانم.
    آن بنده خداى هندى وقتى این حرف را شنید آه سردى از جگر پردرد كشید سپس از جا حركت كرد و به حمام رفت غسل زیارت كرد وبهترین لباسهاى خود را پوشید و از خانه باپاى برهنه باسكینه و وقار بیرون آمد و باخشوع و خضوع تمام و باناله و گریه متوجه حرم حضرت ابى عبداللّه الحسین ع شد تا اینكه به در صحن مطهر آقا سید الشهداءع رسید به خاك افتاد و عتبه شریف را بوسید سپس ترسان و لرزان برخواست مانند جوجه گنجشكى كه آن را در هواى سرد در آب انداخته باشند بارنگ و روى زرد و مانند كسى كه ثلث روحش خارج شده باشد تا آنكه وارد كفشدارى مطهر گردید باز مقابل درب حرم بسجده افتاد و زمین را بوسید مثل كسیكه در حال نزع جان و احتضار باشد برخواست خود را بر طرف ایوان مقدس حضرت كشید و با تمام مشقت و سختى خود را به در رواق رسانید و تا چشمش به قبر مطهر حضرت سید الشهداء ع افتاد آه اندوهناكى كشید و ناله جانسوزى مثل كسیكه بچه مرده داشته باشد زد، سپس باصداى بلند و دلگداز گفت اَهذا مَصْرَعَ سَیدالشهداء اَهذا مَقتل سید الشهداء یعنى اینجاست جاى افتادن حسین +ع است ؟ آیا اینجا جاى كشته شدن حسین ع است سپس فریادى زد و افتاد و جان بجان آفرین تسلیم نمود و بشهداى آن زمین ملحق گردید رحمة اللّه علیه. " 3 "

    من به قربان تو و گلهاى پرپرت حسین
    من به قربان تو و قاسم و اكبرت حسین

    من به قربان تو و ناله یارب یاربت
    من به قربان تن بخون شناورت حسین

    من به قربان تو و با خون وضو گرفتنت
    من به قربان تو و نماز آخرت حسین

    بمیرم برات كه لب تشنه تو را سر بریدند
    مگر آب نبود از اول مهر مادرت حسین

    بمیرم برات كه خم شد كمرت تو علقمه
    وقتى دیدى غرقه خون نعش برادرت حسین

    شنیدم كه كوفیان به بچه هات آب ندادند
    تیرزدند بجاى آب بحلق اصغرت حسین

    شنیدم زمانیكه سر از تنت شمر مى برید
    مى آمد تو قتلگه صداى مادرت حسین


    مقررى گوشت



    مرحوم فاضل نبیل وثقه جلیل آخوند ملا على محمد طالقانى رضوان اللّه تعالى علیه از یكى از طلابى كه ساكن صحن مطهر حایر آقا ابى عبداللّه الحسین ع بود نقل مى فرمود: یك روزى از روزهائى كه در حجره صحن بودیم و درس مى خواندیم و در اوئل دوران طلبگیم بود امر معاش بر من تنگ شد بقدرى كه تمكن بر خرید قدرى گوشت كه یك شب بپزم و صرف كنم نداشتم و بوى گوشت كه از همسایه هم حجره ایم كه غذا مى پخت بر مشامم مى رسید بدنم مى لرزید، یك روز به این فكر افتادم كه كبوترهاى زیاد به صحن و حجره مى آیند و اینها هم كه صاحب و مالكى ندارند زیرا از صحراها مى آیند و صید كردن حیوان صحرائى هم جایز است. چطور است، ما از این كبوترها بجاى گوشت استفاده كنیم و دلى از عزا در آوریم پس تصمیم گرفتم كبوترها را صید كنم، ریسمانى به در حجره بستم و كبوترى به عادت سابقشان وارد حجره شد و من ریسمان را كشیدم در بسته شد و كبوتر را گرفتم سر آن را بریدم و پرهایش را كنده و او كبوتر را زیر ظرفى گذاشتم. كه بعد آن را بپزم و بخورم نزدیكیهاى ظهر بود گفتم باخیال راحت یك خواب قیلوله كنم و بعد آن را پخته و بخورم با همین خیال به خواب رفتم یك وقت در عالم رؤ یا دیدم آقا حضرت ابى عبداللّه الحسین ع وارد حجره شد و با حالت خشم آلود و غضبناك به من نگاه مى كند، فرمود: چرا كبوتر را گرفتى و كُشتى ؟! یعنى این كبوترها هم در پناه من و من صاحبان آنها هستم من از كار زشتى كه كرده بودم از خجالت سرم را زیر انداختم و حرفى نزدم، دوباره حضرت فرمود مگر باتو نیستم چرا كبوتر را گرفتى كشتى ؟! من باز سكوت كردم. حضرت فرمود: دلت گوشت مى خواست كه این كار را كردى ؟ دیگر این كار را مكن من روزى یك وُقیه گوشت به تو مى دهم.
    من از خواب بیدار شدم در حالیكه از زیادى خجالت لرزان و هراسان و از عمل خود نادم و پشیمان بودم، پس برخواستم وضوگرفتم و به حرم مقدس آقا حضرت ابى عبداللّه الحسین سیدالشهدا ع رفتم، و فریضه ظهرین را بعد از زیارت ادا كردم و از عمل خود توبه نمودم بعد به اراده حرم شریف حضرت عباس ع از حرم خارج شدم از بازار كه مى رفتم عبورم به دكان قصابى افتاده تا از در دكان قصابى گذشتم ناگهان قصاب مرا صدا زد اول اعتنائى نكردم دوباره صدا زد گفتم: بله آقا بفرمائید با بنده كارى داشتید. گفت بیا گوشت بگیر گفتم نمى خواهم گفت چرا؟ گفتم پول ندارم گفت از تو پول نمى خواهم گوشت را در ترازو گذاشت و وزن كرد و گفت از امروز به بعد روزى یك وُقیه گوشت پیش من دارى مى توانى بیایى ببرى و چند بار تاكید كرد.
    گوشت را گرفته آوردم حجره پختم و یكى از همسایگان حجره را هم دعوت نمودم و باهم خوردیم و بعد از من سؤ ال كرد از كجا آوردى به او گفتم یك نفر روزى یك وقیه گوشت قرار داده و كه به من بدهد و آن هم براى من زیاد است. گفت: ما كه باهم همسایه هستیم گوشت از تو و سایر چیزها مثل نان و مخلفات دیگر پاى من و باهم سر یك سفره مى نشینیم. گفتم مانعى ندارد و تا مدتها زندگى ما بر این منوال مى چرخید و كم كم قضیّه گوشت را همه دوستان و آشنایان فهمیدند و من هم هواى مسافرت به ایران بسرم افتاد با خود گفتم كه مقررى گوشت خود را تا یكسال بفروشم و پولش را خرج راه كنم.
    رفتم یكى از طلبه ها را پیدا كردم و مقررى گوشت را به او فروختم كه سیصدوشصت وقیه گوشت كه نود حقه كربلا مى شد و هر حقه پنج چارك من تبریز مى شد كه مجموع آن یكصد و دوازده من تبریزى و نصف من مى شود فروختم به قیمت معین و معلوم پس آن طلبه را در مغازه آن قصاب بردم و به او گفتم: آن یك وقیه گوشت مقررى را تا مدت یكسال به این مرد بده. قصاب تا این حرف را از من شنید خندید و گفت آنكس كه مرا امر به این كار كرده بود منع نمود. تا این حرف را شنیدم آه سردى از دل پر درد كشیده و برگشتم. چون شب شد مهموم و متفكر خوابیدم مولاى خود آقا حضرت سید الشهداء ع را در خواب دیدم كه به من نظر مى كنند و فرمود خیال رفتن به ایران را دارى ؟
    از خجالت حرفى نزدم و سرم را زیر انداختم سپس فرمود خوب خوددانى اگر خواستى بمانى اینجا نان و ماستى پیدا مى شود، این را فرمود و از خواب بیدار شدم و از عمل خود نادم و پشیمان شدم كه چرا دست خود را از خوان و عطاى آن بزرگوار بریدم. " 4 "

    بهتر زنوكرى تو نبود سعادتى
    برتر ز دوستى تو نبود عیادتى

    ازجان و دل غلامى توكردم اختیار
    باكسى مرا به غیرتو نبود ارادتى

    شاها اگر مرا نپذیرى به نوكرى
    نبود مرا دگر به جهان هیچ حاجتى

    باشم مریض وصل تو در بستر وصال
    آیا شود زمن بنمایى عیادتى ؟

    من دامنت رهانكنم تا بروز حشر
    باشد مرا بسوى تو چشم شفاعتى

    خواهم به وقت مرگ به فریادمن رسى
    آسان كنى تومشكل من با اشارتى


    كبوترها



    نتیجة العلماء الاعلام حاج میرزا اسماعیل بن الحاج میرزا لطفعلى بن میرزا احمد مجتهد تبریزى فرمود: یكى از رفقاى اهل تبریز كه برادر مشهدى حسین ساعت ساز تبریزى كه در صحن و سراى حایر آقا ابى عبداللّه الحسین ع بود و در یكى از حجرات آن ساعت سازى میكرد و از اعتبار خوبى هم در این باب برخوردار بود، اتفاقى مبتلا به فلج شد و مدتى هم معالجه كرد ولى نتیجه اى نگرفت دیگر به دكترها مراجعه نكرد و از عافیت مایوس ‍ گردید مردم او را سرزنش كردند كه چرا معالجه نمى كنى با اینكه این مرض قابل معالجه است و امید بهبودى هست.
    گفت من از شفا ماءیوسم. سبب یاءس را پرسیدند؟ گفت: من در این حجره ساعت سازى میكردم و این كبوترها خیلى به حجره مى آمدند و اسباب و اثاثیّه مرا مى شكستند و مرا اذیت مى كردند. یك روز باخود خیال كردم كه این كبوترها بلا صاحب و صحرایى هستند و صید كردن آنها جایز است، روزى یك جفت از آنها مى گرفتم و با عیال و اهل بیتم مى خوردیم، و این كار دو سود داشت یكى اینكه گوشت رایگان خورده ایم دوم اینكه اذیت آنها كمتر مى شود، پس ‍ دامى براى آنها پهن كرده و آنها را صید كردم و به این ترتیب روزى دوتا كبوتر صید مى نمودم مدتها از این كارگذشت. یك شب در عالم خواب آقا سیدالشهداءع را زیارت نمودم كه ناراحت به من نگاه كرده و فرمود این كبوترها از تو شكایت دارند، آنها را اذیت مكن، تا این حرف را شنیدم ترسیدم و هراسان از خواب برخواستم و از كرده خود پشیمان و تائب گردیدم مدتى این كار را رها كردم تا آنكه نفس مرا اغواء نمود كه به خواب اعتبارى نیست و در این باب شرعا جایز است باز شروع به صید كبوترها نمودم و مى خوردیم تا آنكه باز یك شب دیگر عزیز زهرا آقا سید الشهداء علیهماالسلام را در خواب دیدم كه تندتر از دفعه قبل به من نظر مى كند و فرمود این كبوترها به من پناه آورده اند مگر نگفتم آنها را اذیت مكن و الا تو را اذیت مى كنم باز ترسان و هراسان از خواب بیدار شدم نادم و تائب شدم. دوباره پس از مدتى باز نفس اماره در مقام وسوسه برآمد كه این خواب بوده و معلوم نیست صحیح باشد و ما هم مجاورین در خانه آن حضرت هستیم و پناه به او آورده ایم و چطور مى شود كه كبوتر صحرایى را از ما منع نمایند و ما را به جهت آنها اذیت كنند باز به عمل سابق برگشتم دامى گذاشتم و دوباه مشغول صید شدم و این ناخوشى عارضم شد كه جزاى آن كار است. " 5 "

    بینش اهل حقیقت چو حقیقت بین است
    در تو ببینند حقیقت كه حقیقت این است

    من اگر جاهل گمراهم اگر شیخ طریق
    قبله ام روى حسین است و همینم دین است

    ماسوا عاشق رنگند سواى تو حسین
    كه جبین و كَفَنت از خون سرت رنگین است

    نه همین روى تو در خواب چراغ دل ماست
    هر شبم نور تو شمعیست كه بر بالین است

    یادم از پیكر مجروح تو آید همه شب
    تا دم صبح كه چشمم به رخ پروین است


    عزادارى حضرت زهرا (س)



    فاضل برغانى در كتاب محزن از مرحوم حضرت علامه مقدس ‍ اردبیلى رضوان اللّه تعالى علیه نقل كرده كه علامه فرمود: در خزینه یكى از پادشاهان كه علامه نخواسته اسم آن پادشاه را بگوید كتابى دیدم كه این حدیث را در آن كتاب با آب طلا نوشته بودند كه یحیى برمكى گفت با جابر بن عبداللّه انصارى براى زیارت آقا سید الشهداء ع به كربلا رفتم، شب نوزدهم ماه صفر بود كه به یك منزلى كربلا رسیدیم و در آنجا فرود آمدیم، و منزل كردیم. هَمسرم خدیجه در آن سفر همراهم بود، لهذا از براى او چادر و خیمه اى برپا نمودیم و من با جابر در گوشه اى نشسته بودم و باهم گفتگوى فردا را كه وارد كربلا مى شویم و به زیارت آقا و مولاى خود حضرت سیدالشهداء ع فایز گردیم چه كنیم... در این صحبت ها بودیم كه ناگهان صداى ناله و گریه همسرم را باصداى بلند شنیدم تا صداى او را شنیدم مضطربانه بسوى خیمه او دویدم خدیجه را سر برهنه و بر سینه كوبان و موپریشان مثل آدمهائى كه مصیبتى به آنها وارد شده باشد دیدم، پریشان خاطرتر شدم سبب گریه را پرسیدم ؟ گفت یحیى بنشین تا برایت بگویم، وقتى نشستم، گفت: اى یحیى خواب بودم الا ن در عالم رؤ یا حضرت فاطمه زهرا سلام اللّه علیها را دیدم كه لباس سیاه پوشیده و موهایش پریشان بود و گریه و ناله كنان با چهار هزار حوریه وارد زمین كربلا شدند و چون چشم حضرت زهرا سلام اللّه علیها بر قبر فرزندش مظلوم كربلا افتاد خود را بربالاى قبر آن سرور انداخت و نوحه و گریه سرداد و از سوزدل مى فرمود: اى نور دیده مادر، اى فرزند برگزیده مادر، اى شهید بى مادر، اى غریب بى مادر، اى لب تشنه مادر، فداى حلقوم بناحق بریده ات شوم، بعد از من این مردم بى وفا بر تو رحم نكردند و از جد بزرگوارت شرم ننمودند، اى فرزندم ترا با فرزندان و برادران و برادرزادگان و یاورانت لب تشنه مانند گوسفندان سر بریدند، اى عزیز گرامى بعد از تو فرزندان خوردسالت را كى غمخوارى نمود و خواهرانت را چه بر سر آمد، اى فرزند بدن بى سرت را در میان خاك و خون چگونه ببینم.
    اى یحیى آن مظلومه پس از گریه و زارى بسیارى پیش كسوت حوریان كه طیبه نام داشت احضار نمود، و فرمود اى طیبه برو سر قبر پدر بزرگوارم حضرت رسول اللّه ص و بگو كه فاطمه بر سر قبر فرزندش حسین آمده كه فردا روز اربعین تعذیه دارى و عزادارى كند و انتظار قدوم شما را مى كشند به حوریه دیگر فرمود: برو نجف اشرف و پدر حسین آقا امیرالمؤ منین ع را خبردار كن، چون آن حوریه ها رفتند باز بى بى عالم فاطمه زهرا سلام اللّه علیها خود را بر سر قبر فرزندش حسین ع انداخت و شروع به گریه و نوحه كرد، كه در این هنگام، ناگهان مرد محاسن سفیدى بسرعت تمام آمد و بعد از آن یك بزرگوار دیگر رسید.
    من از حوریه اى پرسیدم كه آنها چه كسانى هستند، حوریه گفت آنكه اول آمد آقا رسول اللّه ص است و آن دیگرى آقا امیرالمؤ منین على ع است و آن سبز پوش حضرت امام حسن ع مى باشد، سپس دیدم كه رسولخدا ص تا پاره جگرش فاطمه زهرا سلام اللّه علیها را دید كه خود را روى قبر فرزندش حسین ع انداخته وآنطور نوحه و زارى و بیقرارى میكند، فرمود: اى فاطمه اینقدر گریه وزارى مكن زیرا كه ساكنان ملاء اعلى را به گریه و نوحه و خروش آوردى.
    حضرت زهرا سلام اللّه علیها از شدت پریشانى خاطر ملتفت كلام پدر بزرگوار خود نشد، پس حضرت رسول اللّه ص متوجه فرزندش امام حسن ع شد و فرمود اى فرزندم به مادرت بگو كه از سر قبر برادرت برخیزد و كمتر گریه كند، پس آن مظلوم و مهموم خدمت مادر آمد و فرمود: اى مادر منم فرزندت حسن كه جگرم را پاره پاره كردند و از گلویم بیرون آمد، اى مادر دیگر بس ‍ است از روى قبر برادرم سر بردار آن بى بى عالم سر از قبر برداشت و در حالیكه شیشه پر از آب در دست داشت. فرمود: اى فرزندم فداى جگر پاره پاره ات و حلقوم بناحق بریده برادرت شوم سپس آن شیشه را بدست امام حسن ع داد و فرمود: اى فرزندم این شیشه را نگهدار كه آب چشم عزادران برادرت را در آن جمع كرده ام، در این وقت ارواح پیغمبران و رسولان و مؤ منان گروه گروه باهودجها حاضرشدند و من از حوریه اى پرسیدم كه اینها چه كسانى هستند، آن حوریه گفت آنهائى كه جلو هستند ارواح پیغمبران و آنان كه پشت سر آنها هستند ارواح مؤ منین است و آنها كه در هودجها هستند ارواح زنان مؤ منه هستند كه بخاطر كمك و یارى بى بى عالم فاطمه زهرا سلام اللّه علیها در عزادارى فرزندش حسین ع آمده اند. سپس زنان از هودجها بیرون آمدند و در برابر بى بى زهرا سلام اللّه علیها ایستادند بر آن مظلومه سلام كردند و عزادارى و تعزیت گفتند و بر دور قبر آن مظلوم حلقه ماتم زدند و مشغول عزادارى شدند و من از خواب بیدار شدم. " 6 "

    دیده بریز اشك غم بهرعزاى حسین
    فاطمه نوحه سرا گشته براى حسین

    به هركجائى عزا شود برایش بپا
    بال ملایك شود فرش عزاى حسین

    آتش غم شعله ور مراشود از جگر
    یاد كنم هركجا زنینواى حسین

    ناله كنم هاى هاى گریه كنم زارزار
    بربدن بى سرو بر شهداى حسین

    ختم رسول مبین گفت به صوت حزین
    اى پدر و مادرم باد فداى حسین


    درد چشم



    فاضل بزرگوار صاحب كتاب دارالسلام مرحوم شیخ محمود عراقى رضوان اللّه تعالى علیه در كتاب دارالسلام فرموده: در سال هزار و دویست و هفتادو دوم هجرى كه اوائل مجاورتم به نجف اشرف بود، حقیر را رَمَدى درد چشم شدیدى عارض شد كه تابحال مثل آن درد چشم را ندیده بودم كه تقریبا شش روز طول كشید و شاید در این مدت نخوابیدم، روزهاى زیارتى مخصوصه آقا ابى عبداللّه الحسین ع هم نزدیك بود، جمعى از طلاب بعیادتم آمدند یكى از آنها شمسیه حقیر را از براى سفرخواست، گفتم خودم نیاز دارم، گفت تو با اینحال چگونه مى توانى بیائى، گفتم هنوز ماءیوس نشده ام و بعد هم آنها رفتند اتفاقا منزل خالى بود و عیال هم نبود تنهائى و طول چشم درد و تنگى وقت زیارت و رفتن رفقا به كربلا باعث رقت قلبم شد، بر خواستم و متوجه كربلا شدم عرض كردم السلام علیك یا ابا عبداللّه شنیده بودم در روز عاشورا در وقت اشتغال به غزوه جنگ كربلا سلطان قیس هندى در هندوستان به چنگال شیر مبتلا شد و استغاثه به جانب اقدست كرد او را دریافتى، من كه اراده زیارتت را دارم... این را گفتم و گریه گلویم را گرفت پس سر خود را بر پشتى گذاشتم خوابم برد و در اثناى خواب دیدم آقا حضرت سید الشهداء ابا عبداللّه الحسین ع بر بالاى تل بلندى تشریف دارد و حقیر در وسط آن تل ایستاده ام پس آن حضرت با صداى بلند فرمود: بیا حقیر به زبان حال نه مقال گویا عرض كردم با این چشم رمد آلود چگونه بیایم.
    ناگاه آن بزرگوار به سرعت از بالاى آن تل به نزد من آمد و انگشت مبارك را بر پشت چشم من نهاده مانند كسى كه حفته دست گذاشته كه بیدار شود از خواب بیدار شدم چشمم را باز كردم هیچ دردى در آن احساس نكردم و عرصه اطاق و فضاى خانه را روشن دیدم شكر خدا را به جا آوردم، زود بر خواستم وضو گرفتم و خود را به حرم رساندم آن طلابى را كه به عیادتم آمده بودند در حرم دیدم كه براى وداع از آقا امیرالمؤ منین ع آمده بودند چون مرا دیدند تعجب كردند و گفتند تو یك ساعت پیش به آن حالت بودى چطور شد كه این طور شدى گفتم شنیدید كه ماءیوس نیستم الحمد لله خداوند به من عافیت داد پس از حرم بیرون آمدیم آنها در همان روز از راه آب رفتند و حقیر فرداى آن روز از راه خشك رفتم و یك روز زودتر از آنها وارد كربلا شدم. " 7 "

    به قربان جود و سخایت حسین
    نظر كن به من از عنایت حسین

    بسوى تو دست نیازم بود
    تو سلطانى و من گدایت حسین

    شهید توام اى شهید خداى
    دهم جان به شوق لقایت حسین

    غم بى كسى را زخاطر برم
    دمى بشنوم گر صدایت حسین

    امید دل نا امیدان ببین
    چسان میدهم جان برایت حسین

    برى از همه آرزوهاى خود
    هر آن دل كه شد آشنایت حسین

  2. # ADS
    Circuit advertisement
    تاریخ عضویت
    Always
    نوشته ها
    Many

     

    حرز امام جواد

     

  3. #2
    اخراج شده يادشهيد آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Nov 2011
    نوشته ها
    3,189
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    حاج شیخ جعفر شوشترى (ره)


    علامه محقق حاج شیخ محمد تقى شوشترى در كتاب آیاتٌ بیّنات فى حقیقة بعض المنامات صفحه صدو چهل و سه مى نویسد: مرحوم آیة اللّه العظمى حاج شیخ جعفر شوشترى نور اللّه مرقد، الشریف صاحب كتاب خصائص الحسینیه كه خود به حق نابغه عصر و زمان خویش بوده مى فرماید: یك روز كه از تحصیلات علمى در نجف اشرف فارغ شدم و به وطن خویش شوشتر مراجعت نمودم با تمام وجود دریافتم كه مى بایستى در هرچه بیشتر آشنا كردن و مردم با معارف حقه اسلام انجام وظیفه بنمایم لذا روزهاى جمعه و بعدها با رسیدن ماه مبارك رمضان به خاطر این مهم، تفسیر صافى را به دست مى گرفتم و از روى آن مردم را موعظه مى كردم و در آخر گفتار براى اینكه به قول مشهور هر غذائى نیاز به نمك دارد و نمك مجالس وعظ و ارشاد، ذكر مصائب مولى الكونین حضرت ابى عبداللّه الحسین ع است، ناچار بودم از كتاب روضة الشهداء كاشفى نیز مقدارى مرثیه بخوانم. ماه محرم را هم كه در پیش ‍ بود بدین طریق گذرانیدم متاسفانه به هیچ وجه تحمل جدائى از كتاب را در وقت منبر نداشتم، یعنى بدون در دست داشتن كتاب نمى توانستم مردم را موعظه كنم. از طرفى مردم هم بهره كافى نمى بردند، تا اینكه یكسال به همین منوال گذشت، سال بعد نزدیكى ماه محرّم با خود گفتم تا كى مى بایستى كتاب در دست بگیرم و از روى آن صحبت كنم و نتوانسته باشم از حفظ منبر بروم باید اندیشه اى بنمایم و خود را از این مخمصه نجات دهم، هرچه در این باره فكر كردم به جائى نرسیدم و راه چاره اى ندیدم و در اثر فكر كردن خستگى سر تا سر وجودم را فرا گرفت، در این حال از شدت نگرانى به خواب رفتم و در عالم رؤ یا دیدم كه در زمین كربلا هستم. آنهم درست در موقعى كه موكب آقا ابى عبداللّه الحسین ع آنجا نزول اجلال كرده چشمم به خیمه اى كه بر افراشته بودند متوجه دشمنان كه با صفوفى فشرده مقابل آن خیمه ایستاده اند جلورفتم و داخل خیمه شدم. دیدم حضرت در آنجا نشسته اند بعد از سلام و معانقه آن حضرت مرا در نزدیكى خود جاى دادند و به حبیب بن مظاهر رحمة اللّه علیه فرمودند فلانى اشاره به من كردند مهمان ما مى باشد از مهمان مى بایستى پذیرائى كرد. آب در نزد ما پیدا نمى شود و لكن آرد و روغن موجود است برخیزید با آنها بر ایشان طعامى درست كن، حبیب بن مظاهر حسب الامر حضرت از جاى بر خواست و بعد ازچند لحظه به داخل خیمه آمدند و طعامى با خود آوردند و آن را در پیش روى من گذاشتند فراموش نمى كنم كه قاشقى هم در ظرف طعام بود چند لقمه از آن طعام بهشتى صفت خوردم سپس بلافاصله از خواب بیدار شدم دریافتم كه از بركت زیارت آن حضرت مُلْهِم به نكات و لطائف و كنایاتى در آثار اهلبیت معصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین شده ام كه تا به حال به هیچ كس بر فهم آنها از من پیشى نگرفته و دلیل بر این گفتار كتاب خصائص الحسینیه و شصت مجلس و سى مجلس و چهار مجلس ‍ همه از ترشحات و قلمى ایشان هستند. " 1 "

    اى حسین جانم، جان به قربانت
    جان به قربان لطف و احسانت

    اى عزیز فاطمه دستم به دامانت
    اى عزیز فاطمه دستم به دامانت

    من به قربان كربلاى تو
    یار و انصار با و فاى تو

    اشك غم ریزم از براى تو
    غرقه خون شد پیكر پاك جوانانت

    من به قربان شاهدان تو
    و آن همه اشك عاشقان تو


    درخت خون گریه مى كند



    شگفت انگیزتر اینكه آثار دگرگونى اجسام از شهادت آقا امام حسین ع پس از گذشت چهارده قرن هنوز در گوشه و كنار به چشم مى خورد یكى از آنها جارى شدن خون از درخت چنار زر آباد است. زر آباد یكى از قصبات قزوین و در نزدیكى قلعه الموت است كه هر سال روز عاشورا هزاران نفر براى مشاهده چنار خونبار به آنجا مى روند و روان شدن خون را از درخت به چشم خود مى بینند.
    آیة اللّه فقید سید موسى زرآبادى در كتاب كرامات به تفصیل از جارى شدن خون از درخت چنار در روز عاشورا گفتگو كرده از پدرش سید على و از جدش سید مهدى نقل كرده كه در هیچ سالى این موضوع تعطیل نشده است، این كتاب چاپ شده و خطّى آن در كتابخانه پسرش سید جلیل زرآبادى در قزوین موجود است. آیة اللّه مظفّرى فشرده آن را در كتاب ایضاح الحجّة آورده است مرحوم آیة اللّه العظمى مرعشى نجفى در حاشیه عروه به هنگام بر شمردن خون هاى پاك مى نویسد:
    همچنین است خونى كه از درختى موجود در قریه زرآباد از توابع قزوین خارج مى شود. نویسنده سطور مقدمةً خصائص الحسینیه سال گذشته با جمعى از دوستان به زرآباد رفته و روان شدن خون را از این درخت با چشم خود دیده است و از خوانندگان كتاب دعوت مى كند كه روز عاشورا را به زرآباد رفته این درخت را با چشم خود ببینید این درخت در كنار قبر مطهر امام زاده اى مشهور به على اصغر بن موسى بن جعفر ع قرار دارد و ظاهرا بیش از ششصد یا هفتصد سال از عمرش گذشته است در سال گذشته كه این ناچیز افتخار حضور داشته درست لحظه اذان صبح خون جارى شد و بیش ‍ از چهار ساعت ادامه داشت. " 2 "

    شهر پر ولوله آفاق پر از شور ونواست
    ماتم كیست خدایا كه جهان پرغوغاست

    گرچه در روضه فردوس نباشد غم و رنج
    اهل فردوس غمینند خدایا چه عزاست

    ماتم كیست كه خون مى رود از چشم رسول
    عرش ماتمكده جبریل امین نوحه سراست

    اى دریغا كه شد از سم ستوران پامال
    تن شاهى كه از او آدم و عالم برپاست

    از چپ و راست بجز نیزه و شمشیرندید
    هرچه افكند در آن دشت نظراز چپ و راست

    زین مصیبت نه همى خلق كه خلق ملكوت
    جاى اشك از مژه ارخون مى فشانند رواست


    بدن حضرت رقیه (س)



    مرحوم شیخ احمد كافى این شهید گمنام و سرباز واقعى امام زمان و عاشق ولى عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشریف و واعظ شهیر و شهید در راه دین رضوان اللّه تعالى علیه فرمود: مرحوم سید هاشم رضوان اللّه تعالى علیه یكى از علماء بزرگ شیعه شام بود كه سه دخترداشته، مى گوید یكى از دخترهایم خواب رفت یك شب بیدار شد صدا زد: بابا در شب بى بى رقیه را خواب دیدم. بى بى به من فرمود: دختر به بابات سیدهاشم بگو آب آمده در قبر من و بدن من نارحت است قبر مرا تعمیر كنید. بابا اعتنائى نكرد، مگر مى شود با یك خواب دست به قبر دختر امام حسین ع زد.
    فردا شب دختر و سطى همین خواب را دید: باز بابا اعتنایى نكرد. شب سوم دختر كوچولوى سید این خواب را دید شب چهارم خود سید هاشم مى گوید خوابیده بودم یك وقت دیدم یك دختر كوچولو دارد مى آید این دختر از نظر سِنّى كوچك است اما آنقدر با اُبهت است باصولت و جلالت دارد مى آید رسید جلوى من به من فرمود سید هاشم مگر بچه هایت به تو نگفتند كه من ناراحتم قبر مرا تعمیر كن ؟
    گفت: من با وحشت از خواب پریدم رفتم والى شام را دیدم جریان را گفتم والى نامه نوشت به سلطان عبد الحمید، سلطان جواب نوشت براى والى كه ما جراءت نمى كنیم اجازه نبش قبر بدهیم به همین آقاى سید هاشم بگوئید خودش اگر جراءت مى كند قبر را نبش كند و بشكافد پائین برود قبر را تعمیر كند مادست نمى زنیم سید هاشم چند تا از علماى شیعه را دید، اینها حرم را قُرُقْ كردند، ضریح را كنار گذاشتند كلنگ به قبرزدند، مقدار كمى كه قبر را كندند آثار رطوبت پیدا شد، پائین تر رفتند، دیدند آب آمده در قبر بدن بى بى در كفن لاى آب افتاده، سید هاشم رفت پائین دستهایش را برد زیر بدن این سه ساله، بدن را با كفن از توى آبها آورد بیرون، روى زانویش ‍ گذاشت، آب قبر را كشیدند، نزدیك ظهر شد، بدن را گذاشتند در یك پارچه سفید نماز خواندند، غذا خوردند، دو مرتبه آمد بدن را گرفت روى دستش، تا غروب اینها مشغول بودند، تا سه روز قبر را تعمیر كردند، و به جاى آب گُلاب مصرف مى كردند، و گِل درست مى كردند و قبر را مى ساختند، جلوگیرى از آن آبها شد و قبر ساخته شد، یك تكه پارچه دیگر سیدهاشم از خودش آورد، روى كفن انداخت، بدن را برداشت، در قبر گذارد. علماى شیعه مى گویند در این چند روز همه گریه مى كردند سید هاشم هم همینطور، اما روز سوم وقتى سید هاشم بدن را در قبر گذاشت و آمد بیرون دیگر داد مى زد گفتم سید هاشم چى شده چرا فریاد مى زنى ؟ گفت به خدا دیدم آنچه شنیده بودم، این كلمه را بگویم امروز آتشت بزنم هِى داد مى زد رفقا به خدا دیدم آنچه شنیده بودم. گفتیم سید هاشم چه دیدى ؟ گفت به خدا وقتى این بدن را بردم در قبر دستم را از زیر بدن بیرون كشیدم یك مقدار گوشه كفن عقب رفت دیدم هنوز بدنش ‍ كبود و سیاه است، هنوز جاى آن تازیانه ها روى بدن این سه ساله باقى است. " 3 "

    عمه جون بیاببین مهمون برامون آمده
    یك سَرِ غرقه به خون تو غمسرامون اومده

    بگو بچه ها دیگه گریه و زارى نكنین
    از عزا بیرون بیان آخه بابامون اومده

    مادر على بیاد سراغ اكبر بگیره
    اینكه توى طبقه از كربلامون اومده

    نباید كسى دیگه تو این خرابه بمونه
    اونكه ما رو ببره به خونهامون اومده

    بگو بچه ها بیان پاها مونونشون بدیم
    اونكه مرهم بزاره به زخم پامون اومده

    عمه جون هرچى مى خواى شكایت ازدشمنابكن
    اونكه ویران كنه كاخ دشمنامون اومده

    امشب از هر طرفى صداى یا حسین میاد
    كربلائى كه شده نوحه سرامون اومده


    امام حسن (ع)



    دانشمند توانا شهید حاج شیخ احمد كافى رضوان اللّه تعالى علیه فرمود یكى از منبرى هاى مهم تهران مرحوم حاج شیخ على اكبر ترك بود خیلى منبر خوبى بود او دو خوبى داشت یكى آدم رشید بود دوم آدم متدینى بود، عالى بود، حاج شیخ على اكبر تبریزى آن سال كه من نجف بودم ایام فاطمیّه عراق مى آمد فاطمیه اول را كربلا منبر مى رفت فاطمیه دوم نجف، من از خودش ‍ شنیدم.
    مرحوم حاج شیخ على اكبر تبریزى مى گفت: من جوان بودم تبریز منبر مى رفتم ماه رمضان تا شب بیست و هفتم ماه رمضان پیش نیآمد ما شبى نامى از آقا امام حسین ع ببریم غرضى هم نداشتم زمینه حرف جور نشد منبراست گفت همان شب بیست و هفتم رفتم خانه خوابیدم در عالم رؤ یا مشرف شدم محضر مقدس بى بى فاطمه سلام اللّه علیها سلام كردم حضرت كِدرانه جوابم داد. گفتم بى بى جان من از آن نوكرهاى بى ادب نیستم اسائه ادبى خیال نمى كنم از من سر زده باشد كه از من كدر شده باشید. چرا این طور جواب مرا مى دهید؟
    حضرت فرمود: حاج شیخ مگر حسن پسر من نیست ؟ فهمیدم كار از كجا آب خورده چرا یادى از حسنم نمى كنى ؟ حسنم غریب است حسنم مظلوم است. " 4 "

    شهى كه بود ز جانها لطیف تر بدنش
    شدى بسان زمرد ز زهر كینه تنش

    امام دوم و سبط رسول و پور بتول
    كه ذوالجلال بنامید از ازل حسنش

    روا نبود كه آبش بزهر آلایند
    كسى كه فاطمه دادى زجان خود لبنش

    فلك بدست حسن داد تا كه كاسه زهر
    بریخته جگر پاره پاره در لنگش

    چه حرفها كه شنیداززبان دشمن و دوست
    كه سخت تر بدى از زخم نیزه بر بدنش

    زبسكه جام بلانوش كرد و صبر نمود
    فزون زجد و پدر بود گوئیا محنش

    كمان جور كشیدند بر جنازه او
    كه پاره پاره زپیكان تیر شد كفنش


    شفاى حضرت زینب (س)



    حضرت حجة الاسلام حاج شیخ محمد تقى صادق در تحقیقاتى كه در مورد داستان ذیل كرده و براى مرحوم آیة اللّه العظمى بروجردى نوشته و فرستاده كه ترجمه آن اینست. كه معظم له بعد از سلام و درود به مخاطب خود و به تمام مؤ منین ازشیعه آل محمد علیهم السلام چنین مى نویسد: و تقدیم مى دارم بسوى تو كرامتى را كه هیچ گونه شك و شبهه اى در او نباشد و آن كرامت از علیا مكرمه حضرت زینب سلام اللّه علیها بانوى بانوان عالم و برگزیده امت است و آن قضیه اینست كه: زنى به نام فوزیة زیدان از خاندان مردمى صالح و متقى و پرهیزكار در یكى از قراء روستاهاى جبل عامل بنام جویة مبتلا به درد پاى بى درمانى شد تا به جائى كه به عنوان عمل جراحى متوسل به بیمارستانهاى متعددى گردید ولى نتیجه این شد كه سستى در رانها و ساق پاى وى پدید آمد و هیچ قادر به حركت نبود مگر اینكه نشسته و به كمك دو دست راه مى رفت و روى همین اصل بیست و پنج سال تمام خانه نشین شد و به همان حال صبر مى كرد و مدام با این حال مى بود تا اینكه عاشوراى آقا ابى عبداللّه الحسین ع فرا رسید ولى او دیگر از مرض به ستوه آمده بود و عنان صبر را از دست او گرفته ناچار برادران و خواهران خود را كه از خوبان مؤ منین به شمار مى روند خواست و از آنان تقاضا كرد كه او را به حرم حضرت زینب علیهاالسلام در شام برده تا در اثر توسل به ذیل عنایت دختر كبراى على ع شفا یافته و از گرفتارى مزبور بدر آید ولى برادران پیشنهاد وى را نپذیرفتند و گفتند كه شرعا مستحسن نیست كه تو را با این حال به شام ببریم واگر بناست حضرت تو را شفا دهد همینجا كه در خانه ات قرار دارى براى او امكان دارد.
    فوزیه هرچه اصرار كرد بر اعتذار آنان مى افزود ناچار وى خود را به خدا سپرده و صبر بیشترى پیشه كرد تا اینكه در یكى از روزهاى عاشورا در همسایگى مجلسى عزائى جهت حضرت سید الشهداء ع بر پا بود فوزیه به حال نشسته و به كمك دو دست به خانه همسایه رفت، از بیانات وعاظ استماع كرد و دعا كرد و توسل نمود و گریه زیادى كرد، تا اینكه بعد از پایان عزادارى با همان حال به خانه بر مى گردد. شب با حال گریه و توسل بعد از نماز مى خوابد و نزدیك صبح بیدار مى شود كه نماز صبح را بخواند مى بیند هنوز فجر طالع نشده او به انتظار طلوع فجر مى نشیند در این اثناء متوجه دستى مى شود كه بالاى مچ وى را گرفته و یك كسى به او مى گوید: قومى یا فوزیه برخیز اى فوزیه. او با شنیدن این سخن و كمك آن دست فورى بر مى خیزد و به دو قدمى خود مى ایستد و از عقال و پاى بندى كه از او برداشته شده بى اندازه مسرور و خوشحال مى شود. آن وقت نگاهى براست و چپ مى كند احدى را نمى بیند سپس رو مى كند به مادرش كه در همان اطاق خوابیده بود و بنا مى كند به اللّه اكبر و لا اله الا اللّه گفتن وقتى كه مادرش او را به آن حال دید مبهوت شد سپس از نزد مادرش بیرون دوید و به خارج از خانه رفت و صداى خود را به اللّه اكبر و لا اله الا اللّه بلند كرد تا اینكه برادرانش با صداى خواهر بسوى او مى آیند وقتى آنان او را به آن حال غیر مترقبه دیدند صدا به صلوات بلند كردند آنگاه همسایگان خبردار مى شوند و آنها نیز صلوات و تهلیل و تكبیر بر زبان جارى مى كنند این خبر كم كم به تمام شهر رسید و سایر بلاد و قراء مجاور نیز خبر دار مى شوند و مردم از هر جانب براى دیدن واقعه مى آیند و تبرك مى جویند و خانه آنها مركز رفت و آمد مردم دور و نزدیك مى شود پس سلام و درود بى پایان بر تربت پاك مكتب وحى حضرت زینب سلام اللّه علیها باد. " 5 "

    به اهل ذكر بگو مجلس دعا اینجاست
    سعادت ار طلبى راه و راهنما اینجاست

    بدست غیب زده پرچم سیه بربام
    عزا وماتم سلطان كربلا اینجاست

    به دردمند ومریض و زپا فتاده بگو
    كسى كه درد ترا مى كند دوا اینجاست

    ستاده صاحب بزم عزادراین مجلس
    نظاره گر، به رخ یك یك شما اینجاست

    به چشم دل اگر اى دوست نظاره كنید
    ستاده فاطمه با جامه سیاه اینجاست

    به سوى غیر مكن رو براى حاجت خود
    بیا به بزم محبت كه آشنا اینجاست


    یهودیان مسلمان شدند



    در یكى از روزنامه هاى كثیر الانتشار ایران اطلاعات ص ‍ 10، دى ماه شماره 11279 1342 مسلمان شدن یك خانواده یهودى را اعلام كرد كه عده زیادى زن و مرد در حیاط مسجد صدر الامور آبادان جمع شده بودند و درباره افراد یك خانواده یهودى كه بدین اسلام مشرف شده و براى اداء نماز بمسجد آمده بودند گفتگو میكردند، وقتى افراد این خانواده نماز گزاردند و از مسجد خارج شدند از آنها در مورد علّت و كیفیت تشرف بدین اسلام سؤ ال شد و یكى از آنها كه معلوم بود بزرگ خانواده است گفت من و همسرم كه داراى دو فرزند هستیم قبل از آنكه بدین مبین اسلام مشرف شویم در بغداد سكونت داشتیم وقتى كاخ ریاست جمهورى عراق بمباران گردید و حكومت نظامى اعلام شد از شدت ترس مغازه طلافروشى خود را كه از مغازه هاى معتبر بغداد بود بستم و تعطیل و بامید خدا رها كردم و بخانه پناه بردم ولى دو روز بعد بمغازه رفتم متوجه شدم از طلاآلات و نقدینه ام اثرى نیست.
    چند روزى من و همسرم و فرزندانم در ناراحتى و اندوه بسر مى بردیم یكشب كه از فرط ناراحتى گریه زیادى كردم و با چشمهاى اشك آلود خوابیدم در عالم رؤ یا بخاطرم آمد كه بزیارت مرقد مطهر امام حسین ع بروم طلاآلات و نقدینه ام را بدست خواهم آورد پس از آنكه از خواب بیدار شدم جریان را با همسرم در میان گذاشتم و فرداى آن روزبار سفر بستم و عازم كربلا شدیم و بزیارت مرقد مطهر حضرت امام حسین ع نائل آمدیم سپس با اتومبیل بنجف اشرف مشرف شدیم و ضمن اقامت در آن شهر بسراغ یكى از دوستان قدیمى خود كه از زرگرهاى معروف نجف است رفتیم و ساعتى در مغازه او نشستیم اما موقعیكه قصد داشتم با او خدا حافظى كنم و ازمغازه بیرون آیم زن و مرد شیك پوشى وارد مغازه شدند و از دوستم خواستند تا مقدارى جواهرات و طلاجات آنان را خریدارى كند چون دوستم قصد خرید نداشت من با آنان وارد معامله شدم ولى وقتى طلاجات مذكور را كه در یك جعبه بزرگ قرار داشت بدقت نگاه كردم متوجه شدم طلاجاتى است كه از مغازه ام به سرقت برده اند بلافاصله جعبه را برداشتم و از مغازه بیرون رفتم تا پلیس راخبر كنم ولى آن دو نفر قبل از آنكه بدام ماءمورین بیافتند فرار را بر قرار ترجیح دادند و متوارى شدند باین ترتیب همانطور كه در خواب بذهنم خطور كرده بود جواهر وطلاجات مسروقه را پیداكردم. من و فرزندانم و همسرم بدین مقدس اسلام مشرف شدیم این مرد اضافه كرد قبلا نامم سالم الیا هو بود و همسرم هیلانام نام داشت ولى حالا نام من محمد و همسرم زهرا مى باشد. " 6 "

    اى عزیز فاطمه اى زاده شیر خدا
    كن روا حاجات ما

    ازره لطف و كرم حاجات ما راكن روا
    كن رواحاجات ما

    ماعزاداران اصحاب و جوانان توایم
    از محبان توایم

    حسرودنیا و دین مادیده گریان توایم
    از محبان توایم

    تو امام و رهبرى اى پیشوا و رهنما
    كن رواحاجات ما


    شفاى ضعف چشم



    آقاى حاج میرزا مهدى بروجردى نزیل قم كه از علماء و بزرگان حوزه علمیه و صاحب تاءلیفات عدیده است من جمله اسلام و مستمندان كه در آن نوشته است، در سن بیست سالگى در اثر ضعف چشم محتاج بعینك شدم و بالنتیجه لازم دانستم كه براى علاج آن اقدام عاجلى بعمل آورم براى این منظور باطباء مخصوص چشم مراجعه كردم ولى بعد از مداواى زیاد نتیجه مثبت بدست نیامد و براى خواندن خطوط و دیدن افراد نیازمند بعینك بودم، تا اینكه سالى بعد از مراجعت از مكه از طرف كویت بكاظمین مشرف شدم، نزدیك اربعین كه شب زیارتى قبر امام حسین ع است باید در چنین شبى درك فیض كرد، مردم از اطراف بكربلا میرفتند تا فیوضات آن شب و عنایات و الطاف الهى در حرم امام حسین ع بهره مند باشند منهم بهمین منظور عازم شدم كه تا بتوانم بلكه شفاى ضعف چشم خودم را در كنار آن مرقد مطهر از خداى متعال بخواهم و باتوسل بذیل عنایت آقا سید الشهداء ابا عبداللّه الحسین ع خدا حاجتم را برآورد، عصر روز نوزدهم صفر بود به عزم كربلا كاظمین را ترك گفتم. وسیله ما باقطار راه آهن بود معلوم است كه قطار براى پیاده و سوار كردن مسافرین ایستگاههاى متعدد دارد، از آنجائیكه شب اربعین بود. جمعیت زیادى كه ازدهات مجاور مى آمدند در ایستگاهها براى سوارشدن بقطار ایستاده بودند بهرحال جمعیت زیادى داخل قطار را پركرده تا بحدیكه در داخل كوپه هاى مسافربرى جانبود و مادر كوپه اى بودیم كه محل بارچهار پایان بود و صندلى هم نداشت و مردم اكثرا سراپا ایستاده بودند در راهرو و كوپه ها هیچ جاى اضافى نبود در عین حال باز در هر ایستگاه بر جمعیت و تزاحم افزوده میشد خصوصا در یكى از ایستگاه ها بعضى از اعراب بَدَوى و كثیف باپاى برهنه و گل آلود سوار شدند و بعضى ها را در داخل كوپه اى كه ما بودیم جا كردند البته وضع لباس و اندام آنها نحوه اى بود كه من واقعا متنفر بودم و با خود میگفتم كه اینها كى هستند و باپاهاى گل آلود میخواهند بكجا بروند؟!
    با این وضع چه زیارتى ؟ آیا اینها از زوار محسوبند؟! در این فكر بودم كه ناگاه بفكرم رسید كه لباس و صورت و تجملات ظاهرى نشانه آدمیت نیست،

    تن آدمى شریف است بجان آدمیت
    نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

    از كجا كه اینها زائر واقعى امام حسین ع نباشند چه بسا مردمى بزیارت مى روند كه صاحب تجملند ولى در اثر خبث باطنى زائر نیستند پس اینها راسبك نشمار شاید تقربشان نزد حق زیادتر باشد، و دمى از این اندیشه آرام گرفتم بعد بیاد این افتادم كه من در سن بیست سالگى و گل جوانى بضعف چشم گرفتار شدم. خدایا مى شود بر من توجهى كنى و در اثر توكل بامام حسین ع سلامت چشم را بمن باز دهى آیا توسل من امشب نتیجه دارد؟ آیا امام حسین ع به من عنایتى مى فرماید؟ آیا خدا امشب حاجتم را بر مى آورد اجابت دعا كه در تحت قبه و بارگاه حضرت امام حسین ع از وعده هاى حق است، ناگاه بخود گفتم بزیارت میروم كه عرض حاجت كنم وه چه مقام بزرگى وه چه حاجت كوچكى مقام رفیع و بلند اباعبداللّه جانباز زكوى حق كجا شفاى ضعف چشم، چه انتظار و خواسته كوچكى براى نیل به این حاجت مى توانم بخواست خدااز زوار حضرتش استفاده كنم در این حال باقلبى دور از شائبه باصفاى باطنى و معنوى باتوجه بمقام زائرین آن حضرت چشمم بر خورد به پاى یكى از مسافرین كربلا كه پایش گل آلود بوده آهسته دست بردم و به مقدار عدسى از گل خشكیده پاى او را برداشتم و در دست سرمه كردم و با دست چپ عینك از چشم برداشتم و بادست راست آن خاك را بچشم مالیدم، مالیدن همان شد خوب شدن و رفع ضعف چشم هم همان دیگر نیازى به عینك پیدانكردم اللهم ارزقنا زیارة قبره و شفاعة جده آمین رب العالمین. " 7 "

    من ذاكر و مداح و ثناخوان حسینم
    من خاك كف پاى غلامان حسینم

    یك دست كتاب اللّه و یك دست به عترت
    در محفل پر فیض محبّان حسینم

    این فخر مرا بس كه در این ره اعظم
    یك عمر سر سفره احسان حسینم

    با آب ولایش بسرشتند گلم را
    زین روست كه در خط عزیزان حسینم

    در سفره من هر شبه نان و نمك اوست
    عمریست نمك خوار نمكدان حسینم


    مأیوس از معالجه



    دانشمند محترم حضرت حجة الاسلام حاج آقاى لنگرودى فرمود: یكى از مطالبى كه از مسموعات حقیر است و قطعا واقعیت دارد اینست كه در حدود ده سال قبل شخصى ثقه و راستگو كه معروف به سردار بود و حدود صدسال از عمرش میگذشت و فعلا برحمت ایزدى پیوسته خداى رحمتش كند براى بنده نقل میكرد: روزى دخترم مرض سختى گرفت بطوریكه تمام دكترهاى حاذق تهران از معالجه اش ماءیوس شدند و از دادن نسخه خوددارى كردند ولى در اثر شدت علاقه نتوانستم از او دل برگیرم و از طرفى چون محبت محمد و آل محمد ص در سرشت و نهادم بود روزى باقلبى شكسته و پریشان دراطاق خلوتى نشستم و یك استكان بدست گرفته و یك یك از مصائب حضرت سید الشهداء اباعبداللّه الحسین ع را بیاد مى آوردم متاءثر شده و در حال تاءثر گاهى بیاد على اكبر و ناكامى او و گاهى بیاد على اصغر و تشنه كامى او و گاهى بیاد حضرت زینب و پریشانى او و گاهى بیاد ابوالفضل و ناامیدى او و.... تا اینكه اشكم سیل آسا جارى گردید، موقع را مغتنم شمرده استكان را زیر دیده گانم قرار دادم و اشكها را در استكان جمع نمودم، بعد از این عمل ببالبین دختر مریضم آمده و با قاشق كوچكى از همان اشك چشم كه در راه مصائب حضرت امام حسین ع ریخته بودم در دهان مریضه ریختم طولى نكشید كه دوچشم باز كرده و بمن سلام كرد، پرسیدم حالت چطور است ؟ گفت قلبم روشن شده از آن روز به بعد بحمد اللّه كم كم كسالت او مرتفع گردید و شفاى كامل نصیبش شد منهم شكرانه چنین موهبتى را بجاى آورده و از نگرانى واندوه نجات یافتم. " 8 "

    اى كه بر درد دل عاشق بیچاره دوائى
    پسر فاطمه و سبط رسول دوسرائى

    نور چشمان على ونبى و حضرت خاتم
    كشتى راه نجات تو و مصباح هدائى

    فخر دین، نور مبین،شافع امت، یم رحمت
    به حیات وبه ممات و به صراط و به جزائى

    نَبى ات خواند حسین از من و من هم زحسینم
    جان پیغمبر و قلب على و خون خدائى

    اى امید دل غمدیده عشاق جگر خون
    چه شود گر نظر لطف سوى مابنمائى


    خاتون دو سرا



    مرحوم فیض الاسلام از علماء وارسته و سید بزرگوارى است كه تاءلیفات بسیارى دارد منجمله كتابهاى معروف وى ترجمه و خلاصه تفسیر قرآن عظیم و ترجمه و شرح نهج البلاغه و ترجمه و شرح صحیفه كامله سجّادیه و ترجمه خاتون دو سرا میباشد، این بزرگوار در تاریخ شب یكشنبه بیست و پنجم ماه صفر هزار وسیصد و نود و پنج هجرى قمرى كتاب ترجمه خاتون دو سرا را تمام كرده و در مقدمه نوشته بیش از دوازده سال پیش به درد شكم گرفتار شدم و مُعالَجه اَطِبّاء سودى نبخشید براى استشفاء به اتفاق و همراهى اهل بیت و خانواده به كربلاء مُعَلّى مشرف شدیم، در آنجا هم سخت مُبتلى گشتم، روزى دوستى از زائرین در نجف اشرف، من و گروهى را به منزلش دعوت نمود با اینكه رنجور بوده رفتم، در بین گفتگوى گوناگون یكى از عُلماء رحمة اللّه علیه كه در آن مجلس بوده فرمود: پدرم میگفت: هرگاه حاجت و خواسته اى دارى خداى تعالى را سه بار بنام علیا حضرت زینت كبرى سلام اللّه علیها بخوان بى شك و دو دلى، خداى عزّوجل خواسته ات را روا میسازد از این رو منهم چنین كرده و شِفاء و بهبودى بیماریم را از خداى تعالى خواستم، و علاوه بر آن نذر نموده و با پروردگارم عهد و پیمان بسته كه اگر از این بیمارى بهبودى یافته كتابى در احوال سیده معظمه صلوات اللّه علیها بنویسم تا همگان از آن بهرمند گردند، حمد و سپاس خداى جل شاءنه را كه پس از زمان كوتاهى شِفا یافتم.
    از بسیارى اشتغال و كارها و نوشتن و چاپ و نشر كتاب ترجمه و خلاصه تفسیر قرآن عظیم به نذر خود وفاء ننمودم تا اینكه چند روز پیش یكى از دخترانم مرا آگاه ساخت كه به نذر وفا ننموده من هم از خداى عَزَّاسمهُ توفیق و كمك خواسته بنوشتن آن شروع نمودم و آن را كتاب ترجمه خاتون دو سرا سیّدتنا المعصومه زینب الكبرى ارواحنا لتراب اقدامها الفداء نامیدم. " 9 "

    كیست زینب، واله و شیداى حق
    همچو مادر عصمت كبراى حق

    كیست زینب، بنت زهراى بتول
    دخت حیدر، پاره قلب رسول

    كیست زینب، زاده بیت الحرام
    حورزمزم، دختر ركن و مقام

    كیست زینب، مظهر صبر خدا
    بر زمین و آسمان فرمانروا

    تاج فخر دانش و عقل و ادب
    زان عقیله داده شد او را لقب


    درمان مرض



    از حارث بن مغیره بصرى روایت شده كه گفت: من به آقا امام صادق ع عرض كردم من مردى هستم كه به علل مزاجى به بیمارى بسیارى مبتلا هستم، دوائى هم نبوده كه استعمال نكرده باشم، ولى هیچ سودى از تمام آن دواها نبرده ام. حضرت فرمود كجائى تو؟ چرا از تربت و خاك قبر آقا سید الشهداء ابا عبداللّه الحسین ع غافلى، زیرا در آن شفاء هر درد و ایمن از خوف و ترس است، پس هر وقت آن را بدست آوردى و خواستى تناول كنى این كلمات را بگو:
    اَللّهُمَّ اِنِّى اَسْئَلُكَ بِحَقِّ هذِهِ الطّینَةِ وَ بِحَقِّ الْمَلَكِ الَّذى اَخَذَها وَ بِحَقِّ النَّبِىِّ الَّذى قَبَضَها وَ بِحَقِّ الْوَصِىِّ الَّذى حَلَّ فى ها صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ اَهْلِ بَیْتِهِ وَافْعَلْ بى كَذا وَ كَذا.
    یعنى خداوندا از تو سئوال مى كنم و مى خواهم به حق این خاك و به حق فرشته اى كه آن را برداشته و به حق پیغمبرى كه آن را قبض كرده و گرفته و بحق وصیّى كه در آن خاك واقع گردیده درود بفرست بر محمد و اهل بیت او و عنایت فرما به من اینطور و این چنین یعنى حاجت مرا بر آور.
    راوى گفت: آنگاه حضرت فرمودند فرشته اى كه آن خاك را قبض ‍ كرده جبرئیل ع است و به حضرت رسول ص نشان داد و عرض كرد این خاك قبر فرزند تو حسین ع است كه امت تو پس از تو او را شهید كنند و آن پیغمبر كه آن خاك را قبض ‍ كرد حضرت محمد ص است و امّا وصیّى كه در آن خاك دفن مى گردد، حضرت ابا عبداللّه الحسین ع است و شهیدان در ركاب اویند.
    راوى گوید: عرض كردم فدایت شوم معنى شفاء خاك او را براى هر دردى دانستم پس چگونه موجب ایمنى از هر خوف و ترسى خواهد بود؟ حضرت فرمودند: هرگاه از سلطان یا غیر آن بترسى، از خانه خود بیرون نیا مگر آنكه مقدارى از خاك قبر حضرت ابا عبداللّه الحسین ع همراه تو باشد و بگو:
    ((اَللّهُمَّ اِنّى اَخَذْتُهُ مِنْ قَبرِ وَلِیِّكَ وَابْنِ وَلِیِّكَ فَاجْعَلْهُ لى اَمْنا وَ حِرْزا لِما اَخافُ وَ ما لااَخافُ فَاِنَّهُ قَدْ یَرِدُ ما لایَخافُ)).
    یعنى خداوندا این خاك را از قبر مطهّر ولىّ و دوست تو و پسر دوست تو برداشتم پس قرار ده آن را براى من موجب ایمنى و حفظ من از آنچه مى ترسم و آنچه را كه جهت عدم توجه نمى ترسم زیرا گاهى بر آدمى وارد مى گردد آنچه كه نمى ترسد.
    حارث بن مغیره گوید: همانطور كه حضرت فرمان داده بود از آن خاك گرفتم و آنچه فرموده بود گفتم، بدنم سالم وموجب ایمنى از آنچه مى ترسیدم و توجه نداشتم ونمى ترسیدم گردید همچنانكه خود حضرت فرموده بود و با عملى نمودن این دستور بحمد اللّه مكروه ناپسندى ندیدم و از چیزى نترسیدم. " 10 "

    خوشا سعادت آن كس كه دركنارتوباشد حسین جان
    بهشت كى طلبد آنكه در جوارتوباشد حسین جان

    مدار عالم امكان قرار هر دل تاریك
    شفاى مرضم تربت مزار تو باشد حسین جان

    لسان ناطق حق پرده دار غیب شهودى
    بله سزد كه بهاى تو كردگار تو باشد حسین جان

    حسین جان نظر به روى سیاهم كن و ببارگناهم
    بوقت مرگ دو چشمم درانتظارتوباشد حسین جان

  4. #3
    اخراج شده يادشهيد آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Nov 2011
    نوشته ها
    3,189
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    استجابت دعا در حائر


    در مزار بحار از كامل الزیارة از ابى هاشم جعفرى روایت شده كه وارد شدم بر حضرت هادى ع در حالى كه آن بزرگوار تب دار و علیل بود. فرمود یا اباهاشم بفرست مردى از دوستان ما را كه برود به حائر آقا ابى عبداللّه الحسین ع و دعا كند براى شفاى من، گفت: حسب الامر از خدمت حضرت مرخص شدم و در بین راه با على بن هلال برخورد كردم، گفته هاى حضرت را به او گفتم و از او التماس كردم كه به حائر آقا سید الشهداء ع برود گفت سمعا و طاعه، چشم آقاجان ولى من مى گویم كه حضرت هادى ع از حائر آقا امام حسین ع افضل تر است بنابراین از او جدا شدم و برگشتم خدمت آقا امام هادى ع و ماجرا را براى حضرت عرض كردم و گفتم كه على بن هلال همچنین گفت: حضرت هادى از حائر افضل تر است. حضرت فرمود: به او بگو كه پیغمبر ص از خانه كعبه و از حجر الاسود بهتر بود اما در عین حال دور خانه كعبه طواف مى كرد و استلام حجر مى نمود. بدانكه براى خدا بقعه هائیست كه خدا دوست دارد در آن بقعه ها دعا شود و اجابت فرماید و حائر آقا ابى عبداللّه الحسین ع از آن بقعه هائیست كه دعا مستجاب مى شود. " 1 "

    گفت اى حبیب دادگر اى كردگار من
    امروز بود در همه عمر انتظار من

    این خنجر كشیده و این حنجر حسین
    سر و جان براى تست نیاید بكار من

    گو تارهاى طره اكبر بباد رو
    تا یاد تست مونس شبهاى نار من

    عیسى اگر ز دار بلا زنده برد جان
    این نقد جان بدست سر نیزه دار من

    در گلشن جنان بخلیل اى صبا بگو
    بگذر بكربلا و ببین لاله زار من


    هدیه حضرت رضا (ع)



    و در كتاب مفاتیح الجنان به سند معتبر روایت شده كه شخصى گفت حضرت امام رضا ع براى من از خراسان بسته متاعى فرستاد چون بسته را باز كردم دیدم در میان آن خاكى بود، از آن مردى كه بسته را آورده بود پرسیدم كه این خاك چیست ؟ گفت: خاك قبر حائر امام حسین ع است، تا به حال نشده كه حضرت چیزى براى كسى بفرستد و در میان آن جامه و لباسها یك مقدار تربت حائر حسینى ع نگذارد و مى فرماید این تربت امان است از بلاها باذن و مشیت خداوند متعال. " 2 "

    ما را بود به خانه دل آروزى تو
    از خاك كربلاى تو جوئیم بوى تو

    بوئیم خاك كوى تو اى شاه كربلا
    گیریم شمه اى زگلستان كوى تو

    قبر تو در دلى است كه با مهرت آشناست
    آن دل كه هست روى امیدش بسوى تو

    بى گوهر ولاى توكس را چه آبرو
    كز مخزن ولاست، دُرّ آبروى تو

    نام تو بر كتیبه آفاق نقش بست
    با خامه جلال زخون گلوى تو


    شفاى مرض



    حضرت حجة الاسلام والمسلمین حاج آقاى تاج لنگرودى در كتاب شریفش مى نویسد در مجلسى كه بعنوان عزادارى مولى الكونین امام حسین ع برپا مى شد یكى از خدمتگذاران آن مجلس را بنام آقاى عباس جمالى كه ضعف و زردى صورت نمایان گر ناراحتى درون بود مى دیدم و گاهى آن بنده خدا از مرضش كه هنوز اطباء تشخیص نداده بودند نزد من درد دل مى كرد و التماس ‍ دعا داشت و خیلى توسل مى جست تا اینكه بعد از مدتى وضع مزاج و روحیه او عوض شده، در خود احساس بهبودى مى كرد و رفته رفته از حالت اولى درآمد و سلامتى كامل را دریافت و كیفیت بهبودى را از او پرسیدم، در جواب گفت كه شدت مرض مرا بستوه آورده بود و ناراحتى من هر روزه بیشتر مى شد و چاره اى جز توجه به حضرت حق ندیدم و پیوسته متوسل بودم تا اینكه شبى در عالم رؤ یا دیدم كه در منزل قدیمى خودم روى پله اش نشسته ام بر وضع ناگوارم مى نالم و به ائمه اطهار گله مى كنم كه این همه توسلات چرا تا حال نتیجه نداد مخصوصا بر امام حسین ع تكیه مى كردم واشك مى ریختم، در چنین حالى ناگهان دیدم مولى الكونین امام حسین ع از درخانه وارد شد به محض آنكه چشمم به حضرتش ‍ افتاد گفتم آقا ترا بحق برادرت ابوالفضل قسم مى دهم درباره من توجهى فرمائید و شفاى مرا از خدا بخواهید آقا فرمودند: عباس خدا ترا شفا داد، اما ختم انعامى را كه نذر كرده بودى فراموش نكن از خواب برخاستم بیادم آمد كه من چنین نذرى كرده بودم به همین منظور از هیئت هاى مذهبى دعوت كردم و در منزل خودم از آنان پذیرائى و ختم انعام طبق دستور برگزار گردید بالنتیجه از الطاف الهى بهرمنده گردیده و سلامتى كامل را دریافتم. " 3 "

    روز و شب چشم و دلم سوى حسین است، حسین
    كعبه و مسجد من كوى حسین است حسین

    جلوات رخ خورشید سماء و مه نو
    ذّره از رخ نیكوى حسین است حسین

    گر در آئینه اركان عوالم نگرى
    اندر آئینه عیان روى حسین است حسین

    آنكه ره از همه مشتاق زده روز الست
    بخدا طاق دو ابروى حسین است، حسین

    جاودانست اگر گلشن فردوس ‍ برین
    اثر نكهت گیسوى حسین است حسین

    آن قیامت كه شود روز قیامت بر پا
    از قد و قامت دلجوى حسین است حسین


    شفاى افلیج



    در ایران گه گاهى شبیه صحنه كربلا را در حسینیه ها یا كنار خیابانها یا در صحرا درست مى كنند مثلا چند نخل و خیمه و اسب و وسائل جنگ افزار قدیمى مثل شمشیر و نیز... درست كرده و صحنه كربلا را در این محلها پیاده نموده كه هر بیننده اى كه مى بیند به یاد واقعه اسفبار و غم انگیز كربلا و مصائب وارده بر اهلبیت عصمت و طهارت علیهم السلام بیفتند و رقّت قلب نمایند و ناراحت و متاءثر و گریان شوند و حالى درشان پیدا شود.
    من با خود بارها شنیده و دیده ام كه در اینچنین تعزیه ها و شبیه خوانیها، بسیارى از مردم غم دیده حوائج مشروعه خود را گرفته، اگر مریض بوده شفا پیدا كرده و اگر مریضى داشته سلامتى او را بازگرفته و اگر گرفتارى داشته رفع گرفتارى شده و اگر حوائجى داشته... گرفته است بله كسى كه با نیت پاك و خالص در خانه اهلبیت عصمت و طهارت علیهم السلام على الخصوص آقا سیدالشهداءع برود، بدون هیچ بروبرگرد مطلب و مهم خود را خواهد گرفت.
    یكى از كسانیكه با نیت خالص و پاك در خانه سیدالشهداءع رفته، پدر و مادر یك بچه فلج مادرزادى است كه در شهمیرزاد شفاى فرزند شش ساله خود را از آقا اباعبداللّه الحسین ع گرفته اند.
    خبرنگار كیهان نقل میكرد: یك كودك بنام محسن منصورى كه فلج مادرزادى بود در شهمیرزاد شفا یافت، پدر مادر محسن بچه شش ‍ ساله خودشان را در مراسم تعزیه شب عاشورا مدت سه شبانه روز به نخل محل اسراى كربلا بستند، هنگامیكه مردم عزادار شهمیرزاد در مصیبت سالار شهیدان آقا اباعبداللّه الحسین ع به سر و سینه خود میزدند حالى پیدا كرده و شفا یافت.

    دل واله نهضت حسین است
    جان محو حقیقت حسین است

    دلهاى همه خداپرستان
    كانون محبت حسین است

    شد كشته كه عدل و دین نمیرد
    این سرّ شهادت حسین است

    فتح هدف از شكست خودیافت
    این اصل سیاست حسین است

    بر پاست ز وى اصول اسلام
    دین زنده به همت حسین است


    ارمنى متوسل به ابوالفضل (ع)



    ثقة الاسلام آقاى شیخ رضاى فاضل كه یكى از ثقات اهل منبر و نزیل تهران است در جمعى كه متعلق به آقایان اهل منبر بود مى گفت: روزى در یكى ازخیابان هاشمى كه ارامنه مسكن دارند میگذشتم در این حال زنى لچك به سر روسرى كه در درب خانه خود ایستاده بود بر من سلام كرد و بدنبال آن گفت آقا شما روضه مى خوانید؟ گفتم بله گفت بفرمائید، من بدرون خانه رفتم او مرا باطاقى راهنمائى كرد و صندلى گذاشت و اظهار داشت كه متوسل به حضرت ابوالفضل ع شوید. روضه را خواندم هنگام خدا حافظى براى چهار روز متوالیا دعوتم كرد و در تمام روزها متوسل بحضرت ابوالفضل ع بود روز پنچم پاكتى بعنوان حق القدم بما داد وقتى كه بخانه آمدم و محتوى پاكت را شمردم جمعا چهار صدوهشتاد وشش ریال بود. از اینكه او چهار صدوپنچاه و یا پانصد ریال نداده بود تعجب كردم فكر مى كردم این پول خورد چرا؟
    روزى دیگر از همانجا گذشتم همان زن را در همانجا ایستاده دیدم مى خواستم از چگونگى آن پول بپرسم اما در عین حال انفعال مانع من بود ولى او از روحیه ام متوجه شد كه با او حرفى دارم نزدیك آمد بعد از سلام گفت آقا پول شما كم بود؟ گفتم نه ولى از شما مى خواستم بپرسم چرا چهارصد و هشاد و شش ریال دادید و چهار صدو پنجاه یا پانصد ریال ندادید، گفت ما ارمنى هستیم شوهرم كاسب است براى اینكه شكستى بكار ما وارد نیاید به حضرت ابوالفضل ع متوسل شدیم و در منفعت كسب و كار با او شركت داریم و هر سالى یك مرتبه حساب میكنیم آنچه سهمیه حضرت ابوالفضل ع شده براى او پنج روز روضه خوانى مى كنیم حساب امسال حضرت ابوالفضل ع همان بود كه تقدیم شد. " 4 "

    اى حرمت قبله حاجات ما
    یاد تو تسبیح و مناجات ما

    تاج شهیدان همه عالمى
    دست على ماه بنى هاشمى

    همقدم قافله سالار عشق
    ساقى عشاق و علمدار عشق

    سرور وسالار سپاه حسین
    داده سرودست براه حسین

    غم امام واخ و ابن امام
    حضرت عباس (ع)

    اى علم كفر نگون ساخته اى
    پرچم اسلام برافراخته اى

    مكتب تو مكتب عشق و وفاست
    درس الفباى تو صدق و صفاست

    شمع شده آب شده سوخته
    روح ادب را ادب آموخته


    شفای زن فرانسوی



    یكى از دوستان كه خود اهل منبر و فنّ خطابه و گویندگى از مشاهیر است و مكرّر به شام و زیارت قبر حضرت رقیه بنت الحسین علیهماالسلام رفته، روزى بر روى منبر نقل مى كرد، در حرم حضرت رقیه علیهاالسلام زن فرانسوى را دیدند كه دوقالیچه گرانقدر و گرانقیمت بعنوان هدیه به آستانه مقدسه آورده است مردم كه میدانستند او فرانسوى و مسیحى است ازدیدن این عمل در تعجب شدند كه چه باعث شده یك زن نامسلمان به اینجا آمده و هدیه قیمتى آورده است چنین موقع است كه حس كنجكاوى در افراد تحریك میشود روى همین اصل از او علت راپرسیدند او در جواب گفت به همان نحوه اى كه میدانید من مسلمان نیستم ولى وقتى كه از فرانسه به عنوان ماءموریت به اینجا آمده بودم در منزلى كه مجاور این آستانه بود مسكن كردم، اول شبى كه مى خواستم استراحت كنم، صداى گریه شنیدم چون آن صداها ادامه داشت و قطع نمى شد پرسیدم این گریه و صدا از كجاست ؟ در جواب گفتنداین گریه ها از جوار قبر دخترى است كه در این نزدیكى مدفون است من خیال مى كردم كه آن دختر امروز مرده و امشب دفن شده است كه پدر و مادر و سایر بازماندگان نوحه سرائى مى كنند ولى گفتند الآن متجاوز از هزار سال است از مرگ و دفن او مى گذرد بر شگفتى من افزوده شد كه چرا مردم بعد از صدها سال اینگونه ارادت به خرج میدهند بعد معلوم شد این دختر با دختران عادى فرق دارد او دختر امام است كه پدرش را مخالفین و دشمنان كشته اند و فرزندانش را به اینجا كه پایتخت یزید بوده به اسیرى آورده اند و این دختر در همینجا از فراق پدر جان سپرده و مدفون گشته است. بعد از این ماجرا روى به این جا آوردم دیدم مردم از هر سو عاشقانه مى آیند و نذرها میكنند و هدیه ها مى آورند و متوسل مى شوند محبت او چنان در دلم جا گرفته كه علاقه زیادى بوى پیداكردم، پس ‍ از مدتى بعنوانى زایمان مرابه بیمارستان و زایشگاه بردند پس ‍ ازمعاینه بمن گفتند كودك شما غیر طبیعى بدنیا مى آید و ماناچار به عمل جراحى هستیم من همین كه نام عمل جراحى را شنیدم دانستم كه در دهان مرگ قرارگرفته ام خدایا چه كنم خدایا ناراحتم گرفتارم چه كنم ؟ چاره چیست ؟ چاره اى جز توسل ندارم باید متوسل شوم به ناچار دستم را بسوى این دختر دراز كرده گفتم خدایا بحق این دخترى كه در اسارت كتك و تازیانه خورده است و به حق پدرش كه امام برحق و نماینده رسولت بوده است و او را ازطریق ظلم كشته اند قسم مى دهم مرا از این ورطه هلاكت نجات بده آنگاه خود این دختر رامخاطب قرارداده و گفتم اگر من از این ورطه هلاكت نجات یابم دو قالیچه قیمتى به آستانه ات هدیه مى كنم خدا شاهد است پس از نذر كردن و متوسل شدن طولى نكشید بر خلاف انتظاراطباء و متصدیان زایمان،ناگهان فرزندم بطورى طبیعى متولد شد واز هلاكت نجات یافتم من هم به عهد و نذرم وفاكردم و قالیچه ها را تقدیم میكنم. " 5 "

    اى آه جگر سوز سوى شام گذر كن
    بر تربت آن دختر دُردانه نظر كن

    كن پرسش احوال دل غمزده اش ‍ را
    جویاى اسارت شو و آن شام غم افزا

    از دختر ارزنده سالار شهیدان
    كن پرسش احوال دل زینب نالان

    دیدى اگر آن چهره زیبا شده نیلى
    نفرین بنما آنكه برویش زده سیلى

    از آتش تب سرخ شده گونه زودش
    در خواب پدر دیده و افزون شده دردش

    چون مرغك بشكسته پرافتاده پریشان
    در كنج قفس از ستم فرقه عدوان

    از خار مغیلان به دوپا آبله دارد
    آزاد بود یا كه به پا سلسله دارد

    گوید كه ز داغ پدر آخر جگرم سوخت
    از آتش بیداد گران بال و پرم سوخت


    ناراحتى حنجره



    مرحوم حاج میرزا على محدث زاده فرزند مرحوم محدث عالیمقام حاج شیخ عباس قمى رضوان اللّه تعالى علیهما از وعاظ و خطباء مشهور تهران بود مى فرمود: من سالى به بیمارى و ناراحتى حنجره و گرفتگى صدا مبتلا شده بودم تاجائیكه منبر رفتن و سخنرانى كردن برایم ممكن نبود مسلّم هر مریض در چنین موقعى در فكر معالجه مى شود من نیز با در نظر گرفتن طبیبى متخصّص و باتجربه باو مراجعه كردم پس از معاینه معلوم شد بیمارى آنقدر شدید است كه بعضى از تارهاى صوتى از كار افتاده و فلج شده و اگر لاعلاج نباشد صعب العلاج است طبیب معالج در ضمن نسخه اى كه نوشتند دستور استراحت دادند كه تا چند ماه از منبر رفتن خود دارى كنم و حتى با كسى حرف نزنم و اگر چیزى بخواهم و یا مطلبى را از زن و بچه ام انتظار داشته باشم آنها را بنویسم تا در نتیجه استراحت مداوم و استعمال دارو شاید سلامتى از دست رفته مجدّد به من برگردد. البته صبر در مقابل چنین بیمارى و حرف نزدن با مردم حتى با زن و بچّه خیلى سخت و طاقت فرساست زیرا انسان از همه بیشتر احتیاج به گفت و شنود دارد چطور مى شود تا چند ماه هیچ نگویم و حرفى نزنم و پیوسته در استراحت باشم آنهم معلوم نیست كه نتیجه چه باشد بر همه روشن است كه باپیش آمد چنین بیمارى خطرناكى چه حال اضطرار به بیمار دست میدهد این اضطرار و ناراحتى شدید است كه آدمى را به یاد یك قدرت فوق العاده مى اندازد این حالت پریشانى است كه انسان امیدش ازتمام چاره هاى بشرى قطع شده و بیاد مقربان درگاه الهى مى افتد تا بوسیله آنها به درگاه خداوند متعال عرض حاجت كرده واز دریاى بى پایان لطف خداوند بهره اى بگیرد منهم با چنین پیش آمد چاره اى جز توسّل به ذیل عنایت حضرت آقا ابى عبداللّه الحسین ع نداشتم روزى بعد از نماز ظهر و عصر حال توسّل بدست آمد و خیلى اشك ریختم و سالار شهیدان حضرت سید الشهداء ع را كه به آن وجود مقدّس متوسّل بودم مخاطب قرار داده و گفتم یابن رسول اللّه ص صبر در مقابل چنین بیمارى براى من طاقت فرسا است و علاوه اهل منبرم و مردم از من انتظار دارند و من از اول عمر تا بحال على الدّوام منبر میرفتم و از نوكران شما اهلبیتم ولى حالا چه شده كه یكباره از این پست حساس بر اثر بیمارى بركنار باشم و علاوه ماه مبارك رمضان نزدیك است. دعوت ها را چكنم آقا عنایتى بفرما تا خدا شفایم دهد. بدنبال این توسل طبق معمول كم كم خوابیدم در عالم خواب خودم را در اطاق بزرگى كه نیمى از اطاق منوّر و روشن بود وقسمت دیگر اطاق كمى تاریك بود دیدم.
    در آن قسمتى كه روشن بود مولاى من و مولى الكونین آقا سید الشهداء اباعبد اللّه الحسین ع را دیدم كه نشسته است خیلى خوشحال و خوشوقت شدم و همان توسلى را كه در حال بیدارى داشتم در حاال رؤ یا نیز پیداكردم و بنا كردم عرض حاجت نمودن مخصوصا اصرار داشتم كه ماه مبارك رمضان نزدیك است و در مساجد متعدده دعوت شدم ولى با این حنجره از كار افتاده چطور مى توانم منبر رفته و سخنرانى نمایم و حال آنكه دكتر منع كرده حتى با بچه هاى خودم نیز حرفى نزنم چون خیلى الحاح و تضرع و زارى داشتم حضرت اشاره كرد بمن و فرمود با آن آقا سیّد كه دم درب نشسته بگو چند جمله از مصیبت دخترم رقیه را بخواند و شما كمى اشك بریزید انشاء اللّه تعالى خوب مى شوى من نگاه كردم به درب اطاق دیدم شوهر خواهرم آقا مصطفى طباطبائى قمى كه از علماء و خطباء و از ائمه جماعت تهران است. نشسته امریّه آقا را به آقاى نامبرده رساندم ولى ایشان میخواست از ذكر مصیبت خود دارى كند، حضرت سید الشهداء ع فرمود بخوان روضه دخترم را، ایشان مشغول ذكر مصیبت حضرت رقیّه علیهاالسلام شد و منهم گریه میكردم و اشك مى ریختم امّا متاءسفانه بچه ها مرا از خواب بیدار كردند و منهم با ناراحتى از خواب بیدار شده و متاءسف و متاءثر بودم كه چرا از آن مجلس پر فیض ‍ محروم ماندم ولى دوباره دیدن آن منظره عالى امكان نداشت، همان روز یاروز بعد به همان متخصص مراجعه نمودم خوشبختانه پس از معالجه معلوم شد كه اصلا اثرى از ناراحتى و بیمارى قبلى نیست او كه در تعجّب بود از من پرسید شما چه خوردید كه به این زودى و سریع نتیجه گرفتید. من چگونگى توسل و خواب خودم را بیان كردم دكتر قلم در دست داشت و سراپا ایستاده بود ولى بعد از شنیدن داستان توسلم بى اختیار قلم از دستش برزمین افتاد و با یك حالت معنوى كه بر اثرنام مولى الكونین امام حسین ع باو دست داده بود پشت میز طبابت نشست و قطره قطره اشك بر رخسارش ‍ میریخت او گریه كرد سپس گفت آقا این ناراحتى شما جز توسّل و عنایات وامداد غیبى چاره راه و علاج دیگرى نداشت. " 6 "

    عمه بیا كه مهمان بهر تو ازدرآمده
    اگر كه پاى آمدن نداشت باسر آمده

    به من نوید مى دهد نگاه غمگنانه اش
    كه با سر بریده اش در برخواهر آمده

    نویدمى دهدبه من به نقد بوسه اى پدر
    كه از براى بردن سه ساله دختر آمده

    عمه مرا حلال كن ناله دگر نمى كنم
    كه بهر دلنوازى رقیه دلبر آمده

    عمه دگر ز چشم من سرشك غم نمى چكد
    كه نور چشم من كنون به دیده ترآمده

    زسیلى عدو دگر سرخ رخم نمى شود
    كه بهر بردنم پدر زنزد مادر آمده

    به تازیانه ام دگر خصم مرا نمى زند
    كه عمر درد و رنج من در این جهان سرآمده

    لب بلبش نهاده ام كه جان نثار او كنم
    كه او به نقد بوسه اى بریده حنجر آمده


    نظر امام حسین (ع) به حسینیّه ها



    در سال هزار و سیصد و پنجاه و یك شمسى هیئت كربلائیهاى مقیم یزد در صدد تشكیلات دینى و تبلیغاتى برآمدند و به همین منظور مسجد كوچكى را كه به مساحت پنجاه متر مربع بیش نبود اختیار نمودند، در ابتدا افراد شركت كننده انگشت شمار بودند اما بر اثر حسن نیّت و پایدارى آنها بر تعداد افراد روز بروز افزوده مى شد تا بجائى رسید كه قابل تحسین و اعجاب بود به همین مناسبت برادران كربلائى جهت برنامه هاى دینى و تهیه نیازمندیهاى ضرورى هیئت به فكر جاى وسیع تر افتادند چون آن مسجد دیگر پاسخ گوى آن افراد نبود و از طرفى چون به عزاداران اطعام مى دادند مسجد گنجایش پذیرائى از عزاداران را نداشت لذا در سدد پناهگاهى برآمده كه بتوانند بنحو دلخواه و خوبى برنامه عزاداراى و روضه خوانى را اداره كنند و هم با طبخ غذا به ضیافت عمومى عزاداران و مردم بپردازند از قضا در همان محله حسینیّه اى بود معروف به عمارت ناظم كه نظر برادران را جلب توجه میكرد زیرا آن مكان براى اجراى برنامه هاى مذهبى و مردم مناسب بود چون عمارت ناظم حسینیّه اى بزرگ و دوطبقه و با سبك معمارى سنّتى بسیار زیبایى كه به همّت یكى از تجّار خیّر و خدمتگذارى بنام مرحوم حاج محمد صادق ناظم التجار رحمة اللّه علیه كه محبّت و ارادتى نسبت به آقاى خود حضرت سید الشهداء ابى عبداللّه الحسین ع داشته بنا كرده تا عاشقان كوى حسینى ع بتوانند هر موسم جهت عزادارى استفاده كنند. بعد از فوت آن مرحوم نظارت بناء به عهده فرزندش مرحوم حاج احمد كه او نیز مردى نامى و محترم و سرشناس و خیر بود و اگذار شده بود بعضى از مسئولین هیئت براى كسب اجازه و استفاده از حسینیّه به نزد ایشان رفتند و چون او مریض و بسترى بود اجازه استفاده و اطعام داد، ولى براى طبخ غذا اجازه نداد، ناگزیر هیئت براى تهیّه غذا محلّ دیگرى را انتخاب كردند كه آنجا طبخ شود و بعد اطعام در حسینیّه باشد و این كار نیز مشكل بود پانزده روز از این ماجرا گذشته بود كه یك روز فرزند حاج احمد آقا ناظم بنام على ناظم در حالى كه هیجان و تاءثر در چهره اش نمایان بود و پرده اى از اشك چشمانش را پوشانده بود به نزد ما آمد و گفت مسئول هیئت كیست ؟
    بعد از معرفى با صداى گره خورده و شمرده شمرده گفت من آمده ام شما را به حسینیّه دعوت كنم تا اینكه بطور كامل برنامه عزادارى و طبخ غذا را انجام دهد. ما حیرت زده گفتیم پدر شما كه متولى حسینیه بود اجازه طبخ غذا را نداد شما چگونه اجازه مى دهید؟ یك وقت دیدم به گریه افتاد و در حالى كه بریده بریده حرف مى زد گفت: چند روز قبل پدرم از دنیا رفت و من او را در خواب دیدم كه به من گفت تمام اختیارات حسینیّه را به برادران كربلایى واگذار كن كه آنها مورد عنایت سالار شهیدان آقا سید الشهداء ابا عبداللّه الحسین ع هستند بله هركه با آقا امام حسین ع حساب باز كند آقا به او عنایت دارد و شیفتگان كوى خود و این عاشقان دلباخته را به خانه خود پذیرفته تا بر شور وارادة و امید آنها نسبت به حضرتش زیادتر گردد.

    یا حسین اى پسر فاطمه اى روح عدالت
    تو كریمى و من آورده سویت دست گدائى

    من كه عمرى زغمت اشك فشانم ز دو دیده
    دارم امید دم مرگ به دیدار من آئى

    یادم آمد كه لب تشنه بگفتى جگرم سوخت
    تشنه لب سروپیكرت افتاد جدائى

    تا قیامت به عزاى تو بگریند ملایك
    مادرت بر شهداى تو كند نوحه سرائى

    داغ عباس و على اكبر و یاران شهیدت
    سوخت یك عمر دل سوخته كرببلائى


    بیمه حسینى (ع)



    تازه به حسینیه مذكور آمده بودیم به خاطر كمبود روشنائى در فضاى عمارت و احتیاج به پریز اضافى در آشپزخانه كابل مسى و ضخیمى با فشار قوى در مسیر و گذرگاه واردین از كنار دیوارها و بعضى را از زیر قالیها عبور داده بودیم غافل از اینكه در روز عاشورا به خاطر زیادى جمعیت و ازدحامى كه به وجود مى آید ناچار بودیم فرشهاى بعضى از نقاط حسینیّه را جمع كنیم تا پایمال نشود روز سیزده محرم كار هیئت تمام شد و كلیه اثاث ضبط شد نوبت به جمع كردن كابل مسى شد كه از درب ورودى حسینیّه تا انتهاى آشپزخانه امتداد داشت در موقع حلقه كردن كابل ناگهان متوجه شدیم مقدارى از آن در اثر پایمال شدن زیر پاى مردم چنان ضربه و فشار دیده كه روكش كابل از بین رفته بطورى كه تمام سیمهاى مسى آن قسمت ظاهر شده و كلیه سیمهاى مثبت و منفى با آن قدرت فوق العاده جریان الكتریسیته باهم تماس داشته و به بركت و نظر آقا سید الشهداء ع هیچ عكس العملى از قبیل خاموشى و غیره در بر نداشته و باید گفت سیم مسى كابل كه از نظر قانون علمى خود هادى جریان الكتریسیته بوده و براى انتقال سریع برق آنهم برق قوى آمادگى و اثر فورى داشته چگونه با پاى برهنه عرق كرده عزاداران ملاطفت ورزیده و نه تنها كسى را در اثر برق زدگى نكُشته بلكه جرقه اى هم نزده است چرا كه عزاداران و عاشقان كوى حسینى با اعتقادات پاك خود جانشان در سازمان قدرت آن حضرت گوئى بیمه شده است.

    هرچند كه ما گناهكاریم حسین
    امید به كس جز تو نداریم حسین

    عمریست كه از خون و پیام و هدفت
    در سنگر اشك پاسداریم حسین


    نجات از مرگ



    حسینیّه مذكور داراى دو طبقه بود كه هم كف سالن سخنرانى و سینه زنى و محلى براى اطعام بود و زیر زمین كه مجزّا و جدا از ساختمان و آخر عمارت قرار داشت كه آشپزخانه حسینیه را تشكیل مى داد و در مجاورت آشپزخانه با زیر به عمق چهار متر قرار دارد كه در حكم انبار ساختمان به شمار مى رفت و چون در بیشتر بناى عمارت خشت خام و آجر به كار رفته بود، در برابر رطوبت و آب زود مقاومت خود را از دست مى دهد و لذا در اثر شست وشوى ظروف و دیگهاى وقفى و نظافت قسمتى از زمین وآشپزخانه و دیوار انبار خیس خورده و بناگاه حدود دو متر مربع از زمین فرو رفته و تا عمق چهار مترى زیر زمین پیش مى رود در حالى كه در آن هنگام یكى از دوستان ما آقاى جمال طرازى كه با بعضى از رفقا براى نظافت و شستشوى آمده بود درست در همان قسمت ویران شده قرار داشت و در همان موقعى كه زمین زیر پایش مى لرزد تا ویران شود قرار داشت. در همان موقع زمین زیر پایش مى لرزد ایشان با گفتن یا حسین به گوشه اى پرتاب شده و بیهوش مى شود و از مرگ حتمى نجات مى یابد چون اگر با سردر عمق چهار مترى زیرزمین سقوط كرده بود خروارى گِل و خاك و آجر او را در خود مدفون ساخته بى جان مى ساخت ولى چون حساب با آقا اباعبداللّه الحسین ع است نجات پیدا كرد.

    خلق شد هستى از براى حسین (ع)
    هست این گفته خداى حسین

    روى آور به درگه لطفش
    كه بود عرش حق سراى حسین

  5. #4
    اخراج شده يادشهيد آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Nov 2011
    نوشته ها
    3,189
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    شفاى جوان فلج


    در یكى از شبهاى هفتم یا هشتم محرم سال هزار و چهارصد و پنج هجرى قمرى بود مردم دسته دسته به حسینیّه وارد مى شدند و مجلس خود به خود شكل مى گرفت سكوتى آمیخته با احترام و توسّل بر مجلس حاكم بود كه ناگاه جوانى را كه افلیج و پریشان حال بود بر چرخى نشانده بودند آمدند كه گاهى ساكت و بهت زده و به مردم نگاه مى كرد و زمانى همچنان آشفته و طوفانى مى شد كه به مردم اطراف خود حمله ور مى شد و كسى را كه به چنگ خود مى گرفت دیوانه وار لباسهایش را پاره پاره میكرد بطورى كه فامیل و بستگان جوان بیمار از مردم عاجزانه میخواستند تا به او نزدیك نشوند بنده پرسیدم چرا این جوان با این وضع را به خانه اش ‍ نمى برید؟ گفتند او را آورده ایم به حسینیّه تاشفایش را بگیریم.
    گفتم پس او را ببرید داخل حسینیّه گفتند اگر به حسینیّه برود نظم و آرامش جلسه را بهم مى زند و مردم را پریشان مى كند اما امام حسین ع به پناهندگان بینواى خود در موردى و محلى لطف مى فرماید و حاجت روا مى كند.
    ساعتى نگذشت كه مجلس رسمیّت پیداكرد و آرامش تواءم با روحانیّت بر مجلس حاكم شد در آن زمان یكى از منبرى هاى معروف منبر مى رفت و با روح ولایتى مخصوص به خود شور و هیجان به مردم مى داد و جامعه را به معارف اسلامى و ولایت و محبّت ائمه هدى بویژه امام حسین ع آشنا میساخت لذا در گرما گرم مصیبت و حالت عزا و توسل انقلابى به خویشان و بستگان آن جوان بیمار دست داد بطورى كه به جوان نظر افتاد ناگاه جوان معلول از چرخ خود به زیر آمده و با تعجب و حیرت میگفت چرا مرا با چرخ آورده اید و اینجا چه حسینیّه اى است ؟ كه یكمرتبه صداى هماهنگ سلام و صلوات از مردم و اطرافیان برخواست ولباسهایش ‍ را براى تبرك مى بردند وهم اكنون آن جوان به صورت مردى برومند در مقابل حسینیّه واقع در خیابان سلمان فارسى در یك مغازه خیاطى به كار مشغول مى باشد.

    ما دل به عنایت تو بستیم حسین
    وز جام ولایت تو مستیم حسین

    كى مست تو در آتش دوزخ سوزد
    ما سوخته عشق توهستیم حسین


    اهانت به عزاداران



    در روز عاشورا مردم از اطراف و اكناف شهر و روستاها به حسینیّه ها هجوم آورده بودند كه اقامه عزادارى كنند و بعد از عزادارى سفره اى پهن مى كردند و اطعام مى دادند خوب چون جمعیت زیاد بود در حسینیه هم جانبود مردم در كوچه گاهى براى نوبت گرفتن و تناول غذا مانع از عبور و مرور ماشین و خودروها مى شدند تا اینكه وارد كوچه شوند و گاهى از ازدحام عبور وسائل طول میكشید در این اوقات ماشینى از راه مى رسد و شلوغى مانع رفتن او مى شود یكى از سرنشینان آن ماشین به تندى مى پرسد چه خبر است كه این گذر آنقدر شلوغ است ؟
    یكى میگوید: مردم آمده اند از غذاى امام حسین ع تناول كنند. آن سرنشین كه زنى تهرانى بود گفت خاك برسرتان گُشنه گداها خجالت نمى كشید؟ بروید گم شوید چه شلوغى كرده اند؟!
    این زن به ظاهر اشرافى باگستاخى و بى حیائى به خود اجازه میدهد كه به مهمانان آقا ابى عبداللّه الحسین ع زخم زبان بزند تا به این وسیله راه باز شود و برود، ولى فرداى آن روز كه روز یازدهم محرم بود میگوید من در قسمت آخر آشپزخانه حسینیّه به نظافت و نظم اثاثها مشغول بودم تازه خورشید میخواست سوبزند كه احساس ‍ كردم كسى درب حسینیّه را مى زند من خیال كردم رفقاهستند درب را باز كردم زنى را دیدم كه چهره اى اشك آلود و پریشان التماس كنان كه اجازه دهید داخل حسینیّه شوم، گفتم چرا، گفت مرا راه دهید براى شما میگویم، وقتى كه وارد شد انگشت خود را با آب دهان ترمى كرد و مى مالید بر روى چهار چوب درب حسینیّه و میخورد و مرتب مى گفت آقاجان حسین جان غلط كردم نفهمیدم مرا ببخش و با این كلمات در پیشگاه امام حسین ع عذر خواهى مى كرد و بعد، از كیف دستى خود دستمالى درآورد مقدارى از خاك درگاه را در آن ریخته آن را گره زده و در كیفش نهاد و بعد از من درخواست كرد كه اگر غذائى از دیروز باقى مانده به من بده، من گفتم خیر چیزى از غذاى دیروز نمانده باید همان دیروز براى صرف غذا مى آمدید دیدم آن زن مقدارى به سر و صورت خود زد و اشك ریزان، با صداى گره خورده گفت دیروز از تهران براى دیدار فامیلم به یزد آمدم ماشین ما از این كوچه میگذشت جمعیت فشرده بود گفتم براى چه این مشكل بوجود آمده ؟ گفتند در حسینیّه نهار میدهند، من هم از روى نادانى و غرور حرفهاى ناروایى زدم. ولى شب در عالم خواب دیدم كه هوا بیرحمانه گرم است و من از شدت تشنگى گلویم مى سوزد و چشمهایم فضا را تیره مى بیند و مى خواهم از جوار همین حسینیّه بگذرم در عالم رؤ یا دیدم درب حسینیه باز است و سید بزرگوارى در كنار چهار چوب در ایستاده وهر كسى كه عازم حسینیّه است از این آقا براتى و اجازه نامه اى میگیرد و داخل مى شود و همچنین روبروى آن آقا بانوئى مجلل به همین كیفیت نوشته اى به زنان میدهد تا وارد شوند من پیش رفتم به آن خانم گفتم نوشته اى هم به من بدهید تا وارد شوم ایشان با حالى متاءثر فرمود شما به مهمانهاى ما اهانت كرده اى چطور انتظار دست خط ما را دارى ؟
    من از شدت شرمندگى و عطش از خواب بیدار شدم و تا صبح خواب به چشمم راه نیافت و با خود فكر میكردم كه در چه محلى به عزاداران جسارت كردم تا اینكه ماجراى روز گذشه در نظرم آمد، حالا اگر غذائى وجود دارد به من بدهید.
    گفتم: هیچ غذائى وجود ندارد دیدم رفت تكه هاى نان كه آلوده بود بدست گرفت و شست و خورد و در و دیوار حسینیّه را با گریه مى بوسید بطورى كه مرا سخت منقلب و گریان ساخت و میگفت اى خاندان عصمت و طهارت و اى عزیز زهرا مرا ببخش. " 1 "

    دلم مى خواد كبوتر بام حسین بشم من
    فداى صحن و حرم ونام حسین بشم من

    دلم مى خواد پربزنم توصحن و بارگاهش
    دلم مى خواد فدابشم میون قتلگاهش

    دلم مى خواد پروانه شم پربزنم بسویش
    بسوزم از شراره شمع وصال رویش

    دلم مى خواد به خون پیكرم وضوبگیرم
    مدال افتخار نوكرى از او بگیرم

    دلم مى خواد چو لاله اى نشكفته پرپربشم
    شهد شهادت بنوشم مهمان اكبر بشم

    دلم مى خواد حسین فاطمه بیاد در برم
    سربزارم به دامنش اون لحظه آخرم


    زن زانیه و تربت آقا



    در زمان حضرت صادق ع زن زانیه اى بود كه هروقت بچه اى از طریق نامشروع مى زائید به تنورى مى انداخت. و آنهارا مى سوزاند، تا اینكه اجلش رسید و مُرد. اَقرباى و خویشان او، زن را غسل و كفن كردند و نماز برایش خواندند و بخاكش سپردند، ولى یك وقت متوجه شدند زمین جنازه این زن بدكاره را قبول نمى كند و به بیرون انداخته آن عده كه در جریان دفن این زن بدكاره شركت داشتند احساس كردند شاید اشكال از زمین و خاك باشد، جنازه را در جاى دیگر دفن كردند، دوباره صحنه قبل تكرار شد، یعنى زمین جسد را نپذیرفت و این عمل تا سه مرتبه تكرار شد. مادرش متعجب شد آمد محضر مقدس آقا امام صادق آل محمد ص و گفت اى فرزند پیغمبر بفریادم برس... و جریان را براى حضرت بازگو كرد و متمسك و ملتجى به حضرت گردید، وجود مقدس آقا امام صادق ع وقتى جریان را از زبان مادرش شنید و متوجه شد كار آن زن زنا و سوزاندن بچه هاى حرامزاده بوده، فرمود هیچ مخلوقى حق ندارد مخلوق دیگر را بسوزاند، و سوزاندن به آتش فقط بدست خالق است.
    مادر آن زن بدركاه به امام عرض كرد حالا چه كنم، حضرت فرمرد: مقدارى از تربت جدّم آقا سید الشهداء ابى عبداللّه الحسین ع را همراه جنازه اش در قبر بگذارید زیرا تربت جدم حسین ع مشكل گشاى همه امور است. مادر، زن زانیه مقدارى تربت تهیه نمود و همراه جنازه گذاشت دیگر تكرار نشد. " 2 "

    عزت و مردانگى بارد ز سیماى حسین
    سرو گردد شرمگین از قدو بالاى حسین

    بهر نشر دین و آئین همتى مردانه كرد
    در كجا بیند كسى همپا و همتاى حسین

    اعتلاى نام حق و دفتر و قرآن او
    از خداى خویش این بودى تمناى حسین


    توقیع امام زمان (ع)



    یكى از شیعیان به حضرت حجة بن الحسن عجل اللّه تعالى فرجه الشریف در زمان غیبت صغرى توسط نائب خاص حضرت مى نویسد: آقا جایز است، تربت آقا حسین ع را بامیّت در قبر بگذاریم یا با تربت حسین روى كفن بنوسیم ؟ در توقیع مبارك حضرت صاحب الامر والعصر عجل اللّه تعالى فرجه الشریف نیز اذن داده شده است و وجود مقدسش در پاسخ چنین مرقوم فرموده بودند هر دو جایز و كار پسندیده است البته باید رعایت احترام تربت بشود. مُهر یا تربت مقابل یا زیر صورت میت باشد تاشاید به بركت خاك قبر حضرت حسین ع قبرمیّت محل امن باشد و او از هربلا و آفت و عذابى در امان بماند. از این مرقوم شریفه چنین استنباط مى شود اگر میت در خود خاك كربلا دفن شود چه بهتر است.

    مهر تو را به عالم امكان نمى دهم
    این گنج پربهاست من ارزان نمى دهم

    نام ترا نزد اجانب نمى برم
    چون اسم اعظم است به دیوان نمى دهم

    گرانتخاب جنت و كویت به من دهند
    كوى ترا به جنت و رضوان نمى دهم

    جان میدهم به شوق وصال تو یاحسین
    تابرسرم قدم ننهى جان نمى دهم

    اى خاك كربلاى تو مهر نماز من
    این مهر را به مهر سلیمان نمى دهم

    من را غلامى توبود تاج افتخار
    این تاج را به افسر شاهان نمى دهم


    سى سال عمر



    مرحوم آقا میرزا محمود رضوان اللّه تعالى علیه فرمود مرحوم آقا شیخ محمد حسین قمشه اى كه از فضلاء و تلامیذ و شاگردان مرحوم آقاسید مرتضى كشمیرى بود و بنام از گور گریخته مشهور بود و سبب این شهرت چنانچه از خود آن مرحوم شنیدم آن بود كه: ایشان در سن هیجده سالگى در قمشه مبتلا به مرض حصبه مى شود روزبروز مرضش سخت تر مى گردد و اتفاقا فصل انگور بوده و انگور زیادى در همان اطاقى كه مریض بوده است مى گذارند، ایشان بدون اطلاع كسى پنهانى مقدار قابل توجهى از آن انگورها را تناول مى كند پس ‍ مرضش شدیدتر مى شود تا اینكه مى میرد. وقتى حاضرین صحنه را مى بینند در آن حال گریان مى شوند. در این لحظه مادرش وارد مى شود و مشاهده مى كند فرزندش مرده مى گوید: كسى حق ندارد دست به جنازه فرزندم بزند تا من برگردم.
    مادر فورا قرآن مجید را بر داشته و به پشت بام مى رود و در آنجا شروع به تضرّع به حضرت پروردگار و قرآن و على الخصوص ‍ حضرت اباعبداللّه الحسین ع مى كند و وجود مقدس ‍ حضرت را شفیع قرار مى دهد مى گوید: اى حسین جان تا فرزندم را بمن برنگردانى دست از توبرنمى دارم. چند دقیقه از این تضرع ها و دعاها نگذشته بود كه جان به كالبد آقا شیخ محمد حسین بر مى گردد و با طراف خود نظر مى كند، چون مادرش را نمى بیند میگوید به والده بگوئید بیاید كه خداوند مرا به حضرت اباعبداللّه ع بخشید.
    حاضرین مادر شیخ محمد حسین را باخبر كردند و آنگاه شیخ محمد حسین نحوه بازگشت خویش را مجددا به این دنیا چنین نقل مى كند.
    چون مرگ من رسید دو نفر نورانى سفید پوش نزدم حاضر شدند و گفتند چه باكى دارى گفتم تمام اعضایم درد مى كند در این هنگام یكى از آنها دست برپایم كشید پایم راحت شد و هرچه دست را به سمت بالا مى آورد درد بدنم راحت مى شد، یكدفعه دیدم تمام اهل خانه گریانند هرچه خواستم به آنها بفهمانم كه من راحت شدم نتوانستم تا بالاخره آن دو نفر مرا به بالا حركت دادند و از این حركت بسیار خوشحال بودم و در بین راه بزرگى نورانى جلوى من حاضر شد و به آن دو نفر فرمود: ماسى سال عمر به این شخص عطاء كردیم واین عطاء عمر در اثر توسل مادرش بما بود شما او را برگردانید و این دو نفر به سرعت مرابرگرداندند و ناگهان چشم خود را باز كردم و اطرافیان را گریان دیدم و آنگاه به مادر خود گفتم اى مادر توسل شما به ابى عبداللّه الحسین ع پذیرفته شد و مرا سى سال عمر دادند آیت اللّه شهید دستغیب در پایان اضافه فرموده كه اغلب آقایان نجف كه این داستان را از خود آقا شیخ محمد حسین شنیده بودند منتظر مرگ او در راءس سى سال بودند و این حادثه در همان راءس سى سال در نجف اشرف اتفاق افتاد و ایشان مرحوم گردید.

    من كه مستم از مى جام ولایت یا حسین
    عاشقم عاشق به طوف كربلایت یاحسین

    من كه هستم سائل و هستى تو ارباب كرم
    یك نظر كن از عنایت بر گدایت یا حسین

    روزوشب چشم انتظارم تا رسد وقت سفر
    همچو مرغى پركشم اندرهوایت یاحسین

    ریزه خوارخوان احسان توبودم همه عمر
    گربلب دارم كنون مدح و ثنایت یاحسین


    شفاى مفلوج



    شهید محراب حضرت آیة اللّه دستغیب رضوان اللّه تعالى علیه از عالم بزرگوار السید الزاهد العابد مولانا حاج سید فرج اللّه بهبهانى رضوان اللّه تعالى علیه كه در سفر حج توفیق ملاقات ایشان نصیبش ‍ شده بود چنین نقل مى كند: شنیدم كه در منزل ایشان در مجلس ‍ تعزیه دارى حضرت سید الشهداء ع معجزه واقع شده پس ‍ از خدمت ایشان تقاضا و خواهش نمودم كه معجزه واقعه را براى بنده بنویسند و آن بزرگوار جریان معجزه را بطور مشروح با خط خود مرقوم داشته و براى اینجانب ارسال فرمودند و اینك نظر خوانندگان محترم را به عین نوشته ایشان كه در ذیل مى آید جلب مى نمایم شخصى بنام عبداللّه مسقط الراءس او جابرنان است از توابع رامهرمز، ولى ساكن بهبهان است و این مرد در تاریخ 28 شهر محرم الحرام سنه 1383 قمرى از یك پا مفلوج گردید و قدرت بر حركت نداشت مگر به وسیله دو چوب كه یكى را زیر بغل راست و دیگرى را زیر بغل چپ مى گذاشت و با زحمت اندك راهى مى رفت و از مؤ منین در حق معاش او كمك مى شد. تا اینكه مراجعه كرده بود به دكتر غلامى و ایشان جواب یاءس داده بودند و بعدا آمد نزد حقیر كه وسیله حركتشان را به اهواز فراهم آورم وسائل حركت بحمداللّه فراهم گردید خط سفارشى به محضر آیة اللّه بهبهانى ارسال و آنجناب هم پذیرائى فرمود و او را نزد دكتر فرهاد طبیب زاده پزشك بیمارستان جندى شاپور ارسال داشته پس از عكس بردارى و مراجعه اظهار یاءس كرده و گفته بود پاى شما قابل علاج نیست و در وسط زانویتان غده سرطانى مشاهده مى شود باخرج خود او را به بیمارستان شركت نفت آبادان انتقال مى دهد آنجا هم چهار قطعه عكس از پایش برداشتند و اظهار داشتند علاج شدنى نیست با این حالت برمیگردد به بهبهان و عبداللّه مرقوم میگوید: در خلال این مدت خوابهاى نوید دهنده مى دیدم كه قدرى راحت مى شدم تا اینكه شبى در واقعه دیدم وارد منزل بیرونى شما شده ام و شما خودتان آنجا نیستید ولى دو نفر سید بزرگوار نورانى تشریف دارند و در این اثناء شماوارد شدید بعد از سلام و تحیت آن بزرگوار خودشان را معرفى فرمود یكى از آن دو بزرگوار حضرت امام حسین ع و دیگرى فرزند آن بزرگوار حضرت على اكبر ع بودند. حضرت ابى عبداللّه الحسین ع دو سیب به شما مرحمت فرمودند و فرمودند یكى براى خودت و دیگرى براى فرزندت باشد و پس از دوسال نتیجه این دو سیب را مى بیند و شش ‍ كلمه با حضرت حجة بن الحسن ع صحبت مى كند.
    عبداللّه گفت: در این حال از شما درخواست نمودم كه شفاى مرا از آن بزرگوار بخواهید یكى از آن دو بزرگوار فرمودند روز دوشنبه ماه جمادى الثانیه سنه 84 پاى منبر كه براى عزادارى در منزل فلانى كه منظور حقیر بودم منعقد است میروى و باپاى سالم برمیگردى از شوق از خواب بیداد شدم و به انتظار روز موعود بودم و خواب را براى حقیرنقل كرده همان روز دوشنبه دیدم عبداللّه بادو چوب زیر بغل آمد و پاى منبر نشست خودش اظهار داشت كه پس از یك ساعت جلوس حس كردم كه پاى مفلوجم تیر مى كشد گوئى خون در پایم جریان پیدا كرده است پایم را دراز كرده و جمع نمودم دیدم سالم شده با اینكه روضه خوان هنوز ختم نكرده بود بپاخواستم و نشستم بدون عصاء قضیه را به اطرفیان گفتم حقیر دیدم عبداللّه آمد و باحقیر مصافحه نمود یك مرتبه دیدم صداى صلوات از اهل مجلس بلند شد و دیگر آن فلج به كلى راحت شد پس درشهر مجالس جشن گرفته شد و در روز بعد مهر 43 از ساعت 18 الى 11 صبح در منزل حقیر مجلس جشن به اسم اعجاز حضرت سیدالشهداء ع گرفته شد و جمعیت كم نظیرى حاضر و عكسبردارى شده والسلام علیكم و رحمة اللّه الاحقر السیّد فرج اللّه الموسوى.

    روز و شب چشم ودلم سوى حسین است حسین
    كعبه و مسجد من كوى حسین است حسین

    جلوات رخ خورشید سماء و مه نو
    ذره از رخ نیكوى حسین است حسین

    گر در آئینه اركان عوالم نگرى
    اندر آئینه عنان روى حسین است حسین

    آنكه ره از همه مشتاق زده روز الست
    بخدا طاق دو ابروى حسین است حسین


    شفاى هفت حصبه اى



    عبد صالح متقى مرحوم حاج مهدى هاشم سلاحى علیه الرحمه داستانى بدین مضمون نقل مى كند مرحوم سلاحى علیه الرحمه در ماه محرم تقریبا حدود بیست سال قبل كه مرض حصبه در شیراز شایع شده بود و كمتر خانه اى بود كه در آن مریض حصبه اى نباشد، یكروز فرمود: در منزل جناب آقاى حاج عبدالرحیم سر افراز سلمه اللّه هفت نفر مبتلا به حصبه را خداوند به بركت حضرت سید الشهداء ع شفامرحمت فرمود و تفصیل آن را برایم بیان كرد. بعد از مدتى آقاى سرافراز را ملاقات كردم و قضیه واقعه را از ایشان پرسش نمودم و ازایشان مطابق آنچه مرحوم سلاحى بیان كرده بود تقاضا نمودم كه آن واقعه را به خط خودشان نوشته و براى اینجانب ارسال فرماید و ایشان متن زیر را برایم ارسال نموده تقریبا بیست سال قبل كه اغلب مردم مبتلا به مرض حصبه مى شدند در خانه حقیر هفت نفر مبتلا به مرض حصبه در یك اطاق خوابیده بودند شب هفتم ماه محرم الحرام براى شركت در مجلس عزادارى مریضها را در خانه به حال خود گذاشتیم و ساعت 5 از شب گذشته با خاطرى پریشان به مجلس تعزیه دارى خودمان كه مؤ سّس آن مرحوم حاج ملاعلى سیف علیه الرحمه بود رفتم موقع تعزیه دارى سینه زنى، نوحه و مرثیه حضرت قاسم بن الحسن ع قرائت شد پس از فراغت از تعزیه دارى واداء نماز صبح باعجله به منزل میرفتم و درقلب خود شفاى هفت نفر مریض را به وسیله فرزند زهرا آقا امام حسین علیهماالسلام از خدا میخواستم وقتى به منزل رسیدم دیدم بچه ها اطراف منقل آتش نشسته و مختصر نانى كه از روز قبل و شب باقیمانده است روى آتش گرم مى كنند و با اشتهاى كامل مشغول خوردن آن نانها هستند از دیدن این منظره عصبانى شدم زیرا خوردن نان آن هم نانى كه از روز و شب گذشته باقى مانده براى مبتلا به مریض حصبه مضر است دختر بزرگم كه حالت عصبانیت مرا دید گفت ما همه خوب شدیم و از خواب برخواستیم و گرسنه ایم نان و چاى میخوریم.
    گفتم: خوردن نان براى مرض حصبه خوب نیست گفت پدر بنشین تا من خواب خودم را تعریف كنم و ماهمه خوب شده ایم گفتم خوابت رابگو گفت: در خواب دیدم اطاق روشنى زیادى دارد، مردى آمد در اطاق ما و فرش سیاهى در این قسمت از اطاق پهن كرد و پهلوى درب اطاق با ادب ایستاد آن وقت پنج نفر با نهایت جلالت و بزرگوارى وارد شدند كه یك نفر آنها زن مجلله اى بود اول به طاقچه هاى اطاق به كتیبه ها كه به دیوار زده بود و اسم چهارده معصوم علیهم السلام را روى آنها نوشته بود خوب با دقت نگاه كردند پس از آن اطراف آن فرش سیاه نشسته و قرآنهاى كوچكى از بغل بیرون آورده و قدرى خواندند پس از آن یك نفر از آنها شروع كرد به روضه حضرت قاسم ع به عربى خواندن و من از اسم حضرت قاسم كه مكرر مى گفتند فهمیدم روضه حضرت قاسم ع را مى خوانند و همه شدیدا گریه مى كردند و مخصوصا آن زن خیلى سوزناك گریه مى كرد و پس از آن در ظرفهاى كوچكى چیزى مثل قهوه همان مردى كه قبل از همه آمده بود آورد و جلو آنها گذشت.
    من تعجب كردم كه اشخاصى با این جلالت چرا پاهایشان برهنه است جلو رفتم و گفتم شما را به خدا قسم مى دهم كدام یك از شما حضرت على هستید یكى از آنها جواب داد و فرمود: منم خیلى با محبت بود، گفتم شما را به خدا چرا پاهاى شما برهنه است پس با حالت گریه فرمود: ما این ایام عزاداریم و پاى ما برهنه است؛ فقط پاى آن زن در همان لباس سیاه پوشیده بود گفتم ما بچه ها همه مریضیم مادر ماهم مریض است خاله ما هم مریض است آن وقت حضرت على ع از جاى خود برخواستند و دست مبارك را بر سر و صورت یك یك ما كشیدند و نشستند و فرمودند: خوب شدید. مگر مادرم. گفتم مادرم هم مریض است فرمودند: مادرت باید برود از شنیدن این حرف گریه كردم و التماس نمودم پس در اثر عجز و لابه من برخواستند دستى هم روى لحاف مادرم كشیدند آن وقت خواستند ازاطاق بیرون روند رو به من كرده و فرمودند بر شما باد به نماز كه تا شخص مژه چشمش بهم مى خورد باید نماز بخواند تا درب كوچه عقب آنها رفتم، دیدم مركبهاى سوارى كه براى آنان آورده اند روپوشهاى سیاه دارد آنها رفتند و من برگشتم. در این وقت از خواب بیدار شدم صداى اذان صبح را شنیدم دست بر دست خودم و برادرانم و خاله ام و مادرم گذاشتم دیدم هیچكدام تب نداریم همه برخاستیم و نماز صبح را خواندیم چون احساس ‍ گرسنگى زیاد در خود مى كردیم لذا چایى درست كرده با نانى كه بود مشغول خوردن شدیم تا شما بیائید و تهیه صبحانه كنید و بالجمله تمام هفت نفر سالم و احتیاجى به دكتر و دوا پیدا نكردند.

    دلم از بهر عشقت خانه كردم
    بدست خود دلم دیوانه كردم

    نهال عشقت از نور خدا بود
    به شاخ آتشینش لانه كردم

    ز مهرت بر دلم آتش فكندم
    فروزان خاك این كاشانه كردم

    زدم آتش به كاخ خود پرستى
    دلم را با رضا، ویرانه كردم

    مگر عشقت خلیل بت شكن بود
    كه او را وارد بتخانه كردم

    شكست عشق تو بتهاى هوى را
    نبردى با هوس مردانه كردم

    تو ماندى و خدا در خانه دل
    دلم چون كعبه محرمخانه كردم


    مقدمات سفر كربلا



    حضرت آیة اللّه شهید دستغیب رضوان اللّه تعالى علیه داستانى را از مرحوم حاج شیخ محمد شفیع آورده است مرحوم حاج شیخ محمد قریب سى سال با حضرت آیة اللّه شهید دستغیب رضوان اللّه تعالى علیهما رفاقت داشته و چند مرتبه حج و زیارت عتبات با او مصاحبت داشته عالمى عامل و مروجى مخلص و مردى خلیق و عابدى صادق بود. در هر شهرى كه مى رسید با خوبان و اخیار آن شهر آمیزش داشت و در هر مجلسى كه بود اهل آن مجلس را به یاد خدا و آل محمد ص مى انداخت و از ذكر مناقب آن بزرگواران و ملامت دشمنان آنها خود دارى نداشت و در ملكات فاضله خصوصا تواضع و حیا و ادب و محبت به بندگان خدا و سخاوت و خیرخواهى خلق به راستى كم نظیر بود رضوان اللّه تعالى علیه. كه نقل آن از سوى مرحوم چنین است: سالى عید غدیر، نجف اشرف مشرف شدم و پس از زیارت به سمت شهر و بلد خود جم مراجعت كردم و ایام عاشورا در حسینیّه اقامه مجلس عزادارى حضرت سید الشهداء ع نمودم و روز عاشورا سخت مشتاق زیارت آن بزرگوار شدم و از آن حضرت در رسیدن به این آرزو استمداد نمودم چرا كه از حیث اسباب عادتا محال به نظر مى آمد.
    همان شب در عالم رؤ یا جمال مبارك حضرت امیرالمؤ منین ع و حضرت سید الشهداء ع را زیارت كردم، حضرت امیر به فرزند خود فرمود: چرا حواله محمد شفیع را نمى دهى.
    حضرت سید الشهداء ع فرمود: همراه آورده ام پس ورقه به من مرحمت فرمود كه در آن دو سطر از نور نوشته بود و از هر دو طرف هم مساوى بود چون نظر كردم دیدم دو شعر است كه نوشته شده و با اینكه اهل شعر نبودم به یك نظر از حفظم شد:

    از مخلصان درگه آن شاه او كشف
    اسمش محمد است و شفیع از ره شرف

    توفیق شد رفیق رود سوى كربلا
    با آنكه اندكى است كه برگشته از نجف

    مرحوم حاج محمد شفیع فرمود: چون بیدار شدم با كمال بهجت و یقین به رواشدن حاجت منتظر بودم و بحمداللّه در همان روز وسائل حركت مُیسر شد و به سمت كربلا حركت كرده و به آن آستان قدس ‍ مشرف شدم.

    اى ماه عشق، تشنه لب كربلا توئى
    اى بدر غیب، رهبر راه خدا توئى

    اى شاهدى كه روى تو مراءت ذات اوست
    سلطان عشق در حرم كبریا توئى

    نور و صفاى پیر و جوان از صفاى تست
    فیاض غیب و منبع صدق و صفا توئى

    دلهاى دوستان همه باشد بسوى تو
    روح و روان و جان و دل و دلربا توئى

    باشد بقاى هر دو جهان از فناى تو
    فانى زخویشتن شده اى جان فدا توئى

    مهر توهست در دل و عشق تو در وجود
    اى بدر عشق مظهر مهرو وفا توئى


    عزادارى حیوانات



    در كتاب دارالسلام مرحوم عراقى و كلمه طیبه مرحوم نورى و داستانهاى شگفت و كتابهاى دیگر كه مطالعه كرده ام همه از عالم جلیل وكامل نبیل صاحب كرامات باهره و مقامات ظاهره آخوند ملازین العابدین سلماسى اعلى اللّه مقامه نقل كرده اند و مكررا از موثقین نقل شده و آثار حزن از حیوانات در عاشوراى آقا ابا عبداللّه الحسین ع بارها به چشم مشاهده شده چنانچه در جلد یك همین كتاب نوشته شده، خلاصه این عالم بزرگوار كه اهل مكاشفه مى باشد و بارها خدمت امام زمان عجل اللّه تعالى فرجه الشریف رسیده فرموده وقتى كه از سفر زیارت حضرت رضا ع بر مى گشتم عبور و گذر ما به كوه الوند افتاد كه در نزدیكى همدان واقع شده است جهت استراحت در آنجا فرود آمدیم، موسم بهار هم بود، همراهان و رفقا و دوستان مشغول خیمه زدن شدند، من هم نظر به دامنه كوه مى كردم و منظره دل فریب آنجا را مشاهده مى كردم كه ناگهان چشمم به یك چیز سفیدى افتاد چون تاءمل كردم پیر مردى محاسن سفید را دیدم كه عمامه كوچكى بر سر داشت و بر سكوئى نشسته كه قریب به چهار صد زرع ارتفاع داشت و بر دور آن سنگهاى بزرگ چیده كه به جز سر چیزى از او نمایان نبود، نزدیك رفته و سلام كردم، مهربانى نمود پس با من انس گرفت و كم كم با او هم صحبت شدم فهمیدم كه به خاطر گناه و معصیت از شهر به دیار و اهل و عیال وخویشان و مردم دور شده و براى عبادت بیشتر به كوه و دشت آمده و هیجده سال است كه در اینجا سكونت دارد و رساله هاى عملیه علما را هم با خود داشت و از جمله تعریفهاى عجیبیه اى كه برایم نقل كرد این بود.
    گفت: اولین روزى كه من به اینجا آمدم ماه رجب بود و من هم اینجا را خلوت دیدم گفتم براى عبادت عالیست و شروع به تهذیب نفس ‍ كردم، پنج ماه واندى گذشت، شبى مشغول نماز مغرب بودم كه ناگهان صدا و ولوله عظیم و عجیبى شنیدم، از ترس نمازم را سریع خواندم، یك نگاهى به این دشت و بیابان كردم، دیدم بیابان پر از حیوانات عجیب و غریب است و تا مرا دیدند به طرف من آمدند اضطراب و خوف و ترسم زیاد شد و از آن اجتماع تعجب كردم، چون دیدم در آنها حیوانات مختلفه و متضاده اند مثل شیر و آهو و گاو كوهى و پلنگ و گرگ باهم مختلطند و به صداهاى غریبى صیحه مى زنند پس در این محل دور من جمع شدند و سرهاى خود را به سوى من بلند نموده و فریاد مى زنند، با خود گفتم دور هم جمع شدن این وحوش و درندگان كه با هم دشمنند براى دریدن من نیست زیرا اگر براى من بود همدیگر را مى دریدند، پس باید براى امر بزرگى باشد باید یك حادثه عجیبى در دنیا رخ داده باشد. خوب كه فكر كردم فهمیدم امشب شب عاشوراى آقا ابا عبداللّه الحسین ع مى باشد و این فریادها و سرو صداها و فغان و اجتماع ونوحه گرى و گریه و ناله براى مصیبت حضرت سید الشهداءع است، وقتى مطمئن شدم عمامه را از سر برداشتم و بر سر خودم زدم و خود را از این مكان انداختم و مى گفتم: حسین، حسین، شهید كربلا حسین و امثال این كلمات، پس ‍ حیوانات در وسط خود جائى برایم خالى كردند و دورم حلقه زدند. بعضى از حیوانات سر به زمین مى زدند و بعضى خود را در خاك مى انداختند و همین طور تا طلوع فجر عزادارى مى كردیم پس آنها كه وحشى تر از همه بودند رفتند و به همین ترتیب یك یك حیوانات رفتند و متفرق شدند و از آن سال تا به حال كه مدت هیجده سال است این عادت ایشانست و هر وقت من فراموش مى كنم یا بر من مشتبه مى شود آنها با جمع شدنشان به من توجه مى دهند.

    پرسیدم از هلال چرا قامتت خم است
    آهى كشید و گفت كه ماه محرم است

    گفتم كه چیست ماه محرم بناله گفت
    ماهى كه خلق جمله افلاك در غم است

    گفتم براى كه بفغان داد این جواب
    ماه عزاى اشرف اولاد آدم است

    اینماه گشته كُشته به صحراى كربلا
    سبط رسول تشنه لب این غم مگر كمست

    آید بسوى خلق ز یزدان همى پیام
    نیلى ببركنید كه ماه محرم است

    در خلد حوریان همه سیلى بروزنند
    در عرش قدسیان همه چشمان پر از نم است

    زهرا سیاه بر سر وحیدر زند بسر
    در این عزا رسول خدا قامتش خم است

    در كربلا به چشم بصیرت نظر نما
    بنگر هنوز زینب و كلثوم در غم است

    گوید سكینه گشته یتیمى نصیب ما
    در روزگار درد یتیمى مگر كم است " 3 "


    منبرى امام حسین (ع)



    حضرت آیة اللّه شهید بزرگوار محراب سید عبد الحسین دستغیب رضوان اللّه تعالى علیه فرمود: پیش از سى سال قبل روضه خوانى بود به نام شیخ حسن كه چند سال آخر عمرش به شغل حرامى سرگرم بود، پس از مردنش یكى از خوبان او را در خواب مى بیند كه برهنه است و چهره اش سیاه و شعله هاى آتش از دهان و زبان آویزانش بالا مى رود بطورى وحشتناك بود كه آن شخص فرار مى كند پس از گذشتن ساعاتى وطى عوالمى باز او را مى بیند و لكن در فضاى فرح بخش در حالى كه آن شیخ چهره سفید و بالباس است روى منبر نشسته و خوشحال است نزدیكش مى رود و مى پرسد: شما شیخ حسن هستید مى گوید بلى. مى پرسد شما همان هستید كه در آن حالت عذاب و شكنجه بودید. مى گوید بله آنگاه سبب دگرگون شدن حالش را مى پرسد، ایشان پاسخ مى دهد آن حالت اولى در برابر ساعاتیست كه در دنیا به كار حرام سرگرم بودم و این حالت خوب در برابر ساعاتیست كه از روى اخلاص از آقا سید الشهداء ابا عبداللّه الحسین ع یاد مى نمودم و مردم را مى گریاندم و تا اینجا هستم در كمال خوشى و راحتى مى باشم و چون آنجا مى روم همانست كه دیدى. به او گفت: حال كه چنین است از منبر پائین نیا و آنجا نرو گفت: نمى توانم و مرا مى برند.

    منبع فیض كبریاست حسین
    مخزن رحمت خداست حسین

    علت خلقت خلائق اوست
    برهمه خلق رهنماست حسین

    زینت گوشوار عرش خداست
    افضل از كل ماسواست حسین

    حریم كبریا و ركن وصفاست
    معنى مكه ومناست حسین

    زنده شد هركه سر براهش داد
    چونكه سر چشمه بقاست حسین

    شافع عاصیان بروز جزا
    كُشته دشت كربلاست حسین

  6. #5
    اخراج شده يادشهيد آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Nov 2011
    نوشته ها
    3,189
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    بدون گذرنامه به كربلا رفت


    حضرت آیة اللّه شهید دستغیب رضوان اللّه تعالى علیه مى فرماید: مكرر شنیده بودم كه یكى از اخیار زمان بنام حاج محمد على فشندى تهرانى توفیق تشریف به خدمت حضرت بقیة اللّه عجل اللّه تعالى فرجه الشریف نصیبش شده بود و اینجانب دوست داشتم او را ببینم و از خودش ماجرا را بشنوم، در ماه ربیع الثانى نود و پنج در تهران حضرت سید العلماء العاملین حاج آقا فیض شیرازى رضوان اللّه تعالى علیه را به اتفاق جناب حاج محمد على فشندى تهرانى ملاقات نمودم آثار خیر و صلاح و صدق و دوستى اهل بیت علیهم السلام از او آشكار بود. از آقاى حاج آقا معین خواهش كردم آنچه حاجى مزبور مى گویند ایشان مرقوم فرمائید، اینك براى بهره مندى خوانندگان این كتاب عین مرقومه ایشان ثبت مى شود، بسم اللّه الرحمن الرحیم قریب سى سال قبل براى زیارت اربعین عازم كربلا شدیم موقعى بود كه براى هر نفر جهت گذرنامه، خانواده گفت من هم مى آیم ناراحت شدم كه چرا قبلا نگفته بود، خلاصه بدون گذرنامه حركت كردیم و جمعیت ما پانزده نفر بود چهار مرد و یازده زن و یك علویه صدو پنج ساله بود خیلى به زحمت او را حركت دادیم و با سهولت و نداشتن گذرنامه خانواده را از دور مرز ایران و عراق گذراندیم و به كربلا مشرف شدیم قبل از اربعین و بعد از اربعین نجف اشرف مشرف شدیم. همه اش به بركت توسل به ابى عبداللّه الحسین ع بود كه بدون گذرنامه رفتیم و برگشتیم.

    سر خلقه عشق همه عشاق حسین است
    شیرازه مجموعه اخلاق حسین است

    آنكس كه وفا كرده به میثاق حسین است
    واضح تر از آن باعث احیاى صلوه است

    گرروضه رضوان طلبى كوى حسین است
    گرنافه مشكبو طلبى بوى حسین است

    گرلاله شب بوطلبى روى حسین است
    چون ذكر حسین است بهار صلوة است

    حسین باب نجات است
    حسین مظهر ذات است


    امام زمان (ع) در حسینیّه ها



    حضرت آیة اللّه سید حسن ابطحى كه خدا انشاء اللّه این وجود پاك را حفظ فرماید در كتاب ملاقات با امام زمان فرموده یكى از تجار اصفهان كه مورد وثوق من و جمعى از علماء بود نقل مى كرد: من در منزل، اطاقى بزرگ را به عنوان حسینیّه اختصاص داده ام و اكثرا در آنجا روضه خوانى و ذكر مصائب آقا سیّد الشّهداء ابا عبداللّه الحسین ع را برقرار مى كنیم.
    شبى در خواب دیدم كه من از منزل خارج شده ام و به طرف بازار مى روم ولى جمعى از علماء اصفهان به طرف منزل ما مى آیند. وقتى به من رسیدند گفتند: فلانى كجا مى روى ؟ مگر نمى دانى منزلت روضه است. گفتم: نه منزل ما روضه نیست. گفتند چرا منزلت روضه است و ما هم به آنجا مى رویم و حضرت بقیّة اللّه عجل اللّه تعالى فرجه الشریف هم آنجا تشریف دارند، من فورا با عجله خواستم به طرف منزل بروم آنها به من گفتند: با ادب وارد منزل شو، من مؤ دّبانه وارد شدم، دیدم جمعى از علماء در حسینیه نشسته و در صدر مجلس هم حضرت ولى عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشریف نشسته اند، وقتى به قیافه آن حضرت دقیق شدم دیدم، مثل آنكه ایشان را در جائى دیده ام. لذا از آن حضرت سئوال كردم كه آقا من شما را كجا دیده ام فرمود: همین امسال در مكه در آن نیمه شب در مسجد الحرام، وقتى آمدى نزد من و لباسهایت را نزد من گذاشتى و من به تو گفتم مفاتیح را زیر لباسهایت بگذار.
    تاجر اصفهانى مى گفت همینطور بود یك شب در مكه خواب از سرم پریده بود با خود گفتم. چه بهتر كه به مسجد الحرام مشرف شوم و در آنجا بیتوته كنم و مشغول عبادت بشوم، لذا وارد مسجد الحرام شدم به اطراف نگاه مى كردم كه كسى را پیدا كنم لباسهایم را نزد او بگذارم وبروم وضو بگیرم، دیدم آقائى در گوشه اى نشسته اند، خدمتش مشرف شدم و لباسهایم را نزد او گذاشتم مى خواستم مفاتیح را روى لباسهایم بگذارم فرمود مفاتیح را زیر لباسهایت بگذار و من طبق دستور ایشان عمل كردم ومفاتیح را زیر لباسهایم گذاشتم و رفتم و وضو گرفتم و برگشتم و تا صبح در خدمتش و در كنارش ‍ مشغول عبادت بودم ولى در تمام این مدت حتى احتمال هم ندادم كه ایشان امام عصر روحى و ارواح العالمین له الفدا باشد به هر حال در خواب از آقا سئوال كردم فرج شما كى خواهد بود؟ فرمود نزدیك است به شیعیان ما بگوئید دعاى ندبه را روزهاى جمعه بخوانند.
    این ملاقات به ما چند چیز را مى گوید:
    1 آن حضرت در هر جاكه روضه خوانى و ذكر مصائب حضرت سید الشهداء ابا عبداللّه الحسین ع باشد و در هر مكان كه بنام جدش امام حسین ع باشد حضرت ولى عصر در آنجا حاضر و ناظر و عزادار و به عزاداران جدش احترام و ملاطفت دارد. و خیلى دوست دارد در حسینیّه ها و در هر جا كه بنام جدش ‍ حضرت ابا عبداللّه الحسین ع دوستان و شیعیان آن حضرت دورهم جمع شوند و براى آقا اشك ریخته شود.
    2 آن حضرت دوست دارد كه دوستانش لااقل روزهاى جمعه گِرد یكدیگر بنشینند، و زانوى غم در بغل بگیرند و اشك از دیدگان بریزند و همه باهم بگویند این بقیة اللّه... بگویند این الطالب بدم المقتول بكربلا...
    3 در همه عزادارى ها نظر دارند و با عزاداران، عزادارى مى كنند و اهمیت زیاد مى گذارند و این قضیه را جهت این عرض كردم كه بگویم آقا امام زمان هم خود براى جدش عزادار است و ناظر بر عزادارى شیعیان خود مى باشد و ما هم باید حتى الامكان تا مى توانیم در این گونه مجالس شركت كنیم تا انشاء اللّه باعث خشنودى قلب آن سرور گردد. " 1 "

    طایرجان پرزند اندر هوایت یا حسین
    صد هزاران جان ما بادا فدایت یا حسین

    كن به پابوست طلب ما رابه حق مادرت
    تاكنیم اندر حرم برپا عزایت یا حسین

    هر زمان آید بیادم از لبان تشنه ات
    خون دل جارى نمایم از برایت یا حسین

    هر دمى چشمم فتد بر آسمان و انجمش
    در نظر گردد مجسم زخمهایت یا حسین


    گریه حضرت ولى عصر(عج)



    آقاى حاج سید حسن ابطحى استاد عزیز و بزرگوار در كتاب ملاقات با امام زمان نقل فرموده اندآقاى حاج آقاجواد رحیمى قضیه جالبى از مرحوم آیة اللّه قاضى رضوان اللّه تعالى علیه نقل میكند مرحوم آیة اللّه حاجى سید حسین قاضى فرمودند: شب تولد حضرت بى بى عالم زهرا سلام اللّه علیها یعنى شب بیستم جمادى الثانى سال هزاروسیصدوچهل وهشت درمسجد جمكران بودم ناگهان مشاهده شد كه انوارى از آسمان به زمین وبخصوص روى آسمان جمكران فرومیریزند دراین جاآقاى رحیمى فرمودند من هم اتفاقا آن شب درمسجد جمكران بودم و آن انوار را دیدم و بلكه همه مردم آنها رامى دیدند در همان شب شخصى كه مورد وثوق آقاى قاضى بود براى ایشان نقل كرده بود كه من درمسگرآباد تهران بودم یكى ازاولیاء خدا مرا باطىّ الارض به مسجد جمكران آورد با او در مسجد جمكران به مجلس روضه اى كه درگوشه اى تشكیل شده بود رفتیم از همان اول مجلس حضرت بقیة اللّه ارواحنافداه در روضه شركت فرمودند روضه خوان اشعارى از كتاب گلزار آل طه كه مرحوم آیة اللّه حاج سید على رضوى سروده است میخواند و حضرت ولى عصر ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء گوش میدادند وگریه میكردند پس از خاتمه مجلس حضرت حجة بن الحسن عج اللّه تعالى فرجه الشریف دعاكردند و از مجلس برخاستند و تشریف بردند، جمعى كه درآن مجلس بودند به شخصى كه ازدیگران به حضرت نزدیكتر بود اصرار میكردند كه شماهم دعائى بكنید او مى گفت حضرت ولیعصرعج اللّه تعالى فرجه دعاء فرمودند بالاخره بااصرار زیاد او را وادار به دعاء كردند او هم چند جمله دعاء درباره فرج كرد و مجلس خاتمه یافت. احتمالا دعا كننده خود مرحوم قاضى بوده ولى نمى خواسته اسمش را ببرد. بله نتیجه میگیریم كه چون آقا حجة بن الحسن عج اللّه تعالى فرجه الشریف به مجالس ‍ روضه علاقمندند به آنجاتشریف فرمامیشوند وبراى جد عزیز خود آقا سید الشهداء اباعبداللّه الحسین ع اشك میریزند.

    آسمان خون گریه كن برلعل عطشان حسین
    اى زمین كُن ناله بر احوال طفلان حسین

    در سَما خِیلِ ملك بزم عزا كرده بپا
    در عزاى جانگداز نونهالان حسین

    یارسول اللّه بیا در كربلا بنما نظر
    بین بخاك و خون بود نعش عزیزان حسین

    یا امیرالمؤ منین برخیز زینب را ببین
    لب نهاده بر گلوى سرخ عطشان حسین

    فاطمه رخت عزا بر تن نما در این عزا
    نوحه سركن برتن صد چاك عریان حسین

    شیعیان بر سینه و بر سرزنان باسوزوآه
    ازغم جانسوز طفلان پریشان حسین

    خون روان گردیده از پهناى صحراى دلم
    از غریبى و اسیرى یتیمان حسین


    زیارت امام حسین (ع)



    مرحوم سید بن طاووس رضوان اللّه تعالى علیه نقل نموده از محمد بن داود كه گفت: همسایه اى داشتم معروف به على بن محمد بود كه ایشان برایم گفت من از ایام جوانى هرماه بزیارت حضرت امام حسین ع میرفتم تا اینكه سن من بالا رفت و نیروى جسمیم ضعیف شد و یك چند وقتى زیارت را ترك كردم، پس از مدتى بقصد زیارت پیاده حركت كردم پس از چند روز بكربلا رسیدم و بزیارت آقا امام حسین ع نائل شدم و دو ركعت نماز بجا آوردم و بعد از زیارت و نماز از فرط خستگى راه كنار حرم خوابم برد. در عالم خواب دیدم مشرف شدم خدمت آقاى خودم ابى عبداللّه الحسین ع حضرت رویشان را به بنده كرد و فرمود: اى على چرا به من جفا كردى با اینكه نسبت بمن خوبى و نیكى مى كردى ؟ عرضكردم: اى سیدى اى آقاى من بدنم ضعیف شده و توانایى خود را ازدست دادم و توان آمدن ندارم و چون فهمیده ام آخر عمرم است و با آن حالى كه داشتم این چند روز راه را به عشق شما بزیارت آمدم و روایتى از شما شنیدم دوست داشتم آن را از خود شما بشنوم. حضرت فرمود آن روایت رابگو: گفتم چنین نقل شده كه قال من زارنى فى حیوتى زرته بعد وفاته هر كه مرا در حال حیاتش ‍ زیارت كند و بزیارت من نائل گردد من هم بعد از وفاتش او را زیارت میكنم و بزیارت او مى آیم حضرت فرمود بله من گفته ام، حتى اگر او را زیارت كننده ام را در آتش ببینم نجاتش خواهم داد. " 2 "

    مقصود ما از كعبه و بتخانه كوى تست
    هرجارویم روى دل ما بسوى تست

    این بس بود شگفت كه جاى تودردلست
    وین دل هنوز درطلب جستجوى تست

    خوانند دیگران بزبان گرتورا،مرا
    كام وزبان و دل همه درگفتگوى تست

    گفتى بوقت مرگ نهم پاى برسرت
    جانم بلب رسیده و در آرزوى تست


    انكار ثواب گریه



    مرحوم علامه بزرگوار و عالم جلیل القدر شیعه محدث اهلبیت عصمت و طهارت علیهم السلام زنده كننده اسلام مرحوم علامه مجلسى رضوان اللّه تعالى علیه از بعضى از اهل وثوق از سید على حسینى رحمة اللّه علیه نقل فرمود: من مجاور برقبرمولایم آقا على بن موسى الرضا ع بودم، چون روز عاشورا شد مردى از دوستان ما، كتاب مقتل آقا امام حسین ع را شروع كرد به خواندن تا به این روایت رسید كه حضرت باقر ع فرمود: هركس در مصائب آقا سید الشهداء اباعبداللّه الحسین ع از چشمهایش باندازه پرپشه اى اشك ریزد حق تعالى گناهان او را مى آمرزد، اگر چه بقدر كف دریاباشد. در آن مجلس مرد جاهلى كه مدعى علم بود حاضر بود و بعقل ناقص خود اعتقاد تمام داشت گفت گمان نكنم این حدیث صحیح باشد، زیرا چطورى مى شود كه گریه كردن بر آن حضرت اینقدر ثواب داشته باشد؟ ما با او به بحث و مجادله زیادى پرداختیم ولى او دست از ضلالت خود برنداشت و برخواست رفت چون صبح شد یك وقت دیدم او با یك اضطراب و حالتى آمد و نزد ما نشست و از ما معذرت خواست و از گفته هاى دیروز خود نادم وپشیمان بود علت را سؤ ال كردیم گفت وقتى از شما جدا شدم و شب شد به بستر رفته و خوابیدم درعالم خواب دیدم قیامت برپاشده، و همه مردم را در یك صحرا جمع كرده اند و ترازوهاى اعمال را آویخته اند و صراط را بروى جهنم كشیده اند و دیوانهاى عمل را گشوده اند و آتش جهنم را افروخته اند و قصرهاى بهشت را بجلوه در آورده اند در آن وقت تشنگى شدیدى بر من غالب شد چون نظر كردم بطرف راست خود دیدم حوض كوثر است و برلب حوض دومرد و یك زن مجلله ایستاده اند كه نور جمال ایشان صحراى محشر را روشن كرده و لباس هاى سیاه پوشیده اند و میگریند، از مردى كه نزدیكم بود، پرسیدم اینها كیستند كه كنار حوض كوثر ایستاده اند؟ گفت: آقا رسول اكرم ص و آقا امیرالمؤ منین على ع و آن زن مجلله فاطمه زهرا سلام اللّه علیها است گفتم چرا لباسهاى مشكى و سیاه پوشیده اند و میگریند؟ گفت مگر نمى دانى كه امروز روز عاشورا است و روز شهادت آقا سید الشهداء ابا عبداللّه الحسین ع است ؟ من جلو رفتم وقتى نزدیك حضرت بى بى عالم فاطمه زهرا سلام اللّه علیها شدم، گفتم اى بى بى جان اى دختر رسول اللّه تشنه ام، آن حضرت از روى غضب بمن نظر كرد و فرمود: تو آنكس نیستى كه فضیلت گریه كردن بر مصیبت فرزند دلبندم نورعین و دیده و چشم من شهید مظلوم حضرت اباعبداللّه الحسین ع را انكار كردى ؟ از وحشت از خواب بیدار شدم واز گفته خود پشیمان شدم و حالا از شما معذرت میخواهم و از تقصیر من بگذرید. " 3 "

    این چه غوغائى است جبریل از پرش خون مى چكد
    حضرت زهرا ز چشمان ترش خون مى چكد

    یا رسول اللّه بدشت كربلا بنما نظر
    بین چسان خون خدا از پیكرش خون مى چكد

    چشم حق باشد امیرالمؤ منین كز دیدگان
    از براى نوگلان پرپرش خون مى چكد


    غبار جاروب



    عالم جلیل القدر مرحوم آیة اللّه نهاوندى رضوان اللّه تعالى علیه نقل فرمود از سید جلیل مرحوم جزائرى رحمة اللّه علیه فرمود مدتها بود كه چشمهایم ضعیف شده بود روزى براى زیارت عرفه كربلا مشرف شدم و تحت قبه حضرت سیدالشهداء ع نشسته بودم كه زوار بیرون رفتند و خدمه در روز دوم و سوم روضه مطهر را جاروب میكردند و غبارى از زمین بلند شده بود كه مردم در میان روضه همدیگر را نمى دیدند پس من و جمعى كه در آنجا بودیم گفتیم از این غبارها استفاده كنیم، آمدیم میان غبارها و چشمهایمان را باز وبسته كردیم كه غبار داخل چشم رود هركس كه بامن بود و ضعف چشم داشت وقتى از روضه شریفه در آمدیم دیدم چشمهایم نورانى و شفاف و روشن شده است و وقتى از رفقا پرسیدم آنها هم گفتند ما هم چشمهایمان نورانى شده است و از آن روز تا بحال هرگز چشم درد نگرفته ام و همیشه از تربت امام حسین ع مانند سرمه بر چشمهایم مى كشم. " 4 "

    عشق تو در سینه دارم یاحسین
    از فراقت بى قرارم یاحسین

    نوكرى بردرگهت عمرى بحق
    شد كمال افتخارم یاحسین

    مهر تو داده مرا عزّ وشرف
    هرچه دارم از تو دارم یاحسین

    برتو و راه تو و نام توشد
    عشق ورزیدن شعارم یاحسین

    از در لطفت نگردم نا امید
    من گدائى كهنه كارم یاحسین

    چونكه دردنیا به عشقت زنده ام
    خوفى از عقبا ندارم یاحسین

    تانهى یكدم قدم بردیده ام
    سالها چشم انتظارم یاحسین

    بس كه دارم جرم و عصیان و گناه
    از حضورت شرمسارم یاحسین

    گرتوهم رانى مرا از درگهت
    روبدرگاه كه آرم یاحسین


    دو مأمور پست



    دانشمند محترم آقاى احمد امین نقل میكرد كه شخص مورد اطمینانى براى من نقل نمود كه دو نفر ماءمور پست بمنظور زیارت قبر آقا امام حسین ع تهران را ترك كردند و چون دولت اجازه مسافرت بعتبات مقدسه را بكسى نمى داد، ناچار از راه قاچاق رفتند، در بیابان شوره زارى گرفتار شدند و بقدرى تشنگى بر آنها فشار آورد كه یكى از آنها از تشنگى مُرد و دیگرى بفضل خدا از مهلكه خود را نجات داد و تندرست نزد خانوده خود آمد پس از مدتى دوست و همكار خود را در خواب دید كه در باغ زیبائى باكمال راحتى بسر میبرد از حال او پرسید، گفت: خدا را شكر و ستایش میكنم كه ببركت آقا سید الشهداء اباعبداللّه الحسین ع كاملا راحتم ولى عقربى همه روزه پیش من مى آید و انگشت ابهام پایم را نیش ‍ مى زند و بقدرى مرا رنج مى دهد كه نزدیك است جان بدهم، گفتم ناراحتى تو از براى چیست ؟
    گفت بمن خبر داده اند كه این ناراحتى براى اینستكه یكروز به خانه فلان دوستم مهمان شدم و ضمن اینكه بادوست خود باقلا میخوردم چاقوى كوچكى از خانه او سرقت نمودم و آنرا در گوشه سمت چپ فلان نقطه خانه ام پنهان ساخته ام از تو انتظار دارم كه به خانه من بروى و سلام مرا به همسر و فرزندانم برسانى و از قول من به او بگوئى كه چاقو را بتو بدهند و بصاحبش برگردانى و از او براى من طلب بخشش نمائى شاید خداوند از سر خطاى من درگذرد.
    این شخص میگوید طبق خوابى كه دیده بودم عمل نمودم مرتبه دیگر دوستم را در خواب دیدم كه در منتهاى راحتى و خوشى است و از من تشكر و سپاسگذارى نمود. " 5 "

    چه قبولت افتد؟گركه جان ندهم بپاى تو یاحسین
    من و زیستن چكنم اگرنشوم فناى تویاحسین

    تو چو آفتاب برآمدى ز كران مشرق هستیم
    منم آن ستاره كه دل نهاده روشناى تو یاحسین

    تو مرابه جذبه كشانده اى تومرا زغیررهانده اى
    به اشارتى كه توخوانده اى شدم آشناى تویاحسین

    به قنوت نافله غمت چه شبانه ها كه نخوانده ام
    كه به استجابت بیكران رسم از دعاى تو یاحسین


    اشعار حضرت زهرا (س)



    دارالسلام مرحوم نورى جلدیك صفحه دویست و چهارده از امالى مفید نیشابورى نقل شده: خانم و مخدره اى كه نوحه گر و مداحه بنام زره بوده كه درتمام مجالس زنانه شركت میكرده و اقامه عزادارى حضرت سیدالشهداء اباعبداللّه الحسین ع را برپا مى نموده و خانم خوب و جلسه اى و اهل تقوى بوده و مخدرات دیگر را تشویق به عزادارى و گریه مینموده خلاصه براى عزادارى اهلبیت هركارى كه از دستش برمى آمده انجام میداده.
    یكشب كه بعد از جلسات به منزلش برمیگردد باحال خسته به بستر مى رود و بخواب مى رود. یكوقت در عالم خواب مى بیند كه مشرف شد محضر مقدس بى بى عالم فاطمه زهرا سلام اللّه علیها حضرت بى بى نزد قبر مقدس حضرت سید الشهداء ع نشسته و گریه و زارى مى كند. و بعد با چشم گریان روبه این مخدره عنایت فرموده و مى فرماید اى زره درمجالس عزاى فرزند دلبندم سیدالشهداء ع این اشعار را بخوان.

    ایها العینان فیضا
    واستهلا لاتغیضا

    وابكیا بالطف میتا
    ترك الصدر و ضیضا

    لم امرضه قتیلا
    لا و لا كان مریضا

    یعنى: اى دو چشمان واى دودیده من اشك بسیار از چشم و دیده اشكبار بریزید، زیاد گریه كنید، و باشك كم اكتفا نكنید، و گریه كنید بر آنشهیدى كه در زمین كربلا افتاده و سینه اش زیر سم اسبها شكسته شده است مریض نبود و از دار دنیا رفته است یعنى نه مریض از دنیا رفت و نه خودش از دنیا رفت بلكه او را كشتند. " 6 "

    كنار قتلگه زهراى اطهر
    كشد آه از جگر بادیده تر

    زداغ ماتم نور دوعینش
    زندگاهى بسینه گاه برسر

    همى گوید حسینم جان مادر
    ترانشناختند این قوم كافر

    جوانان ترا كشتند و گشتى
    غریب و بیكس و تنها حسینم

    بگو مادر چه آمد بر سرتو
    جدا كردند سر از پیكر تو

    چه شد عباس و عون و جعفر تو
    بخون خفته على اكبر تو

    نكرده ساربان شرم از پیمبر
    برید انگشت و برد انگشتر تو

    توماندى و بدنهاى عزیزان
    بخون غلطان در این صحرا حسینم


    زیارت ابى عبداللّه (ع)



    مرحوم نورى در دارالسلام جلد یك صفحه دویست و چهل و پنج ازمرحوم طریحى در منتخب روایت نموده از سلیمان اعمش كه گفت من در كوفه همسایه اى داشتم كه گاهى شبها نزدش مى رفتم و با هم صحبت و اختلاط مى كردیم، یك شب در میان صحبت ها اتفاقا صحبت كربلا پیش آمد الكلام یجرالكلام حرف حرف را مى آورد. من از او سئوال كردم كه عقیده تو درباره زیارت حضرت سید الشهداء آقا ابى عبداللّه الحسین ع چیست ؟
    یك وقت گفت: زیارت حسین بدعت است و هر بدعتى گمراهى و ضلالت است و منتهى گمراهى آتش جهنم است. من خیلى ناراحت و خشمگین شدم و از پیشش برخاستم و باخود گفتم وقتى كه سحر شد نزدش مى روم و شمه اى از فضائل آقا سید الشهداء ع را براى او نقل مى كنم اگر بر عناد و انكارش اصرار ورزید او را میكشم.
    سلیمان گفت: وقتى كه سحر شد آمدم پشت در خانه اش و دق الباب كردم، همسرش پشت در آمد شوهرش را خواستم گفت ازاول شب به زیارت آقا سیدالشهداء ع رفته، تعجب كنان از او خدا حافظى كردم و من هم به طرف كربلا رهسپار شدم گفتم اول زیارتى كرده باشم دوم دوستم را ببینم.
    وقتى كه وارد حرم مطهر شدم دیدم همسایه ام سر به سجده گذاشته و پیوسته گریه مى كند و از خدا طلب استغفار و توبه مى كند بعد از مدت زیادى سراز سجده برداشت و مرا دید، نزدش رفتم دیدم حالش منقلب است، گفتم اى مرد تو كه دیروز مى گفتى زیارت حسین بدعت است و هر بدعتى گمراهیست و منتهى گمراهى آتش ‍ دوزخست. و امروز مى بینم براى زیارت آمده اى ؟!
    گفت: اى سلیمان مرا سرزنش نكن زیرا من قائل به امامت اهلبیت علیهم السلام نبودم تا امشب كه خوابم برد خوابى دیدم كه به وحشت افتادم. گفتم چه خوابى دیدى ؟ گفت در عالم خواب دیدم مردى جلیل القدر كه نمى توانم وصف جمال و جلال و كمالش ‍ را بیان كنم دور او را جمعیتى احاطه كرده بودند در جلوى او سوارى بود و آن سوار تاجى بر سرداشت وآن تاج داراى چهار ركن بود و بر هر ركن گوهرى درخشان نصب بود كه تا مسافت ها راه را روشن مینمود. به یكى از خدمتگزاران آنحضرت گفتم: این آقاكیست ؟ گفت: آقا رسول اللّه ص است. گفتم آنكه در پیش روى اوست كیست ؟! گفت آقا امیرالمؤ منین على ع وصى رسول اللّه ص است بعد نگاه كردم دیدم ناقه اى از نور پیدا شد و بر آن ناقه هودجى از نور بود و ناقه ما بین زمین و آسمان پرواز مى كرد. پرسیدم این ناقه از كیست ؟! گفت از حضرت خدیجه كبرى و فاطمه زهرا سلام اللّه علیهما است پرسیدم این جوان كیست ؟! گفت حضرت امام حسین ع است كه همه براى زیارت مظلوم كربلا آقا سید الشهداء ابا عبداللّه الحسین ع مى روند. متوجه هودجى شدم دیدم نوشته هائى از طرف آن بزمین پخش مى شود پرسیدم اینها چیست ؟ گفت در اینها نوشته شده كسانى كه شب جمعه به زیارت آقا حسین ع مى آیند از آتش جهنم در امان هستند.
    من خواستم یكى از آنها را بردارم گفت تو كه میگفتى زیارت امام حسین ع بدعت است این نوشته بدست تو نمى رسد مگر اعتقاد به فضیلت و شرافت آن حضرت را پیداكنى با حالت جزع و فزع و گریه و ترس و وحشت از خواب بیدار شدم و در همان ساعت به زیارت حضرت سید الشهداء آقا اباعبداللّه الحسین ع مشرف شده و توبه كردم. اى سلیمان بخدا قسم من از قبر امام حسین ع جدا نمى شوم تا روح از بدنم جدا شود. " 7 "

    اى جان فداى نام تو و جان پاك تو
    كن قسمتم كه چهره بسایم بخاك تو

    جان مرا چه قدر كه گردد فدا تورا
    جان جهان فداى تن چاك چاك تو

    چون رعد ناله كرد، چو برق بهار سوخت
    هركس شنید شرح غم دردناك تو

    خورشید چهره كرد ز خجلت نهان چو دید
    كردند دشمنان تو قصد هلاك تو

    روشن به نور رحمت خود كن مرا
    اى توتیاى دیده من خاك پاك تو


    بى ارزش كردن زیارت



    مرحوم محدث نورى رحمة اللّه علیه در دار السلام جلد دوم صفحه سیصدو سى وسه نقل نموده از على بن عبدالحمید در كتاب انوار المضیئة كه سید جعفر بن على از عمویش نقل كرده كه باجماعتى به خانه خدا رفتیم در این بین فقیه بن ثویره سوراوى متولى و معلم و راهنماى حج واحرام مابود، در آنجا با مردى كه از اهل یمن بود با ما دوست شد و پیشنهاد كرد كه به منزل او در مكه برویم ما هم پذیرفتیم و با او حركت كردیم و به منزلش رفتیم او غلامها وتجملات و ثروت زیادى داشت و براى ما غذائى حاضر كرد وپذیرائى گرمى از ما شد بعد از صرف غذا آماده مراجعة شدیم، فقیه را نگه داشت و گفت با تو كارى دارم ما حركت كردیم قبل از اینكه به منزل خود برسیم فقیه بما ملحق شد سپس همگى باهم بطرف ابطح براه افتادیم چون شب از نیمه گذشت ناگهان دیدیم فقیه از خواب بیدار شده و گریه مى كند و كلمه لااله الااللّه میگوید ما را قسم مى داد كه برگردیم و در همان نیمه شب خود را به خانه اسعد بن اسد برسانیم هر چه عذر آوردیم كه خطر جانى داردزیرا دزدان وراهزنان در آنجا زیاد هستند قبول نكرد و به اصرار و التماس ماهم با او همراهى كردیم تا به در سراى اسعد بن اسد رسیده و دق الباب كردیم پشت در آمد خود را معرفى كردیم گفت در این وقت ساعت از شب میترسم در را بروى شما بازكنم زیاد مبالغه نمودیم تا در را باز كرد و فقیه محرمانه با او به گفتگو پرداخت و او را قسم میداد و او هم میگفت هرگز اینكار را نخواهم كرد. پرسیدم قضیه چیست ؟ اسعد گفت روز قبل من به ایشان گفتم تو بكربلا نزدیكى و زیاد بزیارت حضرت سید الشهداء ع مى روى ولى من از كربلا دور هستم و توفیق زیارت آن حضرت را ندارم ولى من بزیارت بیت اللّه الحرام و حج زیاد رفتم، از تو یك تقاضا و خواهشى دارم و آن اینكه یكى از زیارتهائى كه كربلا رفتى بمن بفروشى بیك حج، قبول نكرد تا بالاخره راضى شدم نه حج و چهار مثقال طلاى سرخ باو بدهم و او هم یك زیارت كربلا در مقابل بمن واگذارد راضى شد و الحال بمن میگوید معامله را فسخ كن سبب فسخ را هم نمى گوید و من هم حاضر نیستم این معامله را بهم بزنم. ما به فقیه گفتیم چرا قبول نمى كنى ؟ جوابى نداد تا اینكه اصرار زیاد كردیم تاجریان را به این نحو نقل كرد، كه امشب در عالم رؤ یا دیدم قیامت برپاشده و مردم بطرف بهشت و جهنم روانه هستند منهم روانه بهشت شدم تا بحوض كوثر رسیدم و از مولا حضرت امیرالمؤ منین ع تقاضاى آب كردم حضرت فرمود برو از حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام آب بگیر متوجه شدم كه حضرت زهرا سلام اللّه علیها لب حوض كوثر نشسته سلام كردم صورت مبارك را از من برگردانید و اعتنایى بمن نفرمود، عرضكردم بى بى من یكى از موالیان و دوستان و از شیعیان شما وفرزندان شما هستم فرمود: تو به ساحت مقدس فرزندم اهانت كردى و ارزش زیارت فرزندم حسین ع را پائین آوردى و در آنچه گرفته اى خداوند بتو بركت ندهد، با كمال ترس و وحشت از خواب برخاستم حالا هرچه الحاح میكنم این شخص نمى پذیرد اسعد تا این قضیه را شنید گفت حالا كه اینطور است اگر تمام كوههاى مكه را طلا كنى و به من بدهى معامله را فسخ نخواهم كرد... بعد برگشتیم.
    دوسال از این داستان گذشت كه فقر و بیچارسگى فقیه را در بر گرفت و كارش بگدائى كشید و میگفت همه این بلاها بواسطه آن نفرین بى بى عالم زهرا سلام اللّه علیها مى باشد. " 8 "

    خاك تو مرا مُهر نماز است حسین جان
    سوى تو مرا دست نیاز است حسین جان

    كن قسمت من از كرمت كرببلا را
    كین دل همه در سوز وگدازاست حسین جان

    نزدیكتر از هركه توئى در دل عشاق
    راه حرمت گرچه دراز است حسین جان

    نومید نگردد كسى از لطف و عطایت
    خوان كرمت برهمه باز است حسین جان

    مدح دگران را نكنم غیر تو زیرا
    مداح تو درنعمت و نا زاست حسین جان

    تا اینكه ز پستى بر هم راه تو پویم
    زیرا كه رهت راه فراز است حسین جان

  7. #6
    اخراج شده يادشهيد آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Nov 2011
    نوشته ها
    3,189
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    حضرت موسى (ع) به زیارت حسین (ع)


    ابى حمزه ثمالى فرمود در اواخر سلطنت بنى مروان اراده زیارت آقا ابى عبداللّه الحسین ع را نمودم و پنهانى از اهل شام خود را به كربلا رساندم در گوشه اى پنهان شدم تا اینكه شب از نیمه گذشت پس بسوى قبر شریف روانه شدم تا آنكه نزدیك قبر مقدس و شریف رسیدم. ناگهان مردى را دیدم كه بسوى من مى آید و گفت خدا ترا اجر و پاداش دهد برگرد زیرا به قبر شریف نمى رسى من وحشت زده و ترسان مراجعت كردم و در گوشه اى دوباره خود را پنهان كردم تا آنكه نزدیك طلوع صبح شد باز به جانب قبر روانه شدم و چون دوباره نزدیك شدم باز همان مرد آمد و ممانعت كرد و گفت به آن قبر نمى توانى برسى. به او گفتم عافاك اللّه چرا من به آن قبر نمى رسم و حال اینكه از كوفه به قصد زیارت آن حضرت آمده ام بیا بین من و آن قبر حائل نشو، زیرا من مى ترسم كه صبح شود و اهل شام مرا ببینند و مرا در اینجا به قتل برسانند، وقتى این حرف را از من شنید گفت یك مقدار صبر كن چون حضرت موسى بن عمران +ع از خداى خود اجازه گرفته كه به زیارت آقا سید الشهداء ع بیاید و خدا به او اجازه داده و با هفتاد هزار ملائكه به زیارت آقا آمده اند و از اول شب تا به حال در خدمت قبر شریف هستند و تا طلوع صبح كنار قبر هستند و بعد به آسمان عروج مى كنند. ابوحمزه ثمالى گوید از آن مرد پرسیدم كه تو كیستى ؟
    گفت من یكى از آن ملائكه هستم كه ماءمور پاسبانى و پاسدارى قبر آقا سید الشهداء ع هستم و براى زوار آقا طلب مغفرت مى كنیم تا این را شنیدم برگشتم پنهان شدم و هنگام طلوع صبح سر قبر حضرت آمدم دیگر كسى را ندیدم كه مانع شود پس زیارتم را كردم و بر كشندگان آن حضرت لعن نمودم و نماز صبح را در آنجا اقامه كردم و از ترس مردم شام سریع به كوفه برگشتم. " 1 "

    چون به نظم آورم ثناى ترا
    خود ستایش كنم خداى ترا

    كربلایت خریدنى باشد
    من به جان مى خرم بلاى ترا

    اى رخت رشك مهرومه ندهم
    به جهان ذره اى ولاى ترا

    یا كه در دیده اى و یا در دل
    گر ندانند خلق جاى ترا

    در همه عمر گر نمى بینم
    یك نظر روى دلرباى ترا

    دل ما خانه محبت تست
    سر ما پرورد هواى ترا

    چون شود گر رخت نظاره كنم
    كى شود بشنوم نداى ترا

    از عطایت مكن مرا نومید
    اى ستوده خدا عطاى ترا


    نظر حضرت



    سید جلیل مرحوم حاج سید نورالدین نهاوندى از تجار معروف و متدین اراك بوده است گرچه سواد نداشته لكن بسیار با ایمان و عقیده و صادق بوده است و مردم اراك به او عقیده داشته اند و كراماتى به او منسوب است منجمله عالم جلیل و محقق نبیل حضرت حجة الاسلام آقاى آقاعلى میریحیى دام ظله العالى از آن سید بزرگوار دو قضیه نقل كرده اند كه یكى از آنها این است كه سید نور الدین گفت قبل از اینكه متاءهل شوم به اتفاق مادرم همراه قافله به عزم زیارت آقا اباعبداللّه الحسین ع به طرف كربلا حركت كردیم البته در راه خیلى به مادرم خدمت مى كردم مدتى در كربلا بودیم و به زیارت حضرت امیرالمؤ منین على ع و سایر عتبات مقدسه را زیارت كردیم و براى آخرین مرتبه به عنوان وداع به كربلا رفتیم تا اینكه از طرف رئیس قافله ابلاغ شد كه فردا عازم حركت باشیم آن شب هم شب جمعه بود. به مادرم خبر دادم كه برویم براى زیارت وداع لكن مادرم قبول نكرد وگفت الان خسته هستیم چند ساعتى استراحت مى كنیم هنگام سحر به زیارت مشرف مى شویم من هم رضایت مادر را ترجیح داده خوابیدم سحر از خواب بیدار شدم متاءسفانه دیدم كار خراب شده و جنب شده ام با عجله هرچه تمام تر به عزم غسل كردن روانه حمام شدم درب حمام بسته بود به حمام دیگرى رفتم آن هم باز نبود.
    خلاصه هركجا رفتم در برویم باز نشد با ناراحتى فوق العاده اى روانه صحن مطهر شدم دیدم همراهان همه به زیارت وداع مشغولند به اندازه اى غم و اندوه مرا فرا گرفت كه نمى توانم توصیف نمایم از روى تاءسف و ناراحتى چندان به پشت دست خود زدم كه دستم مجروح شد با حالت بیچارگى و اضطرار پشت پنجره آمدم ناگهان چشمم افتاد به جمال دل آراى حضرت سید الشهداء ع در حالى كه از بالاى ضریح آهسته به طرف من مى آمد نگاه محبت آمیزى به من فرمود، و دست محبت به صورتم كشید.

    آنانكه خاك را به نظر كیمیا كنند
    آیا شود كه گوشه چشمى به ما كنند؟

    فرمود سید نورالدین خیلى ناراحتى برو غسل كن تا برسى در حمام باز مى شود ناگهان به حال خود آمدم دیدم خبرى از آقا نیست با كمال عجله به طرف حمام روانه شدم دیدم تازه حمامى مى خواهد درب حمام را باز كند با كمال شوق غسل كرده و به زیارت وداع موفق شدم. " 2 "

    دلبرا گر بنوازى بنگاهى ما را
    خوش تر است ار بدهى منصب شاهى ما را

    به من بى سرو پا گوشه چشمى بنما
    كه محالست جز این گوشه پناهى ما را

    بردل تیره ام اى چشمه خورشید بتاب
    نبود بدتر از این روز سیاهى ما را

    از ازل در دل ما تخم محبت كشتند
    نبود بهتر از این مهر گاهى ما را

    گرچه از پیشگه خاطر ناظر دوریم
    هم مگر یاد كند لطف توگاهى ما را

    باغم عشق كه كوهیست گران بردل ما
    عجب است ارنخرد دوست بكاهى ما را


    دعا در تحت قبه حسین (ع)



    در كتاب معجزات و كرامات نقل شده كه عالم جلیل و زاهدى بى بدیل جناب آقاى حاج سیّد عزیزاللّه فرمودند: من در زمانى كه در نجف اشرف مشرف بودم براى زیارت حضرت سیّد الشهداء ع در عید فطر به كربلا رفتم و در مدرسه صدر میهمان یكى از دوستان بودم و بیشتر اوقاتم را در حرم مطهر امام حسین ع میگذرانیدم، یك روز كه به مدرسه وارد شدم دیدم جمعى از رفقا دورهم جمعند و میخواهند به نجف اشرف برگردند ضمنا از من سؤ ال كردند كه شما چه وقت به نجف برمیگردى ؟ گفتم شما بروید من میخواهم از همین جا به زیارت خانه خدا بروم گفتند چطور؟ گفتم زیر قبه حضرت سید الشهداء ع دعا كردم كه پیاده رو به محبوب بروم و ایام حج را در حرم خدا باشم.
    همراهان و دوستان بالاتفاق مرا سرزنش كردند و گفتند مثل اینكه در اثر كثرت عبادت و ریاضت دماغت خشك شده و دیوانه شده اى توچگونه میخواهى با این ضعف مزاج و كسالت پیاده در بیابانها سفر كنى و تو در همان منزل اول به دست عربهاى بادیه نشین میافتى و تو را از بین مى برند. من از سرزنش و گفتار آنها فوق العاده متاءثر شدم و قلبم شكست با اشك ریزان از اطاق بیرون آمدم و یكسره به حرم مطهّر حضرت سید الشهداء ع رفتم و زیارت مختصرى كردم و به طرف بالاى سر مبارك رفتم و گوشه اى نشستم و به دعا و توسل و گریه وناله مشغول شدم ناگهان دیدم دست یداللّهى حضرت بقیة اللّه روحى فداه بر شانه من خورد و فرمود آیا میل دارى بامن پیاده به خانه خدا مشرف شوى عرضكردم: بله آقا، فرمود پس ‍ قدرى نان خشك كه براى یك هفته تو كافى باشد و احرام خود را بردار و در روز و ساعت فلان همین جا حاضر باش و زیارت وداع را بخوان تا با یكدیگر از همین مكان مقدس به طرف مقصود حركت كنیم عرضكردم چشم اطاعت میكنم. آن حضرت از من جدا شد و من از حرم بیرون آمدم ومقدارى به همان اندازه اى كه مولا فرموده بودند نان خشك تهیّه كردم ولباس احرامم را برداشتم و به حرم مطهر مشرف شدم و در همان مكان معیّن مشغول زیارت وداع بودم كه آن حضرت را ملاقات كردم و در خدمتش از حرم بیرون آمدیم و از صحن و شهر خارج شدیم ساعتى راه پیمودیم نه آنحضرت بامن صحبت میكرد و نه من میتوانستم با او حرف بزنم و مصّدع اوقات او بشوم و خیلى باهم عادى بودیم تا در همان بیابان به محلّى كه مقدارى آب بود رسیدیم آن حضرت خطّى به طرف قبله كشیدند و فرمودند این قبله است تو اینجا بمان نمازت را بخوان و استراحت كن من عصرى میآیم تا باهم به طرف مكه برویم من قبول كردم آن حضرت تشریف بردند حدود عصر بود كه تشریف آوردند و فرمودند برخیز تا برویم، من حركت كردم و خورجین نان را برداشتم و مقدارى راه رفتیم غروب آفتاب به جائى رسیدیم كه قدرى آب در محلّى جمع شده بود آن حضرت به من فرمودند: شب را در اینجا باش و خطّى به طرف قبله كشیدند و فرمودند این قبله و من فردا صبح مى آیم تا باز هم بطرف مكّه برویم.
    بالاخره، تا یك هفته به همین نحو گذشت صبح روز هفتم آبى در بیابان پیداشد به من فرمودند در این آب غسل كن و لباس احرام بپوش و هر كارى كه من میكنم توهم انجام بده و بامن لبیك ها را بگو كه اینجا میقات است من آنچه حضرت فرمودند و عمل كردند انجام دادم و بعد مختصرى راه رفتیم به نزدیك كوهى رسیدیم صداهائى بگوشم رسید عرض كردم: این صداها چیست ؟ فرمودند: از كوه بالا برو در آنجا شهرى مى بینى داخل آن شهر شو آن حضرت این را فرمودند و از من جدا شدند من از كوه بالا رفتم و به طرف آن شهر سرازیر شدم از كسى پرسیدم اینجا كجاست ؟ گفت این شهر مكّه است و آن هم خانه خداست یك مرتبه به خود آمدم و خود را ملامت میكردم كه چراهفت روز خدمت آن حضرت بودم ولى استفاده اى نكردم و با این موضوع به این پراهمیتى خیلى عادى برخورد نمودم به هرحال ماه شوال و ذیقعده و چند روز از ماه ذیحجّه را در مكّه بودم بعد از آن رفقائى كه باوسیله حركت كرده بودند پیدا شدند من در این مدت مشغول عبادت و زیارت و طواف بودم و باجمعى آشنا شده بودم وقتى آشنایان و دوستان مرا دیدند تعجب كردند و قضیه من در بین آنهایى كه مرا مى شناختند معروف شد و این از همان دعایى بود كه تحت قبه حرم سید الشهداء اباعبداللّه الحسین ع كردم و دعایم را بتوسط حضرت سید الشهداء ع مستجاب كردند. " 3 "

    من گداى سراى حسینم
    عاشق كربلاى حسینم

    حب او گشته آئین ودینم
    حق بود این و باشد یقینم

    كى شود كربلایش ببینم
    منكه مدحت سراى حسینم

    در جهان این بود آرزویم
    راه كرب وبلا را بپویم

    مرقدش را چوبوسم بگویم
    من رهین عطاى حسینم

    من گداى سراى حسینم
    عاشق كربلاى حسینم


    خدمت امام زمان (ع)



    مرحوم حاجى نورى در كتاب نجم الثاقب مى گوید عالم جلیل مجمع فضائل و فواضل شیخ على رشتى رضوان اللّه تعالى علیه كه عالم با تقوى و زاهد و داراى علوم بسیار بود. و شاگرد مرحوم شیخ مرتضى انصارى اعلى اللّه مقامه و سید استاد اعظم بود، و من در سفر و حضر با او بودم و كمتر كسى را مانند او در فضل و اخلاق و تقوى دیدم نقل كرد كه: یك زمانى از زیارت حضرت ابى عبداللّه الحسین ع از راه آب فرات به طرف نجف برگشتم در كشتى كوچكى كه بین كربلا و طویرج با مسافر مى رفت بنشتم. مسافرین آن كشتى همه اهل حلّه بودند هم مشغول لهو و لعب و مزاح وخنده بودند فقط یك نفر در میان آنها خیلى با وقار و سنگین نشسته بود و با آنها در مزاح و لهو و لعب مشغول نمى شد و گاهى آن جمعیّت با او در مذهبش سر به سر مى گذاشتند و به او طعن مى زدند و او را اذیت مى كردند و در عین حال در غذا و طعام با او شریك و هم خرج بودند، من زیاد تعجب مى كردم ولى در كشتى نمى توانستم از او چیزى سئوال كنم بالاخره به جائى رسیدیم كه عمق آب كم بود و چون كشتى سنگین بود و ممكن بود به گل بنشیند ما را از كشتى پیاده كردند در كنار فرات راه مى رفتیم من از آن مرد باوقار پرسیدم چرا شما با آنها اینطورید و آنها شما را اینطور اذیت مى كنند؟
    گفت: اینها اقوام منند اینها همه سنى هستند پدرم هم سنى بود ولى مادرم شیعه بود و من خودم هم سنى بودم ولى به بركت حضرت ولى عصر ارواحنا فداه به مذهب تشیع مشرف شدم.
    گفتم: شما چطور شیعه شدید؟ گفت: اسم من یاقوت و شغلم روغن فروشى در كنار جسر حلّه بود، چند سال قبل براى خریدن روغن از حلّه با جمعى به قراء و چادرنشینان اطراف حلّه رفتم تا آنكه چند منزل از حلّه دور شدم بالاخره آنچه خواستم خریدم و با جمعى از اهل حلّه برگشتم در یكى از منازل كه استراحت كرده بودم خوابم برد وقتى بیدار شدم دیدم رفقا رفته اند و من تنها در بیابان مانده ام و اتفاقا راه ما تا حلّه راه بى آب و علفى بود و درندگان زیادى هم داشت و آبادى هم در آن نبود به هر حال من برخاستم و آنچه داشتم بر مركبم بار كردم و عقب سر آنها رفتم ولى راه را گم كردم و در بیابان متحیر ماندم و كم كم از درندگان و تشنگى كه ممكن بود به سراغم بیایند فوق العاده به وحشت افتادم به اولیاء خدا كه آن روز به آنها معتقد بودم مثل ابوبكر و عمر و عثمان و معاویه و غیرهم متوسّل شدم استغاثه كردم ولى خبرى نشد یادم آمد كه مادرم به من گفت كه ما امام زمانى داریم كه زنده است و هروقت كار بر ما مشكل مى شود و یا راه را گم مى كنیم او به فریادمان مى رسد و كنیه اش اَبا صالح است من با خداى تعالى عهد بستم كه اگر او مرا از این گمراهى نجات بدهد به دین مادرم كه مذهب شیعه دارد مشرف مى گردم بالاخره به آن حضرت استغاثه كردم و فریاد مى زدم كه یا ابا صالح ادركنى ناگهان دیدم یك نفر كنار من راه مى رود و بر سرش عمامه سبزى مانند اینها اشاره كرد به علفهائى كه كنار نهر روئیده بود است و راه را به من نشان مى دهد و مى گوید به دین مادرت مشرف شو، و فرمود: الا ن به قریه اى مى رسى كه اهل آنجا همه شیعه اند. گفتم: اى آقاى من با من نمى آئى تا مرا به این قریه برسانى، فرمود: نه زیرا در اطراف دنیا هزارها نفر به من استغاثه مى كنند و من باید به فریاد شان برسم و آنها را نجات بدهم و فورا از نظر غائب شد.
    چند قدمى كه رفتم به آن قریه رسیدم با آنكه به قدرى مسافت تا آنجا زیاد بود كه رفقایم روز بعد به آنجا رسیدند وقتى به حلّه رسیدم، رفتم نزد سید فقهاء سید مهدى قزوینى ساكن حلّه و قضیّه ام را براى اونقل كردم و شیعه شدم و معارف تشیّع را از او یاد گرفتم و سپس از او سئوال كردم كه من چه بكنم تا یك مرتبه دیگر هم خدمت حضرت ولى عصر ارواحنا فداه برسم و آن حضرت را ملاقات كنم ؟
    فرمود چهل شب جمعه به كربلاء برو و امام حسین ع را زیارت كن، من این كار را مشغول شدم و هر شب جمعه از حلّه به كربلا مى رفتم، تا آنكه شب جمعه آخر بود تصادفا دیدم ماءمورین براى ورود به شهر كربلا جواز مى خواهند و آنها این دفعه سخت گرفته اند و من هم نه جواز و تذكره داشتم و نه پولى داشتم كه آن را تهیّه كنم، متحیّر بودم مردم صف كشیده بودند و جنجالى بود هرچه كردم از یك راهى مخفیانه وارد شهر شوم ممكن نشد در این موقع از دور حضرت صاحب الزمان عجل اللّه تعالى فرجه الشریف را در لباس اهل علم ایرانى كه عمّامه سفیدى بر سر داشت داخل شهر كربلاء دیدم، من پشت دروازه بودم، به او استغاثه كردم، ازدروازه خارج شد و نزد من تشریف آورد و دست مرا گرفت وداخل دروازه كرد مثل آن كه مرا كسى ندید وقتى داخل شدم و قصد داشتم با او مصاحبت كنم او ناگهان غائب شد و دیگر او را ندیدم از این داستان متوجه مى شویم كه آقا امام زمان همیشه كنار مرقد جدّ شریفش ‍ حضرت سید الشهداء ع است و هركسى كه به زیارت جدش برود از او خشنود و به كمكش مى آید.

    هاله اى برچهره از نور خدا دارد حسین
    جلوه هر پنج تن آل عبا دارد حسین

    آشناى عشق را بى آشنا گفتى خطا است
    در غریبى هم هزاران آشنا دارد حسین

    در هواى كوى وصلش بى قراران بى شمار
    دل مگركاه است وگوئى كهربادارد حسین

    معجز قرآن جاویدان حسین بن على
    برترین اعجازها در كربلا دارد حسین

    خیمه گاهش كعبه وآب فراتش زمزم است
    قتلگاهى برتر از كوه منا دارد حسین

    شورشیرین غمش رمزبقاى سرمدى است
    از سرشك دیدگان آب بقادارد حسین

    تا شفا بخشد روان و جسم هربیمار را
    درحریم وصل خودخاك شفادارد حسین

    حرمت ذبح عظیم كربلا بنگر حسان
    خونبهائى همچو ذات كبریا دارد حسین


    روضه ابوالفضل (ع)



    بدون تردید حضرت بقیة اللّه روحى فدا در مجالس عزادارى حضرت سید الشهداء ابا عبداللّه الحسین ع حاضر مى شوند زیرا آن حضرت خود را صاحب عزاء مى دانند به خصوص ‍ اگر مجلس را افراد متّقى و با اخلاص ترتیب داده باشند و باز بالاخص اگر در اَمكنه متبرّكه تشكیل شود و یا روضه اى خوانده شود كه مورد علاقه آن حضرت باشد. مثَلا غالبا در مجالسى كه روضه حضرت ابوالفضل ع خوانده مى شود آن حضرت نظر لطفى به آن مجلس دارند.
    حضرت آیة اللّه سید حسن ابطحى حفظه اللّه مى فرماید یكى از دوستان كه راضى نیست اسمش را بگویم. در سال هزار و سیصد و شصت و سه به مكّه معظمه مشرف مى شود روحانى كاروان كه مرد خوبى بود سه شب قبل از آنكه به عرفات برویم در عالم رؤ یا حضرت ولى عصر ع را زیارت مى كند آن حضرت به او مى فرماید كه در روز عرفه روضه حضرت ابوالفضل ع را بخوان كه من هم مى آیم ضمنا مخدره اى كه فلج بود در كاروان بوده كه باید زیر بغلهایش را بگیرند تا او اعمالش را انجام دهد. در ضمن زن دائى ایشان هم در آن كاروان بوده كه فرزندش در جبهه شهید شده بود شب عرفه در خواب مى بیند كه پسرش آمده مى گوید حالم خوب است و من كشته نشده ام این مادر از خواب بیدار مى شود عكس فرزندش را مى بوسد وگریه زیادى مى كند، آن زن افلیج مى گوید جریان چیست ؟ این عكس كیست ؟ او جریان شهادتش را براى زن افلیج نقل مى كندو عكس پسرش را به او نشان مى دهد زن افلیج عكس پسر زن دائى را مى گیرد و مثل كسى كه با شخصى زنده حرف مى زند به او خطاب مى كند و اشك مى ریزد و مى گوید تو امروز كه روز عرفه است باید از خدا بخواهى كه امام زمان ع را به كاروان ما بفرستد و مرا شفا دهند.
    بعد از ظهر عرفه در بین دعاء عرفه روحانى كاروان مشغول روضه حضرت ابوالفضل العباس ع شد. همه اهل كاروان مى دیدند كه ناگهان مردى بسیار نورانى با لباس احرام در وسط جمعیّت نشسته و براى مصائب حضرت ابوالفضل ع زیاد گریه مى كند افراد كاروان كم كم مى خواستند متوجّه او شوند به خصوص بعد از آنكه روحانى كاروان گفت كه من چند شب قبل خواب دیدم كه حضرت بقیّة اللّه روحى و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفدا به من فرمودند كه روز عرفه روضه حضرت ابوالفضل ع را بخوان من هم مى آیم آن مرد ناشناس متوجّه شد كه بعضى به او نگاه مى كنند همه منجمله زن افلیج معتقد شده بودند كه او خود حضرت است لذا از میان جمعیّت حركت كرد مى خواستند از در خیمه بیرون بروند كه آن زن افلیج صدا زد آقا و اشاره به پایش كرد یعنى پاهاى من فلج است حضرت برگشتند و به او نگاه كردند و با اشاره به او فهماندند خوب مى شوى و از در خیمه بیرون رفتند.
    دوست ما مى گفت كه این زن همان ساعت كسالتش برطرف شد و توانست تمام اعمال حجّش را انجام دهد. " 4 "

    باز افتاده بسرم سوداى عشق
    مى كند مجنون دلم دعواى عشق

    عاشقان را با سرو باجان چكار
    عاشقان را دست و پا نایدبكار

    عاشق آن باشد كه در دریاى آب
    تشنه لب جان را سپارد دل كباب

    آنكه بهر آبى از عالم گذشت
    بهر معشوقش فداى آب گشت

    جوئى ار از عاشق صادق نشان
    من نشانت مى دهم اندر جهان

    نام او گویم به آواز جلى
    هست او عباس فرزند على

    كرد كارى در ره سوداى عشق
    آنچنان نوشید او میناى عشق

    عاشقان پا در گل حیرت شدند
    جانفدایان جمله در خجلت شدند

    آنزمان كو رایت همّت فراشت
    داد در راه برادر آنچه داشت

    نى همى در راه او از جان گذشت
    از جهان و هرچه اندر آن گذشت


    امام زمان (ع) به مجالس روضه



    مرحوم آیة اللّه آقاى حاج سیّد حسین حائرى كه در مشهد ساكن بودند و به قول مرحوم آیة اللّه حاج شیخ على اكبر نهاوندى در كتاب عبقرى الحسان او افتخار علماى عاملین بوده است نقل مى كرد: من در سال 1345 هجرى قمرى در كرمانشاه ساكن بودم و منزلى داشتم كه اكثر زوّار سید الشهداء ع در وقت رفتن و برگشتن به كربلا وارد آن مى شدند و هرچند روز كه مى خواستند در آنجا مى ماندند منجمله در اوائل محرّمى سیّد غریبى كه او را قبلا نمى شناختم در منزل ما وارد شد و چند روزى در آنجا ماند و ما هم طبق معمول پذیرائى مى كردیم.
    در این بین یكى از اهالى شهر نجف كه به ایران آمده بود به دیدن من آمد وقتى چشمش به آن سیّد افتاد به من با اشاره گفت: كه این سیّد را مى شناسى ؟ گفتم: نه. چون سابقه اى با ایشان ندارم. گفت او یكى از كسانى است كه سالها به تزكیه نفس و ریاضت مشغول بوده و به ظاهر در كوچه مسجد هندى دكان عطارى داشته و غالبلا در دكان نبوده و هرچند وقت یكبار مفقود مى شود و وقتى كسانش از او تجسّس مى كنند مى بینند كه او در مسجد كوفه در یكى از اطاقها مشغول ریاضت است. بعدها معلوم شد كه اسم این شخص سیّد محمّد و اهل رشت است. من وقتى از حال او اطلاّع پیدا كردم به او بیشتر محبّت نمودم و گفتم: بعضى شما را از اولیاء خدا مى دانند. اول انكار كرد ولى پس از اصرار به من گفت: بله من دوازده سال در مسجد كوفه و غیره مشغول ریاضت بودم و این طور به من گفته بودند كه شرایط تكمیل ریاضت دوازده سال است و در كمتر از آن كسى به مقام كمالى نمى رسد. من از او خواستم كه چیزى به من بگوید:
    گفت: احضار جنّ مى دانم ولى چون آنها گاهى راست وگاهى دروغ مى گویند به آنها اعتمادى نیست. و نیز احضار ملائكه هم صلاح نیست چون آنها مشغول عبادتند و از عبادتشان باز مى مانند. ولى براى شما روح علماء بزرگ را احضار مى كنم كه از آنها هرچه سئوال كنیم جواب مى دهند. ضمنا من در چند سال اخیر كه دولت به جوانها و زنها به اصطلاح آزادى داده بود و بى بندوبارى و بى دینى زیاد گردیده بود یعنى در دوران رضا شاه و توهین به مجالس سینه زنى و روضه خوانى مى گردید مقیّد بودم كه به خاطر تقویت اساس روضه خوانى مجلس مفصّل عزادارى در منزل اقامه نمایم و آن مجلس از اوّل طلوع فجر تا یك ساعت بعد از ظهر ادامه داشت.
    در آن مجلس شصت نفر روضه خوان مى آمدند كه سى نفر آنها منبر مى رفتند و بقیّه به نوبت روزهاى دیگر منبر مى رفتند و به تمام آنها پول داده مى شد، پنج نفر مدّاح هم تعزیه مى خواندند و ساعتى هم سینه زنى مى شد.
    طبیعى است كه یك چنین مجلسى بسیار پر زحمت و پر خرج بود ولى من نمى دانستم كه آیا این مجلس در عین حال مورد قبول حضرت بقیة اللّه روحى فداه هست یانه.
    لذا از آقاى سیّد محمّد میهمانمان خواستم كه او از ارواح علماء سئوال كند كه آیا این مجلس مورد قبول اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام هست یانه ؟
    او گفت: بسیار خوب، من امشب از چهار نفر از علمائى كه از دنیا رفته اند سئوال مى كنم تا ببینم كه آیا این مجلس مورد قبول آنها هست یا خیر و آن چها رنفر عالم عبارتند از مرحوم آیة اللّه میرزا حبیب اللّه رشتى و مرحوم میرزاى شیرازى و مرحوم سیّد اسماعیل صدر و مرحوم سید على داماد یعونى آقاى حاج شیخ حسن ممقانى. صبح كه نزد او رفتم او گفت: دیشب روح این چهار نفر را احضار كردم و از آنها پرسیدم كه آیا این مجلس مورد قبول اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام هست یا خیر؟ آنها به اتّفاق آراء گفتند: بله این مجلس مورد توجّه و مقبول اهلبیت عصمت علیهم السلام مى باشد و روز نهم محرّم تاسوعا و یازدهم محرّم عاشورا حضرت بقیة اللّه روحى فداه هم به این مجلس تشریف مى آورند. من خیلى خوشحال شدم و به او گفتم: چرا روزش را تعیین نفرموده اند.
    گفت: مانعى ندارد باز امشب از همانها سئوال مى كنم و روز و ساعتش را هم تقاضا مى نمایم تا تعیین كنند. ضمنا وضع من در آن مجلس خلاف مجالسى كه اكثرا علماء تشكیل مى دهند بود، كه یك قسمت جائى كه خود مى نشستم با علماء باشد وبقیه مردم در قسمتهاى دیگر بنشینند. بلكه من دم در منزل غالبا ایستاده بودم و براى همه احترام قائل بودم لذا این مجلس مورد توجّه عموم اهل شهر بود و جمعیّت زیادى در آن مجلس حاضر مى شدند و بلكه راه عبور و مرور بسته مى شد و جمعى در كوچه هاى اطراف منتظر مى شدند تا جمعیّتى كه در داخل منزل هستند بیرون بروند و بعد اینها در جاى آنها بنشینند.
    بالاخره فرادى آن روز آقا سیّد محمّد گفت: كه دیشب از همان علماء مطلب شما را سئوال كردم آنها جواب دادند كه حضرت ولى عصر ع روز نهم تاسوعا و در فلان ساعت و فلان دقیقه وقتى كه شما كنار چاه كه نزدیك در منزل است نشسته اید به مجلس ‍ تشریف مى آورند در آن وقت یك مرتبه حال شما تغییر مى كند و تمام بدنتان تكان مى خورد. در آن وقت نگاه كنید در این نقطه معیّن اشاره به قسمتى از منزل كرد مى بینید كه عده اى حدود دوازده نفر به هیئت خاص و لباس مخصوص نشسته اند. یكى از آنها حضرت بقیة اللّه روحى له الفداء است. یك ساعت آنجا هستند و بعد با مردم بیرون مى روند و شما با همه توجّهى كه خواهید كرد متوجّه رفتن آنها نمى شوید. شما مقید باشید كه در آن وقت با وضو باشید و شما مى روید كه خدمتى بكنید مثل چاى دادن و استكان برداشتن آنها براى شما قیام نمى كنند و مى گویند اینجا خانه خودمان هست شما بروید دم در خانه و از مردم پذیرائى بكنید، در مدت یك ساعتى كه حضرت ولى عصر ع و همراهانشان در مجلس ‍ تشریف دارند دو نفر روضه خوان منبر مى روند و آنها با آنكه مصیبت نمى خوانند مجلس بسیار با حال و پرشور مى شود. ضجّه مردم به گریه و ناله بلند مى شود كه باروزهاى دیگر خیلى فرق دارد. و آقاى اشرف الواعظین كه هر روز منبرش یك ساعت طول مى كشید و مجلس دو بعد از ظهر ختم مى گردد آن روز در این ساعت بر خلاف عادت مى آید و منبر مى رود و از حضرت بقیة اللّه روحى فدا صحبت مى كند.
    به هر حال آقاى سیّد محمّد این مطلب را روز پنجم محرم بود كه براى من گفت و من تا روز تاسوعا ساعت شمارى مى كردم روز تاسوعا اتفاقا جمعیّت عجیبى به مجلس آمده بود من در اثر كثرت جمعیّت در آن ساعت معین كنار چاه نشسته بودم كه ناگاه بدنم به لرزه افتاد تكان عجیبى خوردم فورا به همان نقطه معیّن نگاه كردم دیدم دوازده نفر حلقه وار دور یكدیگر نشسته اند. لباسشان متعارف بود همه كلاه نمدى كرمانشاهى به سر داشتند، همه آنها سبزه و قوى هیكل بودند، همه آنها در حدود سنّ چهل سالگى بودند، موهاى ابرویشان و موهاى سرشان سیاه بود، من فورا جمعیّت را شكافتم و به خدمتشان رسیدم و با فریاد صدا زدم براى آقایان چائى بیاورید. آنها به روى من تبسّم كردند ولى احترامى كه در آن مجلس حتّى حكومت و امراء و همه مردم از من مى كردند آنها نسبت به من ننمودند و به من گفتند: اینجا خانه خودمان است براى ما همه چیز آورده اند شما بروید دم در خانه و از مردم پذیرائى كنید.
    من بدون اختیار برگشتم دم درخانه و نمى دانستم كه آنها از كجا وارد شده اند ولى احتمال دادم كه از در اطاق بین بیرونى و اندرونى آمده باشند. به هر حال در آن ساعت دو نفر از وعّاظ به منبر رفتند و با آنكه رسم است روز تاسوعا باید از حالات ابوالفضل ع بخوانند، ناخود آگاه آنها خطاب به حضرت ولى عصر ارواحنا فدا مطالبى مى گفتند كه مردم در فراق آن حضرت گریه مى كردند، آنها به آن حضرت تسلیت مى گفتند و از آن حضرت در فشارهاى دنیا استمداد مى كردند، مجلس هم شور عجبى داشت از نظر گریه و زارى هنگامه اى بود.
    آقاى اشرف الواعظین كه باید بعد از ظهر بیاید ومجلس را ختم كند طبق گفته آقاى سیّد محمّد در همان اول صبح آمد و بر خلاف عادت كه باید به اطاق روضه خوانها برود، كنار من دم درب خانه نشست وگفت: من امروز تعطیل كرده ام كه رفع خستگى كنم زیرا فردا كه عاشورا است مجالس زیادى دارم و باید خود را براى فردا مهیّا كنم. ولى این مجلس را نتوانستم تعطیل كنم و بعد در همان ساعت منبر رفت و وقتى روى منبر نشست سكوت ممتدّى كرد مثل كسى كه نمى داند چه باید بگوید سپس با صداى بلند بدون مقدمه معمولى كه اهل منبر به آن مقیّدند گفت: اى گمشده بیابانها روى سخن ما باتو است. مردم به قدرى از این كلمه بى تابانه به سر و صورت مى زدند و اشك مى ریختند كه اكثر آنها بى حال شدند من مرتّب چشمم به آن دوازده نفر بود ولى ناگهان دیدم آنها نیستند و از مجلس خارج شده اند. " 5 "

    باز این چه آتش است كه بر جان عالمست ؟
    باز این چه شعله و غم و اندوه و ماتم است

    باز این حدیث حادثه جانگداز چیست ؟
    با از این چه قصّه ایست كه با غُصّه تواءم است

    این آه جانگزاست كه در ملك دل بپاست
    با لشكر عزاست كه در كشور غم است ؟

    آفاق پر ز شعله برق و خروش و رعد
    یا ناله پیاپى و آه دمادم است

    چون چشمه چشم مادرگیتى زطفل اشك
    روى جهان چه موى پدر مرده درهم است

    زین قِصّه سر به چاك گریبان كرو بیان
    در زیر بار غصه قد قدسیان خم است

    ماه تجلّى مه خوبان بود به عشق
    روز بروز جذبه جانباز عالم است


    زیارت عاشورا بخوان



    مرحوم حاج شیخ عباس قمى رضوان اللّه تعالى علیه در مفاتیح نوشته مرحوم حاجى نورى رضوان اللّه تعالى علیه فرماید: جناب مستطاب تقى صالح، سید احمد بن سیّد هاشم بن سیّد حسن موسوى رشتى، تاجر ساكن رشت، ایداللّه تعالى برایم نقل كرد و گفت: در سال هزار و دویست و هشتاد به قصد حج از رشت به تبریز آمدم و در منزل حاج صفر على تاجر تبریزى معروف وارد شدم و چون قافله اى براى رفتن به مكّه نبود متحیّر بودم كه چه باید بكنم تا آنكه حاجى جبّار جلو دار سدهى اصفهانى قصد رفتن به طرابوزن را داشت، من هم از او مالى كرایه كردم و با او رفتم در منزل اوّل سه نفر دیگر هم به نام حاج ملاّ محمد باقر تبریزى و حاج سیّد حسین تاجر تبریزى و حاج على به من ملحق شدند و همه باهم روانه راه شدیم، تا رسیدیم به ارض روم و از آنجا عازم طرابوزن شدیم.
    در یكى از منازل بین راه، حاج جبّار جلودار نزد ما آمد و گفت: این منزل كه در پیش داریم بسیار مخوف است. لطفا قدرى زودتر حركت كنید تا بتوانیم، همراه قافله باشیم البته در سایر منزلها غالبا ما از قافله فاصله داشتیم. ما فورا حركت كردیم و حدود دوساعت و نیم و یا سه ساعت به صبح با قافله حركت كردیم، حدود نیم فرسخ كه از منزل دور شدیم، برف تندى باریدن گرفت، هوا تاریك شد، رفقا سرشان را پوشانده بودند و با سرعت مى رفتند، من هرچه كردم كه خودم را به آنها برسانم ممكن نشد، تا آنكه آنها رفتند و من تنها ماندم، از اسب پیاده شدم و در كنار راه نشستم و فوق العاده ناراحت و مضطرب بودم، چون حدود ششصد تومان براى مخارج همراهم بود، بالاخره فكرم به اینجا رسید كه تا صبح همینجا بمانم و چون هنوز تازه از شهر بیرون آمده بودیم، مى توانم به جائى كه از آنجا حركت كرده ام برگردم و چند محافظ بردارم و خودم را به قافله برسانم. ناگهان همان گونه كه در این افكار بودم در مقابل خود آن طرف جادّه باغى دیدم و در آن باغ باغبانى به نظرم رسید كه بیلى در دست داشت و به درختها مى زد كه برف آنها بریزد، باغبان نزد من آمد و با فاصله كمى ایستاد و با زبان فارسى گفت: تو كه هستى ؟ گفتم: رفقا رفته اند و من مانده ام و راه را نمى دانم.
    فرمود: نافله بخوان تا راه پیدا كنى ! من مشغول نافله شدم پس از پایان تهجّدم، باز آمد و فرمود نرفتى ؟ گفتم واللّه راه را نمى دانم.
    فرمود: زیارت جامعه بخوان من با آنكه زیارت جامعه را حفظ نبودم و هنوز هم حفظ نیستم، آنجا مشغول خواندن زیارت جامعه شدم و تمام آن را بدون غلط از حفظ خواندم.
    باز آمد و فرمود: هنوز نرفتى و اینجا هستى من بى اختیار گریه ام گرفت، گفتم بله هنوز هستم راه را بلد نیستم كه بروم. فرمود: زیارت عاشورا را بخوان با آنكه حفظ نبودم و تا به حال هم حفظ نیستم،از اوّل تا به آخر با صد لعن و صد سلام و دعاء علقمه خواندم پس از آنكه تمام كردم باز آمد و فرمود: نرفتى هستى !؟ گفتم تا صبح اینجا هستم.
    فرمود من الا ن تو را به قافله مى رسانم، سوار الاغى شدم و بیلش را به روى دوشش گذاشت و فرمود: ردیف من بر الاغ سوار شو، من سوار شدم و مهار اسبم را كشیدم اسب نیامد و از جا حركت نكرد.
    فرمود: مهار اسب را به من بده به او دادم بیل را به دوش چپ گذاشت و مهار اسب را گرفت و به راه افتاد، اسب فورا حركت كرد، در بین راه دست روى زانوى من گذاشت و فرمود: شما چرا نافله شب نمى خوانید؟ نافله، نافله، نافله این جمله را سه بار براى تاءكید و اهمیّت آن تكرار كرد باز فرمود: شما چرا زیارت جامعه نمى خوانید؟ جامعه، جامعه، جامعه و با این تكرار بر اهمیت آن. بعد فرمود شما چرا عاشورا نمى خوانید؟ عاشورا، عاشورا، عاشورا و با این تكرار به این سه موضوع تاءكید زیادى فرمود، او راه را دائره وار مى رفت یك مرتبه برگشت و فرمود آنها رفقاى شما هستند، دیدم آنها لب جوى آبى پائین آمده اند و مشغول وضو براى نماز صبح هستند، من ازالاغ پیاده شدم، كه سوار اسب شوم و خود را به آنها برسانم ولى نتوانستم به اسب سوار شوم آن آقا از الاغ پیاده شد و مرا سوار اسب كرد و سر اسب را به طرف هم سفرانم برگرداند در آن حال به فكر افتادم كه این شخص كه بود؟ كه اولا فارسى حرف مى زد باآنكه در آن حدود فارسى زبان نیست و همه تركند و مذهبى جز مسیحى در آنجا نیست، این مرد به من دستور نافله و جامعه و زیارت عاشورا مى داد، و مرا پس از آن همه معطلى كه در آنجا داشتم به این سرعت به رفقایم رساند؟!
    و بالاخره متوجه شدم كه او حضرت بقیة اللّه ارواحنا فداه است ولى وقتى به عقب سر خود نگاه كردم، احدى را ندیدم و از او اثرى نبود.

    اى آبروى خلق جهان ز آبروى تو
    وى توتیاى چشم خرد خاك كوى تو

    ما را گذشت عمر بسوداى آن خوشیم
    كز ما سخن نرفت مگر گفتگوى تو

    پژمرده بود گلشن توحید لاجرم
    خرم دوباره گشت زخون گلوى تو

    كردى بخون دل تو وضو در نماز عشق
    جان جهان فداى نماز و وضوى تو

    با آرزوى روى تو زینب چو رفت گفت
    رفتم ولى بدل بودم آرزوى تو

    بر نوك نى چو راءس منیرت بدید و گفت
    بر من نگر كه روى دلم هست سوى تو


    گریه امام زمان



    جناب حجّة الاسلام آقاى قاضى زاهدى گلپایگانى گفت من در تهران از جناب آقاى حاج محمّد على فشندى كه یكى از اخیار تهران است. شنیدم كه مى گفت: من از اول جوانى مقیّد بودم كه تا ممكن است گناه نكنم و آن قدر به حجّ بروم تا به محضر مولایم حضرت بقیة اللّه روحى فداه مشرّف گردم لذا سالها به همین آرزو به مكّه معظّمه مشرف مى شدم.
    در یكى از این سالها كه عهده دار پذیرائى جمعى از حجّاج هم بودم، شب هشتم ماه ذیحجّه با جمیع وسائل به صحراى عرفات رفتم تا بتوانم یك شب قبل از آنكه حُجّاج به عرفات مى روند، من براى زوّارى كه با من بودند جاى بهترى تهیّه كنم. تقریبا عصر روز هفتم وقتى بارها را پیاده كردم و در یكى از آن چادرهائى كه براى ما مهیّا شده بود مستقر شدم و ضمنا متوجّه گردیده بودم كه غیر از من هنوز كسى به عرفات نیامده یكى از شرطه هائى كه براى محافظت چادرها آنجا بود نزد من آمد و گفت: تو چرا امشب این همه وسائل را به اینجا آورده اى مگر نمى دانى ممكن است سارقین در این بیابان بیایند و وسائلت را ببرند؟! به هر حال حالا كه آمده اى باید تا صبح بیدار بمانى و خودت از اموالت محافظت بكنى.
    گفتم: مانعى ندارد، بیدار مى مانم وخودم از اموالم محافظت مى كنم. آن شب در آنجا مشغول عبادت و مناجات با خدا بودم و تا صبح بیدار ماندم تا آنكه نیمه هاى شب بود كه دیدم سیّد بزرگوارى كه شال سبز به سر دارد، به در خیمه من آمد و مرا به اسم صدا زد و گفت: حاج محمّد على سلامٌ علیكم، من جواب دادم و از جا برخاستم. او وارد خیمه شد و پس از چند لحظه جمعى از جوانها كه هنوز تازه موازصورتشان بیرون آمده بود مانند خدمتگزار به محضرش ‍ رسیدند، من ابتدا مقدارى از آنها ترسیدم ولى پس از چند جمله كه با آن آقا حرف زدم محبّت او در دلم جاى گرفت و به آنها اعتماد كردم، جوانها بیرون خیمه ایستاده بودند ولى آن سیّد داخل خیمه شده بود. او به من رو كرد و فرمود: حاج محمّد على خوشا به حالت، خوشا به حالت. گفتم: چرا؟
    فرمود: شبى در بیابان عرفات بیتوته كرده اى كه جدّم حضرت سید الشهداء اباعبد اللّه الحسین ع هم در اینجا بیتوته كرده بود گفتم در این شب چه باید بكنیم ؟
    فرمود: دو ركعت نماز میخوانیم، پس از حمد یازده قل هواللّه بخوان لذا بلند شدیم و این كار را با آن آقا انجام دادیم، پس از نماز آن آقا یك دعائى خواند، كه من از نظر مضامین مثلش را نشنیده بودم، حال خوشى داشت اشك از دیدگانش جارى بود، من سعى كردم كه آن دعاء را حفظ كنم، آقا فرمود: این دعاء مخصوص امام معصوم است و تو هم آن را فراموش خواهى كرد سپس به آن آقا گفتم ببینید من توحیدم خوب است ؟ فرمود: بگو من هم به آیات آفاقیه و انفسیّه به وجود خدا استدلال كردم و گفتم: معتقدم كه با این دلائل خدائى هست فرمود: براى تو همین مقدار از خدا شناسى كافى است. سپس ‍ اعتقادم را به مسئله ولایت براى آن آقا عرض كردم فرمود: اعتقاد خوبى دارى. بعد از آن سئوال كردم كه: به نظر شما الا ن امام زمان ع در كجاست ؟ حضرت فرمود: الا ن امام زمان در خیمه است.
    سئوال كردم روز عرفه كه میگویند حضرت ولىّ عصر ع در عرفات است در كجاى عرفات مى باشند فرمود حدود جبل الرّحمة گفتم: اگر كسى آنجا برود آن حضرت را مى بیند؟ فرمود: بله او را مى بیند ولى نمى شناسد.
    گفتم: آیا فردا شب كه شب عرفه است حضرت ولى عصر عج اللّه تعالى فرجه الشریف به خیمه هاى حجاج تشریف مى آورند و به آنها توجهّى دارند؟
    فرمود: به خیمه شما مى آید، زیرا شما فردا شب به عمویم حضرت ابوالفضل ع متوسل مى شوید در این موقع آقا به من فرمودند حاج محمّد على چائى دارى ؟ ناگهان متذكر شدم كه من همه چیز آورده ام ولى چائى نیاورده ام. عرض كردم آقا اتفاقا چائى نیاورده ام و چقدر خوب شد كه شما تذكر دادید زیرا فردا میروم و براى مسافرین چائى تهیه مى كنم.
    آقا فرمودند: حالاچائى بامن و از خیمه بیرون رفتند و مقدارى كه به صورت ظاهر چائى بود ولى وقتى دَم كردیم به قدرى معطّر و شیرین بود كه من یقین كردم آن چائى از چائى هاى دنیا نمى باشد آوردند و به من دادند من از آن چائى خوردم بعد فرمودند غذائى دارى بخوریم ؟ گفتم: بلى نان و پنیر هست. فرمودند من پنیر نمى خورم گفتم: ماست هم هست. فرمود: بیاور، من مقدارى نان و ماست خدمتش گذاشتم. او از آن نان و ماست میل فرمود:
    سپس به من فرمود: حاج محمد على به تو صد ریال سعودى مى دهم تو براى پدر من یك عمره بجابیاور.
    عرضكردم چشم اسم پدرشما چیست ؟ فرمود اسم پدرم سید حسن است. گفتم: اسم خودتان چیست ؟
    فرمود: سید مهدى پول را گرفتم و در این موقع آقا از جابرخاست كه برود، من بغل باز كردم واو را به عنوان معانقه در بغل گرفتم، وقتى خواستم صورتش را ببوسم دیدم خال سیاه بسیار زیبائى روى گونه راستش قرار گرفته لبهایم را روى آن خال گذاشتم و صورتش را بوسیدم.
    پس از چند لحظه كه او ازمن جداشد من در بیابان عرفات هرچه این طرف و آن طرف را نگاه كردم كسى را ندیدیم یك مرتبه متوجّه شدم كه او حضرت بقیة اللّه ارواحنى فداه بوده بخصوص كه او اسم مرا مى دانست: فارسى حرف میزد نامش مهدى بود پسر امام حسن عسكرى بود!
    بالاخره نشستم و زار، زار گریه كردم، شرطه ها فكر میكردند كه من خوابم برده و سارقین اثاثیه مرا برده اند، دور من جمع شدند، به آنها گفتم شب است مشغول مناجات بودم گریه ام شدید شد.
    فرداى آن روز كه اهل كاروان به عرفات آمدند من براى روحانى كاروان قضیّه را نقل كردم، او هم براى اهل كاروان جریان را شرح داد، در میان آنها شورى پیداشد.
    اوّل غروب شب عرفه نماز مغرب و عشاء را خواندیم بعد از نماز با آنكه من به آنها نگفته بودم كه آقا فرموده اند فردا شب من به خیمه شما مى آیم زیرا شما به عمویم حضرت عباس ع متوسل مى شوید خود به خود روحانى كاروان روضه حضرت ابوالفضل ع را خواند شورى بر پاشده و اهل كاروان حال خوبى پیدا كرده بودند ولى من دائما منتظر مقدم مقدس حضرت بقیة اللّه روحى و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفدا بودم.
    بالا خره نزدیك بود روضه تمام شود كه من حوصله ام سر آمد از میان مجلس برخاستم و از خیمه بیرون آمدم، دیدم حضرت ولى عصر روحى فداه بیرون خیمه ایستاده اند و به روضه گوش مى دهند و گریه مى كنند خواستم داد بزنم و به مردم اعلام كنم كه آقا اینجاست بادست اشاره كردند كه چیزى نگو و در زبان من تصرّف فرمودند كه من نتوانستم چیزى بگویم، من این طرف درخیمه ایستاده بودم و حضرت بقیة اللّه روحى فداه آن طرف خیمه ایستاده بودند و هر دومان بر مصائب حضرت ابوالفضل ع گریه میكردیم و من قدرت نداشتم كه حتى یك قدم به طرف حضرت ولى عصر ع حركت كنم. وقتى روضه تمام شد آن حضرت هم تشریف بردند.

    اى كه توئى مظهر اللّه و نور
    نور خدا كرده زرویت ظهور

    اى زبزرگى بعلى منتسب
    ماه بنى هاشمت آمد لقب

    شیر فلك رم كند از بیم تو
    بود على رهبر تعلیم تو

    از تو پسر ز بیدادگر خاكیان
    فخر فروشند بر افلاكیان

    اى حرمت قبله اهل صفا
    ختم شد الحق بتو نام وفا

    قبله آفاق بود روى تو
    كعبه عشاق بود كوى تو

    پیر خرد طفل دبستان تو
    عشق بود بنده فرمان تو

    از شهداء برده ز میدان عشق
    كوى سبق در خم چوگان عشق


    احترام امام زمان به زوار حسین (ع)



    مرحوم آیة اللّه حاج میرزا محمّد على گلستانه اصفهانى در آن وقتى كه ساكن مشهد بودند براى یكى از علماء بزرگ مشهد نقل فرموده بودند كه، عموى من مرحوم آقاى سید محمّد على از كه مردان صالح و بزرگوار بود نقل میكرد، در اصفهان شخصى بود به نام جعفر نعلبند كه او حرفهاى غیر متعارف، از قبیل آن كه من خدمت امام زمان ع رسیده ام وطى الارض كرده ام میزد و طبعا با مردم هم كمتر تماس میگرفت و گاهى مردم هم پشت سر او به خاطر آن كه چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند، حرف مى زدند.
    روزى به تخت فولاد اصفهان براى زیارت اهل قبور میرفتم، در راه دیدم، آقا جعفر به آن طرف میرود، من نزدیك او رفتم و به او گفتم دوست دارى باهم راه برویم ؟ گفت مانعى ندارد، در ضمن راه از او پرسیدم مردم درباره شما حرفهائى مى زنند آیا راست مى گویند كه تو خدمت امام زمان ع رسیده اى ؟
    اول نمى خواست جواب مرابدهد، لذا گفت آقا از این حرفها بگذریم و باهم مسائل دیگرى را مطرح كنیم، من اصرار كردم و گفتم: من انشاءاللّه اهلم.
    گفت: بیست و پنج سفر كربلا مشرف شده بودم تا آنكه در همین سفر بیست و پنجم شخصى كه اهل یزد بود در راه بامن رفیق شد چند منزل كه باهم رفتیم، مریض شد و كم كم مرضش شدت كرد تا رسیدیم به منزلى كه قافله به خاطر نا امن بودن راه دو روز در آن منزل ماند تا قافله دیگرى رسید و باهم جمع شدند و حركت كردند و حال مریض هم رو به سختى گذاشته بود وقتى قافله مى خواست حركت كند من دیدم به هیچ وجه نمى توان اورا حركت داد لذا نزد او رفتم و به او گفتم من مى روم و براى تو دعاء میكنم كه خوب شوى و وقتى خواستم با او خدا حافظى كنم، دیدم گریه مى كند، من متحیر شدم از طرفى روز عرفه نزدیك بود و بیست و پنج سال همه ساله روز عرفه در كربلا بوده ام و از طرفى چگونه این رفیق را در این حال تنها بگذارم و بروم ؟!
    به هرحال نمى دانستم چه كنم او همینطور كه اشك مى ریخت به من گفت: فلانى من تا یك ساعت دیگر مى میرم این یك ساعت را هم صبر كن، وقتى من مُردم هرچه دارم از خورجین و الاغ و سایر اشیاء مال تو باشد، فقط جنازه مرا به كربلا برسان و مرا در آنجا دفن كن.
    من دلم سوخت و هر طور بود كنار او ماندم، تا او ازدنیا رفت قافله هم براى من صبر نكرد و حركت نمود.
    من جنازه او را به الاغش بستم و به طرف مقصد حركت كردم، از قافله اثرى جز گرد و غبارى نبود و من به آنها نرسیدم حدود یك فرسخ كه راه رفتم، هم خوف مرا گرفته بود و هم هرطور كه آن جنازه را به الاغ مى بستم، پس از آنكه یك مقدار راه مى رفت باز مى افتاد و به هیچ وجه روى الاغ آن جنازه قرار نمى گرفت. بالاخره دیدم نمى توانم او را ببرم خیلى پریشان شدم ایستادم و به حضرت سید الشهداء ع سلامى عرض كردم و با چشم گریان گفتم: آقا من با این زائر شما چه كنم ؟ اگر او را در این بیابان بگذارم مسئولم و اگر بخواهم بیاورم مى بینید كه نمى توانم درمانده ام و بى چاره شده ام.
    ناگهان دیدم، چهار سوار كه یكى از آنها شخصیت بیشترى داشت پیدا شدند و آن بزرگوار به من گفت: جعفر بازائرما چه میكنى ؟
    عرض كردم: آقا چه كنم ؟ در مانده شده ام نمى دانم چه بكنم ؟ در این بین آن سه نفر پیاده شدند، یكى از آنها نیزه اى در دست داشت با آن نیزه زد چشمه آبى ظاهر شد آن میّت را غسل دادند و آن آقا جلو ایستاد، وبقیّه كنار او ایستادند و بر او نماز خواندند و بعد او را سه نفرى برداشتند و محكم به الاغ بستند و ناپدید شدند.
    من حركت كردم با آنكه معمولى راه مى رفتم دیدم به قافله اى رسیدم كه آنها قبل از قافله ما حركت كرده بودند، از آنها عبور كردم پس از چند لحظه باز قافله اى را دیدم، كه آنها قبل از این قافله حركت كرده بودند از آنها هم عبور كردم بعد از چند لحظه دیگر به پل سفید كه نزدیك كربلا است رسیدم و سپس وارد كربلا شدم و خودم از این سرعت سیر تعجب مى كردم.
    بالاخره او را بردم در وادى ایمن قبرستان كربلا دفن كردم، من در كربلا بودم، پس از بیست روز رفقائى كه در قافله بودند به كربلا رسیدند آنها از من سئوال میكردند توكى آمدى ؟ و چگونه آمدى ؟ من براى آنها به اجمال مطالبى را میگفتم و آنها تعجب مى كردند، تا آنكه روز عرفه شد وقتى به حرم حضرت سیدالشهداء اباعبداللّه الحسین ع رفتم دیدم بعضى از مردم را بصورت حیوانات مختلف مى بینم از شدت وحشت به خانه برگشتم باز دو مرتبه از خانه در همان روز بیرون آمدم، باز هم آنها را به صورت حیوانات مختلف دیدم.
    عجیب تر این بود كه بعد از آن سفر چند سال دیگر هم ایام عرفه به كربلا مشرف شده ام و تنها روز عرفه بعضى از مردم را به صورت حیوانات مى بینم ولى در غیر آن روز آن حالت برایم پیدا نمى شود.
    لذا تصمیم گرفتم دیگر روز عرفه به كربلا مشرف نشوم و من وقتى این مطالب را براى مردم در اصفهان مى گفتم آنها باور نمى كردند و یا پشت سر من حرف مى زدند. تا آنكه تصمیم گرفتم كه دیگر باكسى از این مقوله حرف نزنم و مدتى هم چیزى براى كسى نگفتم، تا آنكه یك شب باهمسرم غذا مى خوردیم، صداى در حیاط بلند شد، رفتم در را باز كردم دیدم شخصى مى گوید: جعفر حضرت صاحب الزمان ع تو را میخواهد.
    من لباس پوشیدم و در خدمت او رفتم مرا به مسجد جمعه در همین اصفهان برد، دیدم آن حضرت در صفحه اى كه منبر بسیار بلندى در آن هست نشسته اند و جمعیّت زیادى هم خدمتشان بودند من با خودم میگفتم: در میان این جمعیت چگونه آقا را زیارت كنم و چگونه خدمتش برسم ؟
    ناگهان دیدم به من توجّه فرمودند و صدا زدند جعفر بیا، من به خدمتشان مشرّف شدم فرمودند چرا آنچه در راه كربلا دیده اى براى مردم نقل نمى كنى ؟
    عرضكردم اى آقاى من آنها را براى مردم نقل میكردم ولى از بس ‍ مردم پشت سرم بدگوئى كردند تركش نمودم، حضرت فرمودند توكارى به حرف مردم نداشته باش تو آن قضیّه را براى آنها نقل كن تا مردم بدانند كه ما چه نظر لطفى به زوّار جدّمان حضرت ابى عبداللّه الحسین ع داریم. " 6 "

    زنده بود دین ز قیام حسین
    فخر كند شیعه بنام حسین

    هیچ كسى را نبود نزد حق
    عزت و اجلال و مقام حسین

    فخر به شاهان جهان میكند
    هركه زجان گشته غلام حسین

    اهل ولایكسره ازجان ودل
    سرخوش و مستمند ز جام حسین

    هست بجا تابه ابد درجهان
    زنده و جاوید كلام حسین

    مرگ به از زندگى ننگ بار
    نیست جز این متن پیام حسین


    جوان مسیحى مسلمان شد



    حضرت آیة اللّه جناب آقاى حاج شیخ محمد رازى كه از شاگردان درس اخلاق مرحوم حاج شیخ محمد تقى بافقى مى باشند مى فرمودند كه استادمان مرحوم آقاى بافقى به خادمش آقاى حاج عبّاس یزدى دستور داده بود كه شبها در خانه را باز بگذارد و مواظب باشد كه اگر ارباب حوائج مراجعه كردند به آنها جواب مثبت بدهد و حتى اگر لازم شد در هر موقع شب كه باشد او را بیدار كند تا كسى بدون دریافت جواب از درخانه او برنگردد. آقاى حاج عباس یزدى نقل مى كند:
    نیمه شبى در اطاق خودم كه كنار در حیاط منزل آقاى حاج شیخ محمد تقى بافقى بود، خوابیده بودم، ناگهان صداى پائى در داخل حیاط مرا از خواب بیدار كرد من فورا از جا برخاستم. دیدم جوانى وارد منزل شده و در وسط حیاط ایستاده است نزد او رفتم و گفتم شما كه هستید و چه میخواهید؟ مثل آنكه نمیتوانست فورا جواب مرا بدهد حالا یا زبانش از ترس گرفته بود و یا متوجّه نشد كه من به فارسى به او چه میگویم زیرا بعدا معلوم شد اواهل بغداد و عرب است ولى مرحوم آقاى بافقى قبل از آنكه او چیزى بگوید از داخل اطاق صدازد كه حاج عباس او یونس ارمنى است و بامن كار دارد او را راهنمائى كن كه نزد من بیاید. من او را راهنمائى كردم او به اطاق آقاى بافقى رفت. مرحوم آقاى بافقى وقتى چشمش ‍ به او افتاد بدون هیچ سؤ الى به او فرمود: احسنت، مى خواهى مسلمان شوى، او هم بدون هیچ گفتگوئى به ایشان گفت، بلى براى تشرف به اسلام آمده ام.
    مرحوم آقاى بافقى بدون معطلى بلافاصله آداب و شرایط تشرف به اسلام را به ایشان عرضه نمود و او هم مشرّف به دین مقدّس اسلام شد، من كه همه جریانات برایم غیر عادّى بود از یونس تازه مسلمان سؤ ال كردم كه جریان توچه بوده و چرا بدون مقدّمه به دین مقدس ‍ اسلام مشرف گردیدى و چرا این موقع شب را براى این عمل انتخاب نمودى ؟
    او گفت: من اهل بغدادم و ماشین بارى دارم و غالبا از شهرى به شهرى بار مى برم یك روز از بغداد به سوى كربلا مى رفتم، دیدم در كنار جادّه پیرمردى افتاده و ازتشنگى نزدیك به هلاكت است، فورا ماشین را نگه داشتم و مقدارى آب كه در قمقمه داشتم به او دادم، سپس او را سوار ماشین كردم و به طرف كربلا بردم، او نمى دانست كه من مسیحى و ارمنى هستم، وقتى پیاده شد گفت: برو جوان حضرت ابوالفضل العبّاس اجر تو رابدهد.
    من از او خدا حافظى كردم و جدا شدم، پس از چند روز بارى به من دادند كه به تهران بیاورم، امشب سر شب به تهران رسیدم و چون خسته بودم خوابیدم، درعالم رؤ یا دیدم در منزلى هستم و شخصى در آن منزل را مى زند، پشت در رفتم و در را باز كردم دیدم شخصى سوار اسب است و مى گوید: من ابوالفضل العباس هستم، آمده ام حقّى كه به ما پیدا كردى به تو بدهم. گفتم چه حقى ؟
    فرمود: حق زحمتى كه براى آن پیرمرد كشیدى سپس اضافه فرمود و گفت: وقتى از خواب بیدار شدى به شهر رى مى روى شخصى تو را بدون آنكه تو سئوال كنى به منزل آقاى شیخ محمد تقى بافقى مى برد و قتى نزد ایشان رفتى به دین مقدّس اسلام مشرف مى گردى.
    من گفتم چشم قربان و آن حضرت از من خدا حافظى كرد و رفت، من از خواب بیدار شدم و شبانه به طرف حضرت عبدالعظیم حركت كردم، در بین راه آقائى را دیدم كه بامن تشریف مى آورند و بدون آنكه چیزى از ایشان سئوال كنم، مرا راهنمائى كردند و به اینجا آوردند و من مسلمان شدم. وقتى ما از مرحوم آقاى حاج شیخ محمد تقى بافقى سئوال كردیم كه شما چگونه او را شناختید و مى دانستید كه او آمده است كه مسلمان بشود؟
    فرمود: آن كس كه او را به اینجا راهنمائى كرد یعنى حضرت حجة بن الحسن ع به من فرمودند كه او مى آید و چه نام دارد و چه مى خواهد. " 7 "

    عباس آنكه ذاتش پاكیزه از رذائل
    در رفعت و جلالت معروف در قبائل

    بوالفضل شد مكنى چون بود بوالفضائل
    چون بود نزد اقران ممتاز درشمائل

    زان روى شد ملقب بر ماه آل هاشم
    گویم چو مهررویش باشد زهى تعلل

    گویم چوچرخ قدش باشد زهى تنزل
    گویم چو بحر جودش باشد زهى تعطل

    گویم فرشته خویش باشد در این تاءمل
    زیرا كه نیست نسبت مخدوم را بخادم

    ماهیكه از سه خورشید نور و ضیاء گرفته
    آداب جنگوئى از مرتضى گرفته

    علم و وقارو تمكین از مجتبى گرفته
    هم از حسین مظلوم رسم وفاگرفته

    زین هر سه یافت تعلیم كوشید در مراسم
    در رتبه قنوت برلامكان علم زد

    در منهج اخوت بر فرقدان قدم زد
    چون دفتر وفا را دست قضارقم زد

    برجمله با وفایان عنوان او قلم زد

  8. #7
    اخراج شده يادشهيد آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Nov 2011
    نوشته ها
    3,189
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    هر شب و صبح گریه برحسین (ع)


    حضرت آیة اللّه آقا سید حسن ابطحى فرمود: یكى از دوستان من فرمود من از ولیّى از اولیاء خدا شنیده بودم كه هركس هر صبح و شام بر مصائب حضرت سیدالشهداء ع گریه كند و این كار را لااقل یكسال ادامه دهد به محضر مبارك حضرت بقیة اللّه روحى فداه مشرف میگردد من این كار را براى آنكه به آن حضرت اقتداء كرده باشم، زیرا معروف است كه خود حضرت در زیارت ناحیه مقدسه فرموده: اى جدّ بزگوار براى تو هر صبح و شام گریه مى كنم.
    و به خاطر آنكه ثوابهاى زیادى براى گریه كردن بر حضرت ابى عبداللّه الحسین ع وعده داده شده و بالاخره به خاطر آنكه شاید موّفق به زیارت آن حضرت گردم یك سال ادامه دادم.
    در این مدّت روح انعطاف پذیر عجیبى پیداكرده بودم، رقّت قلب كه از علائم انسانیّت است در من ایجاد شده بود و بالاخره یك روز كه طبق معمول همه روزه ام كتاب مقتل را باز كرده بودم و مشغول مطالعه مصائب آن حضرت بودم و خود را مهیّا براى گریه كردن میكردم، دیدم قبل از من صداى گریه از اطرافم آهسته آهسته بلند مى شود، اول گمان كردم كه در آن نزدیكى جمعى دور یكدیگر جمع شده اند و برچیزى گریه مى كنند، ولى با كمال تعجّب این چنین نبود، یعنى كسى در آن نزدیكى وجود نداشت كه صداى گریه اش تا این حد سریع به گوش من برسد به هر حال مشغول كار خودم شدم و كم كم اشكى از گوشه هاى چشمم سرازیر شد، یادم هست كه آن روز روضه حضرت على اصغر ع را میخواندم و بر مصائب آن طفل شیر خوار گریه مى كردم، صداى گریه اى كه در اطرافم بود با شدّت گریه من شدّت میگرفت، كم كم خودم را مثل آنكه در مجلس ‍ روضه پرجمعیّت و با حالى قرار گرفته باشم حس مى كردم.
    حال نمى دانم در و دیوار بامن گریه مى كردند، یاملائكه آسمان در آن خانه جمع شده بودند و زمزمه داشتند، یا آنكه مؤ منین از جنّ بامن هماهنگى مى كردند، هرچه بودمن خوشحال بودم كه امروز تنها نیستم، مدتى این وضع به طول انجامید كم كم صداهاى گریه و شیون تمام شد و سپس مجلس معطّر و منّور به تجلیّات حضرت بقیّة اللّه ع گردید و فیوضات فوق العاده اى نصیبم شد كه از نقلش ‍ معذورم. اینجا من هرچه اصرار كردم كه مختصرى از خصوصیّات آن تشرف را نقل كند، حاضر نشد و من هم كه همین مقدار از قصه را در اینجا نقل كردم براى این كه به عاشقان حضرت بقیة اللّه روحى فداه بگویم گریه بر سیّد الشّهدا ع آن هم صبح و شام فوائد بسیارى دارد و اگر كسى بخواهد به فیض عظمى ملاقات آن حضرت موفق شود مى تواند به این وسیله متوسل گردد. " 1 "

    بیا اى دوست تا باهم بسوزیم
    چو شمع محفل ماتم بسوزیم

    من و تو سوگوار یك عزیزیم
    بیاتا هردو در یك غم بسوزیم

    بیا چون شمع و چون پروانه باشیم
    به گردهم براى هم بسوزیم

    بیا بامحرمان دمساز گردیم
    چرا از طعن نامحرم بسوزیم

    چو مى خواهى در آن عالم نسوزى
    همان بهتردر این عالم بسوزیم


    شفاى ریه



    یكى از وعاظ محترم ایران كه من خودم شاهد كسالت سخت ریوى او بودم واطبّاء ایران از معالجه اش ماءیوس شده بودند و پوست بدنش به استخوانهایش چسبیده بود و آخرین خون بدنش از حلقومش بیرون مى آمد و قسمت عمده ریه اش فاسد شده بود و او را مى خواستند براى معالجه بااسرع وقت به بیمارستان شوروى در مسكو ببرند، ناگهان بدون آنكه او را معالجه كنند خود من آقاى سید حسن ابطحى شاهد بودم كه پس از چند روز شفاى كاملى پیدا كرد. وقتى علّت شفاى او را از او سؤ ال كردم گفت: آخرین شبى كه صبحش بنابود مرا به مسكو ببرند و مى دانستم كه یا در راه و یا در همان مملكت كفر از دنیا میروم، منتظر شدم تا برادرم كه پرستارى مرا به عهده داشت از اتاق بیرون برود، وقتى بیرون رفت در همان حال ضعف رو به طرف كربلا كردم و حضرت سید الشهداء ع را مورد خطاب قرار دادم وگفتم: آقا یادتان هست كه به منزل فلان پیرزن رفتم وروضه خواندم وپول نگرفتم و نیّتم تنها و تنها رضایت خداى تعالى و شما بود؟! و بالاخره چند قلم از این قبیل اعمالى كه بااخلاص انجام داده بودم متذكر شدم و در مقابل آن اعمال شفایم را از آن حضرت خواستار شدم ناگهان دیدم در اتاق باز شد و حضرت سیدالشهداء و برادرشان حضرت ابوالفضل ع وارد اتاق شدند.
    حضرت سیّد الشهداء ع به حضرت ابوالفضل العباس ‍ ع فرمودند برادر بیمار ما را معالجه كن، ایشان هم دستى به صورت من تا روى سینه ام كشیدند و از جا حركت كردند و رفتند. من بعد از آن احساس سلامتى كردم كه دیگر احتیاجى به دكتر و بیمارستان نداشتم و این چنین كه ملاحظه مى كنید صحیح و سالم گردیدم. " 2 "

    یاحسین اى كه شد از مهر تو كامل دینم
    بسته دام تو هست این دل مهر آئینم

    عَلَم افراختم از فخر بر این چرخ بلند
    تا تو كردى بعلمدارى خود تعیینم

    من امان نامه دشمن بغضب رد كردم
    تا تو بخشى زوفا دردو جهان تاءمینم

    دست در راه تو دادم كه بگیرى دستم
    جان بپاى تو فشانم كه امید است اینم

    چشم با تیر عدو دوختم از عالم و هست
    مایل دیدن تو چشم حقیقت بینم


    سینه زدن امام زمان (ع)



    شاید بعضى از بى خردان متوجّه اهمیّت عزادارى براى حضرت سیّد الشهداء ع را نشوند و ندانند كه دهها حدیث در اهمیّت عزادارى براى حضرت ابى عبداللّه الحسین ع رسیده و حتّى تمام علماء و مراجع تقلید خودشان به آن مبادرت میكرده اند و یكى از وسائل تشرف به محضر حضرت بقیّة اللّه روحى فداه را گریه بر حضرت سید الشهداء ع مى دانسته اند در سال هزارو سیصدو سى و سه كه براى تحصیل به نجف اشرف مشرّف بودم با جمعى از علما اعلام پیاده به كربلا میرفتیم در بین راه به محلّى به نام طویرج كه باكربلاى معلاّ بیشتر از چهار فرسخ فاصله نداشت رسیدیم یكى از علماء بزرگ به من گفت:
    روز عاشورا دسته هاى سینه زن از اینجا به كربلا حركت مى كنند و جمعى از علماء و حتّى بعضى از مراجع به آنها ملحق مى شوند و با آنها سینه میزنند، سپس آن عالم بزرگ به من مى گفت: روز عاشورائى بود كه من با دسته طویرج بسوى كربلا مى رفتیم، در میان سینه زنها یكى از مراجع تقلید فعلى كه آن وقت از علماء بزرگ اهل معنى محسوب مى شد با كمال اخلاص و اشك جارى مشغول سینه زدن بود. من از آن عالم بزرگ سئوال كردم كه شما به چه دلیل علمى این كار را انجام مى دهید؟
    فرمود: مرحوم علاّمه سید بحر العلوم روز عاشورائى باعدّه اى از طلاب از كربلا به استقبال دسته سینه زنى طویرج مى روند، ناگهان طلاب مى بینند مرحوم سیّد بحرالعلوم با آن عظمت و مقام شامخ علمى عمامه و عبا و قبا و عصا را كنار انداخت و مثل سایر سینه زنها لخت شده و خود را میان عزاداران و سینه زنان انداخت و بسر و سینه مى زند.
    طلاّبى كه با معظم له به استقبال آمده بودند هرچه مى كنند كه مانع ازآن همه احساسات پاك و محبّت بشوند میّسر نمى گردد بالاخره عدّه اى از طلاّب براى حفظ سیّد بحرالعلوم اطراف ایشان را میگیرند كه مبادا زیردست و پا بیافتد و ناراحت شود، تا اینكه بعد از اتمام برنامه سینه زنى بعض از خواص از آن عالم بزرگ مى پرسند چگونه شد كه شما بى اختیار وارد دسته سینه زنى شدید و آنگونه مشغول عزادارى گردیدید؟
    فرمود: وقتى به دسته سینه زنى رسیدم دیدم حضرت بقیة اللّه عجّل اللّه تعالى فرجه الشریف با سروپاى برهنه میان سینه زنها به سر و سینه مى زنند و گریه مى كنند من نتوانستم طاقت بیاورم لذا از خود بى خود شدم درخدمت حضرتش مشغول سینه زدن گردیدم. " 3 "

    هر كه باعشق تو راهى به محرم دارد
    هركجا هست سراپرده ماتم دارد

    مكتب سرخ تشیع زمحرم باقى است
    جان ما برخى دینى كه محرم دارد

    در محرم همه ساعت شب قدرى دگر است
    آرى این ماه شرف بر رمضان دارد

    اى كه سرمایه هستى همه از تست حسین
    هركسى مهر تو دارد چه دگر كم دارد

    در فیض است و گشوده است خدا برمردم
    در عزاى تو هر آن خانه كه پرچم دارد

    بخدا فلك نجاتى تو و مصباح هدى
    این بیانى است كه پیغمبر اكرم دارد

    انبیاء را غم عشق تو، رسانده به كمال
    شاهدم سوزوگدازى است كه آدم دارد

    جان عاشق بتو، پیوسته برد فیض ‍ بهشت
    دل فارغ زتو، در سینه جهنم دارد

    زان نگینى كه در انگشت سلیمان جا داشت
    بنده كوى تو بسیار به خاتم دارد

    عالم بى توجهیم است از آن مى گویم
    سگ كوى تو شرف بر همه عالم دارد


    سه حاجت آیة اللّه مرعشى (ره)



    سید جلیل القدر و عالم بزرگوار حضرت آیة اللّه حاج سید اسماعیل هاشمى طالخنچه اى اصفهان كه از علماى فعلى اصفهان مى باشند نقل فرمود: از عالم نبیل حضرت آیة اللّه العظمى حاج سید شهاب الدین مرعشى نجفى رضوان اللّه تعالى علیه كه فرموده بودند:
    من در دوران جوانى و اوائل طلبگى بسیار كم هوش و كند ذهن بودم و دیر درس را یاد مى گرفتم و زود فراموش مى كردم و دوم هم وسواس داشتم پشت سر هركسى نماز نمى خواندم و سوم هم شخصى بود كه هر وقت مرا میدید كه كم هوش و كندذهن هستم مى گفت تو كه نمى توانى درس بخوانى برو كار كن و با حرفهایش مرا آزار مى داد و گوشه و طعنه زیاد مى زد این سه مسئله عجیب مرا ناراحت مى كرد این سه چیز باعث رنجش خاطرم بود.
    یك روز تصمیم گرفتم كه بیایم كربلا و حلّ این مشكلات را از آقا ابى عبداللّه الحسین ع بخواهم، آمدم كربلا، و یك راست رفتم خدمت كلیددار وقت و آن زمان حرم آقا سید الشهداء ع، و گفتم شما پدر و جدم را مى شناسى از علماء بوده اند یك حاجتى از تو دارم و آن اینكه امشب باحضرت خلوت كنم و حوائجم را از آقا حضرت سیّد الشّهداء ابا عبداللّه الحسین ع بگیرم.
    كلیددار قبول كرد و من شب در حرم رفتم و خدام حرم درهاى حرم و صحن را بستند. وقتى كه به حرم وارد شدم و خود را با حضرت خلوت دیدم با خود فكر كردم كه حضرت به چه كسى بیشتر علاقه دارد د ركتابها دیده بودم كه حضرت سید الشهداء ع به آقا حضرت على اكبر خیلى علاقمند بوده لهذا آمدم مابین قبر حضرت سید الشهداء ع و حضرت على اكبر ع نشستم و مشغول توسل و دعا و تضرع و نماز شدم. ناگهان دیدم مرحوم پدرم در حرم نشسته و قرآن میخواند رفتم خدمت مرحوم ابوى سلام كردم و احوال پرسى نمودم و حاجت خود را بیان كردم مرحوم ابوى فرمود هرچه مى خواهى از آقا بگیر و اشاره به قبر حضرت سید الشهداء ع نمود. نگاه كردم دیدم حضرت سید الشهداءع روى ضریح مقدس نشسته، آمدم نزد ضریح و به آقاعرض حاجت نمودم و توسل و گریه زیادى كردم حضرت میوه اى اسم آن میوه را مؤ لف فراموش كرده را از بالاى ضریح براى من انداخت من آن را خوردم، یك وقت دیدم كسى نیست و صبح شده و صداى اذان از گلدسته هاى حرم بلند است درب حرم باز شد مردم جهت نماز جماعت به حرم جمع شدند یكى از علماء امام جماعت ایستاد مردم هم ایستادند و من هم ایستادم و اقتداء نمودم بعد از نماز از حرم بیرون آمدم آن شخص كه همیشه به من زخم زبان مى زد و مى گفت برو كار كن را دیدم تا به من رسید بعد از سلام و مصافحه گفت دیشب در فكر بودم كه اگر شما درس بخوانى بهتر است بعد آمدم حجره كتاب را برداشتم دیدم هرچه مى خوانم در ذهنم ضبط مى شود متوجه شدم كه آقا حضرت سید الشهداء ابا عبداللّه الحسین ع تمام حوائجم را عنایت فرموده است.

    سر حلقه عشق همه عشاق حسین است
    شیرازه مجموعه اخلاق حسین است

    آنكس كه وفا كرده به میثاق حسین است
    واضح تر از آن باعث احیاى صلوة است

    گرروضه رضوان طلبى كوى حسین است
    گرنافه مشكبو طلبى بوى حسین است

    گر لاله شب بو طلبى روى حسین است
    چون ذكر حسین است بهار صلوة است

    حسین باب نجات است
    حسین مظهر ذات است


    توسعه رزق و روزى



    عالم جلیل و زاهد مسلم حاج آقاى شیخ عبد الجواد حائرى مازندرانى فرمود روزى كسى آمد خدمت خلد مكان شیخ الطایفه زین العابدین مازندرانى قدّس اللّه سره العالى شكایت از تنگى معاش خود كرده شیخ به او فرمود برو حرم حضرت اباعبداللّه ع زیارت عاشورا بخوان رزق و روزى به توخواهد رسیداگرنرسید بیا نزد من، من خواهم داد.
    آن بنده خدا رفت بعد از زمانى آمد خدمت آقا، آقا فرمود چه كاركردى ؟ گفت در حرم مشغول خواندن زیارت عاشورا بودم كسى آمد و وجهى به من داد و در توسعه قرارگرفتم. " 4 "

    حسین اى همه هستى نثار مقدم تو
    بهار دین وسیاست بودمحرم تو

    كنند منع عزاى تودشمنان چون هست
    سلاح خانه براندازكفر ماتم تو

    اگر كه تا به قیامت زپا نمى افتد
    خدا بدست خود افراشته است پرچم تو

    به خلقت توخدا قدرتى دگر كرده است
    كه ازتمام عوالم جداست عالم تو

    به آسمان الهى كسى تقرب یافت
    كه سوخت بیشتر و گریه كرد از غم تو

    كرم زپشت دروعذر خواهى ازسائل
    نمونه اى بود از رحمت مجسم تو

    از آنچه را كه خدایت به حشر مى بخشد
    شفاعت است درآن عرصه رتبه كم تو

    توكعبه دل و هر ركن تو جدا افتاد
    كه شدقوام بناى قیام محكم تو


    زیارت عاشورا هر روز



    عالم جلیل القدر شیخ عبدالهادى حائرى مازندرانى از والد خود مرحوم حاجى ملاّ ابوالحسن نقل كرده كه من حاجى میرزا على نقى طباطباژى رابعد از رحلتش درخواب دیدم به اوگفتم آروزئى هم در آنجا دارى ؟ گفت: هیچ آروزئى ندارم جز یكى و آن هم اینست كه چرا در دنیا هر روز زیارت عاشوراى ابى عبدلله الحسین الشهیدع را نخواندم، رسم سیّد این بود كه در دهه محرم زیارت عاشورا میخواند نه در تمام سال و لذا افسوس مى خورد كه چرا تمام سال نمى خواندم. " 5 "

    تا درگه تو قبله راز است حسین
    ما را به درت روى نیاز است حسین

    گردد در كعبه باز سالى یك بار
    وین كعبه درش همیشه باز است حسین


    نافع در قیامت



    شیخ محمد حسن انصارى برادر زاده و داماد خاتم الفقهاء شیخ مرتضى انصارى، چند فرزند داشت، سومین فرزند ایشان شیخ مرتضى معروف به آقا شیخ بزرگ بود و همچنین از اجله اهل فضل نجف اشرف بود كه در سال هزار و دویست و هشتاد ونه در نجف اشرف تولد یافت و در سال هزار وسیصد و بیست و دو در سن سى وسه سالگى در دزفول به سبب مارگزیدگى از دنیا رحلت نمود.
    ایشان عادت داشت به خواندن زیارت عاشورا و هر صبح و عصر مقید بر آن بود. بعد از وفاتش اورا دیدند از او پرسیدند چه عمل بیشتر براى اینجا نافع است ؟
    در جواب سه بار فرمود: عاشورا، عاشورا، عاشورا. " 6 "

    آن دل كه ورا غم نپذیرد عجب است
    عاشق كه از او جدا بمیرد عجب است

    ما عبد حسینیم و چنین آقائى
    گر دست غلام خود نگیرد عجب است


    بهترین اعمال



    مرحوم آیة اللّه سید محمد حسین شیرازى نوه مرحوم آیة اللّه العظمى میرزاى شیرازى بزرگ بعد از وارد شدن به ایران و مسدود شدن راه عراق در اثر جنگ جهانى دوم به اینجا آید براى خانواداش ‍ كه در نجف بودند، فوق العاده ناراحت مى شود مراجعه مى كند به كسى كه ارتباط با ارواح بر قرار مى كرده نه به وسیله هیپنوتیزم.... دو سؤ ال مى كند مطابق باواقع جواب مى آید، علاقمند مى شود، سؤ ال سوّم مى كند بهترین عمل براى سفر آخرت چیست ؟ بعد ازموعظه ها چنین جواب مى آید بهترین عمل براى سفر آخرت زیارت عاشورا است، بدین جهت مرحوم آیة اللّه سید محمد حسین شیرازى تا آخر عمر ملتزم و مداوم به زیارت عاشورا بود. " 7 "

    مائیم مدام دیده گریان حسین
    سوزیم بیاد لب عطشان حسین

    پروا نبود ز نار نیران ما را
    داریم چو ما دست به دامان حسین


    علاّمه امینى



    فرزند برومند آیة اللّه امینى رضوان اللّه تعالى علیه آقاى دكتر محمّد هادى امینى مى نویسند:
    پس از گذشت چهار سال از فوت مرحوم آیة اللّه العظمى علاّمه امینى نجفى پدر بزرگوارم مؤ لف كتاب الغدیر... یعنى سال هزار و سیصدو نود و چهار هجرى قمرى شب جمعه اى قبل از اذان فجر، وى را در خواب دیدم، او را شاداب و خرسند یافتم... جلو رفته و پس از سلام و دست بوسى عرض كردم: پدرجان در آنجا چه عملى باعث سعادت و نجات شما گردید؟
    فرمود: چه میگوئى ؟ مجددا عرض كردم: آقا جان در آنجا كه اقامت دارید، كدام عمل موجب نجات شما شد، كتاب الغدیر... یا سایر تاءلیفات... یا تاءسیس و بنیاد كتابخانه امیرالمؤ منین ع، پاسخ دادند: نمى دانم چه میگوئى قدرى واضح تر و روشن تر بگو.
    گفتم: آقا جان شما اكنون از میان ما رفته و رخت بربسته اید و به جهان دیگر منتقل شده اید در آنجا كه هستید كدامین عمل باعث نجات شما گردید از میان صدها خدمات و كارهاى بزرگ علمى ودینى ومذهبى ؟ مرحوم علاّمه امینى.... درنگ و تاءملى نمودند سپس ‍ فرمودند: فقط زیارت ابى عبداللّه الحسین ع عرض كردم: شما میدانید اكنون روابط بین ایران و عراق تیره و تار است و راه كربلا بسته، چه كنم ؟ فرمود: در مجالس و محافلى كه جهت عزادارى امام حسین ع برپا مى شود شركت كن ثواب زیارت امام حسین ع را به تو مى دهند.
    سپس فرمودند: پسر جان در گذشته بارها تو را یادآور ساختم و اكنون به تو توصیه میكنم كه زیارت عاشورا را هیچ وقت و به هیچ عنوان ترك و فراموش مكن، مرتبا زیارت عاشورا را بخوان و بر خودت وظیفه بدان، این زیارت داراى آثار و بركات و فوائد بسیارى است كه موجب نجات و سعادتمندى در دنیا و آخرت تو مى باشد... و امید دعادارم.
    فرزند مرحوم آیة اللّه امینى مى نویسد: علاّمه امینى با كثرت مشاغل و تاءلیف و مطالعه و تنظیم رسیدگى به ساختمان كتابخانه امیرالمؤ منین ع در نجف اشرف مواظبت كامل به خواندن زیارت عاشورا داشته و سفارش به زیارت عاشورا مى نمودند و بدین جهت خودم حدود سى سال است مداوم به زیارت عاشورا مى باشم. " 8 "

    عالم همه قطره اند و دریا است حسین
    مردم همه بنده اند و مولا است حسین

    ترسم كه شفاعت كند از قاتل خویش
    از بس كه كرم دارد و آقا است حسین


    مادر قبر كن



    حضرت حجة الاسلام و المسلمین آقاى حاج آقا حسین نظام الدینى اصفهانى رحمة اللّه علیه نوشته اند: روزى منزل حاج عبدالغفور یكى از حاجى هاى موجه و ملازم آیة اللّه حاج سید محمد تقى فقیه احمد آبادى صاحب كتاب شریف مكیال المكارم فى فوائد الدعاء للقائم ع بودم، یكى از رفقاء ایشان به نام حاج سید یحیى مشهور به پنبه كار مى گفت: برادرم را كه مدتى بود فوت نموده در خواب دیدم با وضع و لباس خوبى كه موجب تعجب شگفت بود، گفتم: داداش دیگر آن دنیا كلاه چه كسى را برداشتى ؟ گفت: من كلاه كسى را بر نداشتم.
    گفتم: من تو را مى شناسم این لباس و این موقعیت ازآن تو نیست، گفت: آرى، دیشب، شب اول قبرِ مادرِ قبر كن بود، آقا حضرت سید الشهداء ابا عبداللّه الحسین ع به دیدن آن زن تشریف آوردند و فرمودند: به كسانى كه اطراف آن قبر بودند خلعت ببخشند و من هم از آن عنایات بهره مند شدم بدین جهت از دیشب وضع و حال ما خوب و این لباس فاخر را پوشیده ام.
    از خواب بیدار شدم نزدیك اذان صبح بود، كارهاى خود را انجام داده و حركت كردم براى تخت فولاد قبرستان تاریخى و با عظمت اصفهان براى تحقیقات سر قبر برادرم رفتم، بعضى قرآن خوانها كنار قبر قرآن مى خواندند از قبرهاى تازه پرسش كردم، قبر مادر قبر كن را معرفى كردند. گفتم: كى دفن شده ؟ گفتند: دیشب شب اول قبر او بوده، متوجه شدم تاریخ با گفته برادرم در خواب مطابق است.
    رفتم نزد آقاى قبر كن در تكیه مرحوم آیة اللّه آقا میرزا ابوالمعالى استاد مرحوم آیة اللّه العظمى بروجردى و صاحب كرامات عجیبه كه محازى قبر آن زن بود، احوالپرسى نمودم راز فوت مادرش را سئوال كردم. گفت: دیشب شب اول قبر او بود.
    گفتم: ایشان روضه خوانى مى كرد؟ روضه خوان بود؟ كربلا مشرف شده بود؟ گفت: خیر، سئوال كرد: این پرسشها براى چیست ؟ خواب خود را گفتم. گفت: مادرم هر روز زیارت عاشورا مى خواند. حاج عبدالغفور در تكیه آقا میرزا ابوالمعالى بالا خانه اى داشتند كه هر وقت ایشان با رفقایشان مى رفتند تخت فولاد در این اطاق منزل مى كردند، روزى به اتفاق ایشان و مرحوم حاج آقا مصطفى فقیه ایمانى و حاج شیخ امیر آقا و حاج آقا حسین مهدوى اردكانى... و جمعى از علماء و بزرگان و امام جماعتهاى اصفهان و رفقاء حاج عبد الغفور به تكیه آمیرزا ابوالمعالى رفتیم، حاج عبدالغفور قبر مادر قبركن را نشان داد و گفت: مادر قبركن قبرش اینجاست كه امام حسین ع به دیدن او تشریف آوردند و خلعت دادند به كسانى كه اطراف قبر او دفن شدند. " 9 "

    اى خرمن فیض و ما سوا خوشه تو
    در راه طلب خدا بود توشه تو

    در هر طرف از چهار گوشه دل ما
    نقشى بود از مزار شش گوشه تو

  9. #8
    اخراج شده يادشهيد آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Nov 2011
    نوشته ها
    3,189
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    مداومت زیارت عاشورا


    یكى از بزرگان مى فرمود مرحوم آیة اللّه حاج آقا حسین خادمى و حاج شیخ عباس قمى و حاج شیخ عبدالجواد مداحیان روضه خوان امام حسین ع را در خواب دیدم كه در غرفه اى از غرفه هاى بهشت دور یكدیگر جمع بودند. از آیة اللّه خادمى احوال پرسى كردم و گفتم: با هم بودن شما یك آیة اللّه و آقاى حاج شیخ عباس ‍ قمى یك محدث وحاج شیخ عبدالجواد روضه خوان امام حسین ع، چه مناسبتى دارد كه با یكدیگر یك جا قرار گرفته اید؟
    جواب دادند: ما همگى مداومت به زیارت عاشورا داشتیم و در مقدار خواندن زیارت عاشورا مثل هم بودیم. " 1 "

    دارم اندر سر هواى كربلایت یا حسین
    دل شده غرق تمناى وصالت یا حسین

    من نه تنها واله و حیران بهامون غمت
    عالمى دل گشته دارى مبتلایت یا حسین

    نور شمس و زهره و پروین و ماه و مشترى
    همچو ذره پیش خورشید جمالت یا حسین

    كى شود پروانه سان گرد مزارت پر زنم
    تا كنم این جان ناقابل فدایت یا حسین

    حاتم و صدها سلیمان سائل درگاه تو
    سلطنت بخشى و دولت بر گدایت یا حسین

    سر بدادى در ره دین همچو سربازى زعشق
    زنده شد دین از تو و خون لقایت یا حسین


    مواظبت بر زیارت عاشورا



    حضرت صادق ع به صفوان مى فرماید: این زیارت و دعا را بخوان و از آن مواظبت كن بدرستى كه من چند چیز را براى خواننده آن تضمین مى كنم:
    1 زیارتش قبول.
    2 سعى و كوشش مشكور باشد.
    3 حاجات او هرچه باشد از طرف خداوند بزرگ بر آورده شود و نا امید از درگاه خدا بر نگردد. اى صفوان این زیارت را به این ضمان از پدرم یافتم و پدرم از پدرش على بن الحسین ع و او از امام حسین ع و ایشان از برادرش امام حسن ع و ایشان از پدرش امیرالمؤ منین على ع و آن حضرت از رسول خدا ص و آن حضرت از جبرئیل و جبرئیل از خداى متعال، هركدام این زیارت را به این ضمان یعنى ضامن شدن در برآمدن و استجابت حاجات تضمین كرده و از خداوند متعال نقل فرمودند و خداوند عزّوجل قسم خورده به ذات اقدس خود كه هركس زیارت كند حسین ع را به این زیارت از نزدیك یا دور دعا كند به این دعا، زیارت و دعاى او را قبول مى كنم و خواسته اش هرچه باشد بر آورده سازم، و عطا كنم.
    پس از درگاه من با ناامیدى و زیان باز نگردد و او را به برآمدن حاجتش، و رسیدن به بهشت و آزادى از دوزخ خرسند و خوشحال مى كنم و شفاعت او را در حق هر كس كه شفاعت كند بپذیرم. " 2 " حضرت صادق ع فرمود: اى صفوان هرگاه براى تو بسوى خداى عزّوجل حاجتى روى داد، یعنى اگر از خدا حاجتى خواستى پس بوسیله این زیارت به سوى آن حضرت توجه كن از هر جا ومكانى كه بوده باشى و بخوان این دعا را و حاجتت را از پروردگار خود بخواه كه بر آورده باشد و خداوند و عده خود را خلاف نخواهد كرد.
    آرى هركس حاجت و مهمّ بزرگى داشته باشد حوائج و خواسته هایش با چهل روز خواندن زیارت عاشورا خواهد گرفت و تجربه گواه عارف و عامى است و حكایات در كتابها زیاد نقل شده و خود و دوستان دیده و شنیده ایم ونمونه هایى هم كه در این كتاب نوشته شده این تجارب را نشان مى دهد.
    عظمت زیارت عاشورا و آثار بركات آن سبب شده كه علماء و بزرگان دین این زیارت را ورد وذكر دائمى خود قرار داده و در كارها و مشكلات به آن متوسل شوند.
    وقایع و رؤ یاهاى صادقه كه حكم مكاشفه حقه را دارند، خصایص ‍ عظیمه و منافع جلیله این زیارت را ثابت كرده آنقدر زیاد است كه جمع آورى آنها بطور كامل كارى بسیار مشكل است لكن براى آگاهى دوستان و علاقه مندان به اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام توصیه مى شود به نمونه هائى از آن به كتاب شریف زیارت عاشورا و آثار شگفت دانشمند معظم عالم بزرگوار سید جلیل القدر جناب حاج آقاى سید على موحد ابطحى اصفهانى مراجعه فرمائید. " 3 "

    خوشا به حال كسى درمنا فداى تو گردید
    كه داعى تو شد و ساكن مناى تو گردید

    هرآنكه خواست حیات ابد ز فرد صمد
    مقیم و عرصه رضوان كربلاى تو گردید

    بهشت خلق شد از نور طلعت تو حسین جان
    كه بارگاه و حرم خانه و سراى تو گردید

    به قدر شاءن تو نازل شده كتاب مبین
    ولى كه حامد و مداح تو خداى تو گردید

    لب تو خشك ولى قلب كائنات سوخت
    ولى پریش دل بحر لعل زاى تو گردید

    سفینه در همه كائنات ذات حسین است
    خداى حىّ مبین، زوج نوح و ناخداى تو گردید


    مأمور رفع گرفتارى



    یكى از علما و حجج اسلام و از ذریّه رسول اللّه ص در یاد داشتهاى خود چنین فرموده بود: شبى از طریقى به من الهام شد كه مبلغ چهل و پنج هزار تومان ببر درب مغازه یكى از بندگان خدا كه مرد محترمى از اهل اصفهان است و نخواسته اسمش گفته شود صبح متحیّر بودم چه كنم، آیا آنچه فهمیدم صحیح است یانه و نمى دانستم چقدر پول دارم ؟ وقتى مراجعه كردم دیدم موجودى من چهل و پنج هزار تومان است، اوّل وقت رفتم درب مغازه آن آقا كه از محترمین شهر بود، دیدم دو نفر درب مغازه او ایستاده اند، به آن آقا گفتم: من با شما كارى دارم، مى خواهم با هم برویم جائى و برگردیم، گفت بسیار خوب، من ایشان را بردم مسجد النبى واقع در خیابان جى، آنجا عمله و بنا كار مى كردند، لب ایوان طرف قبله نشستیم من به ایشان گفتم: من ماءمور هستم گرفتارى شما را اصلاح كنم، مشكلى دارى بگو، هرچه اصرار كردم نگفت، بالاخره آن مبلغ را به ایشان دادم ولى نگفتم چقدر است، ایشان بى اختیار به گریه افتاد و گفت: من چهل و پنج هزار تومان قرض داشتم، چهل زیارت عاشورا نذر كردم بخوانم و امروز بعد از اذان آخر آن را خواندم و از آقا ابى عبداللّه الحسین ع خواستم رفع گرفتاریم شود كه بحمداللّه گره باز گردید. " 4 "

    تا غم عشق تو در دل اى مه تابان گرفتم
    عشرت عالم بدادم محنت دوران گرفتم

    خلق را چون من بدیدم مست و مفتون جمالت
    من هم از این باده خوردم خوى آن مستان گرفتم

    دیدمى پروانه را سوزان بدور شمع گردان
    گرد شمع روى تو گشتم دلى سوزان گرفتم

    راستى تا با تو گشتم آشنا اى مهر رخشان
    رنگ زرد من ز هجران تو در دوران گرفتم

    باز با این حال خود خندان و خوشحالم در عالم
    راحتى را گرچه دادم عشق تو ارزان گرفتم


    حضرت زهرا (س) در روضه ها



    حاج خانم علویه اى كه براى زیارت حضرت زینب سلام اللّه علیها و حضرت رقیه علیهاالسلام به شام مشرّف شده بود مى گفت: محل راءس الشهداء علیهم السلام براى من حالت خاص روحى داشت، همیشه آنجا مى رفتم و زیارت مى خواندم و با حال خوشى گریه مى كردم، روزى در موقع زیارت حال خاصّى پیدا كردم ودریچه اى از عالم دیگر براى من گشوده شد، در آن حال كه بیدار بودم مثل خواب دیدن این منظره و واقعه را دیدم، عدّه اى زن بودند كه مادرم نیز در میان آنها بود و از من تشكر مى كرد كه براى من زیارت و دعا مى خوانى، در این اثناء زن چهار شانه، بلند قامتى تشریف آوردند، زنها خدمت ایشان حاجت خود را عرض مى كردند و من هم حاجت خود را عرض كردم، و سپس گفتم: ما مجلس روضه خوانى داریم و در آن زیارت عاشورا مى خوانیم، چرا شما شركت نمى كنید؟
    فرمودند: من مى آیم و شركت هم مى كنم به آن نشانى و دلیل كه پسر خاله شما با عیالش یك جعبه شیرینى آوردند در مجلس شما و براى رفع مشكل منزل شان نذر كردند در مجلس زیارت عاشوراى شما شركت كنند، مشكل آنها به واسطه خواندن زیارت عاشورا رفع شد و منزل جدید را ساختند و در آن نشستند، امّا بعد دیگر در جلسه زیارت عاشورا شركت نكردند...
    حضرت حاج آقاى ابطحى فرمودند: من صاحب نذر را مى شناختم، جریان را به او گفتم، رنگش تغییر كرد و به گریه افتاده همسرش را صدا كرد و گفت: بشنو از كجا خبر مى دهند و با تاءسف و حزن گفت مطلب دقیق همین است كه گفتید، چه كنم مشكلات زندگى نگذاشته به نذر خود وفا كنم. " 5 "

    سكه عشق و وفا خورده به نام من و تو
    در ره دین خدا بوده قیام من و تو

    تو و من مظهرى از عشق و وفائیم حسین
    سكه عشق و وفا خورده به نام من و تو

    یار مظلوم شدن دشمن ظالم گشتن
    بوده خود شیوه آباء كرام من و تو

    خیمه سلطنت عشق به دلها زده ایم
    گرچه از آتش كین سوخت خیام من و تو


    زیارت عاشورا در آفتاب



    یكى از فامیلهاى نزدیك آقا سیّد زین العابدین ابرقوئى سخت دچار دل درد مى شود تا حدّى كه خون از گلوى او بیرون مى آید، دكترها ماءیوس شده و دستور حركت به تهران و عمل جراحى را دادند، خبر را به آقا سیّد زین العابدین رساندند و درخواست دعا و توسل نمودند، ایشان به فرزندان خود دستور دادند وضوء بگیرند و در میان آفتاب مشغول زیارت عاشورا بشوند، و شفاى او را بخواهند و خود ایشان هم مشغول مى شوند، پس از ساعتى ناگهان از اطاق خود بیرون آمده و گفتند شفا حاصل شد، برخیز و مژده دهید به مادرتان كه خداوند برادرت را شفا داد. " 6 " یكى از علماء اصفهان كه از ملازمین ایشان بودند گفتند آقاى سیّد زین العابدین ختم زیارت عاشورا برداشته بودند براى كمالات نفسانى و رسیدن به درجه یقین، بدین جهت آن حالات براى ایشان پیدا شده بود. شرح حال سید زین العابدین ابر قوئى طباطبائى مؤ لف كتاب ولایة المتقین. " 7 "

    جلوه حق روى دلرباى حسین است
    اشك جنان خاك كربلاى حسین است

    قبله جان است بزم معرفت او
    عارف روشن روان خداى حسین است

    معنى سعى وصفا طواف حریمش
    كعبه دل كوى با صفاى حسین است

    عشق خدا جارى است در همه ذرات
    عشق و حقیقت شعار و راءى حسین است

    معنى دیدار حق تجلى آن شاه
    در همه جا جلوه گر بقاى حسین است

    عرش چه باشد مقام قدس و محبت
    جان كه مقدس شد آشناى حسین است


    مشكل مهم



    یك بنده خدائى مى گوید دو مرتبه مشكل مهمى براى من پیدا شد و با زیارت عاشورا بر طرف شد، توسل اول: براى حقیر سه مشكل مهم پیدا شده بود كه سخت مرا نارحت كرده بود.
    1 مبلغ دویست هزار تومان بابت خرید منزل بدهكار بودم كه نزدیك نه سال طول كشیده شده بود و قدرت پرداخت آن را نداشتم.
    2 گرفتارى سخت دیگرى كه از بیان آن معذورم.
    3 از جهت امر معاش سخت در مضیقه بودم. این سه گرفتارى عرصه را بر من تنگ كرده بود، بعد از توسل به بى بى فاطمه معصومه علیهاالسلام به خاطرم رسید كه چهل روز زیارت عاشورا را بخوانم و ثوابش را به حضرت نرجس خاتون هدیه نمایم كه آن حضرت نزد فرزندشان آقا امام زمان عجل اللّه تعالى فرجه الشریف شفاعت نموده كه این سه گرفتارى بر طرف شود.
    توسل را به این طریق شروع كردم: بعد از نماز صبح هر روز زیارت امین اللّه به قصد زیارت امیرالمؤ منین ع و سپس زیارت عاشورا با صد لعن و صد سلام و سجده و دو ركعت نماز و بعد از آن دعاى معروف علقمه، روز بیست و هفتم، گرفتارى دوم به گونه اى خارق العاده بر طرف شد، روز سى و هشتم شخصى از دوستان كه اجمالا از بدهكارى بنده خبر داشت پس از احوال پرسى، بدون مقدمه مبلغ دویست هزار تومان كه مطابق با بدهكارى حقیر بود به اینجانب داد و گفت: این پول مال شما است بابت بدهكارى منزل، بعد از اتمام چهل روز امر معاش به اندازه كفایت به گونه اى كه در مضیقه نباشم حل شد و الحمد للّه تا این ساعت به مشكلى از جهت معاش برخورد نكردم.

    تا خدا در عالم امكان خدائى مى كند
    كشتى دین را حسینش ناخدائى مى كند

    گوئى از گردونه هستى بدور افتاده است
    هر كه از دربار او فكر جدائى مى كند


    توسل دوم



    بعد از یك سال كه از توسل اول گذشته بود گرفتارى دیگرى براى حقیر به وجود آمد بدین گونه كه یكى از تجار تهرانى قرار گذارد مال التجاره قابل توجهى بفرستد كه بعد از فروش وجه آن پرداخت شود، بعد از مشورت با دو سه نفر از بازاریها قرار شد هفتصد هزار تومان پول نقد بابت بیعانه فرستاده شود، یكى از رفقا پانصد هزار تومان و بنده هم دویست هزار تومان قرض الحسنه تهیه نموده و ارسال شد، و بناشد كه پس از سه روز جنس خریدارى شده بدست ما برسد، اما متاءسفانه معلوم شد كه تاجر مزبور قصد كلاهبردارى داشته و پس از دریافت پول از بانك با هفتاد میلیون تومان بدهكارى ناپدید شده، و بعد از سه ماه سعى و كوشش براى پیداكردن شخص مزبور و استرداد پول، هیچگونه نتیجه اى جز ناامیدى حاصل نشد.
    باتجربه اى كه از خواندن زیارت عاشورا براى حقیر بدست آمده بود، و از طرفى هم آبرو در خطر بود، متوسل به زیارت عاشورا شدم به همان طریق ونیت ذكر شده در توسل او روز بیستم بود كه بطور غیر منتظره اى با آن شخص تماس تلفنى برقرار كردم. و چهل روز تمام نشده بود كه مبلغ دویست هزار تومان دریافت شد و آن شخص ‍ بابدهكارى و كلاهبردارى قریب به هفتاد میلیون تومان به زندان افتادو هیچكدام از طلبكارهاى دیگر نتوانستند پول و طلب خود را وصول نمایند. البته لازم به تذكر است كه هر دو مرحله، توسل باقلبى شكسته و یاد مصائب حضرت سیدالشهداء ع و قطع امید از جمیع اسباب مادى همراه بود. " 8 "

    اى یگانه مظهر خلاق اكبر یاحسین
    حجت ارض و سما سبط پیمبر یاحسین

    چشمه انوار یزدان ناجى دین مبین
    مقدمت كرده زمین عرضه عرش برین

    سرو باغ مصطفى جان امیرالمؤ منین
    نور چشم حضرت زهراى اطهر یاحسین


    علم كیمیا



    آقاى شیخ محمّد سمامى حائرى مى نویسند: مرحوم سیّد موسى سبط الشیخ براى حقیر در نجف اشرف نقل نمودند شخصى جهت قرار گرفتن علم كیمیا، متوسل به حضرت سید الشهداء ع گردید و سه سال پیوسته زیارت عاشورا معروفه و غیر معروفه را در ساعت و جاى معین در حرم مطهر سید الشهداء ع خواند پس از سه سال حضرت را در خواب مى بیند حضرت از او مى پرسند براى چه این قدر توسل پیدا مى كنى و چه مى خواهى ؟
    عرض مى كند: علم كیمیاء را طالبم، حضرت مى فرمایند: این علم بدرد تونمى خورد، عرض مى كند: من طالب این علم هستم. حضرت مى فرماید: صبحها مرد نابینائى در كنار قبر حبیب بن مظاهر اسدى مى ایستد او داراى این علم است.
    این شخص از خواب بیدار شده فورا بطرف حرم حركت كرده و منتظر باز شدن حرم مى شود مى بیند این آقا فقیرى است و مردم به او كمك مى كنند، پیش اورفته و خواسته خود را بیان مى كند و اوّل انكار، بعد از ماءیوس شدن از او به توسل خود ادامه مى دهد، در مرتبه دوّم حضرت در خواب مى فرمایند: خواسته تو پیش همان شخص است... بالاخره در مرتبه سوّم حضرت همان شخص را معرّفى مى نماید و مى فرمایند دیگر مرا در خواب نخواهى دید.
    بعد از بیدار شدن و اصرار و پافشارى به آن شخص او را همراه خود مى برد به مقبره ابن ابى فهد حلّى و چند نوع دارو به او مى دهد و دستورات لازم را داده و مى گوید من طالب علم كیمیاى ولایت اهل بیت علیهم السلام هستم و احتیاجى به این داروها ندارم، آن شخص مى گوید براى مطلب بیشتر سه روزدیگر مراجعه كن، روز سوم كه مراجعت مى كند متوجه مى شود آن شخص فوت نموده و تمام اثاث ولوازمش را از اطاق خارج كردند و دور ریخته اند. " 9 "

    آمدم تاسرنهم برخاك پایت یاحسین
    جان خود سازم بقربان و فایت یاحسین

    آمده سوى تو اى مولاى من عبد ذلیل
    بنگرم من جلوه حق از عطایت یاحسین

    آمدم همچون گدایان بر دراحسان تو
    كن نظر شاها در ایندم برگدایت یاحسین

    از گناه زشت خود زاروپشیمان آمدم
    جویم امید عنایت از سخایت یاحسین

    تشنه فیض توباشم اى سحاب مرحمت
    گرچه خود لب تشنه دارند اشقیایت یاحسین

    عشق روى تو گرفته در دل وجانم مقر
    آید از ناى وجود من نوایت یاحسین


    عنایت آقا ابى عبداللّه الحسین (ع)



    یك روز با حضرت حجة الاسلام والمسلمین حاج آقا محسن كافى آقازاده مرحوم شهید حاج شیخ احمد كافى رضوان اللّه تعالى علیه به زیارت مرحوم آیة اللّه حاج آقا احمد امامى رضوان اللّه تعالى علیه به كتابخانه شان رفتیم، حضرت آیة اللّه خاطره اى براى ما نقل فرمودند: كه یك روز با دوستان به دیدار و منبر مرحوم كافى مى آمدیم یكى از رفقا گفت حاج آقا، آقاى كافى كه مجتهد نیست چطور شده همه مردم او را دوست دارند و این همه سیل جمعیت پاى منبر او مى آید و از یك عالم معروف تر است در حالى كه نه آیة اللّه العظمى است نه چیزى ؟ گفتم الا ن به زیارتشان مى رویم و از او مى پرسیم، آمدیم پاى منبر مرحوم كافى بعد از منبر اطاقى بود كه ایشان آنجا مى نشستند و علما به زیارتشان مى آمدند بعد از احوال پرسى گفتم حاج آقاى كافى مردم مى گویند شما كه مجتهد و عالم نیستید چرا اینقدر معروف هستید؟ مرحوم كافى فرمود: آرى، همین طور است، روزى مرا رژیم شاه معلون به كرمانشاه تبعید كرد، یكشب مرا در یك خرابه اى گذاشتند از وحشت قلبم درد گرفت بعد از چند روز به تهران آمدم آقاى فلسفى را دیدم احوال بنده را پرسیدند گفتم قلبم درد مى كند گفت اگر مى خواهى شناسنامه ات را بده بدهم رفقا برایت یك ویزا بگیرند برو خارج عمل كن قلبت خوب شود. گفتم این كه مى خواهى ویزاى خارج بگیرى و مرا بفرستى زیر دست یك مشت دكترهاى بى دین و یهودى و كافر و بعد هم معلوم نیست خوب شوم یانه. بیا و یك ویزا بگیر برویم كربلا پیش طبیب اصلى و ارباب كل آقا سید الشهداء ابا عبداللّه الحسین ع شِفایم را از آقا و ولى نعمتم بگیرم.
    ویزا گرفته شد و آمدم كربلا، آمدم پیش كلیددار در حرم آقا حسین ع گفتم آقاجان حرم را در چه روزى مى شوئید گفت در فلان شب گفتم آقا جان عطرى گلابى نیاز هست كه با خود بیاورم گفت نه نیاز نیست من رفتم و آن شب آمدم وارد حرم شدم و همانطورى كه داشتم حرم را مى شستم منقلب شدم و فهمیدم آقا مى خواهد به بنده عنایتى كند لطفى كند فهمیدم یك چیزهائى مى خواهند به من بدهند پریدم ضریح را گرفتم و دادند آنچه كه مى خواستند بدهند از آن شب به بعد معروف شدم. آى حسین، آى حسین، آى حسین جان.

    مهرتو را به عالم امكان نمى دهم
    این گنج پربهاست من ارزان نمى دهم

    گرانتخاب جنّت و كویت بمن دهند
    كوى تو را به جنّت رضوان نمى دهم

    نام تو را بنزد اجانب نمى برم
    این اسم اعظم است به دیوان نمى دهم

    جان مى دهم بشوق وصال تو یا حسین
    تا بر سرم قدم ننهى جان نمى دهم

    اى خاك كربلاى تو مهر نماز من
    آن مهر را در ملك سلیمان نمى دهم

    ما را غلامى تو بود تاج افتخار
    این تاج رابه افسر شاهان نمى دهم

    دل جایگاه عشق تو باشد نه غیر تو
    این خانه خداست به شیطان نمى دهم

    گرجرعه اى ز آب فراتم شود نصیب
    آن جرعه را به چشمه حیوان نمى دهم


    عزادارى مردگان



    در تهران كمتر كسى است كه نام مسجد مجد را نشنیده باشد مسجد نامبرده امام جماعتى داشت بنام حاج شیخ محمّد تقى آملى كه مجتهد جامع الشرائط بود، یاد دارم كه شیخ ما آیة اللّه خوشوقت مى فرمود ایشان شایستگى مرجعیّت داشت ولى به عنوان آنكه در این رابطه مطرح نباشد فقط به امامت مسجد مجد و تدریس ‍ مى پرداخت و بس و در بعضى از كتابهائیكه حالات علماء بزرگ و عرفا را نوشته اند، آمده كه مرحوم آیة اللّه شیخ محمد تقى آملى از جمله كسانى است كه به تشرّف خدمت حضرت ولىّ عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشریف مفتخر گردیده است در مجلّه حوزه پنجاه و یك آمده كه مرحوم آیة اللّه آملى مى فرمود: حدود چهل سال از سنّ من میگذشت، روزى به قم مشرّف شدم، روز عاشورا در صحن حضرت معصومه علیهاالسلام عزادارى مفصّلى بود، روضه مى خواندند و منهم خیلى متاءثرّ شدم و زیاد گریه كردم، سپس به قبرستان شیخان رفتم و زیارت اهل قبور مى خواندم. السلام على اهل لااله الاّاللّه.
    در این هنگام دیدم تمام ارواح روى قبرهایشان نشسته اند و همگى مى گفتند علیكم السلام آنگاه زمزمه هائى شنیدم مثل آنكه درباره امام حسین ع و عاشورا بود اى حسین اى حسین اى حسین جان به این معنى كه آنها هم عزادارى مى نمودند. " 10 "

    اى قبله راز یا ابا عبداللّه
    وى روح نماز یا اباعبداللّه

    خود را زخداوندى و كوى توبود
    خلوتگه راز یا اباعبداللّه

    راه تو بحق بود و نبردى ز آن رو
    فرمان ز مجاز یا اباعبداللّه

    سوزد دل ما كه از عطش بود دلت
    در سوز و گداز یا اباعبداللّه

    هركس بوسیله اى نموده راهى
    در كوى توباز یا اباعبداللّه

    كس خط عبور كربلایم ندهد
    ده خود تو جواز یا اباعبداللّه

  10. #9
    اخراج شده يادشهيد آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Nov 2011
    نوشته ها
    3,189
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    عنایت حسین (ع)


    مرحوم مرتاضى لنگرودى فرزند سلطان الواعظین لنگرودى میگفت: در عالم خواب دیوار باغى را دیدم آن قدر رفتم تا به در ورودى باغ رسیدم چون در باز بود وارد شدم، آنچنان باغ پرگل و گیاهى دیدم كه تابحال ندیده بودم. در وسط باغ قصرى دیدم كه تاج الواعظین لنگرودى در ایوان یكى از غرفه هابود.
    گفتم: آقاى تاج این باغ و كاخ از كیست ؟ گفت: از من، گفتم خانه ات را دیده بودم این چنین نبود، گفت: این باغ و كاخ را مولایم حضرت سیّد الشّهداء امام حسین ع به من عنایت فرموده است، خوشا به حال نوكران امام حسین ع. " 1 "

    شناخت هر كه تو را جز خدا بجوید نه
    بغیر راه توراهى دگر بپوید نه

    اسیر عشق توآزادیش در این بند است
    شكسته از غم تو مومیا بجوید نه

    نسیم مهر تو در بوستان اگر ندمد
    گل از گیاه و گیاه از زمین بروید نه

    اگر كه عطر تو را از بهشت برگیرند
    دگر محب تو یك گل از آن ببوید نه

    بغیربارش اشك غمت دگر چیزى
    سیاه نامه ما را توان بشوید نه

    بخویش گفت موید چه مى كنى كه حسین ع
    اگر بگاه شفاعت بمن بگوید نه


    سهمیه از طرف مولا



    مرحوم حجة الاسلام حاج سیّد رضا سعادت از علماء بزرگ مازندران بود و در سنارى مسكن داشت و چون از بیان وافى هم بهره مند بود علاوه بر امامت منبر هم میرفت، حقیر چند سالى متوالیا در آن شهرستان سابقه منبر داشته ام مؤ لف كتاب دین ما علماى ما روى همین اصل با نامبرده از نزدیك آشنا بودم و از منبر شیرین و پرمحتوایش نیز استفاده بردم كه یكى از سخنرانیهاى آقاى سعادت در جلد سوّم گفتار وعاظ به چاپ رسیده روزى در منزل ایشان باجمعى از وعاّظ نشسته بودیم، معظّم له میفرمودند هر واعظ و مدّاح و روضه خوانى سهمیّه از طرف مولاى خود حضرت سید الشهداء ع دارد هرچه حواله شد همان خواهد رسید و بهتر آن است كه منبرى ها در رابطه با پول حرفى نزنند و دعوت كننده را آزاد بگذارند، آنگاه جریانى از مرحوم تاج نیشابورى نقل كرد.
    آقاى تاج نیشابورى از منبرى هاى مشهور ایران بود و آنچنان از شهرت بهره مند بود كه هر سال محرّم و صفر با دعوت مردم تهران به تهران مى آمد و مجالس مهمّى را اداره مى كرد و اشكها از چشمها سرازیر مى شد سالى طبق معمول با دعوت قبلى باید از خراسان به تهران بیاید شب قبل از حركت در عالم خواب دید حضرت سید الشهداء سلام اللّه علیه درجائى نشسته و بزرگان در خدمت حضرتند، در این حال شخصى آمد و دفترى آورد كه در آن دفتر نام وّعاظ و مداحان و ذاكرین ثبت بود، دفتر دار از حضرت خواست كه سهمیّه منبرى ها را مقرّر فرموده تا در دفتر نوشته شود.
    حضرت فرمود نام یكایك منبرها را بخوان، وقتى كه نام یكى از منبرها گفته مى شد حضرت مقداریكه باید در طول محرّم و صفر بگیرد بیان میكرد و او هم مینوشت، تا آنكه بنام نیشابورى رسید، حضرت فرمود: بنویس دوقران.
    شایان ذكر است كه قران واحد پول آن روز بود، كه هر واعظى در مقابل هر منبر چند قران میگرفت و تاج نیشابورى باید بیش از همه بگیرد و در طول محرّم و صفر ده هاتومان باید در آمد داشته باشد. ولى حواله مولا دوقران است. پس از آنكه از خواب بیدار شد هیچ نتوانست چنین خوابى را رؤ یاى صادقه بحساب آورد لذا بخودش ‍ وعده هاى زیادى مى داد، تا آنكه باوسیله نقلیّه آن روز به تهران حركت كرد ولى در بین راه نزدیك تهران بیمار شد و به محض ورود به تهران بسترى شد، او همچنان بیمار بود تا روز آخرماه صفر قدرى در خودش احساس بهبوى كرد، عصابدست گرفت تا در كوچه قدرى قدم بزند، وقتیكه قدم مى زد زنیكه كار گریك خانه اى بود جلو آمد و گفت: خانم من در منزل سفره حضرت ابوالفضل ع دارد به من گفت یك روضه خوان تهیه كنم اگر ممكن است شما قبول فرمائید، آقاى تاج بهمان منزل رفت و بعد از منبر دو قران به ایشان دادند و این تعبیر خوابش بود كه باور نمى كرد. " 2 "

    عرض حاجت زچه بر مردم سفاك بریم
    گوهر پاك چرا در بر ناپاك بریم

    نیست جز خدمت برمردم و طاعت بخدا
    بهره عمر كه از این كره خاك بریم

    ما جگر سوخته عشق حسینیم مدام
    نام آن تشنه جگر با دل صدچاك بریم

    گر سرما برود در ره آن خون خدا
    یاد او كى بخدا زین دل غمناك بریم

    جان ما چون كه برآید زبدن همره خویش
    پرچم نوكریش جانب افلاك بریم


    حضرت زهرا علیهاالسلام در مجالس



    آقاى دانشمند محترم حاج شیخ محمد مهدى تاج لنگرودى فرمود: یكى از دوستانم حجة الاسلام آقاى امامى ثیلى براى حقیر نقل كرد كه در مسجد صاحب الزمان واقع در خیان هلال احمر چهار راه عباسى پاى منبر آقاى حاج میرزاعلى آقاى محدث زاده بودم، كه بالاى منبر فرمود: یكى از وعّاظ مشهور تهران عصر روز آخر ذى الحجّة از منزل بیرون آمد كه شب اول محرّم به منبرهاى دهه عاشورا كه وعده داده برسد، در وسطهاى كوچه پیرزنى آمد و گفت: آقا من از امشب تا ده شب در منزل خودم روضه دارم لطفا تمام شبها را تشریف بیاورید و براى ما روضه بخوانید.
    واعظ گفت من وقت ندارم پیرزن گفت هر وقت شب به منزل برگشتید تشریف بیاورید اگرچه به اندازه چند دقیقه باشد، واعظ باكمال خونسردى و بى میلى جواب مثبت داد كه مى آیم، شب اول محرّم كه دیر وقت از روضه برگشته بود بهمان منزل رفت پرچم سیاه كوچكى دید كه بالاى در آویزان است و روى پرچم سلام بر حسین شهید نوشته، چون در باز بود با گفتن یك یااللّه وارد شده، بدرون اطاقى وى را راهنمائى كردند، وقتى وارد شد دید سه یا چهار نفر زن با چادر مشكى نشسته اند و چون صندلى نداشت خشت و آجر را بروى هم گذاشته اند تا بعنوان منبر از آن استفاده شود.
    آقاى واعظ روى منبر نشست و بعد از خطبه چند جمله از فضائل حضرت سید الشهداءع گفت و روضه خواند و زنهاى حاضر در مجلس گریه كردند و با جمله صلى اللّه علیك یا اباعبداللّه و دعا كردن به مجلس خاتمه داد و این كار تا چند شب ادامه داشت ولى شب پنجم یا ششم از مجالس مهم شهر برگشت و با خود گفت خوب است امشب منزل پیر زن را نادیده انگاشته و نروم، او به منزل خود رفت و شام خورد و بدرون بستر رفت كه بخوابد به محض آنكه خوابید حضرت بى بى عالم صدّیقه طاهره فاطمه زهرا سلام اللّه علیها را در خواب دید، خدمت حضرتش عرض ادب كرد ولى بى بى نسبت به واعظ بى اعتنا بود، واعظ لرزید و گفت: مگر از من خطائى سرزده كه اینگونه به من بى مهرید؟ حضرت فرمود: چرا آن پیرزن را منتظر نگهداشتى و نرفتى ؟!
    واعظ از خواب برخاست و تند تند لباس پوشید و رفت، دید پیرزن دم در ایستاده و نگاه به راه مى كند به محض آنكه آقا را دید گفت چرا اینقدر دیركردى، واعظ كه قلبش مى طپید و از چشمانش اشك مى بارید چیزى نگفت و بدرون منزل رفت و از هر شب بهتر روضه خواند و برگشت، فهمید هرجا روضه امام حسین ع هست آنجا صاحب عزا بى بى عالم حضرت فاطمه زهرا سلام اللّه علیها هم هست. " 3 "

    هر شب جمعه از جنان زهرا
    كربلا آید با دو صد غوغا

    همرهش باشند مریم وحوا
    گریدوگوید آه و واویلا

    كربلا سرو بوستانم كو؟
    میوه قلب ناتوانم كو؟

    شمع جان نور دیدگانم كو
    گو چه شد ماه یثرب و بطحا؟

    كربلا شاه انس و جانت كو؟
    خسرو دور از خانمانت كو؟

    تازه مهمان مهربانت كو؟
    گو چه شد آخر یوسف زهرا؟

    كو سلیمانم كو نگین او
    كو سپاه و یار و معین او

    كو علمدار بیقرین او
    آصف دوران فارس هیجا

    كو على اكبر شبه پیغمبر
    قوت قلب غمزده مادر

    زاده لیلا آن الم پرور
    سرو بستان سید طاها

    نوگل طرف جویبارم كو
    لاله فصل نوبهارم كو

    اصغر آن طفل شیرخوارم كو
    آن شكر ریزم طوطى گویا

    هاشمى زهرا تا صف محشر
    میكند افغان میزند بر سر

    گرید و گوید با دو چشم تر
    واحسینم واقرة العینا

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. از مدینه تا نینوا
    توسط يادشهيد در انجمن داستان های مرتبط با امام حسین(ع)
    پاسخ: 9
    آخرين نوشته: 21-12-2011, 23:32
  2. زنانى که در واقعه کربلا ناشناخته مانده اند
    توسط خادم الزینب در انجمن حضرت زینب(س)
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 06-12-2011, 14:08
  3. دیدار آقازاده با آیت الله مهدوی درباره موسوی
    توسط javadkhan در انجمن شخصيت های مرتبط با جهان اسلام
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 04-12-2011, 14:39
  4. معرفى شهداى نهضت حسينی
    توسط محبّ الزهراء در انجمن عاشورا خون خدا جاری در رگهای تنزیل[ویژه نامه محرم]
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 11-12-2010, 23:55
  5. جايگاه حُديث و نرجس خاتون در غيبت صغرا
    توسط hossein moradi در انجمن امام زمان عجل الله تعالی فرجه
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 15-09-2010, 19:06

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
کانال سپاه