گفتاری از علامه حسن حسن زاده آملی
انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه
معجزات سفرای الهی
معجزات سفراى الهى بر دو قسم است: قولى و فعلى. معجزات فعلى تصرف در کائنات به وقت ولایت تکوینى باذن الله تعالى است. از آنجمله است واقعه شجره قاصعه ى نهج البلاغه که درخت به امر رسول الله "ص" از جاى خود کنده شد و مانند مرغى بال زنان بسوى پیغمبر اکرم شتافت.
قلع درب خیبر بدست یدالله امیر "ع" که خود فرمود: ''والله ما قلعت باب خیبر و قدفت به اربعین ذراعا لم تحس به اعضائى بقوه جسدیه و لا حرکه غذائیه و لکن ایدت بقوه ملکوتیه و نفس بنور ربها مضیئه'' در عداد معجزه فعلى است. معجزات قولى، علوم و معارف است که به تعبیر امیر "ع" در خطبه اشباح نهج البلاغه از ملائکه اهل امانت وحى از حظائر قدس ملکوت بر مرسلین نازل شده است.
معجزات فعلى، موقت، و بعد از وقوع، عنوان تاریخى دارند بخلاف قولى که دائمى اند. آن، عوام را بکار آید که با محسوسات آشنایند، و این خواص را که گوهر شناسند. بقول خواجه در شرح اشارات: ''الخواص للقولیه اطوع و العوام للفعلیه'' در سلسله معجزات قولى، قرآن مجید است که صورت کتیبه خاتم "ص" است، و معارف صادر از اهل بیت عصمت و وحى چون نهج البلاغه و زبور و انجیل آل محمد "ص" صحیفه سجادیه و جوامع روایى، تالى آن. آرى تنها معجزه فعلى باقى پیغمبر قبله مدینه طیبه است که بدون اعمال قواعد و آلات نجومى آن را در غایت استوا تعیین فرمود و بسوى کعبه ایستاده و فرمود: ''محرابى على المیزاب''.
اگر کسى با نظر تحقیق و انصاف در معارف اهل بیت وحى تدبر کند اعتراف مى کند که این همه معارف از مدرسه معلم ندیده، جز از نفوس موید به روح القدس نتواند بود، و خود آنها بهترین حجت بودن آنان است که: ''الدلیل دلیل لنفسه''. نهج البلاغه نمونه اى بارز از این کالاى پر بهاى بازار معارف است.
ادعیه ماثوره و مناجاتها، هر یک مقامى از مقامات انشائى و علمى آن بزرگان است. لطائف ذوقى و دقائق شهودى که در اینها نهفته است در روایات نیست که در اینها مخاطب مردم اند و با آن بفراخور فهمشان سخن مى گفتند، و در آنها با جملال مطلق بخلوت راز و نیاز مى نشستند لذا آن را که در گنجینه نگارخانه عشق داشتند بزبان آوردند.
نهج البلاغه، در جمع شئون و امور حیات انسانى نهجى قویم است که اگر در آن ترتیب حروف تهجى از الف تا یا، در هر یک از آن شئون بحث گردد اصول و امهاتى را حائز است که هر اصلى خود شجره ى طیبه فروع و اثمار بسیار است.
بر اثر عظم مقام و منزلت گفتار آنجناب که مسحه اى از علم الهى، و قلبى از نور مشکوه رسالت، و نفخه اى از شمیم ریاض امامت است، از زمانش تاکنون بسیارى از اعاظم علما در جمع آورى کلماتش سعى بلیغ مبذول و اهتمام بسزا اعمال نموده اند و عده اى از آنان را در رساله اصل این وجیزه ذکره کرده ایم.
''اللهم بلى لا تخلو الارض من قائم لله یحجه'' "نهج البلاغه"
عقل و نقل متفق اند بر اینکه نشانه ى عنصرى هیچگاه خالى از انسان کامل مکمل که واسطه فیض است، نیست. و هر دو ناطقند که: ''الامام اصله قائم فعله دائم. کشجره طیبه اصلها ثابت و فرعها فى السما توتى اکلها حین باذن ربها'' این سنت الهى در نظام ربانى و عالم کیانى است: ''فلن تجد لسنه اله تبذیلا و لن تجد لسنه الله تحویلا''.
اشاراتی به اوصاف اولیاء الله
در نهج البلاغه حدود یکصد و چهل مورد از بیان ولى الله اعظم وصى علیه السلام در اوصاف اولیاء الله اعم از رسول و نبى و وصى و ولى آمده است که هر یک در موضوع مذکور اصلى پایدار و دستورى استوار، و مشرب آب حیات و منبع شراب طهور است و در رساله نامبرده بیش از هفتاد موضع را باختصار و فهرست وار نقل و در پیرامون برخى از آنها بحث کرده ایم و در این خلاصه بایجاز اشارتى مى نماییم:
ولى الله
این چنین انسان ولى الله است، ''ولهم خصائص حق الولایه'' "نهج البلاغه ذیل خطبه دوم" ولى، از اسماء الله است ''و ینشر رحمته و هو الولى الحمید'' "شورى آیه 29" و اسماء الله باقى و دائم اند ''فاطر السموات و الارض انت و لى فى الدنیا و الاخره'' "یوسف 102".
مظهراتم و اکمل این اسم شریف صاحت ولایت کلیه است و آن انسان کامل است که تواند باذن الله در ماده کائنات تصرف کند و قواى ارضیه و سماویه را در تحت تسخیر خویش در آورد بلکه چه جاى تصرف که اقتدار بر انشاى اجرام عظیمه دارد. چه: ''العارف بخلق بهمته ما یکون له وجود من خارج محل الهمه''.
این اذن الله، اذن قولى نیست بلکه اذن تکوینى منشعب از ولایت کلیه مطلقه الهیه است ''و اذ یخلق من الطین کهیئه باذنى'' "مائده 111"، و این ولایت تکوینى است نه تشریعى چه تشریعى خاص واجب الوجود است که شارع و مشرع است و براى عبادتش شریعت و آیین قرار مى دهد و جز او کسى حق تشریع شریعت ندارد. پیغمبر مامور بانذار و تبشیر است و مبلغ و مبین احکام، نه مشرع ''انما انت منذر و انما انت مبشر''.
ولایت بحسب رتبت اعلى و ارفع از رسالت و نبوت است چون ولایت نبى جنبه حقانى دارد و نبوتش وجهه خلقى، لذا ولایت، باطن نبوت و رسالت است و ینل به این دو مبتنى بر آن مى باشد. نبى "ص" به وصى "ع" فرمود: ''انک تسمع ما اسمع و ترى ما ارى الا انک لست ببنى'' "نهج البلاغه خطبه قاصعه" على "ع" را فضل نبوت نیست ولى به نور ولایت مى شنود آنچه را رسول مى شنود و مى بیند آنچه را رسول مى بیند. مسعودى در مروج از سبط اکبر رسول "ص" در وصف وصى "ع" پس از شهادت و رحلتش، نقل کرده است که: ''و الله لقد قبض فیکم اللیله رجل ما سبقه الا و لون الا بفضل النبوه''. و نیز بحرانى در تفسیر برهان از صادق آل محمد نقل مى کند که: ''ادنى معرفه الامام انه عدل النبى الا درجه النبوه''. رسول و نبى، از اسماء الله نیستند ولى ''ولى'' از اسماء الله است لذا ولایت منقطع نمى گردد، به خلاف رسالت و نبوت. چون ولایت شامل رسالت و نبوت تشریعى و غیر تشریعى که در اصطلاح اهل معرفت نبوت عامه گویند و انباء معارف و اخبار حقایق را از وى دانند، مى باشد، در فص عزیز، عزیزى به فلک محیط عم تعبیر گردید.
ولایت تشریعى و تکوینى هر دو در مقام توحید فعل به یک ولایت بازگشت مى کنند. لا اله الا الله وحده وحده وحده، که توحید ذات و صفات و افعال است نه تاکید. و الیه یرجع الامر کله.
خلیفه الله
این چنین انسان خلیفه الله است، ''اولئک خلفا الله فى ارضه و الدعاه الى دینه'' "نهج البلاغه حکمت 147".
خلیفه باید بصفات مستخلف عنه و در حکم او باشد و گرنه خلیفه نیست. لذا فرمود ''و علم آدم الاسماء کلها'' که جمع محلى به الف و لام موکد به کل آورد '' و انى جاعل فى الارض خلیفه'' دال است که وصف دائمى حقیقه الحقایق جلت عظمته جاعلى این چنین است، پس همواره مجعولى آن چنان باید زیرا ''جاعل'' است نه ''جعلت و اجعل'' و نحوهما. چنانکه کلمه ''انى'' آیه ناطق است که جز حق تعالى هیچکس حق تعیین خلیفه ندارد، همانند: ''انى'' و ''عهدى'' آیه ''و اذا بتلى ابراهیم ربه بکلمات'' "بقره 120" همانطور که جز حق تعالى کسى حق تشریع ندارد و این ولایت خاص واجب الوجود است و متخلف در قرآن و سنت ظالم خوانده شد.
اسم بر دو قسم است: یکى ذات ماخوذ با صفتى و معنى که اسم تکوینى خارجى است و هر اسمى شانى از شئون ذات واجب و تجلى از تجلیات اوست. پس اسماء ظهورات و بروزات تجلیات هویت مطلقه اند که حقائق عینیه اند، ''کل یوم هو فى شان'' "الرحمن 31" ''قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن ایاما تدعوا فله الاسماء الحسنى'' "اسرا 112"، و دیگر اسم اسم، که الفاظند.
آگاهى به لغات اقوام و السنه آنان هر چند فضل است ولى آنچه که موجب تفاخر آدم و تفضل او بر ملائکه است و منشا آثار وجودى و سبب قدرت و قوت نفس ناطقه انسانى مى گردد این است که نفس داراى حقائق عینیه آنها گردد. یعنى خلاف مرتبه اى است جامع جمیع مراتب عالم. در فص ثمین آدمى چه خوش نقشى نموده از خط یار که گفت: ''فسمى هذا المذکور- یعنى الکون الجامع- انسانا و خلیفه فاستخلفه فى حفظ العالم فلا یزال العالم محفوظا مادام فیه هذا الانسان الکامل''.
قطب زمان
این چنین انسان قطب زمان است. ''ان محلى منها محل القطب من الرحى'' "نهج البلاغه خطبه شقشقیه" رحى بر قطب دور مى زند و بر آن استوار و بدان پایدار است. مقام همان مرتبت امامت و مقام خلافت الهیه است، که نه تعدد در آن راه دارد و نه انقسام به ظاهر و باطن و نه شقوق اعلم و اعقل و غیرها. کلمه خلیفه بلفظ واحد در آیه ''انى جاعل فى الارض خلیفه'' و بسط کرمه: ''لو کان فیهما الهه الا الله لفسدتا''، و فرمود امام صادق "ع": ''لا یکون امامان الا واحد هما صامت'' و قول صاحب سر العالمین: ''و العجب من حق واحد کیف ینقسم ضربین و الخلافه لیست بجسم ینقسم و لا بعرض یتفرق و لا بجوهر یحد فکیف توهب ارتباع'' هر یک اشارت به این مطلب سامى دارد.
مصلح بریه الله
این چنین انسان مصلح بریه الله است. ''انما الائمه قوام الله على خلقه و عرفائه على عباده لا یدخل الجنه الا من عرفهم و عرفوه و لا یدخل النار الا من انکرهم و انکروه'' "نهج البلاغه خطبه 150" چه واسطه در فیض و مکمل نفوس مستعده است و اعظم فوائد سفراى آلهى تکمیل قوه علمیه و عملیه خلق است. بریه بمعنى خلق است، ''اولئک هم خیر البریه'' چون انسان کامل کون جامع و مظهر اسم جامع است و ازمه ى تمام اسماء در ید قدرت او است. صورت جامعه انسانیه غایه الغایات تمام موجودات امکانیه است. بنابر این دوام مبادى غایات دلیل استمرار بقاى علت غائیه است، پس به بقاى فرد کامل انسان بقاى تمام عالم خواهد بود. فى الکافى عن الصادق "ع": ''لو بقیت الارض بغیر امام لساخت''.
معدن کلمات الله
این چنین انسان معدن کلمات الله است. ''فیهم کرائم القرآن و هم کنوز الرحمن'' "نهج البلاغه خطبه 152" این مقام در صحف عرفانیه تعبیر به مرتبه عمائیه است که مرتبه انسان کامل است و آن جمع جمیع مراتب الهیه و کونیه از عقول و نفوس کلیه و جزئیه و مراتب طبیعت در اصطلاح اهل الله تاآخر تنزلات و تطورات وجود است و فرق و تمیز به ربوبیت است چنانکه قائم آل محمد "ص" در توقیع رجبى فرمود: ''فجعلتهم معادن لکلماتک... لا فرق بینک و بینها الا انهم عبادک و خلقک...'' دو ضمیر ''بینها الا انهم'' مانند دو ضمیر کریمه: ''علم آدم الاسماء کلها ثم عرضهم'' است و در ''فیهم کرائم القرآن'' سخنى در پیش است.
حجت الله
این چنین انسان حجت الله است. ''اللهم بلى لا تخلو الارض من قائم لله بحجه اما ظاهرا مشهورا او خائفا مغمورا'' "نهج البلاغه کلام امیر "ع" به کمیل" در حکمت متعالیه مقرر است که هیچ زمانى، خالى از نفوس مکتفیه نیست و آنکه اتم و اکمل است حجه الله است پس هیچ زمانى خالى از حجه الله نباشد. امام صادق "ع" فرمود: ''الحجه قبل الخلق و مع الخلق و بعد الخلق'' در دعاى عرفه صحیفه سجادیه است: ''اللهم انک ایدت دینک فى کل او ان بامام اقمته علما لعبادک...'' این جهت خواه ظاهر باشد و خواه غائب، شاهد است. شاهدى قائم که هیچگاه قعود ندارد. امام باقر "ع" فرمود: ''اذا قام قائمنا''، و همچنین در تفسیر امام صادق "ع": ''من اقر بقیام القائم علیه السلام...'' و نیز در کلام ثامن الحجج "ع" ''لا تخلوا الارض من قائم منا ظاهر او خاف'' و هکذا در روایات دیگر که اتکا به قائم است.
فائده وجود امام منحصر به جواب دادن سئوالهاى مردم نیست بلکه موجودات وجودیه آنها بسته به وجود او هستند و در حال غیبت افاضه و استفاضه او مستمر است، علاوه اینکه غایب ماییم که در حجابیم و اسم خود را بر سر آن شاهد هر جایى مى گذاریم. در احتجاج طبرسى از قائم "ع" نقل کرد که: ''و اما وجه الانتفاع بى فى غیبتى فکالانتفاع بالشمس اذا غیبها عن الابصار السحاب'' همین بیان را امام صادق بلکه خاتم "ص" به جابر انصارى فرمود.
عقل مستفاد
این چنین انسان عقل مستفاد است. ''ان هیهنا لعلما جما لو اصبت له حمله'' "نهج البلاغه" که همه حقائیق اسمائیه را واجد است و جمیع مراتب کمالیه را حائز ''کل شى احصیناه فى امام مبین'' "یس 13" زیرا هر چه که بامکان عام براى بارى تعالى و مفارقات نوریه ممکن است. واجب است. که امکان استعدادى در آنان نیست. از جنبه تجرد روحانى انسان کامل و کمال اعتدال وجودى او که بالفعل نفس مکتفى و کامل است باید بالفعل مظهر تام جمیع اسماء و صفات الهى باشد زیرا از آنجانب امساک نیست و از اینجانب هم قابل کامل است.
این چنین فرد را جام جهان نما و به اسامى بسیار دیگر نامند و در موجودات داناتر و بزرگوارتر از او موجودى نیست که زبده و خلاصه موجودات است و تمام اعمال کارخانه وجود، خادمان اویند و گرد او طواف مى کنند، و خود مرتبط با عقل بسیط که عقل کل است مى باشد بلکه متصل با عقل کل است بلکه متحد با آن است بلکه اتحاد هم از ضیق تعبیر است و از روى لا علاجى بفنا تعبیر کرده اند اما فنایى که قره عین عارفین است.
شان هر موجود این است که معلوم و معقول انسان گردد و انسان را شانیت این که عاقل آنها گردد. لذا انسان کامل حائز رتبه ''کل شى احصیناه فى امام مبین'' است.
ثمره شجره وجود
این چنین انسان ثمره شجره وجود و کمال عالم کونى و غایت حرکت وجودیه و ایجادیه است. ''نحن صنائع الله و الناس "والخلق خ ل" بعد صنائع لنا'' "نهج البلاغه" چه غایت قصوى در ایجاد عالم و تمام و کمال آن خلقت انسان است و غایت وجود انسان به فعلیت رسیدن دو قوه عقل نظرى و عملى اوست. عالم کارخانه عظیم انسان سازى است که اگر این چنین انسان تولید نکند عبث در خلقت لازم آید اما خلقت سائرین بطفیل او است.
شیخ اجل ابن سینا را در مبدا و معاد کلامى بکمال در این مطلب سامى دارد که: ''کمال العالم الکونى ان یحدث منه انسان و سائر الحیوانات و النباتات یحدث اما لا جله و اما للا تضییع الماده کما ان البناء یستعمل الخشب فى غرضه فم فضل لا یضیع بل یتخذه قسیا و خلا لا و غیر ذلک، و غایه کمال الانسان ان یحصل لقوه النظیریه العقل المتسفاد، و لقوته العملیه الداله و هیهنا یتختم الشرف فى عالم المواد''.
و همچنین در آخر الهیات شفا در وصف چنین انسان گوید: ''کادان یصیر با'' انسانیا و کادان تحل عبادته بعد الله تعالى و هو سلطان لعالم الارضى و خلیفه الله فیه''.
حاصل اینکه مقصود از خلقت منحصر در انسان کامل است و خلقت سائر اکوان از جهت احتیاج به ایشان در معیشت و انتفاع به آنها در خدمت است، تا آنکه مواد صنایع و مهمل نگردد و هیچ حقى از حقوق فوت نشود.
''صائن الدین'' در ''تمهید'' سر این اصل سدید در غایت حرکت وجودیه گوید: ''الغایه للحرکه الوجودیه هى الکمال الحقیقى الحاصل للانسان "و در غایت حرکت ایجادیه گوید: ''غایه الحرکه الایجادیه هو ظهور الحق فى المظهر التام المطلق'' نویسنده گوید: یا باید به پندار سوفسطایى منکر حقیقت بو، و یا قائل به حقیقت منحصر در طبیعت، و یا معترف به وراى طبیعت بدون غرض و یا غرض را عناصر دانست و یا معدن و یا نباتات و یا حیوانات و یا انسان غیر کامل و یا انسانى که در قوه نظرى و عملى به کمال غایى رسیده؟ شواهد برهان بر رد، جز راى سدید اخیر بسیار است. پس اگر عالم کونى و نشاه عنصرى را چنین انسان در همه وقت نباشد باید آن را بى کمال گفت، چون شجر بى ثمر. هیچگاه نشاه عنصرى که عالم کونى است خالى از انسان کامل نیست.
موید به روح القدس
این چنین انسان موید بروح القدس و روح است. ''ارى نور الوحى و الرساله و اشم ریح النبوه'' "نهج البلاغه خطبه قاصعه" روح را جون عقل و نفس به اشتراک لفظ اطلاقات گوناگون است از روح بخارى گرفته تا روح القدس و روح من امره تعالى. نفس قدسى انسان کامل از شدت اعتدال مزاج به حسب صعود به روح القدس ارتضاء مى یابد و فانى در آن مى شود و از کثرت حدت ذهن و شدت ذکاء و صفاى روح بلا واسطه معلم بشرى از کمال مطلق مى گیرد.
موید به روح القدس چنان که از تعلم بشرى غنى است، بر اثر قوت حدسش از تفکر و تروى بى نیاز است. شیخ در اشارات و دانشنانمه در اثبات وجود قدسیه از غبى گرفت تا به غنى یعنى غنى از تعلم و تفکر رسید و حماى بزرگ و مشایخ عرفان قدیما و حدیثا در اثبات ان براى انسان کامل بر برهان و عرفان سخن راندند و از اهل بیت وحى که قدوه و اسوه ارباب معارف اند در روح القدس و خصائص نائل به آن روایاتى در جوامع مروى است که: ''بروح القدس عرفوا ما تحت العرش الى ما تحت الثرى و رح القدس لا یلهو و لا یلهو و لا یلعب و لا ینام و لا یغفل و لا یزهو و روح القدس کان یرى به''.
صاحب مرتبه قلب
این چنین انسان صاحب مرتبه قلب است، ''ان هذه القلوب اوعیه فخیرها او عاها'' "نهج البلاغه" قلب مقام ظهور و بروز معارف حقیه الهیه به تفصیل است یعنى در مرتبه قلب معانى کلى و جزئى مشاهده مى گردد. عارف، این مرتبه را قلب و حکیم، قعل مستفاد مى گوید، از این جهت قلب است که پیوسته در تقلب و همواره در قبض و بسط است لذا مظهر اتم ''کل یوم هو فى شان'' است. و اوسع از او خلقى نیست. و جاى او را حد محدود و مقام یقف نیست و هر چه مظروف او در او ریخته شود ظرفیت و گنجایش او بیشتر مى گردد و مظروف او ماء حیات از نسخ او است که یعنى علوم و معارف. ''و ان الدار الاخره لهى الحیوان'' پس این گرهر و راى عالم طبیعت و عارى از ماده و احکام آن است.
امام صادق "ع" قلب مجتمع را مدینه حصینه خواند که تواند حامل اسرار ولایت گردد یعنى اسرار ولایت در دههاى ویران بى دروازه و بى برج و بارو نهاده نمى شود باید شهر باشد شهرى که حصن الهى باشد. امیر "ع" در نهج البلاغه حامل اسرار ولایت را صدور امیه خواند که ودایع الهى باید به امناء الله داده شود. انسان کامل قلب عام امکان است و قلب برزخ بین ظاهر و باطن است و همه قواى روحانى و جسمانى از او منشعب مى گردند و از او فیض به آنها مى رسد.
انسان کامل که واسطه فیض است جالس در حد مشترک عالم و ملکوت است که با هر یک آن دو به وجهى مشارک است هم مانند ملائمه مطلع بر ملکوت سماوات و ارض است و نصیبى از ربوبیت دارد و هم به احکام بشرى اینسوبى متصف است، هر چه هر انسانى را نصیبى از ربوبیت است لکن مرتبه تامه آن انسان کامل ر است چنانکه عبودیت او نیز عبودیت تامه است.
دعویهم فیها سبحانک اللهم و تحیتهم فیها سلام و آخر دعویهم ان الحمد لله رب العالمین.