نمایش نتایج: از 1 به 1 از 1

موضوع: ((زن پارســـــــــــــا))

  1. #1
    مدیر ارشد انجمنهای نور آسمان محبّ الزهراء آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ماه
    نوشته ها
    16,980
    تشکر
    0
    تشکر شده 2 بار در 2 ارسال

    پیش فرض ((زن پارســـــــــــــا))

    زن پارســـــــــــــا



    بسم الله الرّحمن الرّحیم

    حضرت صادق(ع)در حدیثی طولانی می فرماید:
    در میان بنی اسرائیل قاضی عادلی زندگی می کرداو برادر درستکاری داشت که با زنی پارسا ازدواج نموده بود،روزی پادشاه در پی اجرای ماموریتی مهم به دنبال شخص مورداعتماد می گشت، قاضی بهترین کس را برای آن کار برادر خود را تشخیص داده واو را به پادشاه معرفی نمود چیزی نگذشت که مقدمات سفراو فراهم آمد از آنجا که آن شخص علاقه وافری به همسر خویش داشت وبا اینکه همسرش مخالف بود ولی به ماموریت رفت، واو را به قاضی سپرد.
    روزها گذشت تا آنکه محبت آن زن در دل قاضی افتاد وتصمیم گرفت با او در آمیزد اما زن به هیچ وجه به این کار تن درنداد تا آنکه قاضی او را تهدید نمود در صورت ممانعت ،او را فاسق معرفی می نماید وبه اطلاع پادشاه خواهد رسانید.
    متعاقب آن سنگسار خواهد گردید زن نیز اجرای حد بر خود را به رسوایی ابدی ترجیح داد چیزی نگذشت که زن را داخل حفره ای نمود وسنگسارش کردند آنها به گمان اینکه او مرده است در همان جا رهایش ساختند اما در تاریکی شب آن زن فدا کار که هنوز رمقی داشت خود را از میان خاک ها بیرون کشیده وسوی دیر راهبی رفت تا شب را درآنجا به استراحت بپردازد درصومعه راهب، پیشکاری به خدمت اشتغال داشت او شیفته جمال آن زن گردید وچون تمایل او را به خود مشاهده نکرد حیله ای اندیشید او با شکستن گردن تنها کودک راهب تقصیر را بر گردن آن زن با حیا انداخت وراهب نیز با پرداخت بیست درهم مخارج راه ، وی را از صومعه بیرون انداخت .
    آن زن در دل شب به سوی مقصدی نا معلوم می رفت تا آنکه صبحگاهان به قریه ای رسید .
    در آنجا او مردی را بر داردید وهنگامی که متوجه شد جرم او تنها عدم پرداخت بیست درهم به عنوان دِین است پرداخت قرض او را به عهده گرفت وباعث آزادیش گشت.آن مرد نیز تعهد نمود به پاس این خدمت بزرگ درهمه مشکلات همراه او باشد چیزی نگذشت که آن دو به کنار ساحلی رسیدند جماعتی درآن نزدیکی داخل کشتی بودند آن مرد از بند رهیده به زن گفت:
    اینجا بنشین تا من طعامی از کشتی نشینان طلب نمایم سپس نزد آن ها رفته وگفت من گوهری زیبا دارم که به مانند آن را هرگز ندیده اید گروهی را مامور سازید دراو بنگرند وچنانچه ادعای مرا تائید نمودید آن را به شما خواهم فروخت.
    کشتی نشینان که از زیبایی منحصر به فرد آن زن حیرت زده گشته بودند ،ده هزار درهم به آن مرد از بند رهیده بخشیدندوهنگامی که او از ساحل دور شد نزد زن آواره آمده واز وی خواستند همراهشان داخل کشتی شود او ابتدا از همراهی آنان خود داری ورزید تا آنکه با تهدید واصرار مجبور شد به همراه آن ها برود آن گروه خود در کشتی جداگانه ای نشستند وقایق دیگری را که پر از جواهرات وکالای تجارتی بود به آن زن اختصاص دادند زیرا دوست نداشتند کسی در غیاب آن ها به او دست اندازد، در میان راه طوفان شدیدی وزیدن گرفت وتمام آن جماعت به هلاکت رسیدند وتنها آن زن پارسا با قایقش به جزیره ای در دریا ی سرخ رسید او در آن جزیره به عبادت خداوند مشغول بود تا آن که خداوند به یکی از پیامبران بنی اسرائل که «عُزیر»نام داشت وحی فرستاد تا از همان پادشاهی که شوهر این زن را به ماموریت مهمی فرستاده بود بخواهد به همراه قوم خویش اعتراف نمایند تا او بر ایشان طلب مغفرت نماید وبدان که آمرزش او آمرزش من است! روز بعد پادشاه نزد زن پارسا حاضر گشته وگفت:قاضی دربار من در مورد زن برادش حکم رجم صادر نموده ومن نیز آن را تنفیذ کردم اینک نمی دانم به وجود عدم بینه رایم درست بوده است یا نه، اینک از خداوند بخواه که گناه مرا بیامرزد زن پارسا گفت: بنشین خداوند گناهت را آمرزید.
    آنگاه شوهر زن پارسا بدون آنکه همسر خودیش را بشناسد در برابرش حاضر گشته وگفت :من زنی فاضل وپارسا داشتم،با اینکه با خروج من برای ماموریت مخالفت می ورزید اقدام به چنین کاری نمودم وبرادرم را متکلف امور او نمودم اما آنگاه که از سفر برگشتم متوجه شدم که او مرتکب فسق شده وسنگسارگردیده است اینک می ترسم در حقش کوتاهی کرده باشم از خداوند بخواه که گناهم را بیامرزد .
    زن پارسا گفت : بنشین خداوند ازگناهت درگذشت.
    لحظه ای بعد قاضی در برابر او حاضر گشته ،گفت: برادرم زنی داشت بسیار زیبا او مرا شیفته خود ساخته بود روزی از وی خواستم تا تن به آمیزش دهد اما او نپذیرفت وبا آنکه او را تهدید به سنگسار کردن نموده بودم باز هم برعفت وپاکدامنی اش تاکید ورزید اینک از تو می خواهم برایم از خداوند تقاضای آمرزش نمایی زن پارسا در پاسخ گفت: «ان شاء الله » خداوند تو را خواهد آمرزید.
    تا اینکه نوبت آن دیر نشین رسید او در برابر زن پارسا حاضر شد وگفت :من شبانه زنی را از کلیسا بیرون راندم می ترسم در میان راه گرفتار درندگان شده باشد زن پارسا به او گفت:خداوند تو را خواهد بخشید.
    لحظه ای بعد پیشکار دیر نشین در برابر زن پارسا حاضر گشته وداستان خود را باز گفت،زن نیز برایش طلب آمرزش نمود.
    آخرین نفر آن به دار رفته آزادگشته بودکه از زن پارسا طلب توبه نموداما او خواسته اش را نپذیرفت وگفت:خداوند از گناهت در نگذرد.
    سپس زن پارسا نزد شوهرش آمده وگفت:من همسرت می باشم ،آنچه شنیدی درباره من بود ازخداوند می خواهم جایگاهی به دور از انسان ها نصیبم سازد تا به عبادتش پردازم چرا که از مردان جهان خیری ندیدم ومرا دیگر به آن ها احتیاجی نیست.



    / کافی :ج5 /ص556 تا559 /وعده الداعی ص307/قصص الانبیاءص664

    به کمال عجز گفتم : که به لب رسيد جانم
    به غرور و ناز گفتي : تو مگر هنوز هستي؟!






    بعداز اين لطفي ندارد حکـمراني بر دلم
    شهر ويـران گشته فرماندار مي خواهد چه کار . . .

  2. # ADS
    Circuit advertisement
    تاریخ عضویت
    Always
    محل سکونت
    Advertising world
    نوشته ها
    Many

     

    حرز امام جواد

     

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
کانال سپاه