نمایش نتایج: از 1 به 1 از 1

موضوع: شاعرانه های ناتمام یک شهید

  1. #1
    مدیر ارشد انجمنهای نور آسمان محبّ الزهراء آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ماه
    نوشته ها
    16,980
    تشکر
    0
    تشکر شده 2 بار در 2 ارسال

    پیش فرض شاعرانه های ناتمام یک شهید

    شاعرانه های ناتمام یک شهید


    عشق برای من، مثل ریاضت کشیدن برای توست، در فصلی - که میدانی انتهایی ندارد، در فصلی که صدای شیون- ناخدا بر فراز دکل بلند- کشتی نوح و کوتاه شدن خشکی درون آب است.




    در دومین روز تیرماه سال 1336 دیده به جهان گشود و در روز 19 دی ماه 1365در منطقه شلمچه، در عملیات عاشورائی (کربلای پنج) درسن 29 سالگی به درجه والای شهادت رسید. وی به عنوان غواص در این عملیات شرکت کرده بود که در دریای محبت خداوندی یه وصال یار رسید. این چند بند از اشعاری است که این شهید هنرمند سروده است .یادش گرامی باد.



    *عشق

    عشق برای من
    مثل ریاضت کشیدن
    برای توست
    در فصلی -
    که میدانی انتهایی ندارد
    در فصلی که صدای شیون-
    ناخدا
    بر فراز دکل بلند-
    کشتی نوح
    و کوتاه شدن خشکی
    درون آب است.
    و پرواز عقاب
    در کهکشان
    و فرود بر روی سایه ی ابلیس
    در-
    شب باران زده...


    *آخرین ستاره شب

    در غربت فاصله ها
    زمانی که
    کوچه از وجود
    من و تو
    زمانی که نیمکت های پارک
    از نشستن من و تو
    زمانی که کوچه تنگ
    با دیوارهای کاهگلی
    با پل سیمانیش
    و لحظات انتظار
    و ساعات را
    از این و آن پرسیدن
    از هوای من و تو
    استنشاق نمی کند
    زمانی که در روی نیمکت تنهایی
    چون دو قطب همنام
    از هم می گریزیم
    زمانی که به یاد می آورم
    که به تو
    دیگر نتوانم نگاه کرد
    زمانی که
    در هیاهوی شهر
    و گنگی صداها
    تن و دل
    به کس دیگری می سپاری
    زمانی که
    قلب کوچه
    پاسبان تنهایی ماست
    و دیگر
    صدای پاهامان
    به دنبال هم
    بر روی سنگ فرش خیابان
    طنین انداز نیست
    و زمانی که
    فاصله بین ماست
    بیا تا با هم بمیریم
    بلکه در دنیایی دیگر
    دور از نیرنگ ها
    دور از بدی ها
    با زیبایی ها
    فاصله را
    از میان برداریم
    زیرا این آخرین ستاره شب است...


    * نفس

    تن را
    به سایه های سرخ خیابان می سپارم
    زمانی
    که مردان خیابان
    شهوت بازان خود را
    به سایه های پرتحرک می سپارند
    و چنان
    کنار جدول آب
    به ماهی های کاغذی
    خیره می شوند
    که گویی در تور صیاد
    -آواره-
    شاه ماهی
    حلقه به دام
    افتاده.
    یک شاه ماهی می میرد
    ولی دریا
    پر است از ماهی.
    هوس نبض های لرزان
    به ظهر الله اکبر
    و عصر بیلیط ها بسته است
    هزاران دست با یک شماره
    545
    545 شهر فرنگ
    در دیوارهای پر از صوت زغالی
    و متعفن
    به من چشمک می زند
    کنار سبزه های خیابان
    خانه ی 545 هزار تومانی
    با
    545 در
    که همه
    به درخت آلبالوی خشک
    سپور محله ما باز می شود
    کادیلاک آخرین سیستم
    با صدای بوقش
    صدای دیاپازونی را
    به خاطرم می آورد
    که در مدرسه شنیده ام
    در شرشر باران
    هنگامی که
    صدای تمام شدن آب
    به گوشم می رسد
    545 بار خواستم چترم را ببندم
    ولی
    تازه یادم افتاد که چتر نیاورده ام
    شاید شماره 545 برنده باشد
    روی شناسنامه ی
    « استفاده اختصاصی ممنوع »
    با خط قرمز « المثنی »
    صدای گردونه شانس
    تاتاق تاق
    صدای شهوت بازان
    « شماره 545 »
    و صدای قرچ قرچ صندلی ها
    طنین نعل کفش شماره545
    بر روی موزاییک های لج
    به روی شانه ام می پاشد.
    در سرزمین آهن
    به واقعیت رسیده بودم
    خود را می شناختم
    زیرا خود را شناسانده بودم
    زیستن را
    با ساعت های کرنوگراف
    اندازه
    می گرفتم
    ساعت را
    به دود لوله بخاری کردم
    تا ضد ضربه بودنش را هم
    امتحان کرده باشم
    و ساعت 545
    آخرین شب شعر
    از لابه لای نظرگاه صندلی ها
    در سالن ریش های کوتاه
    و چشم های عروسکی
    چند شاعر گداوار
    در میان زباله ها
    به دنبال وزن و قافیه می گردد
    و صدای اولین چاوش
    از-
    گلدسته های امامزاده
    مردم را
    به خنده و بهت وا می دارد
    و شاعر ترانه مان
    همچنان با مشت
    به تریبون یا هو و یا حق-
    می کوبد
    گویی
    نوار افتتاح
    مدرسه عالی
    گاوآهن را
    با دندان می جود.
    معلم علم الاشیا ما می گفت
    آهن دارای پروتیین است!
    این اولین پیام رسمی بود
    که از ورای آنتن های-
    رو به ایستگاه
    به گوش می رسید
    برنامه 545 شب
    قصه ی قداره کش ها
    و خان باجی ها
    در لباس مخملی-کهربایی
    با زیر لباسی
    از حریر زرد
    و فاصله خون و ماتیک
    ابروهای سیاه-
    چشم های سرمه کشیده
    غبغب های آویزان
    و ترنم مثنوی
    در روی دیوار توالت عمومی پشت خانه مان
    « این نوشتم که خر کند خنده »
    من هم می توانم
    مثل هر میهن پرستی
    شاهنامه 545 منی
    زین بغل بگیرم
    و با صدای ساز
    بازوان پر شهوت مردان خیابانی
    چند بیتی می خوانم:
    « به باد افره این این گناهم مگیر... »
    و انگشت های سیاه مرشد
    545 بار زنگ را
    به صدا در می آورد.
    ...
    حالا
    به چنان
    مرتبه ای رسیده ام که
    545 پله با زمین فاصله دارم
    و افتخار دارم
    که می توانم
    نه از راه پلکان
    بلکه
    از همین جا
    خود را به دروازه فوتبال ملی پرت کنم.
    تا در ازای یک سهم
    از غروب چهارشنبه
    حضرت استاد آبراهام صهبا
    مرثیه ای به قافیه ی کشک
    در رثای حیاتش رقم زند
    پس زنده باد
    شماره545
    صادر از مزرعه
    کوی گورستان
    بالاخره خودم را شناساندم...

    به کمال عجز گفتم : که به لب رسيد جانم
    به غرور و ناز گفتي : تو مگر هنوز هستي؟!






    بعداز اين لطفي ندارد حکـمراني بر دلم
    شهر ويـران گشته فرماندار مي خواهد چه کار . . .

  2. # ADS
    Circuit advertisement
    تاریخ عضویت
    Always
    محل سکونت
    Advertising world
    نوشته ها
    Many

     

    حرز امام جواد

     

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. کالبد شکافی یک دروغ نسبت به دولت
    توسط عباس محمدی در انجمن اخبار سیاست داخلی ایران
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 29-12-2011, 11:47
  2. روضة الشهداء
    توسط يادشهيد در انجمن داستان های مرتبط با امام حسین(ع)
    پاسخ: 9
    آخرين نوشته: 22-12-2011, 00:37
  3. مطهری لابه‌لای همایش‌ها گم شده است
    توسط javadkhan در انجمن شخصيت های مرتبط با جهان اسلام
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 10-10-2011, 19:02
  4. پاسخ: 3
    آخرين نوشته: 27-05-2011, 23:48

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
کانال سپاه