نمایش نتایج: از 1 به 2 از 2

موضوع: تفسير به راي قرآن و عواقب آن : تفسير به راي در ميان فرقه ضاله

  1. #1
    مدیرکل انجمنهای نور آسمان vorojax آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2008
    محل سکونت
    همشهری حضرت عشق
    نوشته ها
    7,305
    تشکر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض تفسير به راي قرآن و عواقب آن : تفسير به راي در ميان فرقه ضاله

    تفسير به راي قرآن و عواقب آن : تفسير به راي در ميان فرقه ضاله

    آيت الله ناصر مكارم شيرازي
    نام اسلام و قرآن هميشه با هم بوده و خواهد بود و هميشه مسلمانان را با قرآن، و قرآن را با مسلمانان مي شناسند. دليل اين موضوع روشن است زيرا قرآن بزرگترين كتاب آسماني و مهمترين اعجاز پيامبر و روشنترين معرف اسلام و عميقترين برنامه مسلمانان است. قرآن قانون اساسي اسلام و تكيه گاه مسلمين در اصول و فروع مي باشد. قرآن زنده ترين سند براي شناسايي اسلام و محكمترين مدرك براي درك مباني فكري و عقيده اي و اصول اجتماعي و سياسي و اقتصادي و اخلاقي اسلام است. قرآن كتابي است دست نخورده، كه در طي چهارده قرن در هر عصر و زمان هزاران نفر حافظ و كتاب و مفسر داشته، كتابي است كه از آغاز اسلام تاكنون دوره سنتي و فترتي در آن وجود نداشته، و در تاريخ آن هيچ گونه فاصله و بريدگي زماني نبوده، از آغاز اسلام تا به امروز مسلمانان شب و روز آن را مي خواندند، و دانشمندان روي آن بحث مي كردند، و مفسران، فقها و متكلمان درباره مسائل آن بررسي داشتند. و به همين دليل مي گوييم دراز شدن دست تحريف به آيات و كلمات قرآن - با توجه به موقعيت و وضع خاص آن - امكان پذير نبوده، كتابي نبوده است كه در گوشه اي گذارده شود و شخص مغرض يا بي خبري بيايد و آهسته دستي در آن برد، بلكه كتابي بوده است كه هميشه در متن زندگي مسلمانان قرار داشته و بر فراز منابر و در مساجد و در نمازها و در خانه ها و در محافل علمي اسلامي و در كتب مختلف همواره تلاوت مي شده و مورد بررسي بوده است.
    به هر حال درباره اهميت قرآن و اثرش در ساختمان جامعه اسلامي و نفوذ آن در افكار و انديشه ها هر چه گفته شود كم است و هدف اين نوشتار بررسي شاخص هاي تفسير به رأي و آثار و نتايج زيانبار آن در جامعه اسلامي است. اينك با هم آن را از نظر مي گذرانيم.

    قرآن كتاب عمل است
    مهم اين است كه بدانيم قرآن تنها كتاب تلاوت نيست، بلكه قرآن كتاب عمل است، و اهميت تلاوت آن نيز به خاطر اين است كه مقدمه اي براي عمل باشد و به همين جهت آيات قرآن، آن چنان روشن و قابل فهم است كه مي تواند براي عموم طبقات راهنما و رهبر باشد. گرچه با نهايت تأسف مشاهده مي كنيم كه امروز عده اي تنها به آن به عنوان يك كتاب مقدس و آسماني و قطع نظر از جنبه هاي علمي نگاه مي كنند. در مراسم تشريفاتي آنها قرآن حضور دارد، ولي در متن زندگي آنان اثري از آن نيست.
    حتي جلساتي به نام قرآن تشكيل مي شود، و روي قرائت و حتي تجويد آن وقت زياد به عمل مي آيد، اما گويي ماوراي قرائت و تجويد چيز ديگري وجود ندارد. اگر در رواياتي كه در زمينه فضيلت سوره هاي قرآن آمده دقت كنيم روي محتواي سوره و جنبه هاي عملي آن كاملا تكيه شده است، مثلا مي بينيم از امام صادق (ع) در فضيلت تلاوت سوره نور چنين نقل شده: «حصنوا اموالكم و فروجكم بتلاوه سوره النور و حصنوا بها نسائكم فان من ادمن قرائتها في كل ليله او في كل يوم لم يزن احد من اهل بيته ابداً، حتي يموت...؛ (1) اموال و دامان عفت خود را با
    تلاوت سوره نور محفوظ داريد و همچنين به وسيله آن همسران خود را (از سقوط در دامان فساد) حفظ كنيد، هر كس هر شب يا هر روز اين سوره را بخواند، هيچ يك از خانواده او گرفتار بي عفتي نخواهدشد.»
    روشن است كه سوره نور با بحث هاي موثري كه درباره حجاب و مبارزه با چشم چراني كرده، و همچنين دستورات موكدي كه در زمينه ازدواج دختران و پسران و مانند اينها داده است، داروي موثري است براي مبارزه با بي عفتي و همچنين حيف و ميل اموالي كه از اين رهگذر به دره نيستي ريخته مي شود. شك نيست كه منظور از تلاوت اين سوره در هر شب و روز و در محيط خانه و خانواده هشدارهاي پي درپي و يادآوري هاي مكرر در زمينه هاي اجتماعي و اخلاقي است، و بنابراين افراد بايد آن را بخوانند و مضمون آن را درك كنند، نه تنها تلاوت و قرائت خالي از هرگونه فهم و درك. به هرحال مدارك فراواني در دست داريم- و احتياج به مدرك هم ندارد- كه مسلمانان وظيفه دارند قرآن را با نهايت دقت و به طور صحيح بخوانند، ولي خواندني كه مقدمه عمل و سازنده بوده باشد، البته مفهوم اين سخن اين نيست كه ما اگر قرآن را نفهميم تلاوت نكنيم (آنچنان كه بعضي تصور كرده اند) بلكه منظور آن است كه آن را بخوانيم و همين خواندن اخطاري باشد براي يادگرفتن مفهوم آن، زيرا هر زمان آن را مي خوانيم به ياد اين مطلب مي افتيم كه بايد برويم و معناي آن را ياد بگيريم.
    احاديث فراواني در زمينه تفسير قرآن و شرح نكات آن از پيامبراكرم (ص) و ائمه اهل بيت (ع) به ما رسيده است، كه به ما امكان مي دهد از قرآن بيشتر بفهميم و از اين اقيانوس بي كرانه بهره بيشتري برداريم. ولي هيچ كس از مسلمانان در اين موضوع ترديد ندارد، كه هر حديثي برخلاف آيات قرآن برسد، مجعول است، و بايد آن را كنار گذاشت. روايات زيادي در اين زمينه وارد شده كه به ما هشدار مي دهد بعضي از بدانديشان و مخالفان نهضت اسلام چون نمي توانستند در آيات قرآن دست ببرند، و به زودي رسوا مي شدند، با جعل پاره اي از احاديث و مطالبي بر ضد قرآن مي خواستند افكار مسلمانان را منحرف سازند. ولي پيشوايان اسلام به موقع مسلمانان را آگاه ساختند، تا تحت تاثير اين گونه احاديث مجعول قرار نگيرند، بلكه در اسناد حديث به دقت بينديشند و احاديث معتبر را كه هميشه در مسير اهداف قرآن پياده مي شود از احاديث ساختگي جدا سازند. حتي يكي از طرق شناسايي احاديث معتبر آن است كه آنها را عرضه برقرآن بداريم، آنچه موافق قرآن است بگيريم، و آنچه مخالف است كنار بگذاريم. (2)

    نكوهش تفسير به رأي
    قبل از آن كه وارد توضيح معناي «تفسير به رأي» شويم، اجازه بدهيم رواياتي كه در مذمت از اين كار وارد شده است را نقل كنيم. در روايات ما و رواياتي كه از طرف اهل سنت وارد شده، شديدا از مسئله «تفسير به رأي» نكوهش و مذمت گرديده، تا آن جا كه گاهي در رديف كفر و رها ساختن قرآن مجيد معرفي شده است. در اينجا نخست قسمتي از رواياتي كه از طرف اهل بيت (ع) در اين زمينه واردشده مي آوريم و سپس به روايات اهل سنت مراجعه مي كنيم:
    اول: صدوق در كتاب امالي و عيون اخبارالرضا از اميرمؤمنان علي (عليه السلام) نقل مي كند: «قال رسول الله (صلي الله عليه و آله) قال الله جل جلاله ما آمن بي من فسر برأيه كلامي و ما عرفني من شبهني بخلقي؛ پيامبر فرمود: خداوند جل جلاله چنين مي فرمايد: آن كس كه سخن مرا به رأي خود تفسير كند، به من ايمان نياورده و كسي كه مرا به مخلوقاتم تشبيه كند، مرا نشناخته است». (3)
    دوم: صدوق در كتاب توحيد از اميرمؤمنان (عليه السلام) نقل مي كند كه فرمود: «اياك ان تفسر القرآن برأيك: پرهيز از اين كه كلام خدا را با رأي خود تفسير كني». (4)
    سوم: صدوق در خصال از پيامبر (صلي الله عليه و آله ) نقل مي كند كه فرمود: «انما اتخوف علي امتي من بعدي ثلاث خلال (خصال)، ان يتأولوا القرآن علي غير تأويله، و يتبعوا زله العالم، او يظهر فيهم المال حتي يطغوا او يبطروا: درباره امتم بعد از خودم از سه چيز بيمناكم: نخست اين كه قرآن را بر غير معنايش تأويل و تفسير كنند، و ديگر اين كه از لغزش دانشمندان پيروي كنند و سوم اين كه اموال و ثروت هايي در آنها پيدا شود كه سبب طغيان و سركشي آنان گردد» (و خدا را فراموش كند). (5)
    چهارم: در تفسير عياشي از امام صادق (ع) چنين نقل شده است كه فرموده اند: «من حكم برأيه بين اثنين فقد كفر، و من فسر برأيه آيه من كتاب الله فقد كفر: (6) هركس به رأي خود (بدون در نظر گرفتن حكم خدا) ميان دو نفر قضاوت كند كافر شده است، و كسي كه آيه اي از قرآن را به رأي خود تفسير كند، كافر است».
    پنجم: و نيز در تفسير عياشي از امام صادق (ع) نقل شده است كه «من فسر القرآن برأيه ان اصاب لم يوجر و ان اخطأ فهو ابعد من السماء (7): كسي كه قرآن را به رأي خود تفسير كند، اگر (تصادفا) مطابق واقع شود اجر و پاداشي نخواهد داشت و اگر خطا كند آنچنان سقوط مي كند كه گويي از آسمان به زمين افتاده است».
    ششم: مرحوم شهيد در كتاب «مينه المريد» از پيامبر (ص) چنين نقل مي كند: «من تكلم في القرآن برأيه فاصاب فقد أخطأ: (8) كسي كه درباره قرآن به رأي خود سخن گويد اگر (تصادفا) به واقع هم برسد به خطا رفته است».
    هفتم: و نيز از پيامبر (ص) نقل مي كند: «اكثر ما اخاف علي امتي من بعدي من رجل يناول القرآن يضعه علي غير مواضعه: (9) بيشترين چيزي كه بر امتم پس از خودم مي ترسم اين است كه كسي قرآن را بگيرد و نادرست تفسير كند».
    هشتم: در نهج البلاغه از امام اميرمومنان علي (ع) چنين مي خوانيم: «و آخر قد تسمي عالما و ليس به فاقتبس جهائل من جهال و اضاليل من ضلال و نصب للناس اشراكا من حبائل غرور و قول زور، قد حمل الكتاب علي آرائه و عطف الحق علي اهوائه...: (10) گروهي از گمراهان چنين هستند كه نام عالم بر خود گذاشته اند، در حالي كه چنين نيستند، ناداني هايي را از افراد نادان گرفته، و گمراهي هايي را از گمراهان، و بر سر راه مردم دام هايي از مكر و فريب و گفتار باطل نهاده، قرآن را بر آراي خود تطبيق مي دهند و حق را مطابق ميل خود تفسير مي كنند».
    نهم: و نيز در نهج البلاغه مي خوانيم: «يعطفوا الهوي علي الهدي اذا عطفوا الهوي علي الهدي و يعطفوا الرأي علي القرآن اذا عطفوا القرآن علي الرأي: (11) (افراد با ايمان آنها هستند كه در دوران هاي تاريك) اميال خود را عطف بر هدايت مي كنند (و تحت الشعاع آن قرار مي دهند) هنگامي كه (گمراهان) هدايت را به ميل خود تفسير كنند، و رأي خود را تابع قرآن قرار مي دهند به هنگامي كه منحرفان قرآن را تابع رأي خود قرار دهند».
    دهم: مرحوم صدوق در گفتار «غنيه» از پيامبر (ص) نقل مي كند كه در ضمن حديث مفصلي فرمود: «من فسر القرآن برأيه فقد افتري علي الله الكذب» كسي كه قرآن را به رأي خود تفسير كند بر خدا دروغ بسته است». (12)
    اين خود قسمتي از رواياتي كه در منابع معروف، شيعه در زمينه نكوهش از «تفسير به رأي» آمده است.
    در روايات اهل تسنن نيز در زمينه ممنوع بودن تفسير به رأي روايات قابل ملاحظه اي مي خوانيم. از جمله اين كه «ترمذي» محدث معروف اهل سنت از «ابن عباس» چنين نقل مي كند كه پيغمبر (ص) فرمود: «من قال في القرآن برأيه فليتبوأ مقعده من النار» (13) آن كس كه در قرآن با رأي خود سخن گويد جايگاه خود را در آتش دوزخ انتخاب كند.»
    و نيز «تفسير قرطبي» و كتاب «كنزالعمال» و «سنن ترمذي» از جندب نقل شده كه پيغمبر اكرم (ص) فرمود: «من قال في القرآن برأيه فاصاب فقدا اخطا (14) اگر كسي با رأي و نظر شخصي خود در قرآن چيزي بگويد و تصادفاً مطابق واقع از آب درآيد باز هم خطا كرده است». (زيرا از طريق غلط و نامشروعي تصادفاً به واقعيت رسيده است).

    معني تفسير به رأي
    «تفسير» در اصل لغت چنانكه در كتاب «قاموس» آمده است به معناي «آشكار كردن و پرده برداشتن» است، و لذا به چيزهايي كه طبيب از بررسي و با تجزيه آن به حالات دروني بيمار پي مي برد «تفسره» گفته مي شود گاهي به تعبير خواب نيز «تفسير» اطلاق مي گردد.
    و اما «رأي» چنان كه از موارد استعمال آن در كتاب و سنت استفاده مي شود، به معناي درك عقلاني نيست، بلكه يا به معناي عقيده و سليقه شخصي است و يا به معناي گمان و پندار و تخمين است.
    «راغب» در كتاب معروف خود «مفردات» مي نويسد «رأي به معناي عقيده اي است كه از غلبه گمان پيدا مي شود» و به هرحال منظور از «تفسير به رأي» كه در روايات بالا آمده است يكي از دو معناست:
    الف) هرگاه انسان عقيده اي براي خود اتخاذ كرده است و كوشش مي كند شواهدي از قرآن و احاديث پيامبر اهل بيت (ع) براي آن بتراشد و هرگاه در ميان آنها چيزي كه صريحاً يا ظاهراً موافق عقيده او باشد نيابد ناچار براي رسيدن به مقصد خود آيات و رواياتي را انتخاب كرده و بدون هيچ گونه قرينه اي برخلاف مفهوم ظاهر آن تفسير مي كند، چنين كاري را «تفسير» به رأي گويند.
    به تعبير ديگر: براي فهم معناي الفاظي كه در قرآن و سنت وارد شده و همچنين براي فهم معناي جمله بندي ها ضوابطي در ادبيات عرب و در كتب لغت و صرف و نحو وجود دارد كه انسان بايد با توجه به اين ضوابط و با آنچه متون معتبر لغت، و قواعد ثابت ادبيات هر زبان، و همچنين موارد استعمال لغات و جمله ها ايجاب مي كند، عبارات و كلمات را معنا كند.
    تنها در صورتي مي توان از معاني حقيقي الفاظ و قواعد ادبي عدول كرد، كه قرينه روشني از عقل يا دلايل ديگر وجود داشته باشد.
    به عبارت ديگر:حمل الفاظ بر معناي «مجازي» يا «كتابي» دليل و قرينه روشن مي خواهد، و بدون آن مجاز نيست.
    اين موضوع، اختصاصي به جمله ها و الفاظ قرآن و حديث ندارد. در تمام قراردادها، عهدنامه ها، پيمان ها، وصيت نامه ها، و خلاصه هرگونه نوشته و كتاب و همچنين سخنراني ها همين قانون حكومت مي كند.
    مثلا اگر در وصيت نامه اي بخوانيم كه شخصي وصيت كرده فلان مال از اموالش را به فرزندانش بدهند منظور از فرزندان، همان فرزنداني است كه از او متولد شده و نمي توان آن را به شاگردانش كه فرزندهاي معنوي او هستند، تعميم داد، مگر اين كه قرينه روشني در دست باشد و يا اگر در قراردادي نوشته شده است بايد فلان برنامه مثلا تا اول خرداد ماه انجام پذيرد، حتماً منظور اول خرداد ماه همان سال است، نه خرداد چند سال ديگر و يا اين كه اگر نوشته شده باشد كه فلان آقا بايد نظارت بر اين كار كند، ظاهر آن اين است كه خود او نظارت كند، نه هر كسي كه پايه معلوماتش به اندازه اوست.
    همچنين هنگامي كه در قرآن مجيد مي خوانيم: بايد زن و مرد زناكار را هر كدام يك صد تازيانه زد، مفهوم آن طبق ضوابط لغت و ادبيات عرب اين است كه واقعا با همين تازيانه هاي معمولي آنها را مجازات كنيم، نه اين كه مثلا
    با شلاق و تازيانه سرزنش و ملامت كيفر داده شوند و يا اگر قرآن و سنت مي گويند با شرايط خاص و حساب شده اي بايد دست دزد را قطع كرد، مفهومش اين نيست كه كاري كنيم كه از دزدي دست بردارد و مثلا با پي جويي از عوامل دزدي و از بين بردن آن دست او عملا از دزدي كوتاه گردد، البته اين كار بايد بشود و بايد عوامل دزدي در اجتماع از ميان برود، ولي آيه فوق به اين معنا نيست! آري همان طور كه گفتيم اگر قرائني از عقل و نقل در ميان باشد كه به روشني معناي مجازي يا كنايي را اثبات كند، بايد دست از ظاهر الفاظ برداشته و بر طبق آن گام برداريم. مثلا در قرآن مجيد مي خوانيم: (يدالله فوق ايديهم) دست خدا بالاي دست هاي آنها است در حالي كه دلايل عقلي و نقلي به ما مي گويد نه خدا جسم است و نه دست دارد و اگر جسم بود حتما مخلوق بود نه خالق، ممكن الوجود، بود نه واجب الوجود، آفريده شده بود نه آفريدگار، بنابراين با وجود چنين قرائن قطعي مي فهميم كه منظور از دست، در آيه فوق قدرت و توانايي است، زيرا دست معمولا مظهر قدرت انسان است، پس معناي آيه چنين مي شود قدرت خدا مافوق قدرت هاي آنهاست و باز به تعبير ديگر: تفسير به رأي اين است كه پي فهم معناي آيه و حديث و به طور كلي عبارت نباشيم، بلكه درصدد تحميل فكر خود بر آيه و حديث باشيم.
    ب) يكي ديگر از معاني تفسير به رأي اين است كه مفهوم جمله اي را آنچنان كه قواعد ادبي و لغت اقتضا مي كند، بپذيريم ولي در تطبيق آن بر مصاديق، مرتكب تحريف شويم، و چيزي را كه مصداق آن نيست، بر طبق سليقه شخصي خود، مصداق آن قرار دهيم. مثلا در تواريخ و كتب حديث مي خوانيم هنگامي كه عمار ياسر در روز جنگ صفين به دست لشكريان معاويه شربت شهادت نوشيد، به او گفتند از پيامبر اكرم (ص) نقل شده است كه به عمار فرمود: «يا عمار تقتلك الفئه الباغيه؛ يعني تو را يك جمعيت ستمگر خواهند كشت» و اين دليل بر اين است كه تو و لشكرت بر مسير باطل قرار داريد.
    معاويه كه نمي توانست اصل وجود حديث مزبور و مفهوم آن را انكار كند، براي تبرئه خويشتن به سراغ تفسير به رأي رفت و گفت اين سخن حق است كه عمار را جمعيت ستمگر خواهند كشت، ولي آيا قاتل عمار ماييم؟ يا علي كه او را به ميدان نبرد دعوت كرده است؟ در حقيقت او سبب شده كه عمار به دست ما كشته شود! و با اين منطق واهي و مضحك مي خواست خود را در برابر چنين دليل كوبنده و دندان شكني تبرئه كند.
    خلاصه اين كه تفسير به رأي در نوع اول با دگرگون ساختن مفاهيم كلمات و جمله ها انجام مي شود و اما در اين قسم با دگرگون ساختن موارد و مصاديق كلمات و جمله ها حاصل مي گردد. اكنون كه معناي «تفسير به رأي» را دانستيم بد نيست نتايج سوء آن را نيز كمي بررسي كنيم.

    نتايج شوم تفسير به رأي
    تفسير به رأي نه تنها به حكم روايات اسلامي ممنوع است، بلكه عقل و خرد نيز گواهي بر زشتي آن مي دهد. اگر بنا شود هر كس مطابق سليقه و فكر خود مطلبي بينديشد سپس الفاظ قرآن و سنت را بدون در نظر گرفتن قواعد ادبي، و ضوابط لغت آن تفسير كند، هرج و مرج شديدي در فهم معاني آيات قرآني و سنت واقع مي شود، و در اين موقع آيات و كلماتي كه مي بايد رهبري فكري انسان ها را به دست گيرد، عملا به صورت پيرو و وابسته و تابع درمي آيد، و به جاي اين كه روشنگر جامعه ها گردد، پشتيبان انحرافات فكري و اخلاقي خواهد شد و به جاي اين كه عامل وحدت شود، وسيله اي براي نفاق و پراكندگي مي گردد! هر كس از گوشه اي برمي خيزد و با فكر نارسايش ادعايي مي كند سپس براي توجيه ادعاهاي بي اساس خود آيات قرآن و رواياتي از پيشوايان بزرگ اسلام را مطرح كرده، و آنها را به وسيله تفسير به رأي بر مقصود خود تطبيق مي دهد، و مايه گمراهي افراد بي خبر مي گردد، حتي گاهي ممكن است يك آيه يا يك روايت معين را دو مدعي دروغين بر دو مطلب متضاد حمل كنند، در
    حالي كه مفهوم اصلي آن، نه اين است و نه آن. خلاصه زيان ها و عواقب شوم رواج تفسير به رأي در ميان يك جمعيت به قدري زياد است كه مي توان آن را از خطرناكترين كارها دانست. اين موضوع چنانكه گفتيم منحصر به آيات قرآن و روايات نيست، بلكه اگر اين در گشوده شود تمام الفاظ و قوانين دنيا ارزش خود را از دست خواهند داد، و هر شخص فاسد و مفسد و يا ناداني آنها را به سود خود تفسير و تأويل خواهد كرد. به همين دليل مسئله تفسير به رأي در ميان مذاهب باطل و مدعيان دروغين رواج كامل دارد، بلكه سرمايه اصلي آنها را تشكيل مي دهد. يك مطالعه اجمالي در كتاب هاي «فرقه ضاله» و جمعي از متصوفه، و ماترياليست هايي كه در زير نقاب مذهبي سعي دارند اهداف مادي خود را پياده كنند، ما را به اين حقيقت كاملا آشنا مي سازد كه چگونه تفسير به رأي دستاويزي براي همه آنها شده است. تأكيد و اهميت زيادي كه در روايت اسلامي روي اين مسئله ديده مي شود تا آن جا كه «تفسير به رأي را مايه سقوط از اوج آسمان سعادت»، و يا «مايه سقوط در آتش دوزخ» معرفي كرده اند همه به خاطر همين موضوع است. به طور خلاصه تفسير به رأي، زيان هاي زير را كه هر يك از ديگري خطرناكتر است در بردارد:

    ...«افراد با ايمان آنها هستند كه در دوران هاي تاريك، اميال خود را عطف بر هدايت مي كنند (و تحت الشعاع آن قرار مي گيرند) هنگامي كه (گمراهان) هدايت را به ميل خود تفسير مي كنند، و رأي خود را بر قرآن عطف مي كنند به هنگامي كه (منحرفان) قرآن را بر رأي خود تطبيق نمايند».
    1. ايجاد هرج و مرج در فهم آيات و احاديث 2. تبديل برنامه هاي سعادت عمومي به برنامه هاي سودجويي شخصي 3. تبديل وسيله اصلاح اشتباهات فكري مردم به عاملي براي تشديد اشتباهات 4. فراهم نمودن دستاويزي براي افراد گمراه و گمراه كننده 5. توليد نفاق، اختلاف، و دامن زدن به سليقه هاي شخصي و فكرهاي انفرادي 6. فرود آمدن كتاب و سنت از مقام رهبري و قرار گرفتن در مقابل يك پيرو 7. از ميان رفتن ارزش هاي اصيل كتاب و سنت و از بين رفتن محتواي واقعي آنها 8. تطبيق قوانين آسماني بر خواسته هاي انحرافي محيط هاي آلوده و تغيير و تبديل مفاهيم آنها با دگرگون شدن اين محيط ها 9. از ارزش افتادن احاديث صحيح و جان گرفتن احاديث مجعول به خاطر اين كه گاهي دسته دوم آمادگي بيشتري براي تفسير به رأي دارند 10. سقوط مفاهيم نامحدود ابدي و جاوداني و تبديل شدن آنها به مفاهيم مبتذل و قرار گرفتن آنها در قالب هاي محدود و نارساي افكار انسان هاي كوتاه فكر و به هر حال هر قدر درباره ضررهاي تفسير به رأي و تحميل سليقه ها و افكار شخصي بر الفاظ كتاب و سنت و آيات الهي و اخبار پيشوايان اسلام دقت كنيم زيان هاي تازه اي براي آنها كشف مي شود كه ما را به عمق تأكيداتي كه درر وايات اسلامي در زمينه اجتناب و دوري از اين موضوع شده است آشناتر مي سازد. اينجاست كه بار ديگر به ياد گفتار اميرمؤمنان علي (ع) در نهج البلاغه مي افتيم كه از وراي اعصار و قرن فرياد مي زند كه: «گروهي از گمراهان نام عالم برخود گذاشته اند در حالي كه چنين نيستند، ناداني هايي را از افراد نادان گرفته و گمراهي هايي را از گمراهان، و بر سر راه مردم دام هايي از مكر و فريب و گفتار باطل نهاده، قرآن را بر آراي خود تطبيق دهند و حق را مطابق ميل خود تفسير مي كنند».
    تفاوت تفسير به رأي و تفسير به عقل
    گاهي بعضي از كوته بينان چنين مي پندارند، كه تفسير به رأي همان تفسير به عقل است در حالي كه از آنچه قبلا گفتيم به خوبي آشكار شد كه منظور از تفسير به رأي اين نيست كه انسان از قرائن عقلي در فهم آيات و روايات استمداد جويد، بلكه منظور آن است كه سليقه هاي شخصي و پندارها و اوهام خود را بر آيات و روايات تحميل كند، و الفاظ و جمله هايي كه از نظر قواعد ادبي و مفهوم لغوي اصلا تاب معنايي را ندارد، بر آن معنا حمل كند، و
    قرآن و سنت را تابع فكر خود سازد، نه فكر خود را تابع قرآن و سنت. اما منظور از تفسير به عقل آن است كه ما از قرائن روشن عقلي كه مورد قبول همه خردمندان براي فهم معاني الفاظ و جمله ها از جمله قرآن و حديث است استمداد جوييم، مثلا هنگامي كه گفته مي شود (يدالله فوق ايديهم) دست خدا بالاي دست هاي آنهاست (چنانكه سابقا هم اشاره كرديم) عقل در اينجا مي گويد مسلما منظور از دست خدا عضو خاصي كه داراي پنج انگشت است، نيست. زيرا خداوند اصولا جسم نيست، هر جسمي محدود است و فناپذير، خداوند نامحدود است و فناناپذير و ازلي و ابدي بلكه منظور از آن قدرت خداست كه مافوق همه قدرت هاست، و اطلاق دست بر قدرت، جنبه كنايه دارد، زيرا معمولا قدرت انسان از طريق دست او عملي مي شود و در آن متمركز است و يا هنگامي كه صفت «سميع» و «بصير» (بينا و شنوا) بر خداوند اطلاق مي شود عقل مي گويد منظور اين نيست كه خدا داراي چشم و گوش است همانند ما، بلكه منظور اين است كه او با علم وسيع و بي انتهاي خود از همه صداها با خبر، و از همه مناظر آگاه و در همه جا حضور دارد. هر جا سخن از تفسير به عقل در ميان آيد منظور اين گونه تفسيرهاست، نه مطالب تحميلي و سليقه هاي شخصي و افكار عليل و پندارهاي بي اساس.

    نمونه هايي از تفسير به رأي در گفته هاي ديروز و امروز

    الف) تفسير به رأي در ميان صوفيه
    كساني كه با كتب صوفيه آشنا هستند، به خوبي مي دانند، كه مسأله تفسير به رأي در ميان آنها يكي از شايعترين كارهاست و اصولا توجيه عقايد متصوفه بدون استمداد از تفسير به رأي مكان پذير نيست، آنها آزادي بي حسابي براي خود در تفسير معاني الفاظ قائلند، و بسياري از الفاظ را بدون هيچ قرينه اي بر معناي مجازي يا كنايي حمل مي كنند و گاهي آن چنان اين كنايات و مجازات از مفهوم لفظ دور است كه انسان را غرق در تعجب مي كند.
    به اين ترتيب هر يك از فرق آنها مي توانند مطابق ميل و ذوق خود مفاهيم اسلامي را تعبير و تفسير كنند، هرچند اين تفسيرها با هم ضد و نقيض باشد.
    همان طور كه اشاره كرديم، نمي خواهيم در اينجا نمونه هاي زيادي ذكر كنيم، زيرا سخن بسيار به درازا مي كشد، در هر قسمت تنها به ذكر چند نمونه قناعت مي كنيم:

    و به دنبال اين سخن اضافه مي كند كه «اعتراض موسي به سامري نيز به خاطر اين بود كه خدا را منحصر در صورت گوساله كرده بود» (وگرنه اگر پرستش گوساله به عنوان جزئي از كل جهان آفرينش باشد روي عقيده وحدت وجود كه اعتقاد بسياري از متصوفه است مانعي ندارد). (15)

    منظور از «يد بيضا» (روشني دست موسي) اين است كه دست ها قبل از آن كه به اشياي مادي و دنيوي تماس پيدا كند، پاك و نوراني و روحاني است... و معناي «يريد ان يخرجكم من ارضكم؛ موسي مي خواهد شما را از سرزمين خود بيرون براند» اين است كه مي خواست آنها را از سرزمين بشر مادي به نور روحانيت بيرون كند و به همين ترتيب آيات را تأويل مي كند تا به مساله تهديد ساحران از طرف فرعون با جمله (ولا صلبنكم في جذوع النخل) مي رسد مي گويد: مفهوم آن اين است كه شما را بر شاخه هاي تعلقات و پيوندهاي دنيا و زر و زيور آن گرفتار مي سازم...! (16)

    مطالعه اين تفسير (بخش تأويلاتش) انسان را در عالمي از رؤيا و پندار و خيالات بي قيد و شرط فرو مي برد، و گاهي بي اختيار انسان مي خندد، و گاهي از اين گونه تفسير به رأي هاي بي پـايه متأسف مي شود!
    1. «محي الدين عربي» كه از معاريف صوفيه است، در كتاب «فصوص الحكم» در «فص هاروني» چنين مي گويد: «فكان عتب موسي اخاه هارون لما وقع في انكاره و عدم اتساعه فان العارف من يري الحق في كل شيء؛ بل يراه عين كل شيء. اعتراض و سرزنش موسي نسبت به برادرش هارون اين بود كه چرا با پرستش گوساله مخالفت كرد و روح او وسعت اين امر را نداشت زيرا عارف كسي است كه حق را در همه چيز ببيند، بلكه عين همه چيز ببيند»؟!! 2. در تفسير «غرائب القرآن» «نظام الدين نيشابوري» بعد از ذكر تفسير هر قسمت از آيات، بحثي تحت عنوان «تأويل» مي بينيم كه روشنترين مصداق تفسير به رأي است مثلا در ذيل آيات مربوط به مبارزه موسي با ساحران مي گويد: «منظور از اژدها (ثعبان) در اين داستان همان اژدهاي نفس است، زيرا هر چيز را به خود اضافه كني و محل حاجات خويش قرار دهي اژدهاست همان طور كه موسي عصا را به خود اضافه كرد و گفت: «هي عصاي؛ اين عصاي من است» و لذا به او گفته شد، «القاها يا موسي؛ اين عصاي نفس را بيفكن». 3. و نيز در تفسير آيات مربوط به ابراهيم (ع) و مشاهده نمونه اي از معاد مي نويسد: «خداوند خليلش ابراهيم را دستور داد كه طاوس بخل، و كلاغ حرص، و كركس غضب، و خروس شهوت را سر ببرد، هنگامي كه او با كارد صدق اين پرندگان را سر بريد و آثار آنها از وجود او بريده شد، وسيله اي براي گناه و دري به سوي آتش در وجود او باقي نماند، و لذا آتش به او سرد و سالم شد... و منظور از جبال و كوه هايي كه ابراهيم اجزاي آن طيور را بر آن قرار داد، كوه هاي چهارگانه اي است كه: «جبل الانسان عليها؛ يعني انسان بر آن سرشته شده است» نخست روح نباتي و سپس روح حيواني و طبيعي و انساني است.» (17)
    ب) تفسير به رأي در ميان كمونيسم زده ها
    اخيراً جمعي از كم مايه ها كه باغ سبز بهشت خيالي كمونيسم جلب توجه آنها را كرده و بر اثر عدم اطلاع كافي از مباني اسلامي از يك سو، و از مباني كمونيسم از سوي ديگر، چنان تحت تأثير عقايد چپي قرار گرفته اند كه مي خواهند آن را بر مفاهيم اسلامي نيز تحميل كنند، هرچند ناسازگار و بي تناسب باشد.
    كار تفسير به رأي درميان آنها گاهي به جاهاي رسوا و مضحكي كشيده است كه نمونه هايي از آن را ذيلا از نظر شما مي گذرانيم:

    و وسوسه گر را منحصر در نظامات (سرمايه داري) افسونگر و جن را به معناي ناپيدا بودن فعاليت هاي نظام سرمايه داري شمرده است، يعني درست تصميم خود را درباره دفاع از كمونيسم قبلا گرفته و آياتي كه هيچ تناسب با آن ندارد بر آن تطبيق كرده است.

    «از شر آنچه كهنه شده است... و از شر هر نظام سياهي كه فضاي هستي انسان ها را فراگيرد» «و از شر قدرت هاي افسونگر و دمنده در گره هاي اراده خلق ها، با وسائل تبليغي، رسانه هاي گروهي ...» انسان هنگامي كه اين ترجمه يا تفسير غريب و عجيب را مي بيند، بي اختيار به ياد نوشته هاي كسروي مي افتد.
    «فلق را كه به معناي نور شكافنده سپيده صبح مي باشد، كه از مظاهر پرشكوه آفرينش و از نشانه هاي قدرت پروردگار است به معناي سپيده دم انقلاب! تفسير كردن و به دنبال آن بشكن بشكن به راه انداختن، «و من شر ما خلق» كه به معناي «از شر مخلوقات مي باشد»، تطبيق بر كهنه ها دادن بي خبر از اين كه نه چنان است كه هر طرح نوي افتخار آفرين و سعادت بخش باشد، و نه هر حقيقت ديرپا و كهني دور ريختني كه مفاهيمي همچون عدالت، آزادي، خداپرستي، پاكي، درستكاري، از كهنترين مفاهيم و از عاليترين مسائل سازنده انساني است و همچنين «نفاثات في العقد» را در مفهومي كه از نظر لغت و تفسير و ادب عربي با آن سازگار نيست محدود ساختن، كاري جز بازي با الفاظ و هوس هاي خويش را به عنوان تفسير قرآن معرفي كردن، نمي باشد.

    كسي كه كمترين آشنايي با ساير آيات قرآن داشته باشد و تعبيرات فراواني كه در خلال آيات درباره روز قيامت و رستاخيز در آنها وارد شده، كنار هم بچيند، هرگز ترديد به خود راه نخواهد داد كه آيه فوق از آن روز سخن مي گويد و نه روز ديگر.
    جالب اين كه نويسنده مزبور حتي اين مقدار به خود زحمت نداده كه آغاز آيه را بنگرد تا چه رسد به ساير آيات قرآن. زيرا در آغاز آيه چنين مي خوانيم: «قل لعبادي الذين آمنوا يقيموا الصلاه و ينفقوا مما رزقناهم سرا و علانيه من قبل أن يأتي يوم لابيع فيه و لا خلال: به بندگان با ايمانم بگو! كه از آن چه به آنها روزي داده ايم آشكارا و پنهان در راه خدا انفاق كنند، پيش از آن كه روزي فرا برسد كه در آن روز، نه معامله اي در كار است و نه دوستي و رفاقت، سودي دارد).
    مي دانيم طرفداران مكتب كمونيسم هرگونه انفاق و بخشش و تلاش هاي اصلاحگرانه براي كم كردن فاصله طبقاتي را محكوم مي كنند. زيرا معتقدند كه انقلاب را به عقب مي اندازد، به عكس توصيه مي كنند كه از هرگونه تلاش اصلاحي در اين شكل خودداري شود، تا جامعه زودتر به مرحله انفجار و تبديل كميت به كيفيت كه يكي از اصول «ديالكتيك» است، برسد.
    از تفسيري كه در بالا از اين كمونيسم زده مي خوانيم، به خوبي بوي انكار معاد استشمام مي شود، گويي معاد را كه آخرين مرحله سير تكاملي انسان است و در جهاني بسيار وسيعتر كه دنياي ما در برابر آن همچون دنياي جنين مادر در برابر اين دنياست، صورت مي گيرد، همان انقلاب كمونيستي و جان كندن از صبح تا به شب براي يك لقمه نان، آن هم در زنجير اسارت و بردگي و خفقان دانسته است.
    اين گونه بازي با الفاظ و تحريف و مسخ حقايق حتي در ميان دشمنان اسلام هم كمتر ديده شده است.
    مضحكتر اين كه «انفاق» را در جايي ديگر به معناي «پركردن خلأ» كه با هيچ يك از موازين ادب عربي سازگار نيست، گرفته و عجيب اين كه اگر همان تفسير را بخواهيم در آيه فوق به كار بريم مفهوم آيه چنين مي شود: «خلأها را پر كنيد قبل از آن كه خلأها پر شود».
    به علاوه اگر منظور چنين باشد بايد گفته شود: «انفقوا... حتي يأتي يوم لابيع فيه و لا خلال، خلأها را پر كنيد تا روزي فرارسد كه تساوي كامل در سلب مالكيت شود»!




    1. يكي از كمونيسم زده هاي بي پايه در ترجمه سوره «الناس» چنين مي نويسد: «بگو پناه مي برم به سررشته دار مردمان» «زمامدار مردمان» «ايده آل مردمان» «از شر افسون نظام افسونگر خود ناپيدا» «كه همي در سينه مردمان مي دمد» همان طور كه ملاحظه مي كنيد «اله» را كه طبق همه كتب تفسير و لغت به معناي «معبود» آمده به معناي ايده آل گرفته است. 2. در ترجمه سوره «فلق» مي گويد: «بگو پناه مي برم به (نوزايي قوانين)، سررشته دارسپيده دمان» «سپيده دمان انقلاب» «سپيده دمان سياهي شكاف تاريكي شكن، اغواشكن، تزويرشكن، اوهام شكن خرافه شكن، بي داد شكن». 3. عجيبتر اين كه آيه (يوم لابيع فيه و لا خلال): (18) «روزي كه نه خريد و فروشي در آن است و نه دوستي و رفاقت ثمر مي بخشد- روز رستاخيز-» را به معناي روزگاري كه در آن مبادله نيست و نه شكاف طبقاتي (يعني روزي كه ماركسيسم بر جامعه بشري سايه بيفكند) تفسير كرده است.
    پاورقي
    1. تفسير مجمع البيان، جلد 7، صفحه 221، اول سوره نور.
    2. براي آگاهي از اين احاديث به وسائل الشيعه، جلد 819، باب از ابواب صفات قاضي، صفحه 87-97 و 80 مراجعه شود.
    3. امالي صدوق، صفحه 5.
    4. توحيد صدوق، باب 63.
    5. خصال، جلد1، صفحه 87.
    6. بنا به نقل تفسير برهان، جلد 1، صفحه 91.
    7. تفسير عياشي، جلد1، صفحه 71.
    8 و 9. بنا به نقل از بحارالانوار، جلد 29، صفحه 111 و 112.
    10. نهج البلاغه، خطبه 78.
    11. نهج البلاغه، خطبه 138.
    12. تفسير برهان، جلد 1، صفحه 81.
    13. از تفسير قرطبي، جلد 1، صفحه 72، كنزالعمال، جلد2، صفحه 10 و سنن ترمذي، جلد 5، صفحه 199 و 200.
    14. همان مدرك.
    15. فصوص الحكم، چاپ بيروت با تعليمات ابي العلاء عفيفي. جلد1، صفحه، 291.
    16. تفسير غرائب القرآن كه در حاشيه تفسير طبري آمده است، جلد 9، صفحه 42 و 52.
    17. همان مدرك، جلد3، صفحه 44.
    18. سوره ابراهيم، آيات 13.
    اللهم عجل لولیک الفرج


    لــــطــف الــــهـی بکند کار خویش
    مـژده رحـــــمــــــت برساند سروش




  2. # ADS
    Circuit advertisement
    تاریخ عضویت
    Always
    محل سکونت
    Advertising world
    نوشته ها
    Many

     

    حرز امام جواد

     

  3. #2
    مدیرکل انجمنهای نور آسمان vorojax آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2008
    محل سکونت
    همشهری حضرت عشق
    نوشته ها
    7,305
    تشکر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    تفسير به راي قرآن و عواقب آن (قسمت دوم) تفسير به راي در ميان فرقه ضاله

    نویسنده: آیت الله ناصر مكارم شیرازی

    در قسمت اول مقاله تفسیر به رای و عواقب آن مباحث: قرآن كتاب عمل است. نكوهش تفسیر به رای، تفاوت تفسیر به رای و تفسیر به عقل و... مورد بررسی قرار گرفت. اینك قسمت دوم و آخر این مطلب را با هم از نظر می‌گذرانیم:
    4- جالب‌تر این كه آیه ای را كه خود نازل كرده است و در قرآن به این شكل وجود ندارد بر مقصد خود تطبیق نموده، می‌گوید: «منظور از «فینسخ الله ما یلقی الشیطان ثم یحكم الله آیاته) این است روزی كه خدا- و خلق- القائات شیطان را سرشكند و قوانین خود پرداخته تكامل را حاكمیت بخشد و منظور او از این جمله به قرینه جمله‌های بعد همان روز حكومت نظامی كمونیستی است درحالی كه در قرآن مجید آیه چنین است:
    (و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لانبی الا اذا تمنی القی الشیطان فی امنیته فینسخ الله ما یلقی الشیطان ثم یحكم الله آیاته و الله علیم حكیم).[1]
    همان طور كه ملاحظه می‌كنید در آیه كلمه «یوم» وجود ندارد و پیوندی با روز رستاخیز نیز در آن نیست. و خلاصه كتاب مزبور مملو است از تفسیر به رای‌های رسوا و زننده كه گاهی انسان از خواندن آن متاسف می‌شود و گاهی می‌خندد كه چگونه یك انسان ممكن است محتویات پوچ ذهنی خود را بر آیات قرآن بدون هیچ تناسب لفظی و معنوی تحمیل كند نه تنها برای خودش (كه آن هم جرم است و ظلم بر خویشتن) بلكه برای دیگران نیز نشر دهد. و از آن جا كه به روشنی دیده می‌شود وجود مسائلی همانند تجارت، مضاربه، مزارعه، مساقات، ارث و مانند آن در متون اسلامی اعم از قرآن و كتب حدیث و فقه دلیل بر قبول اصل مالكیت شخصی (البته به طور محدود و مشروط با شرایطی كه در كتب فقه اسلامی آمده است) با كمال وضوح كمونیسم و ماركسیسم را نفی می‌كند، به انكار آن‌ها برخاسته و با كمال وقاحت آن را محدود به زمان خاصی پیش از انقلاب كمونیستی) كرده است كه مفهومش منحصر ساختن اسلام به دوره معینی از تاریخ و انكار آن در اعصار دیگر است. ولی آیا هیچ كس كه مختصر آشنایی با قرآن و سنت و فقه اسلامی دارد، می‌تواند این گونه مسائل بدیهی را انكار كند؟ و مفهوم آیات و روایات متواتره را محدود به زمان معینی نماید؟ آیا كمترین قرینه ای برای این مطلب در این همه آیات و روایات وجود دارد؟... مسلما نه، آیا شرافتمندانه تر این نیست كه اگر كسی مكتبی را پذیرفته است، صریحا از آن طرفداری كند بدون این كه مكتبی را كه بر ضد آن است، با این تفسیرات واهی بر آن تطبیق نماید؟ آیا این یك نوع حمایت ریاكارانه از آن مكتب مورد علاقه‌اش و طرفداری منافقانه از مكتب دوم نیست؟

    ج) تفسیر به رای در میان فرق ضاله
    در مسئله تفسیر به رای دست بسیاری از همفكران خود را بسته‌اند، نیز موارد فراوانی از قرآن و سنت را بر طبق امیال و هوس‌ها و افكار خود تفسیر كرده‌اند، كه ذكر همه آنها نه لزومی دارد نه شناخت تازه‌ای از آنها به ما می‌دهد. زیرا خوشبختانه در سال‌های اخیر چهره استعماری این فرقه برای همگان تقریبا روشن شده است و واضح است كه برای این گونه افراد كه آلت دست بیگانگان و دشمنان اسلام هستند، تفسیر به رای وسیله بسیار موثری است. ولی به عنوان نمونه دو مورد را یادآور می‌شویم:
    1- در كتاب «ایقان» در تفسیر آیه شریفه (فلااقسم برب المشارق و المغارب)[2] بعد از آن كه حمله به علمای تفسیر می‌كند كه چرا آن را به مشرق‌ها و مغرب‌های كره زمین تطبیق كرده‌اند و پس از آن كه «سماء» را به معنای آسمان دیانت تفسیر می‌كند و «شمس» و «قمر» را به معنای علوم و احكام و معارف الهی و طلوع آنها را به معنای ظهور ادیان و غروب آنها را به معنای ضلالت علما و نسخ شدن احكام شریعت سابق می‌گیرد می‌گوید: این است معنی آیه مباركه (فلااقسم برب المشارق و المغارب). «زیرا كه از برای هر شمسی از این شموس مذكوره (علوم و معارف هر مذهب) محل اشراق و غروب است، و چون علمای تفسیر بر حقیقت این شمس‌های مذكوره اطلاع نیافتند، لهذا در تفسیر این آیه معطل شدند».[3]
    همان طور كه ملاحظه می‌كنید چون هدف اصلی آنها این بوده راه را برای ادعای نبوت مدعیان دروغین هموار كنند، و این موضوع با خاتمیت رسول اكرم(ص) سازگار نبوده، ناچار دست به دامن تاویل فوق زده‌اند، تا بگویند اسلام هم طلوع و غروبی دارد، و غروب آن فرارسیده و نوبت طلوع دیگر است.
    ولی این دروغ پردازان لااقل توجه به این نكرده‌اند كه قرآن به مشرق‌ها و مغرب‌ها، به عنوان یكی از نشانه‌های عظمت آفریدگار سوگند یاد كرده اگر منظور از «غروب» «ضلالت دانشمندان» هر مذهب بوده باشد، این موضوع نقطه درخشانی نیست كه خداوند به آن قسم یاد كند. ولی درهر حال می‌دانیم كه شمس و قمر و مغرب و مشرق در تمام كتب لغت و استعمالات روزمره ادبای عرب یك معنای حقیقی دارد كه همان دو كوكب درخشنده آسمانی می‌باشند، و ما نمی‌توانیم بدون دلیل و قرینه آیه‌ای را كه سخن از آنها می‌گوید بر معنای دیگری حمل كنیم. به خصوص این كه آیه مزبور و امثال آن، معنای روشنی دارد، و آن این كه گردش كره زمین به دور آفتاب با توجه به انحنای بیست وسه درجه‌ای محور زمین سبب می‌شود كه خورشید هر روز از سال، از نقطه‌ای طلوع و در نقطه دیگری غروب نماید، بطوری كه طلوع و غروب هر روز با روز قبل متفاوت است. (این از نظر زمان) از سوی دیگر چون زمین كروی است و درعین حال به دور خود می‌چرخد هر نقطه‌ای از كره زمین برای خود مشرق و مغربی دارد (اینهم از نظر مكان). و چون این نظام خاص و وجود مشرق‌ها و مغرب‌ها در زندگی انسان فوق العاده موثر است، و سرچشمه پیدایش فصول و نتایج و بركات آنها می‌گردد، خداوند در قرآن مجید به عنوان نشانه‌هایی از عظمت و قدرتش به اینها سوگند یاد كرده است.
    2- و نیز در همان كتاب در تفسیر آیه (اذا السماء انفطرت) می‌گوید: « مقصود «سماء» ادیان است كه در هر ظهور مرتفع می‌شود، و به ظهور بعد شكافته می‌گردد یعنی باطل و منسوخ می‌شود...»[4] روشن است كه نویسنده این گونه مطالب قبلاً تصمیم خود را گرفته، و عقیده‌ای برای خود انتخاب نموده بعد دست و پا می‌كند كه برای آن شاهد و گواهی پیدا كند، و چون شاهد و گواهی نمییابد دست به دامن تفسیر به رای می‌زند شاید گمشده خود را از این راه پیدا كند.

    د) بعضی از مفسران غرب زده كه كوشش دارند همه مفاهیم قرآنی را تا آن جا كه می‌توانند بر اصول علوم طبیعی و یا موازین مادی تفسیر كنند، نیز گهگاه گرفتار همین موضوع تفسیر به رای شده‌اند و پاره‌ای از آیات قرآن را كاملاً برخلاف ظاهر بدون هیچ گونه قرینه‌ای حمل كرده‌اند، كه نمونه‌هایی از آن را نقل می‌كنیم:
    1- نویسنده تفسیر المنار در ذیل آیه 243 سوره بقره (الم تر الی الذین خرجوا من دیارهم و هم الوف حذر الموت فقال لهم الله موتوا ثم احیاهم ان الله لذو فضل علی الناس و لكن اكثر الناس لایشكرون) چنین می‌نویسد: «این آیه بیان حال جمعیتی را می‌كند كه با داشتن هزاران نفر جمعیت به خاطر ترس و وحشت از دشمن مهاجم خانه‌های خود را رها ساخته و فرار كردند. خداوند این جمعیت ترسو را گرفتار عاقبت شوم این كار نادرستشان ساخت و به آنها گفت بمیرید، نه این كه واقعاً آنها را بمیراند بلكه منظور این است كه دشمن را بر سر آنها مسلط كرد و نیرو و قوت و استقلال آنها را گرفت، و جمعیت آنها را پراكنده ساخت، و باقی ماندگار در زیر دست دشمن ضعیف و ناتوان گردیدند. سپس می‌فرماید خداوند آنها را زنده كرد یعنی استقلال و قوت و شكوكتشان بازگشت نمود و این یك نوع تادیب برای آنها بود تا خود را پاك سازند، و نتیجه اخلاق سوء را بدانند... و در پایان می‌گوید این است معنای حیات امت‌ها و مرگ امت ها».[5] اما اگر آیه فوق را بدون پیش داوری‌ها و سلیقه شخصی و طبق موازین ادبی بخواهیم معنا كنیم، مفهوم آن چنین است: «آیا ندیدی جمعیتی را كه از خانه‌های خود از ترس مرگ فرار كردند و آنان هزارها نفر بودند خداوند به آنها گفت، بمیرید، سپس آنها را زنده كرد، خداوند نسبت به بندگان خود احسان می‌كند، ولی بیشتر مردم شكر نعمت را بجا نمی آورند.» روایاتی كه در شان نزول این آیه وارد شده نیز نشان می‌دهد كه آنها جمعیتی بودند كه دستور جهاد به آنها داده شد ولی بخاطر ترس از بیماری طاعون كه به محیط آنها راه یافته بود، از رفتن به میدان نبرد خودداری كردند، خداوند همه آنها را به همان بیماری مبتلا ساخت و از دنیا رفتند. سپس بار دیگر آنها را به زندگی بازگرداند، تا درس عبرتی برای آنها و دیگران و آیندگان گردد. و می‌گویند این در زمان «حزقیل» یكی از پیامبران بنی اسرائیل بوده. شك نیست كه بازگشت به زندگی بعد از مرگ چیزی است كه با موازین قوانین عادی طبیعت سازگار نیست، و جنبه خارق العاده و فوق العاده دارد و شاید همین موضوع سبب شده كه نویسنده تفسیر المنار دست به چنان تاویل و مجازگویی بزند. ولی باید پرسید آیا یك نفر خداپرست می‌تواند به طور كلی قدرت خدا را بر امور خارق العاده انكار كند؟ و به فرض كه ما در این جا چنین تفسیری كنیم آیا می‌توانیم تمام آیاتی از قرآن را كه خبر از اعجاز پیامبران می‌دهد، چنین تفسیر كنیم؟ ما می‌بینیم خود نویسنده المنار كه تفسیرش از جهاتی قابل ملاحظه و ارزنده است- اگرچه اشتباهاتی نیز دارد- در ذیل آیات مربوط به موسی و اعجاز از سر تسلیم در مقابل مفهوم معجزه فرود آورده و وجود امر خارق العاده را اجمالا پذیرفته است. اگر ما قبول كنیم كه امور خارق‌العاده امكان دارد چه لزومی دارد كه در مثل آیه فوق دست به چنان تفسیر نادرست و مخالف ظاهر آیه بزنیم، مگر ظاهر آن چه عیبی دارد؟ یك نفر خدا پرست بالاخره قبول دارد كه قوانین عادی طبیعت مسائل غیرقابل تغییری- آن هم در برابر قدرت پروردگار- نیستند، حتی در میان افراد عادی بشر‌گاه انسان‌های استثنایی می‌بینیم كه وضع ساختمان جسمی یا روحی آنها همه دانشمندان علوم طبیعی را حیران می‌كند. اخبار مربوط به جوانی كه شیشه لامپ‌های چراغ را همانند نقل و نبات در دهان می‌جوید و می‌خورد همه در روزنامه‌ها خواندیم، و عده زیادی او را از نزدیك مشاهده كردند، و یا جوان دیگری كه چندین شبانه روز بدون این كه لحظه‌ای بخوابد روی دوچرخه درحال حركت و دور زدن بود و در یكی از میدان‌های ورزشی، مدتی قریب به یك هفته داورانی به نوبت، وضع او را زیر نظر داشتند، و اخبار و عكس‌هایش در جراید منتشر شد و عده زیادی نیز آن را دیدند و مسایل عجیب دیگری از این قبیل با هیچ یك از موازین علوم طبیعی كه در دست است سازگار نیست و اعمال خارق العاده مرتاضان كه در برابر چشم حیرت زده دانشمندان دیر باور علوم طبیعی انجام می‌دهند و حتی گاهی آنها را در تابوت كرده و دفن می‌كنند و بعد از یك هفته بیرون می‌آورند و با تنفس مصنوعی حیات نخستین را از سر می‌گیرند، همه از مسائلی است كه با الفبای علوم امروز قابل تطبیق نیستند. تا چه رسد به كارهای اعجازآمیز پیامبران كه از نیروی مافوق طبیعی سرچشمه می‌گیرد. و اصولاً هیچ دلیل علمی نداریم كه باید پدیده‌های طبیعی همیشه همین گونه باشند كه ما می‌بینیم، جز این كه غیر آن را مشاهده نكرده ایم. و به هر حال از یك مفسر اسلامی بعید است كه این چنین تحت تاثیر مكتب‌های مادی قرار گیرد و دست به تفسیر به رای بزند.
    2- از این جالب‌تر مطلبی است كه همان مفسر در تفسیر آیه 260 سوره بقره كه در مورد مساله معاد وارد شده آورده، در این آیه می‌خوانیم:
    (و اذ قال ابراهیم رب ارنی كیف تحی الموتی قال او لم تومن قال بلی ولكن لیطمئن قلبی قال فخد اربعه من الطیر فصرهن الیك ثم اجعل علی كل جبل منهن جزءاً ثم ادعهن یاتینك سعیاً و اعلم ان الله عزیز حكیم).
    او در تفسیر آیه فوق چنین می‌گوید: «منظور این است كه چهار مرغ را انتخاب كن و آنها را چنان تربیت كن كه با تو انس بگیرند و علاقه پیدا كنند آن چنان كه هر وقت آنها را صدا بزنی به سراغ تو بیایند. زیرا پرندگان استعداد زیادی برای چنین تربیتی دارند، سپس هر یك از این پرندگان را بر كوهی بگذار، و سرانجام آنها را صدا كن آنها به سرعت به سوی تو می‌آیند، و پراكندگی مكان و دوری آنها مانع از این نخواهد شد». همین گونه است فرمان پروردگار هنگامی كه بخواهد مردگان را زنده كند آنها را طبق فرمان تكوین صدا می‌زند كه زنده شوید، بلافاصله زنده می‌شوند همان طور كه در آغاز آفرینش چنین بود.[6] ولی این مفسر محترم كه متاسفانه تاثر فراوانی از افكار حاد غربی به خود گرفته، لااقل این سوال را از خود نكرده كه آغاز این آیه می‌گوید: ابراهیم ازخداوند تقاضا كرد پروردگارا به من نشان بده چگونه مردگان را زنده می‌كنی، یعنی او تقاضا داشت نمونه‌ای از حیات بعد از مرگ را با چشم خود ببیند، تا به مساله معاد ایمان شهودی پیدا كند، و لذا خداوند به او فرمود آیا ایمان نیاورده‌ای؟ عرض كرد آری آورده‌ام، ولی می‌خواهم قلب من مطمئن شود. آیا اگر دستور مربوط به چهار مرغ آن چنان كه نویسنده المنار می‌گوید، بوده باشد می‌تواند ایجاد اطمینان درباره معاد و حیات پس از مرگ كند؟ آیا ما خودمان بارها حیواناتی را ندیده‌ایم كه با صدای صاحبانش به سراغ كاری می‌روند و یا بر می‌گردند؟ آیا مشاهده این گونه حیوانات ایمان ما را در مساله معاد زیاد می‌كند؟ و به سر حد اطمینان می‌رساند؟ آخر چرا ما چنین شعری را بگوییم كه در قافیه آن بمانیم، چرا اصرار داشته باشیم كه برای همه چیز تفسیر مادی كنیم! به علاوه كلمه «جزءاً» در آیه فوق نشان می‌دهد كه ابراهیم آن پرندگان را سر برید و به هم آمیخت، و هر جزئی از آن را بر روی كوهی گذاشت در كدام یك از متون عربی صحیح «جزء» به معنای فرد آمده است؟ به هر حال قبول ظاهر آیه با توجه به پذیرش مسایل خارق العاده از طرف خداپرستان و امكان آن به حكم عقل و خرد كه به صورت معجزات و مانند آن ظاهر می‌شده است، ندارد.[7]
    3- در كتاب‌های متعددی كه اخیراً از طرف پاره‌ای از غرب زده‌ها انتشار یافته، سعی و كوشش فراوانی در مسیر تفسیر آیات قرآن مخصوصاً در مسائل تاریخی بر مفاهیم مجازی و سوژه‌های سمبولیك به چشم می‌خورد، كه نتیجه آن از اصالت انداختن همه تواریخ انبیاست. به عنوان نمونه در یكی از این كتاب‌ها در زمینه خلقت آدم و انسان شناسی چنین می‌خوانیم: «به زبان قرآن سخن می‌گویم كه عمیق‌ترین و مترقی‌ترین اومانیسم را در قصه آدم و خلقت وی یافتم، آدم مظهر نوع انسان است حقیقت نوعی انسان به معنای فلسفی، نه بیولوژیك، قرآن وقتی از انسان به معنای بیولوژیك سخن می‌گوید درست زبان علوم طبیعی را دارد، از نطفه و علقه و جنین... حرف می‌زند.
    ولی در آفرینش آدم زبانش زبان متشابه، پرمعنا و رمزی و فلسفی است، خلقت انسان یعنی حقیقت و سرنوشت معنوی و صفات نوعی او، در قصه آدم فرمول دارد: روح خدا- لجن متعفن- انسان. لجن متعفن و روح خدا دو رمز است، دو اشاره سمبولیك است انسان واقعا نه از لجن بدبو (حمامسنون) ساخته شده و نه از روح خدا، بلكه اولی پستی و ركود و توقف مطلق را نشان می‌دهد و دیگری تكامل بی‌نهایت و برتری لایتناهی را می‌رساند. برای رساندن این معنا تركیبی بهتر از روح خدا نمی‌توان یافت. سخن قرآن كه انسان از روح خدا و گل متعفن تركیب یافته به همان معناست كه پاسكال می‌خواهد تفسیر كند. در اثر به نام «دو بی‌نهایت» كه می‌گوید:«انسان موجودی است در میانه دو بی‌نهایت: بی‌نهایت حقیر و ضعیف و بی‌نهایت عظیم و شكوهمند...» مساله رمزی بودن این آیات و شكل سمبولیك به آنها دادن در حالی كه هیچ مانع عقلی و نقلی وجود ندارد كه انسان در اصل از لجن متعفن آفریده شده باشد همان چیزی كه به عقیده زیست شناسان آماده‌ترین ماده بی‌جان برای پیدایش حیات و زندگی است و نخستین جوانه حیات در جهان طبق تحقیقات دانشمندان به احتمال قوی از آن پیدا شده است و نیز هیچ مانع عقلی و نقلی برای این كه یك روح الهی (روحی بزرگ و والاهمانند بیت الله و شهرالله كه اشاره به خانه كعبه و ماه پربركت روزه است) در انسان قرار گرفته باشد وجود ندارد. خلاصه این كه با نبودن هیچ قرینه‌ای برخلاف مفهوم اصلی لغات و جمله‌هایی كه در زمینه خلقت انسان به كار رفته آنها را به صورت رمزی و سمبولیك تفسیر كردن و طبق سلیقه شخصی یكی را به معنای بی نهایت پست و دیگری را به مفهوم بی‌نهایت برتر دانستن و از گفتار پاسكال گواه و شاهد برای آن آوردن چیزی جز تفسیر به رای نیست و گشودن این راه، به معنای گشودن باب حرج و مرج ادبی در مفاهیم قرآن و سنت از دست دادن اصالت آنها و تابع سلیقه‌های شخصی قرار دادن است. فتح این باب سبب می‌شود كه یكی موسی را كنایه از روح انقلاب توده‌های زحمت كش، و فرعون را اشاره به رژیم‌های جبارمی گیرد، و دیگری عیسی را به معنای افكار زنده كننده اجتماع و مریم را كنایه از روح پاكی و عفت می‌داند، و به همین ترتیب همه تواریخ قرآن از اصالت و ارزش واقعی افتاده و طبق امیال و خواسته‌ها و سلیقه‌های اشخاص به هر شكلی كه مایل باشند تفسیر می‌گردد. كم كم دامنه این تفسیر به رای به احكام و قوانین اسلام كشیده می‌شود، یكی می‌گوید منظور از نماز توجه باطنی به خداست، دیگری می‌گوید روزه به معنای خویشتن داری از گناه است و به این ترتیب همه قوانین زیر چرخ‌های تفسیر به رای درهم كوبیده می‌شود و چنان هرج و مرج در همه مدارك و منابع اسلامی به وجود می‌آید كه اثرات مرگبار و مسخ كننده آن بر هیچ كس پوشیده نیست. ما چگونه می‌توانیم برخلاف تمام قواعد ادبی دست به چنین تفسیرهای بی اساس و تحمیل‌های فكر شخصی بر مفاهیم اسلامی بزنیم؟ و چه مجوزی برای این كار نادرست داریم؟ آیا تفسیر به رای چیزی جز این هست؟!
    4- همان نویسنده (تفسیر المنار) در كتاب دیگری كه در زمینه جهان بینی مادی و مذهبی و مسائل انسانی نگاشته می‌گوید: «داستان «هابیل» و «قابیل» كه در قصه‌های ما هست، و خود قرآن به آنها می‌گوید قصه، مملو از حقیقت علمی است (اگر قصه‌های متشابه را به عنوان وقایع تاریخی بگیریم نامفهوم و بی نتیجه است اما اگر به عنوان حقایق سمبولیك بگیریم مملو از اسرار علمی انسان شناسی و تاریخ شناسی است) قابیل و هابیل كی هستند فرزندان آدم.
    پس وقتی داستان هابیل و قابیل گفته می‌شود، داستان آغاز بشریت را می‌خواهد به صورت رمزی و سمبولیك (همان طور كه «آلبركامو» در داستان «اوران» می‌گوید) بگوید: دوتا «پرسوناژ» هستند به نام هابیل و قابیل، آدم دو دخترش را نامزد این دو پسر می‌كند. اما قابیل نامزد برادرش را زیبا می‌بیند و در او طمع می‌بندد، و به خاطر همین، قابیل عصیان می‌كند... این داستان می‌خواهد بگوید كه چگونه وحدت بشری كه همه از یك نوع و آن نوع آدم بود مساوی بودند همه افراد بشر برادر بودند، به تضاد منجر شد دو تا برادر تبدیل به دو تا دشمن یعنی وحدت انسانی تبدیل شد به تفرقه انسانی... در این جا می‌بینیم كه عامل اختلاف چیست؟ تنها عاملی كه در یكی بوده و در دیگری نبوده مساله شغلشان هست یكی كشاورز است قابیل...هابیل دامدار است... پس هابیل نماینده یك مرحله از تاریخ بشری است... انسان‌ها همه در آن دوره هابیلی هستند دوره‌ای كه اصولاهمه منابع اقتصادی در اختیار همه انسان‌ها به تساوی بوده است... قابیل نماینده دوره ای است كه یك قطعه از زمین خدا را محصور می‌كند و نام خودش را بر آن منبع تولید می‌گذارد، و بعد دیگران را به استثمار و به بردگی می‌كشد، و مجبور می‌كند كه برای خوردن نانشان برای او كار كنند... یعنی تاریخ با رفتن هابیل و ماندن قابیل از مرحله هابیلی به مرحله قابیلی وارد می‌شود، و با از بین رفتن هابیل و ماندن قابیل ما همه فرزندان قابیل هستیم». عبارت بالا كه روشن ترین مصداق تفسیر به رای است، در عین حال خطر تفسیر به رای را كاملا آشكار می‌سازد. زیرا یك جریان تاریخی كه در قرآن آمده، كاملا با فرضیه كمونیست‌ها در زمینه دوران‌های تاریخی بشر، تطبیق داده شده است به اصطلاح خودش هابیل را اشاره به دوران كمون اولیه و اشتراكی نخستین گرفته و قابیل را كنایه از نخستین دوران مالكیت فردی كه بعد از آن به وجود آمد، دانسته، و به این ترتیب نه تنها اصالت این جریان تاریخی بدون هیچ قرینه و دلیلی از بین رفته، تفسیری برای آن ذكر شده كه در جهت مخالف قرآن قرار دارد. این خطر هنگامی تعمیم پیدا می‌كند كه در عبارات بالامی خوانیم هر چیز را كه قرآن از آن به قصص تعبیر كرده باید به همین گونه‌ها تفسیر گردد، و به همین ترتیب همه سرگذشت پیامبران و تدریجاً احكام و مقررات و تعلیمات آنها جنبه رمز و سمبولیك به خود می‌گیرد، و هر كس برای خود میدان وسیعی در آنها می‌یابد كه اهداف و تمایلات شخصیتش را جستجو نماید.
    ممكن است با مطالعه بحث‌های گذشته بعضی گرفتار این اشتباه شوند، كه مفهوم ترك تفسیر به رای این است كه انسان بر الفاظ آیات و احادیث جمود كند، و حتی قرائن عقلی و نقلی را نادیده بگیرد، كنایات را با حقایق اشتباه كند، و معانی التزامی را نادیده بگیرد، ولی با صراحت تكرار می‌كنیم همان گونه كه «تفسیر به رای» و تطبیق آیات، بر سلیقه‌های شخصی بدون در نظر گرفتن موازین ادبی كار غلط و نادرستی است «جمود» بر الفاظ و نادیده گرفتن قرائن نیز به همان نسبت خطرناك و گمراه كننده است، یكی از این دو در طرف افراط و دیگری در تفریط و هر دو از صراط مستقیم دور و بیگانه‌اند.
    اولی در حقیقت تابع قرآن و سنت نیست، بلكه تابع سلیقه شخصی و فكر خویش است. تنها دستاویزی از آیات و روایات برای مقصد خود می‌جوید، نمی‌خواهد بداند قرآن چه می‌گوید، بلكه مایل است قرآن همان را بگوید كه او می‌خواهد، درصدد این نیست كه حق را در پرتو قرآن بجوید، بلكه در جستجوی آن است كه آنچه را خودش قبلا حق شناخته بر قرآن تحمیل كند. و دومی فرمان عقل و حكم خرد را به كلی كنار گذاشته تنها پوست و قشر را می‌بیند و هیچ توجهی به حقیقت و مفهوم واقعی كلام ندارد. درمیان مسلمین فرقه‌هایی بوده‌اند (و شاید هم اكنون هواخواهان محدودی داشته باشند) به نام «مشبهه» و «مجسمه» كه خدا را به موجودات مادی تشبیه می‌كردند و برای او جسمی قائل بودند و معتقد بودند كه خدا همانند ما چشم و گوش و دست و پا دارد، و برای اثبات عقیده خود به بعضی از آیات قرآن چسبیده و با جمود به لفظ و نادیده گرفتن همه قرائن، استدلال می‌كردند. مثلاآیه 10 سوره فتح: «یدالله فوق ایدیهم، دست خدا بالای دست آنهاست) و یا آیه 80 سوره زخرف (ام یحسبون انا لانسمع سرهم و نجواهم: آیا چنین می‌پندارند كه ما سخنان سری و نجوای آنان را نمی‌شنویم؟) و یا آیه 1 سوره اسراء: (انه هوالسمیع العلیم: خداوند شنوا و بیناست) و آیه 75 سوره ص: (ما منعك ان تسجد لما خلقت بیدی: چه چیز مانع شد از این كه سجده كنی برای آنچه با دست‌های خود آفریده ام) و یا امثال این آیات را دلیل بر جسمیت پروردگار می‌گیرند. درحالی كه هم قرائن عقلی و هم قرائن نقلی با كمال وضوح گواهی می‌دهند كه این تعبیرات همه كنایه است، دست، كنایه از قدرت، و «سمع» و «بصر» كنایه از علم و آگاهی پروردگار از همه دیدنی‌ها و شنیدنی‌ها است. اما دلیل عقلی به ما می‌گوید: هرجسم محدود است، فناپذیر است، كهنه می‌شود، با گذشت زمان كهولت و پیری پیدا می‌كند و تدریجا تجزیه و تبدیل به انرژی می‌گردد، دائما در حركت و تحول است. زمان و مكان دارد، نیازمند است و... درحالی كه خداوندی كه ازلی و ابدی و جاودانی است، نمی‌تواند هیچ یك از این صفات- و حتی یكی از آنها را- داشته باشد. بنابراین تمام آیات مزبور در پرتو این دلیل روشن عقلی تفسیر می‌گردد، اتفاقا در مكالمات روزمره ما این گونه كنایات حتی درباره انسانها فراوان دیده می‌شود مثلا می‌گوییم: فلان كس شامه قوی دارد مسائل سیاسی را پیش بینی می‌كند، مسلما منظور از این شامه بوییدن ظاهری جسمی نیست، بلكه كنایه از درك قوی و سرعت انتقال و تیزهوشی است. و گاه می‌گوییم؛ من به خوبی می‌بینم كه فلان كس از این كار پشیمان می‌شود در حالی كه منظور رویت با چشم نیست زیرا پشیمانی آن هم نسبت به آینده موضوع قابل مشاهده‌ای نمی‌باشد. و نیز می‌گوییم: فلان كس طعم علم را نچشیده است در حالی كه علم طعمی كه در دهان و ذائقه حسی منعكس بشود ندارد. منظور در این گونه عبارات همان ذائقه روحی و فكری است. و نیز گاه گفته می‌شود: «كلید این كار در دست من است؟» یا «فلان كس در مشت من است» در موردی كه نه كلید حسی وجود دارد و نه یك انسان می‌تواند در دست دیگری قرار گیرد، همه آنها كنایه از قدرت و تسلط برشخص، یا كار و یا چیزی است. البته تمام این تغییرات كنایات رائجی است كه نه تنها در زبان عرب كه دائره كنایه در آن وسیع است بلكه در همه زبان‌ها وجود دارد. و قرینه آنها همیشه همراه آنها وجود دارد. (گاه قرائن عقلی و گاه قرائن نقلی و گاه قرائن حالی). هرگاه در این گونه موارد كسی جمود بر الفاظ كند و كلمه «رویت» یا «ذائقه» یا «كلید» و یا «دست» را حمل بر معنای حقیقی آن نماید، مسلما از معیارها و قواعد ادبی و طرز القای سخن و فهم عبارات دورافتاده است و هر كس مختصر اطلاعی از نحوه ایراد سخن داشته باشد به خوبی می‌داند كه این گونه جمودها غلط است همان طور كه توجیهات كنایی و رمزی و سمبولیك درعباراتی كه قرینه‌ای در آن وجود ندارد نیز غلط می‌باشد. یكی در طرف افراط و دیگری در طرف تفریط و هر دو از جاده مستقیم بر كنار است.
    به همین جهت بعضی از روایان یا شبه دانشمندان اهل سنت كه با مشاهده بعضی از تعبیرات قرآن درباره خداوند كه سخن از «وجه» یا «دید» یا «استواء» به میان آورده [8] دلیل بر جسمیت او گرفته و برای خدا چشم و گوش و دست و پا قائل شده‌اند، مسلماً از جاده حق دور مانده‌اند. كار این جمود-با مایه گرفتن از بعضی از روایات اسرائیلی و مجعول گاهی به جاهای باریك و حتی مضحكی كشیده است به طوری كه «ابن ابی الحدید» دانشمند معروف معتزلی در شرح بر «نهج البلاغه» درباره بعضی از این جامدین چنین نقل می‌كند كه بعضی از آنها معتقد بودند كه خداوند شبهای «عرفه» از آسمان به زمین نازل می‌گردد درحالی كه بر شتری سرخ مو و در هودجی از طلا نشسته است. و بعضی دیگر معتقد بودند كه خداوند گاهی آن چنان می‌خندند كه دندانهایش آشكار می‌گردد. و بعضی از برای او صورت و دست و پا و بینی و سینه و همه اعضای دیگر قائل بودند[9] و مطالب دیگری كه انسان از شنیدن آن نمی‌داند از این اباطیل بخندد و یا بر جهل گویندگانش گریه كند.
    این گونه سخنان انسان را به یاد بیمار احمقی می‌اندازد كه می‌گویند نزد طبیبی رفت و طبیب نسخه‌ای به او داد و گفت این را گرفته در فلان مقدار آب دم می‌كنی و تمام آن را می‌نوشی. بیمار این سخن كنایی را كه طبیب گفته بود به معنای حقیقی‌اش گرفت و خیال كرد خود نسخه را باید در قوری بیندازد و آب روی آن بریزد و پس از آن كه كاملاحل شد آن را بنوشد. نسخه را لوله كرد و در ظرف انداخت و پس از حل شدن همه یا قسمتی از كاغد در آن، معجون را تا آخر سر كشید، چیزی نگذشت كه به دل درد سختی مبتلا شد فریاد كنان نزد طبیب آمد كه نسخه تو درد مرا افزایش داد، طبیب از جریان جویا شد وقتی از واقع امر آگاه گردید آنچنان خندید كه دندانهایش پیدا شد. پس بیمار نادان را به معنای سخنش آگاه ساخت و گفت: این كه می‌گویم این نسخه را بگیر و بخور یعنی داروهایی كه در آن نوشته ام نه خود آن را.
    خداوند به همه ما توفیق اعتدال و عدم انحراف به سوی «افراط» و «تفریط» عنایت كند.

    پایگاه اطلاع رسانی دفتر آیه الله العظمی مكارم شیرازی

    [1]. سوره حج، آیات 52.
    [2]. سوره معارج، آیات 40.
    [3]. كتاب ایقان، چاپ 199 صفحه ای، صفحه 31 تا 34.
    [4]. كتاب ایقان، صفحه 34 .
    [5]. تفسیر المنار، جلد 2، صفحه458.
    [6]. تفسیر المنار، جلد3 صفحه 55.
    [7]. درپایان برای آگاهی بیشتر از تفسیر آیه به تفسیر نمونه، ذیل آیه 260 سوره بقره مراجعه شود.
    [8]. (فاینما تولوا فثم وجه الله) سوره بقره، آیه، 115.
    [9]. شرح ابن ابی الحدید، جلد3، صفحه 224-227.
    اللهم عجل لولیک الفرج


    لــــطــف الــــهـی بکند کار خویش
    مـژده رحـــــمــــــت برساند سروش




اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. درخواست کتاب مذهبی اینجا
    توسط vorojax در انجمن کتابخانه اسلامي
    پاسخ: 92
    آخرين نوشته: 03-07-2015, 19:13
  2. تفسيري نويافته از عبدالقاهر جرجاني
    توسط يادشهيد در انجمن شخصيت های مرتبط با جهان اسلام
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 01-01-2012, 15:03
  3. چرا نام امام على و ساير ائمه*در قرآن نيامده است؟!
    توسط vorojax در انجمن مباحث ديگر بخش اسلامی
    پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 09-07-2011, 05:05
  4. پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 04-03-2011, 17:26
  5. آشنايى با فرق و مذاهب اسلامى
    توسط vorojax در انجمن کتابخانه اسلامي
    پاسخ: 7
    آخرين نوشته: 12-09-2008, 01:35

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
کانال سپاه