سلام
2 نفر که یکیشون دکتر بوده و اونیکی مهندس بوده، در یک مسافرت در هواپیمایی کنار همدیگه نشسته بودن. دکتره و مهندس داستان ما کاملا اتفاقی بلیط صندلی هاشون کنار هم افتاده بود و همدیگه رو نمیشناختن. مهندس به محض کنترل بلیط و استقرار کامل، خودشو رو صندلی ولو کرد تا یه چرت بخوابه. اما دکتر، کتابهاشو باز کرد تا مطالعات علمیش رو دنبال کنه و از فرصتهاش استفاده کنه. ولی مگه خر و پف مهندس اجازه میداد! بنابراین سعی کرد که مهندس رو با این بهانه که میخواد یک سرگرمی علمی بهش یاد بده از خواب بیدار کرد:
- هی! آقای مهندس!!
- هان؟! چیه؟ چرا نمیذاری بخوابم؟
- میخوام یه پیشنهاد جالب بهتون بدم.
- چه پیشنهادی از اینکه بذاری من بخوابم جالبتر؟
- نه. ببینین، آخه خیلی پیشنهاد جالبیه. من به شما میخوام پیشنهاد یه بازی مهیج رو بدم.
- مثلا؟
- خب در واقع بازی اینجوریه که ابتدا من یه سوال علمی مطرح میکنم و اگه شما جوابشو بلد نبودین، 5 هزار تومن به من میدین و بعدش نوبت شما میشه که یه سوال علمی مطرح کنین تا من جواب بدم . اگه من بلد نبودم، من به شما 5 هزار تومن میدم و همینطور نوبت ها یکی در میون جابجا میشه.
- برو بابا تو هم دلت خوشه. خوابیده بودما ...
مهندس نیم غلطی میزنه و صدای خر و پفش بلندتر میشه. دکتر که از صدای مهندس اعصابش خورد شده این بار پیشنهاد وسوسه انگیزتری میده:
- ببینین آقا! اگه شما جواب سوال منو بلد نبودین به من 5 هزار تومن بدین ولی اگه من جواب سوال شما رو بلد نبودم به شما 50 هزار تومن میدم!
مهندس با شنیدن این جمله خواب از سرش پرید ولی به روی خودش نیاورد. همونطور که خودش رو هنوز خواب آلود نشون میداد به دکتر گفت:
- قبول میکنم. شروع کن! بپرس.
- اگه گفتین که فاصله ی بین کهکشان x با کهکشان y چقدره؟
مهندس بدون اینکه حرفی بزنه و یا حتی لحظه ای فکر کنه، همونطور که چشماش هنوز نیمه باز بودن، دست میکنه تو جیبش و 5 هزار تومن به دکتر میده. دکتر با خوشحالی پول رو میگیره و میگه:
- خب حالا نوبت شماست.
- اون کدوم موجود زنده ایه که روزها که بالای تپه میره، 3 تا پا داره ولی وقتی شبها از بالای تپه پایین میآد 4 تا پا داره؟؟!!؟
دکتر با شنیدن این سوال هنگ میکنه و از طرفی نمیخواسته که جلوی مهندس کم بیاره. برای همین چند دقیقه از مهندس فرصت میخواد که روی سوال فکر کنه. مهندس هم خودش رو به خواب میزنه و صدای خر و پفش رو مجددا بلند میکنه. دکتر که صدای خر و پف رو میشنوه خیال میکنه که مهندس خوابش برده و برای همین از تو وسایلش کتابهاش رو بیرون میاره که ببینه از توی اونها میتونه سر نخی پیدا کنه یا نه. تمام کتابهاش رو ورق میزنه ولی چیزی پیدا نمیکنه. مهندس هم کماکان خودش رو به خواب زده و داره خر و پف میکنه. دکتر که احساس کم آوردن داره بهش دست میده، لپ تاپ خودش رو باز میکنه و در مقالات و کتابهایی که در لپ تاپش داشته شروع به سرچ میکنه، اما باز هم چیزی دستگیرش نمیشه. دکتر از طریق اتصال وایرلس به اینترنت متصل میشه و کل اینترنت رو زیر و رو میکنه ولی باز هم جواب یا سر نخی پیدا نمیکنه. دکتر همچنین از طریق چت روم، با سایر دوستان دانشمندش مذاکره میکنه ولی اونها هم اظهار تعجب و بی اطلاعی میکنن! ... دکتر سرانجام سرخورده و ناامید با حالتی شبیه به انسانهای شکست خورده به سراغ مهندس میره و در حالی که یک تراول 50 هزار تومنی رو آماده کرده بوده، مهندس رو از خواب بیدار میکنه:
- هی آقا ... بیدار شو. بیا این 50 هزار تومن رو بگیر. جوابی برای سوالت پیدا نکردم. سوال سختی بود.
مهندس با چشمانی نیمه باز، 50 هزار تومن رو میگیره و فورا در جیبش میذاره و دوباره خودش رو برای خوابیدن آماده میکنه. دکتر با دیدن این صحنه به مهندس میگه:
- هی آقا! اما یه سوال داشتم. تو رو جون هر کی دوست داری بگو جواب سوالت چیه؟ خیلی فکرمو مشغول خودش کرد. واقعا اون کدوم حیوونه که روزها که از تپه بالا میره 3 تا پا داره و شبها که برمیگرده پایین، 4 تا پا داره؟
مهندس که از ابتدای داستان تا کنون هنوز به خودش زحمت نداده که چشماش رو باز کنه، این بار هم با همون چشمان بسته، دستش رو تو جیبش میکنه و 5 هزار تومن دیگه به دکتر میده و مجددا با صدای بلند شروع به خر و پف میکنه!!
پی نوشت: :khande: