موضوع: حالات و احوالات کنونی خود را با شعر بیان کنید.

[size=x-large] یا منور القلوب [/size][size=medium]


شادم از آن که دلم در طلب یار بماند :rose: از رقیبان نهراسید و گرفتار بماند
حرمت عشق توبیش ازهمه عالم ارزد :rose:چه عزیزست هرآن کس که وفاداربماند
به خدا کافراگربود به رحم آمده بود:rose:
دل درویش بنازم که خریدار بماند:rose:[/size]

پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد
وان راز که در دل نهفتم به در افتاد
از راه نظر مرغ دلم گشت هوا گیر
ای دیده نگه کن که به دام که در افتاد

[size=x-large]یا عزیزالقلوب[/size][size=medium]


ای خدا ده حالت افتادگی :rose: تا به درگاه توآرم بندگی
مانگهدار دل افسرده ایم :rose:مرده وافسرده وپژمرده ایم
ما ندارانیم وتو دارنده ای:rose:این تویی رخشنده جانازنده ای
گرنباشد رحم توما چیستیم؟:rose:این همه دلتنگ توما کیستیم؟
درشبستان شب نشینی میکنم.......دردل شب نکته چینی میکنم
ای خدا حال خوش شب رابده..........شب نشینم کن دل تب را بده
تب بده شب زنده داری هاکنم........تب بده باعشق بازی هاکنم
دردل شب جستجویت میکنم........باملایک گفتگویت میکنم
هآن ملایک باخداصحبت کنید.......راه شب رامملو ازحکمت کنید
حکمتی والاترازاحکام حق........تاگشایم سینه ام را منطبق
سینه ای خواهم بیآبم دوست را........دردل شب می شکافم پوست را
ای خدا ازحال خود حالی بده..........طاهر وپاکم کن احوالی بده
ای هواداران دارالملک ومال .........الرحیل والعجل کم شدمجال
درطلب شوتاابد دل ریش باش
طاعی مولاعلی درویش باش

با التماس دعا.........یاعلی مدد.[/size]

ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
تا درخت دوستی کی بر دهد
حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
گفت و گو آئین درویشی نبود
ورنه با تو ماجراها داشتیم
شیوه چشمت فریب جنگ داشت
ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم
نکته ها رفت و شکایت کس نکرد
جانب حرمت فرو نگذاشتیم

گل در بر و می در کف و معشوق به کام است*****سلطان جهانم به چنین روز غلام است

گو شمع میارید در این جمع که امشب*****در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است
در مذهب ما باده حلال است ولیکن*****بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است
گوشم همه بر قول نی و نغمه چنگ است*****چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است
در مجلس ما عطر میامیز که ما را*****هر لحظه ز گیسوی تو خوش بوی مشام است
از چاشنی قند مگو هیچ و ز شکر*****زان رو که مرا از لب شیرین تو کام است
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است*****همواره مرا کوی خرابات مقام است
از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است*****وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است
میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز*****وان کس که چو ما نیست در این شهر کدام است
با محتسبم عیب مگویید که او نیز*****پیوسته چو ما در طلب عیش مدام است

حافظ منشین بی می و معشوق زمانی*****کایام گل و یاسمن و عید صیام است

صلاح کار کجا و من خراب کجا ... ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا

دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس ... کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا

چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را ... سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا

ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد ... چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا

چو کحل بینش ما خاک آستان شماست ... کجا رویم بفرما از این جناب کجا

مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است ... کجا همی‌روی ای دل بدین شتاب کجا

بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال ... خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا

قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست ... قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا

پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد

آخه حامد يه چي ميگيا مگه تو پيري ؟! .....اين تاپيك قراره احوالات خودتو بگي نه احوالات حافظ رو

در نظر بازی ما بیخبران حیرانند.............من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی.............عشق داند که درین دایره سرگردانند
جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست.........ماه و خورشید همین آینه می گردانند
لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ
عشقبازان چنین مستحق هجرانند
مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار
ورنه مستوری و مستی همه کس نتوانند

آخه حامد يه چي ميگيا مگه تو پيري ؟! .....اين تاپيك قراره احوالات خودتو بگي نه احوالات حافظ رو

پیری و جواننی به سن نیست...به دله ...
وقتی آدمی احساس نداشته باشه...از مرده هم شاید بدتره !


دوش از جناب آصف پيك بشارت آمد
كز حضرت سليمان عشرت اشارت آمد

خاک وجود ما را از آب دیده گل کن
ویرانسرای دل را گاه عمارت آمد

این شرح بی نهایت کز زلف یار گفتند
حرفیست از هزاران کاندر عبارت آمد

[size=x-large]یا منورالقلوب [/size][size=medium]


حامدعزیز وپیرانه سر ...سلام
به خواندن این ابیاتی که به جهت پیرانه سری شما فی البداهه سرودم توجه کن ....مسیله دیکه ایست نه آنکه میان
آوردید

نوشته اصلی توسط vorojax

پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد
وان راز که در دل نهفتم به در افتاد
از راه نظر مرغ دلم گشت هوا گیر
ای دیده نگه کن که به دام که در افتاد

پیرانه سری باش جوانید کجاست ؟! :rose: وآن راز نهانیش که دارید کجاست؟!
ازراه نظر مرغ دلت گشته خموش :rose: حامد چه کنی؟وین همه زارید سزاست
دستی توبیفشان ودلی راخوش کن :rose: زین پرده برون آی ندارید کجاست؟
دردام دل ریش اسارت مطلب
درویش مدد کن که تویارید رواست.
باالتماس دعا........یاعلی مدد.
[/size]