نمایش نتایج: از 1 به 1 از 1

موضوع: ارتشبد کائنات

  1. #1
    اخراج شده يادشهيد آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Nov 2011
    نوشته ها
    3,189
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض ارتشبد کائنات

    ارتشبد کائنات


    نویسنده: مسعود آب آذری



    شهيد کشوري به روايت سرلشکر شهيد فلاحي
    در اين مقاله شهيد کشوري را از زبان همرزمان و دوستانش مي شناسيم و به درونيات و واقعيات روحي، اخلاقي، فکري و روحيه دفاعي و مبارزاتي او پي خواهيم برد. يکي از نزديک ترين دوستان و همرزمان شهيد کشوري که پيش از شهادت خودش او را در بياناتي شيوا و دل انگيز و تاثير گذاري تصوير و تعريف نمود سرلشکر شهيد ولي الله فلاحي است. شهيد فلاحي درباره ي رشادت ها و فداکاري هاي شهيد احمد کشوري در پاوه و مناطق غرب کشور پيش از آن که خود به مقام والاي شهادت برسد طي سخناني در هفتمين روز شهادت شهيد کشوري گفت:
    کشوري بار ديگر در حيات باقي و در ابديت متولد شده است. گل وجود کشوري در اين جهان فاني پژمرده شد و اما در پيش گاه خدا براي هميشه شکفته گشت. اتخاذ سند از آخرين بيان حسين علي (ع)مي کنم که مي فرمايد: هر کس که کشته نشود مي ميرد. زندگي که چنين است چرا پاي مقصدي بزرگ در ميان نباشد؟
    کشوري، جهاني بزرگ تر از جهان متناهي را انتخاب کرد. مقصدي خدايي، مقصدي ابدي. به همه آن هايي که باقي ماندند با شجاعت و با صداقت اين مژده را مي دهم که پس از انبيا و امامان و صالحان، کشوري تنها شفيع ما در رستاخيز الهي خواهد بود. . .
    روزي که پاوه در محاصره ي کامل و در آستانه سقوط بود، روز جمعه اي بود. من از پاسداران، مردم و دکتر چمران خداحافظي کردم و آمدم کرمانشاه تا فکري براي شکستن محاصره ي پاوه بکنم. من تا آن روز احمد کشوري را نمي شناختم. در پايگاه هوانيروز کرمانشاه همه را جمع کردم. ساعت هفت و نيم بعد از ظهر، هنگام غروب بود تاريکي زمين گير شده بود. برابر روش هاي هواپيمايي نيروي زميني ارتش (هوانيروز)نمي بايستي در آن ساعت خلباني بپرد. يک داوطلب براي نجات پاوه خواستم؛هنوز صحبت هاي من تمام نشده بود و تقاضايم
    پايان نرسيده بود که جواني ازداخل صف بيرون آمد و گفت:عليرغم تاريکي هوا و با اين وجود که ارتفاعات اطراف، مشرف به پاوه است و مي دانم که مورد هدف محاصره کنندگان قرار مي گيرم، من مي روم.
    درست است که ما نجات پاوه را مرهون منت خدا و بيان امام و پايداري مردم پاوه و پاسداران و نيروهاي انتظامي مي دانيم، ولي من در پيش گاه خدا و وجدان خودم و در بارگاه احديت، نجات پاوه را مرهون زحمات کشوري مي دانم که آن شب رفت و چند ساعت بعد(ساعت 10 همان شب)فشار را از روي مردم پاوه برداشت و برگشت و به مردم پاوه، حدود بيست هزار مردمي که در محاصره مزدوران بودند، تا فردا که امکانات نظامي ديگري برسد، فرصت مقاومت داد. فردا صبح هم بار ديگر خودش به عنوان رهبر گروه به سمت شهرستان پاوه پرواز کرد. به خداي کشوري سوگند، به همه ي آنچه که رنگ و بوي کشوري داد سوگند که نجات کردستان و لااقل قسمت اعظمي از استقلال کشور مرهون زحمات تلاش هاي خستگي ناپذير احمد کشوري است.
    کشوري باعث شد که کشور به جنگ داخلي کشيده نشود و ميليون ها نفر قرباني نشوند. کشوري و روح او بزرگ تر از آن است که من بخواهم در نظام محسوسات مادي با ستايش يا شعار يا تعاريف، او را بزرگ کنم. شايد ستايش من باعث شود که روح او آزرده بشود. به اعتقاد من کشوري فرشته اي بود در قالب انسان. من حاضرم کشوري را با قسمت اعظم سرداران صدر اسلام مقايسه کنم؛به همه ي آن سرداران احترام مي گذارم، ولي آن ها يک يا چند روز در جنگ مي ماندند، اما کشوري چيزي حدود 21 ماه بود که عملاً شب و روز مي جنگيده است. کشوري خودش را نمي ديد و هرگز از خودش نشاني نمي گذاشت. کشوري يک سروان يا يک سرگرد-به آن صورت که ما در نظام فاني تصور مي کنيم، نيست. بلکه کشوري ارتشبد کائنات است. هر روز که از شهادت کشوري بگذرد، درجات معنوي و روحاني او ترفيع پيدا مي کند. او بعد از ترفيعات که از ارتش گرفت سرانجام آخرين ترفيع را که ارتشبدي کائنات بود از پروردگار گرفته است و ديگر هيچ کس قادر نيست درجه ي ارتشبدي کائنات احمد کشوري را از او بگيرد. اين درجه ابدي و جاويدان است.
    او آفتاب بود
    شهيد کشوري به روايت علي محمد آزاد
    همه ي فداکاري ها و از خود گذشتگي هاي شهيد کشوري همين چند صفحه اي نيست که شهيد فلاحي پيش از شهادتش درباره ي او نقل کرد، بلکه شهيد کشوري را مي توان از نگاه ها و زواياي مختلف شناخت و به اهميت کارهاي بزرگي که وي در منطقه غرب کشور به ويژه در استان ايلام داد پي برد.
    علي احمد آزاد فرمانده وقت سپاه پاسداران ايلام و فرماندار نظامي مهران در سال 59، همچنين استاندار فعلي ايلام درباره ي حضور تيم هوانيروز به فرماندهي شهيد کشوري در غرب و نقش آن ها در جبهه ايلام اين چنين مي گويد:
    در ابتداي شروع جنگ از آن جايي که عراق به طور ناگهاني به ايران حمله کرده بود، در مناطق مرزي استان ايلام نيروي نظامي و تدافعي کافي مستقر نبود، از اين رو ايران آمادگي نظامي و تجهيزاتي کافي براي مقابله نداشت. مرز تقريبا در دست ژاندارمري وقت بود و سپاه به تازگي نيروهاي جديدي دراختيار گرفته بود که در حال آموزش بودند. لذا حمله ي آغازين عراق به کشور ما باعث شد که قسمتي از خاک ايران توسط نيروهاي عراقي اشغال شود. از جمله اين مناطق قسمت هايي از منطقه ميمک، موسيان و سلسله ارتفاعات حمرين بود. دشمن سعي داشت تا با يک برنامه ريزي منسجم تمام مناطق را به اشغال خود درآورد. با توجه به اين هجوم، مسئولين برآن شدند تا بخشي از نيروهايي که در ساير مناطق بودند به منطقه ايلام انتقال دهند. از جمله اين نيروها تيپ 81 خرم آباد بود که به منطقه انتقال داده شد. با توجه به وضعيت خاصي که منطقه داشت، استفاده ي بهينه ازاين تيپ بدون پشتيباني هوانيروز ممکن نبود. لذا تصميم براين شد که از هوانيروز کمک گرفته شود. در آن زمان بخشي از هوانيروز در کرمانشاه استقرار داشت که در منطقه مربوط با دشمن درگير بود و قرار بود به بخش ديگري از نيروهاي هوانيروز مأموريت داده شود که در ايلام مستقر شوند. با توجه به بررسي هاي اوليه تصميم گرفته شد که پايگاه اين بالگردها در تنگه قوچعلي، که از لحاظ نظامي و اختفا فوق العاده ايمن بود، باشد. مدتي بعد عده اي ازبرادران هوانيروز وارد منطقه ايلام شدند و پس از بازديد و بررسي هاي همه جانبه تصميمات لازم گرفته شد. مسئول اين گروه شهيد احمد کشوري بود در آن زمان من فرماندار شهرستان مهران بودم، اما از آن جايي که شهر مهران کاملاًً اشغال و تخليه شده بود، ما در ايلام مستقر شده بوديم. به دليل ارتباط مستمر با نيروهاي نظامي مستقر در منطقه، سعادتي دست داد تا من با شهيد کشوري از نزديک آشنا شوم و پس از تصميمات نهايي به ما مأموريت داده شد تا با خلبانان هوانيروز ارتباط مستمر داشته باشيم و با آن ها هماهنگي لازم به عمل آوريم. ما به اتفاق گروه و به سرپرستي شهيد احمد کشوري از منطقه مورد نظر به عنوان پايگاه، بازديد کرديم و امکاناتي نظير تهيه آب، برق، غذا، سوخت و ساير مايحتاج پرسنل در نظر گرفته شد. براي اسکان نيروهاي خدماتي و کادر پرواز که تعدادشان بيشتر بود، تصميم گرفته شد در هتلي به نام جلب سياحان، اسکان يابند که با تخليه و آماده سازي ساختمان آن، محل استراحت و اسکان پرسنل و کادر فني هوانيروز آماده شد. چندي بعد که بالگردها وتجهيزات آنان در منطقه و پايگاه اصلي استقراريافت، کم کم يک رشته عمليات شروع شد. در آن زمان چون از لحاظ نيروي زميني و زرهي در اقليت بوديم، حضور هوانيروز در ايلام و وجود بالگردها باعث شد تا اميد تازه اي در دل مردم جوانه بزند. بالگردها هر صبح با برنامه ريزي خاصي به منطقه عملياتي به قصد شکار تانک و انهدام مواضع دشمن اعزام مي شدند. به خاطر شرايط موجود حجم کاري بچه هاي هوانيروز در عمليات هاي شان گسترده بود. آن ها هم کار نيروي زميني انجام مي دادند، هم کار نيروي زرهي و هم کار هوانيروز را. بدين معني که هم با نيروها و افراد نظامي مي جنگيدند، هم با نيروهاي زرهي و تانک ها مقابله مي کردند و هم کار شناسايي و مقابله با ديگر تجاوزات دشمن را انجام مي دادند. دشمن با ديدن چنين صحنه هايي و حضور هوانيروز در منطقه، به شدت غافل گير شد واز پيش روي خود به سمت جلو واشغال نقاط و مناطق ديگري از خاک ايران کاست.
    همين رشادت هاي هوانيروز به فرماندهي شهيد کشوري بود که باعث شد تا مردم اميد و نيروي تازه اي بگيرند. به طوري که حضور و تعداد بالگردها، با لحظه به لحظه ي اوقات روزانه مردم عجين شده بود. بدين نحو که هرگاه بالگردها پرواز عملياتي داشتند و از فراز شهرستان ايلام مي گذشتند، به جرأت مي توانم بگويم که اکثر مردم چه در کوچه، خيابان و چه در محل کار، منازل و حتي بچه هاي مدرسه که سرکلاس درس بودند، از پشت پنجره ها عبور بالگردها را نگاه مي کردند و آنان را مي شمردند، درست پس از بازگشت بالگردها از منطقه عملياتي، همان کار دوباره تکرار مي شد، که مبادا خداي ناکرده يکي از آن ها دچار سانحه شده باشد. در واقع تمام مردم نگران وضعيت پرواز و عمليات بالگردهاي هوانيروز بودند. اين کار به صورت يک عادت روزانه براي مردم در آمده بود. يعني هنگام پرواز هريک از آنان را به ترتيب مي شمردند و هنگام بازگشت از منطقه همان کار را تکرار مي کردند. همين نگراني مردم و دل بستگي شديد آنان به خلبانان هوانيروز که شهيد کشوري فرماندهي آن را برعهده داشت، باعث شد که اين تيم پروازي براي هميشه در ايلام بماند. چندي بعد شهيد احمد کشوري به استانداري مراجعه کرد و اظهار داشت که من مي خواهم خانواده ام را به ايلام منتقل کنم. اين خواسته براي ما قدري نامانوس و غير قابل باوربود. چون با توجه به اين که جنگ شروع شده بود و بخشي از مناطق کشور به اشغال دشمن درآمده بود و از هر جهت احساس خطر مي شد، روال معمول و منطقي اين بود که اکثر مردم از مناطق جنگي به ديگر نقاط امن نقل مکان مي کردند، اما ديدگاه تفکر شهيد کشوري متفاوت بود. حتي ما اوايل فکر مي کرديم که شايد اين قضيه در حد يک حرف باشد، اما بعدها با پافشاري و اصرار زياد و تاکيد کشوري تصميم بر آن شد که جايي براي اسکان خانواده ي ايشان در نظر گرفته شود. با اين وجود ما باز قضيه را زياد جدي نگرفتيم و فکر کرديم که پس از چندي اين مسئله خود به خود فراموش مي شود. تا اين که او هربار که از عمليات برمي گشت به ما مراجعه مي کرد و مي گفت:قضيه خانه چه شد؟زن و بچه ام نگرانند من مي خواهم آنان را به ايلام منتقل کنم. آن زمان شهيد کشوري دو فرزند خردسان داشت. بالاخره پس از صحبت هايي با استاندار وقت، تصميم گرفته شد که جايي راي اسکان خانواده شهيد کشوري پيدا کنيم. لذا قرار شد طبقه زيرين ساختماني که خانواده استاندار وقت در آن اسکان داشتند را براي خانواده شهيد کشوري آماده کنيم. طبقه زيرين زياد جالب نبود. دو اتاق متروکه و غيرقابل استفاده داشت که خيلي قديمي و کهنه بود. ما آن مکان را به شهيد کشوري نشان داديم و ايشان عنوان کردند که مکان خوب و مناسبي است. ساختمان موردنظر دو درب ورودي داشت که يکي از آن ها به داخل محوطه استانداري باز مي شد و درب ديگر به بيرون راه داشت. پس از تميز کردن محل، شهيد کشوري خانواده اش را به ايلام منتقل کرد و واقعاً تصميم گرفته بود که تا آخر در ايلام بماند. از اين به بعد بود که ما با روحيه ي شهيد کشوري کاملاً آشنا شديم. ايشان واقعاً روحيه عجيب و غريبي داشت. در کسوت نظامي، فردي کاملاً نظامي، شجاع و بي باک بودند و در حالت عادي بسيار رئوف و مهربان. ما در عمليات هايي که به همراه ايشان مي رفتيم به وضوح دريافتيم که اين مرد چقدر شجاع و دلير هست. اما پس از مراجعه از عمليات، انساني لطيف وارسته و بسيار احساسي بودند. اصلاً آدم فکرش را هم نمي کرد که احمد کشوري اي که تا چند لحظه پيش بسيار مقرراتي و تمام معنا يک فرد نظامي بود، حالا به انساني متواضع، سر به زير، شوخ طبع و احساس نزديکي و صميميت بيشتري مي کرديم. هر بار که از عمليات بر مي گشت،
    عصرها به اتفاق بچه ها به سراغش مي رفتيم و از او مي خواستيم که از عمليات برايمان صحبت کند. يک بار طراحي عملياتي را شروع کرد و بر اين عقيده بود که ما تا کي دست روي دست بگذاريم و صرفاً در مناطق جنگي جنبه تدافعي به خود بگيريم ما بايد يک سري عمليات هلي برن طراحي کنيم. اين ديدگاه براي ما يک مسئله بسيار تازه و جالب بود. بالاخره ايشان با جديت تمام، کار طراحي اين عمليات را که هدف آن پياده کردن و استقرار نيروهاي خودي در پشت مواضع دشمن بود انجام داد و امکاناتي که مورد نياز اين عمليات بود نيز تهيه شد و قرار بر اين شد که اين عمليات در قسمتي از منطقه دهلران انجام گيرد. نيروهايي که براي اين عمليات در نظر گرفته شده بودند، اغلب نيروهاي مردمي و افراد شخصي بودند. چون در آن زمان بسيج به صورت امروزي شکل نگرفته و سازماندهي نشده بود. ايشان با همان نيروهاي مردمي در تنگه ي قوچعلي مرحله ي آموزش اين عمليات را شروع کرد و نحوه سوار شدن و پياده شدن نيروها از بالگرد را به آنان آموزش داد تا اين که نيروها در وضعيت مطلوبي قرار گرفتند. از يادم نمي رود که او براي انجام اين کار آن قدر شور و علاقه داشت که قابل توصيف نيست. تمام خدمات اين عمليات آماده شد، ولي بعدها به دلايلي که من هم از آن بي خبرم، اجازه ندادند که شهيد کشوري اين عمليات را انجام دهد. اما با وجود مخالفت مسئولين با اين عمليات، همان نيروها که قرار بود از طريق هلي برن به منطقه انتقال پيدا کنند، داوطلبان به منطقه رفتند و در منطقه دهلران-موسيان دست به انجام يک سري عمليات زدند و پيروزي هايي را به ارمغان آوردند. به نظر من يکي از بارزترين دلايلي که باعث شد اين نيروها سر از پا نشناسند و راهي مناطق عملياتي شوند، وجود و منش خود شهيد کشوري بود. وي با حالت عجيبي از رزم و عمليات صحبت مي کرد. حرف هايش طوري بود که به دل مي نشست و هر کس را مجذوب خود مي کرد.
    او حتي اين حالت را در قضيه کردستان داشت. چون بعدها کساني که درآغاز جنگ با او بودند از منش و رشادت شهيد کشوري براي ما تعريف هاي زيادي کردند. من هيچ وقت از خاطرم نمي رود جاي ترکشي که بر گردن شهيد کشوري بود. هر بار که از او مي پرسيدم که اين جاي چيست، او با شگرد خاصي بحث را عوض مي کرد و از مسائل ديگري سخن به ميان مي آوردند. يعني حتي حاضر نبودند که بگويد من در قضيه کردستان زخمي شده ام. ايشان با آن که مسئوليت هوانيروز منطقه ايلام را بر عهده داشت، اما نگران ديگر مناطق نيز بود. هر بار که از مناطق عملياتي باز مي گشت، اظهار مي کرد که به کرمنشاه، کردستان و ديگرجاها زنگ بزنيم، ببينيم وضعيت مناطق ديگرعملياتي چگونه است. وي با حساسيت عجيبي نگران حال ديگر دوستانش که در کرمانشاه و قصر شيرين استقرار داشتند، بود. مرتباًً با شهيد سهيليان ارتباط داشت.
    شهيد کشوري در صحنه ي رزم يک افسر نظامي دقيق و به تمام معنا بود، اما همين که عمليات تمام مي شد و به ايلام مراجعت مي کرد، فردي رئوف، احساسي و بسيار دل بسته به خانواده اش بود. من يادم نمي رود هر بار که از منطقه بر مي گشت در اولين فرصت به سراغ بچه هايش مي رفت و آن ها را بغل مي کرد و مي بوسيد. وقتي از بچه هايش صحبت مي کرد، گمان مي کرديم که تنها کار و زندگي اش معطوف به همين فرزندان مي شود. اما درعين حال در صحنه هاي عملياتي تنها چيزي که برايش مهم بود، فقط جنگ بود. درآن لحظات هيچ چيزي به جز رزم در برابر دشمن برايش اهميت نداشت. هنگامي که قرآن مي خواند، با صوتي بسيار زيبا و دل نشين آن را تلاوت مي کرد. قرائت قرآنش آن قدر زيبا بود که آدم دوست داشت تا آخر به آن گوش فرا دهد. مثلاًً در بعضي از عمليات ها، ما به منظور شناسايي، به همراه بالگرد جت رنجر به منطقه اعزام مي شديم و پس از پياده شدن و استقرار در منطقه و شناسايي کامل در يکي از نقاط بخش ملکشاهي که از قبل به عنوان محل قرار در نظر گرفته بوديم، به هم پيوستيم و پس از چند دقيقه به اتفاق هم منطقه را مورد ارزيابي قرار مي داديم. گاهي اوقات که با هم بوديم، از همان لحظه قبل از پرواز، شروع به قرائت قرآن مي کرد. با آن که منطقه کاملاً نظامي بود و از هر طرف احساس خطر مي شد، اما ساير بالگردها بي سيم ها را روشن مي کردند و گوش به صداي دل نشين او و قرائت قرآنش مي دادند.
    انسان درآن لحظه احساس آرامش عجيبي مي کرد. انگار نه جنگ بود و نه قرار بود که ما به منطقه عملياتي برويم. شايد يکي از دلايلي که به اين ها اين قدر قوت قلب داده بود و باعث شده بود تا دل دشمن و عمق مواضع شان پيش بروند، همان احساس آرامش ناشي از توسلي بود که قرآن داشتند. آن وقت بود که ترسي که از دشمن در دل ها ريشه دوانده بود، از بين مي رفت. جداي از اين ها، گاهي در حين پرواز سر به سر دوستانش مي گذاشت و در آسمان با آن ها شوخي مي کرد. يعني کدها را عوض مي کرد و همه بي سيم ها روشن مي شد و شروع به شوخي و مزاح با ديگر خلبانان مي نمود. براي هر يک از بچه هاي هوانيروز يک اسم به خصوصي گذاشته بود و با همان نام با آن ها شوخي مي کرد. اين کار ادامه مي يافت تا وارد منطقه عملياتي مي شدند از آن به بعد بي سيم ها بر روي کدهاي مخصوص قرار مي گرفتند و کسي جرأت نمي کرد که شوخي کند آن جا صحنه ي رزم و ميدان رشادت بود.
    گاهي اوقات که ما در منطقه بوديم، از طريق بي سيم پي. آر. وي. سي با او تماس مي گرفتيم و پس از پايان عمليات با همراهي او به ايلام باز مي گشتيم که در حين بازگشت سر به سرمان مي گذاشت و به خلباني که ما در بالگرد ترابري او بوديم، مي گفت که با حرکات نمايشي ما را اذيت کند.
    شهيد کشوري چنين انسان وارسته و به کمال رسيده اي بود. با آن که جنگ بود، کشت و کشتار بود و دشمن از هر طرف ما را احاطه کرده بود، اما هيچ گاه از آن روحيه احساسي و شوخ طبعي خودش نکاست. برخوردهايش به گونه اي بود که انگار نه جنگ بود و نه خطري او را تهديد مي کرد. اما در مواقع حساس و ضروري شخص ديگري مي شد. يعني هما احمدي که در روي زمين باهاش شوخي مي کردند و بچه ها به صورت دسته جمعي با او شوخي هاي لفظي و فيزيکي مي نمودند، وقتي که عمليات شروع مي شد ديگر کسي جرأت نداشت با او مزاح کند. آن وقت يک افسر نظامي و يک فرد کاملاً جدي و عملياتي بود.
    شهيد کشوري چنين کسي بود. من در زمان شهادتش متأسفانه خدمت او نبودم، اما آن گونه که دوستانش تعريف مي کردند: قبل از شهادت حالت عجيبي به خودش گرفته بود. حتي زماني که از خانواده اش خداحافظي کرده بود، لحن و نحو بدرودش با ديگر روزها فرق داشت. گفته بود که من بر نمي گردم. خلبانان هم پروازش اظهار مي داشتند که آن روز حالت و روحيه ي شهيد احمد کشوري با ديگر روزها فرق داشت. در منطقه ي عملياتي که قرار گرفته بود، کارها و تاکتيک هايش با ساير روزها فرق داشت. شهادتش درست در زماني اتفاق افتاد که کشور و ميهن بيش از پيش به وجود او و کساني چون او نياز داشت. من هيچ وقت از يادم نمي رود که چند روز قبل از شهادت،
    کشوري، يک روز عصر به من گفت:برويم به گيلان غرب زنگ بزنيم و از احوال بچه ها بپرسيم.
    ايشان به گيلان غرب زنگ زد، متأسفانه خط تلفن خراب بود چند لحظه بعد به کرمانشاه زنگ زد و سراغ دوستانش را گرفت. در حين صحبت کردن من متوجه شدم که رنگ صورت احمد دگرگون شده و يک حالت نگراني و غم و اندوه به خود گرفت. به او گفتم:چي شده؟ با دست اشاره مي کردند که ساکت باشم. پس از اين که حرف هايش تمام شد با يک حالت بسيار اندوهگين گفتند:پشتمان شکست. سهيليان شهيد شد. از آن به بعد حالتش به کلي دگرگون شد. ديگر آن احمد شوخ طبع که رنگ خنده هيچ گاه از روي لب هايش محو نمي شد، نبود. ما دريافته بوديم که ايشان علاقه ي وافري به شهيد سهيليان داشت. چون تا قبل از روز شهادتش مرتباً ياد و خاطره ي سهيليان ورد زبانش بود.
    من به خاطر دارم که يک روز پس از شهادت شهيد کشوري به ايلام مراجعه کردم. کاملاً لمس کردم که تمام مردم نگران سرنوشت بالگردي بوده اند که آن روز برنگشته بود. چون روزي بالگردها بر فراز شهر به پرواز درآمده بودند. تعدادشان مشخص بود و با لحظه بازگشت آنان از مناطق عملياتي کاملاً فرق داشت. يکي از بالگردها به آشيانه بازنگشته بود و اين مسأله مردم شهر را نگران کرده بود. زماني که متوجه شدند يکي از بالگردها برنگشته و در منطقه عملياتي سقوط کرده است، آن روز
    بود که عزا و ماتمي سترگ سراسر شهر را فرا گرفت. همه نگران، همه ناراحت و بغض کرده بودند.
    زنان شيون مي کردند و به سرو صورت شان مي زدند. بچه ها در کنار ديوارها با نگاه هاي نگران سيل خروشان جمعيتي را نگاه مي کردند که براي تشييع پيکر سرداري بزرگ آمده بودند. حالا که سال ها از آن حادثه بسيار تلخ مي گذرد، همچنان ياد و خاطره شهيد کشوري در حافظه ي تک تک زن و مرد اين ديار زنده است و همه به اتفاق حس مي کنند که شهيد کشوري فرزند ايلام است.
    مقاومت و ابتکار
    شهيد کشوري به روايت امير سرتيپ 2 خلبان محمود بابايي
    شهيد کشوري تيم هايي را تشکيل داده بود به نام بکاو و بکش، به معني پيدا کردن دشمن واز بين بردن آن ها. در يکي از مأموريت هاي روزهاي آغازين جنگ براي عقب راندن دشمن که در حد فاصل قصر شيرين تا سر پل ذهاب وارد منطقه شده بود، ما هم وارد منطقه شديم. مواضع نيروهاي خودي مشخص نبود. در آن عمليات عراقي ها با ستون بسيار عظيمي که شامل ادوات زرهي، خودرويي و پرسنلي بود به طول 2 کيلومتر در جاده به راحتي در حال حرکت بودند. آن ها در منطقه قصر شيرين وارد خاک ما شده بودند و به سمت سرپل ذهاب مسير مشخصي را مي پيمودند. عشاير منطقه هم يک سري اطلاعات درباره اين ستون به ما داده بودند.
    وقتي به منطقه رسيديم، شهيد کشوري گفت: ما نبايد اين طور ساکت باشيم، هر طوري شده بايد جلوي اين ستون را بگيريم.
    ما با سه بالگرد کبرا و يک بالگرد ترابري از قرار گاه مان بلند شديم و به سمت منطقه پرواز کرديم. ما به منطقه مذکور آشنايي نداشتيم و همان برنامه اي که شهيد کشوري داشت يعني عمليات بکاو و بکش ما تا نزديکي هاي ستون عراقي ها رفتيم و از پهلو با ستون مذکور مواجه شديم. حقيقتا هما اول وحشت ما را برداشت که اين ستون چرا اينقدر راحت وارد منطقه شد. کسي جلودارش نبود واز هيچ سمتي هم به طرف آن ها تيراندازي و مقابله صورت نمي گرفت. ما در ابتداي مواجه با ستون نظامي دشمن گمان کرديم که آن ها در اطراف ستون تيم هاي گشتي و مراقب گذاشتند. به هرحال عمليات نظامي اينطوري هست که ستون وقتي مي خواهد به سمت يک منطقه ناشناس حرکت نمايد در اطراف آن تيم هاي گشتي مي گذارند که مبادا از جايي صدمه و ضربه اي بر آن ها وارد شود. ما تا هفتصد متري اين ستون رفتيم واز پهلوي آن ها مورد شناسايي قرار داديم. شهيد کشوري در همان لحظه يک تصميم خيلي جالبي گرفتند که براي ما هم تازگي داشت، ايشان به عنوان ليدر تيم گفتند:بچه ها اول
    آخر ستون را بزنيد که اين ها مشکوک بشوند و هم همه اي در اين ها بيفتد که ما بتوانيم يک اجراي آتش روي اين ها داشته باشيم.
    يکي از بالگردهاي ما با خلباني آقاي سراواني به موشک تاو مجهز بود. ايشان با آن تيزبيني، دقت و درايتي که داشت اول و آخر ستون را مورد هدف موشک هاي خود قرار دادند. ستون نظامي دشمن درجا سنگوب کرد. ما هر چه مهمات داشتيم در همان لحظات آغازين حمله روي سر ستون ريختيم. تمام نفراتي که در ستون بودند گيج و متحير شدن و نمي دانستند که از کدام سمت مورد هجوم قرار گرفتند. از آن جايي که بالگرد کبرا مانورهاي مخصوصي را در حين پرواز و حمله اجرا مي کند و به صورت پيدا و پنهان عمل مي نمايد ستون نظامي دشمن متوجه نشد که از کجا ضربه مي خورد و از اين رو بالگردهاي ما هم مورد هدف تيراندازي هاي پراکنده و سرگردان آن ها قرار نمي گرفتند. به هر حال ما يک وقفه در کار آن ها انداختيم و بعد از پايان يافتن مهمات به پايگاه مان درايلام برگشتيم.
    مجدداً با تعداد ديگري از بالگردهاي شکاري برگشتيم. درآن جا غوغايي شده بود. ستوني که هيچ کس جلودارش نبود و تصميم جدي گرفته بود تا قلب ايران بيايد در همان جا زمين گير شد و به هرحال با فکر و ايده شهيد کشوري و همکاري ساير خلبانان توانستيم ضربه محکمي به اين ستون بزنيم و حدوداً دو روز روي اين ستون آتش ريختم و آنها را تا خط دفاعي ايران و عراق که اطراف نفت شهر بود عقب برده واز مرز بيرون برانيم.
    ما شب ها معمولاً براي دريافت اخبار از طريق راديو به خبرهاي شبکه هاي مختلف گوش مي داديم. يکي از همان شب هاي بعد از عمليات فوق از طريق شبکه ي راديويي عراق و کشورهاي ديگر شنيديم که مي گفتند:ما{بابت از هم پاشيدگي ستون نظامي که به قلب خاک ايران مي رفت}ضربه شديدي خورديم، تصميم ما بر اين بود که اين ستون را تا کرمانشاه بکشانيم و اگر ستون نظامي عراق موفق مي شد تا به مقصدش برسد، بيرون راندن آن ها به خاطر ناهمواري ها، وضعيت جوي و محلي که در کرمانشاه وجود داشت، بسيار مشکل بود.
    منبع: آب آذری .مسعود / عبور از نهایت / انتشارات سازمان حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس ارتش / تهران :چاپ اول .1386





  2. # ADS
    Circuit advertisement
    تاریخ عضویت
    Always
    نوشته ها
    Many

     

    حرز امام جواد

     

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
کانال سپاه