نمایش نتایج: از 1 به 1 از 1

موضوع: صدایت الهی و آشناست!

  1. #1
    مدیر ارشد انجمنهای نور آسمان محبّ الزهراء آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ماه
    نوشته ها
    16,980
    تشکر
    0
    تشکر شده 2 بار در 2 ارسال

    پیش فرض صدایت الهی و آشناست!

    صدایت الهی و آشناست!

    مرد قدم زنان به سمت حوض آبی وسط حیاط حرکت کرد. دم حوض که رسید، هر دو دستش را داخل آب فرو برد و شروع کرد به شستن آن ها. زیر لب با خودش چیزهایی زمزمه می کرد. قربةً الی اللهی گفت و با دست راستش، مشتی آب برداشت و روی صورتش پاشید. هر بار که دستش را در آب فرو می کرد، ماهی ها همه می آمدند برای دست بوسی.

    گیوه های نخ نمایش را از پای درآورد و مسحی کشید. همانطور که قطره های آب صورت و دستش به زمین می ریخت، لبخندی زد و به سوی حرم راه افتاد.

    ***

    مثل همیشه، نزدیک حرم که شد، گیوه هایش را در دستانش گرفت و سر به زیر و پا برهنه به سمت حرم رفت.

    بر در بارگاه که رسید، شوق رسیدن به ضریح و بغل گرفتن قبر امیرالمؤمنین (ع) بغضش را شکست. با چشمهای خیس، اذن دخول خواند و وارد حرم شد. یکی یکی بر روی کاشی های حرم امیر المومنین (ع) قدم برمی داشت، تا رسید نزدیک ضریح.

    مثل همیشه، شروع کرد به خواندن زیارتنامه. هنوز سلامها به پایان نرسیده بود که صدایی آشنا حواسش را پرت کرد. همانطور که محو صدا شده بود، لبخندی بر لبش نشست و سرش را به سمت صدا برگرداند.

    صدا، عادی نبود؛ انگار حنجره ها این جهانی نبودند و لحن... اگر رسول خدا (ص) اینگونه قرآن می خواند، عجب نبود که مشرکان به دور خیمه ی قرائتش دزدکی گوش می ایستادند. فرزند او بود؛ خودش بود. صدایش را خوب می شناخت. همان طور صورت چون قرص ماهش را! با هیچ کس نمی شد اشتباهی گرفت. حیف که نمی توانست به سمت او بدود. نمی توانست به خلق الله بگوید: «این است آقایتان! ببینید! بشنوید! عاشق شوید! بمیرید!» به جایش، از حرم بیرون دوید.

    انگار می خواست صدای همهمه ی این و آن از گوشش برود و فقط صدای او بماند. اول نمی دانست به کدام سمت می دود. فقط می دانست زنگ صدای امام، لحظه ای از سرش بیرون نمی رود و وقتی به خودش آمد، دید در کوچه و خیابان می دود و مجنون وار زمزمه می کند:

    چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنیدن
    به رخت نظاره کردن، سخن خدا شنیدن


    فقط خودش را به حجره رساند. وقتی شاگردش به دستش آب داد و با نگرانی حالش را پرسید، هنوز داشت می خواند. وقتی که شاگردش او را نشاند و به زور چند نبات داخل آب انداخت، هنوز هم شعر را زمزمه می کرد. شاگردش رهایش کرد. می دانست وقتی استاد، آقایش را می بیند، هیچ چیز آرامش نمی کند...


    منبع: العبقری الحسان، علي اکبر نهاوندي
    بازنویسی: اریحا

    به کمال عجز گفتم : که به لب رسيد جانم
    به غرور و ناز گفتي : تو مگر هنوز هستي؟!






    بعداز اين لطفي ندارد حکـمراني بر دلم
    شهر ويـران گشته فرماندار مي خواهد چه کار . . .

  2. # ADS
    Circuit advertisement
    تاریخ عضویت
    Always
    محل سکونت
    Advertising world
    نوشته ها
    Many

     

    حرز امام جواد

     

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 29-06-2012, 22:19
  2. اسماء الهی از منظر عرفانی امام خمینی قدس سره
    توسط محسن رحمتی در انجمن عرفان
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 28-11-2010, 22:35
  3. عرفان پویا از نگاه امام خمینی
    توسط محسن رحمتی در انجمن عرفان
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 28-11-2010, 22:31
  4. معرفت نفس در تفسیر المیزان
    توسط محسن رحمتی در انجمن عرفان
    پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 26-11-2010, 23:27
  5. مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری
    توسط SuNny در انجمن ادبیات و شعر ( علوم انسانی )
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 24-02-2009, 21:51

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
کانال سپاه