من آموخته ام که برای زخم پهلویم برابر هیچ کیکاووسی ، گردن کج
نکنم و زخم در پهلو و تیر در گردن،خوشتر تا طلب نوشدارو از ناکسان وکسان . زیرا درد است که مرد میزاید و زخم است که انسان می آفریند.
پدرم میگوید : قدر هر آدمی به عمق زخم های اوست.
پس زخم هایت را گرامی دار. زخم های کوچک را نوشدارویی اندک بس
است تو اما در پی زخمی بزرگ باش که نوش دارویی شگفت بخواهد
وهیچ نوشدارویی شگفت تر از عشق نیست. و نوشداروی عشق تنها در دستان اوست .
او که نامش خداوند است.
پدرم گفته بود که عشق شریف است وشگفت است و معجزه گر اما
نگفته بود او که نوشدارو دارد، دست هایش این همه از نمک عشق پر است ونگفته بود که عشق چقدر نمکین است ونگفته بود که او هر که را دوست تر داردبر زخمش از نمک عشق بیشتر میپاشد!
زخمی بر پهلویم است و خون میچکد و خدا نمک می پاشد. من پیچ
میخورم وتاب میخورم و دیگران گمانشان که میرقصم!
من این پیچ وتاب را و این رقص خونین را دوست دارم، زیرا به یادم
میآورم که سنگ نیستم،چوب نیستم خشت وخاک نیستم که انسانم...
پدرم گفته است از جانت دست بردار، از زخمت اما نه، زیرا اگر زخمی نباشد، دردی نیست و اگر دردی نباشد در پی نوشدارو نخواهی بود و اگر در پی نوشدارو نباشی عاشق نخواهی شد و
عاشق اگر نباشی خدایی
نخواهی داشت ...