حضرت ابراهيم عليه السلام آتش پرستى را به مهمانى دعوت كرد. هنگام خوردن غذا به او فرمود: اگر مسلمان شوى در غذا مهمان من خواهى بود. آن مردِ گبر از جا برخاست و از خانه ابراهيم بيرون رفت. خطاب رسيد: ابراهيم! غذايش ندادى مگر به شرط تغيير مذهبش امّا من هفتاد سال است او را با كفرش روزى مىدهم.
ابراهيم به دنبال او رفت و وى را به خانه آورد و برايش سفره طعام حاضر كرد، گبر به ابراهيم گفت: چرا از شرط خود پيشمان شدى؟ ابراهيم داستان حضرت حق را براى او گفت. آتشپرست فرياد برآورد: اينگونه خداوند مهربان با من معامله مىكند؟ ابراهيم! اسلام را به من تعليم كن، سپس قبل از خوردن غذا به خاطر آن لطف و عنايت حق مسلمان شد «1».
پاورقی :
(1)- محجّة البيضاء: 7/ 267.
از ماموریت که برگشت خوشحال بود:
پرسید: راستی فرمانده ! گمراه کردن اینها چه فایده ای دارد؟
ابلیس جواب داد : امام اینها که بیاید ، روزگار ما سیاه خواهد شد ، اینها که گناه می کنند امامشان دیرتر می آید....
************
مثل هر جمعه با یک بغل پرونده از اتاق زد بیرون
هنوز قدم از قدم برنداشته با کنجکاوی پرسیدم : این هفته پرونده ها چطور بود؟
یک نگاه عاقل اندر سفیه بهم انداخت و در حال که با سر به اتاق اشاره می کرد ، آرام گفت: