نمایش نتایج: از 1 به 2 از 2

موضوع: خدا و گنهکار

  1. #1
    کاربر کوشا mahdi1994 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2011
    محل سکونت
    کرمانشاه
    نوشته ها
    327
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض خدا و گنهکار

    حضرت ابراهيم عليه السلام آتش ‏پرستى را به مهمانى دعوت كرد. هنگام خوردن غذا به او فرمود: اگر مسلمان شوى در غذا مهمان من خواهى بود. آن مردِ گبر از جا برخاست و از خانه ابراهيم بيرون رفت. خطاب رسيد: ابراهيم! غذايش ندادى مگر به شرط تغيير مذهبش امّا من هفتاد سال است او را با كفرش روزى مى‏دهم.


    ابراهيم به دنبال او رفت و وى را به خانه آورد و برايش سفره طعام حاضر كرد، گبر به ابراهيم گفت: چرا از شرط خود پيشمان شدى؟ ابراهيم داستان حضرت حق را براى او گفت. آتش‏پرست فرياد برآورد: اين‏گونه خداوند مهربان با من معامله‏ مى‏كند؟ ابراهيم! اسلام را به من تعليم كن، سپس قبل از خوردن غذا به خاطر آن لطف و عنايت حق مسلمان شد «1».

    پاورقی :

    (1)- محجّة البيضاء: 7/ 267.
    از ماموریت که برگشت خوشحال بود:
    پرسید: راستی فرمانده ! گمراه کردن اینها چه فایده ای دارد؟
    ابلیس جواب داد : امام اینها که بیاید ، روزگار ما سیاه خواهد شد ، اینها که گناه می کنند امامشان دیرتر می آید....



    ************



    مثل هر جمعه با یک بغل پرونده از اتاق زد بیرون
    هنوز قدم از قدم برنداشته با کنجکاوی پرسیدم : این هفته پرونده ها چطور بود؟
    یک نگاه عاقل اندر سفیه بهم انداخت و در حال که با سر به اتاق اشاره می کرد ، آرام گفت:
    صدای گریه آقا را نمی شنوی؟

  2. # ADS
    Circuit advertisement
    تاریخ عضویت
    Always
    محل سکونت
    Advertising world
    نوشته ها
    Many

     

    حرز امام جواد

     

  3. #2
    کاربر کوشا mahdi1994 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2011
    محل سکونت
    کرمانشاه
    نوشته ها
    327
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    عارف بزرگ مرحوم نراقى در كتاب ارزشمند «طاقديس» سلوك حق را نسبت به يكى از گنهكاران در زمان موسى چنين بيان مى‏كند:



    ديد موسى كافرى اندر رهى‏

    پير گبرى كافرى و گمرهى‏
    گفت اى موسى از اين ره تا كجا

    مى‏روى با كه دارى مدّعا
    گفت موسى مى‏روم تا كوه طور

    مى‏روم تا لجّه درياى نور
    مى‏روم تا راز گويم با خدا

    عذر خواهم از گناهان شما
    گفت اى موسى توانى يك پيام‏

    با خداى خود زمن گويى تمام‏
    گفت موسى هان پيامت چيست او

    گفت از من با خداى خود بگو
    گو فلان گويد كه چندين گير ودار

    هست من را از خدايى تو عار
    گر تو روزى ميدهى هرگز مده‏

    من نخواهم روزيت منت منه‏
    نى خدايى تو نه منهم بنده‏ام‏

    نى زبار روزيت شرمنده‏ام‏
    زين سخن آمد دل موسى به جوش‏

    گفت با خود تا چه گويد حق خموش‏
    شد روان تا طور با حق راز گفت‏

    راز با يزدان بى‏انباز گفت‏
    اندر آن خلوت به جز او كس نديد

    با خدا بس رازها گفت و شنيد
    چون كه فارغ شد در آن خلوت زراز

    خواست تا گردد به سوى شهر باز



    شرمش آمد از پيام آن عنود

    دم نزد زانچه از آن بشنيده بود
    گفت حق كو آن پيام بنده‏ام‏

    گفت موسى من از آن شرمنده‏ام‏
    شرم دارم تا بگويم آن پيام‏

    چون تو دانايى تو مى‏دانى تمام‏
    گفت از من رو بر آن تندخو

    پس زمن او را سلامى بازگو



    پس بگو گفتت خداى دلخراش‏

    گر تو را عارست از ما عار باش‏
    ما نداريم از تو عار و ننگ نيز

    نيست ما را با تو خشم و جنگ تيز
    گر نمى‏خواهى تو ما را گو مخواه‏

    ما تو را خواهيم با صد عزّ وجاه‏
    روزيم را گر نخواهى من دهم‏

    روزيت از سفره فضل و كرم‏
    گر ندارى منّت روزى زمن‏

    من تو را روزى رسانم بى‏منن‏
    فيض من عام است و فضل من عميم‏

    لطف من بى‏انتها جودم قديم‏
    خلق طفلانند و باشد فيض او

    دايه‏اى بس مهربان و نيك خو
    كودكان گاهى به خشم و گه بناز

    از دهان پستان بيندازند باز
    دايه پستانشان گذارد بر دهن‏

    هين مكن ناز اى انيس جان من‏
    سر بگرداند دهن برهم نهد

    دايه بوسه بر لبانش مى‏دهد
    چون كه موسى بازگشت از كوه طور

    طور لخابل قلزم زخار نور
    گفت كافر با كليم اندر اياب‏

    گو پيامم را اگر دارى جواب‏
    گفت موسى آنچه حق فرموده بود

    زنگ كفر از خاطر كافر زدود
    جان او آيينه پر زنگ بود

    آن جوابش صيقل خوشرنگ بود
    بود گمراهى زره افتاده بس‏

    آن جوابش بود آواز جرس‏
    جان او آن شام يلدا دان جواب‏

    مطلع خورشيد و نور آفتاب‏



    سر به زير افكند لختى شرمگين‏

    آستين بر چشم و چشمش بر زمين‏
    سر برآورد آنگهى با چشم تر

    با لب خشك و درون پر شرر
    گفت با موسى كه جانم سوختى‏

    آتش اندر جان من افروختى‏
    من چه گفتم اى كه روى من سياه‏

    وا حيا آه اى خدا واخجلتاه‏
    موسيا ايمان بر من عرضه كن‏

    كودكم من بر دهانم نه سخن‏
    موسيا ايمان مرا برياد ده‏

    اى خدا پس جان من بر باد ده‏



    موسى او را يك سخن تعليم كرد

    آن بگفت و جان به حق تسليم كرد
    اى صفايى هان و هان تا چند صبر

    ياد گير ايمان خود زان پير گبر
    گرچه گفتار تو ايمان پرور است‏

    هم سخن‏هايت همه نغزتر است‏
    ريزد از نطقت مسلمانى همه‏

    هست گفتار تو سلمانى همه‏
    ليك زاعمال تو دارد عار وننگ‏

    كافر بتخانه ترساى فرنگ‏




    منبع :[برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]
    از ماموریت که برگشت خوشحال بود:
    پرسید: راستی فرمانده ! گمراه کردن اینها چه فایده ای دارد؟
    ابلیس جواب داد : امام اینها که بیاید ، روزگار ما سیاه خواهد شد ، اینها که گناه می کنند امامشان دیرتر می آید....



    ************



    مثل هر جمعه با یک بغل پرونده از اتاق زد بیرون
    هنوز قدم از قدم برنداشته با کنجکاوی پرسیدم : این هفته پرونده ها چطور بود؟
    یک نگاه عاقل اندر سفیه بهم انداخت و در حال که با سر به اتاق اشاره می کرد ، آرام گفت:
    صدای گریه آقا را نمی شنوی؟

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
کانال سپاه