مقدمه
منظر دارای معنی است. معانی در ذات پديده ها به وديعه گذاشته شده اند، واين انسان است که از طريق ادراک و گاه الهام به کشف اين معانی نايل میشود. اولين ادراک برای او در آستانه محل تلاقی سکوت و نور رخ می دهد: درسکوت (ظلمت) آرزوی بودن نهفته است و نور بخشنده تمامی حضور هاست، و به چيزها چو نان که بايد باشند معنی می بخشد، آنگاه که نور در برخورد با سطوحمقام می گيرد، فضا و فرم ها را با هم پيوند می دهد، مرزها را در هم میآميزد يا از هم جدا می کند، سايه ها بر انگيخته می شوند، و منظر توان سخنگفتن می يابد.
نور يکی از استعاره هايي است که در منظر انسان را به فکر وا می دارد و ذهنو جسم انسان را به دنبال خود می کشاند. بواسطه آن تصاوير عينی و ذهنی ازدنيای اطراف در ذهن ما شکل می گيرد، بايد توجه داشت که فضای ادراکی غيرازفضای واقعی است. فضای ادراکی از طريق دريافت کيفيات فضای واقعی تصويرمیشود و در نهايت با برانگيختن معانی در ذهن ما تعيين کننده رفتار میشود.در اين مقاله برای تبيين سطوح معنی ناشی از نور به نظريه واسطه ای هرشبرگراستناد شده است که قايل به دو سطح معنايي کلی "ذهنی" و "واکنشی" است.
معنی ذهنی را می توان به معانی "عينی" و "استعاره ای"منفک نمود، معنیواکنشی آن را می توان به مفاهيم "احساسی"، "ارزشی" و "حکمی" تقسيم کرد. درمفهوم عينی انسان فرم را از طريق اندازه، شکل ظاهری آن، استحکام، بافت،وسعت و.. به سرعت ادراک کرده و دسته بندی می نمايد و فرم به شکل رمزی عملنمی کند. اما برخی از فرم ها تصاويری را به ذهن القا می کنند که با اصلفرم ارتباطی ندارد. در اين مرحله آنها استعاره ای می شوند برای بيانمقصودی خاص، هم چون ورودی که تنها با مسقف شدن معنی پيدا کرده ، و يا درختکه نماد دانش می شود. وقتی در انسان معنای ذهنی شکل گرفت، بطور معمولمعانی درونی مختلفی در او بر انگيخته می شود. اولين آنها " معنای عاطفیواحساسی" است، که شامل حالات مختلف شادی، غم، هيجان، خستگی و ... که ازتجربيات و فرهنگ و شخصيت و... فرد سرچشمه می گيرد، واکنش ديگر" معنایارزشی" است، که فرد بر اساس شعور و ادراک خودکه بيشتر با معنای استعاره ایدر ارتباط است ، به ارزيابی می پردازد، منظره ای که ممکن است در مرحله اولدر او احساس هيجان را بوجود آورده باشد، اين بار در سنجش با ترازویمعيارها و ارزشها کسل کننده و ناخوشايند جلوه می نمايد و در مرحله آخر"مفهوم حکمی" نوع واکنش فرد نسبت به محيط را مشخص می کند، اينکه بايستد وآن را بستايد و يا از آن بی تفاوت بگذرد و يا در آن آشيان گيرد و ...
همانطور که از مطلب بالا بر میآيد اساس معنا در ارتباط کيفی بين پديده هاست و خاطرات نقال معانی هستند.
اما آن هنگام که معنا بطن های مختلفی را شامل می شود، لازمه فرا رفتن ودستيابی به باطن آن بر خورداری از مراتب وجودی بالاتر می باشد و « صاحبنظر» بودن است ، و معمارسنتی که صاحب نظر است، اصل و مبداء را در ماوراءاين عالم می بيند، پس نور _ غير مادی ترين عنصر محسوس_ که تنها چيزی استکه از اين عالم به زمين نزول می يابد، نماد و سمبل تجلی پروردگار می شود.اما برای انسان امروزي که نگاهشان از آسمان به عنوان فضايي ماوراء طبيعی،به يک اصل فيزيکی و مادی تغيير يافته است، نور ديگر حاوی پيام خدايان نيستبلکه بيانگر معنای کاربردی و احساسی زود گذر است.
در جمع بندی مطالب بالا می توان بيان داشت که روشنايي بزرگترين نيرویصامتی است که حواس ما توان درک آن را دارد، در ابتدا ما معنای صريح پديدهها (چيستی) را به واسطه حلول نور در کالبد فضا در می يابيم و با شکل گيریمعانی ضمنی( چگونگی) پديده ها ، احساسات، ارزش گذاريها و در نهایت نحوهرفتار ما در فضا شکل می گيرد، و در اين ميان نور بی واسطه از مکان و زمانسخن می گويد و گاه از معنا پلی می سازد به فرای کالبد مادی اين جهان.
هدف اين مقاله بررسی چگونگی تاثير گذاری نور در ادراک معانی مختلف از منظرمی باشد. از آنجا که منظر هم می تواند طراحی شده باشد و هم به صورت طبيعی(دخالت بدون قصد طراحی) شکل گرفته باشد، به بررسی معانی مختلف مکان و زمانجاری شده از نور در منظر های طبيعی به عنوان منبع الهامی برای طراحپرداخته می شود تا در نهايت با شناخت ابزار و آگاهی از کيفيات، خود باآوای نور آنچه از چشم سر نهان است را از سِتر بيرون آورد، و سکوت حاکم برمکان را با شکوفا نمودن گوهر مکان و زمان بشکند.
این مقاله با رویکردی نو به مقوله نور در منظر ، ماهیت منظرین نور را درسه بخش معنای مکان، معنای زمان و تاثیر نور بر ادراک بررسی می کند کههرکدام از این سطوح در یک قسمت مطرح می شود.
معنای مکان
مکان تماميتی است که از چيز های ملموس دارای ماده، فرم، رنگ و ... ساختهشده است، بنابراين در نظر گرفتن جزيي از آن بدون در نظر آوردن کليت آنامکان پذير نيست و تمام اينها در پيوند باهم گوهر مکان را شکل می دهند.مکان دارای ساختاری است که شامل دو جزء " فضا" و " ماهيت" می شود که اولیتعيين کننده مرزها و حس جهت يابی فرد در مکان، و ماهيت بيانگر هويت مکانبرای انسان است و همان حال و هوای حاکم بر مکان را شکل می دهد. بنابر اينتجسم کلی از يک مکان از ادراک کيفيات جسم و روح آن مکان حاصل می شود، کهنور بر هر دو تاثير گذار و از هر دو تاثير پذير است.
اما آن هنگام که تاريکی هم چون پيله ای ابريشمين همه جا را در بر گرفتهاست، تناقضی بس بارور در ذهن شکل می گيرد که ريشه در ذات تاريکی دارد،جهانی آميزش يافته از دو نيرو که هم اکنون در حال رکود به سر می برد،وجودی مملو از آرزوی بيان که تنها رخنه ی تک پرتوی نوری آن را به حضور میآورد.
از آن جا که هر احساس، رويداد و پديده ای، زمينه ای دارد که با حضور در آنمعنای خاص خود را می يابد. بايد تاريکی باشد تا نور، نور شود، نور با جلالو قدرت بدرخشد، تاريکی تلالو نور را بر می انگيزد و عظمت آن را آشکار میکند و سخن از مکانی در نا کجا آباد سر می دهد.
آن گاه که نور بر زمين تجلی می يابد از حضور خويش آگاه می شود و در چيزهادر می آميزد و بر سطوح آنها مقام ميگيرد و سايه ها هبوط می يابند. از اينتضاد، نواها طنين انداز می شوند، يکی با صراحت در جان تو فرو می رود و تورا به خويش می خواند و ديگری با ابهام و پرده پوشی تو را به ترديد در راهوا می دارد و تنها اين زمان است که مکان دارای انرژی می شود و تخيلت رابيدار می سازد و از رکود بيرون میآيي و جزيي از سرنوشت فضا می شوی با گوشفرا دادن به نغمه نور دل به راه می سپاری ...
هر مکانی نور خويشتن را دارد. درکوير هر شعاع نور خاک را جانی سوزان میبخشد و سايه ها کوتاه و صريح اند و چيزها متحرک اند و ادغام ناپذير. تودههای تپه ای شن روان رنگی طلايي را بازمی تابانند و در بيکرانگی کشاکش نورو تاريکی، روح کيهانی باشکوهی حکمفرماست.
نور کم رمقی که در جنگل ها ی شمالی از ميان درختان متراکم می گذرد تا برزمين بتابد. الگویي بديع از وصله کردن سايه های طويلی که مرزهای اشياء رادر خود می مکند، فرم می دهد.آنچه حاصل می شود توان بر انگيختن روح انسانرادارد و آرزوهای رمانتيک نهفته در او را بيدار می سازد.
در کناره در يا نور در آب صد جلوه می يابدو در موج سرکش آن از بيرنگی خويش می گويد.
.نور شکل می دهد و شکل می گيرد. روح مکان را بوجود می آورد و آن گاه کهعناصر آن بوجود آمدند از آنها جلوه می گيرد و در زمان تغيير می يابد بدونآنکه ساختار را تغيير دهد.
آنگاه روح که مرداب حاکم شد، سايه ها بوجود میآيند صراحت اشيا و فواصل رامیبلعند و مکان را به فضايي پر رمز و راز هم چو بدل می سازند که تورا بهتجربه ای دور از روزمرگی می کشانند. اگر برايت معنای ترس و وحشت داشتهباشد از آن می گريزی وآن را ويران می سازی و اگر شکوهی را به ارمغان آورد،تکريمش می داری.
رطوبت و گرد و غبار کيفيت نوريعنی رنگ، وضوح، شفافيت آن را به صورت مختلفاز جايي به جای ديگر تغيير می دهند. هر چه ماديت آن بيشتر باشد، جهان غيرمادی تر بوجود می آيد
تو در پرتوی نور با مکان به گفتگو می نشينی. گذر، آستانه، حريم را کشف می کنی و جهانی کوچک در دل جهانی بزرگتر را شکل می دهی.
دشت باز است و منظر آن وسيع. طاق آسمان آن بزرگ و مقياس تو خرد. در چنينمکانی جهت بی معناست. اين سايه درختی است که برای تو آسودن در آن به معنایآرامش است.
نور نمادينی که از ميان شکافهای بلند و تاريک لابلای برگ درختان بدرونجنگل می آيد، مسير را به تو می نماياند. و چراغ های شهر از دور در دلتاريکی شب برايت نشانه جاری بودن زندگی در آن کالبد است. حضور خانواده ای... .
نور روح جهان است. آنگاه که پا به منظری مقدس می نهی تازه معنا را در میيابی. در اين مکان از ادراک رها می شوی و جسم خود را در مکان می نهی ومملو از احساسی درونی که از مکان بر نمی خيزد بلکه رنگ و بو ی خود را برمکان حاکم کرده است، همراه نور در مکانی در فراسوی خيالت فرود می آيي.
نور گاه تورا به اوج می برد و گاه به حضيض می کشد. اين نور است که به تومی گويد کجايي و چگونه بودنت در آن مکان . نور اشياء را رنگ میکند و لحنآدميان را شکل می دهد اتمسفر و حالت مکان را مشخص می کند. گاه خرد فضاهايرا در دل مکانی بزرگتر ايجاد می کند و گاه آن مکان را وا می نهد و تو رابه جهانی ديگر می برد.