نمایش نتایج: از 1 به 3 از 3

موضوع: صفويه

  1. #1
    مدیر ارشد انجمنهای نورآسمان محب المهدي (عج) آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2009
    نوشته ها
    20,737
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    Post صفويه

    تاريخ سياسي خاندان اردلان در دوره صفويه

    چکیده:
    اين تحقيق به بررسی « تاريخ سياسی خاندان اردلان در دوره صفويه » می پردازد که شامل:
    1- مقدمه
    2- پشینه خاندان اردلان
    3- بررسی تاريخ سياسی هر يک ازحاکمان اردلان که دردوره صفويه حکومت کرده اند
    4- روابط آنها با شاهان صفوی و سلاطين عثمانی
    5- موقعيت سياسی خاندان اردلان در دربارصفويان
    6- ونتيجه گيری
    می شود.

    بخش اصلی اين تحقیق به چگونگی تشکیل حکومت، شيوه حکومتداری حاکمان اردلان دردورۀ صفويه و روابط سياسی آنها با دو دولت ايران وعثمانی و همچنين روابط آنها با خاندان کردبابان که وابسته به سلاطين عثمانی بودند، می پردازد. به طورکلی اهميت سياسی حکومت محلی اردلان را برای شاهان صفوی مشخص می سازد.

    1- مقدمه:
    درحال حاضر، پرداختن به تاريخ محلی مورد توجه بسياری ازانديشمندان و پژوهشگران بوده است. نگارش تاريخ محلی موجب روشن شدن بسياری ازناگفته های تاريخ سياسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی آن منطقه می شود.
    منطقه کردستان اردلان درغرب ايران قراردارد. اين منطقه از ديرباز از اهميت استراتژيکی برخوردار بوده است. دردورۀ صفويه اين مسئله بيش تر نمود پيدا می کند.
    با ظهور دولت صفوی و ايجاد يک حکومت مرکزی قدرتمند توسط خاندان صفوی و به خصوص شيعه بودن اين حکومت باعث به وجود آمدن اختلافات مذهبی و سيا سی با دولت عثمانی سنی مذهب شد. منطقه کردستان اردلان نيز ازاين اختلافات و کشمکش ها بی نصيب نبود. در اواسط دورۀ صفويه، ناتوانی حکومت مرکزی در اداره اين منطقه باعث شد بعضی از حاکمان اردلان ادعای استقلال کرده و حتی به دولت عثمانی گرايش پيدا کنند و دولت عثمانی به دخالت درامورآن ولايت بپردازد. بنابراين بررسی تاريخ سيا سی اين حکومت محلی ازاين جهت بسيار شايان توجه است و می تواند بسياری ازجنبه های تاريک تاريخ اين سلسله و همچنين روابط دو دولت ايران و عثمانی را مشخص سازد.
    اين تحقیق برآن است که "تاريخ سياسی حکومت اردلان "وهمچنين "روابط آنها با دولت صفوی"، "دلايل استقلال طلبی برخی از حاکمان اين سلسله " و" برخورد شاهان صفوی با آنها را" مورد برسی قراردهد.

    2 و 3 و 4- پيشينه خاندان اردلان:
    محدودۀ حکومت خاندان اردلان شامل سنندج، دينور، شهرزور، کرمانشاه و بخش اصلی اعظمی از همدان می شد که با توجه به قدرت سياسی حاکمان اين خاندان پيوسته تغييرمی کرد. مؤلف کتاب « تحفه ناصری» درباره نسب خاندان اردلان می گوید: « ابتدای حکومت واليان بنی اردلان را 564 ذکر کرده اند که قبل ازآن در نواحی موصل و دياربکر به سر برده و رياست داشته اند. تا اينکه خسرونام اردلان با جمعی از طايفه و اوقاب خود هجرت کرده به ناحيه شهرزور آمده و حکومت مستقل يافته اند. درحسب و نسب خاندان اردلان اختلاف است بعضی آنها را اولاد اردشيربابکان می دانند و برخی، اولادخسروآسيابان. که به دستياری ابومسلم درزمان سفاح بر کردستانات مستولی شده است. حقیقت حال و حسب و نسب آنها به درستی مشخص نیست».

    مؤلف کتاب « شرفنامه » نيز درمورد تشکيل حکومت خاندان اردلان و نيای آنها چنين می گويد: « بابا اردلان نيای حاکمان اردلان از اولاد ولاة دياربکر از نبائر احمدبن مروان مؤسس سلسله حکام دياربکر بود».
    او همچنین در مورد حکام دیاربکر چنین می نویسد: « اولین کسی که ازطايفه اکراد در دياربکر و جزيره دعوی سلطنت نمود، و به مسند حکومت متمکن گشته احمدبن مروان است. در زمان قادرعباسی کارو بار او عروج تمام يافته، چنانچه قادر او را ملقب به نصرالدوله گردانيد.
    مدت 80 سال زندگانی کرده ازآنجمله 52 سال به سلطنت بلاد دیاربکر جزيره درکمال تنعم و کامکاری قيام نموده. ایلچی به سلطان طغرل بيگ ارسال نموده، اظهارصفای نيت و خلوص طويت کرد».
    آنچه در تاريخ اکراد ثبت و شرح گزارش آنها ضبط شده است اين است که بابا اردلان به هر صورت سروری و برتری يافته و در سال 564 به ناحيه شهرزور آمده و قلعه ظلم را در کمال استحکام برای سکونت و دارالحکومه خود بنيان کرده و بر اطراف و اکناف شهرزور در غالبی از کردستانات غالب آمده، بعداز مدتی همه پلنگان را که مسکن و مأوای امرا و طوايف کلهربود متصرف شده است و از قلعه ظلم که آب وهوای نامساعدی داشته به پلنگان نقل مکان کرده اند و مدت 42 سال درآنجا حکومت کرده است و در نهايت پسرش کلول جانشين او شده است.
    تا زمان بگه بيگ که همزمان با شاه اسماعیل اول است، هفت تن ازاولاد کلول بر کردستان اردلان حکمرانی کرده اند که اسامی آنها درپايين ذکرخواهدشد:
    1- خضربن کلول (629- 663ه ق)
    2- الياس بن خضر (663- 710ه ق)
    3- خضرثانی (710- 746ه ق)
    4- حسن بن خضر (746- 774ه ق)
    5- بابلول بن حسن (774- 808ه ق)
    6- منذربن بابلو (808- 862ه ق)
    7- مامون بیگ بن منذر (862- 901ه ق)

    بگه بیگ بن مامون بیگ:
    بگه بیگ پسر مامون بیگ همزمان با شاه اسماعیل اول است. بعداز فوت پدرش حاکم اردلان شد. اما مملکت موروثی پدرش در میان فرزندانش تقسیم شده بود.
    ناحیه ضلم، تغسو، شمیران، هاوار، سیمان، راودان وکل عنبر در دست بیگ مانده بود. بکه بیگ بعداز 42 سال حکومت ازجهان رفت و دو پسر از او باقی ماند، اسماعیل و مامون.

    مامون بیگ بن بگه بیگ:
    به دلیل شجاعت و قابلیتی که ازخود نشان داد، جانشین پدرگردید. بعداز یکسال حکومت، سلطان سلیمان سلطان حسن بیگ حاکم عمادیه را با بعضی از امراء کردستان به تسخیر ولایت شهرزور که در تصرف مامون بیگ بود مامورکرد. حسن بیگ بعداز دریافت فرمان ازسلطان عثمانی قلعه ظلم را محاصره کرد. بعداز درگیری اندکی مامون بیگ را دستگیر وروانه دربار عثمانی کرد. بعداز گرفتاری مامون بیگ، عمویش سرخاب بیگ ولایت او را ضمیمه متصرفات خود که شامل: لوی، مهروان (مریوان)، تنوره، کلوس، نشکاش بود نموده و اظهار اطاعت به درگاه شاه طهماسب کرد. و چون سلطان سلیمان از بی گناهی مامون بیگ آگاه نشد سنجاغ طه را به او واگذار کرد و سنجاغ سروجک از دیوان آل عثمان به برادر او مفوض گشت.

    سرخاب بیگ بن مامون بیگ اول:
    محمدبیگ، برادر کوچک سرخاب بیگ چون ملک موروثی از او منتزع گردید به دربارسلطان عثمانی پناه برد. این امر سبب خشم سلیمان خان گردید. رستم پاشا را سی هزار نفر قشون به اتفاق مامون بیگ روان و به قلع وقمع کردستانات متصرفی سرخاب بیگ فرمان داد. در سال 947ه ق رستم پاشا به شهرزور وارد شد. سرخای بیگ با هشت هزارنفر از جمعیت اکراد، سر راه را به آنها گرفته و در روز پنج شنبه 24رجب سال 947 در صحرای شهرزور تلاقی فریقین رخ داد. سواران اکراد در این رزم داد مردانگی داده، سه دفعه پیشتازان لشکرعثمانی را که متجاوز از10هزار نفر بودند از پیش برداشتند. بالاخره سیاهی شب میانجی شده و هر یک به لشکرگاه خود برگشتند.
    سرخاب بیگ با نهایت رشادت 8 روزبا این لشکرعثمانی و قریب هفت هزارنفر ازعثمانی ها وسه هزارنفر ازلشکراکراد دراین چند روز کشته شدند. سرخاب بیگ به جهت حفظ بقیه سپاه خود در قلعه ظلم متحصن شد. سپاه عثمانی قلعه را محاصره کردند و در نواحی اطراف شهرزور به تاخت و تاز پرداختند. مدت محاصره دوسال طول کشید اما لشکرعثمانی نتوانستند به قلعه ضرری برسانند. شاه طهماسب از واقعه آگاه شد و10هزارسربازرا به سرداری حسین بیگ به کمک سرخاب بیگ فرستاد. حسین بیگ با لشکرخود به قلعه ظلم رسید. سپاه عثمانی سراسیمه و حیران شد. از قضا رستم پاشا سردارعثمانی بعداز شنیدن این خبر، به مرگ ناگهانی درگذشت. این امر باعث سرگردانی سپاه عثمانی شد. سرخاب بیگ چون خبر فوت رستم پاشا و نیروهای کمکی شاه طهماسب را شنید با لشکر خود از قلعه بیرون آمد وحسین بیگ سردارایران را نیز آگاه ساخت. حسین بیگ نیز به رزمگاه شتافت و در نهایت، سپاه عثمانی شکست خورده و بعضی امان یافتند، گروهی دیگراسیر یا مقتول شدند.
    محمد پاشا نامی با شسصد نفراز سپاه عثمانی به قلعه ظلم که خالی از مردان کارزار بود وعیال و اطفال سرخاب بیگ را شفیع نجات خویش یافتند. سردارسپاه ایران شفاعت زنان را قبول کرده، محمد پاشا و جمعیتی را که همراه او بودند را مرخص و به دربارعثمانی فرستاد. حسین بیگ و سپاه ایران به دربارشاه طهماسب مراجعت کردند وسرخاب بیگ حکومت کردستان را به دست گرفت. پس ازآن سرخاب بیگ از قلعه ظلم به قلعه مریوان نقل مکان کرده و آنجا را دارالحکومه کردستان کرد.

    سرخای بیگ و پناهنده شدن القاص میرزا به او:
    درسال 956 القاص میرزا برادرشاه طهماسب که مدتها از دولت شاه طهماسب روی گردان بود به حوالی شهرزور آمد.
    اکراد آن بلاد با او به مخالفت پرداختند و از طرف شاه طهماسب؛ بهرام میرزا، شاه قلی خلیفه مهرداد و ابراهیم خان با 20 هزار نفر بر او تاختند و در حدود شهرزور جمعیت او را متفرق کردند.
    القاص میرزا از طرف دولتین ایران و عثمانی مورد تهدید قرارگرفته بود. بنابراین به قلعه مریوان شتافت و پناه به سرخاب بیگ حاکم کردستان برد. سرخاب بیگ در حضور شاه طهماسب شفیع گناهان او شد، او را با بیست و یک نفر از نزدیکانش به توسط شاه نعمت ا....قهستانی که طرف اعتماد شاه طهماسب بود به حضورشاه طهماسب فرستاد و شاه طهماسب سرخاب بیگ را در جزای این خدمت، هرساله یکهزار تومان نقد از خزانه عامره دولت ایران به انعام او برقرار نمود.
    سرخاب بیگ بعداز سی سال حکمرانی درگذشت و سلطانعلی بیگ جانشین او شد. او نیز مدت کوتاهی حکومت کرد و در نهایت درگذشت و بساط بیگ جانشین او شد.

    بساط بیگ بن سرخاب بیگ:
    بساط بیگ پس از فوت سلطانعلی حاکم اردلان شد، حکومت اردلان را یکپارچه کرد.
    پسران سلطانعلی که دخترزادگان منتشاء سلطان استاجلو بودند به بهانه حکومت موروثی پناه به درگاه شاه اسماعیل دوم بردند. بعداز فوت شاه اسماعیل تیمورخان پسرسلطانعلی به نواحی تحت تصرف بساط بیگ حمله کرده و قتل وغارتهایی انجام داد و این کار باعث به وجود آمدن دشمنی میان آنها شد و تا زمانی که بسط بیگ درگذشت این خصومت بین آنها وجود داشت.

    تیمورخان بن سلطان علی و گرایش به دولت عثمانی:
    پس از آنکه بساط حکومت بساط بیگ برچیده شد، تیمورخان برادرزاده اش حاکم اردلان شد. پس از آن تاجگذاری، به سلطان مراد اظهاراطاعت نمود وسلطان مراد به پاس این کار صدهزار آقچه عثمانی به او بخشید. سنندج، حسن آباد وقزلجه به پسر بزرگ او سلطان علی و قره باغ به پسر دیگر و بوداق و مهروان (مریوان) به فرزند دیگرش مراد و شهر بازار به پسر کوچکترش مغوض گردید.
    سلطان عثمانی همچنین او را از مقربان درگاه خود کرد و لقب پاشا را به او بخشید و به تیمورپاشا ملقب گردید. اما تیمورخان بدلیل اینکه هوای سلطنت در سر می پروراند گاهی به عثمانی و گاهی به ایران تمایل پیدا می کرد و به حکام و امراء مجاور خود حمله می کرد و به مخالفت با آنها پرداخت و متصرفات آنها را غارت می کرد تا آنکه قصد تاخت و تاراج پسرعمه بیگ کلهر کرد. و شاهوردی حاکم کردستان به کمک پسرعمه بیگ آمده، به اتفاق راه را بر روی او و سپاهیانش بستند. بعداز یک درگیری مختصر تیمورخان را دستگیر کردند اما بعد از چند روز او را آزاد کردند. اما از این کار دست برنداشته و قصد تسخیر زرین کمر و نواحی اطراف آن نمود که متعلق به حکومت صفویه بود. در جنگی که مابین آنها رخ داد تیمورخان به قتل رسید وهلوخان برادرش جانشین او شد.

    هلوخان بن سلطانعلی :
    هلوخان چنان قدرتمند بود که به شاه ایران در آن زمان شاه اسماعیل دوم بود توجهی نمی کرد. شاه اسماعیل نیز لشکرکشی به کردستان و جنگ با او را در حد و اندازه قدرت خود نمی دید ، از هلوخان در شوکت و ابهتش می افزود و تا نزدیک همدان و کرمانشاه را به تحت فرمان خود درآورد.
    بعداز فوت شاه اسماعیل ثانی و جلوس سلطان محمد به دلیل عدم قدرت کافی سلطان محمد، کارهلوخان رونق می یافت. درسال 999 که جلوس شاه عباس بود رونقی در سلطنت ایران پدید آمد و سپاهی آراسته به دفع هلوخان نامزد گردید. این لشکر در سرحد کردستان ازهلوخان شکست خوردند. این حادثه بر شاه ایران گران آمد و به فکر چاره و نابودی هلوخان افتاد و از راه پنهانی با خاندان احمدخان پسر هلوخان ارتباط برقرار کرد و در ظاهر نیز نامه و خلعتی به هلوخان فرستاد و تفقد ملوکانه خود را در آن مندرج ساخت، در ضمن نیز خواستار ملاقات با او شد. هلوخان با فرستاده شاه عباس با کمال شفقت برخورد کرد و از کالاهای کردستان او را انعام داد.
    اشیاء نفیس از قبیل اسبان تازی و کردی به فرستاده شاه عباس داد وعدم حضور خود را به دلیل کبر سن و ضعف پیری خواستارشد. فرستادۀ شاه عباس پس از بازگشت، وضعیت پیش آمده را به شاه عباس گزارش داد و ازعظمت و جلال هلوخان گفت.
    پادشاه همان شخص ر ابا نامه ای دیگر نزد هلوخان فرستاد. مضمون نامه این بود که: « چون عذرملاقات خود را به عدم قوت و ضعف بنیه موقوف داشته اید ملبوع افتاد. پسر بزرگ خان، احمدخان به همه جهات شایسته عنایت پادشاهانه است، البته او را به درگاه عالم پناه بدرود نمایند».

    هلوخان پس از ورود فرستاده شاه عباس و آگاهی بر مضمون نامه، با بزرگان حکومت به مشورت پرداخت و چاره ای جز فرستادن فرزند ندید. پس او را با ساز و برگ لایق به درگاه شاه عباس فرستاد. چون خبر ورود خان احمد به حوالی داروالملک به شاه عباس رسید، بعضی از بزرگان دولت را به استقبال او فرستاد و او را با نهایت عظمت و شوکت به پایتخت آوردند و مورد الطاف ملوکانه قرارگرفت.
    خان احمدخان روز بروز قدرتمندترمی شد و مورد عنایت بی اندازه شاه عباس قرارمی گرفت تا آنجا که شاه خواهرش سیده بیگم معروف به زرکلاه را به عقد نکاح او در آورد. خان احمد نزدیک 2 سال در دربار شاه عباس ماند و در نهایت دربار، منشورحکومت کردستان را برای او نوشتند.

    بازگشت خان احمد خان به کردستان :
    خان احمدخان با خلعت و نشان عازم کردستان شد و به ملاقات پدرش شتافت و تا اندازه زیادی از شاه عباس و مکارم اخلاق او نزد پدر تعریف کرد.
    هلوخان اگرچه همه این کارها را مکر و تزویر می دانست، لذا به خاطر فرزندش اظهارخوشحالی نمود و چند شبانه روز به عیش و سرورمی پرداخت وعروس و پسر را گرامی داشت و از بزرگان اکراد خواست در آن شادی شرکت کنند.
    فقرا را اطعام داد و اشراف و خواص را به انعام، اسب و جامه داد. پس از اتمام این جشن و سرور به فکر انتظام کار رعیت و سپاه افتاد.
    اما خان احمد خان هر روز در کار حکومت بیشتر دخالت می کرد و به دستور شاه ایران می خواست پدرش را از کار حکومت برکنار کند و خود امور حکومت را در دست گیرد. پس به طور پنهانی اعیان مملکت را به سوی خود خواند.
    هلوخان از این دسیسه با خبر شد و پسرش را به زندان انداخت. اما بزرگان مداخله کردند و مورد عفو پدر قرار گرفت و مقررکرد که خان احمدخان به جز در کار شراب و شکار به امر دیگری نپردازد. اما خان احمدخان با اعیان مملکت با کمال رأفت می زیست و مردم را با خلعت می فریفت، چنانکه مردم به او گرایش پیدا کردند از طرف دیگر پدرش هلوخان با اعیان مملکت بدرفتاری می کرد و مردم از او ناراضی شدند.
    خان احمدخان به یکباره بر پدرشورید و او را از حکومت برکنارکرد وخود به کارحکومت پرداخت و نامه به شاه عباس نوشته و کارهای خود را به او گزارش داد.
    شاه عباس از این خبر خوشحال گشته و پیشکش هایی برای او ارسال نمود. هلوخان این وابستگی پسرش به شاه عباس رانمی پسندید وهرسه ماه یکبار که خان احمدخان به دیدار او می رفت این نکات را به او گوشزد می کرد. در هنگام مرگ نیز از او خواست که متکی به سپاه ایران نباشد. مرگ هلوخان در سال 1025 اتفاق افتاد.

    دربارۀ استقلال طلبی خاندان اردلان وهمچنین گرایش آنها به دو حکومت ایران وعثمانی دن گارسیا دسیلوا فیگوئروا سفیر اسپانیا در دربار شاه عباس دوم چنین می نویسد: « همانطور که عادت فرمانروایان کرد است به تناسب موقعیت سرزمینشان و بر حسب نیازی که به مراوده با ایران یا عثمانی دارند گروهی شاه ایران را تکریم و تغلیم می کنند و گروهی دیگر سلطان عثمانی را ».
    هلوخان مذهب اهل سنت است و جماعت داشت و با شیعه اثنی عشری به شدت مخالفت می کرد و هرگز آنها را در سرزمین خود راه نمی داد. چون شنید که خان احمدخان به همراه خواهر پادشاه سیده بیگم و جمعی از قزلباشها به کردستان می آید، گفت زمانی می گذرد که دعوت رافضه در کردستان جاری خواهد شد. پس از مرگ هلوخان، شاه عباس فرستاده ای را با خلعت های گرانبها به جهت خان احمدخان و سایرفرزندان هلوخان فرستاد ومرگ پدرشان را تسلیت گفت.

    حکومت خان احمدخان بر ولایت اردلان :
    خان احمدخان در اوایل سال 1015هجری قمری دارالحکومه خود را از پلنگان به کوه حسن آباد در نزدیکی سنندج منتقل کرد.
    خان احمدخان آنجا را آباد کرد ونام پسر خویش را که حسن خان نام داشت بر آن گذاشت. در هنگام ضعف پاشایان بغداد، خان احمدخان بر بعضی از اراضی آنها تاخت و کارگران بسیاری ازآن طایفه برای تعمیر قلعه حسن آباد آورد وکوه مذکوررا آبادان کرد و قریب دو هزار خانوار در آنجا ساکن شدند.
    خان احمدخان بعد از چهار سال به افراط در خوردن شراب ومعاشرت با دختران جوان زیباروی مبتلا گردید. سیده بیگم همسر او و خواهر شاه از کاراو رنجیده و با جوانی به نام یوسف به معاشرت ومعاشقت پرداخت. خان از این جریان با خبرشده و یوسف را به قتل رساند.
    از آن زمان میانه خان احمد و سیده بیگم تیره شد و شاه عباس از این جریان با خبرشده و سیده بیگم را به دربار خواند و خان احمد نیز او را به دربار فرستاد.
    در مجموع خان احمدخان 28 سال حاکم اردلان بود و در هنگام مرگش فرزند ارشدش سلیمان خان جانشین او شد.

    سلیمان خان بن خان احمدخان :
    در اواخر سال 1044 سلیمان خان، حاکم کل ولایت کردستان شد و به روش پدر و نیاکانش کار حکومت را سامان داد.
    او جوانی به غایت دلیر و فرزانه بود. و با مردم غریب به غایت خوشرفتار و سازگار بود. درسال دوم حکومت خود قریه سینه را پایتخت خود قرار داد و در سال 1046 شهر سنندج را بنیان نهاد.
    علی آن زمان تاریخ آن را غم ها نهاده اند که با حروف ابجد 1046 می شود. درسال 1047 جنگی بین سلیمان خان و خالد پاشا حاکم بابان رخ داد. این جنگ در صحرای مریوان اتفاق افتاد. افراد بسیاری از هر دو طرف کشته شدند و در نهایت خالد پاشا پیروز شد و سلیمان خان به طرف سنندج و قلعه حسن آباد عقب نشینی کرد و بعضی از اراضی کردستان اردلان به دست بابان ها افتاد. سلیمان خان پس از20سال حکومت به مرض فجاه درگذشت و برادرش حسن خان جانشین او شد.


    حسن خان بن خان احمدخان :
    در سال 1065 حسن خان حاکم کردستان اردلان شد. از وی آثار زیادی باقی نماند. تنها اقدام مهم او این بود که اندکی بر آبادانی شهر سنندج افزود. پس ازچهارسال حکومت به مرض فجاه درگذشت. او را در قلعه پلنگان به خاک سپردند. بزرگان کردستان با خسروخان بن سلیمان خان بیعت کردند.

    خسروخان بن سلیمان خان :
    خسروخان پس ازفوت عمویش وارث حکومت پدرشد. مردی حلیم و بردبارو در آبادانی شهر سنندج تلاش بسیاری کرد.
    دارالحکومه ای در وسط شهر سنندج بنا نمود که از بناهای مستحکم است. خسروخان با رعیّت سلوک و رفتار شایسته ای داشت. در ولایت خود مطیع شاه عباس دوم بود. مدت شانزده سال حکومت کرد. پس از مرگش حکومت را به فرزند خود خان احمد ثانی سپرد.

    خان احمدخان ثانی :
    در سال 1081 بر اریکه ایالت کردستان نشست. مردی بخشنده بود. در نظم و نثر نیز مهارت داشت.
    نسبت به شاه سلیمان صفوی اظهار اطاعت نمود. اما به دلیل دسیسه چینی درباریان شاه سلیمان با او روابط خوبی نداشت، به همین دلیل خان احمدخان ثانی به دولت عثمانی گرایش پیدا کرد و با سلیمان پاشا حاکم بابان متحد شده و طغیان خود را اظهار نمود و تا نزدیک همدان و کرمانشاه را به حیطه قدرت خود درآورد.
    بزرگان دولت شاه سلیمان صفوی چنان صلاح دیدند که بدون جنگ او را تابع دولت مرکزی کنند و بعد از آن به جنگ سلیمان پاشا حاکم بابان بروند. زیرا جنگ با هر دو از این والیان کار آسانی نبود. پس خلعت و فرمان حکومت برای خان احمدخان ثانی فرستادند. بنابر این، خان احمدثانی بار دیگرمطیع ایران شد.
    سلیمان پاشای بابان از این ماجرا خشمگین شده و با دو هزار ازسوار به سرحد اردلان آمد. دهات و بلوکات آنجا را به تحت فرمان خود درآورد. از این طرف نیز خان احمدخان با شش هزار سوار و دو هزار پیاده به استقبال او آمد.
    جنگ آن دو در کنار دریاچه مریوان اتفاق افتاد. سپاهیان بابان بر سپاه اردلان حمله برده طرف چپ و راست سپاه را درهم شکستند و بر قلب سپاه تاخته فرمانده سپاه را به قتل رساندند.
    نظم سپاه به هم ریخت و از معرکه فرارکردند. خان احمدثانی به سوی سنندج عقب نشست. او در این جنگ بسیاری از فرماندهان سپاه خود را از دست داد و سلیمان پاشا نیز به ولایت خود بازگشته و در بسیاری از بلوکات کردستان حاکم گذاشت. خان احمدخان بعداز این حادثه ازمردم و بزرگان دلجویی کرد و اراضی متصرفی سلیمان پاشا را به کمک رستم خان سپهسالار دوباره ضمیمه حکومت خود کرد و پس از بیست وهشت سال حکومت، درگذشت و پسرش رضاقلی خان جانشین او شد.

    رضاقلی خان :
    در سال 1109 رضاقلی خان حاکم کردستان شد. او جوانی فصیح البیان بود. همه مردم و بزرگان ولایت خود را با هدایا و پیشکش ها از خود راضی کرده بود و به درگاه شاه سلطان حسین اظهاراطاعت کرد. چون خیالش از مشکلات مملکت آسوده شد به خوشگذرانی پرداخت و اوقات خود را با شراب، مصاحبت با دختران زیبا می گذراند. و پس از چهارده سال حکومت به مرض مالیخولیا درگذشت.
    عباس قلی خان ازعموزادگانش جانشین او شد. اما او هم قدرتی نداشت و اختلافاتی در حکومت اردلان بروزکرد.
    خانه پاشابن محمدپاشای بابان عازم تسخیراردلان شد. با لشکری زیاد به سرحد مریوان آمد . متمردین آنجا را برانداخت. چون مانعی در مقابل نداشت به سرعت تا پنج فرسنگی شهر سنندج آمد.
    عباس قلی خان طاقت مقاومت نیاورده و به اصفهان گریخت. بزرگان اردلان نیز به خاطر حفظ جان و مال خود چاره ای جز اطاعت از خانه پاشا را نداشتند. بنابراین سادات و مشایخ به استقبال او رفتند و خانه پاشا در سال1124 وارد شهر سنندج شده و حاکم آنجا شد.
    به دلیل سقوط صفویه و آشفتگی ایران و تسلط افغانها کسی قدرت دفع خانه پاشا را نداشت. از او در شهر سنندج به حکومت پرداخت و مساجد و مدارسی بنا کرد.
    طول اقامتش در سنندج چهارسال بود و به دلیل هراس از احمد پاشا حاکم بغداد به ایالت خود بازگشته و پسرش علیخان را در سنندج گذاشت.
    علیخان مدت ده سال حاکم سنندج بود. پس از قدرت گرفتن نادرشاه که آن زمان سپهسالارشاه طهماسب بود، علی خان به امارت بابان برگشت و شاه طهماسب عباسقلی خان را دوباره والی اردلان کرد. پس از فوت او پسرش سبحانوردی خان جانشین او شد. دوره فرمانروایی او در زمان حکومت نادرشاه بود. که توضیح و تفصیل ادامه حکومت این خاندان در این مقال نمی گنجد.

    5- موقعیت سیاسی خاندان اردلان در دربا رصفویه :
    در ایران عصر صفوی، شش نوع حاکم وجود داشته است که عبارتند از: وا لی، بیگلربیگی، قول بیگی، وزیر، سلطان، داروغه.
    والی ها: از اولاد و بازماندگان سلاطینی هستند که پادشاه ایران، کشورآنها را به زور مطیع و فرمانبردار خویش ساخته است ولی حکومت آن نواحی را برای خودشان باقی گذاشته است.
    این ولایتها که ده ناحیه می باشند عبارتند از: گرجستان، لرستان، هویزه، بختیاری، زیتون اردلان، مازندران، چرکس، هرات، قندهار، کرمان یاکارمانی.
    والی ها در طبات هیات دولت و در مهمانی های شاه بلافاصله بعد از شش رکن الدوله یا وزرای اصلی می نشینند.
    درایران (ایران عصرصفوی) به والی ها به چشم شاهزادگان می نگرند. والی ها از تمام امتیازاتی که مهمانان شاه ازآن بهره مند می شوند برخوردارمی گردند. ازجمله در تمام مدتی که در دربار اقامت دارند، با شاه بر سر یک سفره غذا می خورند.

    حاکمان کردستان در دوره صفویه در مقام والی بودند و در مرتبه چهارم اهمیت (سیاسی) قرارداشتند. چنانکه مولف « تذکرة الملوک » می گوید: « والی درممالک ایران چهاراست که اسامی هر یک موافق اعتبار و شرف و ترتیب نوشته می شود: اول والی عربستان که به اعتبار سیادت و شجاعت و زیادت ایل وعشیرت از والی های دیگر بزرگتر وعظیم الشان تراست. و بعد ازآن والی لرستان فعلی است که به اعتباراسلام، اعزاز والی گرجستان است و ولایت گرجستان متعلق به ایران است. گرجستان، کارتیل و کاخت وتفلیس است.
    و بعد از مرتبه والی گرجستان، والی کردستان است که سنندج محل سکنای ایشان می باشد و بعد از او حاکم ایل بختیاری. و در قدیم الایام کمال اعزاز و احترام داشته اند».

    6- نتیجه گیری :
    خاندان اردلان از حکومت های محلی قدرتمند در دوره صفویه به شمارمی آید که به دلیل شرایط جغرافیایی و نقش سیاسی که در معادلات قدرت بین ایران و عثمانی بازی می کرد مورد توجه در امپراتوری ایران وعثمانی بود و از اهمیت سیاسی قابل توجهی برخوردار بود.
    در زمان بعضی از حاکمان اردلان حتی اندیشه استقلال طلبی نیزدیده می شود که آن به دلیل ضعف برخی از شاهان صفوی یا حمایت دربارعثمانی از این حکومت محلی می باشد که البته ضعف سیاسی برخی از شاهان صفوی علت اصلی استقلال طلبی حاکمان اردلان می باشد.

    در اختلافات و جنگ هایی که بین خاندان اردلان و خاندان بابان وابسته به سلاطین عثمانی رخ می داد، شاهان صفوی به نفع خاندان اردلان دخالت می کردند و از طرف دیگرعثمانی ها از خاندان بابان حمایت می کردند. به طورکلی خاندان اردلان در دربار صفویه در درجه چهارم اهمیت سیاسی قرارداشت.

    ---------------------------------------------------------------------------------
    فهرست منابع و موأخذ :

    الف: منابع دسته اول:
    1- بدلیسی، شرف خان، یا تاریخ مفصل کردستان، به تصحیح محمدعلی عباسی تهران، علمی، 1364، چاپ دوم.
    2- بدلیسی، شرف خان، شرفنامه یا تاریخ مفصل کردستان، به اهتمام ولادیمیرولییانوف زرنوف، تهران، اساطیر، 1377، چاپ اول.
    3- سیاقی، محمد دبیر، تذکرةالملوک، تهران، 1332.

    ب: منابع دسته دوم:
    1- بابانی، عبدالقادر، سیرالاکراد، به کوشش محمد رئوف توکلی، تهران، توکلی، 1377، چاپ دوم
    2- سنندجی، میرزاعبدالله، تذکرة حدیقه امان اللهی، به تصحیح ع خیام پور، تبریز، تاریخ و فرهنگ ایران، 1344.
    3- سنندجی، میرزا شکرالله، تحفه ناصری در تاریخ و جغرافیای کردستان، به تصحیح حشمت الله طبیبی، تهران، امیرکبیر،1377، چاپ اول.
    4- وقایع نگار کردستانی، علی اکبر، حدیقه ناصریه در تاریخ و جغرافیای کردستان، به تصحیح محمد رئوف توکلی، 1364.

    ت: سفرنامه ها :
    1- سفرنامه سانسون، وضع کشورایران در زمان شاه سلیمان صفوی، ترجمه تقی تفضلی، تهران، 1364.
    2- سفرنامه دن گارسیافیگوئروا، ترجمه غلامرضا سمیعی، تهران، نو، 1363.

    ث: مطالعات و تحقیقات :
    1- اردلان، شیرین، خاندان کرداردلان در تلاقی دوامپراتوری ایران وعثمانی، ترجمه مرتضی اردلان، تهران، تاریخ ایران، 1387، چاپ اول.
    2- برزویی، مجتبی، اوضاع سیاسی کردستان (ازسال1258تا1325ه-ش) ، تهران فکر نو، 1378، چاپ اول.

  2. # ADS
    Circuit advertisement
    تاریخ عضویت
    Always
    نوشته ها
    Many

     

    حرز امام جواد

     

  3. #2
    مدیر ارشد انجمنهای نورآسمان محب المهدي (عج) آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2009
    نوشته ها
    20,737
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    Post بلوچستان دوره صفوي

    * مقدمه:

    سالهاي آغازين قرن شانزدهم نقطة عطفي در تاريخ جهان بشمار مي‌رود. ابتداي اين قرن با رويداد فتح استانبول توسط تركان عثماني و فتح آمريكا 1942 نشانگر آغاز دوراني جديد در تاريخ مشرق زمین بود. در اين دوره ملل اسلامي شرق نزديك، پس از چند سده توانستند بر خرابه‌هاي بجامانده از تهاجمات پي‌درپي اقوام وحشي مغول و تاتار امپراتوريهاي عظيمي مثل عثماني، صفوي و گوركانيان را بنيان نهند. اما از جانب ديگر جهان اين‌ دوران با پديده جديدی به نام استعمار مواجه گرديد. كه از طرف دولتهاي آزمند غربي اعمال مي‌گرديد
    بلوچستان در اين دوره مثل اكثر ملل شرقي از يك طرف درگير مشكلات و مصايب بوجود آمده در پي استيلاءِ مغول و تاتار بر نواحي آباد همسايه خراسان و كرمان بود. و از سوي ديگر با شكل‌گيري امپراتوريهاي مقتدر صفوي در غرب و گوركاني در شرق و يورشهاي استعماري دول غربي از جنوب بود.
    * بلوچستان قبل از صفويه:

    بلوچستان بعد از حملات مغولان و يورش تيموريان بصورت مأمن آوارگاني در آمده بود كه از بيم غارتگري مغولان به نواحي كوهستاني آنسوي بيابان لوت پناه آورده بودند؛ نظير قبايل غز كه از كرمان به داخل مكران و تا حدود لاشار، مگس، سب و سوران، بگ و اطراف بمپور تا كيچ و بليده اسكان يافتند. پس از اين موج آوارگان، نوبت به دسته‌اي ديگر از قبايل بلوچ بود كه از خراسان به داخل بلوچستان كوچيدند. حتي گروهي از مغولان شورشي موسوم به نكودري وارد بلوچستان گرديدند.
    گروههاي تازه وارد اندك زماني پس از ورود به بلوچستان برسر تصاحب منابع و مراتع با يكديگر به رقابت و نزاع برخواستند. كه اين نبردها دستمايه اشعار و منظرهاي كلاسيك بلوچي شده‌اند. بزرگترين نبرد جنگهاي طوايف رند و لاشاري به رهبري مير‌چاكر و گوهرام بود. در مرحله اول اين جنگها اتحاديه طوايف رند از لاشاريها و متحدان آنها شكست مي‌خوردند ( 1467 ). قبايل رند به ناچار از بلوچستان هزيمت نموده و به قندهار رفته و پناهنده سلطان حسين بايقرا نواده تيمور شدند. و در نبردهاي سلطان وي را مدد نمودند. سلطان حخسين به پاس خدمات ميرچاكر سردار رندها سپاهي را به سركردگي سپه‌سالار زنون بيگ ارغون روانه بلوچستان نمود. سپاه ترك و تاتار با همراهي و همدستي رندان موفق شدند قواي لاشاريها را درهم بكوبند و لاشاريهاي متفرق شده گروهي به بلوچستان غربي عزيمت كرد و دسته‌اي ديگر راه سند را در پيش گرفت. پس از اين پيروزي طوايف رند به مدد اتحاد با دولت گوركاني بر كل بلوچستان حكمراني كردند. و ميرچاكر حتي تا حدود پنجاب و ملتان را متصرف شد. اما چاكر در بلوچستان اقامت نكرد بلكه به ملتان رفت و از آنجا بر متصرفات خويش حكمراني كرد. اين مسأله باعث گرديد بعدها طوايف رند ازمكران و شمال بلوچستان رانده شدند و فقط به بلوچستان شرقي و نواحي كوهستاني شمال شرقي و کوهپایه های سلیمان محدود شوند. و با مهاجرت جمعی دیگر قبایل مکرانی به نواحی شرقی اقلیتی قابل ملاحضه را در نواحی سند وپنجاب تشکیل دهند


    * روي كار آمدن دولت صفوي و رويدادهاي پس از آن:


    اندك زماني از تسلط طوايف رند بر بلوچستان نگذشته بود كه سلطان حسين بايقرا درگذشت ( 1505 ) و با اين واقعه طوايف رند متحد بزرگي را از دست دادند. سه سال قبل از آن نيز شاه اسماعيل صفوي توانسته بود تبريز را تصرف نموده و سلسله شیعه صفوی را تاسیس نماید و در حال بسط سلطه خود بر ساير نواحي ايران بود.
    شاه اسماعیل پس از برسر گذاردن تاج شاهی به جای ردای تصوف اقدام به فتح نواحی ایران نمود و با فتح فارس و عراق عجم ، مازنداران ، یزد و ابر قو، آرامسازی سرحد غربی و الحاق دیار بکر ، فتح عراق عرب و جنوبغربی ایران بسوی خراسان روانه شد .

    همزمان با اين تحولات محمدخان شيباني ازبک در ماورالنهر قدرت يافته و با پیشروی به سوی خراسان و جنوب توانست بازماندگان سلطان حسين را شكست داده و هرات را متصرف شود ( 1507 م ). پس از تصرف پایتخت تیموریان خاندان مغول ارغون كه بر قندهار حاكم بودند در سال 1508 م از خان ازبك اطاعت نمودند و بدین ترتیب تمامی خراسان بزرگ از ماورالنهر و خوارزم در شمال تا قندهار در جنوب تحت سلطه ازبکیه درامد. از طرفدیگر شاه اسماعیل صفوی نیزدر پی استیلا بر خراسان با قوای شیبک خان ازبک رودررو شد که در این سلسله جنگها شیبک خان شکست یافت و شاه اسماعیل پس از سپری شدن 10ده سال از زمان بر تخت نشستن در تبریز برکل ایران انروزگار مسلط گردید .

    اسماعيل با شكست شيباني‌خان ازبك بر خراسان مسلط شد. و با فتح قندهار شاه شجاع بيگ زنون ارغون والی قندهار را نيز در محبس هرات زنداني كرد. پس از اين وقايا طولي نكشيده بود که با تعصب مذهبي نيروهاي صفوي و كشتار مردم هرات و قتل حافظ زين‌الدين مفتي بزرگ اهل سنت در آن روزگار باعث شورش مردم خراسان شد. پس از اين شورشها شجاع بيگ زنون از محبس گريخت و به قندهار رفت ( 1512 ). شاه اسماعيل كه در مشهد بود امر به كشتار مردم كرد و شهرخ افشار را با سپاهي روانه قندهار نمود تا شجاع بيگ را معدوم و قندهار را مسخر نمايد. اما اين سپاه از فتح قندهار عاجز آمد. و در عوض به مستونگ از شهرهاي شمالي بلوچستان حمله برد و مردم بيگناه را كشتارنمود.

    شاه اسماعيل علي‌رغم تسلط بر بيشتر سرزمينهاي ايراني عملاً نتوانست در مکران کاری از پیش ببرد. و اولين و تنها رودر‌رويي صفويان با بلوچها همان واقعه مستونگ بود. در اين اثناي زد‌و خوردهايي بين نيروهاي بحري پرتقال به رهبري دون الفرنسو البوكرك و نيروهاي صفويه در هرمز بوقوع پيوست كه موجب شكست نيروهاي ايراني و تسلط قواي پرتقال بر سواحل جنوبي ايران شده. اما شاه اسماعيل با مغتنم شمردن فرصت و در قراري كه بين قواي پرتغال و شاه ايران منعقد گرديد

    سركوب مکران را به پرتغاليها وا گذاشت. بندهای این قرارداد بدین شرح است :

    1- قواي پرتغال در حمله ايران به قطيف و جزيره ايران را مدد خواهد كرد.

    2- قواي پرتغال امنيت سواحل جنوبي مكران را بعهده گرفته و هرگونه شورشي را سركوب مي‌نمايد.

    ‌3- در جنگ پادشاهي پرتغال با عثماني ايران جانب پادشاه پرتغال را خواهد گرفت.

    متعاقب اين قرارداد نيروهاي پرتغالي به گواتر حمله كردند ( 1508 ) و پس از آن طیس را متصرف و بعنوان پايگاه خود در آوردند. شاه اسماعيل عاقبت در ( 1525 ) مرد و جانشينان وي تا شاه عباس اول
    هيچكدام نتوانستند در بلوچستان كاري را از پيش ببرند. و واقعه خاص بجز چند مورد لشکر کشی جزیی در روابط بلوچستان و صفويان بوقوع نپيوست. اما در خلال اين سالها ( 1512- 1604 ) حوادث مهمي در شرق بلوچستان در هند رخ داده بود. دولت گوركاني افغانستان كه از طرف دو دولت بزرگ در غرب صفويه و در شمال شيبانيان مواجه شده بودو قلمرویشان فقط به نواحی کابل و اطراف ان محدود شده بود توسط بابر به هند حمله كرد و دهلي را متصرف شد. ( 1525 ) و خود بابر گورکانی چند سال بعد در ( 1529 ) در زمان سلطنت شاه طهماسب صفوي فوت نمود. پسر و جانشين بابر همايون شاه گوركاني در سن 24 سالگي پادشاه هند شد. که با مخالفتها و شورشهایی هماز طرف برادرانش کامران میرزا والی قندهار و هم از سوی بازماندگان حکام افغانی هند مواجه شده كه توان غلبه بر همة آنها را نداشت.
    از همه مهمتر كامران ميرزا كه حكومت كابل و قندهار را در دست داشت و بر عليه همايون به هند لشكر كشيد و لاهور را اشغال كرد همايون هم براي دفع الوقت حكومت ولايات جنوب هندوكش و پنجاب را بدون منازعه به او وا گذاشت. همايون در سال 1538 با مخالفت برادر ديگر خود ميرزا هندال مواجه شد. هندال نه تنها در اگره اعلام استقلال كرد بلكه دهلي را هم محاصره كرد و كامران هم در اين جنگ شركت كرد. همايون متعاقباً با حريف زبردست ديگري بنام شير‌شاه سوري مقابل گرديد. شير‌شاه توانست در سال 1539 همايون را در « بهرجیپور » و در سال ديگر 1540 در ساحل گنگ به سختي درهم كوبيد.
    همايون بعد از اين شکست از راه سند،بلوچستان ، گرمسير و سيستان به هرات رفت تا از دولت صفوي به قصد اعاده پادشاهي استمداد نمايد. شاه طهماسب نیز با روانه نمودن ده هزار قزلباش همایون را مدد نمود .


    همايون در سال 1544 به هند برگشت و با قوای همراه که از شاه ایران دریافت نموده بود و با همراهی قبایل بلوچ که که در اقلیم پنجاب برعلیه شیر شاه سوری شوریده بودند وارد جنگ با غاصبین سلطنت شد و در جنگهاي بين او و برادرانش و دولت افغاني هند كه بمدت 15 سال ادامه داشت. دراین بین با همراهی و فداکاری قبایل بلوچ علی الخصوص فرزندان ملک سهراب دوداهی و قبیله رند و همراهی قوای قزلباشیه همایون توانست تاج و تخت غصب شده را بار دیگر مسترد دارد . و از این پس قبایل بلوچ جزءخواص شاهان مغولی هند قرار گرفتند . و عملا" فرزندان ملک سهراب بر تمامی نواحی پنجاب مسلط شدند و حتی تا امروزه نیز نواحی وسیعی درایالتهای پنجاب و سرحد به نام پسران وی نامگذاری شده است مثل دره غازیخان در ایالت پنجاب که از نام غازیخان پسر ملک سهراب و منطقه دره اسماعیل خان از نام فرزند دیگر وی اسماعیل خان گرفته شده است

    * دوره اوج صفويان:

    تا قبل از شاه عباس حكام صفوي هيچگونه تسلطي بر مکران نداشتند و مکران بيشتر بصورت مستقل از ايران و هند بودند اگر‌چه بعضاً حملاتي از سوي ايران ب نواحي بلوچي انجام مي‌شد. اما اين يورشها بيشتر حالت غارت و چپاولگري بود تا سلطه و حاكميت پادشاهي ايران اين روند بعد از حكومت شاه عباس و اصلاحات اداري و سياسي كه وي انجام داد و شكست ازبكان و عثمانيها و برقراري ثبات در كشور وي متوجه جنوب‌شرق و جنوب شد كه در جبهه جنوب توانست پرتقاليها را از خليج فارس شكست دهد. و توسط گنجعليخان حاكم كرمان عملياتي را در درون سرزمينها بلوچي به انجام برساند و قلعه ابن فهل ( بمپور ) را متصرف و تا كيچ در مركز بلوچستان پيشروي كند
    از اين زمان به بعد بلوچستان عملاً بين دو امپراتوري گوركاني در شرق و امپراتوري صفوي در غرب تقسيم شد خط مرزي از دهكده اورماره در بين گوادرو كراچي تا مستونگ در شمال امتداد مي‌يافت( 1023 ﻫ.‌ق- 1604 ) پس از گذشت 8 سال بار ديگر ملك ميرزا از بستگان ملك شمس‌الدين حاكم شكست خورده بمپور بعنوان والي مكران انتخاب شد. و بار ديگر حكومت بلوچستان زير نظر بلوچها در آمد.

    بعد از اين فتح عملاً دولت صفوي كار آنچناني در بلوچستان نداشت.و ملک میرزا طریق بندگی در پیش گرفته و حتی در لشکرکشی شاه ایران به بغداد همراه با فوجی از تفنگچیان بلوچ وی سپاه ایران را یاری رساند .این ماه عسل چندی نپایید که بار دیگر ملک میرزا نیز در سنه1030 هجری قمری سر از اطاعت شاه ایران پیچید که با اعزام ملک حمزه سیستانی فرزند ملک جلال الدین خان سیستانی به اقلیم مکران از سوی دربار ایران ملک میرزا به قزوین دارالحکومه صفوی رسیده و با پرداخت خراج و وساطت حاکم دارالامان کرمان وقورچی باشی شاه ایران را راضی و از جنگ دوباره جلوگیری کرد . پس از این وقایع اتفاق دیگری در رابطه با دربار ایران روی نداد ..
    با تهاجمات صفویه به مکران وتضعیف قوای ملکها که روزگاری از میری در کیچ تا بمپور در غرب را تحت سلطه داشتند . گروه دیگری از بین ملوک الطوایف بلوچستان ظهور نمود که به واسطه خواستگاه شان به بلیده ای موسوم گردیدند و ابو سعید بلیده ای توانست از ضعف ملوک استفاده برده و با شکست ملک میرزا در بمپور کل بلوچستان را از زیر یوغ صفویه برهاند .

    از شاه عباس چهار پادشاه از سال 1639- 1722 روي كار آمدند. اما عملاً بلوچستان بصورت مستقل اداره مي‌شد. و فرمان شاهي در مكران و بلوچستان اجرا نمي‌شد.

    و نه تنها صفويان تسلطي بر بلوچستان نداشتند بلكه اين بلوچها بودند كه باحملات گاه و بيگاه خود بر نواحي مركزي باعث هرج و مرج مي‌شدند. در زمان سلطان حسين بدنبال ضعف دولت صفوي بلوچها لشكركشی گسترده‌اي را به ايران سازمان دادند و كرمان را متصرف شدند؛ دسته‌اي تا يزد را غارت و تاراج كردند. و دسته‌اي ديگر راه جنوب را در پيش گرفتند و در نواحي ساحلي جنوب بندر گمبرون را تقريباً بدون مقاومت تصرف كردند و تا لارستان پيش رفتند. ( 1699 ).
    شاه پس از اين واقعه بشدت مشوّش شده و گرگين يازدهم پادشاه گرجستان و كارتيل را مأمور دفع شورش كرد اما وي كه آرزومند بازگشت به كارتيل بود نپذيرفت عاقبت شاه در مجلس بزم امراء كرد كه وي به كرمان برود . و چون سر هر دو از باده گرم بود گرگين‌خان قبول كرد. بعد از آن گرگين از طرف شاه به حكومت كرمان منصوب و تداركات جنگ را فراهم كرد. او در نوامبر 1699 برادر خود لئون را با لشكري از گرجيها را براي سركوبي دشمن اعزام كرد. لئون ظرف 20 روز به كرمان رسيد و در نخستين جنگي كه بين بلوچها و گرجي‌ها در گرفت بلوچها شكست خوردند.

    خود گرگين با جمع ديگر از گرجي‌ها در ماه مه 1700 به كمك برادر شتافت و در جنگ سختي كه روي داد گرگين‌خان بلوچها را شكست داد. و تلفات سنگيني بر آنها وارد كرد. گرگين بعد از اين پيروزي سر ياغيان بلوچ را به اصفهان فرستاد؛ شاه حسين ثروت زيادي را به پاداش خدمتي كه لئون كرده بود به او بخشيد و منصب ديوان بيگي اصفهان را به وی تفويض كرد. و چون با وجود شكست بلوچها باز هم طغيان آنها از بين نرفته بود. گرگين در مقام خود در كرمان باقي ماند. بعد از 3 سال بلوچها با تجديد قوا بار ديگر در 1703 با سپاهي نيرومند به رهبري ميرسمندر به متصرفات صفويان در قندهار حمله كردند. قواي ميرسنمدر گروهي را كه حاكم عليه او فرستاده بود شكست داد و فرمانده آنرا كه فرزند حاكم بود به قتل رسانيد. و صفويان را مجبور به عقب‌نشيني كرد.وقتي اين خبر شگفت‌انگيز به اصفهان رسيد شاه متوجه خدمات گرگين‌خان در جنگ عليه بلوچها بود، به او فرمان داد بي‌درنگ به كمك قندهار بشتابد و در عين حال او را به فرماندهي كل قوا منصوب كرد. گرگين در ماه مه 1704 از كرمان به قندهار عزيمت كرد و هنگاميكه از دشت لوت مي‌گذشت سپاهش از گزما صدمه بسيار ديدند. آنگاه بعد از هفت هفته طي طريق ميرسمندر و بلوچهاي تابع او را مطيع كرد. اما علي‌رغم شكست مقطعي بلوچها در جبهه شمال، كشمكشهاي آنان با صفويان ادامه داشت و در سال 1717 بار ديگر طوايف بلوچ نواحي بم و كرمان را غارت كردند.

    سه سال بعد در 1720 دسته‌اي از بلوچها تا نزديكي اصفهان پيش رفته كالاهاي تجارتي را غارت كردند و هم بازرگانان را به اسارت بردند. در اين سال هم بلوچها كل جنوب و جنوب‌شرق ايران را از بم و كرمان گرفته تا بندر گمبرون و سمار را متصرف شده بودند. اين زدوخوردها ادامه داشت تا در سال 1133 ﻫ.ق برابر با 1721 بلوچها به رهبري عبدالله‌خان با افغانها متحد شدند و طومار سلطنت صفويان را درهم پيچيدند.

    منابع
    1- سيستان- جي پي تيت- ترجمه ریس الذاكرين-
    2- قديم بلوچ شاعري ( 1300- 1900 ) لانگ ورت ديمزني و محمد سردارخان بلوچ- ترجمه ميرخدابخش بحاراني مري- ( اردو- بلوچي )
    3- قدیم بلوچستان – جی پی تیت – ترجمه انور رومان ( اردو)
    5- افغانستان در مسير تاريخ- مير غلام محمد غبار
    6- بلوچ اور عرب‌كي تهذيب- شيخ علی الدشتي البوشهري (اردو)
    7- بلوچستان ائینه تاریخ - میر خدابخش بجارانی مری- ( اردو)
    8- جهان آراي عباسي- اسکندر بیگ منشی
    9- خلد برین ( ایران در زمان شاه صفی و شاه عباس دوم) محمد یوسف واله قزوینی اصفهانی

    10- مجمع‌التواريخ - میرزا خلیل مرعشي
    11- در باب صفویان – نوشته راجر سیوری - ترجمه رمضان علی روح الهی
    12- انقراض سلسله صفويه- لارنس لاكهارت
    13-تاريخ بلوچستان رائي بهادر هتورام (اردو) انتشارات قلات پبلشرز



    * كتابنامه:
    1- انقراض سلسله صفوي: لارنس لاكهارت. مترجم اسماعيل دولت‌شاهي- چاپ دوم 1380- انتشارات علمي فرهنگي تهران
    2- افغانستان در مسير تاريخ. غلام محمد غبار- نشر جمهوري- تهران 1383
    3- بلوچ- اورعرب‌كي تهذيب. محخمد دشتي البوشهري- صادق بلوچ- كراچي 2001
    4- تاريخ- جهان ؟راي عباسي- تأليف ميرزا محمد طاهر وحيد قزويني- مقدمه و تصحيح سيد سعيد مير محمد صادق- تهران پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي- تهران 1382
    5- قديم بلوچي شاعري- مستر لانگ ورته ديمزني و محمد سردارخان ( گشگوري ). مترجم ميرنوابخش بجاراني مري- كوئشه 1963
    6- سيستان- جي پي تيت- مترجم رئيس الااكرين- انتشارات ارشاد اسلامي سيستان و بلوچستان 1362
    7- مجمع التواريخ در تاريخ انقراض صفويه و وقايع بعد ميرزا خليل مرعشي صفوي- به تصحيح عباس اقبال آشتياني- انتشارات كتابخانه سنايي و كتابخانه طهوري- تهران 1362

  4. #3
    مدیر ارشد انجمنهای نورآسمان محب المهدي (عج) آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2009
    نوشته ها
    20,737
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    Post نقش شیوخ خانقاه در دولت صفوی

    مقدمه:

    حكومت صفویان را شاید به جرائت بتوان اولین حكومت ایدئولوژیكی به حساب آورد كه بنای حكومت خود را بر باورهای صوفی گرایانه قرار داده و از این راه استفاده فرآوان بردند.رهبران اولیه نهضت صفویه و بعدها به میزان كمتری ، پادشاهان بعدی ، در نزد طرفداران خودشان مقام والای معنوی داشتند. آنها به عنوان مرشد كامل برای خود تصویری معنوی و خدایی ساخته بودند كه باعث می شد پیروانشان نسبت به آنها سرسپردگی كامل داشته باشند. از طرف دیگر پادشاهان اولیه صفوی سعی نمودند از تشكیلات عظیمی كه بر اساس باورهای صوفیانه در خانقاه و رباطها شكل گرفته بود ، به عنوان نیرویی منسجم و تشكیلاتی برای پیشرفت كارهای تبلیغاتی و حتی نظامی استفاده نمایند.(سیوری ص 30)
    در راس این تشكیلات عظیم ، مقام معنوی خلیفه الخلفا قرار داشت كه در نظر صوفیان از اهمیت فراوانی برخوردار بود. این مقام معنوی كه بعدها وجودش در تشكیلات حكومت صفوی غیر قابل انكار بود ، در طول دوران طولانی حكومت صفویان دچار حوادث و فراز و نشیب های گوناگونی شد.

    می توان گفت كه اگر به ابتدا و انتهای این دوره بپردازیم ، مقام خلیفه الخلفا در ابتدای كار صفویان از مقامهای بسیار حساس و مهم به شمار می رفت . ولی هر چه كه به انتهای این دوره نزدیك می شویم ، به خصوص در دوران آخرین پادشاهان ، از اهمیت این مقام كاسته می شود. آنچه كه در این تحقیق به دنبال پاسخگویی به آن هستیم ، جواب این پرسشهاست كه:
    اهمیت و مقام خلیفه الخلفا در ابتدای كار صفویه چه بود؟
    موقعیت خلیفه الخلفا در اواخر دوران صفویه در كجا قرار داشت؟
    سیر تحولات و منحنی تغییرات مقام خلیفه الخلفا در دوران صفویه چگونه بود؟
    آنچه كه بیانش در این جا سودمند به نظر می رسد این است كه منابع دوران صفویه اشاره چندانی به این مقام نكرده اند و لذا منابع ما برای انجام این تحقیق بسیار محدود بود. آنچه را هم در این مورد می بینیم به نحوی مربوط به تزلزل این مقام در اواخر دوران صفوی است و لذا می بایست با دیده احتیاط به آن نگریست.

    خلیفه الخلفا در ابتدای دوران صفوی


    بررسی منابع صفوی ، چنین استنباطی را ایجاد می كند كه مقام خلیفه الخلفا در ابتدای پیدایش و گسترش صفویه از مقامهای مهم این دولت بوده است . قبل از ایجاد حكومت و در آستانه سیاسی شدن تشكیلات صفویه این مقام و كلا خانقاه تحت امر او به عنوان محلی برای نظارت بر تشكیلات گسترده صفوی و انجام امور صوفیانه بود و خلیفه الخلفا به عنوان نایب و استاد شاه محسوب می شد. مینورسكی در این باره می گوید:
    «خلیفه الخلفا به منزله نایب و استاد شاه به حساب آمده و بر این اساس نمایندگانی را به ایالات می فرستاد. شاه با این منصب نه تنها بر قزلباشان صفوی نظارت می كرد بلكه بر تشكیلات گسترده پیروان در قلمرو حكومت عثمانی نیز تسلط داشت.» (مینورسكی ص 104)
    با شروع نهضت صفویه خلیفه الخلفا ، یكی از اعضای مهم گروه معروف اهل اختصاص بود. همانطور كه می دانیم اهل اختصاص افرادی بودند كه نقش موثری در هدایت و رهبری جنبش صفوی از ابتدا تا زمان به سلطنت رسیدن شاه اسماعیل اول ایفا نمودند. این گروه هفت نفره كه یكی از آنان خلیفه الخلفا بود ، در تمامی مسایل و مشكلات این دوره در كنار اسماعیل صفوی بودند و با كمك ها و تمهیدات خود زمینه شكل گیری و قدرت یافتن حكومت صفوی را فراهم آوردند. خواند میر در كتاب خود به عنوان مثال اشاره به یكی از این تصمیم گیری های مهم دارد:
    « آن حضرت ، شاه ، عزم سفر جزم كرده در خلوتی خاص با زمره اهل اختصاص مانند عبدی بیك تواچی و حسن بیك الله و خلیفه الخلفا و غیر ایشان از اعیان امرا قرعه مشورت در میان انداخت و فرمود كه چون به سبب وفور سپاه و استعداد اهل خلاف و عناد توقف در این ولایت از رعایت طریقه حزم دور است آیا روی توجه به كدام جانب آوریم؟ » (خواند میر ج4 ص448)
    آنچه كه از این گفته ها مشخص می گردد جایگاه مشورتی بسیار مهم خلیفه الخلفا در دوران اولیه صفوی است. اما این سوال مطرح می گردد كه در این دوران تنها وظیفه خلیفه الخله ارائه مشورت بوده و یا به غیر از جایگاه مشورتی ، در مقام عملی هم دارای جایگاهی بود است؟
    برای جواب به این سوال بد نیست كه به عملكرد یكی از معروفترین شیوخ و خلفای صفور در آن زمان بپردازیم. این شخص پر آوازه نور علی خلیفه روملو بود كه در سال 918 هجری قمری ، به امپراطوری عثمانی اعزام شد. هدف از این اعزام بنا به گفته نویسنده كتاب احسن التواریخ ، جمع آوری صوفیان اخلاص شعار بود. نویسنده در این مورد می گوید:
    «با رسیدن نور علی خلیفه ، از صوفیان روم و مریدان آن مرز و بوم قریب سه چهار هزار سوار با خانه كوچ به وی ملحق شدند. در نبردی كه روی داد پیروزی با نور علی خلیفه بود و در ارزنجان كه به تیول او مقدر بوده مستقر شد.» (حسن روملو ص 176)
    بر اساس استفاده از این متن می توان گفت كه مقام خلیفه الخلفا تنها یك مقم مشورتی نبوده و گاها خلیفه در حوزه های عملی حتی حوزه های جنگی هم وارد می شد.

    موقعیت خلیفه الخلفا در ادوار میانی صفوی

    از زمان طهماسب صفوی به بعد كم كم در منابع رد پای حضور خلفا و شیوخ خانقاه را در مقامهای اجرایی و دولتی می بینیم . حتی گاهی آنها را در مقام حكومت شهرها و نواحی كشور مشاهده می كنیم. در كتاب احسن التواریخ اشاره به یكی از این خلفا به نام صوفیان خلیفه شده كه در زمان طهماسب حكومت شهر مشهد را داشت. ظاهرا در سال 941 كه ازبكان شهر هرات را مورد حمله قرار دادند از او در خواست كمك شد. خلیفه مزبور پس از رفتن به شهر هرات ظلم و ستم را نسبت به مردم آنجه به حدی رسانید كه طهماسب او را از سمت حكومت آنجا عزل كرد. حسن روملو در باره صفات او می گوید:
    « اصلش از شهر سیواس بود ، چهار هزار و هشتصد ازبك را در جنگ به قتل آورده بود. در روز دوشنبه و سه شنبه و جمعه از ایام هفته ، دوازده من قند به جهت حلوا و چهل من عسل به جهت حلوا و دویست كله قند و دوازده گوسفند مع یراق و دو هزار دینار در راه دوازده امام صرف می كرد.» ( حسن روملو ص 355)
    از دیگر عناوینی كه در این دوره در بین خلفا می بینیم مقامهایی چون« ایشیك آقاسی» و «مهردار خاصه شریفه» می باشد.همچنین در منابع، از مناصب و ماموریت های خلفای وقت به میزان زیادی سخن گفته شده است. این گونه مناصب گرچه از طرفی مبین این واقعیت است كه خلفا در دربار صفوی جایگاه بخصوصی داشته اند ، ولی از طرف دیگر این موضوع را روشن می كند كه در ادوار میانی حكومت صفویه كم كم از جایگاه رفیع و معنوی خلفا كم شده و مقامهای تشریفاتی به آنان واگذار می گردید. حتی در كتاب خلاصه التواریخ به موردی برخورد می كنیم كه یكی از خلفا به نام «كبه خلیفه» را به مدد دارا بودن جثه بزرگ و قوی ، به سمت ایلچی گری به سوی ازبكان انتخاب كرده بودند:
    «كبه خلیفه به صولت تمام و هیبت مالا كلام در مجلس سلاطین توران ،ابوسعید،درآمد و تبلیغ رسالت به جای آورد،كتابت طهماسب بوسیده به دست خان داد.عبید لئیم آن كتابت كریم را بعد از مطالعه شق فرمود. خلیفه متهور اصلا بیم نكرده شمشیر و معجر را بیرون آورده نزد عبید خان بر زمین نهاد ... عبید خان خواست كه شمشیر بر خلیفه زند ... چون كبه خلیفه را آتش صوفی گری مشتعل شده بود سخنان درشت به روی عبید خان گفت ... » (حسینی قمی ص 208)

    شاه عباس و مقام خلیفه الخلفا

    تا دوران شاه عباس همانگونه كه گفتیم مقام خلیفه الخلفا یكی از مقامهای رسمی و معنوی به حساب می آمد و گرچه در سیر نزولی بود ولی جایگاه خودش را تا حدود زیادی به عنوان یك موقعیت ویژه در دربار صفوی حفظ نمود.از دوران شاه عباس اول بنا به همان سیاست ویژه ای كه این پادشاه در كم كردن نفوذ سران قزلباش و خلفا داشت ، این مقام به سطح بسیار پایینی نزول كرد و از آن پس آنها را در كارهایی همچون جاروب كشی ، نگهبانی و دژخیمی می بینیم.
    اما دلیل اینكه عباس اول سعی نمود از نفوذ آنها كاسته و موقعیت اجتماعی و سیاسی آنان را تنزل بخشد ، به حادثه ای برمی گردد كه در سال 998 برای او اتفاق افتاد. این حادثه مربوط به زمانی بود كه عباس به پادشاهی رسیده ولی پدرش محمد خدابنده هنوز در قید حیات بود. گروهی از صوفیان طرفدار شاه محمد خدابنده شروع به تحریكاتی در جامعه كرده و محور تحریكات آنان بر این مبنا بود كه با وجود زنده بودن پدر ، مقام مرشد كاملی به پسر نمی رسد به عنوان اعتراض حلقه ذكر برپا كردند. بنا به گفته نصرالله فلسفی شاه عباس برای اتمام این قضیه آنها را به مجلس مناظره دعوت كرد. صوفیان جملگی حاضر شده و از میان خودشان سه نفر نماینده برای صحبت انتخاب كردند. شاه در مجلس مباحثه پس از گفتن دو كلمه دست به شمشیر برده و هر سه نفر را كشت و بقیه هم از ترس متفرق شدند.(فلسفی ص 239)
    مبارزه عباس اول با صوفیان و تضعیف مقام آنان به این حد محدود نشد و حتی به دنبال بهانه های مختلفی می گشت تا هر چند روزی گروهی از آنان را سیاست كند. یكی از این بهانه ها حادثه ای بود كه در زمان تصرف تبریز در زمان اسماعیل اول اتفاق افتاده بود. در آن زمان یكی از خلفای صوفی به سوی دولت عثمانی میل نموده و طریقت صفوی را ترك گفته و به همراه پسرش به ترویج اطاعت از عثمانی كرد. گرچه این خلیفه خائن كه نامش شاهوردی خان بود در همان زمان كشته شد ، ولی این قضیه مستمسكی برای شاه عباس بود تا پس از گذشتن سالیان دراز بر این حادثه ، مجددا دستور تحقیق در این مورد صادر كند.در تاریخ عالم آرای عباسی در این مورد می خوانیم كه:
    « گرچه صوفیان خائن كه در آن وقت روسیاهی كرده بودند و روی از مرشد كامل برتافته بودند، سزای عمل یافته به دیار عدم شتافته بودند، اما جمعی از خلیفه ها و صوفیان كه هنوز در قید حیات بودند به قتل درآمده به جزای عمل رسیدند و غرض اصلی آن بود كه من بعد آن طبقه از دایره صوفی گری خارج بوده و صوفی از نا صوفی متمیز باشد.» (اسكندر بیك منشی ص881)

    مقام خلفا در نزد مردم

    علی رغم كاهش قدر و منزلت صوفیان در زمان عباس یكم،در نظر عامه مردم آنها همچنان مقام قدسی خودشان را حفظ كرده بودند و مردم به آنها اعتقاد داشتند. چنان كه زیادی غذای آنها را به عنوان تبرك برداشته و آنرا به عنوان شفای بیماریهای خود به كار می بردند. حتی در دربار هم با توجه به همه تخفیف هایی كه در مقام انها ایجاد گشته بود ، باز هم در جریان اعیاد خلفا به همراه دیگر صوفیان حاضر شده و به تعارف شیرینی و نبات می پرداختند.
    گاهی مردم و حتی بزرگان برای طلب آمرزش و اعتراف به پیش همین خلیفه الخلفا رفته و نزد آنها به اعتراف می پرداختند.شیوه كار به این شكل بود كه پیش او به زانو درآمده و او نیز به تكبر با عصایی كه در دست داشت به پشت آنها زده و به این ترتیب گناهانشان را می بخشید

    نتیجه گیری

    اگر بخواهیم به صورت اجمالی و در چند جمله نتیجه بحث را بیان كنیم باید گفت كه مقام خلیفه الخلفا از صاحب منصبان عالی رتبه و موثر در رهبری نهضت صفوی در زمان اسماعیل یكم بود.به تدریجاین خلفا وارد عرصه كارهای اجرایی شده و به مناصب مهمی حكومتی و گاه تشریفاتی دست پیدا نمودند. از زمان عباس اول كوشش زیادی در تحدید نفوذ آنها و تخفیف موقعیت آنها به عمل آمد و گرچه در عرصه دولتی كار با موفقیت رو برو شد ولی نفوذ آنها در بین توده مردم همچنان باقی بود.

    منبع:

    سیوری ، راجر ، ایران عصر صفوی،ترجمه كامبیز عزیزی ،تهران 1372
    ولادیمیر مینورسكی،سازمان اداری حكومت صفوی ، ترجمه مسعود رجب نیا،امیر كبیر 1368
    خواند میر ،حبیب السیر فی اخبار افراد بشر، به كوشش محمد دبیر سیاقی ، خیام 1362
    رملو ،حسن ،احسن التواریخ، به كوشش عبدالحسین نوایی ، بابك 1357
    حسینی قمی ، خلاصه التواریخ،به كوشش احسان اشراقی،تهران 1363
    فلسفی ، نصرالله،زندگانی شاه عباس اول،انتشارات علمی 1364
    اسكندر بیك تركمان ، عالم آرای عباسی،امیر كبیر 1350

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. مفهوم وقف در اسلام و ديگر اديان ابراهيمي
    توسط يادشهيد در انجمن مباحث ديگر بخش اسلامی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 19-02-2012, 13:43
  2. ايرانيان چگونه شيعه شدند؟
    توسط محبّ الزهراء در انجمن مباحث ديگر بخش اسلامی
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 05-01-2012, 21:19

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
کانال سپاه