من ترجیح میدم بچهام تو این شرایط بزرگ نشه حاج آقا!
آیا فیلم اصغر فرهادی دارای سیاهنمایی است؟ آیا "جدایی نادر از سیمین" وجهه ایران را تلطیف نخواهد کرد؟ چرا وزارت خارجه آمریکا به فرهادی به خاطر اسکارش تبریک میگوید؟ فیلم فرهادی دقیقاً چه منظوری دارد؟ آیا مردم ایران در این فیلم به خوبی به جهان معرفی نشدهاند؟ پاسخ تمام سوالهای فوق را در این مطلب خواهید یافت.
مهدی آذرپندار طی مطلبی در نقد جدایی نادر از سیمین نوشت:
قاضی: «این همه بچه تو این مملکت داره زندگی میکنه؛ یعنی هیچ کدوم آینده ندارن خانم؟»
سیمین: «من ترجیح میدم بچهام تو این شرایط بزرگ نشه حاج آقا. به عنوان مادر این حق رو دارم.»
قاضی: «چه شرایطی؟ چه شرایطی خانم؟»
سیمین جوابی نمیدهد. مدارک خروج از کشورش را در کیفش میگذارد... (دقیقهی 3 فیلم)
دوربین در این صحنه طوری قرار گرفته است که ما از دید قاضی این صحنه و این جدال بین نادر و سیمین را میبینیم. یعنی کارگردان ما را قاضی قرار داده است. یعنی مخاطب محترم! خودتان قضاوت کنید. یعنی شما بگویید که سیمین درست میگوید یا نه؟ یعنی دلایل نادر برای ماندن قانع کننده است یا نه؟
راستی چرا سیمین جواب نمیدهد که «چه شرایطی؟» گویا باید صبر کرد. تا اینجا که اصلاً نمیتوان به سیمین حق داد. او دارد حرف زور میزند و آنجایی که به سؤال اساسی قاضی میرسد، سکوت میکند. اما نادر آنطور که خودش میگوید، هزار دلیل برای نرفتن دارد (دقیقهی 2 فیلم) که فقط یکی از آن دلایلی که بازگویش میکند، نیاز پدر مریضش به اوست و همین یک دلیل اخلاقی و انسانی، به غایت قانعکننده است. قاضی -یعنی ما- حق را به نادر میدهد. حق را و ترمه را.
نمای بعد، نمایی از دادگاه است و نادر و سیمین که بعد از پایین آمدن از پلهها، از میان جمعیت موجود در دادگاه میگذرند. در میان جمعیت کودکانی هم دیده میشوند. چه آنجایی که این دو از پلهها پایین میروند و چه آنجایی که از میان جمعیت و از دری که در انتهای فیلم باز هم آن را میبینیم، عبور میکنند. به عبارت دیگر، اینجا سه نما داریم که در هر سه نما کودکی دیده میشود. (ابتدای دقیقهی 5)
اولین باری که راضیه و دخترش جهت انجام کارهای خانه و نگهداری از پیرمرد، وارد خانهی نادر میشوند. دوربین از روی پلهها، همگام و همراه با نگاههای کنجکاو دخترک است. داخل خانه هم این نگاهها ادامه دارد. بهطرز محسوسی تعداد زیادی از نماها در این سکانس، متمرکز بر این دخترک است. ماجرا ادامه دارد تا پیرمرد از سر جایش بلند شود. دخترک به طرز عجیبی به او و شلوار خیسش نگاه میکند. (دقایق 14 تا 16) راضیه بعد از گرفتن اذن شرعی با تلفن، میخواهد پیرمرد را بشورد. دخترش با تعجب همچنان فقط نگاه میکند. سرانجام میگوید: «به بابا نمیگم.» پنهان کاری کودک احساس عجیبی به من میدهد.
اینجا در فیلم نیست. اما من در ذهنم این دیالوگ میآید: «من ترجیح میدم بچهام تو این شرایط بزرگ نشه حاج آقا!»
کات میخورد روی ترمه داخل یک پمپ بنزین. او خودش مشغول زدن بنزین است. کارش تمام میشود. سوار ماشین میشود. به پدرش میگوید: «همه نگاه میکنن!» پدرش اصرار دارد که ترمه بقیهی پول را از متصدی بگیرد. میگوید: «انعام برای وقتی است که خودش بنزین بزند.» ترمه پول را پس میگیرد. بدین ترتیب پدرش به او یاد میدهد که در اجتماع عدهای منتظرند تا او پول او را به ناحق تصرف کنند و او باید بتواند حقش را حتی در موارد کوچک پس بگیرد.
فاجعه اتفاق میافتد. پدربزرگ در نبود راضیه، از هوش رفته است. (دقیقهی 35) نادر متوجه گم شدن مقداری پول میشود. ابتدا از دخترش میپرسد که آیا او پول را برداشته؟ وقتی با جواب منفی ترمه روبرو میشود، به او اصرار میکند که به داخل آشپزخانه برود. بعد برای یافتن پول، به اولین جایی که سرک میکشد، کیف سمیه -دختر راضیه- است و آن را برای یافتن پول میگردد. نادر نمیخواست تا ترمه این صحنه را ببیند و به همین دلیل او را به آشپزخانه فرستاد. (انتهای دقیقهی 37) دیدن این صحنهها مطمئناً برای بچهها اتفاق خوبی نیست.
اینجا در فیلم نیست. اما من در ذهنم این دیالوگ میآید: «من ترجیح میدم بچهام تو این شرایط بزرگ نشه حاج آقا!»
وقتی راضیه برمیگردد، نادر برای دعوا به سمت او به داخل آشپزخانه میرود. قبل از آن، به ترمه میگوید که به اتاق برود. سروصدا بالا میگیرد. سمیه با حیرت و وحشت به نادر نگاه میکند. ترمه هم از اتاقش بیرون آمده است. راضیه به سمیه میگوید که آشپزخانه را ترک کند و به کوچه برود تا او بیاید. نمای بعدی خیلی جالب است. سمیه برمیگردد و یکبار دیگر این صحنه را نگاه میکند. دیگر مطمئن میشوم که کارگردان از گرفتن این همه نما از سمیه و ترمه حتماً منظوری دارد. نادر یکبار دیگر هر دو کودک را از صحنه دور میکند. او می خواهد قضیهی دزدی را با راضیه مطرح کند. راستی الان در دل این دو بچه چه میگذرد؟ دعوا شدت میگیرد. سمیه لای در ایستاده است و فقط نگاه میکند. ترمه از پدرش خواهش میکند... (دقیقهی 38 تا 41)
توصیه میکنم این قسمت از فیلم را یکبار دیگر ببینید و این بار به نگاههای ترمه و سمیه و تاکید کارگردان بر نشان دادن این نگاهها به صورت افراطی دقت کنید. تعداد این نماها آن قدر زیاد است که نمیتوانم همهی آن را شرح دهم.
نادر راضیه را هل میدهد و در را میبندد. کات میخورد روی ترمه که با اضطراب دارد این صحنه را میبیند. پدر از کنار ترمه بیتفاوت رد میشود. ترمه در را باز میکند و راضیه و سمیه را در حال گریه میبیند. راضیه به سختی خود را روی پلهها جابجا میکند. صدای گریهی سمیه همه جا را پر کرده است. ترمه در را میبندد. راستی این بچه دارد به چه چیزی فکر میکند؟...
اینجا در فیلم نیست. اما من در ذهنم این دیالوگ میآید: «من ترجیح میدم بچهام تو این شرایط بزرگ نشه حاج آقا!»
حجت در دادگاه با نادر جروبحث میکند. قاضی اصرار دارد که معلم ترمه به عنوان مطلع در دادگاه حاضر شود. نادر میگوید: «آقا من نمیخوام اصلاً کار به معلم و مدرسه و این چیزها کشیده بشه. اصلاً برای بچهام خوب نیست.» و حجت در جواب او با عصبانیت میگوید: «کثافت تو زدی بچهی منو کشتی حالا برای بچهات بد میشه؟ بچهی تو فقط بچهی آدمه؟ بچههای ما بچهی حیوونن؟ تولهی سگن؟» ظاهراً دعوا سر بچههاست. (دقیقهی 55)
در همان دادگاه، راضیه ناگهان و در گرماگرم بحث اجازه میگیرد و از دادگاه خارج میشود تا سری به دخترش بزند. دخترش را در وسط راهروی دادگاه مییابد. سمیه با حیرت و ترس مشغول دید زدن آدمهاست. نگاه سمیه ناگهان به زنجیر پای متهمی جلب میشود. متهم که چهرهی خشنی هم دارد، به سمیه لبخندی شرارت بار میزند. سمیه رویش را برمیگرداند. (دقیقهی 57 الی 58) حالا ما مغرض شما عادل. این همه تاکید بر نگاههای حیران سمیه و این همه سناریو چینی برای مواجهی او با جامعهی پر از جرم و سیاهی برای چیست؟ اصلا چنین سکانسی برای چیست؟ چرا حجت و راضیه سمیه را با خود به دادگاه آوردهاند؟ چرا مثل شب قبلش که راضیه در بیمارستان بستری بود، سمیه را به کسی نسپردهاند تا کودک با این سن و سال در دادگاه حاضر نباشد؟ نه ظاهراً قرار است که سمیه بیاید و در دادگاه تنها بماند و بعد با این صحنهها مواجه شود. قرار است که کارگردان، جهان زشت و سیاه آدمهای این جامعه را مدام به رخ این دو کودک بکشد و آنها را در همهی صحنههای زشت و زننده حاضر نماید تا ما مدام از خودمان بپرسیم که آیا حاضریم فرزندانمان در چنین وضعیتی بزرگ شوند؟ تا ما این دیالوگ به یادمان بیاید:
«من ترجیح میدم بچهام تو این شرایط بزرگ نشه حاج آقا!»
ترمه، سیمین و مادر سیمین برای وثیقه گذاشتن به دادگاه آمدهاند. در اولین نمایی که نادر و ترمه و مادر سیمین را با هم میبینیم، کودکی هم در آغوش مادر در پس زمینهی تصویر دیده میشود. (دقیقهی 63) در سکانس بعد از دادگاه، ترمه و سمیه را کنار هم میبینیم؛ در حالی که ترمه مشغول تمرین درس تاریخ است و سمیه به او زل زده است. در همین حین معلم ترمه از راه میرسد و با دیدن سمیه به سمت او میرود و از او دربارهی احتمال سقط شدن بچه در حین دعوای حجت و راضیه میپرسد. کودک هم با صداقت و معصومیت مختص دوران کودکی جواب او را میدهد. جالب آنکه باز هم در همین سکانس و در پس زمینهی تصویر، نوزادی در آغوش مادرش در دادگاه دیده میشود. تقریباً در تمام پلانهای مربوط به دادگاه، کودکان حضور فعالی دارند. توصیه میکنم حتما یکبار دیگر فیلم را ببینید. (دقیقهی 66)
کنار اینها بگذارید سوالهای ترمه از پدرش را دربارهی اطلاع او از باردار بودن راضیه و کنجکاوی او بابت چرایی صحبت نادر با همسایههای طبقه بالایی یک روز قبل از تحقیق محلی. دقیقهی 81؛ کار به مدرسه ترمه هم میکشد. حجت به مدرسهی ترمه رفته و داد و بیداد به راه انداخته است. به این ترتیب آبروی ترمه پیش همشاگردیهایش میرود. ما یاد این دیالوگ میافتیم: «من ترجیح میدم بچهام تو این شرایط بزرگ نشه حاج آقا!»
بعد از بیآبرویی ترمه در مدرسه، سیمین با توپ پر به سراغ نادر میآید و جرو بحث دوباره شروع میشود. در همین حین، بحث سرپرستی ترمه دوباره مطرح میشود. اما نادر به سیمین میگوید: «بچهات میخواد همینجا زندگی کنه، باید همینجا هم باشه یاد بگیره.» سیمین میپرسد: «چی رو یاد بگیره؟ لج و لجبازی و دعوا رو؟» (دقیقهی 87) خب حالا به عنوان یک وجدان آگاه، به عنوان کسی که قرار است به عنوان قاضی در این فیلم قضاوت کند، بگویید که آیا این دیالوگ به اندازهی کافی گویا نیست که فیلم قرار است چه بگوید؟
دروغگویی پدر برای ترمه آشکار میشود. حالا او به چشم یک دروغگو به پدرش نگاه میکند. (دقیقهی89)
نادر سر خیابان مدرسهی ترمه ایستاده است تا او را به خانه برساند. بچههای مدرسه به نادر به شکل عجیب و غریبی نگاه میکنند. ترمه سوار ماشین میشود و به نادر میگوید: «مگه نگفتم جلوی مدرسه نیا؟» (دقیقهی 91)
ترمه بالاخره از این جامعهی پر از دروغ و سیاهی تأثیر میگیرد. او در دادگاه شهادت دروغ میدهد.... (دقیقهی 94) کمی بعد او را در ماشین میبینیم در حالی که گریه میکند.
سیمین به نادر پیشنهاد میدهد که با پانزده میلیون سر و ته قضیه را هم بیاورد. نادر قبول نمیکند. سیمین میگوید: « این بچه تو سن بلوغه. داره زجر میکشه تو این وضعیت.» حالا دیگر کسی نمیپرسد کدام وضعیت؟ کدام شرایط؟ این هنر فیلمساز است. یعنی سناریوچینی طوری بوده که وضعیت و شرایط اسفناکی که در ابتدای فیلم توسط سیمین مطرح شد، برای مخاطب جا افتاده است. (دقیقهی 99)
بالاخره نادر راضی میشود تا پول را بپردازد. نادر و سیمین به خانهی حجت و راضیه میروند. نمایی از ترمه و سمیه میبینیم در حالی که در حیاط خانه شاد و خوشحال مشغول بازی با هم هستند. نادر میخواهد دخترش حاضر شود تا راضیه در حضور او، به قرآن قسم بخورد که بچه به خاطر هل دادن او افتاده است. راضیه قسم نمیخورد. حجت از عصبانیت خانه را ترک میکند. راضیه به سیمین میگوید: «مگه من نگفتم نیاین؟ مگه من نگفتم این پول حرومه نمیخوایم؟ من دیگه چه جوری تو این خونه زندگی کنم؟» نمای بعدی ترمه را میبینیم و نمای بعد از آن سمیه را؛ که به هم نگاه میکنند. (دقیقهی 100)
صحنهی پایانی در دادگاه. سکانس این طور آغاز میشود. زنی ناشناس با چادر مشکی روی صندلی نشسته و پسری خردسال روی دامن او خوابیده است. ترمه به این خانم و پسر خردسالش زلزده است و کمی آن سوتر باز نوجوانی را میبینیم که کنار زنی و مردی در راهروی دادگاه احتمالاً انتظار میکشد. باز برای بار چندم میپرسم. چرا این سکانس باید این طور و با چنین نمایی شروع شود؟ آیا فیلمساز نمیخواهد قصهی زندگی ترمه را به تمام فرزندان ایرانی ارتباط بدهد؟ این همه بچه در دادگاه چه کار میکنند؟ و فارغ از تعداد آنها، چرا دوربین تا این اندازه بر روی آنها زوم میکند؟ آیا این موضوع که فرهادی میخواهد اثبات کند سیمین در ابتدای فیلم حرف درستی زده، تمام محتوای این فیلم نیست؟ آیا فیلم تماماً جوابی به این سوال قاضی در ابتدای فیلم نیست که «این همه بچه تو این مملکت داره زندگی میکنه؛ یعنی هیچ کدوم آینده ندارن خانم؟»
تصمیم ترمه در دادگاه مشخص است. به نگاههای ترمه به پدرش توجه کنید. او برای جواب دادن مدام نگران پدرش است و دائم به سمت و نگاه میکند. اما به هر حال نادر و سیمین بیرون میایستند تا او راحتتر جواب بدهد. نادر و سیمین در راهرو به انتظار میایستند. نادر لباس مشکی به تن دارد و این یعنی پدر او مرده است. حالا دلیل نادر برای ماندن چیست؟ او به وقل خودش هزار دلیل داشت. بگذریم. در نمایی که از راهرو میبینیم، مدام کودکان کم سن و سال از جلوی دوربین گذر میکنند. چیزی حدود پنج یا شش بچه. صدای گریهی نوزادی به گوش میرسد.(دقیقهی 95)
راستی ترمه حق را به مادرش داد و احتمالاً با او راهی سفر خارجه خواهند شد. شما چطور؟ حالا به نظر شما میتوان در چنین شرایطی زندگی کرد و به زندگی فرزندان خویش امیدوار بود؟ بهتر نیست به خارج برویم؟
این است که میگویند فیلم فرهادی "سیاهنمایی" است و به همین خاطر است که وزارت امور خارجه آمریکا، به طور ویژه به فرهادی تبریک میگوید و تلاش وی در جهت ایجاد سینمای مستقل را میستاید و حتی رژیم صهیونیستی، اجازه اکران این فیلم را در سرزمینهای اشغالی میدهد. چرا که این فیلم، به روشنی این مفهوم را تبلیغ میکند که "ایران جای خوبی برای نسل آینده این کشور نیست!"
بازیگر نقش "سیمین" که ترجیح میداد فرزندش در فرهنگ ایرانی بزرگ نشود
آیا از طرفداران فرهادی کسی هست که جواب این سوال را بدهد؟ ما مدتهاست که منتظر جوابیم. اگر متهم به مخالفت با سینما، حسودی با فرهادی، سیاسی نگاه کردن به سینما، نفهمیدن سینما و توهم توطئه نشویم...
منبع: رجا