بود رضای خدا در رضای حضرت هادی...
گرفته جان نفسم در ثنای حضرت هادی
دُر سخن بفشانم به پای حضرت هادی
نداشت طوطی جانم هنوز لانه به جسمم
که بود مرغ دلم آشنای حضرت هادی
صفا و مروه کجا و حریم یوسف زهرا
صفاست در حرم با صفای حضرت هادی
مقربان الهی فرشتگان بهشتی
کشند منت لطف و عطای حضرت هادی
ز دست رفته شکیبم خدا کند که نصیبم
شود زیارت صحن و سرای حضرت هادی
درندگان زمین التجا برند به سویش
پرندگان هوا در هوای حضرت هادی
اگر به سامره ام اوفتد گذر سر و جان را
کنم نثار، به گنبد نمای حضرت هادی
دلم که درد گناهش به احتضار کشانده
پناه برده به دارالشفای حضرت هادی
مرا چه قدر که گردم گدای خاک نشینش
که هست خازن جنت گدای حضرت هادی
دهد به روح لطیف ملک، صفا و طراوت
ملاحت سخن دلربای حضرت هادی
به خاک، عطر بهشتی پراکند اگر آید
نسیمی از طرف سامرای حضرت هادی
به عمر دهر مرا گر دهند عمر، نیرزد
به لحظه ای که کنم جان فدای حضرت هادی
به تیرگی نبری روی و راه خود نکنی گم
هدایت است به ظلمت لوای حضرت هادی
بخوان زیارت پر فیض جامعه که بری پی
به ارزش سخن دلربای حضرت هادی
مرا رضایت ابن الرضا خوش است که دانم
بود رضای خدا در رضای حضرت هادی
شاعر: غلامرضا سازگار