آهای تویی که میگی با یه نگاه تو چشای طرف عاشقش شدم ...
تا حالا تو چشای مادرت نگاه کردی تا معنی عشقو بفهمی؟
آهای تویی که میگی با یه نگاه تو چشای طرف عاشقش شدم ...
تا حالا تو چشای مادرت نگاه کردی تا معنی عشقو بفهمی؟
ویرایش توسط Avin : 25-07-2013 در ساعت 16:27
لاحول ولا قوة الا بالله العلى العظیم
گهگاهی سفری کن به حوالی دلت...
شایـد از جانب ما خـاطـره ای...
منتظر لمس نگاهت باشد ...
من عنوان رو جایی دیگه هم توی این سایت خوندم و اینم هم این هست خیلی قشنگه
http://www.noas.ir/f/forum278/thread31600.html
مرسی عزیزم
خدایا شکرت به خاطر حضور ... تو زندگیم.
خودت یاورمون باش تو همه مراحل زندگیمون:gol:
من بدهکار توام ای مادر
همه جانی که به من بخشیدی
لحظاتی که برای امن من جنگیدی
و بدهکار توام عمرت را
روزهایی که ز من رنجیدی
اشک ها دزدیدی، و به من خندیدی...
================================
برای سلامتی همه مادرا صلوات
لاحول ولا قوة الا بالله العلى العظیم
گهگاهی سفری کن به حوالی دلت...
شایـد از جانب ما خـاطـره ای...
منتظر لمس نگاهت باشد ...
:geryeee:
درود بر زمانی که خداوند مرا مسلمان افرید:rolleyes:
هميشه دوستت خواهم داشت
مادر کودکش را شير مي دهد
و کودک از نور چشم مادر
خواندن و نوشتن مي آموزد
وقتي کمي بزرگتر شد
... کيف مادر را خالي مي کند
تا بسته سيگاري بخرد
بر استخوان هاي لاغر
و کم خون مادر راه مي رود
تا از دانشگاه فارغ التحصيل شود
وقتي براي خودش مردي شد
پا روي پا مي اندازد
و در يکي از کافه ترياهاي روشنفکران
کنفرانس مطبوعاتي ترتيب مي دهد و مي گويد :
عقل زن کامل نيست ...:na:
لاحول ولا قوة الا بالله العلى العظیم
گهگاهی سفری کن به حوالی دلت...
شایـد از جانب ما خـاطـره ای...
منتظر لمس نگاهت باشد ...
خدایا ...
بالاتر از بهشت چه داری؟؟؟
برای زیر پای مادرم می خواهم ...
مادر تنها کسیه که می تونی براش ناز کنی؛
سرش داد و بیداد راه بندازی؛
باهاش قهر کنی؛
اما اون با اینکه تو مقصری؛
بازم با بشقاب غذا میاد و میگه :
با من قهری با غذا که قهر نیستی ...!
لاحول ولا قوة الا بالله العلى العظیم
گهگاهی سفری کن به حوالی دلت...
شایـد از جانب ما خـاطـره ای...
منتظر لمس نگاهت باشد ...
لاحول ولا قوة الا بالله العلى العظیم
گهگاهی سفری کن به حوالی دلت...
شایـد از جانب ما خـاطـره ای...
منتظر لمس نگاهت باشد ...
دعا بکن؛ولی اگر اجابت نشد؛با خدا دعوا نکن؛میانه ات با او به هم نخورد؛چون تو جاهلی؛و او عالم و خبیر ...
چیزی و نفهمیدی منکرش نباش...
فرزند عزیزم:
آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی،
اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم
اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است
صبور باش و درکم کن
یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت را عوض کنم
برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم...
وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن
وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم ، با تمسخر به من ننگر
وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند،فرصت بده و عصبانی نشو
وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند،دستانت را به من بده...همانگونه که تو اولین قدمهایت را کنار من برمیداشتی....
زمانی که میگویم دیگر نمیخواهم زنده بمانم و میخواهم بمیرم،عصبانی نشو ... روزی خود میفهمی
از اینکه در کنارت و مزاحم تو هستم ، خسته و عصبانی نشو
یاریم کن همانگونه که من یاریت کردم
کمک کن تا با نیرو و شکیبایی تو این راه را به پایان برسانم
لاحول ولا قوة الا بالله العلى العظیم
گهگاهی سفری کن به حوالی دلت...
شایـد از جانب ما خـاطـره ای...
منتظر لمس نگاهت باشد ...
در حال حاضر 2 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 2 مهمان ها)