علي(ع) از فتنه ميگويد
گفتاری از حسن رحيم پور ازغدي
* وقتي راه را از چاه نشناسيد بازي ميخوريد
به نظرم آمد قبل از امامزادگان عشق از امام عشق اميرالمومنين سخن بگوييم. براي حفظ عشق بايد حتما به معرفت شناسي عشق توجه كرد، به ريشههاي معرفتي عشق كه اگر آگاهي نباشد عشق هم نخواهد بود و بنابراين اگر بخواهيم پرچم عشق را سر دست نگه داريم، بايد آگاهي را نيز سر دست نگه داريم كه يك راه مهم آن مطالعات اسلامي حساب شده و متراكم است. بدون كتاب خواندن و بدون زحمت كشيدن هيچ كس حافظ هيچ فرهنگي نميتواند باشد و با صرف احساسات، هم خطر افراط و تفريط است و هم انديشههاي صحيح نهادينه و ريشهدار نميشود.
با وزش يك طوفان، يك بحران و آمدن يك فتنه فرهنگي، يك شبه همه چيز زير و رو ميشود؛ شما خالصيد، صادقيد اما وقتي راه را از چاه نشناسيد بازي ميخوريد.
در اينجا بنده به يك نمونه از بازي خوردگان در تاريخ اشاره ميكنم كه شما اگر ايمان و عشق بازي و عشق ورزي و شهادت طلبي را كه بالاترين درجه خلوص يك انسان است داشته باشيد ولي اگر از پشتوانه معرفتي درستي برخوردار نباشيد هر آينه ممكن است بلغزيد يا اگر هم نلغزيد چون ثبات نداريد بعد از مدتي دچار ترديد يا پشيماني خواهيد شد.
به نظرم آمد اگر به دوره چند ساله ولايت و حاكميت اميرالمومنين نظري بيندازيم متوجه خواهيم شد كه از جهاتي به شرايط ما كمك خواهد كرد؛ دوراني كه حكومت به اميرالمومنين رسيد، به لحاظ زماني شبيه دوران ما است. سال 35 هجري يعني 25 سال از رحلت پيامبر(ص) گذشته است.
* تاريخ را ميخوانيم تا تكليفمان معلوم شود و عبرت بگيريم
قبل از اين بعنوان مقدمه عرض كنم كه تاريخ را به 2 شيوه ميتوان مطالعه كرد؛ هم قصه وار و به قصد آفرين يا نفرين گفتن به افرادي كه اين شيوه خوبي است ولي اصلاً كافي نيست. روش دومي هم براي بازخواني تاريخ و سيره پيامبر(ص) وجود دارد كه ما را به اين نحوه باز خواني تاريخ توصيه كردهاند كه فقط قصه خواني نيست و به قصد اعتبار و عبرت گرفتن است.
عبرتگيري يعني جوهر تاريخ را بشناسيد و موارد مشابه را در دوران خود پيدا كنيد و از سوراخي كه افرادي در اين دوره گزيده ميشوند شما ديگر گزيده نشويد؛ عبرت گرفتن از تاريخ يعني مواجهه صحيح تجربه اندوزانه با تاريخ؛ برخي ممكن است بگويند كه اين يك نوع شبيه سازي است اما شبيه سازي غير از عبرت است و در واقع شبيهسازي تحريف تاريخ است.
شبيه سازي يعني اينكه شما فقط ظواهر و شباهتهاي سوري اين دوره و آن دوره را پيدا كنيد؛ مانند شباهت اسمي يا شباهت راجع يك زمان يا مكان خاصي كه يك شباهت ظاهري است كه بعد از آن ميخواهند نتيجهاي از آن بگيرند و راجع به امروز يا آن روز داوري كنند. اين را ميگويند شبيه سازي كه كار درستي نيست و البته خيليها هم اين كار را كردهاند اما عبرت گرفتن نوعي شبيه يابي است نه شبيه سازي؛ يعني شما تاريخ را فقط به قصد آفرين يا نفرين گفتن مطالعه نميكنيد بلكه ميخوانيد تا تكليف خودتان معلوم شود. اينكه امروز من چه بايد كنم. آن وقت بايد خط و ربطهاي آن زمان و امروز را بشناسيد و به اين شكل است كه ميتوانيد در فتنه و شبهه درست موضع بگيريد و بازي نخوريد.
* خوارج صادق بودند ولي بازي خوردند
ممكن است كسي صادق باشد ولي بازي بخورد، ممكن است كسي پرشور و عاشق باشد ولي بازي بخورد، چنانكه بخشي از خوارج اين گونه بودند. ميدانيد كه خوارج انسانهاي منافق و كافر و فاسق نبودند بلكه آدمهاي بسيار پاك باز و مومني بودند و در اهداف خود خالص بودند، اهل نماز شب و تهجد بودند. اصلاً ميدانيد كه خوارج وقتي براي ترور حضرت امير(ع) و دو نفر ديگر در مسجدالحرام پيمان بستند و گفتند كه تمام مشكلات جهان اسلام زير سر اين سه نفر است: علي(ع)، معاويه و عمر و عاص؛ ما بايد اين سه نفر را در يك شب ترور كنيم و اگر خودمان هم كشته شديم شهيد در راه خدا هستيم و اگر اين سه نفر را ترور كنيم جهان اسلام از اين جنگ هاي داخلي و اختلافات رها ميشود.
البته از سه ترور فقط يك ترور موفق بود و آن ترور علي (ع) بود.
آگاهي از تاريخ و معرفت اسلامي، آشنايي با قرآن، سنت و عقل لازم است. بعد از رحلت پيامبر(ص) مسائلي راه افتاد كه بهترين تعبير از آن تعبير به فتنه و شبهه است.
* هيچ يك از درگيريهاي زمان علي(ع) دعواي اسلام و كفر نبود
دهه سوم بعد از رحلت پيامبر(ص) بعنوان رهبر اصلي نهضت و بنيانگذار اسلام، درگيريهايي كه در زمان علي(ع) پيش ميآيد هيچ كدام دعواي بين اسلام و كفر نيست. تقريبا لشكر كشيها و نبردهاي جهاد، اسلام و كفر بود كه در زمان سه خلفاي قبل در جهان اسلام مدام گسترش مييافت البته در اين زمان، ايران و بخش مهمي از رم فتح شده بود. در زمان علي(ع) فتوحات خارجي و جنگ اسلام و كفر تقريباً وجود ندارد و خيلي كم رنگ شده است؛ در زمان علي(ع) 3 درگيري وجود دارد آن هم بين مسلمانان؛ در هر 3 درگيري (جمل، صفين و نهروان) هر دو طرف جنگ مسلمان هستند. يعني خويشان، اصحاب و بستگان پيامبرند و افرادي هستند كه سابقه سربازي براي اسلام داشتند، سابقه داران جهاد و مبارزه انقلابي بودند، افرادي كه براي اسلام شمشير زده بودند و بارها تا مرز شهادت پيش رفته بودند. لذا درگيريها سياسي بود كه بعد نظامي شد و به اين شكل 3 جنگ در يك دوره حدود 5 ساله بر علي(ع) تحميل شد.
* جنگهاي زمان حضرت علي(ع) همگي مصداق فتنه بود
هر 3 دعواهاي جناحي بود و اصلاً دعواي حق و باطل نبود لذا از آن تعبير به فتنه ميشود؛ فتنه يعني مسئلهاي كه نه فقط عوام بلكه گاهي خواص نيز در آن اشتباه ميافتند.
اميرالمؤمنين(ع) در نهج البلاغه چند بار خطاب به مسلمانان فرمود كه حق را با آدمها نسنجيد، ملاكتان انسانها نباشد چرا كه انسانها تغيير ميكنند. همه در معرض فساديم، هيچ كس خائن و فاسد به دنيا نيامده است، همه ما كم كم فاسد يا خائن ميشويم. فردي كه علي(ع) را ترور كرد كافر نبود جزء سربازان علي بود، مجاهدي رزمنده بود كه سابقه فعاليت در جبهه داشت. شمر كه سر حسين(ع) را بريد مجاهد بود، رزمندهاي بود كه 35 سال قبل جزو افسران حضرت امير(ع) بود اما دو دهه بعد در كربلا سر امام حسين (ع) را ميبرد و شد جزو افسران يزيد. همه ما در خطريم، هيچ كس نبايد به سابقه خود تكيه و اعتماد كند؛ بايد بدانيم كه تا مرجع تقليد شويم در خطريم، ما مرجع تقليدي داشتيم كه ميخواست عليه امام خميني (ره) كودتا كند، مرجع تقليدي كه هم مقلد داشت و هم رساله.
* فتنه بروز عملي شبهه است
حضرت امير (ع) ميفرمايد: شيطان با هيچ كس شوخي ندارد و سراغ همه ميرود و از هيچ كس نميگذرد، سراغ قويترين رزمندگان، مجاهدان و شهادتطلبان تاريخ رفته و آنها را فاسد كرده است. سر كينه، رقابت، جاه طلبي، رياست طلبي و قدرت طلبي، ثروت طلبي و شهوت طلبي و به همين خاطر همه ما تا لحظه آخر در خطريم و بايد دانست كه فتنه بروز عملي شبهه است.
در آيات 2 و 3 سوره عنكبوت آمده است كه آيا مردم فكر كردند كه رها ميشوند و هيچ آزموني در كار نيست، بايد گفت كه يكي يكي شما را به صلابه آزمايش ميكشيم و نميگذاريم كسي بگويد كه ما مؤمنيم.
خداوند صريح ميفرمايد: آيا مردم گمان كردهاند كه همينطور رها ميشوند و همين كه بگويند ما ايمان آورديم مورد آزمايش قرار نميگيرند؟ بايد امتحان پس دهيد و بايد معلوم شود كه به چه دل بستيد؟ آيا منافع، جاه طلبي، قدرت و ثروت را زير پا ميگذاريد يا خير؟ بايد مشخص شود كه خداي تو كيست، خداي تو چيست، بايد معلوم شود كه حقيقتاً خدا پرست هستي يا نه. نام هر كسي را كه در تاريخ ميخوانيد در آزمون قرار دادهايم، بر سر انتخاب قرار داديم كه بين دين و دنيا انتخاب كند، خداوند ميفرمايد نميگذاريم هيچ كدامتان از دنيا برويد مگر اينكه بين دين و دنيا انتخاب كنيد.
بايد معلوم شود كه چه كساني صادق و چه كساني كاذب هستند. به ظاهر شما ما بازي نميخوريم بلكه همه شما بايد آزمون پس دهيد تا معلوم شود چه كساني صادقاند و چه كساني كاذب.
* بعد از پيامبر، جنگ بين اسلام درست و اسلام قلابي بود
اميرالمؤمنين (ع) ميفرمايد زماني كه اين آيات بر پيامبر(ص) نازل شد من خدمت ايشان بودم و از ايشان پرسيدم و ايشان آيه را خواند و فهميديم عمده فتنههايي كه در اين آيات نام برده شده، فتنههايي است كه بعد از پيامبر(ص) اتفاق خواهد افتاد كه حق و باطل مخلوط شده است چرا كه زمان پيامبر(ص) جنگ اسلام صريح و كفر صريح بود اما بعد از پيامبر، جنگ بين اسلام درست و اسلام قلابي بود ولي هر دو اسلام بودند و هر دو طرف ميگفتند ما حامي پيامبريم، اصحاب پيامبريم، مجاهد راه قرآنيم. بنابراين دعوا خيلي پيچيده شد و تشخيص حق از باطل سخت شد. البته براي برخي افراد سخت شد و الا اگر كسي دقت ميكرد و مباني را ميشناخت باز هم آسان بود.
حضرت امير(ع) ميفرمايد از پيامبر (ص) پرسيدم اين چه فتنهاي است، رسول خدا فرمود: علي پس از من اين امت به فتنه خواهند افتاد و دچار انواع امواج آزمون خواهند شد.
پيامبر(ص) به علي(ع) بشارت داد كه تو شهيد خواهي شد اما نه در اين جنگ بلكه در زماني كه مردم دچار فتنه شدهاند و با ايمان خود بر خداوند منت ميگذارند و بر اساس شبهات عمل ميكند و موضع ميگيرند و وارد عمل ميشوند.
اميرالمؤمنين(ع) در ادامه ميفرمايد: از پيامبر(ص) پرسيدم يعني از دين برگشتگي؟ يعني همه كافر ميشوند؟ پيامبر(ص) فرمود: نه؛ بلكه فريفتگي؛ اين افراد بازي ميخوردند البته خود آنها نيز دلشان ميخواهد كه بازي بخورند.
* مخلوط شدن دوست و دشمن از عوارض چهارگانه فتنه است
طي اين 30 سال انقلاب در موارد متعددي براي كشورمان فتنههايي پيش آمد كه خود مردم و نيروهاي انقلاب گاهي با يكديگر درگير شدند و نفهميدند كه حق و باطل چيست.
حضر اميرالمؤمنين(ع) در حكمت 3 ميفرمايد: نگوييد خدايا پناه بر تو از فتنه چون همه شما بياستثنا دچار فتنه خواهيد شد چراكه بايد امتحان پس دهيد و بايد مشخص شود كه شما صادقيد يا كاذب.
حضرت اميرالمؤمنين(ع) در خطبه دوم نهج البلاغه در خصوص فتنه بحث ميكنند و ميفرمايند: فتنه چون شتري مست مردم را پي در پي پايمان ميكرد و ناخن در ايمان آنها ميزد. فتنه مسئلهاي است كه به ايمان افراد ناخنك ميزند و بعد اميرالمؤمنين(ع) فرمود: فتنه كه ميآيد چند چيز نيز به دنبال آن ميآيد:
اول: ترديد يعني اينكه همه به شك ميافتند.
دوم: اختلاف
سوم: بيثباتي و تزلزل در ايمان
چهارم: گم كردن دوست و دشمن و مخلوط شدن دوست و دشمن؛
حضرت امير(ع) فرمودند كه اينها از عوامل فتنه است.
* شروع فتنه از هواي نفس و بدعت نظري در مفاهيم است
امام علي(ع) در خطبه 50 نهجالبلاغه در خصوص اينكه فتنه چگونه شروع ميشود صحبت ميكنند و ميفرمايند كه شروع فتنه از دو جاست:
يك بعد نفساني دارد يعني خودخواهي؛ افرادي پيدا ميشوند كه خود محورند، ديكتاتورند، منفعت طلبند و فقط دنبال قدرت و پيروزي خودشان هستند.
دوم اينكه شروع فتنه از بدعت نظري در مفاهيم است؛ يعني تغيير دادن اصول يا تحريف آن.
حضرت اميرالمؤمنين(ع) در خطبه 50 اين دو عامل را نقطه شروع فتنه ميداند. سپس گروهي از گروه ديگري كمك ميخواهند؛ يعني يك عده انحرافات فكري را تئوريزه ميكنند و عدهاي هم براي نفسانيت آنها هيزم ميريزند و آنها هم با نفسانيت خود روي مفاهيم تئوريك آنها نفت ميريزند.
* خداوند در زمان فتنه اهل حق را رها نميكند
امام علي(ع) در خطبه 50 نهجالبلاغه در خصوص اينكه فتنه چگونه شروع ميشود صحبت ميكند و ميفرمايد كه شروع فتنه از دو جاست:
يك بعد نفساني دارد يعني خودخواهي و دوم اينكه شروع فتنه از بدعت نظري در مفاهيم است.
يك عده در اصول و مفاهيم بدعت ميگذارند، آن را تحريف ميكنند و عدهاي هم براي قدرت طلبي و دنياخواهي پيش ميآيند؛ امام علي(ع) فرمود فردي او را ياري ميكند، فردي در مفاهيم بدعت ميگذارد. ايشان مي فرمايد كه اگر باطل با حق در نياميزد و مخلوط نشود حقطلبان به راحتي آن را تشخيص ميدهند و كار باطل پيش نميرود ولي در فتنه، فتنهگران اندكي از حق و باطل را ميگيرند و آن را مخلوط ميكنند؛ يعني زماني كه سخنراني يا منبر آنها را گوش ميكنيد و يا مقاله و كتاب آنها را ميخوانيد متوجه ميشويد كه مباحث درستي در آن وجود دارد ولي در واقع مقداري از حق و مقداري از باطل با هم مخلوط و ارائه شده است؛ يعني اين مطالب باطل صريح نيست.
حضرت امير(ع) ميفرمايند: اينجاست كه بازار شيطان گرم ميشود و در جامعه يارگيري ميكند. با اين حال اينجا هم اگر كسي اهل حق باشد و تقوا حق داشته باشد، حضرت امير ميفرمايند كه خداوند رهايش نميكند.
* در زمان فراگيري شبهه اگر حق و باطل را تشخيص نميدهيد بر جاي خويش بمانيد تا حجت پيدا كنيد
امام علي (ع) در خطبه 151 نهجالبلاغه ميفرمايند: مردم شما هدفگيري شديد و مورد آماج بلا و امتحان هستيد، بيدار شويد و از مستي وفور نعمت و از سختي عقوبت بترسيد؛ آنگاه كه غبار شبهه برانگيزد برجاي خويش بمانيد، حرفي نزنيد و اقدامي نكنيد و اگر نميتوانيد حق و باطل را تشخيص دهيد بر اساس تعصب و احساسات موضع نگيريد. فرمودند وقتي نميدانيد حق و باطل چيست اگر تقواي حقطلبي داريد، آرام باشيد. زماني كه متوجه نميشويد و حجت عقلي و شرعي نداريد و بخواهيد بر اساس احتمال، حدس، گمان، تبليغات و تلقينات موضع بگيريد بيدار باشيد و آنگاه كه غبار شبهه برميخيزد، بر جاي خويش بمانيد تا حجت پيدا كنيد. فرمودند وقتي فتنهها پيدا شود و راه كج پيش پاي هر يك از شما بگذارد و آسيابش بچرخد، فتنه آغازش چون ابتداي جواني، دلربا، فريبنده و جذاب است اما وقتي پايان يابد آثارش شوم و زشت است؛ چون نشانههاي ضربت سنگ.
حضرت امير(ع) فرمودند: فتنه وقتي ميآيد در ابتداي آن نميفهميد كه فتنه است چرا كه همه چيز مرتب، قشنگ، درست و تئوريزه شده است. فرمودند كه اينجا جاي صبر و دقت است. آغاز فتنه از افرادي است كه بر سر قدرت، ثروت و رياست مسابقه ميگذارند و چون سگان اين مردار را از دندان يكديگر ميربايند و يكديگر را ميجوند و پس از مدتي پيروان از رهبران اعلام بيزاري و برائت ميكنند و رهبرانشان از پيروانشان گلايه ميكنند. هر يك تقصير را برعهده ديگري ميگذارد و چون دشمنان از يكديگر جدا ميشوند، هيچ يك مسئوليت آنچه كردند و مسئوليت فتنه را برعهده نميگيرند و يكديگر را با لعنت ديدار ميكنند.
* حضرت امير به مردم سفارش ميكند مبادا امام حاكم خود را در اين فتنهها تنها بگذاريد
حضرت امير(ع) ميفرمايند: وقتي شبهه برميخيزد بر جاي خويش بمانيد، آنگاه كه شبهه گرد و غبار ميكند، فتنه از رهگذرهاي پنهان و غير آشكار در ميآيد، پس آنگاه به رسوايي و زشتي ميگرايد.
امام علي(ع) در خطبه 93 نهجالبلاغه ميفرمايد: فتنه زماني كه ميآيد از روبرو شناخته نميشود، وقتي كه تمام ميشود از پشت سر شناخته ميشود يا در جاي ديگري ميفرمايد اي مردم امام حاكم خود را در اين فتنههاي تنها مگذاريد تا بعدها خود را سرزنش كنيد. خود را در آتش فتنهاي كه پيشاپيش آن رفتهايد بيانديشه در ميآوريد همانا من براي شما چراغم در تاريكي، هر كس در تاريكي است و حق را از باطل نميشناسد به اين چراغ بنگرد، به من بنگرد و راه را بيابد.
* دشمنان علي(ع) در جمل از خوشسابقهترين اصحاب پيامبر(ص) بودند
حضرت امير(ع) فرمود: در فتنه دلهاي سابقاً مؤمن دو دل و سست ميشوند، مردان سالم گمراه ميشوند، رأي درست و نادرست در هم ميآميزد، فرزند با پدر كينه ميتوزد، پدر و فرزند عليه يكديگر كينه ميورزند.
در زمان امام علي(ع) يكي از مواردي كه خود حضرت آن را فتنه ناميدند، شورش جمل بود كه منتهي به جنگ جمل شد و اين جنگ، اولين جنگي بود كه بر علي(ع) تحميل شد يا خود حضرت در نهجالبلاغه، شورش طلحه و زبير را فتنه ناميدند و از مردم خواستند كه آن را سركوب كنند و طي نامهاي به مردم كوفه نوشتند كه ديگ آشوب به جوش آمده و فتنه آغاز شده است؛ همه به سوي رهبر خود بشتابيد و در جهاد عليه فتنه شتاب كنيد كه تأخير خطرناك است.
دشمنان حضرت علي(ع) در جنگ جمل جزو خوشنامترين خوشسابقهترين افراد و اصحاب پيامبر(ص) بودند؛ كساني كه حضرت امير(ع) ميفرمايد ما از كودكي و خردسالي با هم بزرگ شديم و در جبههها هميشه همه در كنار هم بوديم.
طلحه و زبير بارها در جهاد در خط مقدم بودند. شخص ديگر كيست؟ عايشه؛ امالمؤمنين و همسر پيامبر(ص). عايشه جزو نزديكترين افراد به پيامبر(ص) بود.
عثمان خليفه سوم كشته و پس از آن شورش شروع ميشود. اين شورش به حدي است كه سه روز جنازه خليفه روي زمين ميماند و هيچ كس حاضر نميشود كه او را دفن كند؛ يعني فضاي مدينه اينگونه بود. ميدانيد كه جنازه عثمان، خليفه سوم را در نيمه شب و بعد از سه روز آنهم با وساطت اميرالمؤمنين(ع) براي دفن بردند. ابتدا مردم مدينه نگذاشتند كه او در قبرستان مسلمانان دفن شود و به همين خاطر عثمان را در مقبره و باغ يك كسي دفن و بعد روي آن ديوار خراب كردند تا كسي نبش قبر نكند كه بعدها همانجا جزو قبرستان بقيع شد.
در واقع خود قضيه قتل خليفه نيز يك فتنه بود و از مواردي بود كه حق و باطل با يكديگر مخلوط شده بودند. حضرت امير(ع) هم منتقد روش حكومتي عثمان بودند و هم در عين حال مخالف قتل خليفه.
* آنچه كه براي اجراي عدالت پيش رو داريم انواع و اقسام رنگها و چهرهها و صداها است
خليفه كشته ميشود و مردم به سمت حضرت علي(ع) هجوم ميآورند. اصحاب، مهاجرين و انصار و همه به سمت علي(ع) هجوم ميآورند كه بايد رهبري را برعهده بگيريد. در ابتدا حضرت ميفرمايند كه من را رها كنيد و سراغ افراد ديگري برويد. هستند افرادي كه دلشان ميخواهد و براي تحويل حكومت آمادگي دارند. از من بگذريد. من اگر در حاشيه باشم و كمك كنم و نظارت داشته باشم بهتر از اين است كه مسئوليت حكومت را برعهده بگيرم. آنچه كه براي اجراي عدالت پيش رو داريم انواع و اقسام رنگها و چهرهها و صداها است. بعد از اين خود شما درست تشخيص نخواهيد داد و برخي از شما مقابل من خواهيد ايستاد. عدهاي از شما كنترل احساسات خود را از دست خواهيد داد و ايمان قبليتان خواهد لرزيد و عقلهايتان ثبات نخواهد داشت.
همه شما قدرت تشخيص نخواهيد داشت؛ يعني اين كار به لحاظ نظري هم ثبات عقلي يعني تشخيص درست حق از باطل ميخواهد و هم ايمان و قلب محكم؛ ولي اكثر شما اين شرايط را نداريد؛ نه قلبهاي شما براي اين كار محكم خواهد بود و نه عقلهايتان ثبات خواهد داشت تا حق را از باطل به درستي تشخيص دهيد. من از همين حالا ميبينم كه آفاق تيره و نيمه تاريك و نيمه روشن خواهد بود و اين را بدانيد اگر من مسئوليت حكومت را قبول كنم ديگر گوشم بدهكار وراجيها و سرزنشهاي ديگران نخواهد بود و به آنچه كه خودم درست ميدانم عمل خواهم كرد. بنابراين با چشم باز با من بيعت كرده و به من رأي دهيد.
* بيعتكنندگان با علي(ع) سه جنگ را به ايشان تحميل كردند
حضرت امير(ع) ميفرمايند: من نميخواستم مسئوليت حكومت را قبول كنم ولي چونان جمعيت به سمت من هجوم آورد كه لباسم از دو طرف پاره شد، دختران از فرط اشتياق حجاب خود را كنار گذاشتند و به سمت من ميآمدند و پيرمردهايي كه با عصا راه ميرفتند چنان به سويم ميآمدند كه عصاي خود را پرت كردند.
من وقتي ديدم مردم اين چنين به سمت من آمدند و بيعت عمومي است و همه ميگويند كه ما پاي تو ايستادهايم، ديگر بهانهاي نداشتم كه اين مسئوليت را قبول نكنم و حجت بر من تمام شد. با اين حال ميدانستم كه برخي از همين افراد با من چگونه رفتار خواهند كرد و زماني كه خلافت و رهبري را پذيرفتم، گروهي از همين افراد پيمان شكستند(ناكثين)، گروه ديگري از دين خارج شدند(مارقين) و دسته سوم ستم كردند (قاسطين) و همينها سه جنگ را به من تحميل كردند. گويا نشنيده بودند كه خداوند در قرآن فرموده بود كه آخرت از آن افرادي است كه در دنيا دنبال فساد و برتري طلبي نباشند و اين خانه و دار آخرت را مخصوص افرادي قرار داديم كه اراده علو يعني برتري طلبي، رياست و قدرت طلبي و اراده فساد نداشته باشند.
حضرت امير(ع) ميفرمايند: چطور شما در قرآن اين آيه را ميبينيد ولي باز با من درگير شديد. چرا اين آيه در ذهن همه شما وجود دارد اما دنيا چشم شما را پر كرده است و به وقتش آيههاي اين چنيني را فراموش ميكنيد. علتش اين است كه منافع شما به خطر ميافتد. سوگند به خدايي كه دانه را شكافت و انسان را آفريد اگر آن گروه بسيار براي بيعت با من هجوم نميآوردند و حجت بر من تمام نشده بود و اگر نبود كه خداوند از عالمان و آگاهان پيمان گرفته است كه بر گرسنگي ستم ديدگان و شكمبارگي ستمگران آرام نگيرند به خدا سوگند مسئوليت حكومت را قبول نميكردم و مهار شتر حكومت را روي كوهان آن ميانداختم تا هرجا دلش ميخواهد برود و آب پايان آن را به جام آغاز آن ميدادم، و ميدانيد و ميدانستيد كه دنياي شما در نزد من بيارزشتر است از عطسه بز.
ابن عباس روايت ميكند: در دومين روزي كه مردم مدينه با علي بيعت كردند امام علي همان اول آمد و سخنراني كرد كه از همين سخنراني جنگها بيرون آمد و فهميدند كه با علي نميشود ساخت و بايد با او جنگيد و حكومت وي بايد براندازي و ساقط شود.
ابن عباس روايت ميكند حضرت امير(ع) در بخشي از سخنراني خود گفت: مردم در روز اول حكومت به شما بگويم، اي مردم بدانيد كه هر زمين و امكاناتي كه از بيتالمال در دوره قبل گرفتيد و به شما داده شده، از اموال خدا و اموال مردم و بيتالمال به هر كس دادند همه آنها بدون استثنا به بيتالمال باز خواهد گشت، همه را مصادره ميكنم و از شما پس ميگيرم، هر كس هر آنچه را كه از بيتالمال بيش از سهم خود برداشته است به بيتالمال باز ميگردانم اولين قدم اول حكومت بنده است، بعد هم نگوييد كه بر گذشتهها صلوات.
حضرت امير(ع) فرمود: حقي كه زمان بر آن گذشته است باطل نميشود، حق و حقوق و عدالت مشمول عبور زمان نميشود، اگر اين اموالي را كه از بيتالمال برداشتيد و رفتيد و با آن ازدواج كرديد و يا مهريه همسرتان كرديد همان را از شما پس ميگيرم، و اگر هم در نقاط مختلف سرمايهگذاري كرديد همه را از شما پس خواهم گرفت چرا كه اينها مال شما نيست، اينها مال خداست و متعلق به فقرا و محرومان است، هركدامتان هم بگوييد كه عدالت سخت است، حضرت فرمودند اتفاقاً آسان است، در اجراي عدالت گشايش، سعه و راحتي است براي همه، اتفاقاً اگر عدالت اجرا شود همه راحت زندگي ميكنند، اگر كساني فشار عدالت را سخت ميدانند بدانند كه فشار بيعدالتي سختي بيشتري دارد.
حرفهايي را هم كه بيان ميكنم شعار نيست يعني گردن من به آنچه ميگويم گرو است، گردن من در گروه صحبتهاي من است و جانم را در راه صحبتهايم ميدهم.
فرمودند: افرادي كه تقوا داشته باشند در شبهات وارد نميشوند، چرا كه از اين به بعد عدهاي در افكار عمومي شبهه ايجاد ميكنند آن هم با عنوانهاي قشنگ تا مقابل مرا بگيرند، ولي در اين ميان افرادي كه تقوا داشته باشند وارد شبهات نميشوند و بازي نميخورند ولي افرادي كه دلشان ميخواهد بازي بخورند بازي ميخورند، آگاه باشيد كه بلا و آزمايش شما و آزمون بزرگ شروع شد عين روز اولي كه پيامبر (ص) آمد.
مانند 30 سال پيش، آن موقع بين اسلام و كفر انتخاب كرديد دوباره كاري ميكنم كه مجبور شويد بين اسلام و كفر انتخاب كنيد، دوباره سر دوراهي قرارتان ميدهم، بازي تمام شد، نميشود روش كفار را پيش بگيريد ولي با ظاهر مذهبي، نميگذارم، بايد بين عدل و ظلم انتخاب كنيد، دوباره بايد معلوم شود كه چه كسي مؤمن است چه كسي كافر و فاسق، غربال ميشويد، يا بر من با با من يعني يا با حق يا بر حق، تصميم خود را بايد بگيريد، انقلاب يا ضد انقلاب، حق يا باطل، عدل يا فساد.
* بزرگان اسلام در زمان پيامبر بر سر قدرت با اميرالمومنين درگير شدند
حضرت امير(ع) فرمود: چنان در دوران حكومت من بر هم زده خواهيد شد و كاري ميكنم با كفگير آزمون مجدد انقلاب، آنهايي كه پائين هستند بالا و افرادي كه بالا هستند پائين بيايند و به اين شكل زير و رويتان ميكنم. مي فرمايد كه اين گونه نيست يك بار امتحان دهيد و تا آخر عمرتان گارانتي شويد.
اينكه ما 20 سال پيش زمان پيامبر(ص) امتحان داده ايم، كافي نيست بلكه دوباره بايد امتحان دهيد چراكه هيچ كسي گارانتي نيست. فرمود كه در اين امتحان مجدد، گاهي كساني كه سابقههاي درخشان و طولاني از زمان پيامبر(ص) در اسلام داشتند در اين مسابقه و آزمون دوباره عقب ميافتند و افرادي كه در آن دوره كسي نبودند و كسي آنها را نميشناخت جلو ميافتند.
فرمود اين يك آزمون دوباره است و يك بار براي هميشه نيست، دوباره بايد آزمون پس دهيد و به خدا سوگند من فريبتان ندادم و نخواهم داد و چيزي را از شما مخفي نكردم. به خدا سوگند هيچ حقيقتي را از شما پنهان نكردم. من حكومتي را تشكيل دادم كه در آن با شما مردم چيزي را مخفي ندارم و هيچگاه به شما دروغ نگفتم و مرا به اين مقام و به اين روز خبر دادهاند.
جالب اين است اول كسي كه با علي(ع) دست بيعت داد طلحه بود. بعد زبير بيعت ميكند و همينها چند ماه بعد با اميرالمؤمنين آن هم بر سر قدرت درگير ميشوند. حضرت امير ميفرمايند: كساني از شما كه برادران خود من هستيد، كساني از شما در اين سالها در اين دنيا غرق شدند و اموالي را تصاحب كردند. من وقتي مقابل اين افراد را بگيرم و خواهم گرفت و فقط حقوق خود آنها را به آنها خواهم داد از دست من عصباني خواهند شد. فرياد خواهند زد كه پسر ابوطالب ما را از حقوقمان محروم كرد و به ما ظلم كرد. آگاه باشيد هر كس از مهاجرين و انصار و از اصحاب پيامبر و خويشان پيامبر و از بستگان پيامبر و همه كس خيال و گمان كند كه به خاطر سابقهاش، به خاطر همنشيني با پيامبر بر ديگران نسبت به بيتالمال برتري دارد بداند كه خطاست.
* طلحه و زبير سهم بيشتري از بيتالمال از امام ميخواستند
فرمود هر كاري انجام داديد براي خدا انجام دادهايد پس پاداش آن را در آخرت از خدا بخواهيد. در دنيا همه مساوي اند. شما قديميترين و باسابقهترين مسلمان، با مسلماني كه همين امروز مسلمان ميشود نزد ما به لحاظ سهمش از بيتالمال مساوي است. هر كس كه رو به قبله ما آورد شايسته برخورداري از حقوق اسلامي و حدود اسلام است. شما همه بندگان خدا هستيد و بيتالمال، مال خداست و آن را ميان همه شما به طور مساوي تقسيم خواهم كرد و هيچ كس بر ديگري برتري و مزيت ندارد. پرهيزكاران و سابقهداران در فرداي قيامت پاداش خود را از خداوند بخواهند و خداوند دنيا را پاداش پرهيزكاران و مجاهدان قرار نداده است. آنچه نزد خداست براي نيكوكاران بهتر است، فردا بيائيد تا اموال را به روش جديد تقسيم كنيم.
روز بعد طلحه و زبير به مسجد آمدند. در گوشهاي دور از مسجد تجمع ديگري انجام شده و مردم را به دو بخش تقسيم ميكنند. مردمي كه پشت علي(ع) نماز را اقامه مي كردند به طلحه و زبير عبداللهابن زبير، مروان و جمعي ديگر از مردان قريش پيوستند و ساعتي آهسته با يكديگر پچ پچ ميكردند. بعد مخالفت آنها آشكار شد. عمار آمد پيش علي(ع) و گفت: اين سخنراني چه بود كه شما انجام داديد. كمي آرامتر؛ همين روز اول اين افراد دارند پرچم برميدارند و فتنه و خلف وعده ميكنند. كمي ملاحظه كنيد كه دوباره حضرت امير رفت بالاي منبر و سخنراني كرد.
حضرت علي(ع) روز سوم حكومت، همچنان كه شمشير بر كمر بسته بود سخنراني كرد و گفت: اي مردم برترين مردم نزد خداوند از نظر مقام فردي است كه تابع كتاب و سنت باشد و به تكليفش عمل كند. سپس به عمار گفت برو به طلحه و زبير كه گوشه مسجد نشستهاند بگو بيايند اينجا من با آنها كار دارم. وقتي آمدند حضرت به آنها گفت: شما را به خدا سوگند آيا چنين نبود كه شما با ميل خودتان و با آزادي كامل سراغ من آمديد و با من بيعت كرديد؟ آيا من شما را مجبور به بيعت كردم؟ من قدرت طلب بودم يا شما از من خواستيد؟ گفتند چرا ما گفتيم.
حضرت امير گفت: شما مجبور بوديد و زور بالاي سرتان بود كه با من بيعت كنيد يا خودتان خواستيد؟ گفتند: ما با شما بيعت كرديم و فكر ميكرديم كه شما روش ديگري داريد، نميدانستيم كه اينگونه است. ما بيعت كرديم به شرطي كه شما در كارها با ما مشورت كنيد و بدون نظر ما كاري نكنيد و فكر كرديم اگر ما رهبري شما را تاييد ميكنيم، شما هم هواي ما را داريد و بالاخره سهم و حق ما محفوظ است و فضيلت ما را بر ديگران در نظر ميگيريد.
حضرت امير(ع) فرمود: آيا من حقي از شما سلب كردم و يا به شما ستمي نموده ام؟ گفتند: نه، فرمود: آيا حقي از مسلماني ضايع و پايمال كردم، يا حكمي از احكام خدا را زير پا گذاشتم؟ گفتند: نه، حضرت فرمود: پس چرا از من دلگيريد؛ اگر من نه حق كسي را پايمال كردم و نه حكمي را زير پا گذاشتم پس چرا شما با من مشكل داريد؟ گفتند: به خاطر روش حكومت تو و حرفهايي كه مطرح ميكني و اينكه چرا در حكومت نظر ما را نميپرسي. حضرت امير(ع) گفت: من اگر در جايي نياز به مشورت داشته باشم نظر شما را ميخواهم آنچه كه تا الآن گفتم نياز به مشورت نبود چرا كه نظر صريح خداوند و سنت پيامبر بود.
بعد طلحه و زبير آمدند پيش حضرت امير و گفتند كه ما ميخواهيم به عمره برويم. حضرت فرمود: شما قصد عمره نداريد و من ميدانم شما كجا ميخواهيد برويد. اين اجازه براي عمره نيست. دعوا و درگيري را شروع كرديد و حالا ميرويد تدارك پيمانشكني و درگيري را ببينيد.
آنها قسم خوردند كه اينگونه نيست. حضرت امير لبخندي زد و گفت: پس دوباره تجديد بيعت كنيد. آنها دوباره پيمان بسته و سوگند خوردند و و زماني كه رفتند، حضرت امير(ع) فرمود: به خدا سوگند ديگر اينها را نخواهيد ديد الا اينكه به روي ما شمشير ميكشند و جنگ را بر ما تحميل ميكنند و هر دو آنها كشته خواهند شد.
* فتنهگران از همسر پيامبر براي رهبري شورش استفاده كردند
همه همسران پيامبر(ص) براي ما محترماند. حتي عايشه؛ ما عايشه را امالمؤمنين ميدانيم و نبايد به او اهانتي شود ولو اينكه او با عليابن ابيطالب(ع) درگير شده است. خود حضرت امير(ع) هم احترام عايشه را نگه داشت حتي بعد از جنگ كه جناب عايشه اسير شد و اميرالمؤمنين(ع) اجازه نداد كوچكترين اهانتي به وي شود.
طلحه و زبير نامهاي به عايشه مينويسند و در آن ميگويند كه به ما ملحق شو تا مقابل علي(ع) بايستيم چرا كه علي اوضاع را به هم ميريزد. ام سلمه مكه بود. آنجا از جريان مطلع ميشود و ميفهمد كه طلحه و زبير در حال برنامهريزي توطئهاي عليه علي(ع) و حكومت ايشان هستند.
ام سلمه شروع به افشاگري و سخنراني به نفع امام علي(ع)ميكند كه اي مردم! خود شما با علي بيعت كرديد و نبايد با او درگير شويد چرا كه حكومت علي(ع) حق است. خبر به عايشه ميرسد كه جناب امسلمه دارد افكار مردم را به نفع علي(ع) آگاه ميكند. عايشه به ملاقات ام سلمه ميآيد و ميگويد اي اختر ابا اميه! تو نخستين زن از زنان مهاجر رسول خدا و از بزرگان اهل بيت پيامبر(ص) هستي. بيشترين آيات الهي در خانه تو بر پيامبر نازل شد و جبريل بيش از همه در خانه شما بر رسول خدا نازل ميشد.
امسلمه خطاب به عايشه ميگويد شما كه جزء مخالفان خليفه سوم(عثمان) بوديد چطور حالا به عنوان انتقام او ميخواهيد در برابر علي(ع) بايستيد؟ و بعد ام سلمه شروع ميكند به يادآوري برخي مسائل براي عايشه؛ اينكه آيا يادت ميآيد يه روزي علي آمد و پيامبر در مورد علي چه گفت و ... .
هر چه ميگويد عايشه تأييد ميكند و ميگويد بله يادم هست. بعد ام سلمه ميگويد: پس با اين وضع ديگر اين چه قيام و شورشي است كه عليه حكومت مشروع به راه انداختهايد.
عايشه ميگويد: مسائلي وجود دارد كه بايد حل و اصلاح شود و بعد ام سلمه ميگويد كه خودت مي داني.
ام سلمه نامهاي خطاب به علي(ع) مينويسد و خبر ميدهد كه اينها دارند شورش را به پا ميكنند. حضرت امير(ع) در جايي سخنراني ميكند و ميفرمايد: كساني كه در حال حاضر به اسم خون عثمان حرف ميزنند همه آنها ميدانند كه برخي از خود اينها در خون عثمان دست داشتند و كسي كه براي مهار و كنترل شورش تلاش ميكرد كه خليفه كشته نشود من بودم. عايشه گفته بود بله من به عثمان منتقد و معترض بودم ولي شنيدم خليفه قبل از اينكه كشته شود توبه كرده بود بنابراين زماني كه توبه كرده نبايد كشته ميشد و الا قبول دارم كه من هم جزو منتقدان و معترضان عثمان بودم ولي او توبه كرده بود پس چرا او را كشتند؟
حضرت امير (ع) ميفرمايند: جواب دادند كه ما با هم دنبال قاتلان عثمان باشيم تا قاتل او را پيدا كنيم. حضرت آنجا توضيح ميدهند كه من هم منتقد و معترض به عثمان بودم و هم در عين حال مخالف قتل عثمان بودم و با افراطيوني كه عثمان را به قتل رساندند مخالف بودم و در برابر آنها ايستادم.
* مقدسمآباني مثل اشعري براي مقابله با فتنه حجت شرعي ميخواستند
حضرت امير(ع) كه به خلافت رسيد قصد داشت ابوموسي اشعري را كه از زمان خليفه قبل حاكم كوفه بود عزل كند اما مالك اشتر و عدهاي به علي(ع) گفتند كه ابوموسي اشعري هم عدهاي مريد در شهر دارد كه او را قبول دارند حالا بگذاريد باشد تا ببينيم چه ميشود. بعداً حضرت امير(ع) ميگويد من از اول ميخواستم ابوموسي اشعري را بردارم چرا كه او را انسان صالحي نميدانستم ولي چون گفتند عدهاي او را قبول دارند و براي اينكه مردم نگويند تا علي آمد همه را برداشت گذاشتم بماند.
ابوموسي اشعري در آن زمان امتحان خود را پس ميدهد. حضرت امير(ع) به ابوموسي اشعري كه حاكم كوفه بود نامهاي نوشت و گفت كه طلحه و زبير و عايشه قصد شورش دارند و حق هم با ماست. بنابراين براي ما نيرو بفرست و مردم كوفه را بسيج و كمك كن تا برويم بصره چرا كه آنها آمدند و بصره را اشغال كردهاند.
بعد از آن ابوموسي اشعري شروع كرد با ادبيات مقدس مآب صحبت كردن؛ اينكه جنگ مسلمان با مسلمان و با كدام حجت شرعي اصحاب در برابر اصحاب بايستند؟ بله، شما علي هستيد، اولين مسلمان هستيد ولي آن طرف هم امالمؤمنين است، طلحه و زبير هستند، زبير سيفالاسلام است، يعني چه جنگ مسلمان با مسلمان، اين جنگ شبهه شرعي دارد. مردم! آرامش داشته باشيد و به هيچ كدام از دو طرف ملحق نشويد چرا كه ما بيطرف هستيم، اين جنگ خلاف شرع است.
حضرت امير(ع) گفت: اين جنگ را بر ما تحميل كردهاند، ما شروع نكرديم كه به من ميگوييد خلاف شرع است. اينها عليه حكومت شورش كردند و ميخواهند حكومت را براندازي كنند. بايد به آنها بگوييد و شما بايد طرف حق را بگيريد و نبايد بگوييد كه در هر صورت كاري نميكنيم.
حضرت امير دو بار نامه فرستاد ولي ابوموسي اشعري اعتنايي نكرد. بعد از اين حضرت امير(ع) محمدبن ابوبكر را به كوفه فرستاد و ابوموسي اشعري را عزل كرد.
امام علي(ع) شهر را به ابن عباس و محمد بن ابوبكر سپردند و با نيروها براي جنگ رفتند اما باز هم ابوموسي اشعري با حضرت مخالفت كرد و سخنراني كرد مبني بر اينكه اي مردم به جنگ نرويد چرا كه آن طرف جنگ نيز اصحاب پيامبر اند، كساني هستند كه نزد پيامبر سوابق دارند و خويشان پيامبر اند و بزرگان اسلامند، با چه كساني ميخواهيد بجنگيد؟
ابوموسي اشعري شروع به سخنراني و ايجاد ترديد و شبهه در دل مردم كرد تا اينكه حضرت امير (ع) مالك اشتر را به كوفه فرستادند و او نيز ابوموسي اشعري را با حالت ذلت بازداشت و از سمتش عزل كرد.
* بناي امام در مواجهه با فتنهگران در ابتدا گفتگو و نصيحت بود اما آنها بناي ديگري داشتند
ابن عباس روايت ميكند: روزي ديدم اميرالمومين نشسته و كفش پارهاي را مدام وصله ميزنند. گفتم آقا تو را به خدا از اين كفش دست بردار شما خليفه مسلمين هستيد، بزرگترين امپراطوري جهان در اختيار شماست.
حكومت حضرت امير(ع) بزرگترين قدرت سياسي - نظامي آن موقع جهان بود؛ چون امپراطوري ايران و امپراطوري رم در آن زمان متلاشي شده بودند و اسلام تقريباً قدرت اول سياسي، نظامي و اقتصادي و يا يكي از دو قدرت اصلي جهان بود.
ابن عباس ميگويد: آقا! شما حاكم نصف زمين هستيد، اين همه عاشق و مريد داريد، اين چه كفشي است؟ من خجالت ميكشم؟ حضرت امير(ع) سر خود را بالا كرد و لبخندي زد و گفت: ابن عباس اين كفش چقدر ميارزد؟ ابن عباس گفت: آقا هيچي. اين كفش، ارزشي ندارد. حضرت امير(ع) فرمود: به خدا سوگند ارزش اين كفش پيش من از حكومت بر شما بيشتر است. به خدا سوگند تمام حكومت بر اين جهان را با اين كفش معامله نميكنم. فقط به يك دليل حكومت را قبول كردم و به خاطر آن ميجنگم و وارد مبارزه شدم؛ اينكه احقاق حقي كنم و ابطال باطلي. فقط براي اين حكومت را پذيرفتم و وارد سياست و حكومت شدم كه يك حقي را برقرار كنم و باطلي را محو كنم؛ من به خاطر عدالت و حق آمدهام والا حكومت براي من ارزشي ندارد.
حضرت امير(ع) سپس ميفرمايند: من از هيچ چيزي نميترسم و الآن هم كه عده اي به فتنه و آشوب دچار شدهاند با اينها ميجنگم؛ من اهل عقبنشيني نيستم، من نصيحت و موعظه ميكنم.
حضرت امير(ع) نامهاي را براي حاكم كوفه ميفرستند و تا آخر هم ميگفتند مصالحه، مذاكره، گفتگو و نصيحت. به ياران خود ميگفتند با اينها با زبان خوش سخن بگوييد و آنها را تحريك نكنيد. ما نميخواهيم بجنگيم بلكه ميخواهيم با هم باشيم و كوتاه بياييد اما اينها اين كار را نكردند.
وقتي دشمنان حضرت امير (ع) بصره را اشغال كردند، حاكم بصره عثمان بن حنيف از طرف حضرت امير (ع) بود. (وي همان كسي است كه يك بار حضرت امير (ع) او را توبيخ كردند. حضرت در نهجالبلاغه به عثمان ابن حنيف ميفرمايد: نيروهاي اطلاعاتي به من گزارش دادند كه شما را به يك ميهماني دعوت كردند كه ثروتمندان و سرمايهداران را سر سفره راه ميدادند اما فقرا را راه نميدادند و فقرا به جاي ديگري منتقل ميكردند. تو را به اين چنين ميهماني دعوت كردند و تو هم رفتني و سر اين سفره نشستي و در كنار اغنياء شام خوردي در حالي كه فقرا را راه نميدادند. البته عثمان ابن حنيف بعد عذرخواهي كرد و گفت من نميدانستم كه اين تخلف است.
دشمنان حضرت آمدند و بصره را گرفتند. در ابتدا حدود 80 - 70 نفر از ياران حضرت در اين شهر را اعدام كردند و خون ريختند؛ يعني آمدند و جنگ را شروع كردند و بعد تمام سر و صورت عثمان ابن حنيف، حاكم كوفه را تراشيدند و بعد با حالت تحقير كننده اي او را بيرون انداختند و گفتند حالا برو پيش علي. وقتي عثمان ابن حنيف خدمت حضرت امير (ع) رسيد گفت: آقا! من وقتي به كوفه رفتم يك فرد كامل و پيرمردي با وقاري بودم اما حالا مانند يك پسر بچه برگشتهام؛ نه ريشي، نه مويي، تمام سر و صورت مرا تراشيدند و 70 نفر را نيز كشتند. حضرت امير(ع) 3 بار آيه " انا لله و انا اليه راجعون " را خواندند.
* سران فتنه بر سر رهبري مردم دچار اختلاف شدند
زماني كه سپاه طلحه و زبير شهر بصره را گرفتند و وقت اقامه نماز رسيد، سر اينكه چه كسي امام جماعت باشد بينشان اختلاف افتاد.
شهر و بيتالمال بصره در اختيار آنها قرار گرفت؛ وقتي هنگام نماز شد طلحه جلو ايستاد، بعد زبير آمد جلوتر ايستاد. بحث شد بر سر اينكه بايد معلوم شود چه كسي امام جماعت باشد چراكه هر يك از طلحه و زيبر ميخواستند امامت كنند.
ميان آنها اختلاف پديد آمد و سرانجام با ميانجيگري جناب عايشه قرار شد يك وعده فرزند طلحه امام جماعت باشد و يك وعده فرزند زبير كه دعوا صورت نگيرد.
قبل از جنگ جمل اميرالمومنين(ع) با جناب طلحه و زبير، با رفقاي سابق و هم رزمان و سابقهداران اسلام احتجاج مي كند. حضرت امير(ع) استدلال ميكند و ميفرمايد: ما دنبال خونريزي و خشونت نيستيم. بياييد با هم صحبت كنيم و مسئله را به نحوي حل كنيم. اگر هنوز در ذهن شما سوء تفاهمي هست كه نيست، ولي اگر هست ميخواهم حجت تمام شود، نميخواهم درگيري ايجاد شود، خون مسلمانان نريزد، مردم دو دسته نشوند و به جان هم نيفتند؛ فتنه راه نيندازيد.
امام علي (ع) ميفرمايند: دوباره به شما ميگويم هر چند ميدانيد اما كتمان ميكنيد، من دنبال بيعت شما و مردم نبودم، من به دنبال حكومت نبودم و به يك معنا حكومت بر من تحميل شد. من با شما بيعت نكردم بلكه شما سوي من آمديد و شما اولين كساني بوديد كه با من بيعت كرديد. هيچكس با من از سر ترس يا به طمع پول بيعت نكرد؛ نه به خاطر مال و نه از جهت تسلط و غلبه؛ شما خود پيش از ديگران و از روي رضا و رغبت با من بيعت كرديد. شما اولين كساني بوديد كه آمديد و به من گفتيد كه شما شايستهترين فرد براي رهبري هستيد و هيچكس شايستهتر از شما براي رهبري نيست و اين را چند بار تكرار كرديد.
من چند بار خودم را كنار كشيدم، شما اصرار كرديد كه نه فقط شما بايد رهبر باشيد. از شما به حق آن برادريهاي سابق و به حق آن ايمان سابق ميخواهم كه از اين فتنه باز گرديد و مسلمين را به جان هم نيندازيد و زودتر توبه كنيد.
اگر آن موقع تظاهر كرديد كه مايليد با من بيعت كنيد و در دل اين گونه نبوديد؛ خوب پس خود را محكوم كردهايد و من عليه شما بايد احتجاج كنم كه چرا درون و بيرون شما دو شكل بود كه آن هم تازه به نفع شما نيست. شما ظاهراً اظهار طاعت و بيعت كرديد اما در باطن از اول هم رهبري مرا قبول نداشتيد و مدام سنگ پيش پاي من انداختيد. به جان خودم سوگند بيعت شما از سر ترس و تقيه نبود. شما از مهاجران به تقيه سزاوارتر نبوديد، اما نپذيرفتن بيعت پيش از آنكه درون آن وارد شويد آسانتر بود از خروج شما از بيعت پس از پذيرفتن آن.
حضرت ميفرمايد: شما اگر رهبري را قبول نداشتيد، اگر اول با من بيعت نميكرديد راحتتر بود چرا اول بيعت كنيد بعد بشكنيد. اينكه سختتر است. به راستي شما پنداشتهايد كه من در خون عثمان، خليفه سوم، دست داشتهام؟ كساني از مردم مدينه كه از بيعت با من و شما سرباز زدهاند و بيطرف هستند آنها ميان من و شما حكم كنندكه بين من و شما چه كساني در خون عثمان خليفه دست داشتهاند؟
حضرت سپس رو به طلحه و زبير كرده ميفرمايد: اي پير مردان! از اين رأي نادرست برگرديد. فرصت براي بازگشت من و شما زياد نيست. از سن ما ديگر گذشته است. اگر اكنون برگرديد، بزرگترين ضربهاي كه به شما ميخورد اين است كه به شما ميگويند ترسيدند و شكست خوردند؛ عيبي ندارد؛ بپذيريد پيش از آنكه نار و عار در قيامت سراغ شما بيايد. اگر الآن عقب برويد ممكن است عليه شما بگويند ترسيدند در حالي كه اين ترس نيست بلكه اين عقل است اما اگر با من بجنگيد هم نار است هم عار، هم ننگ دنياست و هم عذاب آخرت.
* عايشه حاضر به بحث و مناظره با علي(ع) نشد
بعد حضرت امير افرادي را پيش جناب عايشه ميفرستند تا با او صحبت كنند؛ اينكه مگر پيامبر به شما نگفت از خانه بيرون نياييد و وارد اين مسائل و دعواها نشويد. بعد هم اين افراد به جناب عايشه گفتند كه اميرالمؤمنين ميخواهد بيايد و با شما صحبت كند. جناب عايشه گفت كه من حوصله اينكه با علي بنشينم و جر و بحث كنم ندارم. كسي با علي نميتواند مباحثه و مناظره كند. من پاسخي براي علي ندارم و در احتجاج، بحث و مناظره من حريف علي نيستم.
ابن عباس به جناب عايشه ميگويد: شما كه با مخلوق خدا حاضر نيستي بحث و مناظره كني در قيامت چگونه با خداوند بحث خواهي كرد؟ جواب خداوند را چگونه خواهي داد؟
حضرت امير(ع) به مردم فرمودند: اي مردم! من با اين گروه مدارا كردم تا شايد متنبه شوند و برگردند. آنها را به پيمان شكنيهايشان توبيخ كردم. ستمي را كه كردند و ميكنند را دوباره به رويشان آوردم ولي باز به من پيغام رساندند كه آماده درگيري با نيزهها و شمشيرهايشان باشم.
من پيوسته تا بودهام هرگز كسي نتوانسته مرا به جنگ تهديد كند و من هرگز از هيچ جبههاي نگريختهام. من از 16 سالگي تا الآن كه 60 سالهام در خط مقدم جبهه بودهام. از 16 سالگي به استقبال شهادت رفتهام و تا الآن سر و صورت من پر از آثار نيزه و شمشير است؛ پر از آثار تير و تركش است؛ حضرت آنجا فرمود كه مرا از جنگ نترسانيد.
كساني كه ما را تهديد ميكنند و رعد و برق ميكنند، اين رعد و برقي است كه باراني ندارد. ما بدون رعد و برق بر سر آنها نازل خواهيم شد.
فرمود: اينها شعار ميدهند اما ما بدون اينكه شعار دهيم عمل ميكنيم. اينان گذشته مرا ديدهاند؛ صلابت مرا دانستهاند؛ چگونگي مرا ديدهاند؛ منم " ابوالحسن " كه قدرت مشركان را در همه جنگها در هم شكستم؛ منم كسي كه جماعت آنها را پراكنده ميساختم؛ من با همان قلب محكم امروز نيز با دشمنان روبرو خواهم شد و در كار خود يقين دارم و هرگز ترديدي ندارم.
فرمود: اي مردم! به راستي كه مرگ چيزي است كه كسي نميتواند از آن فرار كند و همه خواهند مرد. كسي فكر نكند كه اگر به جبهه نرود و موقع درگيري وارد عمليات نشود زنده ميماند.
فرمود: همه خواهيم مرد منتها به دو شكل؛ مردم دو دستهاند؛ يك عده در راه حق كشته ميشوند و بقيه هم ميميرند؛ بهترين مرگها كشته شدن در راه خداست.
* اطرافيان زبير اجازه گرفتن تصميم درست را از او گرفتند
بالاخره فتنه گران جنگ با اميرالمومنين را راه انداختند. در تاريخ نقل شده است كه تعداد نيروهاي اميرالمومنين 20 هزار و تعداد نفرات نيروهاي جمل 30 هزار نفر بودند. در اين جنگ 80 نفر از بدريون و 1500 نفر از اصحاب رسولالله در صف علي بن ابيطالب(ع) قرار داشتند. موقع جنگ حضرت خطاب به ياران خود فرمود كه دشنام ندهيد و اگر اينها شكست خوردند زنانشان را آزار ندهيد گر چه زنان به شما دشنام بگويند و به هچ شخصي هم توهين نكنيد.
در تاريخ طبري نقل شده بعد از اينكه حضرت امير(ع) همه صحبتها را كرد ولي افرادي كه در جبهه مقابل بودند قانع نشدند.
البته در اين ميان لازم به ذكر است كه زبير و طلحه هيچ كدام به دست نيروهاي اميرالمؤمنين كشته نشدند. حضرت امير(ع) قبل از جنگ به زبير گفتند بيا ميخواهم با شما صحبت كنم؛ زبير جلو آمد و حضرت امير(ع) گفت: زبير ما با هم در يك صف و در كنار پيامبر بوديم؛ آيا يادت ميآيد كه روزي پيامبر از تو پرسيد كه نظرت راجع به علي چيست؟ و تو گفتي علي را دوست دارم و بعد جضرت فرمودند ولي با علي ميجنگي.
اينها را گفت كه يك مرتبه زبير يادش آمد؛ بعد از اين قضيه زبير برگشت. با وقوع اين صحنه پسر زبير خطاب به وي گفت: چه شد ترسيدي؟ گفت: نه، علي جملهاي را از پيامبر نقل كرد كه من فراموش كرده بودم و حديثي را از پيامبر به يادم آورد كه ترسيدم؛ زبير برگشت رفت كه اسلحه بگذارد و جبهه را ترك كرد؛ يك لحظه به خودش آمد و گفت اين جنگ درست نيست، ما اشتباه كرديم، حق با علي است. آمد برود كه پسرش و برخي از اصحاب گفتند فلاني را ببين! رفت و چشمش به شمشير علي افتاد و ترسيد. بعد زبير شمشير كشيد و به سمت نيروهاي اميرالمومنين حمله كرد.
* حضرت امير تلاش كرد به هر ترتيب زبير را بازگرداند
حضرت امير متوجه ماجرا شدند. فهميدند كه زبير پشيمان شده اما در رودربايستي گير كرده، چون خودش اين نيروها را به منطقه آورده است حالا اگر يك مرتبه بگويد كه نميجنگم نميشود و در واقع گير افتاده است.
حضرت امير فوري پيغام دادند و گفتند كه به رزمندهها بگوييد زبير به هر سمتي از نيروهاي ما آمد مقابل او نايستيد بلكه وانمود كنيد كه او خيلي قوي است و حساب ما را رسيد و ما ترسيدم و عقب رفتيم.
حضرت امير فرمود: اگر به جناح چپ سپاه حمله ميكند، راه دهيد؛ بياييد عقب و بگذاريد او جلو بيايد. بگذاريد رجز بخواند و برگردد و اگر به سمت راست آمد جلوي راهش را خالي كنيد و با او نجگيند.
زبير چند دور زد تا شجاعت خود را نشان دهد و معلوم شود نترسيده است. بعد برگشت و گفت: ديديد من نترسيدم و بحث مرگ نيست؟ گفتند: بله، شما خيلي شجاع هستي؛ گفت: ولي من نميجنگم چون جنگ با علي درست نيست.
آنجا زبير جبهه را ترك كرد. در پشت جبهه يكي از نيروهايش به او گفت: شما كجا ميرويد؟ گفت: من پشيمان شدم چون جنگ با علي درست نبود. گفت: بچههاي مردم را آوردي خط مقدم و حالا كه جنگ در حال آغاز است، سر بزنگاه يك مرتبه شما تشريف ميبريد؟ اين گونه نميشود. بعد از پشت زبير را زد و او را كشت.
در روايات آمده خبر كه به حضرت امير(ع) رسيد، حضرت براي زبير اشك ريخت چون آنها همرزم يكديگر بودند و سالهاي سال در جبهه در كنار يكديگر جنگيده بودند.
طلحه هم به دست نيروهاي علي كشته نشد بلكه توسط برخي از نيروهاي خودشان كشته شد. نقل شده كه مروان از پشت تيري به طلحه زد و او را كشت. بنابراين هيچ كدام از اينها را نيروهاي اميرالمؤمنين(ع) نكشتند.
* ماجراي شهادت جواني كه جنگ با فتنهگران را ناگزير كرد
بعد حضرت امير(ع) يك قرآن برداشت و آمد طرف نيروهاي خود و فرمود: يك شهيد ميخواهم؛ چه كسي حاضر است اين قرآن را در دستش بگيرد و به سمت سپاه دشمن برود و آنها را براي آخرين بار به قرآن دعوت كند كه بين مسلمين جنگ راه نيفتد و البته بداند كه قطعاً كشته خواهد شد. جواني بلند شد و گفت من حاضرم بروم. حضرت امير فرمود: ميخواهم زماني كه قرآن را در دست گرفتي اگر دست تو را قطع كردند برنگردي و با دست ديگرت قرآن را برداري و به آنها عرضه كني، گفت: باشد. بعد حضرت فرمود: ميخواهم زماني كه دست ديگرت را هم قطع كردند باز هم بر نگردي.
آنجا آمده است كه اين جوان رفت و دو دستش را قطع كردند و بعد قرآن را به دندان گرفت و با دو دست بريده رو به سپاه جمل كرد كه به حق اين قرآن بين مسلمانان درگيري و جنگ راه نيندازيد و براي براندازي حكومت مشروع، مردم را تحريك نكنيد كه آنجا زدند و آن جوان را شهيد كردند.
به اين شكل بود كه حضرت امير فرمود: الآن ديگر نبرد واجب شد و از اين پس ما براي جنگيدن با اينها حجت شرعي داريم. فرمود كه به نام خدا شمشيرها را بكشيد و به نام خدا عمليات را شروع كنيد.
در اين جنگ چند هزار نفر از مسلمانان و حتي اصحاب پيامبر(ص) دو طرف كشته شدند و در آخر هم اين جنگ به نفع علي(ع) و جبهه حق به پايان رسيد.
پس از جنگ حضرت امير(ع) فرمود: جناب عايشه را با احترام برگردانيد. در روايات آمده كه جناب عايشه آنجا اظهار پشيماني كرد و حضرت ايشان را با 40 مأمور محافظ فرستادند. فقط آنجا عاشيه گلايه كرد و گفت: چطور همسر پيامبر(ص) را با 40 مرد نا محرم ميفرستيد؟ حضرت امير(ع) فرمود: شما با چند هزار مرد نا محرم به جبهه آمدي، آنها حساب نبودند؟ با اين 40 تا مشكل داريد؟ اينها خانم هستند و فقط لباس مردانه پوشيدهاند و بعد ديدند هر 40 نفر جزء شيعيان و سربازان حضرت امير(ع) بودند.
اين خانمها شبيه مردان لباس رزم پوشيده بودند كه از دور تصور ميشد اينها مرد هستند. معلوم شد اين 40 نفر، 40 شريك جنگي و عملياتي حضرت امير(ع) هستند؛ اينها نيروهاي گارد ويژه اميرالمؤمنين بودند، حضرت به آنها فرمود: مراقب جناب عاشيه باشيد و ايشان را با احترام كامل به مدينه برگردانيد.
در صدر اسلام، بزرگان اسلام گرفتار شدند؛ كساني كه بايد بارها شهيد ميشدند، از نزديكترين خويشان پيامبر (ص) بودند، از نزديكترين اصحاب و دوستان پيامبر(ص) و اميرالمومنين(ع) بودند كه گرفتار شدند.
* حق را نبايد با اشخاص سنجيد
اين مباحث را عرض كردم كه بدانيد فتنه و شبهه چيست؟ حضرت امير(ع) فرمود: حق را با آدمها نسنجيد بلكه آدمها را با حق مقايسه كنيد. ملاك حق و باطل را بشناسيد تا بفهميد چه كسي حق است و چه كسي باطل وگرنه اگر ملاك شما اشخاص باشند بايد بدانيد كه اشخاص لغزش دارند.
قرآن، سنت، عقل، ضوابط و اصول را بشناسيد و از روي اصول بفهميد كه چه كساني تابع اصول هستند و چه كساني تابع آن نيستند نه اينكه از روي افراد متوجه شويد اصول چيست.
اگر فردي بخواهد از روي اشخاص و سوابق خود حق و باطل را تشخيص دهد بايد بداند كه دچار اشتباه خواهد شد؛ بايد اصول را بشناسيد.
تقوا، معنويت و خلوص داشته باشيد و به دنبال برتري نباشيد و اينكه ملاكها دستتان باشد؛ اگر معرفت و خلوص داشته باشيد و به امام حق نگاه كنيد حضرت ميفرمايد كه اشتباه نميكنيد.
آن زمان اشتباه شد، الآن هم ميشود، بعد از اين هم خواهد شد.
حضرت امير(ع) فرمود: در فتنه هر كجا دچار شبهه شديد و نتوانستيد حق و باطل را تشخيص دهيد بر اساس تعصب، احساسات و دنيا خواهي موضع نگيريد و عمل نكنيد و از رهبري صالح تبعيت كنيد.
خود حضرت امير(ع) تا جايي كه ميتوانستند مدارا ميكردند. حضرت امير(ع) خيلي مدارا كردند و فقط در جايي كه ديگر واقعاً امكان مدارا نبود و اگر بيشتر از آن مدارا ميشد به سقوط حكومت منجر ميشد و ديگر همه چيز از دست ميرفت وارد جنگ ميشدند و مدارا را كنار ميگذاشتند.
حضرت امير(ع) طرفدار اصالت جنگ و اصالت درگيري نبودند؛ بنا و اساس بر حداكثر مدارا، حداكثر استدلال و حداكثر رحمت بود و اگر به اين شكل كار پيش نميرفت، وارد جنگ ميشدند.
حضرت امير(ع) خطبهاي دارند كه در آن 50 - 40 مورد را ميشمارند و ميگويند كه همه اينها خلاف و باطل است اما من نميتوانم آنها را درست و اصلاح كنم چون جامعه ظرفيت آن را ندارد و پس ميزند و خود جامعه و افكار عمومي به گونهاي تربيت شده كه مقابل اصلاح اينها مقاومت ميكنند بنابراين مجبورم با اينها مدارا كنم تا ببينم بعد چه ميشود.
به خاطر وحدت مسلمين خود حضرت امير(ع) فرمود كه استخوان در گلو و خار در چشم، من به خاطر وحدت مسلمين تحمل كردم.
بعد از جنگ جمل حضرت امير(ع) فرمود: نبايد به جناب عایشه كوچكترين اهانتي شود چون امالمؤمنين و همسر پيامبر(ص) است و به خاطر پيامبر بايد احترام ايشان محفوظ باشد.
روزي فردي از جناب عايشه پرسيد: پيامبر(ص) چه كسي را بيش از همه دوست ميداشت؟ جناب عايشه گفت: حضرت فاطمه، بعد پرسيد: بين مردان چطور؟ عايشه گفت: همسر فاطمه (س)، علي را.
يعني با اين حال نبايد اهانت كنيم و بين مسلمين درگيري و اختلاف ايجاد كنيم.
همه اين مطالب را گفتم تا متوجه شويد چطور ميشود كه پاي خوش سابقهترين افراد هم در مقاطعي بلغزد.
والسلام عليكم و رحمته الله و بركاته.
منبع: فارس