روزی زنی از اهالی دینور نزد من آمد و گفت: «ایابیروح! تو در شهر ما از جهت دین و تقوا مطمئنترینکس هستی میخواهم امانتی را به تو بسپارم که آن را بهمحلش برسانی و نسبتبه [ادای امانت] استوار باشی.»گفتم: «باشد. انشاءالله [موفق خواهم شد].» گفت: «دراین کیسه سربسته مقداری درهم نهادهام. آن را باز مکنو در آن منگر تا به کسی که از محتوای آن تو را آگاهسازد برسانی و این نیز گوشوارهام است که ده دینارارزش دارد در آن سه دانه مروارید به ارزش ده دینارتعبیه شده است. از حضرت صاحبالزمان،عجلاللهتع لیفرجه، نیز سؤالی دارم که بایستی جوابآن را پیش از آنکه تو سؤال کنی بفرمایید.» گفتم:«سؤالت چیست؟» گفت: «مادرم هنگام عروسی من دهدینار از کسی که من او را نمیشناسم قرض گرفته بود ومن میخواهم آن را پس بدهم اگر حضرت،عجلاللهتعالیفرج ، آن شخص را بر من معلوم نموده ودستور بفرمایند قرضم را ادا میکنم!» با خود گفتم: «اینمطلب را چگونه به جعفر بن علی - کذاب، عمومی امامزمان، عجلاللهتعالیفرجه، که ادعای امامت میکرد -بگویم؟» گو یا ظن آن زن آن بود که ممکن است جعفر بنعلی امام باشد - والله اعلم. زن گفت: «این [سؤالات]امتحانی استبین من و جعفر بن علی.»
در بغداد به نزد حاجز بن یزید وشاء - از وکلای امامزمان، عجلاللهتعالیفرجه - رفتم و بر او سلام کرده ونشستم. گفت: «حاجتی داری؟» گفتم: «مالی نزد منهست که تا از کیفیت و مقدار آن خبر ندهید، نمیتوانم آنرا به شما تحویل دهم.» گفت: «ای احمد بن ابیروح! بایدبه سامره بروی.» گفتم: «لاالهالاالله! عجب کاری به عهدهگرفتهام! » وقتی به سامره رسیدم، گفتم: «در ابتدا نزدجعفر بردم.» بعد فکر کردم و گفتم: «ابتدا نزد ایشان -امام هادی، علیهالسلام، و امام حسن عسکری،علیهالسلام، و امام زمان، عجلاللهتعالیفرجه - میرومتا ایشان را امتحان کنم. اگر به نتیجه نرسیدم نزد جعفرخواهم رفت. هنگامی که - به محله عسکر و خانه ابامحمدحسن بن علی عسکری، علیهالسلام، نزدیک شدم، کنیزیبیرون آمدم و گفت: «تو احمد بن ابی روح هستی؟» گفتم:«بله» گفت: «این نامه مال توست آن را بخوان» نوشتهبود: «بسماللهالرحمنالرحیم. ای پسر ابیروح! عاتکهدختر دیرانی کیسهای که هزار درهم به گمان تو در آناستبه تو امانتسپرده در حالی که گمان تو درستنیست. تو ادای امانت کرده و کیسه را باز نکردهای ونمیدانی در آن چه مقدار وجود دارد. در آن هزار درهم وپنجاه دینار است و گوشوارهای که آن زن گمان میکردکه ده دینار ارزش دارد اما درست گفته که سه دانه نگیناز مروارید در آن تعبیه شده که کمی بیش از ده دینار آنرا خریده است. گوشواره را به کنیز ما بده که آن را به اوبخشیدهایم و برو به بغداد و مال را به حاجز بده و از اوآنچه به تو میدهد بگیر تا خرج راهت کنی. و اما آن دهدیناری که آن زن گمان میکند که مادرش در عروسی اوقرض گرفته و نمیداند که صاحبش کیست. این چنیننیست او میداند صاحبش کیست. صاحب آن ده دینارکلثوم دختر احمد است که از دشمنان ما اهلبیت است وآن زن دوست ندارد که آن را به او بدهد و میخواهد آنرا بین خواهران خود قسمت کند. ما به او اجازه دادیم. اماوقت کند بین خواهران نیازمندش تقسیم نماید و دیگر ایابیروح! برای امتحان جعفر به نزد او مرو و باز گرد بهدیار خود که عمویت فوت کرده استخانواده و مال او راروزی تو کرده است.» [بعد از مطالعه نامه] به بغدادبازگشتم و کیسه را به حاجز دادم آن را شمرد هزاردرهم و پنجاه دینار بود و سی دینار به من داد و گفت:«دستور دادم که این را برای خرجی به تو بدهم.» آن راگرفته و به خانه[ای که برای اقامت در بغداد گرفته بودم]بازگشتم که خبر آوردند عمویت مرده و خانوادهامخواستهاند که باز گردم. پس بازگشتم و دیدم خبرصحیح بوده و سه هزار دینار و صد درهم به من به ارثرسیده است.
بحار - ج51 - ص295 - 296
ایضا: م م - ص599 - 600 - 601
ایضا: خرایج - قطب راوندی
احمد بن ابیروح